دست نامرییِ انضباط اجتماعی
در دمکراسیها که فرهنگ ضابطه درست میکند - همچنانکه در قلمرو هنر و ادب میبینیم - حد دانستن در رقابت کیفیتها بوسیله دست نامریی (invisible hand) تعیین میشود. رقابت کیفیتها به خودی خود بر اساس ضابطه عمل میکند. حتا اظهار نظر در مسایل روزمره زیر تاثیر این ضابطهسازی درونی فرهنگ است. اما در فرهنگ انتقالی و به ویژه در سیاست در مرحله انتقال که دست نامرییِ انضباط اجتماعی عمل نمیکند اظهار نظر یک اشتغال روزمره است. اظهارنظر در چنین فضایی گلولهای است که غریزه آن را شلیک میکند. فیسبوک و اینترنت به طور کلی که در موقعیت تعالی اخلاقی میتواند سازماندهی فرهنگی کند در چنین شرایطی موقعیت غریزی اظهار نظر را تشدید میکند. این است که اندیشمندان از سیاست فاصله میگیرند تا خود را از میدان غریزهی اظهار نظر دور نگه دارند. این یک مشکل پایهای اجتماعهایی است که یک پای در سنتی فرهنگی دارند که نمیتواند انضباط اجتماعی را به ضابطهای درونی بدل سازد.
*
اولتیما ایراسیو
گسترش جنگ با داعش حلال مشکل نیست. باید به فکر راههای دیگری بود. گسترش جنگ حتا به سود نیروهای سرکوبگر - عمده - منطقه مانند ایران و اسراییل است که نیروهای افراطی حاکم بر آنها همواره از اغتشاش و ناامنی در منطقه سود بردهاند تا از نظر داخلی نیز نیروهای اپوزیسیون را کنار گود نگه دارند. و تازه این تنها یکی از پی آمدهای شوم آنست.(ultima irratio)«جنگ آخرین وسیله بیخردیست»
*
راه مطلق و هدف نسبی است
هدفِ یگانه و مطلقی وجود ندارد، مگر از گونهی ذهنیاش. هدفها، راهبردی یا استراتژیکاند. ولی استراتژی نه به معنای نهایی و پایانی. استراتژی در خدمت راه است. با این ترتیب هدفها ایستگاههای بین راهاند. هدف، آماجی است که به آن میرسیم و از آن میگذریم. پس هدف مفردی وجود ندارد ، به این ترتیب هدفها همواره هدفهای دیگری را تولید میکنند. یعنی نفی هر هدفی در خود آن، یعنی در طبیعت تعارضآمیز آن نهفته است. و این یعنی متافیزیکزدایی از هدف.
*
هدف اختلاف میآورد و «راه» اشتراک
عیب نخست اعتقادهای پایانگرا، بستن راه است. عیب دوم، بیپایان یعنی بیزمان کردن پایان است. و این از گونهای مرگ خواهی در قلمرو ناآگاهی انسان میآید. از تاناتوس یا غریزه مرگ!. تمایل به پایان، در روانشناسی فردی اثر غیر قابل انکار بهجا میگذارد. آدمی که لذت در راه بودن را احساس نکند به پی آمد اجتماعی آن نیز تن میدهد. تفاهم ارتباطی، بازتاب مفهومی این احساس، یعنی احساس لذت در راه بودن، است. این، راه است که مشترک و انسانی میکند، نه هدف، که پراکندن، هدف ناآگاه آن است. ابزاری کردن راه، چیزی جز ابزاری کردن زندگی نیست. از آدم تیپ هدفگرا انتظار دموکراسی داشتن تا حدی پروبلماتیک است.
*
تفاوت روحی و روحانی
به زبان آلمانی geistig یعنی روحی و geistlich یعنی روحانی. رسالت دومی همانگونه که در ایران هم میبینیم بی معنا کردن یا تخریب کارکرد اولی است.
*
دینِ راه یا دینِ هدف
دو گروه از انسانها به دین احتیاج ندارند. جز به مصلحت یا برای پرهیز از خشم مردم نادان. این دوگروه، سعادتمندان و فرهیختگاناند. چون ظاهرا سعادت هدف هر دینی است و فرهنگ جایگزین اخلاق است. این امر که در بهشت هم دین وجود دارد - یعنی شیفتگی هدف به خودش- شاید به حواسپرتی تمامیتخواهانهی خوانشهای تکصدا از دین مربوط است. در نگاه بودا به زندگی، هدف خودِ راه است. کافکا نیز در داستانی کوتاه و در استعارهای چند لایه، پوچی هدف را به این تعبیر، و همیشه در راه بودنِ انسان را، که میتوان آن را نقد اندیشههای پایانگرا نامید، برای ما باز نموده است.
*
خیانت به صیانت ذات
اعلام بخشش عمومی پس از ج. اسلامی از این واقعیت پرده بر خواهد داشت که ما به اندازه کافی نیرومندیم. و گرنه با اعلام بخشش، امکان بخشیده نشدن خود را به حریف تفویض کردهایم. یک قاعده مهم بازی: برای بخشیدن، به نیروی کافی احتیاج است. و گرنه بخشش در عمل میتواند به اصل صیانت ذات - در بازی - خیانت کند.
*
خودمختاری عاطفی چیست؟
اگر کسی بتواند با هموطنان سلطنتطلب و اصلاحطلب - در موقعیت موجود - دستکم از نظر درونی، رابطهای ایرانی و انسانی داشته باشد و در عین حال برخورد نظری آنها را با ج. اسلامی رد بکند، در واقع به اوج خودمختاری عقلی که همان خود مختاری عاطفی است دست یافته است.
*
ترانسِ اعتقادی چیست؟
در مرحلهی ترانس که آدم هیپنو شده از نظر ایمانی، در حالتی بیخود شده یعنی در خلسه و لذت وصول به حقیقت قرار میگیرد، میتواند مرتکب جنایت هم به شود. در حالت ترانس اعتقادی، فرد در جهت انجام هدف تعیین شدهای با حذف همهی آگاهیهای دیگرش یا در حالت عدم احساس آگاهیهایش، با ارادهای مدیریت شده از بیرون حرکت میکند. راسکولنیکف با همهی لطافتی که داشت و دلش به حال بینوایان میسوخت، پیرزن را با تبر به قتل میرساند. راسکول در ترانس این جنایت اعتقادی را مرتکب میشود. جنبههای روانشناسانه رابطه بیمارگونه معتقد با اعتقادش باید با تجارب پس از رسیدن آیتالله خمینی به قدرت و پس از پیدایی اسلامیسم به طور کلی هنوز مورد بررسی قرار به گیرد. یکی از این جنبهها حالت ترانس تودهای است. گونهای ارتباط در ترانس. بررسیهایی از این دست جنبه روشنگرانه دارند چون نشان میدهد چگونه اعتقاد میتواند معتقد را بیاراده کند. یا اراده آگاهانه را از او بگیرد.
*
تامل!
برای تنها بودن یا باید خدا بود یا حیوان - ارسطو.
نیچه: یا فیلسوف، که هر دوی آنهاست.
بهراستی چرا فیلسوف دو بار تنهاست؟ به مثابه حیوان، و چونان خدا.
*
نماد ترکیبی چیست؟ و چرا من بر مصدق تاکید میکنم
ملیگرایی خیلی با هومانیسم قابل جمع نیست. هومانیسم یک حرکت فرا ملی است. اهمیت مصدق در این است که یک نماد ترکیبی است. او یک هومانیست ملیگراست. هومانیسم او حتا از هومانیسم رنسانس مدرنتر است. اراسموس به عنوان مثال از نظر زمانی مجبور بود مسیحیت را انسانی بکند. در هومانیسم مدرن و در نگاه مصدق، دین یک اشتغال فردی است و همزمان، عنصر ملی برای مصدق یک شهروند جهانی است. و این او را به اتحاد مدرنیتهای با دموکراسی جهانی سوق میداد. برای او دین و ایدولوژی در چارچوب شهروند ملی - جهانی یعنی ملی - دموکراتیک به مثابه یک نهاد مدرن، چونان یک جایگاه اجتماعی مطرح بود. حتا امیر کبیر این دوالیسم ملی - هومانیستی را نداشت. امیر کبیر یک مصلح بزرگ بود. اما «نهاد ترکیبی» تنها مصدق را داریم. در حالی که ملیگرایی و هومانیسم در اساس پارادوکسیکالاند. حل این پارادوکسی در شخصیت سیاسی مصدق، کاراکتر اجتماعی و انسانی او را پیچیده و جاذب و مدرنتر از زماناش میکرد. در تاریخ معاصر ایران نماد ترکیبی دیگری نداریم.
*
پیری سالم
پیری تغییر چشمانداز است. فراختر شدن گستره تفاهم، بازتاب محدود شدن فیزیکی چشمانداز است. پیری نقطه اپتیموم تقاطع این دو منحنی، یعنی این دو چشمانداز است. چشمانداز جدید، به پیری یک زمینه نوجویی میدهد. نوجویی جدید در واقع در جای نوجویی سپری شدهی دوره جوانی مینشیند. در پیری سیزیف بالاخره به قله میرسد. با ملانکولی شور از دست رفته، با تجربهای فشرده و حس دیگری از زمان. با یک درک فلسفی خودبخودی از دو زمان کاملن متفاوت.
*
حقوق بشر بالاتر از قانون
با وجود درهم تنیدگی قانونیت و مشروعیت، یکی از تفاوتهای این دو مفهوم را در رابطه با حقوق بشر چونان ملاک و معیار میتوان شناخت. آدم کشی به موجب قانون، انسانها را به خاستگاه حیوانیشان بر میگرداند. مجازات اعدام نشان میدهد که قانون میتواند به این موقعیت که انسانها میتوانند مانند حیوانهایِ درنده یکدیگر را پاره کنند مشروعیت و انتظام به بخشد.