درآمد
ابن اسحاق یا هیأت تحریریهای که زیر این نام زندگینامهی «رسولالله» را نوشت، نخستین فرد/ نهادی است که چنین الگویی از زندگیِ «پیامبر اسلام» ارایه داده است. نوشتهی ابن اسحاق از طریق ابن هشام به ما رسیده است و سپس همهی حدیثنویسان و روایتنویسان اسلام با آوردن هزاران شاهد جدید این الگوی بنیادین (پارادیم) را برای زندگی «پیامبر اسلام» شاخ و برگ دادند. به گونهای که طی حدود ۸۰ سال، یعنی از زمان ابن اسحاق تا ابن سعد، «شاهدها» به حدود ۴۰۰۰ نفر افزایش مییابند [مزدک بامدادان]. اگرچه فردی مانند مالک ابن انس، بنیانگذار فقه مالکی، ابن اسحاق را «دروغگو» و «دجال» مینامد، ولی ایراد او به ابن اسحاق نه پیرامون داستانهای تخیلی و پرمعجزهی ابن اسحاق پیرامون محمد بلکه به دلایل سیاسی یعنی آن دعوای خانوادگی است که سرانجام در تاریخنگاری اسلامی به تفکیک «بنی امیه» و «بنی عباس» انجامید. در بخشهای بعدی نشان داده خواهد شد که بنی امیه و بنی عباس برخلاف گزارشات «تاریخ نگاران» اسلامی نه از دو تیره که از یک تیره یا درستترگفته شود از یک خانواده بودهاند. این تفکیک تباری و چسباندن «عباسیان» به عموی پیامبر اسلام، ابن عباس، خاستگاه این ستیزها بوده است.
اسلامی که ما امروز میشناسیم، اسلام روایات اسلامی است که در زمان عباسیان شکل نهایی خود را یافت. خلفای عباسی سرانجام موفق شدند از طریق همین روایات هم مشروعیت خود را رقم بزنند - از طریق چسباندن خود به «ابن عباس» ساختگی- و هم حاکمان پیشین خود (به اصطلاح «بنیامیه») را نامشروع جلوه دهند. هماکنون - همانگونه که حاکمان عباسی میخواستند- قطبنمای مسلمانان جهان اساساً احادیث و روایات اسلامی میباشد و نه قرآن. میتوان با سدها نمونه نشان داد که «اسلام» یا «دینی» که در قرآن نهفته است با اسلام روایات اسلامی ناسازگار است: از مسئلهی حجاب تا شرابخواری، تا نمازهای پنجگانهی مسلمانان (در قرآن فقط از سه بار نماز سخن رفته) تا سنگسار و ختنه و غیره؛ یعنی از موضوعات اجتماعی (شریعت) تا موضوعات ناب دینی.
یادآوری: در بخش پیشین نشان داده شد که سال تولد پیامبر اسلام، ۵۷۰ میلادی، با یافتههای باستانشناسی سازگار نیست؛ زیرا از یک سو ابرهه هیچ گاه به مکه حمله نکرد و از سوی دیگر، در سال ۵۷۰ که یمن به دست ایرانیان افتاد دیگر ابرههای وجود خارجی نداشت که بخواهد به مکه حمله کند. همچنین دیدیم که ابن اسحاق در داستان خود با جایگزین کردن عبدالمطلب (پدر بزرگ پیامبر) به جای ابراهیم و پدر پیامبر (عبدالله) به جای اسماعیل، یک بار دیگر اسطورهی قربانی کردن فرزند را بازنویسی کرده و بدین ترتیب تبار پیامبر را از بتپرستان جدا میسازد و به طور غیرمستقیم آنها را پیش از آغاز اسلام به مسلمانی ارتقا میدهد.
تا بدین جا هیچ نکتهای که در برگیرندهی حتا یک فاکت یا واقعیت تاریخی باشد در سیرت رسولالله ابن اسحاق نیافتم. ابن اسحاق که خودسرانه از سوره فیل (سوره ۱۰۵) سال تولد محمد را استخراج میکند و پیرامون آن یک داستان ساختگی میسازد، ظاهراً مزاحمتی برای اسلامشناسان غربی و مسلمانان مؤمن ایجاد نمیکند.
حال ببینیم که ابن اسحاق دربارهی مادر پیامبر چه گزارشاتی میدهد:
بارداری آمنه
پیامبران انسانهای «معمولی» نیستند؛ آنها باید تافتهی جدابافته از مابقی مردم باشند و نور الهی اساساً باید روی آنها متمرکز شده باشد وگرنه کسی معجزات آنها را باور نمیکند. ابن اسحاق در بخش «در مولود و شیرخوارگی» رسولالله مینویسد:
به راستی چه کسی در سال ۵۶۹ میلادی [اگر بپذیریم که محمد در سال ۵۷۰ میلادی زاده شد] این گزارش را از آمنه ثبت کرده است که ابن اسحاق توانسته آن را حدودِ ۲۰۰ سال بعد (در سال ۷۵۹) در گزارش خود بازنویسی کند؟ در ضمن، خواننده توجه داشته باشد که فاصلهی مکه تا بُصرا [در سوریه امروزی] حدود ۲۵۰۰ کیلومتر است [از تبریز تا چاهبهار]. ابن اسحاق از قول آمنه مینویسد که او توانسته «کوشکهای بُصرا» را مشاهده کند. در حقیقت ابن اسحاق میخواهد به ما بگوید که به محض بسته شدن نطفهی پیامبر اسلام، خدا هستییابی یک پیامبر جدید را توسط علایمی به جهانیان اعلام کرد.
از آن جا که سیره محمد برای ابن اسحاق نه یک واقعیت بلکه یک تاریخ دینی است او چندان به جزئیات متناقض آن توجه نکرده است. ابن اسحاق از یک سو اعلام میکند که خدا به آمنه میگوید اسم فرزندت را «محمد» بگذار و از سوی دیگر، همان شب تولد محمد، همه مردم میدانستند که نام نوازد محمد است. وگرنه آن «جهود» از کجا میدانست که «اختر محمد امشب بر آمد»؟
البته اعلام جهانی تولد پیامبر از سوی خدا، یک موضوع بسیار شناخته شده در تاریخ رستگاری بوده است. تولد مسیح نیز اعلام جهانی شد. در انجیل متا آمده است:
«عیسی در زمان سلطنت هیرودویس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد. در آن موقع چند ستارهشناس [مجوس] از مشرق به اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود شود؟ ما ستاره او را در سرزمینهای دور دست شرق دیدهایم و آمدهایم او را بپرستیم.» (۳)
شباهت بیاندازهی قصهی تولد مسیح و تولد محمد شگفتانگیز است. ابن اسحاق برای تکمیل قصهی تولد محمد دوباره پای «مجوسان» یعنی ایرانیان را در این «اعلام جهانی» تولد محمد باز میکند. البته او یگ گام فراتر میگذارد و «اعلام جهانی پیامبر جدید» را دیگر موکول به تولد نمیکند بلکه با نطفه بستن پیامبر گره میزند. او مینویسد:
در قصهی تولد مسیح، همهی جهانیان - به ویژه مجوسان شرق، بخوان ایرانیان- از طریق برآمد ستارگان میفهمند که مسیح متولد شده است. در قصهی ابن اسحاق، یهودیان از طریق برآمدن «ستاره» و مجوسان از طریق ویران شدن ایوان کسرا و خاموش شدن آتش مجوسان به این قضیه پی میبرند.
پیش از آن که وارد دیگر معجزات شویم به سه نکتهی بالا برگردیم: ۱- اعلام نام پیامبر به مادرش آمنه توسط خدا، ۲- دیدن کوشکهای بٌصرا توسط آمنه و ۳- خراب شدن ایوان کسرا به هنگام تولد محمد.
این که خدا از پیش نام پیامبر را تعیین میکند و به پدر یا مادرش اعلام مینماید، باز هم یک موضوع شناخته شدهی دینی بود. برای نمونه در انجیل عهد جدید، کتاب لوقا ما با همین داستان رو به رو میشویم. وقتی الیزابت، همسر زکریای پسرش را به دنیا آورد، خدا برای او نام «یحیی» (یحیی تعمیدکننده) را انتخاب کرده بود.
تعیین نام توسط خدا یک عنصر داستانی- دینی کهن است که ابن اسحاق یک بار دیگر آن بازنویسی کرده است. ولی حالا چرا باید آمنه شهر بٌصرا یعنی بزرگترین مرکز مسیحی شرق، را میدید؟ چون نویسنده میخواست در ادامهی داستانش از آن استفاده کند [در پایین به آن اشاره میکنم]. این همان شهری است که بعدها خلفای عباسی در رقابت با آن، شهر بصره در عراق را ساختند. گفتنی که خلفای عباسی در رقابت با مراکز دینی یهودی و مسیحی، در برابر اورشلیم نام شهر بغداد را به مدینهالسلام (شهر صلح) تغییر دادند، و شهر نجف را در برابر شهر نگب / نگو (Negev)، سامره را در برابر سامریه و بصره را در رقابت با بُصرا (بزرگترین مرکز مسیحیان شرق) ساختند.
تأیید پیامبری محمد توسط کشیش اهل بُصرا
ابن اسحاق مینویسد که پس از مرگ عبدالمطلب سرپرستی محمد به عهدهی ابوطالب عموی پیامبر قرار گرفت. او مینویسد وقتی محمد دوازده ساله بود به همراه ابوطالب با کاروان تجاری به جاهای مختلف میرفت. او در این میان یک بار سید [محمد] را با خود به شام میبرد.
حال خواننده متوجه میشود که چرا آمنه از فاصلهی ۲۵۰۰ کیلومتری کوشکهای بُصرا رویت کرده بود. زیرا میبایست در این مکان یک فرد از «دینی دیگر» پیامبری محمد را تأیید میکرد. ابن اسحاق این چنین داستانش را سر هم بندی میکند:
باری، بحیرا وارد گفتگو با سید دوازده ساله میشود و متوجه میشود که «در پشت سید مُهر نبوت» قرار دارد. سپس نزد ابوطالب میرود و فوراً متوجه میشود که ابوطالب پدر سید نیست بلکه عموی اوست. بحیرا به ابوطالب هشدار میدهد که:
دیدیم که نامگذاری پیامبر توسط خدا - خدا به آمنه گفت که اسم پسرش را محمد بگذارد- ریشه در سنت مسیحی دارد. ولی ابن اسحاق با داستانهای دیگر مانند تولد بودا نیز آشنا بود (۹). در روایتها و افسانههای بودایی آمده که پیش از تولد بودا، یک «فیل سفید» بر مادر بودا ظاهر شد، در وجود او رفت و سپس بودا به دنیا آمد. همچنین باید گفت که تولد و مرگ بودا (دقیقترگفته شود رفتن او به نیروانا) در یک روز از سال رخ میدهند. برای محمد هم همهی روزهای تعیینکننده در یک روز (دوشنبه) رخ میدهند. همچنین زمانی که شاکیامونی (یعنی بودای بعدی) کودک بود از سوی یک روحانی غیربودایی (راهبی به نام آسیتا که به «دینی دیگر» باور داشت) پیشبینی میشود که او بودا (منور) خواهد شد. پیامبری محمد نیز از سوی یک کشیش مسیحی (که به «دینی دیگر» باور داشت) کشف میشود.
خواننده متوجه میشود که ابن اسحاق تا چه اندازه از سنتِ ادیان دیگر در نگارش زندگینامهی محمد بهره برده است.
نکته سوم، خراب شدن ایوان کسرا به هنگام تولد یا نطفه بستن محمد است. مورخین اسلامی میگویند که محمد در سال ۵۷۰ زاده شد. این سال برابر است با تصرف یمن توسط خسرو انوشیروان، یعنی اوج قدرت شاهنشاهی ساسانی. ما هیچ سندی در دست نداریم که بگوید در این زمان «زلزله» یا به اصطلاح یک فاجعه طبیعی رخ داده که در آن «ایوان کسرا» آسیب دیده باشد. به عکس، ایرانیان موفق میشوند یمن را قلمرو خود تبدیل نمایند و هیچ زلزله یا آتشفشانی هم در این سال گزارش نشده است که ایوان کسرا را خراب کرده باشد.
نتیجهگیری میانی
در بخش یک دیدیم که تاریخ تولد محمد یعنی سال ۵۷۰ میلادی فاقد هر گونه پایه و اساس است. ابن اسحاق موفق شد تا با اتکاء به اسطورهای یهودی، مسیحی و بودایی یک قالب جدید برای زندگینامهی محمد بسازد. در این داستان، نقش ابراهیم که میخواست پسرش را در راه خدا قربانی کند، به پدر بزرگ محمد، عبدالمطلب، داده میشود. عبدالمطلب هم قصد میکند که کوچکترین پسرش عبدالله، پدر محمد، را در راه خدا قربانی کند. یعنی در این جا «عبدالله» جای «اسماعیل» را میگیرد. از لحاظ دینی این نکتهی مهمی است، زیرا طبق باور یهودیان و مسیحیان، خدا پس از مرگ ابراهیم، عهد خود را با اسحاق میبندد ولی قول میدهد که از اسماعیل نیز ملتی بزرگ بوجود آید. خواننده حالا متوجه میشود که چرا ابن اسحاق یک بار دیگر داستان ابراهیم و قربانی کردن پسرش را در قالب عبدالمطلب و عبدالله برای تاریخ اسلام، بازنویسی کرده است. او میخواهد بگوید که حالا خدا یک پیمان نوینی با عبدالله (به جای پیمان گذشته میان خدا و اسحاق) میبندد. همانگونه که دیدیم تقریباً همهی عناصر داستانی که ابن اسحاق به کار گرفته از سنت گذشته به وام گرفته شدهاند و ربطی به تاریخ واقعی ندارند. به عبارتی ما در داستان ابن اسحاق تا کنون با هیچ سرنخ تاریخیِ آمونپذیر رو به رو نشدهایم، هر آن چه او نوشتهی فقط بازنویسی تاریخ رستگاری (دینی) است.
یتیم بودن و شبان بودن پیامبران
همهی روایتهای اسلامی بر این نکته توافق دارند که محمد، یتیم بوده است. زیرا پدرش عبدالله پیش از تولد او میمیرد. ولی یتیم بودن پیامبران یک سنت دیرینه بود. موسا یک بچهی سرراهی بود که پدر و مادر نداشت، مسیح هم پسر یک زن باکره بود، یعنی پدر بیولوژیک نداشت یا به عبارتی یتیم بود، بودا هم پدر بیولوژیک نداشت، یا به عبارتی یتیم بود.
ابن اسحاق مینویسد که محمد یک مادر شیری، دایه، به نام حلیمه داشت. حلیمه در مکه زندگی نمیکرد، او جزو عشایر صحرا، یعنی بدوی بود. ابن اسحاق مینویسد که یک بار برادر شیری (رضایی) محمد، پسر حلیمه، صحنهی زیر را میبیند و ترسان و لرزان نزد مادرش میرود و میگوید:
حلیمه وحشتزده سراغ محمد میرود و مصطفا [محمد] به او میگوید:
باری، حلیمه دو سال محمد را شیر میدهد ولی پس از این واقعهی شگفتانگیز تصمیم میگیرد محمد را به مادرش باز گرداند. ابن اسحاق گزارش میدهد که بعدها رسولالله به صحابه خود تمام ماجرای باروری مادرش و تولد خودش و حوادث رخ داده نزد حلیمه را شرح میدهد. محمد داستان خود را برای صحابهاش این گونه ادامه میدهد:
خواننده توجه داشته باشد که جبرئیل و میکائیل با لباسهای سفید شکم محمد را میشکافند، چیزهایی خارج میکنند و بیرون میاندازند و بقیه اندامهای درونی را با «برف رحمت» میشویند. برف؟ در مکه؟ حالا چرا برف؟ این «عنصر داستانی» از کجا آمده است؟ منبع آن در یکی از مهمترین کتابهای انجیل عهد عتیق است: کتاب اشعیاء نبی. در آنجا آمده است:
جالب این جاست که محمد نیز مانند پیامبران پیش از خود شبان بود. در انجیل عهد قدیم به اندازهی بسنده دربارهی شبانی موسا سخن رفته است (کتاب خروج، بخش ۳، بند۱). ولی تا آن جا که به حرفه برمیگردد، عیسا شغل شبانی نداشت. ولی در انجیل عهد جدید، همواره از عیسا به عنوان «شبان/چوپان خوب» نام برده میشود [از منظر تمثیلی دینی]. ابن اسحاق مینویسد وقتی محمد داستان زندگیاش را برای صحابه تعریف میکرد گفت همهی پیامبران شبان بودهاند. صحابه از او میپرسند، یا رسولالله تو هم؟ رسولالله میگوید: آری، من هم شبان بودم [سیرت ابن اسحاق].
ولی یتیم بودن پیامبران که از سنت یهودی به مسیحیت و اسلام راه پیدا کرد، خود ریشه در زندگینامهی سارگون اول (یا سارگون بزرگ) پادشاه آشور دارد که کتیبهاش به جا مانده است. در حقیقت کودکی موسا، همان زندگی سارگون اول است که بازنویسی شده است. کتیبهی زیر از سارگون اول برای ما بجا مانده است، این همان روایتی است که چند سد سال بعد به عنوان داستان کودکی موسا بازگو میشود:
باری، تاکنون به هر نکتهای که از زندگینامهی پیامبر اسلام اشاره کردیم، دیدیم که ریشه در تاریخ رستگاری پیشین دارد. ابن اسحاق هیچ دادهی تاریخی و واقعی به ما نمیدهد، او فقط و فقط خوانش دیگری از تاریخ دینی گذشته ارایه میدهد و تلاش میکند که با به کارگیری عناصر [داستانی] تاریخ دینی گذشته و بر بستر آن یک پیامبر جدید با یک زندگینامهی جدید بیافریند. این زندگینامه و به پیرو آن تاریخ آغازین اسلام بدون پشتیبانی سدها حدیثنویس مورد حمایت عباسیان امکانناپذیر میبود.
پایان بخش دوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش نخست
———————————————
۱- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۷۶
۲- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۷۶
۳- انجیل عهد جدید، انجیل متا، بخش دو، بند ۱ تا ۳
۴- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۷۶
۵- انجیل عهد جدید، انجیل لوقا، بخش ۱ (تولد یحیای پیغمبر)، بندهای ۵۶ تا ۸۰
۶- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۸۵
۷- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۸۶
۸- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۸۷
۹- بینیاز، ب: دربارهی تأثیر بودیسم بر اسلام. در: http://eslamshenasi.net/?p=228
۱۰- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۸۰
۱۱- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۸۰
۱۲- سیرت رسولالله ابن اسحاق، ص ۸۱
۱۳- انجیل عهد قدیم، کتاب اشعیاء نبی، بخش یک، بندهای ۱۸ تا ۱۹
۱۴- گری، جان: اساطیر خاور نزدیک (بینالنهرین)، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۷۸، ترجمه باجلان فرخی، ص ۹۶
■ دیدگاه نویسنده محترم در این یادداشت، بر این فرض بنا شده که، در دورهای، نویسندهای/نویسندگانی، به پشتوانه قدرت سیاسی، در صدد روایت سازی یا درست تر، جعل روایت برای تاریخ برآمدند. این دیدگاه، در ژرف ساخت، بر نگرش «کن ـ فیکون» پی ریزی شده. گویی قدرتهایی بودهاند که هرگاه می خواستند، میتوانستند. آیا چنین نگاهی، نیازی به فاکتهای آزمون پذیر ندارد؟ در حالی که نویسنده محترم، بر پایهی نقض روایت رقیب، به چنین انگارهای راه برده است.
ماکان ماتردیدی
■ اگر به سیره نویسی صدر اسلام نمیتوان اعتماد کرد دیگر سنگ روی سنگ بند نیست. باید توجه داشت که نماز، اذان و بسیاری از آئین اسلامی در قرآن نیامده و قرآن در مورد آنها ساکت است و مسلمانان بناچار دست بدامان سیره نویسان میشوند. وانگهی اگر بپذیریم هرآنچه در مورد پیامبر نوشتهاند قابل اعتماد نیست باید در وجود شخصی همچون محمد و ابوبکر و عمر و علی باید شک کرد.... با قیاس بین نوشتههای تاریج نگاران صدر اسلام میتوان به حقیقت وقایع صدر اسلام پی برد. امروز شکی در خصوص وقایعی همانند بنیقریظه نیست مخصوصا اینکه بسیاری از تاریخ نگاران از آن یاد کردهاند.
با سپاس، حسن گل
■ حسن گل گرامی،
همان گونه که به درستی نتیجه گرفتهاید از نگرگاهی که من به اسلام مینگرم، نه تنها ما پیامبری به نام محمد نداشتهایم بلکه وجود تاریخی خلفای راشدین نیز زیر علامت سوآل میرود. نامهایی مانند ابوبکر، عمر، عثمان و علی، نامهای نمادین هستند. بسیاری از مسلمانان نمیدانند که نامی مانند علی چگونه شکل گرفته است، زیرا ما تا پیش از شکلگیری نخستین سیرهها و روایات چنین نامی را نمیشناختیم. در بخشهای بعدی این سلسله مقالات بدان خواهم پرداخت.
از سوی دیگر شما میگویید که «امروز شکی در خصوص وقایعی همانند بنیقریظه نیست مخصوصاً اینکه بسیاری از تاریخنگاران از آن یاد کردهاند». البته من نمیدانم شما از کدام «تاریخنگاران» سخن میگویید. ما در منابع یهودی و سُریانی هیچ منبعی نداریم که از «یهودیان یثرب [مدینه]» گزارش داده باشد. وجود یهودیان در یثرب (مدینه) از طریق سیرهنویسان به دست ما رسیده نه از منابع تاریخی یا اسناد دیگری.
به هر رو، خوشحال خواهم شد اگر در این رابطه منابعی را معرفی کنید.
شاد و تندرست باشید
بینیاز
■ با درود به شما جناب بی نیاز
مواردی را که جنابعالی مطرخ کردهاید در واقع دین شناسان غربی از جمله آلمانی نیز مطرخ کردهاند و به نظر بنده مسئله بسیار مهمی است. چرا که میتواند در صورت صحت مبنایی برای رهایی از این معضل عظیم یعنی اسلام باشد. ولی این امر با توجه به وجود خیل عظیمی از اسلام شناسان ایرانی و بعضا آخوند میتواند با ادله های متفاوت رد شود. به نظر بنده اگر جنابعالی و دیگر محققینی که در این زمینه کار میکنند یک ارتباط علمی برقرار کرده و به روشهای متقنتر و محکمتری دست یابند میتواند تحول بسیار مهمی را حداقل در نسلهای آتی ایران ایجاد نماید.
ارادتمند قاسمی
■ آقای قاسمی گرامی،
با سپاس فراوان. آن چه که من در این زنجیره نوشتارها زیر سرواژهی «پژوهشهای نوین در اسلامشناسی» مینویسم، در حقیقت پژوهشهای دینشناسان [تطبیقی]، اسلامشناسان و تاریخدانان آلمانیای مانند کارل- هاینتس اولیگ، فولکر پوپ، مارکوس گروس، رودیگر پوئین، الیزابت پوئین (دو نفر آخر نخستین پژوهشگران پارههای قرآن یافته شده در صنعا بودند) و دیگران هستند. البته باید یادآوری کنم که در همین بستر نیز پژوهشگران ایرانی در درون ایران پژوهشهای بسیار با ارزشی ارایه دادهاند که من از آنها نیز یاد کردهام، برای نمونه دکتر برهمند که پژوهشهای ژرفی در زمینهی «مناسبات ساسانیان با پادشاهی حیره و فرجام آنها» ارایه داده است.
با این وجود، پنداشت من این است که این «نگاه» که نخستین بار در آرای گلدزیهر بازتاب یافته، به زمان بسیار درازی نیازمند است تا ما مسلمانان و به ویژه ایرانیان، خود را با این پرسشها به گونهای همهجانبه درگیر کنیم. هدف من در مرتبهی نخست قانع کردن کسی نیست بلکه «طرح پرسش» است. تا زمانی که «پرسشگری» در این حوزه به یک گرایش همگانی - دستکم برای پژوهشگران ایرانی- تبدیل نشود، گفتمانی جدی هم رخ نخواهد داد. بنا بر تجربیات تاریخ اندیشهها باید بگویم که فاصلهی میان «طرح پرسشها» و تبدیل آن به یک گفتمان چندان کم نیست. شاید دههها طول بکشد تا سرانجام این روند به یک گفتمان تبدیل شود.
شاد و تندرست باشید
بینیاز