ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 14.11.2015, 12:56
تاریخ و آموزه‌های آن

اشکان آویشن

در میان ایرانیان اهل اندیشه، این جمله‌ی کارل مارکس در بحث‌های سیاسی، تاریخی و حتی اجتماعی، بسیار مورد استناد قرار می‌گیرد:«آن‌که از تاریخ نیاموزد، تاریخ برای او دوبار تکرار می‌شود. باراول به صورتی فاجعه‌بار و بار دوم به صورتی خنده‌دار.» من در این نوع تلقی، مقداری تردید دارم. نکته‌ی نخست آن است که چرا یک ملت، از تاریخ به طور عام و از تاریخ کشور خود به طور خاص، چیزی نمی‌آموزد یا کم می‌آموزد؟ آیا آموختنی‌های تاریخی، چنان دمِ دست‌است که هرکس به سادگی، می‌تواند بدان‌ها دسترسی داشته‌باشد اما آگاهانه، از بهره‌گرفتن از آن‌ها، اجتناب می‌ورزد؟ آیا آموزه‌های تاریخی، از نوع جزوه‌های درسی‌است که بتوان آن‌ها را زیر عنوان‌هایی از قبیل اعتماد، عدم اعتماد، خودنمایی، تمایل به صدرنشینی، خیانت و یا نادانی و آگاهی به مسؤلیت انسانی و بسیاری دیگر، طبقه‌بندی‌کرد؟

پاسخ من آن است که نه! من این‌گونه فکر نمی‌کنم. به اعتقاد من، هیچ ملتی، کم‌استعدادتر و یا بااستعدادتر از ملت دیگر نیست. هیچ ملتی، بی‌هیچ زمینه‌ی معین، نه از دیگر ملت‌ها، داناتر است و نه نادان‌تر. واقعیت آن است که هرگاه برای مردم یک سرزمین، مدرسه‌ی خوب، دانشگاه مناسب و رایگان و بسیاری از امکانات خوب مادی و معنوی از همه‌سو فراهم‌باشد، طبیعی‌است که زمینه‌های آموختن طبیعی و انسانی، برای آنان  فراهم‌است. اما ملتی که در تنگنای فشار مادی و معنوی، از هرگونه امکان مادی، رفاهی و یا فنی محروم باشد، قطعاً اندیشه به آموختن، چه از تاریخ و چه از دیگر پدیده‌ها، نخستین اندیشه‌ای نیست که ذهن و فکر او را به خود مشغول می‌دارد.
 
برای آموختن از حوادث تاریخی، نیاز به اندیشمندانی‌است غیرجانب‌دار و مستقل که بتوانند با دانش و تجربه‌ی کافی، تا آن جا که ممکن‌است مویرگ‌های چنان رویدادهایی را بشکافند و در کلامشان، کوچک‌ترین نشانه‌ای از تحقیر، فراکشیدن بی‌مورد و یا شعارهای به هیجان آورنده، چهره ننماید. خاصه آن‌که می‌بایست این آگاهی‌ها با بیان‌های گوناگون و متناسب با سطح دانش و توانایی فردی آدم‌ها، چه آنان که از طریق خواندن و کتاب، بدان دسترسی می‌یابند و چه کسانی که از طریق آوا و یا تصویر، امکان دیدن و گوش‌کردن را پیدا می‌کنند، گسترش یابد. ‌اگر حوادث تاریخی، به گونه‌ای خشونت‌بار، آکنده از کین و انتقام، برای یک ملت، هزار بار هم تکرار شود، هر بار از آن اتفاق‌ها، چنان ویژگی‌های خاصی دارد که نه تنها مردم کوچه و بازار که ممکن است به سادگی و به علت فریبکاری‌های نیروهای فرادست، به سادگی متقاعدشوند که حق با آنان است بلکه حتی درس‌خواندگان و اندیشمندان آن ملت نیز، در چنان فضایی، فرصت اندیشیدن، زیر و رو کردن حوادث و تجزیه و تحلیل آن‌ها را پیدا نمی‌کنند.

درست به همین دلیل است که حوادث تاریخی، هرمقدار هم تکرار شود، هرگز در چنان فضای پرتنش که خشونت‌گرایی دوسویه و یا چندسویه‌ی نیروها، از مشخصات بارز چنان سرزمین‌هایی است، کسی مجال اندیشیدن غیرجانب‌دار و یا به بحث و فحص گذاشتن آرام و منطقی رویدادها را پیدا نمی‌کند. در چنان فضایی، آن‌چه بیشتر از هرچیز دیگر به تعمیق می‌رود، کینه‌ها، نفرت‌ها و انتقام‌هاست. حتی در زمانی که خشونت رفتاری، چندان نمودی ندارد، خشونت کلامی، احساسات انسان‌ها را برمی‌آشوبد و خلوت اندیشه برانگیز آنان را از آن‌ها بازمی‌ستاند.

هیچ ملتی را نمی‌توان به دلیل عدم آموختن از حوادث تاریخی و یا حوادث تاریخی مشابه در چند و چندین دوره‌ی زندگی انسانی، محکوم کرد و یا مورد ملامت قرارداد.

نکته‌ی بعدی آن است که چرا تکرار حوادث تاریخی را برای نخستین بار، باید فاجعه‌بار تلقی‌کرد؟ آیا این فاجعه‌باربودن بدان دلیل‌است که مردمان یک سرزمین، از حوادثی که برآنان گذشته، درس عبرت نگرفته و یا از آن حوادث، چیزی نیاموخته‌اند؟ به نظر می‌رسد که چنین دیدگاهی، موضوع نیاموختن را شدیداً محکوم می‌کند، بی‌آن‌که در پی آن باشد که علت این نیاموختن چه بوده‌است. چنین دیدگاهی، آموزگارانه می‌خواهد که آدمیان، ناخوانده ملا‌شوند و یا بدون کمترین انگیزه‌ی قابل فهم، در صدد تجزیه و تحلیل حوادث تاریخی برآیند و از میان فراز و فرود آن حوادث، درس‌های راه‌گشای زندگی را بیرون بکشند. حتی تکرار همان حوادث تاریخی که برای باردوم خنده‌دار جلوه می‌کند، روی دیگر سکه‌ی همان دیدگاهی‌است که انتظار دارد مردمان یک سرزمین، مانند پژوهشگران آکادمیک و دانش آموختگان کهنه‌کار، نه تنها قدرت تجزیه و تحلیل درست مسائل و رویدادها را داشته‌باشند بلکه بتوانند آن‌ها را به حوادث و رویدادهای مُشابه نیز تعمیم‌دهند.

به اعتقاد من چنین نگرشی که در جمله‌ی مورد نظر خلاصه‌شده و مورد استفاده‌ی بسیارانی از مردمان تحصیل‌کرده و آگاه ما قرارمی‌گیرد، هیچ‌گونه توجهی به امکانات و واقعیات حاکم برزندگی یک ملت ندارد و او را بیشتر به عنوان پدیده‌ای یک‌دست می‌نگرد که باید هم تاریخ را بشناسد و هم از علت حوادث تاریخی آگاه باشد و هم سیر رویدادها را به درستی پی‌گیری کند.

در همین رابطه، جمله‌ای وجود دارد که یکی شخصیت‌های اروپایی بر زبان آورده‌است. من در حال حاضر، به یاد نمی‌آورم که آن را در کجا خوانده و یا دیده‌ام. اما جمله‌ی مورد نظر، چنین‌است: «کسی که تاریخ خود را نشناسد، باید آن را تکرارکند.» کسی که این جمله را برزبان آورده، از یک ملت حرف نمی‌زند. بلکه از فرد سخن می‌گوید. حتی وقتی موضوع اصلی را که تاریخ باشد، مطرح می‌کند، بازهم نشناختن آن را، توسط تک تک انسان‌ها ملاک عمل قرار می‌دهد. این نشناختن از سوی یک انسان، هر علتی می‌تواند داشته‌باشد اما به‌گونه‌ای مطرح نمی‌شود که فردِ غافل از شناخت را محکوم سازد و یا گونه‌ای از فاجعه‌بار بودن آن را برای تکرار باردوم و گونه‌ای از خنده‌دار بودن برای بارسوم، مطرح سازد.

از طرف دیگر، می‌بینیم ‌که طرح این موضوع از سوی بسیاری از هموطنان اندیشمند ما، بیشتر حالتی فرازنشینانه، بزرگانه، محکوم‌کننده و ملامتگرانه دارد. فرق‌است بین «نشناختن» و «نیاموختن» با «شناختن» و «آموختن» اما به علت انگیزه‌های سودجویانه‌ی فردی، از عمل‌کردن بدان‌ها خود‌داری ورزیدن و یا فرافکنانه، گناهِ کار را به گردن دشمنان مرموز و مجهول انداختن.

در نشناختن، هیچ لزومی ندارد که ما بتوانیم حکم به فعال بودن و یا منفعل بودن شخص در آموختن تاریخ و یا هرچیز دیگر صادر‌کنیم. نشناختن جرم نیست. باید برای کسب شناخت در هر زمینه‌ای، اسباب کار فراهم باشد تا فرد اگر تمایل داشت، بدان روی آوَرَد. اگر اسباب کار فراهم باشد اما ضرورت آموختن، به ذهن انسان‌ها، کوبه‌ای وارد نیاورد، آنان لزومی به کسب شناخت و یا آموختن نمی‌بینند. ما همه‌روزه، هزاران اگر نه، صدها پدیده‌ی مختلف را می‌بینیم، می‌شنویم و یا از کنارشان رد می‌شویم. شاید در این میان، به تعداد اندک شماری از این پدیده‌ها، توجه‌کنیم و یا حتی علاقه‌ای به دانستن و شناختن آن‌ها، از خود نشان بدهیم. در کشورهای اروپایی، صحبت از آن‌است که اگر کسی تاریخ خود را نشناسد، بایدآن را تکرارکند. صحبت بر سر این نیست که او برای این آموختن، برای چندمین‌بار مجبور به تکرار حوادث تاریخی شده‌است. در نگرش اروپائیان به این عدم شناخت از تاریخ، حتی شکل فاجعه‌بار و یا خنده‌داری هم مطرح نیست. بلکه تنها تکرار تاریخ مطرح‌است تا آن فرد بتواند از طریق این تکرار، تجربه‌ی گذشتگان را در توفیق و شکست، جزو آموزه‌های ذهنی خویش قراردهد.

نکته‌ی دیگری که بازهم در میان ما ایرانیان مطرح می‌گردد، این موضوع‌است که ظاهراً تاریخ را فاتحان می‌نویسند نه شکست‌خوردگان. به اعتقاد من، طرح چنین موضوعی، بیشتر به همان جوامع دربسته‌ی اولیه برمی‌گردد که دسترسی به اطلاعات و امکانات، در فقیرانه‌ترین شکل ممکن قرارداشته‌است. فاتحان تنها به آن دلیل که امکانات و نیروهای نظامی در اختیارشان بوده، خود می‌توانسته‌اند هرچه را که می‌خواسته‌اند در آن منطقه‌ی معین و زمان معین بنویسند. اما واقعیت آن است که حتی در همان دوره‌های تاریخی دیر و دور، شکست‌خوردگان نیز می‌توانسته‌اند با گذشت زمان، روایت‌های خویش را به تدریج در معرض دید خوانندگان خود قراردهند. همه‌ی قرائن نشان می‌دهد که در روزگار کنونی، تاریخ را حتی در نخستین لحظاتِ یک رویداد کوچک یا بزرگ، تنها فاتحان نمی‌نویسند. باید گفت که حتی نوشتن چنین تاریخی، تنها در اختیار دو نیروی جنگنده، یعنی فاتحان و شکست‌خوردگان هم نیست. نیروهای حاضر و ناظری وجود دارند که نه می‌خواهند در ردیف فاتحان قرارگیرند و نه شکست خوردگان، بلکه کسانی باشند که صداقت گواهی بی‌طرفانه‌ی آنان، تاریخ را از یک چشم‌انداز سوم نیز در برابر ما قرار می‌دهد.

چهار‌شنبه ۶ ماه مه ۲۰۱۵


نظر خوانندگان:

■ آقای آویشن گرامی، مطلب بسیار جالب و در خور تأملی نوشته ای، از میان همه ی حرفهای خوبت، سخنِ پایانی ات نظرم را بیش از همه جذب و جلب کرد؛ «...نیروهای حاضر و ناظری وجود دارند که نه می‌خواهند در ردیف فاتحان قرارگیرند و نه شکست خوردگان، بلکه کسانی باشند که صداقت گواهی بی‌طرفانه‌ی آنان، تاریخ را از یک چشم‌انداز سوم نیز در برابر ما قرار می‌دهد.».
همراه شما به وجودِ چنین نیرویی اقرار دارم. اما اشکال کار اینجاست، که این نیرو در دنیای مجازی عصر حاضر، غالباً توسطِ اولیایِ صاحب نفوذ نشریات نادیده تلقی می‌شوند.
البرز