ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 21.12.2015, 22:39
اندیشه‌هایی در باره جهان - ۳

ناصر کاخساز

پلو‌رالیسم و منادولوژی - دمکراسی و تعدد ذات
پلورالیسم از نظر عقلی با تک‌ذات‌گرایی نمی‌خواند. مونیسم اسپینوزا یعنی باور به یک ذات - سوبستانس - از زاویه دید پلورالیستی به‌قول فیلسوف مارکوس گابریل نادرست است. یک ذات به تنهایی خیلی تنها و کسالت آورست - one is the loneliest number - و اما نگاه دکارت به جهان، نیز دوذاتی و ثنوی است، بقول فیلسوف گابریل دوالیسم دکارت واقعیت _مدار و وفادر به واقعیت، یعنی wahrheitsfaehig هست اما مدلل نیست. چرا دو ذات و نه سه ذات و یا بیشتر؟ اما نگرش پلورالیستی را از زاویه ذات نگری، در منادولوژی لایبنیتس می‌توان دید. نقل از فیلسوف یاد شده.
منادیسم با این ترتیب یعنی کثرت و تعدد ذات. کثرت مناد یعنی مختلف بودن ذوات. نظریه لایبنیتس تنها برگردان روحی اتمیسم دموکریت نیست و یک نظریه تعدد ذوات در زمانی است که چرخش به عصر جدید آغاز شده است و پلورالیسم در چشم انداز قرار گرفته است. البته در ایدهآلیسم لایبنیتس جنبه‌های ناب هم وجود دارد. کانت در نقد خرد ناب به رد آن می‌پردازد.

*

دشمن شخصی کیست؟
کسی که از پشت دیواری از غبار چونان شبحی از دولت نظاره‌گر سرک می‌کشد تا در حرکت‌های تو اشتباهی پیدا کند و از این راه، امکان اشتباه کردن را از تو سلب کند. و چه اثر مخربی دارد اگر او در ماموریت غریزی سوق دادن تو به اشتباه نکردن توفیق پیدا کند.

*

نسخه رهایی
حقیقت ناب و ایقان معرفتی را ج. اسلامی به اندازه کافی به کرسی نشانده است. در پی یک یقین معرفتی دیگر بودن، یعنی با نبرد حقیقت‌ها چیزی جز خسران بدست نخواهی آورد. آلترناتیوی برای حقیقت باید پیدا کرد تا آه از نهاد این سیکلوپ برآورد. درست باید مانند اولیس وسط پیشانی سیکلوپ را نشانه گرفت، یعنی تنها ارگان یقین معرفتی او را! اما برای این کار به وفاقی در قلمرو شناخت نیاز داریم. آلترناتیو حقیقت، نقد حقیقت است. نقد کل بافتار حقیقت است و نه بالا بردن پرچم حقیقتی دیگر. حقیقت ج. اسلامی پس از داعش از همیشه بی‌آینده‌تر شده است چون از ژرفا به برون فرا تراویده است. او هرگز چنین آسیب پذیر نبوده است.

*

سلوک تفاهم با اعتقاد
هیچوقت برای انتقاد از تندی‌هایی که کرده‌ایم دیر نیست. برای تفاهم داشتن با دیگران لازم نیست از عقاید خود صرفنظر کنیم. با این حال تفاهم، شیوه ابراز و سبک دفاع از عقایدمان را به طور اتوماتیک تغییر خواهد داد.

*

تفاهم را هم می‌توان آموخت
پدرم کمونیست بود و وصیت کرده بود با کتاب حزب دفن‌اش کنند. اگر از مردمم متنفر باشم باید از پدرم و بسیاری دوستان و آشنایانم متنفر باشم. من ولی سعی می‌کنم آنها را بهتر بفهمم. سویتلانا آلکسیویچ برنده نوبل ۲۰۱۵

*


بشارت

اعلام عشق، یا در واقع تابلوی « بشارت » اثر امیل برنارد. در این جا روح القدس، بگوییم سنت، حالتی ملتمسانه؟ شاید هم آمرانه؟ یعنی به هر حال غیر درونی دارد. اما مهم اینست که مریم با حالتی از رقص به سنت پاسخ می‌دهد. تابلوی بشارت - Verkündigung - اثر امیل برنارد از نظر حالت رقص آمیزی که در واکنش مریم نشان می‌دهد تابلوی بشارت اثر بوتیچلی نقاش رنسانس را بخاطر می‌آورد، گرچه رادیکال‌تر. در سوژه اعلام عشق می‌توان گفت اتفاق مهمی رخ می‌دهد. در سوژه تثلیث که رد پای اسطوره یونانی را در آن می‌توان دید قدرت در حال تقسیم است. میان خدا و انسان. عشق قدرت را تقسیم می‌کند. در اسلام و یهودیت، قدرت متمرکز بر یگانگی، که همان یکتاگرایی متمرکز بر قدرت است، راه هر گونه تقسیم قدرتی را می‌بندد.
هنر رنسانس با رقص، لبخند و شادی که اجزای فرهنگی تفاهم اجتماعی‌اند به ایده تقسیم قدرت عینیت بخشید. فیلیپو لیپی که استاد ساندرو بوتیچلی بود مریم را با آرایش کامل و نشسته بر صندلی مجللل نشان می‌دهد. در تابلوی مریم و کودک حتا فرشته لبخند می‌زند و نگاه‌ها بجای اینکه به آسمان یا بجایی پرت دوخته شوند با یکدیگر مبادله می‌شوند و به طور کلی زندگی در پیش زمینه‌ای ارتباطی عمده می‌شود. عصر جدید بر این ذخیره معنوی، سمت یابی فورماسیونی پیدا می‌کند. در جوامع اسلامی که رنسانس ندارند اقشار خرده بورژوازی در غیاب بورژوازی که تحول عصر جدیدی ایجاد می‌کند گسترش می‌یابند و با ذهنیتی مغشوش و عدالت‌خواهی مذهبی دست رد به سینه عصر جدید به این دلیل که طلیعه‌دار آن، بورژوازی است می‌زند. پتی بورژوازی بدون تحول عصر جدیدی نمی‌توانست پیوند رقص، لبخند و شادی را با تفاهم اجتماعی بفهمد. مشکل اساسی در جوامع اسلامی بویژه، فقدان رنسانس است که همچنان خاستگاه هنر و تحول اجتماعی به طور کلی است. از همین دست، امیل برنارد مرا به رنسانس که تفاهم را خاستگاه شادی می‌دانست کشاند.

*

تناقض موجه
نباید به کسی که متحول شده و به نظری انسانی دست یافته است ایراد گرفت که چرا عمل او منطبق با نظری که می‌دهد نیست. چون پیاده شدن تحول نظری در عمل به زمان بیشتری از تحول نظری نیاز دارد. چرا که تحول عملی به گذر از بسیاری از سنن و عادت‌های پاسفت کرده در ناآگاه فردی و اجتماعی وابسته است. برای اینست که می‌گوییم نظر خود، بخشی از عمل است. سخن، یک کنش گفتمانی است. یا می‌گوییم نظر آستانه عمل است و روشن است که به آستانه با سهولت بیشتری می‌توان رسید.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۱
چند اصل پسا اخلاقی در تجربه یک عقل خودمختار :
«هر چیزی محدود به حدود است»
«پیروزی نهایی ناممکن است»
«آینده پیش‌بینی ناپذیر است»
«آزادی همواره - کم و بیش - در مخاطره است»
«هیچ خط مستقیم اعتقادی به آزادی راه نمی‌برد»
«در نسبت دادن خیانت به دیگران احتیاط بهتر از قاطعیت است. عملا در مقام قاضی سخن گفتن بدون اینکه قانون این سمت را به ما داده باشد خودسری است»
«حقیقت نه نسبی است و نه مطلق بلکه اعتباری است. و اعتبار آن نیز تابع سطح متغیر استدلال در زمان و مکان معین است. ن ک. تذکار : شق ۱ تا ۴ را از دیگران گرفته‌ام»

*

چند اصل پسا اخلاقی ۲
عقل مقدم بر حق نیست. اگر نگوییم حق مقدم بر عقل است دستکم از نظر وفادار ماندن به حقوق انسانی باید به پذیریم که رابطه آنها موازی است. چون هر دوی آنها زاده تجربه‌اند. اگر عقل بر حق مقدم دانسته شود، حقوق انسانی به وسیله قدرت‌های سیاسی و دینی، مورد تفسیر و بهره برداری قرار می‌گیرد. عقل در چنین مواردی آپارات تفسیر کننده‌ای می‌شود که سرکوب حق را نظریه پردازی می‌کند. زادگاه حق، همچنا نکه در مورد عقل نیز صادق است تجربه اجتماعی برخاسته از نهادینه شدن « رابطه متقابل » است. به گفته جان لاک « عقل محصول تجربه است»
حرمت انسانی تخطی ناپذیر است و حقوق انسانی تعدی ناپذیر. حتا اگر عقل آنرا به مصلحت نداند! به دینسان است که هیچ قدرتی نخواهد توانست طفره رفتن از حقوق بشر را یا سرکوب آنرا به ما به قبولاند. با این ترتیب عقل را باید از مقامی الهی یا ودیعه‌ای خدایی در وجود انسان، که تک صدایان به آن تفویض کرده‌اند پایین آورد و مقام واقعی و متعادل اش را نشان داد. به گفته جان لاک« عقل ماهیت الهی ندارد» علت این که عقل را جوهری الهی می‌دانند اینست که حق را محصول عقل معرفی کنند و از آن طریق به حقوق الهی چونان خاستگاه حقوق موضوعه دست یابند. پس « عقل زاده تجربه است » این، گفته هگل را تایید می‌کند که « حقوق در پایه و اساس موضوعه است » و ارتباط اش با عقل در همان حدی است که با اخلاق یعنی با عقل عملی دارد. با این ترتیب حق و عقل به طور در هم تنیده‌ای محصول تجربه اجتماعی‌اند. به طوری که می‌توان گفت میان حقوق نا مدون و عرفی و عقل عملی مرزی نیست.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۳
وسیله هدف را توجیه می‌کند. چندان افتخار نکن - نکنیم - که چه عقیده‌ای داری و به کجا می‌خواهی برسی! الزاما مهم نیست که چه فکر می‌کنی - یا چه فکر می‌کنیم - مهم تر چگونه فکر کردن است. در فرهنگ پسا اخلاقی، شیوه و متد، آماج را تعریف می‌کند. تاریخ تمدن بسوی عمده کردن متد نسبت به هدف حرکت کرده است. اگر یک معتقد به دین بگوید تفاهم اجتماعی برایش مهم تر از عقیده است، از آته ایستی که به اولویت تفاهم بر باور خود باور نداشته باشد بیشتر به به گسترش همزیستی یاری می‌رساند. گاندی به عنوان مثال تفاهم اجتماعی را مقدم بر باورهای متافیزیکی اش می‌دانست. یعنی ارزش‌های پسا اخلاقی، ارادی یا وابسته به آماج‌های انتزاعی فکر نیست.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۴
داوری رادیکال بازتاب ناتوانی فرهنگ انتقادی است. کسی که نیاموخته است انتقاد کند حمله می‌کند. دو شرط زمینه‌ای انتقاد ، شجاعت و تعادل است. با این تبصره که تعادل در برخورد، که فرهنگ بشود شجاعت هم موضوعیت خود را از دست می‌دهد.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۵
فکر تند دیگر فکر نیست. دخالت غریزه در قلمرو فکر است. بازگشت از پسامتافیزیک و پسااخلاق است وبنیاد آن، آمریت اعتقادی است. رفورم یعنی نرم کردن شکل. ولی برای نرم کردن شکل نمی‌توان آنرا از مضمون جدا کرد. شکل نرم ، همان منعطف کردن مضمون است. با این ترتیب شکل مهم تر از مضمون است. شکل، حرکت مضمون به بیرون است. برای همین است که ما خود را می‌آراییم. این، تمایل ذاتی انسان به هنر را نشان می‌دهد. آرایش، چیزی غیر از خود مارا نشان نمی‌دهد. بر عکس توانایی‌های زیبایی شناسانه انسان را از نظر ارتباطی باز می‌تاباند و به آن مضمون پسا اخلاقی می‌دهد.یعنی آنرا به ادب تبدیل می‌کند. پس شکل یک مضمون پسااخلاقی است.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۶
از نظر کانت جهان صوری جهان تجربه است و بقیه ماجرا به قلمرو مصلحت اخلاقی تعلق دارد. به قول نیچه جهان صوری که از میان برداشته شود جهان حقیقی هم از میان برداشته می‌شود. پس مخالفت با جهان صوری که همان مخالفت با صورت جهان است مخالفت با حقیقت جهان است.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۷
با هنر و ادبیات، انسان به هیچ اعتقاد اخلاقی از بیرون نیاز ندارد. - چون اخلاق کارکرد خود بخودی فرهنگ است که ادبیات و هنر ناقلان راستین آنند - ادبیات و هنر باز می‌کنند، اعتقاد و ایمان می‌بندند. برای همین است که اعتقاد و ایمان با هنر و ادبیات رو به آینده بویژه مخالفند. هنر، خط عمودی تصورات ذهن رافرو می‌آورد و در مسیر افق قرار می‌دهد. در خط عمودی تصورات، افکار نبردآلودند، مبارزه خصلت آنهاست. عقیده در خط عمودی یک اسلحه و یک آلت قتاله است و حمله که بازتاب ناتوانی او در دفاع است وسیله بقای اوست.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۸
تفاهم فرا اعتقادی، قانون نخست همزیستی است.هر دین و اعتقادی که در تجربه دهها قرن نتوانسته است در خدمت صلح و تفاهم میان آرا و عقاید انسانها قرار بگیرد ، به عکس، به نفرت و دشمنی صرفا به خاطر تفاوت عقاید میان آنها دامن زده است ناچار است زیر پوشش تفاهم فرا اعتقادی قرار بگیرد. این فرایند در تجربه متمدنانه تاریخ به قانون تبدیل شده است و مقاومت ناپذیر است. تمدنی که رنسانس و هومانیسم آفریده است توانایی رام کنندگی هر حق بجانبی اعتقادی را نیز خواهد داشت.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۹
امر به عمل خیر و نهی از گناه، مقررات اخلاقی پیشا عصر جدیدی، پدر _ مرد_سالارانه و پاسخگو به غیبت خودمختاری عقل است. تکرار آن در عصر جدید، واکنش اخلاق زمیندار به خود مختاری عقل است. و اعتراض به فردیت و تفرد عقلانی پس از دکارت و سروانتس است. دون کیشوت این پیامبر پوشالی امر به معروف که با منطق عملی نوکرش سانچو به تسخر گرفته می‌شود نماینده این سنت اخلاقی است. اخلاق به تعبیر آمریتی از این دست علاقه مند به زمینه ایست که از آن بر می‌خیزد و در حقیقت روساخت آنست و قصد نفی پایه‌ای آنرا ندارد. نظام آمریت اخلاقی تنها با خودمختاری عقل منتفی می‌شود.تاکید بر امر به معروف و نهی از منکر چونان پاره‌ای از یک ایدولوژی آمرانه اعتقادی، ضرورت این چرخش را که در حال گسترش تحقق خویش در روند تاریخ تمدن است می‌پوشاند.

*

چند اصل پسا اخلاقی ۱۰
شور جمعی که انگیزه مذهبی و اعتقادی پیدا کند از مصادیق بارز‌هالوسیناسیون جمعی - توده‌ای - است. در‌هالوسیناسیون ادم تصور می‌کند چیزی را می‌بیند یا می‌شنود. نمونه‌ای از آنرا ساعدی در نمایشنامه «آی با کلاه آی بی‌کلاه» باز نمایانده است. توهم وقتی جمعی -کولکتیو - بشود ادم به گونه‌ای ایقان متوهم نسبت به تصویری تصوری دست می‌یابد. آنرا هیپنوز جمعی نیز می‌توان نامید. آیت‌اله خمینی از این نیروی بیمار گونه کولکتیو قویا سود می‌جست. اخلاق اعتقادی که اراده فردی معطوف به شناخت در آن ناپدید می‌شود زمینه مناسبی برای شور مذهبی و اعتقادی از این دست به وجود می‌آورد.