ویلیام شکسپیر (William Shakespeare)(۱۶۱۶_۱۵۶۴)
ستاره همیشه درخشان آسمان ادب و هنر جهان
۲۳ آوریل چهارصدمین سالمرگ شکسپیر در بسیاری از کشورهای جهان مراسم و نمایشها، اجراهای گوناگونی برگزار میشود. نوشتن ۳۸ نمایشنامه کامل از جمله رومئو و ژولیت، رؤیای نیمه شب تابستان، شاه لیر، هملت و مکبث که همگی از آثار جاودان دنیای اندیشه و هنرند، تنها بخشی از یادگار شکسپیر است. او شاعر، بازیگر تئاتر و یکی از مالکین تئاتر گلوب نیز بود. از آثاز او بیش از ۴۲۰ فیلم ساخته شده است. تنها بیش از ۷۵ برداشت از هملت و بیش از ۵۰ برداشت از رومئو و جولیت تا کنون خلق گردیده است. شکسپیر تنها ۵۲ سال زندگی کرد اما آثارش بیش از هر نویسنده و نمایشنویس دیگری در تاریخ مورد توجه و بازخوانی قرار گرفته است.
«بازیگر قلابی و بیاستعداد»، «تازه به دوران رسیده الکیخوش» نیشهای آبداری بود که از هر طرف از سوی همکاران و همقطاران، نثار جوان تازه کاری میشد که در سال ۱۵۹۰ به تازگی بازی در تئاتر لندن را شروع کرده بود. این جوان گمنام ویلییام شکسپیر نام داشت. فرزند یک دستکش دوز بود که از شهرستان کوچک «استراتفورد» پا به لندن گذاشته بود تا رویای هنرپیشه شدن خود را به واقعیت تبدیل کند. در ۱۸ سالگی با دختری ۸ سال بزرگتر از خود بنام «آن _هاتاوی» ازدواج کرد. از چنین جوان بی اصل و نسبی که رنگ دانشگاه و تحصلات عالی را ندیده بود، چگونه میتوانست نمایشنامه نویسی درآید که طی ۵ قرن ستاره آن بر فراز ادب و هنر جهانی درخشان مانده است؟
هرچه بود سر و صدای همکاران منتقد در برابر استعداد خیره کننده شکسپیر جوان به سرعت خاموش شد. نمایشنامه نویسی که در بازیابی حوادث تاریخی و نفوذ آن در میان مردم اثر فراموش نشدنی ریچارد سوم را نوشت، کمدی نویسی که رویای شب تابستانی را آفرید، تراژدی پردازی که آثار جاودان رومئو و ژولیت و ژولیوس سزار را خلق کرد، نمیتوانست پلههای موفقیت و پیروزی را بدون مایه و استعداد درونی خود پیموده باشد. موفقیتهای پی در پی ویلیام که علیرغم یک رقابت بسیار سخت در بازار تئاتر آنروزی لندن بدست آمد، وی را به یکی از شرکای تئاتر نوساز گلوب (The Globe) تبدیل کرد. باید بیاد داشت که در زمان شکسپیر رسم بر آن بود که هنرپیشهها در مالکیت تئاتر نیز شریک میشدند. در همین تئاتر گلوب بود که شکسپیر موفقیتهای خود را پی ریزی و تحکیم کرد. در این دوران بود که آثار تاریخی و بجا ماندنی مانندهاملت (Hamlet)، اتلو (Othello)، شاه لیر(King Lear) و مکبث (Macbeth) را خلق کرد. شکسپیر قبل از ترک لندن و بازگشت به زادگاهش در سال ۱۶۱۱ توانست ۳۷ نمایشنامه درخشان بنویسد و لقب متعلق به طبقه اعیان انگستان یعنی نجیب زاده را دریافت کرد. او همچنین ثروت هنگفتی کسب کرد. شکسپیر ۵ سال بعد در سال ۱۶۱۶ در زادگاه خود درگذشت. در سالهای پایان عمر بی توجه به تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دوران خویش، اوقات خود را صرف گشت و گذار در طبیعت، معاشرت با خانواده و دوستان و همسایگان و لذت از زندگی کرد. همین سپری کردن سالهای پایانی عمر در زادگاهش آنهم در شرایطی که از هر نظر توان کار داشت و در اوج شهرت و محبوبیت بود، آیا نشان دهنده یک شیوه زندگی و نگاه خاص به انسان و فلسفه زندگی او نیست؟
راز واقعی موفقیت بی نظیر شکسپیر اما در چیست؟ این پرسشی است که هنوز در برخی محافل ادبی جهان مطرح و مورد بحث است. حتی برخی ادعا کردهاند که آثاری که بنام شکسپیر انتشار یافته کار کسان دیگری است که نخواستهاند هویت واقعی خود را افشا کنند و لذا از نام شکسپیر برای انتشار نمایشنامههای خود سود جستهاند. اما واقعیت چنین نیست. با توجه به محبوبیت افول ناپذیر شکسپیر در ۵ قرنی که از پی او میگذرد، آیا میتوان گفت که او نه متعلق به یک دوران بلکه متعلق به همه زمانها و همه مکانهاست؟ آیا اصولا میتوان نظریه و یا یک اثر ادبی را ماورا زمان و مکان دانست ؟ اینها پرسشهایی است که همواره مورد بحث نخبگان ادبی و فکری جهان بودهاند.
’واقعیت آن است که هیچ نویسنده و یا شاعر و نظریه پردازی هر قدر هم که آثارش جاودان و متعلق به همه زمانها و مکانها شده باشد، وجود نداشته و نخواهد داشت که اثر خود را بی توجه به نیازهای عصر خود نوشته باشد. این حکم درباره شکسپیر نیز صادق است. آنها که راز درخشش افول ناپذیر آثار شکسپیر را در جهانشمولی و سبک و محتوی و فرازمانی بودن آن میدانند، ادعای بی اساسی را پیش میکشند. زیرا بزرگترین علت موفقیت کم نظیر شکسپیر درست در آن است که وی ذهن تیز بینی در شناخت روحیات و ذهنیت مخاطبین خود در لندن داشت. شکسپیر به تنها چیزی که فکر نمیکرد «جاودانه شدن» آثارش بود. او حتی به چاپ متن نمایشنامههای خود اهمیتی نمیداد. مهمترین هدف و رسالتی که شکسپیر برای خود قائل بود، نفوذ در قلب و روح مخاطبین و تماشاگرانش بود. اما شامه تیز او در شناخت نقاط ضعف و قوت آدمی _ یعنی همان مخاطبینش_ به او این امکان را داد که ناخواسته نه تنها به یک دوران بلکه به همه زمانها تعلق داشته باشد.
در تعریف اثر کلاسیک از جمله گفتهاند اثر ادبی و هنری که در همه زمانها و مکانها تازگی و طراوت خود را حفظ میکند و قادر به چنگ زدن در روح خواننده و بیننده در همه دورانهاست. این حکم بدون تردید در باره آثار شکسپیر صدق میکند. نمایشنامههای شکسپیر را میتوان بارها و بارها دید و خواند و هربار نکات تازهای را در آنها کشف کرد. این مشخصه تمام آثار کلاسیک فکری، ادبی و سیاسی است. آثار شکسپیر در ۵ قرن گذشته بارها و بارها از زوایای ادبی، سیاسی، روانی، مذهبی و فلسفی مورد هزاران نقد و تحلیل قرار گرفته است. علاوه بر تحلیلهای پایان ناپذیر آکادمیک و حرفهای آثار شکسپیر برای کشف و توجیه و توضیح بسیاری از موضوعات حاد انسانی نیز بکار رفته است. نمایشنامههای شکسپیر برای پرتو افکنی بر تبعیض نژادی در کشورهای مختلف نمایش داده شده است. این آثار برای نمایش شیوه زندگی و فرهنگ سامورائیهای ژاپنی بازسازی شده است و در یک کلام نه تنها در عرصه هنر و ادبیات بلکه سیاست و اجتماع نیز مورد بازخوانی قرار گرفته است. در تاریخ ادبیات جهان هیچ اثری به اندازه نمایشنامههاملت شاهزاده دانمارکی مورد تفاسیر و برداشتها و نقدهای گوناگون قرار نگرفته است.
راستی آنچه آن جوان روستایی بدون تحصیلات عالی را به شکسپیر تبدیل کرد چه بود؟ پاسخ به این پرسش را باید در آثار شکسپیر جستجو کرد. در واقع راز شکسپیر شدن ویلیام کشف انسان بود. مگر نه این است که مرکزی ترین موضوع نمایشنامههای شکسپیر چیزی جز کاوش ذات انسانی نیست. مگر ترس، امید، ناامیدی، جنون، عشق، جنایت، حسادت، انتقام، شهوت، طمع ورزی، خیانت، افسردگی، عشق به پیروزی و هراس از شکست همه آن خواصی نیستند که کم و بیش در درون و اعماق همه انسانها کاشته شده اند؟ تیز بینی و عظمت شکسپیر در کشف این خواص و پروردن و ارائه هنرمندانه آنها بود.
آثار شکسپیر پژواک زنده و نقطه عطف کشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شکسپیر انسان را چنان که هست و نه چنان که در دوران قرون وسطی پنداشته میشد، تصویر و بازخوانی کرد. اما در این بازخوانی شگرف او همه ماسکهایی را که چهره آدمی را پوشانده، از چهره وی بر کشید و به دور انداخت. در نگاه شکسپیر انسان قربانی نیروهای مرموز بیرونی نیست. اگر نیروهای مرموزی بر کنش و رفتار آدمی تاثیر میگذارد و او را به وادیهای ناخواسته میکشاند، چیزی نیست جز نیروهای مرموزی که در درون و اعماق روح انسانی جای دارند. واقعیت این است که شکسپیر قرنها در شناخت غرایز پیچیده انسانی و نیروهای دورنی او نه تنها در عرصه هنر و ادبیات بلکه در علم روانشناسی نیز تنها بود. چند قرن طول کشید تا با ظهور داستایفسکی و سپس آخرین پژوهشهای روانکاوی دوران مدرن، نیروهای ناشناخته درون آدمی کشف گردید. در این کشفها نشان داده شد که انواع نیروها، غرایز و آگاهی پنهان در روح شگرف آدمی او را به رفتارهایی رهنمون میشوند که بطور عادی غیر ممکن مینماید. لذا موضوع اساسی و یگانه آثار شکسپیر انسان است. پرسش مرکزی شکسپیر همواره پیرامون احساس انسان بودن میچرخد: انسان در یک کشتی شکسته، انسان در میدان جنگ، انسان در فاحشه خانه، انسان در برابر دلداده و معشوق، انسان در پیشگاه مرگ.
یکی از مرکزی ترین مسایل نمایشنامههای شکسپیر مسئله مرگ و سرنوشت انسان میباشد. در آثار شکسپیر تقریبا هیچ یک از قهرمانان به مرگ طبیعی نمیمیرند. آنها یا کشته میشوند، یا خودکشی میکنند و یا در اثر فشارهای روحی دق مرگ میشوند. اما در پاسخ به چرایی این سرنوشت و نقش تقدیر یا اراده آزاد انسان در شتافتن بسوی کام مرگ که در سراسر آثار شکسپیر بعنوان یکی از مرکزی ترین پرسشهاست، وی پاسخ صریحی نمیدهد. قهرمانان شکسپیر در کشاکش نیروهای مقدر و ازلی و نیروهای آزادی و اراده خود انسانها در تعیین سرنوشت شان به سر میبرند.
شکسپیر هرگز در پی آن نیست که چگونه بودن انسان را به او بیاموزد، بلکه درست بر عکس به تشریح انسان واقعی و رفتار او در حالات متفاوت _ چنان که واقعا هست_ میپردازد. در نمایشنامههاملت به طعنهای گزنده در باره آدمی میگوید: در پشت ظاهر این اشرف مخلوقات، این فرشتهای که سایه پرودگار را در زمین میماند هیولایی نهفته است.
شکسپیر تماشاچیان خود را که اکثرا از اهالی شهری لندن اوایل قرن شانزدهم بودند و معمولا ترکیبی از همه گروههای اجتماعی مردم را در بر میگرفتند، با زبان تصویری خود به کشف انسان برد. او با ظرافت حیرت آوری توجه بینندگان را به خواص و انگیزههای پنهان انسانی جلب کرد. شکسپیر با زبانی گویا و نافذ و به کمک وسایل ابتکاری تئاتر، چشمان مشتاق و ذوق زده بینندگان خود را تسخیر میکرد. اما این خواص پایدار انسانی نه زاده ذهن شکسپیر بلکه جزو ذات آدمی است و مرز و زمان و جغرافیا نمیشناسد و تا بشر بوده و هست با او خواهد بود. مگر عشق، حسادت و خیانت صرفنظر از زمان و مکان همواره جزو ذات و روح آدمی نبوده است؟ اما این شکسپیر بود که این خواص را به گونه هنرمندانهای بازیافت و بازسازی کرد و بر آنها کلام گذاشت و در رفتار بازیگران خود جاری ساخت. نبوغ او نیز در همین بود. توانایی خیره کننده شکسپیر در ترکیب اجزا گوناگون فکر، زبان و هنر با یکدیگر بود. شکسپیر مطالب خود را از ادبیات باستان و بویژه نوولهای معاصر ایتالیایی بر میگرفت. اما آنها را با فانتزی نیرومند خود میآمیخت و میپروراند و به گونه کاملا تازهای بازسازی و عرضه میکرد. زبان او بسیار ساده اما موثر و کارساز بود و هم از نظم و هم نثر در نوشتن نمایشنامههای خود بهره میجست. او استاد تشبیه بود.
نمایشنامههایهاملت و اتللو هنر تشبیه او را در رساندن پیام خود به بهترین شکلی بازمی تاباند. گفتار معروف اتللو بر بالای نعش دزدمونا هنگامی که به بی گناهی همسر و اشتباه فاحش خود پی برده، هر بیننده و خوانندهای را میخکوب میکند:
سبک کار و طرز فکر شکسپیر
شکسپیر با رموز زندگی پشت پرده نمایش و نیز روی صحنه بخوبی آشنا بود. یکی از هنرهای بزرگ او به تشویش انداختن و مضطرب ساختن تماشاچیانش بود. در نمایشنامه مکبث، زندگی را چنین توصیف میکند:
ماده اولیه نمایشنامههای شکسپیر و قهرمانان او همه از واقعیت زندگی برگرفته شدهاند و تنها حاصل تخیل نیست. رویدادها و انسانها همه واقعیاند. چه شخصیتهای تاریخی مانند مکبث، هملت، ژولیوس سزار، کوریولیان، ریچارد دوم و سوم وهانری سوی و چهارم و نیز قهرمانان دیگری مانند اتللو، دزدمونا، تاجر ونیزی همه انسانهای واقعیاند و در این جهان زیستهاند.
شکسپیر در نمایشنامه دیگری رابطه میان انسانها را در یک سوال و جواب کوتاه چنین تصویر میکند. یکی از قهرمانان داستان میپرسد:
شکسپیر در نمایشنامههای خود به شکل کوبنده و موثری مخاطبین خود را به تعمق درباره زندگی و معنا و مفهوم آن وامی دارد و هشدار میدهد که وقت تنگ است، باید بخود آمد و زندگی کرد. او درباره معنای زندگی در نمایشنامههای خود از جمله چنین نوشته است:
در نمایشنامههای شکسپیر معمولا حوادث و عواقب آن به دقت و با جزئیات کامل تشریح میشود. بعنوان نمونه در توصیف یک صحنه پیکار که در اکثر آثار شکسپیر با جاری شدن خون همراه است، ضربات کارد و زخمها با تمام جزئیات تشریح میشوند. کشمکش بر سر قدرت ابعادی گوناگون و همه جانبه مییابد. نبرد میان رقبا برای شکست یکدیگر تنها یک جنبه این پیکارهاست. بلافاصله دوربین شکسپیر به اعماق میرود و از جنبه بیرونی پیکارها به درون آنها و درون انسانها میرود و حالات درونی قهرمان نبرد و یا فرد مغلوب شده به دقت و با مهارت زیر ذره بین قرار میگیرد. ظفرمند و مغلوب از درون مورد معاینه دقیق شکسپیر قرار میگیرند و تمناها و احساساست درونی آنها در اوج غلیان به تیزترین شکل ممکن افشا میشود. مسائل مورد مناقشه طرفین معمولا خود انگیزه و محرک طرفهای نبرداند. شاهان در نمایشنامههای شکسپیر به خروسهای جنگی تبدیل میشوند که با منقاری خونین تا آخرین دم به پیکار ادامه میدهند. بدین ترتیب بیننده و یا خواننده نمایشنامه از مشاهده جدالها و پیکارها به بهترین وجهی به درک حوادث و روحیات انسانها نائل میشود. اما شکسپیر همزمان به دنبال تاثیر حداکثر بر مخاطب خویش است. در اینراه او حداکثر تاکید و مکث ممکن را بر اندوه، عزا، شادمانی، بیرحمی، عشق و شهوت پیروزی در انسانها میکند. بدین منظور هرجا که لازم است پرسوناژهای خود را از دنیای واقعی جدا میکند و به حالات و دیالوگهای آنان یک جنبه مستقل از دنیای جاری میدهد.
مسئله مرکزی شکسپیر حداکثر تاثیر بر بیننده و خواننده است. لذا از همه چیز در اینراه یاری میجوید. در آثار و نمایشنامههای شکسپیر گاهی مردهها از قبر خویش به پا میخیزند. گاهی سر بریدهای به زمین میغلتد. اما حالات و نگاه و جنبش این سربریده هزار بار گویاتر و تیزتر از زندگان است. پادشاهان یکباره به گدایان و یا هیولاهای بیرحم تبدیل میشوند. زنان و مردان به دیوانگی و دریوزگی مبتلا میشوند. عشق هزار زبان و چهره پیدا میکند. گاهی زبون است، گاهی لطیف ، مواردی اما بیرحم و ستیزنده.
در آثار شکسپیر همواره میان خوبی و بدی، راستی و کژی ، سیاهی و سپیدی و خیر و شر پیکاری واقعی جریان دارد. اما مرز میان خوبی و بدی مرزی عبور ناکردنی نیست. شکسپیر به حقیقت مطلقی باور نداشت و لذا مرز میان خوبی و بدی در آثار او مرزی روان است. قهرمانان نیکی مانند هملت و یا شاه لیر باوجود خوبیهای بسیار میتوانند دست به کارهای بدی نیز بزنند. قهرمانان بدی مانند مکبث و یا ریچارد سوم با همه بدی در لحظات تنهایی دچار عذاب وجدان میشوند و در فتار خود شک و تردید میکنند. با وجود همه اینها شکسپیر در نبرد میان خوب و بد بی تفاوت نیست، زیرا او در همه آثار خود جانب خوبی را میگیرد و به پیروزی نیکی بر بدی ایمان دارد. شکسپر همواره ستاینده نیکی و زیبایی است و حتی در حوادث تراژیک بسوی نیکی میل میکند. اما این کشش دورنی بسوی نیکی مانع از آن نیست که شکسپر مانع از بیان احساسات و افکار درست یا نادرست قهرمانان خود گردد. در نمایشنامههای شکسپیر گاه یک دلقک، یک گورکن و یا یک دیوانه مطالبی میگوید که عین حقیقت است.
اما در میان همه این شگردها و حالات گوناگون بشری، آنچه برای شکسپیر تقریبا در همه آثار او اهمیت مرکزی دارد و گویای طرز فکر و شخصیت ممتاز اوست، لذت و مفهوم عفو، بخشش و مروت است. شکسپیر از میان همه ارزشها و همه فضایل و رذایلی که برای بشر در حالات مختلف توصیف میکند، همواره در آثار خود بر مفهوم عطوفت، رحم و بخشش تاکید ویژه دارد. زیباترین فضیلت انسانی برای قهرمانان آثار شکسپیر عفو و مروت است. اوج این زیبایی در عفو عمومی است. فقدان روحیه و منش بخشش و مروت منشا عذاب روحی جانکاهی است. آنکس که توانایی و قدرت تحسین آفرین و ستایش آمیز بخشش و توفیق را ندارد، صرفنظر از آنکه پادشاه باشد و یا یک انسان ساده، ملکه باشد و یا یک دهقان ساده به عذابی الیم دچار میشود. زیرا احساس زیبائی شناسی شکسپیر با روحیه بخشش پیوند خورده است. این احساس و مفهوم دائما در آثار شکسپیر تکرار میشود. در یکی از نمایشنامهها بخشش و آزادی دزدان و حتی غارتگران مطرح میشود. چرا؟ پاسخ شکسپیر ساده و قابل فهم است:
رومئو و ژولیت: معضل عشق
این نخستین نمایشنامه تراژدی (فاجعه آمیز) برجسته شکسپیر است. رومئو و ژولیت دختر و پسر جوانیاند که خانوادههای آنان با یکدیگر دشمنی دیرینه دارند و از اینرو اجازه نمیدهند آنها با هم ازدواج کنند. قهرمانان یک زوج جوان ساده و یک لاقبایند که در آتش عشق یکدیگر میسوزند، اما نمیتوانند بهم برسند و پس از نخستین و تنها شب مشترک عشق ورزی ، تصمیم به خودکشی میگیرند. متن گیرای نمایشنامه که داستان تلخ و شیرین عشق را بیان میکند، طعم و معجزه عشق را به هر بیننده نمایشنامه میچشاند. بیننده به سرعت با سرنوشت تراژیک قهرمانان به یک احساس همدردی میرسد. اما شکسپیر احساساتی نیست. او بیننده را مجبور میکند که چشمهایش را بازکند. شاهکار شکسپیر در آن است که عشق را به یک معضل تبدیل میکند. نمایشنامه بیننده را در برابر این پرسش قرار میدهد که : عشق واقعا چیست؟ آیا به همان سادگی سرشار از شیفتگی است که ژولیت پیش میکشد:
پس از این اشعار آتشین و سوزناک رمانتیک ، بلافاصله یک درک دیگر از عشق در متن نمایشنامه ظاهر میشود. «آیا عشق چیزی جز کشش جنسی و میل به همخوابگی است؟» این تلقی از عشق برآمدی از شوخیهای گستاخانه مرکوتیو دوست رومئو است که عشق را چیزی جز غلیان نیروی جنسی نمیداند. اما درک رومئو نه مانند دوستش مرکوتیوست و نه همچون برداشت ناب رمانتیک ژولیت. شکسپیر با زیرکی به یاد بیننده میاندازد که تا همان چند روز پیش رومئو به دختر دیگری عشق میورزیده است. پرسشهای دیگری نیز مطرح میشوند: آیا عشق برتر از مصالح خانوادگی است؟ آیا عشق بحران دوران بلوغ و انتقال نیست؟
یکی از ارزشهای مهمی که شکسپیر در رومئو و ژولیت مورد تاکید قرار میدهد، عفو و بخشش است. او در دیاگولهای گوناگون با کاربرد واژههایی همچون « خوش قلب»، «رئوف» «رحم» و «مروت» بارها به لزوم گذشت و بخشش انگشت میگذارد و آنرا ساده ترین و انسانی ترین راه حل در برون رفت از گرفتاریها و دشواریهای روحی میان انسانها میشمرد. دیالوگ زیر یکی از فرازهای این نمایشنامه است:
رومئو و ژولیت به شکل کمدی آغاز میشود اما در پایان به یک تراژدی تبدیل میشود. سرنوشت غم انگیز قهرمانان گویای تاثیر جدی ادبیات دوران باستان بر شکسپیر است. اما از نظر ادبی جای پای آثار شاعران رنسانس ایتالیا را در آن میتوان دید.
هاملت : بودن یا نبودن
تراژدیهاملت پیچیده ترین و فلسفی ترین نمایشنامه شکسپیر است.هاملت همچنین بدون تردید مشهورترین نمایشنامه تاریخ ادبیات جهان است. اما آیاهاملت گویای شخصیت و خصوصیات نویسنده آن نیست؟ آیا این موضوع کههاملت در سه نمونه در فاصله سالهای ۱۶۰۲ تا ۱۶۲۳ نوشته شده و هر بار تجدید نظرها و تغییرات مهمی کرده است، گویای تغییر و تحولات روانی و ذهنی نویسنده آن نیست؟ آیا قهرمان اصلی نمایشنامه یعنیهاملت به بهترین وجهی روحیات و امیال و تردیدهای درونی شکسپیر را باز نمیگوید؟ آیا دیگر خصوصیاتهاملت نظیر چند بعدی بودن، اندیشیدن، شک کردن و صاحب اندیشه بودن و بویژه تفکر فلسفی او همه گویای نزدیکی بسیار او با خالق و آفرینندهاش یعنی شکسپیر نیست؟
داستان این نمایشنامه جاودان و همواره تازه از آنجا آغاز میشود که شاه کلاودیوس برادر خویش را که پدرهاملت است کشته و همسر او را که مادرهاملت است به زنی گرفته و بر تخت برادر به سلطنت نشسته است.هاملت شاهزاده دانمارک از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ دانمارک بازمی گردد تا در مراسم تدفین و خاکسپاری پدرش شرکت کند. صحنه نخست نمایش که تولید هیجان و کشش میکند، جلوی قصر السینور در دانمارک نگهبانان مشغول نگهبانیاند. هوراشیو، دوست وفادارهاملت در کنار آنان ایستاده است. نگهبانان از او خواهش کردهاند، به آن جا بیاید تا با روح پادشاه در گذشته سخن بگوید. پدرش به گونه مرموزی به قتل رسیده است. کسی از چگونگی و علل قتل شاه آگاه نیست. در همان حینهاملت درمی یابد که مادر و عمویش با یکدیگر پیمان زناشوئی بسته و هم بستر شدهاند. وسوسهها و تردیدهایهاملت هنگامی آغاز میشود که شاه مقتول به شکل موجودی جن وار به سراغ او میآید. جن بازگو میکند که چگونه به دست برادر به قتل رسیده است و ازهاملت میخواهد که انتقام این قتل مخوف و ناجوانمردانه را باز ستاند. اما هاملت در طی درام در مییابد که کشتن شاه و آنهم بطوری که این قتل مشروعیت اخلاقی بیابد، بسیار دشوارتر از آنست که او تصور میکرد. در عین حالهاملت شخصیت بسیار پیچیده و چند سویهای دارد و بنا به عقیده برخی روانشناسان سده بیستم او نمونه عالی یک فرد چند شخصیتی است. اما تراژدیهاملت از این هم پیچیده تر است.
در نوشتههای شکسپیر طبیعت انسان همچون طبیعت سرکش سرشار از چیستانها و شگفتیهاست. خونخواهی پدر یکی از «طبیعی ترین» خواص انسانی است. این خصوصیت نیاز درونی و طبیعی هر انسان است و هیچ توضیح و دلیلی برای اثبات و یا مستدل کردن آن لازم نیست. در ذهنهاملت و یا در واقع در نظر شکسپیر چنین انتقامی یک قانون همه بشری و فراگیر است. اما «انتقام مثلا از کسی که خون برادر را ریخته است، کاملا غیر طبیعی است.» نویسندهای که مدارا و مروت را بزرگترین فضیلت انسانی میداند، در پشت این احساس نیاز به انتقام در جستجوی چیست؟
بخش بزرگی از نمایشنامه شرح تردید اجتناب ناپذیرهاملت به انتقام است. انتقام موضوع اصلی نمایشنامه است. اما طبع بشری اصولا چندگانه و پیچیده تر از آن است که به سادگی به ماشین قتل تبدیل شود. حتی در هنگام امر غیر قابل بحثی همچون انتقام از قاتل پدر.هاملت بر این چندگانگی روحیه انسانی آگاهی دارد و لذا در یک تردید کشنده بر سر انتقام قرار میگیرد. آیا قبح و خباثت انتقام به همان اندازه اصل جنایت نیست؟ این پرسشی است کههاملت را بر سر دو راهی قرار میدهد و توان تصمیم گیری را از او سلب میکند. اما هربار او از تصور زناکاری مادر از خود بیخود میشود. سرانجام با عجز و ناتوانی و در بحرانی جان سوز به سراغ مادر میآید و با آگاهی از یک روش تربیتی هدایت گرا چنین سخن میگوید:
هاملت در پی رام ساختن طبع وحشی انسان است. اما در عملی ساختن این هدف در تردید و وسوسه قرار میگیرد. از تردید و دو دلی دچار افسردگی میشود. چگونه میتواند مطمئن شود که آن جنی که پیام آور جنایت عمو و مادر بود، خود شیطان نیست که او را وسوسه میکند؟ اماهاملت یک انسان قرون وسطایی و خرافی نیست که به این سادگیها هر چیزی را قبول کند. مشکل او درست برعکس زیاد دانستن و فهم بیش از حد است. دچار پریشانی و خیالات گوناگون میگردد. آیا ساده ترین راه پایان دادن به زندگی خود نیست تا از این همه تردید و تشویش رهایی یابد؟
«بودن یا نبودن» پرسش بزرگهاملت است. مونولوگ معروف هاملت کشاکش نیروهای سرنوشت و آزادی اراده را چنین تصویر میکند:
هاملت برای رهایی از پرسش بودن یا نبودن خود را به دیوانگی میزند. در دوران دیوانگی به اشتباه سبب مرگ یکی از کارکنان عالی رتبه دربار میشود و در پی آن دختر مقتول اوفلیا به مرز جنون میرسد. پادشاه تازه برای رفع خطر از تاج و تخت،هاملت را راهی انگستان میکند. اماهاملت دوباره و برای آخرین بار به دانمارک باز میگردد. در پایان پرده پنجم نمایش جسد او به گونهای تراژیک بر وسط سن نمایش افتاده است.
اما این حوادث تراژیک (فاجعه آمیز) تنها صورت بیرونی یک نمایشنامه جنائی است. آنچه هدف شکسپیر است و بیننده را میگیرد، درونهاملت است. حالات روحی، خشمی فرو خفته، پیامهای کوتاه اما کارساز، تردیدها و احساساتهاملت است که در مرکز حوادث و زیر ذره بین شکسپیر قرار دارد. یک جمله معروفهاملت که در ادبیات سیاسی جهان نیز شهرت یافته، این است که : «بنگر سیاستمدار را که خدا را نیز تواند فریفت.»
درباره حالات روانی و گفتارهاملت تاکنون صدها تفسیر و ترجمه از زوایای مختلف انجام گرفته است. نفرتهاملت از کجا ریشه میگیرد؟ از درونش؟ مادر؟ عمو؟ چرا اینقدر تردید میکند؟ آیا خود را به عمد به دیوانگی میزند و یا واقعا دیوانه میشود؟ رابطه و احساسات او نسبت به اوفلیا چگونه است؟ آیا به مادرش عشق نمیورزد؟ این پرسشهایی است که هر کسی از ظن خود میتواند به آنها پاسخ دهد. اما این هنر استادی همچون شکسپیر است که بجای پاسخهای حاضر و آماده، با پرسشهایش مخاطبین را به تعمق و تفکر و حیرت وامیدارد.
یکی از ویژگیهای تراژدیهاملت وجود شخصیتها و بازیگران زیاد در آن است و عناصر متضاد و پرتناقصی در آن وجود دارد که آنرا از یک اثر صرفا ادبی و نمایشنامهای متمایز کرده و به آن جنبه فلسفی میدهد. شخصیتهای نمایشنامه نه تنها قربانی مشکلات درونی خود میشوند بلکه ناگزیرند که درون خود را پنهان دارند و نقاب بر چهر بکشند. اوفلیا در این تناقص است که آیا عشق خود را بههاملت نمایان سازد یا چنانکه خانوادهاش از او میخواهند، آنر پنهان و پوشیده دارد. این کشاکش درونی سرانجام به دیوانگی و خودکشی او میانجامد. علاوه بر او دیگر بازیگران نیز از مادرهاملت گرفته تا شاه و غیره نیز هریک از برملا شدن رازهای مگوهای درونی خود ترس دارند. هدف شکسپیر آشکار ساختن واقعیت و دریدن ماسکهاست.
تراژدیهاملت نمایشنامهای درباره سرنوشت و آزادی آدمی ، نقشههای پنهانی و رویدادهای پیش بینی نشده و ناگهانی و نمایشنامهای درباره هستی و حیات آدمی است. شکسپیر زندگی را مانند صحنه نمایشی میبیند که در آن فرصت تمرین و آمادگی برای رویارویی با رویدادهای تصادفی و غیر قابل پیش بینی وجود ندارد. اگر بخواهیم شباهت زندگی انسان با صحنه نمایش را که از اهداف مهم شکسپیر در تراژدیهاملت است، از زبان خیام و از منطر ادبیات فارسی مد نظر قرار دهیم، میتوان گفت:
مکبث: نماد خود کامگی
شکسپیر تراژدی (سوگنمایش) مکبث (Macbeth) را در سالهای ۱۶۰۲ تا ۱۶۰۶ یعنی دوران پختگی و اوج بلوغ فکری و ادبی خود نوشته است. شکسپیر در نمایشنامه مکبث به بررسی حالات و عواطف ژرف بشری و تخیلات او و نیز تاثیر پیشگویی در زندگی انسان میپردازد. نمایشنامه با برخورد مکبث و بن کوو در بیابانی با سه جادوگر آغاز میشود. بدینسان جادوگران که از ایام باستان و نیز در دوران زندگی شکسپیر در انگستان مورد باور مردم بودند، در سراسر این نمایشنامه حضور فعالی مییابند. اما شکسپیر نشان میدهد که این تمثیلها که از آغاز در ذهن شخصیتها وجود داشتهاند، در ذهن انسانها تاثیرات متفاوتی میگذارند. پیشگویی جادوگران درباره شاه شدن مکبث، ذهن بلندپرواز و جاه طلب او را تسخیر میکند، اما وی تنها پس از بازگویی پیشگویی جادوگران با همسرش لیدی مکبث است که به کشتن شاه دنکن در خواب از سوی همسرش تحریک میشود. قتل شاه از سوی مکبث و همسرش انجام میگیرد. شخصیت لیدی مکبث به گونه قاتلی خونسرد و سنگدل و همچون یکی از بدترین زنان آثار شکسپیر در این نمایشنامه مشهود میشود. اما با وجود این لیدی مکبث پس از ارتکاب قتل در جنون خرد میشود، ولی مکبث به جنایتکاری سنگدل تبدیل میشود. مکبث و همسرش هر دو افرادی بلند پرواز و جاه طلب هستند و همین روحیه است که آنان را به جنایت میکشاند. پس از جنایت همانطور که جادوگران پیش بینی کرده بودند، مکبث شاه میشود و به قدرت دست مییابد. اما برای حفظ قدرت به هر قیمت حاضر به هر جنایتی است. شخصیت مکبت مصداق آن است که جنایت برای بار نخست سخت است، اما سپس آسان میشود. پس از قتل شاه مکبث تبدیل به جنایتکاری مخوف میشود که برای حفظ قدرت از کشتن هیچ کس باک ندارد. مکبث و همسرش پس از انجام چند قتل سیاسی دیگر برای حفظ قدرت، سرانجام به عذاب روحی شدیدی دچار میشوند. لیدی مکبث دچار بیخوابی و جنون و دیوانگی میشود و بالاخره نیز دست به خودکشی میزند. مکبث نیز پس از تحمل انزوا و دشواریهای بسیار و حکومتی که نماد کامل بی قانونی و خودکامگی است، سرانجام کشته میشود.
شکسپیر در درام مکبث تاکید میکند که قدرت غیر قانونی و نامشروع ناپایدار است و محکوم به نابودی است و نیز قدرتمندان جبار حتی پیش از رسیدن به مجازات نهایی نیز خوشبخت نیستند و روی آسایش و آرامش را نمیبینند. در حقیقت میتوان گفت که شکسپیر در تراژدی مکبث دور تسلسل باطل خشونت در جامعه انسانی را به زیر پرسش میبرد و بنیان اخلاقی دوران جدید را پی میریزد. از دیدگاه شکسپیر حکومت خونریز یک حکومت نامشروع و فاقد حقانیت سیاسی و اخلاقی است و میبایستی جای خود را به یک حکومت قانونی و عادی که حقوق مردم را رعایت کند، بدهد. شکسپیر در تراژدی مکبث که به گونه یک شخصیت فراتاریخی طرح ریزی شده است، اخلاق دوران جدید را عرضه میکند و شخصیت و رفتار مکبث را به صورت نماد تمامی خودکامگان تاریخ معرفی میکند.
بر گور شکسپیر که در زادگاه او در استرانفورد قرار دارد، شعری ساده حک شده است: