رادیو فردا - ۱۳۹۴/۰۸/۱۵
بحث دربارهٔ لیبرالیسم در ایران همواره با اشاره به دولتهای لیبرال در اروپا و آمریکا و بدون توجه به آثار و افکار اندیشمندان لیبرالیسم کلاسیک صورت میگیرد.
به همین جهت زمانیکه صحبت از روشنفکری لیبرال به میان میآید، اکثر معتقدان به این مکتب به عنوان «بورژوا»، «دشمنان طبقهٔ زحمتکش» و «طرفداران امپریالیسم غربی» معرفی میشوند.
درحالیکه لیبرالیسم کلاسیک قبل از اینکه آموزهٔ ایدئولوژیک حزبی سیاسی باشد به منزلهٔ اندیشهای فلسفی دربارهٔ انسان و آزادیهای اجتماعی او شکل گرفته است. در حقیقت زمانیکه به نوشتههای سه متفکر اصلی لیبرالیسم کلاسیک یعنی بنجامن کنستان (Constant)، جان استوارت میل (Mill)، و الکسی دو توکویل (Tocqueville) باز مینگریم، چهار نکتهٔ اصلی برای تعریف و توضیح مکتب لیبرالیسم به چشم میخورد.
نخست اینکه لیبرالها مدارا یا تساهل را به عنوان یکی از ارزش های مهم جوامع مدرن به حساب میآورند. دوم اینکه آزادی از دیدگاه لیبرالها به معنی رهایی از موانعی است که دولت یا هر نهاد اجتماعی دیگری در مقابل فرد قرار میدهد. اهمیت یافتن چنین ساحتی از آزادی (که آیزا برلین آن را «آزادی منفی» مینامد) نکتهٔ سوم را برجسته میکند و آن مسالۀ فردیت است.
احترام به فرد و فردیت یکی از اصول مهم لیبرالیسم است که آرمان هایی چون آزادی سخن، آزادی مالکیت خصوصی، آزادی دین و بالاخره بازار آزاد را بههمراه دارد. و بالاخره نکتهٔ چهارم که مهمترین اصل لیبرالیسم کلاسیک و شیوۀ نگرش آن به دولت مدرن است و در نقد قدرت های خودسرانه و محدود کردن حاکمیت خلاصه میشود. فراموش نکنیم که نقد بنجامن کنستان از دموکراسی آتنی و از قرارداد اجتماعی روسو به منزله تجلی مدرن آن در این فکر خلاصه میشود که لیبرالیسم نگاه خود را از حضور دائمی در گستره همگانی به آزادیهای فردی در عرصهٔ خصوصی معطوف میدارد.
طبیعی است که با چنین نگرشی لیبرالیسم خود را مدافع دموکراسی با میانجی و مخالف هرگونه دموکراسی مشارکتی و یا دخالت بیش از اندازۀ دولت در امور خصوصی افراد میداند. البته میتوان دولتمردی لیبرال بود و به حقوق اجتماعی مردم نیز توجه داشت. از اینرو لیبرال بودن الزاماً به معنی تبعیض قائل شدن و زیر پا گذاشتن یکایک حقوق مدنی افراد جامعه نیست. شاید به همین دلیل در سیاست آمریکای شمالی میان لیبرالیسم و محافظهکاری تفاوتی اساسی بر قرار است.
لیبرالیسم در آمریکا یا کانادا را نوعی «لیبرالیسم اجتماعی» نیز مینامند که با آرمانهایی مترقی مثل New Deal فرانکلین روزولت یا حق رأی برای سیاهان آمریکا در دوران جان اف کندی همراه است. جان اف کندی در پاسخ به این پرسش که «لیبرال کیست؟» میگوید: «لیبرال کسی است که به پیش رو و نه به پشت سر خود نگاه میکند. او کسی است که از ایدههای جدید بدون واکنشهای سفت و سخت استقبال میکند.
او کسی است که در مورد رفاه مردم، سلامت آنها، مسکن آنها، تحصیلات آنها، کار آنها، حقوق و آزادیهای مدنی آنها دلسوز است. او کسی است که معتقد است میتوانیم فراسوی بن بستها و سوءظنهایی که بر سیاستهایمان در خارج از آمریکا چنگ انداخته است قدم برداریم. اگر این معنی» لیبرال «بودن است پس من افتخار میکنم که لیبرال هستم.»
این گفتۀ کندی معرف اصول لیبرالیسم آمریکایی است که انقلاب آمریکا و اعلامیۀ استقلال آنها را پایه و اساس قرار میدهد. در حالیکه لیبرالیسم فرانسوی بر مبنای آرمانهای جمهوریخواهی انقلاب فرانسه قرار گرفته است. در یک کلمه، لیبرالیسم آمریکایی خود را دنبالهرو آرمانهایی چون آزادی فردی و برابری سیاسی و اصل نمایندگی میداند در حالیکه لیبرالیسم فرانسوی بر مفهوم ارادهٔ مردمی، جامعهٔ سیاسی و حقوق اقتصادی مردم تأکید بیشتری دارد.
بهترین گواه تاریخی و نمونۀ سیاسی لیبرالیسم فرانسوی قرن نوزدهم شخصی چون فرانسوا گیزو (Guizot) است که همچون همعصر خود الکسی دو تکویل برابری شرایط را محور اصلی تاریخ جدید اروپا بررسی میکند. ولی لیبرالیسم گیزو همچنین به این اصل توجه دارد که «قدرت هیچ اسراری برای جامعه ندارد، زیرا جامعه هم دیگر هیچ معمایی برای قدرت ندارد.»
بنابراین آنجا که لیبرالیسم آمریکایی از فاصله میان آزادیهای فردی و نقش دولت سخن میگوید، به عکس لیبرالیسم فرانسوی میکوشد تا گسترۀ خصوصی و گسترۀ عمومی را یکی کند. از اینرو، لیبرالیسم فرانسوی بسط و توسعه هر چه بیشتر آزادیهای فردی را در ساحتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی میبیند که دولت به منزله ارادهٔ مردمی و حاکمیت ملی نقش مؤثری در اداره آن ایفا میکند. بنابرین از دیدگاه لیبرالهای فرانسوی رهایی بی قید و شرط اقتصادی و سیاسی از دولتی که خود را جمهوریخواه و نمایندهٔ مردم میداند معنایی ندارد.
با این اوصاف شاید بتوان گفت که لیبرالیسم ایرانی از لحاظ تفکر و خط مشی سیاسی تا حد زیادی تحت تأثیر مستقیم لیبرالیسم فرانسوی و اعتقاد آن به آزادیهای دموکراتیک و کسب و کار آزاد همیشه با نیم نگاهی به نقش مؤثر دولت و کارگزاران آن همراه بوده است. ولی اکنون باید به این موضوع پرداخت که چرا لیبرالیسم در فضای روشنفکری ایران مرعوب و مظلوم واقع شده است.
سنت روشنفکری در ایران با دو مقولهٔ مارکسیسم و اسلامگرایی پیوند خورده است و بحث در دربارهٔ نقش روشنفکری لیبرال و سکولار خارج از حیطه ایدئولوژیک چپ در فعل و انفعالات اجتماعی و سیاسی ۳۰ سال اخیر ایران محل جدال و مناقشۀ دامنهداری بوده و هست.
همچنین اینکه در دوران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به چه کسانی میتوان لقب «روشنفکر لیبرال» را خطاب نمود، خود جای بحث و گفتگو دارد. اما به هر حال و با هر تعبیر شاید اصلیترین ویژگیهای بر شمرده برای روشنفکری لیبرال بعد از انقلاب همان اعتقاد به جدایی دین از دولت و اولویت دادن به دو اصل دموکراسی و حکومت قانون بدون تأکید بر ضرورت انقلاب است.
حوادث سالهای آخر سلطنت محمد رضا شاه پهلوی و بالطبع سالهای نخستین انقلاب که همزمان با اسطورۀ چپ و به قدرت رسیدن اسلامگرایی افراطی همراه بود، آزمونی بزرگ برای روشنفکران لیبرال به شمار میآمد. بسیاری از آنها که مدعی دفاع از قانون و آزادی در رژیم شاه بودند، اکنون در مقابل آزمون بزرگتری قرار داشتند که در برابر استبدادخواهیها و قدرتطلبیهای حکومت اسلامی و تصمیمگیریهای ایدئولوژیک و گاهی دیکتاتورمنشانۀ گروههای سیاسی چگونه موضعگیری کنند.
در این میان روشنفکران لیبرالی چون شاهرخ مسکوب، مصطفی رحیمی و داریوش شایگان که از مقولههایی چون دموکراسی و تساهل و احترام به قانون سخن به میان آوردند در ردهٔ طردشدگان از حوزهٔ روشنفکری سیاسی قرار گرفتند. بسیاری از این عدهٔ ترک وطن کردند و در کشورهای چون فرانسه، آلمان یا آمریکا گوشه تبعید برگزیدند.
در حقیقت روشنفکران لیبرالی که نه در طیف چپ و نه در طیف اسلامگرایی قرار میگرفتند خود را در گستره همگانی جدیدی یافتند که آغشته از گفتمانهای ایدئولوژیک ضد-روشنفکری و ضد-لیبرالی بود. هرچند که خشونتهای دورهٔ اول انقلاب بی حد و حصر بودند، ولی حال هوای انقلاب موجب ایجاد روحیهای ضد لیبرال در میان روشنفکران ایرانی شد و ارزش های لیبرالی و دمکراتیکی چون حقوق بشر و حکومت قانون قربانی ناکجاآبادهایی شدند که یکسره خواستار نابودی لیبرالها بودند. بدین ترتیب در دورهٔ نخست وزیری مهندس بزرگان او و افراد کابینهاش لیبرال خوانده میشدند. این صفت از سوی بسیاری از فعالان چپ و افراطیون اسلامی با بار ارزشی منفی در مورد مرحوم بزرگان به کار گرفته میشد.
هرچند که مهندس بزرگان فردی مؤمن بود و به بنیادهای سکولار و غیردینی لیبرالیسم کلاسیک اعتقاد نداشت ولی مواضع سیاسی او اعم از احترام به آزادیهای مدنی و تأکید بر مالکیت فردی علیه اقتصاد دولتی بسته به دو مفهوم کلیدی لیبرالیسم یعنی آزادی اقتصادی بازار و آزادیهای فردی نزدیک بود. ولی گفتمان اسلام لیبرال مهندس بزرگان قدرت رویارویی اسطورهای و سیاسی با اسلام انقلابی آیت الله خمینی و اسلام تاریخیگر علی شریعتی را نداشت و در برابر حملات گفتمانی انقلابیونی که واژۀ لیبرال را تبدیل به فحش سیاسی کرده بودند به گوشه عزلت کشانده شد.
سالها بعد محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و فرمانده اسبق سپاه پاسداران به این مسأله اشاره کرد که «امام با انتخاب بازرگان بزرگترین کلاه را بر سر آمریکا گذاشت.» در حقیقت بر همه روشن بود که از بدو تآسیس جمهوری اسلامی ایران در بهار ۱۳۵۸ مکانی برای افکار لیبرال، چه دینی و چه غیر دینی، در ساختار سیاسی جامعه وجود نداشت و افراط طلبیهای چپ و راست در ایران آن زمان مانع این شد که اصول لیبرالیسم کلاسیک در میان اقشار مختلف جامعه پا گیرد. ولی برکناری مهندس بزرگان و انهدام کابینهٔ او به معنای افول لیبرالیسم در جامعهٔ ایران نبود.
با پایان جنگ، مرگ آیت الله خمینی و شکاف نسلها روحیه سیاسی و فرهنگی جدیدی در ایران سالهای ۱۳۷۰ حاکم شد. با آغاز ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و رشد مباحث و مجالس روشنفکری دگرگونی جدیدی در میان روشنفکران دینی و غیردینی صورت گرفت و میانهروی سیاسی و لیبرالیسم فکری و نظری بار دیگر در میان بسیاری از آنهایی پا گرفت که در دورهٔ اول انقلاب ایران مغضوب شده و یا به تبعید رفته بودند.
در دامن چنین فضایی بود که روشنفکران دمکرات و لیبرال غیر دینی تصمیم به ایجاد مجلاتی چون فرهنگ و توسعه، گردون، گفتگو و نگاه نو گرفتند و اصلاح طلبان دینی در صدد ایجاد مجلاتی چون کیان، زنان و ایران فردا بر آمدند. برخی نیز چون داریوش شایگان، هرمز همایونپور و کامران فانی دست به ایجاد انتشاراتی چون نشر فرزان روز زدند که محلی برای دیدار و گفتگو و بحث دربارهٔ مباحث و روشنفکری روز شد.
به ثمر رسیدن این کوششها نه تنها نشان از تغییر نسل در ایران و توجه روز افزون جوانان به مقولاتی چون سینما، فلسفه، جامعهشناسی و تاریخ بود، بلکه گویای عطش جامعهٔ ایران برای قرار گرفتن در مسیر نو گرایی فرهنگی و روشنفکری و طرح مفاهیمی چون مدرنیته، دموکراسی، جامعهٔ مدنی و سکولاریسم بود. روشنفکری دموکراتیک و لیبرال سالهای ۱۳۷۰ را میتوان به عبارتی روشنفکری دورهٔ گذار جامعهٔ ایران از ساختار انقلابی و ناکجاآبادی به دورهٔ جامعهٔ مدنی بررسی کرد.
واضح است که فعالیتهای نخبگان فرهنگی سالهای بعد از پایان جنگ ایران و عراق همراه با خستگی روحی و مفهومی از انقلابیگری سالهای ۱۳۶۰ با مقتضیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جدیدی روبرو بودند که با فروپاشی دیوار برلین و پایان جنگ سرد و شک و تردیدها و پرسوجوهای نسل جوان بعد از جنگ احتیاج به تحول روشنفکری مهمی بود.
در سالهای دههٔ ۱۳۷۰ برخی از روشنفکران نسل جوانتر چون بابک احمدی، حمید عضدانلو، کاوه بیات و موسی غنینژاد با فاصله گرفتن از مبانی ایدئولوژیک چپ و پرداختن به مشغلههای فکری و فلسفی محافل اروپایی ضمن توجه به نکات مهم تاریخی معاصر ایران به شکلگیری اندیشهٔ لیبرال در ایران کمک کردند.
همانطور که گفته شد در شکلگیری این جریان رویگردانی عمومی جهان بعد از جنگ سرد از مفهوم انقلاب و طرح نگرش اصلاح و اصلاحات نقش مهمی را ایفا کرد. و این نشان میدهد که روشنفکران ایرانی که به لیبرالیسم فلسفی، سیاسی یا اقتصادی توجه خاصی نشان دادند بر خلاف بسیاری از روشنفکران انقلابی نسبت به رویدادهای جهانی و مسائل فکری مدرن بی علاقه و بیاعتنا نبودند و با تجارب مدنی و دموکراتیک جوامع اروپایی شرقی و آمریکایی لاتین آشنایی کامل داشتند.
از این جهت روشنفکری لیبرال دورهٔ بعد از انقلاب از بسیاری جهت شباهت زیادی به افکار روشنفکری قبل و بعد از انقلاب مشروطیت داشت که در دورهٔ رضا شاه پهلوی در افرادی چون محمد علی فروغی شکل کاملتری پیدا کرد.
از سوی دیگر توجه جدید افرادی چون فرزین وحدت، مهرزاد بروجردی، سید جواد طباطبایی، ماشاالله آجودانی و حاتم قادری به تجددخواهی متفکران دورهٔ مشروطیت و ما بعد آن را باید به عنوان پدیدهای مشخص در شکل گیری دوران جدیدی از اندیشهٔ لیبرالیسم در ایران معاصر بررسی کرد. ولی بطور کلی ارزشهایی که تا دو دهه پیش زیر عنوان تحقیر آمیز ارزشهای لیبرالی از آنها نام برده میشد به نوعی از سوی روشنفکران دههٔ ۱۳۷۰ به عنوان ارزشهای جامعهٔ مدنی و مدرن از آنها یاد شد که در جهت باز شدن فضایی سیاسی و نقد ایدئولوژیها مورد بحث و گفتگو قرار گرفتند.
بطور مسلم با فرو نشستن شور و شوق ناشی از انقلاب و رویگردانی از مقولهٔ خشونت و نقد مرگ طلبی تحول مهمی در جامعهٔ روشنفکری ایران صورت گرفت و اثر متفکران ضد تتالیتاریسم چون؟، میشل فوکو، ژان فرنسوا لیوتار، کورنلیوس کاستوریادیس، ریچارد رورتی، یورگن هابرماس، پل ریکور از محبوبیت خاصی در میان روشنفکران لیبرال ایرانی بر خوردار شد.
بسیاری از روشنفکران ایرانی که از خوانندگان، مفسران و مترجمان این متفکران بودند دست به تفسیر تازهای از فلسفه زدند و از این راه هم امکان حیات تازهای برای جامعهشناسی و علوم سیاسی در جامعه ایران ممکن شد و هم جامعه پذیرای ارزش های مدرن و پسا مدرن شد.
برای بسیاری از روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب روشنفکر دیگر شخصیتی تک ساحتی و ایدئولوژی زده نبود، بلکه وجدان اجتماعی بیداری بود که فراسوی جزماندیشیها و ایدئولوژیهای سیاسی در جستجوی فکر آزادی بود.
شاهرخ مسکوب در یادداشت های خود در این دوره از زندگیاش مینویسد: «روشنفکر که مقوله یکدست و یکپارچه نیست. استالین و هیتلر هم روشنفکرهای خودشان را دارند. من شخصا به روشنفکری ارادت دارم که راه آزادی را برود، آزادی وجدان یا فکر، آزادی اجتماعی. البته هر کسی که راه برود گمراه هم میشود. آن وقت صداقت لازم است که اگر دید عوضی رفته برگردد. گمان میکنم این شرط هم لازم است، با صداقت در راه آزادی...»
در کنار مفهوم آزادی روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب به دو مقولۀ توسعۀ اقتصاد مدرن و جامفۀ مدنی هم توجه ویژهای پیدا کردند. به گفتۀ موسی غنینژاد، یکی از روشنفکران لیبرال طرفدار اقتصاد آزاد: «توسعه، هدف مدرنیزاسیون یا نوسازی است و نوسازی هم فرایندی است که لااقل وزن نظری آن بر دوش روشنفکران است و لذا روشنفکران حاملان نوسازیاند برای رسیدن به توسعه.
روشنفکران سازندگان اندیشه هستند... به نظر من روشنفکران ایرانی وظیفه و رسالت خود را به درستی انجام ندادهاند و بر خلاف جهت وظیفۀ خود کار کردهاند. روشنفکر کسی است که از وضع موجود و از قدرت سیاسی حاکم انتقاد نظری میکند درحالیکه روشنفکران ما در نقد قدرت سیاسی مبنای نظری محکمی را مد نظر نداشتهاند. یکی از مهمترین نقایص و کمبودهای روشنفکران ما فقدان آزاردهندۀ اندیشۀ اقتصادی است گویی اقتصاد برای روشنفکران ما اهمیت و منشایت ندارد... از نظر من اقتصاد زیر بنا است اما نه به معنای مارکسیستی آن. اقتصاد زیر بنای اندیشه و جامعۀ مدرن است». غنینژاد در گفتگوی دیگری با سیروس علینژاد به این مطلب اشاره میکند که ایجاد نهادهای مدنی و دموکراسی در ایران بدون توجه به اقتصاد آزاد امکانپذیر نیست.
او میگوید: «یک وابستگی خیلی نزدیک بین نظام اقتصادی و نظام سیاسی وجود دارد که اگر آن را نادیده بگیریم آن وقت همین بلایی سر ما میآید که تا به حال آمده است. چه در دورۀ شاه، چه بعد از انقلاب، چه در دورۀ اصلاحات، اقتصاد آزاد را نادیده گرفتند... سیستم باید طوری باشد که حتی اگر آدم بد در رأس آن قرار گیرد نتواند ضرر زیادی بزند. دموکراسیهای لیبرالی غرب چنین سیستمهایی هستند.»
موضوع جامعۀ مدنی یکی از مفاهیم مهمی است که در کنار مسألۀ اقتصاد بازار توجه بسیاری از روشنفکران لیبرال غیردینی دورۀ قبل و بعد از ریاست جمهوری خاتمی را به خود جلب کرد. در کوششی که روشنفکران لیبرال غیردینی به منظور ایدئولوژیزدایی از مفهوم جامعۀ مدنی کردند اصل را بر ارائۀ تعریف تازهای از این مفهوم گذاشتند.
به این دلیل این روشنفکران نه تنها جامعۀ مدنی را در بستر واقعی آن یعنی غرب بررسی کردند، بلکه آن را به عنوان مقولهای کثرتگرا در عرصههای گوناگون جامعۀ ایران مثل جنبش زنان و جنبش دانشجویی مورد استفاده قرار دادند. با توجه به این توضیح میتوان گفت که روشنفکران لیبرال در نوشتههای خود پایبندی به اصول بنیادین جامعۀ مدنی چون اصل گفتگوی خشونتپرهیز، قانونمندی، حقوق بشر، تأکید بر اخلاق مدنی و کثرتگرایی عقیدتی و سیاسی را نشان دادند. زمینههای شکلگیری چنین اصولی را میتوان در نخستین ویژهنامۀ مجلۀ گفتگو یافت که تقریبا چهار سال قبل از ورود خاتمی به عرصۀ سیاست ایران و طرح مسألۀ مردمسالاری به تحقیق دربارۀ مفهوم جامعۀ مدنی اختصاص یافته است.
مراد ثقفی سردبیر مجلۀ گفتگو در مقدمۀ این ویژهنامه مینویسد: «مهمترین موضوعهای گفتگو آنهایی هستند که مشخصاً با جنبش و انقلاب مشروطیت در ایران مطرح شدند. ارزیابی هدفها و دستاوردهای این جنبش و بازبینی نظریههایی که در این طریق برای اولین بار در ایران عنوان شدند و کارکرد آنان از جمله نکاتی هستند که در این بحث مورد توجه قرار خواهند گرفت. از فصولی که در این بحث کمتر به ان توجه شده است، فصل مربوط به روند شکلگیری نهادهایی است که با انقلاب مشروطیت در ایران پا گرفتند. هم آن نهادهایی که معرف دولت مدرن هستند مد نظرند و هم آنها که مؤسس جامعۀ مدنی میباشند.»
یکی از مواردی که توجه روشنفکران لیبرال ایرانی را در سالهای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ به خود جلب کرد، نهضت قانونخواهی مشروطیت بود. از این نظر تحولات فکری روشنفکران لیبرال در ایران با رویکرد معرفتشناختی تاریخنگاری همراه بود که به شیوههای استثنایی وجوه مهم و ناشناختۀ تاریخ مشروطیت را به بحث گذاشت. از جملۀ این روشنفکران میتوان به تحقیق ماشاالله آجودانی در کتاب مشروطۀ ایرانی اشاره کرد که به این پرسش کلیدی میپردازد که چرا صد سال پس از پیروزی نهضت مشروطه در ایران بسیاری از مطالبات اساسی آن مانند دموکراسی، جامعۀ مدنی، حکومت قانون و آزادیهای فردی به نتیجه نرسیده است؟
ماشاالله آجودانی خود در گفتگویی با سیروس علینژاد به این مسأله اشاره میکند. او میگوید: «شکست یا پیروزی مشروطه بستگی به این دارد که شما از چه زاویهای به آن نگاه کنید. اگر از این زاویه نگاه کنید که پس از صد سال ما هنوز نه دولت قانونی داریم، نه نهادهای مدنی داریم، نه به عنوان شهروند یا ملت حقوق داریم، میتوانیم بگوییم که مشروطیت دستاوردهای خود را به وجود نیاورد... (ولی) یکی از دستاوردهای مشروطیت ایجاد مفهوم بود. درست است که ملت-دولت را تشکیل ندادیم اما کلمۀ» ملت «قبلاً بار شرعی داشت، انقلاب مشروطیت این بار شرعی را گرفت و به همۀ مردم ایران اطلاق کرد... بنابراین مشروطیت شکست نخورده است. نهادهایی به وجود آورده و مفاهیمی به وجود آورده که ما در بستر آن مفاهیم بزرگ شدهایم و در بستر همین نهادهای نیمبند مفهوم جدیدی از انسان ایرانی به دست داده شده است. اینجاست که اگر منصفانه نگاه کنیم مشروطیت در ابعاد فرهنگی هنوز ادامه دارد.»
ماشاالله آجودانی از جمله روشنفکران لیبرالی است که با نگاهی امروزی و با توجه به بحران سنت و مدرنیته در ایران و تأکید بر اصولی چون آزادیهای فردی و جامعۀ مدنی به تحقیق دربارۀ نهضت مشروطه میپردازد.
نکتهسنجیها و موشکافیهای دکتر آجودانی در خصوص مفاهیمی مانند دموکراسی، حکومت قانون و دولت ملی که در دستگاه فکری لیبرالیسم غربی هر کدام جایگاه و معنای خاصی دارند روشنگر بسیاری از سوء تفاهمها و کوتهاندیشیهایی است که در دورههای پیشین روشنفکری ایران دامن بسیاری از سیاستمداران و روشنفکران را گرفته بود. آجودانی در این خصوص میگوید: «روشنفکری ایران در دورۀ مشروطیت ساختار ایدئولوژیک نداشت اما پس از انقلاب عمدتاً روشنفکران دارای ساختار ایدئولوژیکاند … در دوران ایدئولوژیک هیچ تساهل در تجدد وجود ندارد. همه، خشونت انقلابی و صدای ویرانگری است. این نوع برخورد بطور گستردهای جامعۀ ما را در بر گرفته بود. در نتیجه، روشنفکران این دوره نه منافع ملیشان را میدیدند، نه شناخت درستی از تاریخ گذشتۀ خود داشتند.»
در دورۀ اخیر بسیاری از نسل جوانتر روشنفکران لیبرال مثل فرزین وحدت انقلاب مشروطیت را به منزله اشاعه عاملیت، فاعلیت، کنشگری در جامعه ایران بررسی کردهاند. جالب توجه اینجاست که خوانش افرادی چون وحدت از لیبرالیسم مدرن در چارچوب دستاوردهایی چون پارلمان مستقل، مطبوعات آزاد و انتخابات مردمی کوششی است برای فهم و درک جنبشهای گوناگون یک صد سال اخیر ایران.
وحدت در گفتگویی با جرس به این مسأله اشاره میکند که: «فرایند به فاعلیت رسیدن یک جامعه امری انباشتی است که هر کدام از این حرکتها و نهضتها در تنومند شدن آن سهیم هستند … جنبش سبز حاصل این فرایند طولانی در تاریخ معاصر ایران است. این جنبش از مردمانی تشکیل شده که تجربه و حس فاعلیت و عاملیت در خود، و همزمان مطالبه اشاعۀ آن در سطح همگانی جهانشمول در آنها به حد بلوغ رسیده و از همین رو خواهان حقوق شهروندی برای آحاد مردم ایران هستند. در ضمن این دو خصیصه اصلی جنبش مدنی کنونی ایران، یعنی بلوغ حس فاعلیت و همزمان جهانشمولی آن به ناچار جنبش سبز را به جهت عدم خشونت و صلحجویی سوق میدهد.»
با در نظر گرفتن همه این نظرپردازیها و اندیشهورزیها در زمینۀ روشنفکری و سیاست میتوان نتیجه گرفت که روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب در صدد ارائۀ تعریف تازهای از تاریخ ایران و ارتباط آن با مسألۀ دموکراسی و جامعه مدنی هستند.
شاید بتوان گفت در نتیجه این کوششها بود که نسل جوان ایرانی با ارزشهای دموکراتیک و فرهنگ عدم خشونت و کثرتگرایی فکری و سیاسی آشنایی یافت و سرانجام شکل مطلوب خود را در جنبش مدنی اخیر ایران یافت. شاید تقدیر تاریخی جامعه ایران در این بود که پس از چند دهه نفی ارزشهای لیبرال با تحول روشنفکری جدیدی روبرو شود که در جامعه استبدادزده و قهرطلبی چون ایران بر اولویت خشونتپرهیزی، حکومت قانون و کثرتگرایی سیاسی تأکید کند.
بسیار جالب توجه است که اکثر متفکران و روشنفکران ایرانی که امروزه طرفدار نوعی لیبرالیسم، حال چه اقتصادی و چه سیاسی، در ایران هستند از گذشتهای غیرلیبرال و گاهی ضدلیبرال میآیند.
افردی چون موسی غنینژاد، جواد طباطبایی، ناصر فکوهی و بابک احمدی که در دوران جوانی از مخالفان سرسخت رژیم سلطنت بودند ولی در طیف لیبرالهای اسلامی چون مهندس بازرگان و یا افرادی چون مصطفی رحیمی قرار نمیگرفتند، امروزه با آنان یکصدا شدهاند و از نقادان چپ ضدلیبرال در ایران هستند.
جالبتر اینکه نسل جدید روشنفکری در ایران به زندگی و آثار افرادی چون مصطفی رحیمی (که مدتها مورد غضب واقع شده بودند) توجه ویژهای نشان میدهد. این توجه و درک جدید را از لابلای رسانههایی در دنیای مجازی میتوان دید که برای نخستین بار در تاریخ روشنفکری ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد موضوع لیبرالیسم اسلامی و سکولار را با بینشی تاریخی و بدون تعصبات سیاسی مطرح میکنند. از آن جمله میتوان به مقالۀ تحقیقی محمود صدری تحت عنوان «لیبرالیسم اسلامی و نهضت آزادی ایران» در سایت جمهوریخواهی اشاره کرد.
همچنین به تازگی برخی از لیبرالهای جوان ایرانی پایگاه خبری و تحلیلی به نام «بامداد خبر» ایجاد کردهاند که در ارتباط با دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال دانشگاههای ایران است. همچنین برای اطلاعات بیشتر دربارۀ نسل جوان لیبرال در ایران میتوان به سایت «ایران لیبرالیسم: صدای طرفداران جامعۀ باز» رجوع کرد که در آن مجموعه پیامها و بیانیههای این گروه به چاپ رسیده است.
با این اوصاف به نظر میرسد نسل جوان ایرانی داخل و خارج از کشور توجه خاصی به ایدههای لیبرالی پیدا کردهاند و روشنفکران لیبرال غربی و ایرانی دوباره باب روز شدهاند با این همه نباید فراموش کرد که اندیشۀ لیبرال برای رسیدن به جایی که اکنون در ایران ایستاده راه درازی را پیموده است و شاید به همین دلیل بسیاری از روشنفکران لیبرال ایرانی و نوآموختگان لیبرال ترجیح میدهند برای مستحکم کردن نظام فکری خود سنجیدهتر گام بردارند.
■ مطلب جالب و قابل تاملی است. به نظر من اگر کمی به مسئله جریانات جهانی مانند جنگ جهانی اول و تشکیل شوروی و.. و اثر آن در مورد منزوی کردن لیبرالیسم در ایران پرداخته میشد مطلب کاملتر میشد. در این مورد کارهای فریدون آدمیت بسیار اموزنده است.
حمید شیرازی