بخشهای پیشین:
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
چگونه فدائیان اسلام صاحب قدرت شدند؟
در اوایل سالهای پرآشوب دهۀ ۱۳۲۰، که در کلیۀ ارگانهای مملکتی آشفتگی و درهم ریختگی برقرار بود، مسئولین مملکت (به جای آنکه این گروه را به عنوان قاتلین یکی از فرهیختهترین و دانشمندترین شخصیتهای مملکتی (کسروی) به پای میز محاکمه کشانیده و به سزای اعمالشان برسانند)، چنین گناه بزرگی را نا دیده گرفته و آنان را با عزّت و حرمت و سلام و صلواة از زندان آزاد کردند. در انجام این عمل زشت و مخالفِ شئون جامعه، اغلبِ نهادهای کشوری آن روز، مستقیم و غیرمستقیم شرکت داشتند. گروه فراوانی از اعضاء و مسئولین این نهادها، همچون سید محسن صدرالاشراف و هم فکرانش، به لحاظ اعتقادات شدید مذهبی، کسروی را مرتد میدانستند و به این دلیل با این عمل فدائیان اسلام اگر هم موافق نبودند، مخالفت نیز نکردند. تعداد دیگری کینه و عداوت کسروی را دردل داشتند و از قتل او (احتمالآ) خوشحال نیز شدند. گروه دیگری نیز بخاطر اجتناب از درد سر، از هرگونه مداخله در این امر خود داری کردند. در رأس این گروه، دولت وقت به ریاست قوام السلطنه (۳بهمن ۱۳۲۴- ۵ دی ۱۳۲۶) قرار داشت که هیچگونه اقدامی در این باب (جهت گرفتاری و محاکمۀ آنان) به عمل نیاورد[۵۳] و تنها کاری که کرد:
و البته یکی دیگر از این گونه رجال، وزیر همین دولت، به نام عبدالحسین هژیر بود که به امید جلب توجه روحانیت، از آزادی قاتلین کسروی دفاع نیز کرد.
داستان بدین ترتیب است که در یکی از نشستهای کابینۀ قوام، هژیر - وزیر دارائی - به مهدورالدم بودن کسروی رأی داد و آزادی قاتلین وی را تأیید و تأکید کرد. هر چند که این مطلب بارها و بارها بوسیلۀ پژوهشگران بیان گردیده است، لیکن بخاطر ثبت هرچه عمیقتر در حافظۀ تاریخ، تکرار آن خالی از فایده نیست تا خواننده بداند که چه کسانی در کشور ما بر مسند قدرت و حکومت نشسته و سرنوشت جمعیت جامعۀ ما را ورق میزدند.
ایرج اسکندری، وزیر پیشه و بازرگانی کابینۀ قوام، گفتگوئی را که در یکی از جلسات هیئت دولت با هژیر در مورد قتل کسروی داشته است، چنین بیان میکند:
حامیان فدائیان اسلام
در دوران پس از انقلاب اسلامی، اظهار نظرهای فراوانی در مورد حمایت و همکاری رجال و نهادهای مختلفی با جمعیت فدائیان اسلام منتشر شده است. درست است که این اظهارات اغلب پای در ایده ئولوژیها و تعصبات و حبّ و بغضهای سیاسی و یا مذهبی دارند و البته استناد به چنین منابعی را میبایست با احتیاط تلقی کرد. با این همه، مطالبی از این دست را اگر برخی از پژوهشگران «مطمئن و بی طرف» نیز تأیید کرده باشند، میتواند باز گو کنندۀ راستین اوضاع آن روز کشورباشد.
بر این اساس، در آن تاریخ «برخی» رجال و مسئولین کشور، از دربار گرفته تا دولتها و مجلسیان و ملی گرایان و احزاب و روزنامه نگاران و غیره و غیره، جهت جلب توجه گروه فدائیان اسلام به تکاپو افتادند و با مجیز گوئی و مداهنه، از حمایت آنان خودداری نکردند ... و بدین ترتیب بود که دُمَل چرکینی پیکر جامعۀ ایران را فرا گرفت! ترور و قتلِ فرهیختگان و شخصیتهای کشور- به نفع و یا به ضرر هر کدام از این گروهها - یکی پس از دیگری انجام گردید![۵۶] بوی خون در فضای جامعه پراکنده شد و انتقام گیریهای سیاسی و یا مذهبی عنان گسیخته، جایگزین نظم و انضباط جامعه گردید.
«بنا به روایتی» بالاترین مقام و نهاد حکومتی که در حمایت و تشویق این فرقه شرکت داشت، نهاد سلطنت و دربار بود! «گفته شده است» که روابط محمد رضا شاه با فدائیان اسلام در هفتههای قبل از ترور سپهبد رزم آرا برقرار شده است. شاهد این واقعه و چگونگی آن روابط، سخنانی است که سرتیب علینقی شایانفر (وکیل مدافع نواب صفوی)، در اوایل انقلاب اسلامی طی مصاحبهای بیان کرده است. او از یکی از جلسات محاکمۀ نواب صفوی (که به دنبال سوء قصد به جان علاء برقرار شده بود)، بخاطر میآورد که نواب گفته بود.
بار بعدی، ارتباط دربار با نواب صفوی پس از کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد. بدین شرح که پشتیبانی و تأیید کودتای بیست و هشت مرداد بوسیلۀ فدائیان اسلام، موجب گردید که در ابتدا دربار رفتار دوستانهای نسبت به آنان در پیش گیرد. فدائیان اسلام اجازه داشتند آزادانه به فعالیت بپردازند[۵۸]. ونیز:
محور مصدق - کاشانی نیز از زمان قتل هژیر به بعد، از حمایت و تقویت فدائیان خود داری نکرد.
علی رهنما آورده است که:
در حدّ آگاهی نویسندۀ این سطور، مصدق به عنوان رهبر جبهۀ ملی، (به پشتیبانی بیدریغ اعضای جبهۀ ملی از قتلها و خشونتهای فدائیان اسلام)، هرگز بهصورت رسمی و یا غیررسمی اعتراض نکرد.
تعدادی از رجل سرشناس «وجیهالملّه»! نیز از همان روزی که نواب صفوی در کنار کاشانی برعلیه صدارتِ هژیر به تظاهرات پرداخت، دست همکاری به سوی آن دو دراز کرده بودند[۶۱]. شمس قنات آبادی که در زمان صدارت هژیر یکی از نزدیکان کاشانی بود، اعتراف میکند که در مجلس، افرادی همچون مکی، حائری زاده، عبدالقد یرآزاد و بقائی از جبهۀ کاشانی – فدائیان اسلام حمایت میکرده اند[۶۲]. اینان کسانی هستند که سال بعد، اعضای معتبر جبهۀ ملی را تشکیل دادند. پس از اینکه جبهۀ ملی تشکیل شد، تعدادی از اعضای مهم آن، بدون هیچ گونه کتمانی! دست دوستی به سوی فدائیان اسلام دراز کردند. آنان ابتدا با همکاری جبهۀ کاشانی - فدائیان اسلام، توانستند بر اریکۀ نمایندگی مجلس تکیه زنند[۶۳] و سپس حمایت بی دریغ خویش را از این دو جبهه اِعمال کردند. به عنوان بزرگداشت حسین امامی، (قاتل کسروی وهژیر)، عکسهای وی را در قابهای سبز رنگ و مزیّن به نوارهای سیاه، در مجلس شورای ملی بین برخی از نمایندگان پخش کردند[۶۴]. آنگاه با نواب صفوی زانو به زانو نشستند و نقشۀ قتل رزم آرا را طرح ریزی کردند[۶۵] و در سوء قصد برعلیه نخست وزیری (که از ۱۰۴ نفر از نمایندگان حاضر در مجلس، ۹۳ نفر به صلاحیت او رأی مثبت داده بودند)، شرکت کردند. آنگاه با همکاری شاه و علم و ارتش و کاشانی، رزم آرا را آماج گلولۀ فدائیان اسلام قرار دادند (۱۶ اسفند ۱۳۲۹)[۶۶]. فردای آن روز، تظاهرات بزرگی در میدان بهارستان برپا ساختند. در این تجمع، حسین مکی و دکتربقائی ضمن ایراد سخنانی، کشته شدن رزم آرا را به ملت ایران تبریک گفتند.[۶۷]
دکترحسین فاطمی در سرمقالۀ روزنامۀ «باخترامروز»، نه تنها قتلهای فدائیان اسلام را تأیید کرد، بلکه از قاتل کسروی و هژیربه عنوان شهید نام برد و نوشت:
پرسیدنی است که یکی از روشنفکران تحصیلکرده که بعدها یکی از حساسترین پستهای دولت مصدق (وزارت امورخارجه) را صاحب گردید، چگونه فتوا به قتل و تاراج میدهد و از رفتار جنایت بار گروهی آدمکش حمایت مینماید و جالب است که آن قتل و ترور غیرقانونی را به حساب «آزادی آراء و عقیده» میگزارد!!
محمود نریمان، یکی دیگر از اعضای معتبر جبهۀ ملی نیز ضمن سخنانی در مجلس، اعلام حکومت نظامی را به شد ت محکوم کرد و قتل و آدم کشیهای فدائیان اسلام را جهاد فی سبیل الله نامید و از آنان به عنوان شهدا یاد کرد و گفت:
خواننده توجه کند که چگونه یکی از نمایندگان معتبر مجلس از ترور و آدمکشی و جنایت حمایت میکند و آن را یک عمل فداکاری و از خودگذشتگی به حساب میآورد!
قیام سی ام تیرماه ۱۳۳۱، اگرچه به حق در پیروزی مردم جهت ادامۀ راه مصدق و حاکمیت بر سرنوشت نفت خویش مؤثر بود، لیکن به دنبال آن، رسوائی آزادی خلیل طهماسبی از زندان، بوسیلۀ مجلس شورای ملی، شرم آور بود. در ۱۶ مرداد، طرح آزادی خلیل طهماسبی، با اصرار کاشانی و امضای سی نفر از نمایندگان مجلس، در چهارچوب «مادۀ واحدهای»[۷۰] به تصویب رسید[۷۱].
در بین امضا کنندگان، اسامی گروهی از اعضای جبهۀ ملی همچون مهندس رضوی، بقائی، زهری، ناد علی کریمی، مکی، حسیبی، شایگان، زیرکزاده، سنجابی و نریمان به چشم میخورد[۷۲]. بطوریکه روشن است تعداد زیادی از این آقایان، تحصیلات عالی داشتند و در کشورهای غربی تحصیل کرده بودند و لابد مدعی طرفداری حکومت دموکراتیک و لائیک نیز بودند!
بدین ترتیب به لطف خلافکاری این آقایان! مجلس شورای ملی، قاتلی را (که از طریق دادسرا مطابق مادۀ ۱۷۰ قانون کیفرعمومی برایش تقاضای اعدام شده بود و گویا وزن پروندۀ کیفری وی نیز تا ده کیلو میرسید)[۷۳]، بی گناه شناخت و از مجازات معاف نمود. سه ماه بعد (شنبه ۲۴ آبان)، خلیل طهماسبی از زندان آزاد گردید. براساس خبر روزنامۀ اطلاعات (یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۳۱):
محمد امینی، امّا نظر متفاوتی ارائه داشته است. او از قول «نصرتالله خازنی» - رئیس دفتر مصدق - در بارۀ دیدار فوق، مینویسد:
کریم سنجابی نیز در سالهای بعد، ضمن خاطراتش به یاد میآورد که مصدق از پذیرفتن طهماسبی خود داری کرده است[۷۶]. سخن اینجاست که پس به کدام دلیل دفتر مصدق، پخش یک چنین خبر نا درست را در آن روزها مردود ندانسته و از روزنامۀ اطلاعات، تکذیب خبر را درخواست ننمود؟[۷۷]
یکی دیگر از اعضای جبهۀ ملی که دست دوستی به سوی فدائیان اسلام دراز کرد، دکتر مظفر بقائی بود. وی در انتخابات مجلس شانزدهم، برای جلوگیری از تقلب مأموران دولتی، گروهی در حدود پنجاه نفر از دانشجویان، فدائیان اسلام و مجمع مسلمانان مجاهد، بنام «سازمان نظارت آزادی انتخابات» تشکیل داد[۷۸]. در این گروه، فدائیان اسلام فعالیت ویژهای داشتند. در دوران صدارت رزم آرا نیز بقائی بخاطر حفاظت چاپخانۀ روزنامهاش از حملۀ مأموران دولتی، از شخص نواب صفوی استمداد کرده بود و شماری از جوانان (که تعدادی از اعضای فدائیان اسلام نیز جزو آنان بودند)، به محل چاپخانۀ شاهد شتافته و آن را از تاراج دولتیان نجات داده بودند[۷۹]. بجز از فدائیان، از اعضای مجاهدین اسلام نیز به دستور کاشانی در این امر شرکت داشتند[۸۰]. همچنین بقائی به همراهی حائری زاده و مکی جزو کسانی بودکه در ملاقات با نواب صفوی (جهت ترور رزم آرا) نقش مؤثّری ایفا کرده است.
به دنبال دستگیری فدائیان اسلام و واقعۀ زندان شهربانی – که ذکرش گذشت - رابطۀ آنان با مصدق و کاشانی به شدت تیره شده بود[۸۱]. این بار نوبت مخالفین سیاسی آن دو بود که از این موقعیت سود جسته و با ایفای نقش مدافع فدائیان، در تقویت آنان و ضعف دولت مصدق بکوشند. یکی از این افراد سناتور ابراهیم خواجه نوری بود. وی در فردای پایان شورش زندان (۸ بهمن)، طی نامهای از وزیردادگستری خواست تا در مجلس سنا حاضر شود و درمورد ادامۀ دستگیری نواب صفوی پاسخ دهد[۸۲]. قابل توجه است که این آقا بخاطر به ضعف کشانیدن رقیب سیاسی خویش (مصدق)، به زندانی شدن کسی که دستش به خون افراد فراوانی آلوده بود، اعتراض میکرد!
یکی دیگر از این نوع شخصیتها، سناتور سید مهدی فرخ بود. او نیز در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۳۰، نامهای از طرف کرباسچیان (مدیر روزنامۀ نبرد ملت) در مجلس سنا، قرائت کرد که در آن خواسته شده بود که به وضع فدائیان در زندان رسیدگی شود[۸۳].
از افراد دیگری که در این دوره از نظر عقیدتی و یا سیاسی هیچ نوع تجانسی با فدائیان نداشتند ولی بخاطر مقابله با رقبای سیاسی شان از آنان حمایت میکردند عبارت بودند از عبدالقدیرآزاد، مهدی میراشرافی، ابوالحسن عمیدی نوری، علیهاشمی حائری، عباس شاهنده، آیت الله بهبهانی وسیدالعراقین و غیره[۸۴].
همان طوری که در صفحات بالا نیز گفتیم، تعدادی از روزنامهها، یا در نتیجۀ ترس از این چاقوکشان و یا بخاطر فرصتطلبی، «وکیل مدافع» فدائیان شده بودند و از آنان در مقابل دولت مصدق دفاع میکردند. در همان دورانِ زندانی بودنِ نواب صفوی، روزنامۀ فرمان نوشت:
همین روزنامه در همان روزها دستگیری فدائیان اسلام بوسیلۀ دولت را مورد سؤال قرار میدهد و مینویسد:
از روزنامههائی که در این دوره دلسوزانه فدائیان اسلام را حمایت میکردند، عبارت بودند از: «طلوع»، به مدیریت سیدعلی هاشمی حائری، «آتش»، به مدیریت سید مهدی اشرافی، «سیاسی»، به مدیریت بیوک صابر، «آرام»، به سردبیری سید حسین یمنی، «زلزله»، به مدیریت پوراعتضادی و «فرمان»، به مدیریت عیاس شاهنده[۸۷].
به دنبال کودتای ۲۸مرداد، نواب صفوی جانب کودتاچیان را گرفت و برعلیه مصدق اعلامیه داد و به بدترین وجهی او را مورد حمله و توهین قرار داد و نوشت:
حمایت از رژیم کودتا و حمله به مصدق، بوسیلۀ فدائیان، حتی در مساجد و مجامع عمومی نیز انجام میگردید. مهدی بازرگان روایت کرده است که:
جبهه گیری فدائیان در مقابل مصدق، به حکومت نوپای کودتا (که هنوز خود را به اندازۀ کافی قدرتمند نمیدانست)، فرصتی داد تا هرچه بیشتر از نیروی این گروه جوان و فعال سود جوید. رژیم جدید احتیاج به فرصت بیشتری داشت تا بر امور جامعه مسلط گردد و برای این کار، کلیۀ امکاناتی را که در کوتاه مدت خطری به کیان حکومت نداشتند، مورد استفاده قرار داد. به خاطر «مصالح سیاسی»، گذشتۀ خونبار آدم کشان را ندیده گرفت و دست دوستی به سوی آنان دراز کرد. برای جلب خاطر نواب صفوی، زاهدی با وی وارد معامله شد. سه ماهی پس از کودتا (۱۲ آذر۱۳۳۲)، نواب اجازه یافت که برای شرکت در «مؤتمر اسلامی»[۹۰] به اردن برود. یک بار دیگر نیز به دعوت جمعیت اخوان المسلمین، با گذرنامۀ سیاسی رهسپار مصر شد.
لیکن نه رژیم کودتا سَرِ سازگاری با فدائیان اسلام را داشت و نه این جمعیت از لذّتِ مستیِ بویِ خون سیر میشدند. بطوری که گذشت ، فدائیان اسلام، این بار هوس ریختن خون علاء را داشتند و حکومت نیز به بهانۀ دلخواه دست یافت و آنان را از سر راه خود برداشت. اما اگر تصور کنیم که مجازات چند نفر از اینان ریشۀ تعصبات اسلامی را سوزانید و مردم ما را به آرامش و آسایش رسانید، اشتباه کرده ایم. تاریخ نشان داد که مبارزات اسلامیان همچنان ادامه یافت و بالاخره به حکومت اسلامی انجامید و زندگی و فرهنگ ایران و ایرانی را با سنتهای مکه و مدینۀ هزار و چهارصد سال پیش گره زد.
همان طوری که گفتیم، حکومت اسلامیِ خمینی در کشورِ ما، زمانی پایهریزی شد که خون ناحق کسروی موجب انعقاد نطفۀ فدائیان اسلام گردید. و خون کسروی بهای معاملۀ حکومتگران و ملایان شد. زیرا زمامداران کشور نه تنها شهامت رویاروئی با فدائیان اسلام و حامیانشان (روحانیان مداخلهگر) را نداشتنند، بلکه بهخاطر یارگیری در مقابل رقبای سیاسیشان، قدوم این طلایهداران جهل و نادانی را مبارک شمردند و گرد زیرپای آنان راهمچون توتیای سعادت، سرمۀ دیدگانشان کردند.
پایان
—————————————
پانوشتها:
[۵۳] - بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، ج۲، ص۲۶۰.
[۵۴] - پاکدامن، قتل کسروی، ص۱۷۷.
[۵۵] - خاطرات سیاسی ایرج اسکندری، «به اهتمام؛ بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور»، بخش دوم، صص۱۵۷- ۱۵۶، نشر جنبش تودهایهای مبارز انفصالی، فرانسه، پائیز۱۳۶۶.
[۵۶] - تنها جمعیت فدائیان اسلام نبودند که دست به ترور و آدمکشی زده بودند، لیکن در این مبحث، هدف ما مطالعۀ این جمعیت میباشد.
[۵۷] - بهگر، حسن، تاریخچۀ فدائیان اسلام، نشریۀ پیام ایران، تابستان ۱۳۸۲، ص ۲۳. و نیز ن – ک: رهنما، علی، همان گذشته، ص۲۵۱، به نقل از: ترکمان، محمد، «اسرار قتل رزم آرا»، تهران، رسا، ۱۳۷۰، صص۴۸۲ – ۴۸۱.
[۵۸] - سینائی، وحید، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، ص۵۰۰.
[۵۹] - سینائی، همان بالا.
[۶۰] - نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، ص۱۵۴.
[۶۱] - رهنما، همان گذشته، ص۳۷.
[۶۲] - رهنما، همان، ص۴۴، به نقل از: قنات آبادی، سیری در نهضت ملی شدن نفت، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷، ص۴۷.
[۶۳] - رهنما، همان، ص۱۲۳.
[۶۴] - رهنما، علی، همان، ص۱۸۱، به نقل از: آرشیو بریتیش پترولیوم، پروند، شماره ۷۲۳۶۴، نامۀ ۳۱ دسامبر۱۹۵۰ نورث کرافت به رایس.
[۶۵] - رهنما، همان، ص۱۹۴ به بعد.
[۶۶] - طلوعی، محمود، بازیگران عصرپهلوی، ج۱، ص۳۹۷ به بعد
[۶۷] - روحانی مبار زآیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، ج۱، ص۳۵۶.
[۶۸] - رهنما، علی، همان گذشته، صص ۲۰۷ – ۲۰۶، به نقل از باخترامروز، ۲۰ اسفند ۱۳۲۹.
[۶۹] - رهنما، همان بالا، ص۲۲۴، به نقل از: اطلاعات، ۲۶ فروردین ۱۳۳۰.
[۷۰] - «چون خیانت حاج علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، برفرض آن که قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بی گناه و تبرئه شناخته میشود.». ن – ک: رهنما، همان بالا، صص ۳۹۲ – ۳۹۱. به نقل از: روزنامۀ اطلاعات، ۱۶ مرداد ۱۳۳۱.
[۷۱] - رهنما، همان، ص۳۹۱.
[۷۲] - قنات آبادی، شمس، سیری در نهضت ملی شدن نفت، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷، ص۲۱۹.
[۷۳] - رهنما، همان، ص۳۹۱.
[۷۴] - موحد، محمد علی، خواب آشفتۀ نفت، ج۲، ص ۹۸۲. و نیز ن- ک، رهنما، همان، ص۳۹۶.
[۷۵] - سوداگری با تاریخ، ص ۱۴۳. به نقل از: تربتی سنجابی، محمود: کودتا سازان، مؤسسۀ فرهنگی کاوش، تهران، ۱۳۷۶، بخش گفت و گو با خازنی، برگ ۸۱.
[۷۶] - امیدها و نا امیدیها، ص۱۰۲.
[۷۷] - اگرهم تکذیب خبر انجام شده است، نویسنده بی اطلاع است.
[۷۸] - ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی، ناگفتهها، ص۴۱.
[۷۹] - ناگفتهها، همان بالا، ص۶۵.
[۸۰] - رهنما، علی، همان، ص۱۶۴.
[۸۱] - زیرا آنان دولت را در دستگیری خویش مقصر میدانستند و از کاشانی نیز به دلیل اینکه جهت آزادی شان از زندان اقدامی نکرده بود دلخور شده بودند.
[۸۲] - رهنما، ص۳۲۹.
[۸۳] - رهنما، همان بالا، ص۳۳۰.
[۸۴] - رهنما، همان.
[۸۵] - رهنما، همان، ص۲۷۶، به نقل از: فرمان، ۵ مرداد۱۳۳۰.
[۸۶] - رهنما، همان، ص۲۸۴، به نقل ازهمان، ۱۶ شهریور۱۳۳۰.
[۸۷] - رهنما، همان، ص۳۳۲.
[۸۸] - موحد، محمد علی، خواب آشفتۀ نفت، ج۳، ص۱۵۶.
[۸۹] - بازرگان، مهدی، شصت سال خدمت و مقاومت، ج۱، ص۳۰۷.
[۹۰] - اجلاسی بود که کشورهای مسلمان جهت چاره جوئی در مورد اشغال سرزمین فلسطین بوسیلۀ اسرائیل برقرار کرده بودند.