ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 14.09.2015, 22:56
نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

ب. بی‌نیاز (داریوش)

در بخش پیشین گفته شد که پس از قدرت‌گیری عرب‌ها، دستگاه بوروکراتیک ساسانی عملاً دست نخورده باقی ماند. زبان دیوانی تا سال ۷۸ عرب‌ها (۷۰۰ م.) هنوز به طور کامل پارسی میانه بود. ولی حجاج بن یوسف ثقفی موفق شد تا سال ۷۱۴ م. زبان دیوان‌ِ منطقه سواد (جنوب عراق‌ِ کنونی) را به عربی ترجمه نماید. ولی زبان دیوانی در خراسان بزرگ تا سال ۱۲۴ (۷۴۶ م.) هنوز پارسی میانه بود.

مهم‌ترین خاندان‌هایی که نامشان در منابع اسلامی آمده‌اند، خاندان مقفع (دادبه)، خاندان پیروز (زادان فروخ به این خاندان تعلق داشت)، خاندان برمکی، خاندان سهل، خاندان بلعمی، خاندان نوبختی، خاندان سامان، خاندان طبری و... بودند. این خاندان‌ها جزئی لاینفکی از دستگاه دیوانی ایران بودند که پس از قدرت‌گیری عرب‌ها هنوز انجام وظیفه می‌کردند. اگرچه طی فراز و نشیب‌های سیاسی، کاست‌های بالایی یعنی هفت خاندان شاهی [ویسبذان] که خاندان ساسان سرآمد‌ِ آنان بود، از میان رفتند، ولی شالوده‌ی نظام ساسانی به قوت باقی ماند. «پایگاه و اقتدار اجتماعی و مالی کهن خاندان‌های شریف ایرانی که برآمده از سنت و ساختار سلسله‌مراتبی جامعه ایرانی پیش از اسلام بود، سبب گردید این خاندان‌ها درک و آگاهی عمیقی به امور سیاسی، اداری، مالی و تشکیلاتی بیابند. از این رو، در دوره‌ی اسلامی با از میان رفتن طبقات برگزیده‌ای همچون ویسبذان و خاندان شاهی، این خاندان‌ها و طبقات به عنوان کار‌شناسان امور اداری و تشکیلاتی و خبرگان سیاسی و فرهیختگان اجتماعی مورد اقبال حاکمان عرب قرار گرفته و از این راه آنان فرصت یافته و در جهت حفظ و گسترش مواریث فکری، فرهنگی و تمدنی قومی خود بکوشد.» (۱)

اگر نقطه‌ی آغاز ما این باشد -‌‌ همان گونه که پیش‌تر نشان دادیم- که دیوان‌سالاری پساساسانی به همراه دبیران ایرانی‌اش عملاً دست‌نخورده باقی ماند، آن‌گاه طبیعی است که این نهاد‌ِ ریشه‌دار «در جهت حفظ و گسترش مواریث فکری، فرهنگی و تمدنی قومی خود بکوشد.» حال این پرسش پیش می‌آید که هسته و گوهر‌ِ «مواریث فکری، فرهنگی و تمدنی» این بوروکرات‌های ایرانی چه بوده است؟

پاسدار هر نظام سیاسی نه حکومت‌ها بلکه دستگاه دیوانسالاری است. حکومت‌ها گذرا هستند و فقط نمایندگی می‌کنند ولی چرخ‌های یک جامعه از طریق بوروکراسی به گردش در می‌آیند. دیوان‌سالاری ساسانی (و پساساسانی) پاسدار بی‌واسطه و پیگیر ایدئولوژی ساسانی نیز بود. ساختمان‌ِ ایدئولوژی ساسانی بر اساس‌ِ پیوند‌ِ دین و دولت بنا شده بود. در رأس‌ِ این ساختمان ایدئولوژیکی می‌باید شاه که از فره‌ِ ایزدی برخوردار بوده قرار داشته باشد. شاه باید از‌نژاد ایزدان (باغی) و فصل‌الخطاب امور سیاسی و دینی باشد. فقط طی این سلسله مراتب‌ِ خدشه‌ناپذیر است که نظم می‌تواند بر آشوب پیروز گردد. این تفکر که ریشه‌ی آن به پیش از دین‌ِ زرتشی یعنی آیین میترا می‌رسد، نسل اندر نسل بر دیوانسالاری ساسانی و طبعاً کارگزاران آن حاکم بود. «نکته‌ی بسیار مهم و کلیدی در نظام دیوان‌سالاری ایرانی این است که ظرفیت و توانایی سنت در ایران به گونه‌ای بوده، که اعراب، اقوام ترک، مغولان و سایر ایلات و عشایری که در ایران حاکمیت یافتند، ظرف مدت کوتاهی، ویژگی‌ها و عناصر اصلی و تعیین‌کننده‌ی دیوان ایرانی را پذیرفتند؛ هر چند اثرات و رنگ و لعابی نیز بر نظام دیوانی، در هر دوره‌ای، از خود بر جای گذاردند.» (۲)

وظیفه‌ی اصلی دیوان‌سالاری پساساسانی پاسداری از «سنت‌» یا دقیق‌تر گفته شود، ایدئولوژی نیاکان خود بوده که نسل اندر نسل به آنان رسیده بود و، به زبان ابن خلدون، «عصبیت» آن‌ها را تشکیل می‌داد. پیش از پرداختن به این نکته‌ی ظریف که چگونه دیوان‌سالاری پساساسانی توانست روح‌ِ ایدئولوژی ساسانی را در پیکر حکومت‌ِ عرب‌ها بدماند و رسالت‌ِ تاریخی‌ِ خود را به فرجام برساند، شاید لازم باشد به چند خاندان ایرانی در دیوان‌سالاری پساساسانی اشاره شود.

خاندان برمکیان
خاندان‌ِ برامکه از خاندان‌های اصیل ایرانی ساکن‌ِ بلخ بودند که پیرو‌ِ کیش بودا بودند. این خاندان کهانت‌ِ معبد‌ِ بودایی‌ِ «ناوا ویهارا» که ایرانیان به آن «معبد نوبهار» می‌گویند، را بر عهده داشت. برمکیان به زمینداران بزرگ آن روزگار تعلق داشتند. «این خاندان، زمین‌هایی را نیز که از آن معبد بود، در دست داشت. چنین می‌نماید که مساحت این زمین‌ها ۱۵۶۷ کیلومتر مربع بوده است. برمکیان در روزگاری پس از آن نیز، این زمین‌ها و یا بخشی از آن را در دست داشتند.» (۳)

به هر رو، خاندان برمکی از نوادگان متولی «ناوا ویهارا» در نزدیکی بلخ بودند و جدشان برمک نام داشت. نخستین شخصیتی که از این خاندان وارد دستگاه حاکمیت عرب‌ها شد، خالد برمکی بود. او احتمالاً در زمان هشام بن عبدالملک در سال ۱۰۲ عرب‌ها (۷۲۴-۷۴۳ م.) وارد دستگاه خلافت «اموی» شد، زیرا «خبری هست که وی [خالد] گویا در سال ۱۰۷ هجری برابر با ۷۲۵/۶۲۶ میلادی به دستور اسد ابن عبدالله فرماندار تازی، بلخ ویران را بازسازی کرده باشد.» (۴)

طبق گزارشات گوناگون، خالد که پُست و مقام حساسی در دستگاه دولتی داشته به دلیل نگرش سیاسی و دینی «امویان» از مخالف‌ِ سرسخت‌ِ آن‌ها به شمار می‌رفته است که البته به دلایل سیاسی- امنیتی اختلافات خود را با حاکمان عرب نشان نمی‌داد ولی پنهانی به جبهه‌ی مخالف‌ِ حکومت یاری می‌رساند، به ویژه کمک‌های او به جنبش خراسانی‌ها به ثبت رسیده است. «گفته می‌شود که خالد برمکی یکی از چهره‌های بسیار مهمی بوده که از جنبش ضد اموی ابومسلم پشتیبانی می‌کرده و همو در زمان نخستین خلیفه‌ی عباسی، سفاح، سمت وزیر دیوان خراج را به دست آورد. همچنین در زمان منصور نیز در مقام خود باقی ماند.» (۵)

طبعاً خالد برمکی بدون همکاری و همیاری کل‌ِ شبکه‌ی دیوان‌سالاری قادر به چنین کمک‌هایی به مخالفان «امویان» نمی‌شد. «در بامداد‌ِ حکومت‌ِ عباسی، زمانی که اولین خلیفه به نام السفاح بر مسند خلافت رسید و هنوز بغداد به پایتختی برگزیده نشده بود، ایرانیان در دارالخلافه رخنه کردند، که سر دسته‌ی آنان خاندان برامکه بود؛ و از همین زمان به قول ابن طقطقی «دولت برامکه ظهور کرد و امتداد یافت»». (۶)

خالد برمکی در کنار اعتقاد به پیوند‌ِ دین و دولت، کینه‌ای تاریخی نسبت به «زنادقه» داشت. «زنادقه» را باید به مفهوم وسیع‌ِ آن درک کرد. این مفهوم، تنها به مانوی‌ها برنمی‌گردد بلکه هر مخالف‌ِ سیاسی تحت این عنوان سرکوب می‌شد. خالد توانست چند شورش «زندقی» را فرو نشاند. مهم‌ترین این سرکوب‌ها، شورش گنوسی - مسیحی در کردستان بود (۱۴۳/۷۶۴) بود. پس از سرکوب‌ِ این شورش، او به حکومت‌ِ موصل نایل آمد. یحیی، پسر‌ِ ارشدش، بعد‌ها توانست در دستگاه خلافت‌ِ هارون‌ عملاً همه‌ی قدرت را به دست بگیرد. یحیی برمکی دو پسر به نام‌های فضل و جعفر داشت داشت. او با پسرانش جمعاً ۱۷ سال (۱۷۰-۱۸۷ هج) حکومت‌ِ عباسی را اداره می‌کردند. برمکیان عملاً در زمان مهدی عباسی (۷۷۵- ۷۸۵ م.) آن چنان قدرتمند شده بودند که توانستند سیاست‌های خود را آسان‌تر پیش ببرند. در همین زمان بود که «دیوان زنادقه» [سازمان امنیت و اطلاعات] تأسیس شد یا دقیق‌تر گفته شود احیاء شد و کمی بعد‌تر، نهاد سرکوب‌های معنوی یعنی «دارالحکمه» یا «دیوان الحکمه» شکل گرفت. «برمکیان در تأسیس بیت‌الحکمه و انتقال و ترجمه متون پهلوی و هندی به عربی از طریق حمایت از مترجمان و فضلای این حوزه نقش و سهم مهمی در گسترش علوم در دوره‌ی اسلامی و شکل‌گیری و شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی ایفا کردند.» (۷)

البته باید در اینجا اندکی محتاطانه به این توصیف نگریست. زیرا وظیفه‌ی اصلی «دیوان الحکمه» در مرتبه‌ی نخست نه «شکوفایی فرهنگ و تمدن» بلکه مبارزه با گنوسی‌ها و «زنادقه» بود، که البته موفق هم بود. به سخن دیگر، ایرانیان توانستند با تأسیس‌ِ «دیوان الحکمه» و ترجمه‌ی آثار ضد‌ِ گنوسی یونانی و هندی در شکل‌گیری اسلام سیاسی نقش تعیین‌کننده‌ ایفا کنند: «در هر حال فعالیت‌ِ معتزله و مناظرات آن‌ها با مخالفان منتهی به پیدایش علم کلام و ظهور متکلمان گشت و علوم عقلی اسلامی با حربه‌ی منطق و استدلال مجهز شد. در حقیقت این متکلمان گذشته از حکمت یونانی- که در اثر مساعی اصحاب بیت‌الحکمه و دیگر ناقلان و مترجمان در دسترس آن‌ها واقع گشته بود- هم از مباحثات لاهوتیان و نصارا و موبدان مجوس بهره می‌گرفته‌اند و هم تا حدی از مقالات سمنیه و براهمه هند.» (۸)

از این رو، باید به اهداف‌ِ سیاسی‌ای که در پس‌ِ «دیوان زنادقه» و «دیوان الحکمه» توجه کرد. این دو دیوان، ثمره‌ی زحمات و تلاش‌های دبیران ایرانی هستند که حاکم بر دیوان‌سالاری پساساسانی بودند.

خاندان سهل
لازم به یادآوری است که در اینجا شخصیت‌هایی مانند «خالد» و یا «یحیی» برمکی را باید به عنوان‌ِ «نهاد» درک کرد و نه فرد.‌‌ همان گونه که در بالا اشاره شد، در کنار برمکیان، خاندان‌های دیگری مانند پیروز، رستم بن مهر هرمزد، ابو حنیفه، ابراهیم موصلی، ابو عمر شیبانی، سامان، ویسپوهران، اهل بیوتات فارس و... نیز در دستگاه دیوانسالاری پساساسانی انجام وظیفه می‌کردند. بسیاری از این خاندان‌ها، نام‌های فارسی خود را به عربی تغییر دادند. یکی از خاندان‌های مهم دیگر، خاندان سهل است. «یحیی برمکی به منظور تحکیم پایه‌های قدرت خود به دنبال جذب‌ِ شخصیت‌های متنفد ایرانی بود تا به کمک آن‌ها در تمامی ارکان دیوانی اعمال نفوذ نماید... به این ترتیب سهل به کمک سلام غلام یحیی بن خالد وارد خدمت برمکیان گردید و خود و دو فرزندش فضل و حسن در دربار خاندان برمکیان پرورش یافته و از برکشیدگان آن‌ها بودند.» (۹)

فضل بن سهل به یکی از ارکان تعیین‌کننده‌ی خلافت مأمون تبدیل گردید. در این زمان، او عنوان‌ِ دوگانه‌ی «ذوالریاستین» را داشت، یعنی کسی که دارای ریاست امور نظامی و مدنی است. «اینکه فضل بن سهل چه خدمات بزرگی برای گسترش اسلام کرده است می‌توان از روی سکه‌هایی که با عنوانش در خوارزم زد، نشان داد... نام او همچنین بر سکه‌هایی آمده که در سال‌ِ ۲۰۴ در محمدیه [ری] آمده است.» (۱۰) فضل بن سهل در سرکوب‌ِ «زنادقه» که عنوان‌ِ کلی برای هر مخالف‌ِ سیاسی - ایدئولوژیک بود، پیگیری ویژه‌ای داشت و لیست‌ِ جنگ‌های پیروزمندانه‌اش در راه اسلام بسیار بلند است. خاندان سهل پیش از ورود به رأس حاکمیت از زمینداران بزرگ خراسان بود و پس از تحکیم موقعیت خود در حاکمیت، تقریباً بخش اعظم زمین‌های خراسان را از آن خود کرد.

هدف‌ِ اصلی بوروکراسی پساساسانی
هسته‌ی ایدئولوژی‌ِ دیوان‌سالاری ساسانی و پساساسانی «پیوند‌ِ دین و دولت» بود که در وجود یک شاه از نژاد‌ِ ایزدان تبلور می‌یافت. شاه، نماد وحدت‌ِ امپراتوری بود و دین «چسبی» بود که می‌باید تمامی اجزاء این امپراتوری را به هم جوش می‌داد. ایرانیان در طول تاریخ‌ِ بسیار کهن خود آموخته بودند که وحدت و بقای امپراتوریشان در اطاعت‌ِ بی‌چون و چرا از شاه - که بیانگر وحدت‌ِ دین و دولت است- می‌باشد. ایرانیان همچنین به تجربه دریافته بودند که هرگاه این اصول ایدئولوژیک در عمل به کار بسته می‌شدند، در صحنه‌ی سیاسی موفق بوده‌اند. ساسانیان که خود از دل‌ِ یک «کانون دینی- جنگی» (دریایی) برآمده بودند، در صیقل دادن به این ایدئولوژی ‌‌نهایت کوشش خود را به عمل آوردند. شاه از فره‌ایزدی برخوردار گردید، کیفیت‌ِ ایزدی به خود گرفت یعنی ملقب به «باغی» شد و پیرامون شاه «آیین و حاکمیت» شکل گرفت. آیینی که در دربار برای شاه انجام می‌شد مانند آیین‌هایی بود که برای خدایان صورت می‌گرفت. چگونگی این آیین توسط روحانیت تعیین و مشخص می‌شد.

به همین دلیل، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تمامی هم و غم دیوان‌سالاری پساساسانی بر این بود که دوباره این اصل‌ِ ایدئولوژیک را احیاء نماید. زیرا دیوانیان بر این باور بودند که نجات‌ و وحدت‌ِ دوباره‌ی امپراتوری در بازسازی این ایدئولوژی است.

معاویه: نخستین امیر‌ِ رسمی
پس از مرگ‌ِ هراکلیوس در سال ۶۴۱ میلادی، عرب‌ها و ایرانیان‌ِ متحد آن‌ها به سوی نهاوند به حرکت در می‌آیند و آن‌جا را به اشغال خود در می‌آورند (۶۴۲) و به نام خود سکه می‌زنند. ده سال پس از مرگ‌ِ هراکلیوس، در سال ۶۵۱ یا ۶۵۲ میلادی، یزدگرد‌ِ سوم به گونه‌ای اسرارآمیز که بر ما معلوم نیست، می‌میرد و توسط کلیسای مرو به خاک سپرده می‌شود. بیشترین جنگ‌ها می‌ان‌ِ حکومت‌های محلی پس از مرگ هراکلیوس یعنی از سال ۶۴۲ به بعد است. گروه‌های رقیب تلاش می‌کردند با اشغال‌ِ نواحی و مناطق، وضعیت‌ِ سیاسی خود را مستحکم کنند. همین رقابت‌ها باعث شد که سرانجام با کمک‌ِ دیوان‌سالاری پساساسانی، ماآویا (شکل آرامی نام او) - معرب آن معاویه- به عنوان‌ِ «امیرالمؤمنین» برگزیده شود.

معاویه به مسیحیان‌ِ غسانی تعلق داشت و انتخاب او از سوی دیوان‌سالاری کاملاً حساب‌شده بود. تقویت‌ِ غسانیان به معنی‌ِ تضعیف‌ِ جبهه نستوریان و وابستگان‌ِ ایرانی به این جبهه بود. همین انتخاب باعث جنگ‌های بسیاری شد که بازتاب آن‌ها در روایات اسلامی آمده است. «دو تن از مشاوران مهم معاویه یکی سرجون ابن منصور رومی و دیگری عبیدالله بن اوس غسانی بود.» (۱۱) هر دوی آن‌ها مسیحی یعقوبی بودند. این انتخاب باعثِ شورش‌های فراوانی از سوی نستوریان به ویژه گنوسی‌های می‌انرودان علیه حکومت‌ِ معاویه شد. انتخاب معاویه‌ی منوفیزیت به عنوان‌ِ امیرالمؤمنین، نخستین تاکتیک سیاسی‌ِ محاسبه‌شده‌ی دیوانیان ایران بود.

سکه‌ی بالا در سال ۶۶۲ در داراب (فارس) برای معاویه زده شد. سکه هنوز نگاره شاه ساسانی (خسرو دوم) را دارد ولی بر آن به خط پهلوی نوشته شده است: ماآویا امیری وریوش‌نیکان MAAVIA AMIR-i WURROYISHNIGAN یعنی «معاویه امیر‌ِ مؤمنان».

انتخاب این نام (امیرالمؤمنین) از سوی دیوان‌سالاری پساساسانی برای معاویه بسیار حساب‌شده بود. زیرا این مفهوم چندین بار‌ِ تاریخی دارد. از یک سو، «امیرالمؤمنین» دارای یک معنی‌ِ تاریخی‌ِ کهن به معنی‌ِ «واسال یا دست‌نشانده» است، از سوی دیگر، به معنی‌ِ «فرمانده یا امیر» است که وظیفه‌ی آن «تأمین امنیت» است و سرانجام - شاید مهم‌ترین- «آمیزه‌ی دین و حکومت» را نیز در خود حمل می‌کند، چیزی که با ایدئولوژی دیوان‌سالاری پساساسانی همخوانی کامل دارد. دیوان‌سالاری پساساسانی با این رویکرد هوشمندانه به چندین هدف رسید. در این وضعیت، نه تنها سنگ‌ِ بنای نوینی برای تلفیق «دین و دولت» گذاشت بلکه توانست از طریق‌ِ گزینش‌ِ معاویه نفت بر آتش‌ِ رقابت‌های گذشته بریزد و جنگ‌ها و شورش‌های فرسایشی میان رقبا را دامن بزند. این بهترین فرصت بود تا دیوانیان بتوانند با فراغ بال یک بار دیگر خود را سازماندهی و ساماندهی کنند. اگرچه مقر یا پایتخت‌ِ معاویه در دمشق بود ولی سکه‌ها و فرمان‌های دولتی در دیوان‌سالاری ایران تولید می‌شد.

بر خلاف‌ِ داستان‌نویسان‌ِ دوره‌ی خلفای عباسی، معاویه نه فردی متعصب بود و نه دوست داشت مانند شاهان ساسانی زندگی کند. دقیق‌تر آن است که بگوییم او یک مسیحی مؤمن بود که به پرنسیب‌های دینی‌اش - در حد یک انسان که در قدرت است- عمل می‌کرد.

این سنگ‌نبشته‌ی معاویه است که در حمام شهر قدره در اردن به جای گذاشته است. در زاویه‌ی چپ، بالا یک صلیب حک شده است. حتا مسلمانان این علامت صلیب را به عنوان‌ِ تسامح و رواداری معاویه نسبت به مسیحیان تبلیغ کرده و می‌کنند.

ولی از زمان به قدرت رسیدن معاویه، وضعیت‌ِ سیاسی در ایران، به ویژه در می‌انرودان نه تنها بهتر نشد که به گونه‌ای بس دراماتیک، بد‌تر شد. دیوان‌سالاری ایران بنا بر تجربه جنگ‌ِ گذشته‌ی خسرو پرویز علیه بیزانس (۶۰۳ - ۶۲۸ م.) آموخته بود که بهترین راه برای وحدت و اتحاد، جنگ است. «از سال ۶۶۳ میلادی به بعد، سپاهیان معاویه هر سال در این بخش [آسیای کوچک] ظاهر می‌شدند. این قلمرو به ویرانه تبدیل شده بود و مردم آن‌جا به شرق کوچانده شدند. سپاهیان معاویه تا کالسدون پیشروی کردند، درست مانند ارتش ساسانی.» (۱۲)

معاویه از لحاظ نظامی نسبت به دوره‌ی ساسانی از شرایط بهتری برخوردار بود، چون او به عنوان‌ِ حاکم سوریه و مصر توانست ناوگان‌های این قلمرو را برای اهداف خود به کار بگیرد (فلکر پپ). به هر رو، نیروی دریایی معاویه نسبت به ایران ساسانی خیلی بهتر بود، زیرا حالا کشتی‌های جنگی‌ِ سوریه و مصر هم - بخشی که ایرانیان در آن ضعیف بودند- بدان اضافه شد. سرانجام از سال ۶۷۰ نیروهای معاویه توانستند قسطنطنیه را محاصره کنند. البته پس از چهار سال محاصره، در تهاجم‌ِ آخر در سال ۶۷۴ میلادی، ناوگان‌ِ بیزانسی از «آتش یونانی» greek fire استفاده می‌کند و ارتش معاویه را در دریا شکست می‌دهد. پس از این شکست، «معاویه متعهد شد به بیزانس سالیانه خراج بپردازد که شامل طلا، اسب و برده می‌شد.» (۱۳)

سال‌ِ ۶۷۴ میلادی برابر است با سال‌ِ ۵۳ عرب‌ها (به اصطلاح هجری). در همین سال که معاویه شکست می‌خورد، دیوان‌سالاری ایران یک نفر دیگر را به نام «عبدالله بن زُبیر» در دارابگرد به عنوان «امیرالمؤمنین» برمی‌گزیند. جالب اینجاست که دیوانیان بنا به سنت‌ِ کهن که شاهان ساسانی را در دارابگرد طی آیینی تاج‌گذاری می‌کردند، حالا همین رسم را برای امیر‌المؤمنین‌ها به اجرا در می‌آوردند. به هر حال، دیوانیان عبدالله بن زُبیر را انتخاب می‌کنند و به نامش سکه‌ می‌زنند که به زبان پهلوی و خط آرامی نوشته شده بود: عبدالله امیری وریوش‌نیکان. عبدالله امیر‌ِ المؤمنین. [«ی» پس از امیر،‌‌ همان کسره کنونی است].

تصویر زیر مشخصات‌ِ سکه‌ای است که واکر J. Walker، سکه‌شناس، آن را ارزیابی کرده است. البته واکر سال‌ِ ۵۳ را با محاسبات نادرست با سال‌ِ یزدگردی در هم ریخته و به همین دلیل، اگرچه این سکه مربوط به سال‌ِ ۵۳ عرب‌هاست ولی واکر به اشتباه آن را مربوط به سال ۶۵ هجری دانسته است. ولی این فعلاً ربطی به موضوع مورد بحث ما ندارد.

نکته‌ای که در اینجا مهم است، تعیین‌ِ «امیرالمؤمنین» توسط دیوان‌سالاری‌ِ پساساسانی می‌باشد. دیوانیان خیلی ساده معاویه را به طور غیابی از قدرت برکنار و به جای او «زُبیر» را انتخاب کردند. از این پس، قدرت معاویه به دمشق محدود می‌شود و او عملاً همه‌ی امتیازات سیاسی خود را از دست می‌دهد. به هر رو، زبیر از سال ۵۳ تا ۶۰ عرب‌ها به عنوان امیرالمؤمنین کارکرد داشت. سکه‌هایی که به نام وی تا سال ۶۰ عرب‌ها (به اصطلاح هجری) زده شد، این دوره را تأیید می‌کنند.

در اینجا لازم به یادآوری‌ست که ما به جز این سکه‌ها و سنگ‌نبشته‌های قدره و طائف هیچ اطلاع‌ِ دیگری- به جز قصه‌های اسلامی- از معاویه نداریم. به همین دلیل، نمی‌توانیم زندگینامه‌ی او را بازسازی کنیم. تنها چیزی که می‌توان درباره‌ی او گفت، این است که نام اصلی او ماآویا بوده است. این شکل‌ِ آرامی، نشان‌ می‌دهد که او از تبار آرامیان‌ِ می‌انرودان بوده است.

«آنچه در سکه‌های دارابگرد قابل توجه است این نکته می‌باشد که فقط در اینجاست که عنوان «امیرالمؤمنین» به زبان پهلوی منتشر شده است.» (۱۴) این نشان می‌دهد که دیوان‌سالاری پساساسانی با دستگاه عریض و طویل خود از چه قدرت‌ِ وسیعی برخوردار بود.

عبدالله بن زُبیر از عرب‌های ایرانی بود که تبارش چند نسل در ایران زندگی می‌کردند. او تبار خود را زوپیران Zup-iran معرفی کرده است. در حقیقت عبدالله بن زُبیر، عبدالله بن زُب + ایران بوده که مخفف آن «زُبیر» شده است. همچنین «امیرالمؤمنین» پس از «زبیر»، عبدالملک مروان است که داستان‌پردازان اسلامی برای او نیز یک زندگینامه‌ی عربی از مکه و مدینه ساختند. نام واقعی او عبدالملک مروانان است. تبار او نیز چند نسل در خراسان بزرگ و مرو زندگی می‌کردند. او زمانی که در مرو حاکم‌ِ محلی بود با لقب واقعی‌اش یعنی «مروانان» سکه زد.

زمانی که عبدالملک مروان حاکم محلی مرو بود نشان داد که یک رهبر و فرمانده خوبی است و توانسته بخش‌ِ بزرگی از خراسان بزرگ را آرام کند. به همین دلیل، در سال ۶۰ عرب‌ها، در دارابگرد فارس به عنوان‌ِ «امیرالمؤمنین» برایش سکه می‌زنند: عپدالملک امیری وریوشنیگان.

همان‌گونه که خواننده متوجه شده است، تصمیمات سیاسی در ایران گرفته می‌شود و آن هم در شهر کهن و تاریخی دارابگرد که مظهر و نماد‌ِ «آیین و حاکمیت» شاهان ساسانی بود. نه دمشق مهم بود و نه بغداد و نه جایی دیگر. پول و اطلاعات در دست دیوان‌سالاری بود و‌‌ همان بود که می‌توانست قدرت را تعیین کند. به هر رو، عبدالملک مروان از سال ۶۰ عرب‌ها یعنی ۶۸۲ میلادی به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب می‌شود و زُبیر، منطقه‌ی فارس را ترک می‌کند و به سوی کرمان می‌رود و هما‌نجا می‌ماند [قصه‌نویسان اسلامی گزارش داده‌اند که او در مکه توسط حجاج کشته شد].
نکته‌ی ظریفی که در اینجا وجود دارد، این است که این عرب‌های تازه به قدرت‌رسیده همه ایرانی بودند: ماآویا (در می‌انرودان)، عبدالله زُبیر (زبیران: زب+ایران) و عبدالملک مروان (مروانان) و غیره. همین مورد در دوره‌ی بعدی که به «خلافت‌ِ عباسیان» شهرت یافته - تا آخر‌ حکومت مأمون- بسیار آشکار‌تر می‌شود.

همان‌گونه که خواننده متوجه شده است، در تاریخ‌ِ واقعی اسلام، ما چیزی به نام «امویان» که از عربستان آمده باشند نداریم. این‌ها ساخته و پرداخته‌ی داستان‌نویسان (راویان) اسلامی در دوره‌های بعدی هستند. عرب‌هایی که در ایران قدرت را به دست گرفتند، عرب‌های ایرانی بودند که نسل اندر نسل در ایران می‌زیستند. اگرچه قدرت‌ِ سیاسی- نظامی در دست عرب‌ها بود ولی تصمیمات و اراده‌ی سیاسی آن‌ها بدون دیوان‌سالاری پساساسانی رقم نمی‌خورد.

عبدالملک مروان به عنوان‌ِ یک مسیحی مؤمن تلاش کرد که سیاست‌های خود را پیش ببرد، ولی رویکرد او در ‌‌نهایت در برابر دیوان‌سالاری با شکست مواجه شد. به ویژه از زمانی که خالد برمکی (از سال ۱۰۲) در زمان پسر عبدالملک، هشام، به یکی از مقامات بلند پایه ارتقا یافت و سرانجام در زمان سفاح به ریاست‌ِ دیوان خراج دست یافت. از این پس، حتا دیگر قدرت‌ِ سیاسی عملاً به دست‌ِ ایرانیان افتاد و تا پایان خلافت مأمون چنین بود.

در بخش‌ِ بعدی به موضوع شکل‌گیری زبان نوشتاری عربی با این خطی که ما می‌شناسیم می‌پردازیم. زیرا روایات اسلامی به ما می‌گویند که زبان‌ِ نوشتاری عربی پیش از سال ۶۱۰ میلادی (یعنی پیش از به اصطلاح بعثت محمد به پیامبری) شکل گرفته شده بود. همچنین به این نکته اساسی اشاره می‌شود که چرا نام «محمد» تازه برای نخستین بار در سال ۴۰ عرب‌ها یعنی ۶۶۲ میلادی ظاهر می‌شود و نه پیش از آن. همینِ تأخیر برای مفهوم «اسلام» نیز صدق می‌کند. زیرا این واژه یعنی «اسلام» تازه در سال ۷۰ عرب‌ها یعنی ۶۹۲ میلادی به ثبت می‌رسد.

ادامه دارد

—————————-
۱- بیات، علی/ خسروی، محمد رضا: نقش خاندان‌های برجسته در فرایند تعامل دو فرهنگ ایرانی- اسلامی تا سده چهارم هجری. در: پژوهشنامه‌ی تاریخ تمدن اسلامی، سال چهل و سوم، شماره یکم، پاییز و زمستان ۱۳۸۹، ص ۳۰
۲- زاهدی، شمس‌السادات/ تنکابنی، حمید: درآمدی بر ریشه‌شناسی نهاد دیوان‌سالاری ایران در دوره‌ی قاجار. در: (فصلنامه‌ی علمی - پژوهشی) فرهنگ، شماره‌ی ۷۱، پاییز ۱۳۸۸، ص ۱۱۴
۳- بارتولد، و. و.: خلیفه و سلطان و مختصری درباره‌ی برمکیان. ترجمه‌ی سیروس ایزدی، تهران ۱۳۷۷، انتشارات امیرکبیر، ص ۱۲۳
۴- بارتولد ۱۳۷۷: ۱۲۵.
۵- سلطانی مقدم، سعیده: وزارت در دوره‌ی عباسیان. نشر آنلاین
۶- خزاعی، حسین: مختصری از تاریخ برامکه. نشر آنلاین
۷- بیات/ خسروی ۱۳۸۹: ۳۷.
۸- زرین‌کوب، عبدالحسین: تاریخ ایران بعد از اسلام. تهران ۱۳۶۲، انتشارات امیرکبیر، ص ۴۴۱
۹- پیشگیر، بهرام: نقش خاندان سهل در خلافت عباسی. نشر آنلاین
۱۰- پُپ، فلکر: آغاز اسلام، از اوگاریت به سامره. ترجمه‌ی ب. بی‌نیاز (داریوش)، آلمان ۱۳۹۳، ص ۲۵۰
۱۱- Beihammer، Alexander D.: Court Ceremonies and Ritual of Power in Byzantium and the Medieval Mediteraranean، 2013 Brill، p. 103
۱۲- پُپ ۱۳۹۳: ۹۳.
۱۳- پُپ ۱۳۹۳: ۹۵.
۱۴- پُپ ۱۳۹۳: ۹۶.