در بخش پیشین گفته شد که ایران از زمان انقلاب مشروطه وارد دورهی مدرنیته شد و انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ چونان میانپردهای تاریخی نتوانست یک گسست ژرف یا دایمی در پیوستگی تاریخی این سرزمین بوجود بیاورد.
ورود ایران به چرخهی پویای مدرنیته، دو جنبهی برجسته داشت: سیاسی و فرهنگی. در بخش فرهنگی، زبان فارسی توانست با کوشش و تلاشهای ارادهگرایانهی افراد نواندیش ایرانی، آرام آرام بندِ ناف خود را از زبان فارسی دوران فترت ببُرد.
بازگشت به سبکهای نگارش آسانِ فارسیِ گذشته، روآوری به پارسی سره، واژهسازیهای موفق و ناموفق، نگارش نثرها با جملات کوتاه و فهمپذیر، سنگبناهایی بودند که نواندیشهای ایرانی پیش از انقلاب مشروطه آن را آغاز کردند و هنوز هم ادامه دارد. تا آنجا که به نخبگانِ نواندیش صاحب اراده و آگاهیِ ایرانی بازمیگردد، آنها طی سد سال گذشته گنجینهی بزرگی در گسترهی زبان فارسی آفریدهاند. ما، به اصطلاح، امروز در مرحلهی نهادینه کردن این دسترنجها هستیم: «لغتسازی یا تحریم و تشویق واژهها یا وضع قاعده یا برهم زدن روالهای گذشتهی زبان یک کارِ فردی نیست. بلکه وظیفهی دستگاه مطلعی است که از پشتیبانی دولت نیز برخوردار باشد و تصمیمات آن ضمانت اجرایی داشته باشد. تا زمانی که از طرف دولت رسماً در این باره تصمیمی گرفته نشود و اصلاحات لازم جنبهی عمومی به خود نگیرد، باید از روالهای عادی زبان پیروی کرد زیرا تکروی و اصلاحات فردی نه تنها با موفقیت مواجه نخواهد شد، بلکه به آشفتگی و نابسامانی زبان میانجامد و بیش از آن که مفید باشد مضر واقع میشود.» (۱)
به عبارتی برای این که بتوان به بهترین شکل از این تلاشهای تاکنونی فردی بهرهمند شد، وجود یک سازمان مستقلِ تحت حمایت دولت است که بتواند زبان فارسی نوین را - واژههای نوین و جملهسازیها نوین- در همهی بخشهای آموزشی و رسانهای جا بیندازد، ضروری است.
نوشتارهای نوین فارسی
کامشاد نوشتارهای فارسی را تا پیش از آغاز مرحلهی جدید به چهار دوره تقسیم میکند: «۱- دورهی سامانی (۲۶۱- ۳۸۹ ه.ق) که ویژگی آن نثر ساده، رسا و موجز و نسبتاً شبیه زبان تحصیلکردگان و فرهیختگان امروزی بود؛ ۲- دورهی غزنوی، سلجوقی و خوارزمی (۳۸۹- ۹۱۶ ه.ق) که با وجود تداوم سبک پیشین، کاربردِ بیشتر و بیشتر ترکیبات عربی زبان را مکلف ساخت؛ ۳- دورهی مغول و تیموری (۶۲۸-۱۱۴۸ ه.ق) که تاریخنویسی به اوج رسید ولی نثرنویسی به طور کلی تنزل کرد؛ ۴- دورهی صفوی (۹۱۶-۱۱۴۸ ه.ق) که منشآت پُر آرایهی ترکی و عربیزدهی مذهبی رونق یافت.» (۲)
البته استاد بهار با اندکی تغییر این دورهها را به شش بخش تقسیم میکند (۳). کامشاد دربارهی فارسی دورهی سامانیان مینویسد: «نهضتی سیاسی و ادبی تقریباً در همین زمان در عهد پادشاهی دودمانهای نیمهمستقل طاهری، صفاری و بیش از همه سامانی آغاز شد. سبکِ نثرنویسی این دوره بسیار ساده، رسا و هدفمند است. به هماهنگ کردن و به اصطلاح سجع دادن عبارات توجه خاصی نشان داده نمیشود. ... جملهها کوتاه و دقیقاند و از اصطلاحات رسمی، علمی و دینی که بگذریم واژهی عربی بسیار کم دارند.» (۴) نثر فارسی در دورههای غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان که بیش از دویست سال به درازا کشید، «یکی از درخشانترین دورهها در تاریخ ایران است» [کامشاد] در دورهی غزنویان هنوز سبک سامانی جایگاه اصلی را داشت، «زیرا دربار سلطان محمود غزنوی (۳۸۹-۴۲۱ ه.ق) دانسته الگوهای جا افتادهی پیشینیانِ سامانی را تقلید میکرد.» (۵)
البته با بهبود روابط میان عزنویان و خلافت بغداد، یک بار دیگر زبان عربی توانست بر شیوانویسی فارسی سایه بیفکند و در همین روند «نثرِ متکلف و مصنوع» با واژههای عربی و حتا ساختار التقاطی عربی - فارسی جای نثر فارسی ساده را گرفت. شاید بتوان گفت، به جز استثناهایی، فرآیند زوال زبان فارسی تا عهد قاجار یا دقیقتر گفته شود تا نخستین جرقههای نواندیشی و مشروطهخواهی در ایران ادامه داشت. باید توجه که ما از وجه غالب سخن میگوییم و استثناها را آگاهانه از قلم انداختهایم.
فارسینویسی کنونی
پیشتر گفتیم که نخبگان نواندیش ایرانی طی سد سال گذشته توانستند گنجینهای سُترگ در گسترهی زبان فارسی بیافرینند. این گنجینه در حال حاضر مانند انباشت بزرگ سرمایه میماند که سازماندهی نشده و به زبان اقتصادان هنوز کیفیت «پول» دارد و نه سرمایه. اگرچه ما در حال حاضر از یک نهاد مراقبتکننده و پرستار زبان فارسی محروم هستیم، با این وجود فارسینویسی در لایهی «دوم» نواندیشان فارسینویس ایرانیِ که ارتباط وسیعتری با خوانندگان دارد، در حال شکلگیری است. اگرچه این فارسینویسی نوین هنوز در آغاز بالندگی خود است، ولی میتوان از هم اکنون آیندهی فارسینویسی در ایران را پیشبینی کرد. این گرایش نوین در فارسینویسی هم در درون و هم برون ایران در حال پیکرگیری است. برای نمونه میتوان به سبکِ نگارش مزدک بامدادان و ابراهیم هرندی نگاهی انداخت. مزدک بامدادان نوشتههایش را در سایتِ ایران امروز و سایت شخصیاش منتشر میکند و ابراهیم هرندی نوشتههای خود را یا به صورت کتاب منتشر کرده یا به صورت نوشتارهای اینترنتی. من در این جا نمونهی مزدک بامدادان را برگزیدم، زیرا همهی نوشتههای او برای خوانندگان در اینترنت قابل دسترس است (۶).
کسی که خود را با نوشتههای بامدادان درگیر کرده باشد بیدرنگ متوجه میشود که سبکِ نگارش هماهنگ و روان او ویژگیهایی دارد که ما این ویژگیها را در نوشتارهای بخشی دیگر از نویسندگان به گونهای جسته گریخته میبینیم. تلاش بنیادین او در این است که از تواناییها و گنجایش سُترگ زبان فارسی بهره گیرد و آن را در نوشتارهایی با بُنمایههای گوناگون به خواننده عرضه کند. به همین دلیل گزینشِ واژهها و جملهسازیها در هماهنگی با هم هستند، بدون آن که به روانخوانی آسیبی برسانند. ولی برای آن که بتوان چنین سبکِ نگارشی را ارایه داد، باید نویسنده با پیشینهی زبان فارسی در دورههای گوناگون به خوبی آشنا باشد. آن چه میتوان سرراست از نوشتارهای بامدادان برداشت کرد، آشنایی ژرف او به ادبیات فارسی دورههای گوناگون، به ویژه شاهنامهی فردوسی، سبکهای مکلف عربیمآب، آشنایی با پارسی میانه و زبان عربی است. از سوی دیگر با توجه به مقالهای که او به زبان آلمانی نوشته و در سایتاش گذاشته و همچنین منابع آلمانی که برای بخشی از نوشتههایش آورده به این نتیجه رسیدم که او باید بر این زبان نیز چیره باشد. این مجموعه از دانستنیهای زبانی باعث شده که سبک نگارش بامدادان سرمشق نمونهواری برای نویسندگان جوان باشد. فقط کسی میتواند به درستی یک واژهی فارسی را جایگزین یک واژهی عربی یا ترکی کند، که امکانات زبان فارسی را به خوبی بشناسد. امروزه کمتر کسی در ایران واژههایی مانند «هادی»، «غیرهادی»، «عایق» یا «گریسکاری» به کار میبرد، به جای آنها «رسانا»، «نیمهرسانا»، «نارسانا» یا «روانکاری» نوشته میشود. از این دست واژهها فراوانند که ما امروز به جای واژههای عربی یا غیرفارسی بکار میبریم. البته گفتنی است که این گرایش در فارسینویسی، چه در نظام آموزشی ایران و چه فردی، هنوز پراکنده و نامسنجم است.
بگذریم! حال به چند نمونه از نوشتههای بامدادان نگاه کنیم:
نمونهی۱:
«زُروان که خداوند زمان بیکرانه بود، در آرزوی داشتن فرزندی میسوخت. پس چون کامش برنیامد، پیشکشها داد و قربانیها بجای آورد. و چنین گشت که زُروان، خدای زمانِ بیکرانه، هفت هزار سال در آرزوی بارور شدن با دلی سرشار از امید روزِ کهنه را بروزِ نو پیوست و تا آن امید در دل می داشت، هر روزی بر او “نوروز” بود. پس از پی هفت هزار سال پایورزی بر آن آرزو و پروراندن آن امید، دمی، کمتر از یک چشم برهم زدن، نومیدی در دل او راه یافت، و درست در همین یک دمِ کوتاه زهدانِ زروان از سرنوشت بار گرفت، از امیدِ او هورمزد پدید آمد که نماد همه خوبیهاست، و از نومیدی و گمانهاش اهریمن، که مادر همه بدیهای جهان است، از امید راستی پدید آمد و از نومیدی دروغ.»
نمونهی ۲:
«از آنجا که الله نماد دانائی بیکرانه است و محمد نیز فرستاده اوست، نیازی نیست که از دل درستی یک فرمان، نادرستی فرمانی دیگر بدَرآید، قرآن در درازای بیش از دو دهه بر محمد فروفرستاده شده است و به فراخور روزگار و جایگاه مسلمانان در جامعه آنروز عرب دچار دگرگونی گشته است. مگر نه این است که از نگاه دروندینی مکّی یا مدنی بودن یک آیه و “شأن نزول” آن برای دریافتِ درونمایهاش ناگزیر است؟ پس به ناهمخوانی حدیث “فتک” و گزارشهای تاریخی نیز از این نگرگاه باید نگریست و پذیرفت که راست بودن یکی، به چَم دروغ بودن آن دیگری نیست.»
نمونهی ۳:
«ما ایرانیان در بکار بردن واژه ملت با دشواریهای ویژه خود روبروئیم، چرا که برداشت ما از این واژه با برداشت پدران و مادرانمان در یکسدو پنجاه سال پیش یکسان نیست. پیش از آنکه سخن در این باره را گسترش دهم، نمونهای از فرایندِ دگرگونیِ درونمایه یک واژه دیگر میآورم تا پرداختن به “ملت” برایم آسانتر شود؛ هر پارسی زبانی دست کم یکبار در زندگیش واژه “مزخرف” را شنیده است و جا و زمان کاربرد آنرا نیز میداند. مزخرف واژهای عربی و از ریشه زُخرُف، به معنی گوهر است. چنانکه در قرآن نیز این واژه را در سورهای به همین نام مییابیم. مزخرف در زبان عربی به هر چیزی گفته می شود که به گوهر آراسته باشد. امروز ولی یک پارسیزبان، مزخرف را بجای “چرند” و “پرت و پلا” بکار می برد. از این نمونهها بسیار میتوان آورد که ویژه زبان پارسی نیست و کمابیش در همه زبانها یافت میشود. چنانکه واژه “لیبرال” نیز در آستانه خیزش بهمن و سالهای آغازین پس از آن بجای “بی بند و بار” و “هرهری مذهب” بکار میرفت و امروزه از روزنامه کیهان اگر که درگذریم، به همان درونمایه نخستینش که برگرفته از واژه “لیبر” (آزاد) باشد نزدیک می شود.»
نمونههای فراوانی میتوان آورد که از بُنمایههای گوناگون برخوردارند ولی سبکِ نگارشِ نویسنده، شیوایی و استواری خود را نگه داشته است. در اینجا واژههای فارسیِ رسا و شیوا جای واژههای جا افتادهی عربی را میگیرند بدون آن که مزاحم خواننده شوند. همین بکارگیری واژههای فارسی باعث شده که جملهسازیها نیز از گونهای دیگر شوند و حال و هوای و روح زبان فارسی را پُررنگتر و پُرمایهتر کنند. شاید بتوان این گونه گفت که نثر بامدادان، آمیزهی هماهنگ و موزونیست از پارسی سره و فارسی سنتیِ جاافتاده پس از فرهنگستان اول (دوره رضا شاه).
گوشهای از توان زبان فارسی
شالودهی زبان فارسی، ترکیبی است. با یاری پیشوندها و پسوندها میتوان هزاران واژه ساخت. دکتر محسن صبا در «فرهنگ بیان اندیشهها» (۷) نشان داد که چگونه میتوان از یک واژه جاافتاده، واژههای گوناگون ساخت، بدون آن که خواننده گیج و سرگردان بشود. در این کتاب برای بخشی از واژهها سد تا دویست مورد ترکیبی آورده شده است، مانند واژههای «دل»، «دَم»، «سر»، «نیک» و ... برای نمونه به دو واژهی «دین» و «خرد» نگاه کنیم:
دین (از ریشه پهلوی دین)
شریعت، کیش
اصطلاحات و ترکیبها: دینالله، دین به دنیا فروختن، دین فروختن، دین و دنیا، دین و دنیا باز (عاشق)، اهل دین، بیدین، خاتم دین، پاکیزهدین، در دین کسی شدن، راه دین، علم دین، کفر و دین، ناپاکدین، یومالدین، دینآر (پیغمبر)، دینآور، دینآوری، دینافزای، دین الهی، دین به، دینبهی، دینپاک، دینپذیر، دینپرست، دین پروردن، دینپژه، دینپژوه، دینپناه، دیندار، دینداری، دین داشتن، دین دانایی، دینداور، دیندبیره [خطی که با آن احکام دین نوشته شود/بینیاز]، دیندوست، دینطراز، دینفروز، دینفروزنده، دینفروش، دینفزای، دینگذار، دینگستره، دینور، دینورز، دینوری، دینی، دینیار.
خرد
عقل، ادارک، دریافت، تدبیر، دانش، زیرکی، فراست، هوش
ترکیبها: اهل خرد، بخرد، بخردنواز، بیخرد، پُرخرد، خرد در خبط بردن، دندانهای خرد، فراوان خرد، کمخرد، گسستهخرد، مردخرد، نابخرد، ناقصخرد، خردآموز، خردبخش، خردپرست، خردپرور، خردپرورد، خردپسند، خردپناه، خردپیشه، خردتیره، خردپوش، خرد داشتن، خرد در خط بردن، خردرُبا، خردستان، خردسنج، خرد شادکن، خردفریب، خردکاربند، خردمند، خردمندان، خردمندانه، خردمند خوی، خردمندزاده، خردمند شدن، خردمند طبع، خردمند گشتن، خردمندی، خردمند یافتن، خردمندی نمودن، خردمنش، خردمنشی، خردنامه، خردور، خردوری، خرد یافتن، خردیافته، خردیار.
این کتاب۷۰۰ برگی آکنده از چنین ترکیباتی است و میتواند گوشهای از تواناییهای نهفته در زبان فارسی را نشان بدهد. زمانی که ما این واژههای ترکیبی را در کنار کارواژههای سادهی [افعال ساده] متداول که در همین کتاب آمده، میگذاریم، متوجه میشویم که ما فارسیزبانان فقط گوشهای ناچیز از این گنجینهی زبانی را به کار میگیریم.
تولید انبوه بدون کنترل کیفیت
آماجِ جنبش فارسینویسی نوین در آغاز این بود که زبان نوشتاری متکلف و مصنوع عربیمآب را به زبان گفتاری نزدیک کند. ولی این گرایش بدون جنبش سرهنویسی نمیتوانست امروزه به چنین دستآوردهایی برسد. آشوری دربارهی رسالهاش یعنی «زبان باز» مینویسد: «چنین کاری ناگزیر رهنوردی بر روی زمینیست ناکوفته و ناهموار که بر آن با قدم همت و رنج و ریاضت بسیار میباید رفت» (۸) این را میتوان تقریباً برای بخشِ بزرگی از پایهگذاران زبان فارسی نوین معتبر دانست. شاید بتوان گفت که امروزه بند ناف اصلی زبان فارسی از نثر متکلف و مصنوع بریده شده است. نگاهی به نوشتارهای نخستین دکتر سروش و دکتر زرینکوب و مقایسه آنها با نوشتارهای پسینشان این را به خوبی نشان میدهد:
سروش: «متکلمان شیعی نیک میدانستهاند که راز آن را تنها با توسل به الفاظی مبهم چون وراثت و پاسداری از علم پیامبر و شارح بودن امامان و ... نمیتوان گشود و عادات فکر و ظنون متراکم و تعلقات ایمانی غیرمدلل و مأثورات فربه و نامنقح را به حل آن نمیتوان گماشت.» (۹)
زرینکوب: «در نزد مولانا به هیچ وجه ناظر بر دفع ملال مستمع نیست، ناظر بر رفع اشکال اوست. حتا هزل او هم برای مجرد تفریح خاطر مخاطب نیست. ورای ظاهر رکیک آن، تعلیمی هست که گوینده صورت هزل را نقاب آن میسازد و مخاطب را با کمال حیرت از ورای یک قصه آمیخته به هزل و طنز با یک حقیقت عمیق و عبرتانگیز مواجه میسازد.» [پله پله تا ملاقات با خدا] (۱۰)
سبک نگارش هر دو نامبرده بعدها بسیار فارسیتر و روانتر شد. مشکل امروزی - اگر از مشکل بنیادین مانند نداشتن یک سیاست فراگیرِ دولتی صرفنظر کنیم- در حال حاضر نویسندگان جوان به ویژه نویسندگان داستانهای کوتاه و بلند و یا مقالهنویسان هستند. این گروه بسیار گسترده که با وجود فناوری اینترنت و شبکههای اجتماعی هر روز گسترهتر میشود، باعث شده که ما امروزه با یک تولید انبوه بدون کنترل کیفیت رو به رو شویم. دوستِ گرامیام اسد سیف که بخش بزرگی از داستانهای کوتاه و بلند ارزشمند فارسی دورهی اخیر را مطالعه و ارزیابی کرده است، به این نتیجه رسیده که بسیاری از این داستانهای «خوب» از فقرِ واژه در رنج هستند، گاهی واژگان یک داستان ۲۰۰ صفحهای از هفتسد واژه تجاوز نمیکند.
این تشخیص نشانگر آن است که نویسندهی داستان و مقاله برای نمونه واژهای مانند «شعر» را میشناشد و به همان بسنده میکند. اگر او به جستجو میپرداخت میتوانست به واژههایی مانند «چامه»، «چکامه»، «سرواد»، «سرود» به پیرو آن «چامهسرا»، «چامهگو»، «چکامهسرا» و ... نیز برسد. به سخنی دیگر، خویشکاری یک نویسنده آن است که ابزارش یعنی واژههایش را گوناگونتر و رنگارنگتر کند، و این فقط از راه پیدا کردن برابرنهادهاست که میتوان از چندبارهنویسیِ کسالتآور یک واژه پرهیخت.
پایان بخش سوم
—————————————-
منابع:
۱- باطنی، محمد رضا: زبان و تفکر. تهران فرهنگ معاصر، ۱۳۶۹
۲- کامشاد، حسن: پایهگذاران نثر جدید فارسی. تهران نشر نی، چاپ دوم ۱۳۹۴ ، صص ۱۹-۲۰
۳- صادقی، مریم: نثر فارسی در سپهر سیاست. تهران نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۴، ص ۱۷
۴- کامشاد، حسن: ۱۳۹۴، ص ۲۰
۵- کامشاد، حسن: ۱۳۹۴، ص ۲۱
۶- http://mbamdadan.blogspot.de
۷- صبا، محسن: فرهنگ بیان اندیشهها. تهران نشر فرهنگ، ۱۳۶۶.
۸= - آشوری، داریوش: زبان باز، پژوهشی دربارهی زبان و مدرنیت.نشر مرکز، چاپ چهارم ۱۳۷۸، ص ۲
۹- روشنضمیر، بهرام: آسیبنویسی جنبش سرهنویسی. در: http://aryaadib.blogfa.com/post-361.aspx
۱۰- روشنضمیر، بهرام: همانجا