ناروشنیهای شیطانی ادبیات
ادبیات خدا را میکشد، از به رسمیت شناختن حقیقت سر میپیچد. در حالی که کل ماجرا بازی است و هدف چیز دیگری است. هدف سر پیچی از «امر» و رهایی از انقیاد و بندگی است. نامها و واژهها را در غیر معنی واقعی شان بکار میگیرد: امروز سپیده طرههای طلایی گیسواناش را بی محابا رها کرده است. و همه این کارها را با فریبندگی - با استعاره - میکند. فریبندگی سرشت زیبایی است. استعاره از راه افشای زیبایی در پس مهی از ابهام که به زیبایی کشش بیشتری میدهد یکی از شیطنتهای هنر است. حقیقت، استعاره ایست که در غیر معنی حقیقیاش به کار میرود. بی حقیقتی سرشت حقیقی حقیقت است. برای همین است که به قول خالق رمان« جاودانگی »، مسیانوس - مهدی موعود- که ظهور میکند نخست ادبیات را به گلوله میبندد.
ملتگرایی رمانتیک
ای نظریه آیزایا برلین، فیلسوف آزادیخواه که ملتگرایی رمانتیک نقش آزادی بخشی در قرن ۱۹ داشته امروز نیز معتبر است. در گذشته در برابر اشغال، و امروز در برابر اسلامیسم که بر تاریخ ملی چیرگی مییابد. این که گاه شنیده میشود برخی، دیگر این نظریه را معتبر نمیدانند چرا که دیگر اشغال بیگانه مطرح نیست شاید به سبب بی توجهی به این امر باشد که سلطه بر تاریخ ملی، گونهای اشغال اعتقادی است.
انتخابات!
بر سر دوراهه قرار دادن رای دادن یا ندادن اشتباهی است که یک اپوزیسیون به سود یک حکومت استبدادی از خیرهسرترین گونهی آن مرتکب میشود. باید علیه خیرهسریهای شورای نگهبان ولی فقیه در داخل مطابق امکانات و در خارج به هر حال، و در سطح گسترده به جای دو راههسازیهای متافیزیکی مبادرت به تظاهرات اعتراضی کرد. اگر هم نمیتوانیم پس باید برای آنهمه ادعا و شعارهای آنچنانی بررسی پایهای تری صورت بگیرد.
برای نیهیلیسم اعتقادی، زرق و برق مهم است
روانشناسی و اخلاق خرده بوژوازی ارضا شدن از نامهاست. او همواره در سطح پدیدهها و مفهومها زندگی میکند. و شیفته میزان زرق و برق آنها ست. انقلابیگرایی ارتجاعیاش هم از اینجا میآید. او شیفته چیزهایی میشود که آنها را بخوبی نمیشناسد. او شیفته نادانی خودش است. مذهبیت چه دینی و چه گونههای دیگرش محور روانشناسی اخلاقی اوست. ایدولوژیسم ناممدار او که ویژگی اخلاقیاش را رقم میزند از ذاتگرایی ناممدار او ریشه میگیرد. او به نام که هیچ ذاتی ندارد و به سطح که هیچ عمقی ندارد ذات و عمقی تصوری میبخشد و سپس شیفته آن میشود. این جهان سطحی و مغشوش تصورات ذهنیاش تنها در برخورد با از دست دادن قدرت متلاشی میشود. کمااینکه با بدست گرفتن تصادفی قدرت به اعجاز تصورات خویش دل میبندد. دین و ایدولوژی برای او رابطی ناکجا آبادی است. زرق و برق واژهها در مفاهیم، نقش زرق و برق کلاه خود سربازانی را ایفا میکند که قرار است او را به ناکجا آباد برسانند. این است که غایتگرایی دینی او در اساس، نیهیلیستی است. برای نیهیلیسم اعتقادی، زرق و برق مهم است چون پوچی ناکجاآبادی اورا بهنحو ارضاکنندهای تزیین میکند. او با تزیین، فضا و پوچی زیر نامها را از دیدرس خود دور میکند تا عشق دنکیشوتیاش متلاشی نشود. دنکیشوت هم به این تعبیر نیهیلیست بود . باشیفتهگی به نامها، به شیفتهگی خود به غایتی پوچ معنا میبخشد. انقلابیگریاش هم از این دست نیهیلیستی است. بهترین نمود آن، شهادتگرایی او و تمایل او به نفی ناکجا آبادانه زندگی است. زرق و برقگرایی او که به انقلابیگریاش معنا میدهد آماج نیهیلیستی مضمون نظری او را در افق مناسبات انسانی برملا میکند.
مرگخواهی ما
بر مردههایمان گریه میکنیم. در واکنش به مرگ مبالغه میکنیم و بجای دلسوزی برای «قهرمان»، تقدیسش میکنیم. در حالی که با دلسوزی برای قهرمان، نه تنها از قهرمان که از مرگ و مردههای خود متافیزیکزدایی میکنیم. کسی که بجای تجلیل مبالغه آمیز از قهرمان برای او احساس دلسوزی میکند، شکنجه و میل باطنی به مرگ یا مرگخواهی ناآگاهانه را مدل و انگیزهی زندگی برای آینده نمیکند. مرگخواهی آگاهانه که منحصر به بنیادگرایی دینی است، اکنون مورد بحث نیست. گرچه بر خویشاوندی میان این دو گونهی مرگخواهی باید تاکیدکرد.
میل باطنی به مرگ در تقدیس شهادت هویدا میشود. تقدیس شهادت به شکل مداحی- که گونهای تشریفات موسیقایی و شعرآگین عبورِ مرده از مرز ترانساندانس است- متجلی میشود.
شهادت بر مرگ به مثابه رمز تاکید میکند. رمز به مرگ جاذبه میدهد. و دیگران را به رهسپار شدن به این قلمرو مرموز دعوت میکند. قلمرویی که مردهها در آن بهای از دست دادن زندگی را به صورت تجلیل از مرگ دریافت میکنند و به آرامش ابدی میرسند. این تجلیل، شهیدی را که مرگ را انتخاب کرده است، از توبیخ اخلاقی معاف میکند. ریشهی مداحی برای مردهها اینجا نهفته است. مبالغه در بارهی مردههایمان از واکنش فراطبیعی ما به مرگ پرده برمیدارد. و از اینجاست که ما با متوهم ساختن خود، دیگران را صادقانه به توهم میافکنیم.
در ناآگاهمان از مرگِ یک شهید یا قهرمان، احساس رضایت میکنیم. احساس رضایتی که در بیرون و به شکلی متناقض با گونهای خودزنی پنهان به عرصهی ظهور میرسد. مداحی، موسیقی متنِ خودزنی پنهان است. خودزنی را از ملودی متافیزیکیِ همدردی جمعی –تودهای-اش میشناسیم. احساس رضایت از مرگِ یک شهید یا قهرمان، از احساس زندگی بخشی که مرگِ شهید یا قهرمان به اعتقادمان میدهد، برمیخیزد. برای همین است که تصویر او را چون پرچمی بالا میبریم. پرچمی که از ریشههای پنهان خود در نا آگاه ما انرژی میگیرد. رضایت پنهان از مرگ شهیدان به این سبب نیز هست که شهید در باور خود به اعتقاد ما برای همیشه ثابت قدم باقی میماند.
تا جرات جستجوی ریشههای نیاز به تقدیس را به خود ندهیم و تا از مرگ - چونان مرز ورود به قلمرویی مرموز- رمز زدایی نکنیم، نمیتوانیم به خود مختاری ذهن، که زادهی رهایی از متافیزیک مرگ است، فرا بروییم.
بازی با ملت و ترجیح منافع اعتقادی بر گوهر شریف آزادی
جمهوری اسلامی از پایههای مشروعیت خود در اپوزیسیون دینی چونان هدیهای آسمانی سود میجوید. اپوزیسیون دینی در مشروعیت بخشی تازه خود، در واقع از الویت ایدولوژی اسلامی خود بر عنصر ملی- ایرانی، در نظرگاه خود دفاع میکند. این چیزی جز عمل به منافع غریزی یک پایگاه اجتماعی نیست که سبب ارزان فروشی خود در بازی اپوزیسیونی شده است که گاه زیر چند واژه تند پنهان نگه داشته میشود. گرچه گاه نیز آشکارا دعوت به شرکت در انتخابات را با دفاع از مزایای حکومت اسلامی درهم میآمیزند. کاری تبلیغاتی که از ولی فقیه برای گرم کردن بازار انتخابات انتظار میرود.کسی که از منافع پایگاه اجتماعی خود پیروی میکند یکبار آزادیاش را به گروه اجتماعی خود میفروشد و باردیگر آزادی نسبی حرکت در پایگاه اجتماعیاش را که آن را عنصر رفورماتوری مینامیم به کل حاکمیت یعنی به کل پایگاه دینی خود میفروشد.
بازتاب پیچیدگیهای واقعیت باشیم
نیچه لابراتوار اندیشههای رها از وابستگیهای سنت به تعبیر عام آن است. باید از تولیدات فکری او از این زاویه سود جست و لذت برد، اما با کانت به دموکراسی سیاسی و اجتماعی میرسی. فردریک نیچه نقاد حقیقت است و در هوای آزاد - frei Luft - فکر میکند و رادیکالیسماش را بر این زمینه میفهمیم، نیچه سرشار از شور - پاتوس - است، و این در فلسفه و سیاست به خودی خود زیانبخش است، اما در مورد نیچه چون به فلسفه شکل هنری میدهد قابل درک است. پاتوس - حتا رسانتیمان - در هنر، ناروا نیست. نظریه شناخت کانت تبیین فلسفی لیبرالیسم سیاسی و تعادل اجتماعی است. نقد تند نیچه ازمورالیسم شهروندی کانت را زیر عنوان «طعم آزار دهندهی تقدسمآبانه اخلاق شهروندی» (hypokritische beigeschmak) باید در فضای کلی این تقدسمآبی آزار دهنده فهمید. یعنی جوهر غیر شخصی این نقد را باید گرفت. ورنه، اخلاق شهروندی یعنی لیبرالیسم در واقعیت تاریخیاش ستون تمدن بشری است. نیچه خود حتا فکر میکنم در آنتی کریست، در مقایسه بودیسم با مسیحیت، بودیسم را صد برابر لیبرال تر از مسیحیت میداند. باید عادت کنیم که عادت نکنیم اینهمه حق و باطل کنیم. در فلسفه باید به شیوه نیچه، لابراتواری داوری کرد . نیچه کسی نیست که کسی از او طرفداری کند. فلسفهای هم برای طرفداری ندارد. لابراتوار یعنی فضای تست و آزمون، و هنر بازیهای فکری و زبانی . زبانی که از عهده همه رقصها بر میآید و هیچ مانع و محودیتی در راه ابراز خود ندارد. حتا مخالفت او رابا دموکراسی باید به هوای آزاد - frei Luft - منتقل کرد تا جنبه هراکلتی و بار فرهنگی آن را فهمید. کانت اما فیلسوف هوای آزاد نیست. بلکه فیلسوف نقد سنت در موقعیت مشخص جامعه مدنی است. و هنوز هم از نظر اخلاقی، رویه آمرانه آن را که کنار بزنیم به باور به تحول آزاد لیبرالی در جامعه مدنی میرسیم. کانت یکی از بنیان گزاران بلا تردید فرهنگ تردید در نظریه شناخت است که نیچه در نقد حقیقت به آن سخت احتیاج داشته است. مقایسه اهل تفکر برای تعمیق شناخت است نه داوری سنتی حق و باطل.
رانش مجازی، از نظر مکانیسم، آزاد عمل نمیکند
غریزه و عاطفه هردو رانش هستند. فهم و عقل برعکس، رانش نیستند. حتا باز دار نده آنها یند. به گفته کانت آزادی کنشی است در جهت مخالف رانشهای طبیعی فرد انسانی. در دنیای مجازی مانند فیس بوک فرد در تنهایی خود غالبن زیر تاثیر رانش طبیعی یعنی به گونهای غیر آزاد به تعبیر کانت به مسایل واکنش نشان میدهد. در ارتباط مجازی که غالبن تنهایی انسان مدرن را میپوشاند کنترل حقوقی و تامل عقلانی، امکان چندانی برای باز داشتن رانشهایی که به طور طبیعی و به سرعت عمل میکنند ندارند. شناخت این امر میتواند نقش تامل عقلانی را در تفاهم ارتباطی برجسته کند. و این امکان را به ما میدهد که آزادیهای عینی خود را با آزادیهای ذهنی خود تا حد قابل توجهی هدایت کنیم.
بهشت دست ساخت رویاهای مردم است
در رمان «مردی که حرف میزند» اثر یوسا خواندم که بهشت گروهی از بومیان آمازون جایی است که رودهای پر از ماهی و جنگلهای پر از حیوانات قابل شکار دارد. اما آنجا از دختران و پسرکان زیبا خبری نیست. بهشت در رویاهای شبه جزیره عربستان به نیازهای غریزی طبیعتی بسته در خود، پاسخ میدهد و در سرخ پوستان و بومیان کهن بازتاب طبیعتی بیرونی، باز و گسترده. و در این میان ناراست این است که این بازتاب رویاهای انسانی را چونان حقیقتی مستقل در فراسو، به تولید کنندگان واقعی آنها تحویل دهند.
چند مفهوم زدایی پسامدرنیتهای نزد نیچه
نیچه پس از سفر به ایتالیا، زیر آسمانی گرم و روشن چند استحالهی پسامدرنیتهای را تجربه میکند، یا تجربهاش را در این زمینه غنیتر میکند. او خود را آلمانیزدایی entdeuschung میکند؛ خود را از تخصصش، فیلولوژی، رها میکند. و اندیشهاش را اخلاق زدایی، مسیحیت زدایی و ایدئولوژیزدایی میکند. نیچه با این گونه مفهوم زدایی از اندیشههای خود و رها کردن آنها از اعتقادهای بسته و در خود تنیده است که پیشاهنگ اندیشهی پسامدرن شمرده میشود.
اتهام زدایی از نیچه
نیچه را متهم میکنند که پیشآهنگ فاشیسم است. این اتهام را با این دلیل روشن میتوان رد کرد. تفکر نیچه به گفتهی اشتفان تسوایک فوق ملی بود. تسوایک از قول نیچه میگوید: «وطن انسان جایی است که تولید میکند، نه جایی که تولید میشود.» نیچه همچنین از «شیطان واقعی آلمانی» سخن میگوید. جای دیگری از وطنپرستیِ گرفتار در بند و تنگاندیشانه سخن میگوید. و آسمان گرم جنوب را به آسمان مهآلود و ابری و گرفته که از پشت پنجره و درهای بسته وطن احساس میشود، ترجیح میدهد. و در وطنپرستی تنگاندیشانه و تک زبانی آن، گونهای تک صدایی و ایدئولوژی گرایی میبیند. فریاد او فریاد ریههایی است که در جنوب هوای تازه استنشاق میکند، ابراز شادی یک سبکبار است که بالاخره آب و هوای روحش را، یعنی آزادیاش را مییابد. او در جنوب عاشق نور و روشنی میشود. و از «همهاش نور» و از لذت متعالی آن سخن میگوید. و در جایی از شیطان ابهام، تیرگی و ناروشنی سخن میگوید. شیفتگی او به نور و روشنی از شفافیت درونیاش نیز الهام میگیرد. با این ترتیب «نیچه روحی است که همواره خود را نفی میکند تا همواره تعالی بیابد.»
چگونه میتوان با این اندیشهی آزاد وقفه ناپذیر و خود انگیخته پیشاهنگ فاشیسم بود. کشتی نیچه در دریای شناخت زیر هیچ پرچمی حرکت نمیکند. نیچه نمیخواهد جهان را بهتر کند. به هیچ خدا و شاه و اعتقاد معینی وابسته نیست. و نمیخواهد برای خود پیروانی دست و پا کند. برای خود خانهای نمیسازد و احترامی برای قواعد جنگ که فلاسفه ساختهاند قائل نیست. و زیر هیچ قراردادی را که حامل تعهد فکری یا مانایی فکری است امضاء نمیکند.
اقتباس و برگرفته از نبرد با شیطان، اثر اشتفان تسوایک
معیار رشد درونی شخصیت
تمرکز انتقادی بر خود و تکرار آن در فواصل معین، شرط پایهای سلامت روح است. تمرکز دایمی بر دیگران چه در ستایش و چه در نکوهش، فرصت نگاه دقیق به خود را میگیرد. نگاه دقیق به خود، در بر دارنده حد معینی از زمان است و با نگاه سریع به خود کاملن متفاوت است. نگاه انتقادی حامل زمان، به خود، پایه اصولی شناخت دیگران است. و نیاز به زمانی دراز برای شناخت دیگران را منتفی میکند. چنین نگاه دقیقی به خود را در زبان آلمانی selbstbetrachtung مینامند. بدون این نگاه نافذ به خود، فرد آدمی هم امکان شناخت دیگران را از لحاظ نقش ارتباطی آنها از دست میدهد و هم به خود اعمال ستم میکند. هر ستمی به دیگران مستلزم ستم به خود است. یک نظاره گر بر خود دست کم در فواصل معین، این selbst Betrachtung را به خود یاد آوری میکند. بدینگونه به گفته نیچه آدم میتواند از گذشته رها شود و نگاهش را آزادانه به آینده بدوزد. در فاصله این رهایی و این نگاه رها به آینده، خودت را آزاد میکنی. یعنی به آزادی میرسی.
در «تاریکیهای متافیزیک» پیرامون
ضمیر اول شخص هرگز تنها نیست. «خود» در یک روند تنوع نظری و در یک رابطهی شناختی ساخته میشود، مگر اینکه پس از شکلگیری، فرد از گسترهی تاریکیهای فراطبیعی پیرامونش گامی بلند فرا به نهد. در گسترهی این تاریکیها تنهایی، بیمعناست. در تاریکی عادت، آدم زمان را حس نمیکند. آدم در ژرفای تاریک رویداد از دیدن آن ناتوان است. از درون رویداد، یعنی غرقه در آن، بیرون را نمیتوان دید. تنهایی زادهی رویارویی با رویداد از بیرون است. با این رویارویی، آدم قلمرو تاریکی را ترک میکند. یا شاید تازه آنرا که ترک میکند با آن رویارو میشود. کافکا یا نیچه این سلول تاریک بیزمانی، یا بی حسی را ترک کرده بودند و از تاریکیهای پیرامون برون رفته یودند.
تعمیم موضوع ممنوعیت، به وسیله ممنوعیت
قرارداد ورسای پس از جنگ اول جهانی با ممنوع کردن آلمان از داشتن ارتش، به قول الیاس کانتی عملن از هر آلمانی یک سرباز برای هیتلر ساخت. و به این وسیله تمایل به ارتش را به گونه بیسابقهای ملی و تودهای کرد. جمهوری اسلامی با ممنوع کردن شراب تقریبن هر خانه شهروندی را به یک کارگاه کوچک شرابسازی تبدیل کرد. و به این وسیله تضاد جامعه مدنی - سکولار- با حاکمیت فقهی را به گونه بیسابقهای تعمیق کرد.
سنت سخت ریشه چگونه «سیبهای بیمناک را بر شاخهها» تهدید میکند
در درون هر انسان مومن به ایمانی حاوی حقیقتی یگانه، گروههایی از انسانها مورد داوری بیرحمانهاند. نو کیشها و بهاییها ، کمونیستها و یهودیها، پست مدرنها و غیره بسته بیموقعیت، به گروههای زیر ستم داوریهایی از این دست بودهاند. این حقایق را امروز بسیاری میدانند. اما حیرت انگیز این است که آثار این خرافههای ظالمانه را در زوایای پنهان روح خود نمیبینیم! جوهر این ستمگری در داوری، در روحیه ستیزندهای قرار دارد که با آگاهیهای صوری قابل زدودن نیست . به تمرین و تکرار و تربیت و تذکار مداوم تری، و به مشاهده مداوم خود - selbst betrachtung نیاز است. به این خود پنهان در درون خود اطمینان نکنیم . در زوایای پنهان آن، اینسو و آنسو آشغال و آلودگی، بویژه وقتی که نامها عوض میشوند و جای فاعل و مفعول تغییر میکند، کم نیست. مکاشفه و مشاهده مداوم پایه درونی و اخلاقی هومانیسم است.
دو چشم اسفندیار
با جمهوری اسلامی باید با ابزاری مبارزه کرد که از جنس ابزار خود او نباشد. با پایداری روشمند و قاطعیت در یک نظریه حدوسط و معتدل. آمادگی برای سازماندهی تنها بر محور چنین سیاست روشمندی عملی میشود. سازماندهی ملی ناممکن نیست. تنها مشکل این است که متاخر بر وفاق بر قاطعیت در اعتدال روشمند علیه ج. اسلامی است. باید سلاحهای زنگ زدهی افراطی یا ملتمسانه و چشمداشتی را به آهنگرخانه هفاییستوس سپرد تا در این بحران آسمانی دچار کمبود مواد اولیه نشود.
دو علت انقلاب
انقلاب ۵۷ محصول به بن بست رسیدن سیاست بود. وقتی سیاست به بن بست برسد انقلاب راه حل میشود. اگر سیاست به بن بست نرسیده بود دلیلی برای انقلاب وجود نداشت. انقلاب دو علت آشکار داشت : ۱- دیکتاتوری. ۲- اپوزیسیونی ممنوع که به تنوع سیاسی باور نداشت و ممنوعیت به او حقانیت میداد.
تمثیل!
سیاست نباید شکل و مضمون زندگی فرد را تعیین کند
زندگی ساختمانی است که اطاقهای گوناگونی دارد. کسی که تنها به سیاست و به ضرورات سیاسی میاندیشد تنها در یک اطاق از این ساختنان بزرگ زندگی میکند و صرفن از آنجا به جاهای دیگر نگاه میکند و همه اطاقهای دیگر را از حضور مستقل آگاهی خود خالی میگذارد. با توجه به این تمثیل، زندگی نباید از سیاست الهام بگیرد. برعکس، سیاست ملهم از زندگی است که آدم را از وابستگی به سیاست مانند هر وابستگی دیگری میرهاند. تنها وابستگی موجه، وابستگی به خود زندگی است که « قلمرو همه قلمروها » است و سیاست یکی از این قلمروهاست. ن ک
توهم و انتخابات
پدیده اصلاح طلبی دینی بافتی از ساختار توتالیتر دینی در جامعهای است که انقلاب بورژوایی و نهضت ملی داشته و تحول لیبرالی در آن بازداشتنی نیست. پدیده اصلاح طلبی دینی، آلترناتیو و بازتاب و جایگزین این ظرفیت ملی و لیبرالی در یک موقعیت استعلاجی است. ولایت فقیه از سرکوب این پروسه تاریخ ملی و تحول لیبرالی پای فراتر نهاده و پدیده اصلاح طلبی را به انجمن سیاسی رفسنجانی - روحانی و سازشکارترین و قانع ترین لایه اصلاح طلبان، در برابر خود چونان اپوزیسیون کاهش داده است. ریشه توهم ساختاری شده در انتخابات ولایی را در تحریف این دو پروسه باید جست. به این توهم تحمیلی نباید تسلیم شد. ن ک
دموکراسی سکولار: نقطهی وفاق
باور به نظریهی انقلاب سوسیالیستی در واقع مرز چپهای آسیایی با چپهای اروپایی است. چپ اروپایی، دموکراسی سکولار را چونان ظرفی اجتماعی که اهداف سوسیالیستی در آن و با تعمیق درونی آن قابل تحققاند، پذیرفته است. چپ اروپایی از این راه توانسته است به تدریج به نسجی از نسوج پارلمانتاریسم اروپایی، یعنی به جزء درونی آن، تبدیل شود. با این ترتیب دموکراسی سکولار، در عمل، هم تاکتیک و هم استراتژی دموکراتیک همهی گروههای اجتماعی پیشرو در اروپا است. و دیوار کلاسیک جدا کنندهی وظایف تاکتیکی و استراتژیکی به شکل پیشین از میان برداشته شده است. گرچه «نظریهی مراحل» توسعهی اجتماعی-سیاسی به تدقیق شکلهای اتخاذ شدهی مبارزهی سیاسی همچنان کمک میکند.
کسادی در پیشرفت، انحطاط در رونق،
عصر ما عصر اجتماع متناقضهاست. اپوزیسیون فکری و فعال در جامعه ایرانی هم رشد تورمی کرده است و هم دچار بحران رکودی ژرفی است. دلیل، فقدان تعادل است - که زمینه پیوند ملی است. علامتاش چیست؟ اینکه اکثریت قاطع اپوزیسیون ما شاید چیزی حدود ۹۰ درصد، میان طرفداران یا متمایلین به سه گونه دیکتاتوری سرشکن میشود: دیکتاتوری سکولار، دیکتاتوری تحول اندک در ساختار حاکم و دیکتاتوری ایدئولوژیک غیر دینی! این موقعیت نامتعادل است که مانع خیزش ملی است. خیزش ملی به زمینهای متعادل در فرهنگ سیاسی و به چشم اندازی روشن و اطمینان بخش در راستای دموکراسی با علایم روشن عملی نیاز دارد. تنها با ارتقای فرهنگ سیاسی نا سهشمند و زیر اتوریته خرد سیاسی است که کاری چندان از دست دو میلیون بسیجی و پاسدار بر نخواهد آمد.
دفاع از آزادی
دفاع از آزادی به قاطعیتی نیاز دارد که در پرتو تردید معرفتی عمل کند. کنشی که از فیلتر نظریه - یا خصایل- حامل تردید معرفتی، یعنی حامل انعطاف و نرمش نظری بگذرد به استواری و ثبات اجرایی نیاز دارد. دفاع از آزادی بدون ثبات و استواری در کنش، کم مایه است. به اینگونه است که به تردیدهاملت در کنش - در درون خود - چیره میشویم. و از رنجی که راسکولنیکف از فقدان تردید معرفتی در شخصیت خود میبرد پیش میافتیم.
حقیقت و فراموشی - چگونه میتوان قفل حقیقت را گشود؟
کمی از کانت سود به جوییم جهان همان چیزی را به عنوان جهان به ما میدهد که ما قبلن به او دادهایم. چون جهان مجموعه چیزهایی نیست که در آنند. بلکه به گفته ویتگنشتاین جهان مجموعه رویدادهاست. نیچه از این هم فراتر میرود: جهان مجموعه تفسیرهاییست که ما از رویدادها میکنیم. اما حقیقت بمثابه حقیقت، چیزیست که جهان به ما میدهد و ما فراموش میکنیم که ما خود آنرا به جهان داده ایم. کنون آیا حقیقت محصول فراموشی است یعنی دست ساخت آنست یا خود فراموشی است! ؟
پی آمد:اگر دانایی به آنجا برسد که رابطه خود را با جهان آنگونه که کانت در نظریه شناخت، فورمولاش را داده است به شناسیم به نیچه میرسیم که با کلید هرمنوتیکی تفسیر به مثابه جهان، قفل حقیقت را گشود.