به پیشواز بیست و ششمین کنفرانس پژوهشهای زنان ایران، لندن ۱۴ - ۱۶ اوت ۲۰۱۵، منتشر میشود:
زبان جزیی از فرهنگ جامعه و وسیله تبادل و تعاطی آن است. از این رو، زبان هم در ساختار و اجزای خود و هم در کاربرد، از ارزشهای فرهنگی جامعه تأثیر میپذیرد و بل شکل میگیرد. از سوی دیگر، زبان یکی از اجزای نسبتا دیرپای فرهنگی است. جوامع در سیر تحول تاریخی خود، در اثر دگرگونیهای درونی و پیرامونی و یا به دلیل تماس و تبادل فرهنگی با جوامع دیگر، به تدریج و در یک فاصله زمانی نسبتا دراز، برخی از ارزشهای فرهنگی خود را از دست میدهند و ارزشهای دیگری را جایگزین آن میکنند. در این جایگزینی فرهنگی، اما، زبان نه پیشگام و بلکه دنبالهرو است و در برابر فشار برای تغییر (نسبتا) پایدارتر.
از این رو، تعجبی ندارد اگر میبینیم که بسیاری از جوامع امروز جهان، آنها که منتها است از دوران فئودالی و پیشا فئودالی گذشتهاند، و همراه آن برخی از ارزشهای مربوط به آن دورانها را پشت سر گذاشتهاند، هنوز بسیاری از اصطلاحات حاوی آن ارزشها را در زبان خود پاس میدارند. زبانهای ملل و اقوام مشحون از اصطلاحاتی است که با این که معانی حقیقی خود را در گذر زمان از دست دادهاند، معذالک در معانی مجازیی که چندان از معنای حقیقی آنها دور نیست همچنان به کار میروند. فی المثل، در زبان فارسی، هنوز واژه بردهداریِ «بنده» کاربرد عام دارد. ولی پاسداری از این میراث فقط در حفظ لغات و کاربرد آنها در معانی مجازی محدود نمیشود؛ بلکه آن گونه که خواهیم دید، بسیاری از این لغات بار معانی حقیقی خود را نیز همچنان به دوش میکشند.
میتوان تصور کرد که جوامع انسانی، در آن مراحل آغازین پیدایش زبان، جوامعی به نسبت همگون (به لحاظ رنگ، نژاد و فرهنگ) بودهاند. ولی این جوامع، در عین حال، هر کدام دست کم از دو جنس متمایز تشکیل میشدند: زن و مرد. دوگانگی (بیولوژیک و کاربردی) زن و مرد و حضور مشترک آنها در جامعه، احتمالا بهترین توضیحی است که میتوان برای تمایز آنها در زبان ارائه داد - تمایزی که هنوز وجه مشترک غالب زبانهای زنده و فراکشوری امروز جهان را تشکیل میدهد.
این دو نگری به انسان، بر حسب جنسیت، در زبانهای غالب امروز با جنسی کردن ضمایر آغاز میشود و به جنسآلود کردن سایر اجزای زبان از اسم و فعل و صفت گرفته تا قید و غیر آن سرایت میکند. برخی، مانند فارسی، اصولا زبانی ناجنسی بشمار میروند - پدیدهای که خاص برخی از زبانهای آسیایی است و آن را در زبانهای رایج بینالمللی (دیگر) نمیتوان دید. در برخی از زبانهای دسته اخیر، مانند انگلیسی، علاوه بر ضمیرهای مذکر و مؤنث، ضمیری خنثی برای اشیا در نظر گرفته شده و روند جنسی کردن به سایر اجزای زبان راه نیافته است. در سوی دیگر طیف، زبانهایی مانند عربی را میتوان دید که نه تنها برای اشیا نیز ضمیر خنثی در نظر گرفته نشده و بلکه جنسی کردن سایر اجزای زبان تا حروف اضافه اللذی (مذکر) و اللتی (مؤنث) پیش رفته است!
جنسگرایی در زبان
جنسگرایی در زبان، عموما، در سه سطح مختلف به چشم میخورد:
ا- زبان به لحاظ ساختاری جنسگرا است. یعنی زبان چنان ساخته شده که نمیتوان بدون توجه به جنسیت از انسان یا حیوان سخنن گفت. گویی که در مرحله پیدایش این زبانها تکامل ذهنی بشری تا بدان جا نرسیده بوده که بتواند انسان مجرد، مجرد از جنسیت، را در ذهن عینیت بدهد و در زبان خود از انسان - صرف نظر از جنسیت او - سخن یگوید.[۲] غالب زبانهای بینالمللی دنیای امروز از این قبیل بشمار میروند. زبان فارسی، اما، از محدود زبانهای پر گوینده دنیا است که از این نوع آلودگی جنسی بالکل مبرا است (از آن تکامل یافته است).
۲ - زبان ارزشهای جنسگرایانی را در قالب لغات و کلمات در خود جای داده است. نمونه بارز این مقوله را میتوان در شیوع اصطلاحات مربوط به یک جنس و تعمیم آنها به نوع دید. در انگلیسی، واژه man (مرد) به معنای بشر به کار میرود، و در فارسی، لغات متناظر «آدمی» و «مردم» از ریشههای مذکر آدم (مرد اولیه) و مرد گرفته شده است. این گونه جنس آلودگی، همچون مورد پیشگفته، ساختاری است و اجتناب از آنها جز با دست بردن در زبان و نوآوری در مجموعه لغات آن امکانپذیر نیست.
۳ - در کاربرد زبان، ارزشهای مثبت و منفی جامعه در قالب لغات جنسآلود تبیین میشوند، و یا از زبان به گونهای نامستقیم برای تثبیت و بازتولید ارزشهای جنسگرایانه کمک گرفته میشود. در این مورد، جنسگرایی یک مقوله صرفا فرهنگی است، و زبان تنها به عنوان وسیلهای برای تبیین آن به کار میرود. به عبارت دیگر، و بر خلاف دو مورد پیشین، برای زدایش اینن گونه جنسگرایی از فرهنگ، نیازی به تغییر زبان در ساختار یا مجموعه لغات نیست.
این سه مورد متمایز جنسگرایی - و عواقب و لوازم آنها - را در زیر مورد بررسی قرار میدهیم. پیش از آن، یک توضیح در مورد کاربرد اصطلاحات:
در این مقاله، اصطلاحات «جنسگرایی»، «جنس آلودگی»، «جنسی» بودن و «جنسیت» زبانی، به صورت جابجا پذیر، به آن خصوصیت زبانی اطلاق میشود که متکلم را وا میدارد در هنگام سخن گفتن، خواه ناخواه، واژههایی را متناسب با جنسیت (حقیقی یا مجازی) موضوع سخن (سوژه) انتخاب کند، و یا از واژههایی که اشاره تلویحی به یک جنس دارد در موارد عام استفاده کند. این خصوصیت به «آدمی»(!) اجازه نمیدهد تا بدون اشاره تلویحی یا تصریحی به یک جنسیت خاص، از موضوع سخن بگوید. این خصوصیت همچنین به مواردی تعمیم داده شده است که از اصطلاحات جنسی زبان برای تثبیت یا بازآفرینی مفاهیم جنسگرایانه فرهنگی استفاده میشود.
این خصوصیت را نباید با غنا و دقت زبانی اشتباه کرد. معمولا در هر زبانی برای مفاهیم یا اشیای خاصی که به دلایلی برای گویبدگان آن زبان اهمیت داشته لغات و اصطلاحات معتعددی پیدا میشود. مثلا در عربی چندین نام برای شتر به چشم میخورد و یا در انگلیسی چند سد نام برای انواع سگ ساخته شده است. این خصوصیت به زبان غنا و دقت بیشتری (در محدوده چنان مفاهیمی) میبخشد. ولی گوینده زبان را از این باز نمیدارد که هرگاه بخواهد از مفهوم عام (مثلا dog در انگلیسی) سخن بگوید. یعنی، لغات متعدد برای انواع یک مفهوم علاوه بر (و نه به جای) لغتی که برای خود مفهوم عام وجود دارد در نظر گفته شده است. با این توضیح، اگر در زبانی فی المثل، علاوه بر ضمیری خنثی برای انسان ضمیرهای دیگری نیز برای زن و مرد وجود داشته باشد آن را میتوان نشانی از غنا و دقت آن زبان دانست. زبانهایی که در این نوشته مورد بررسی قرار گرفتهاند، اما، از این خصوصیت بیبهرهاند!
نکته دیگر این که خصوصیت جنسگرایی یا جنسآلودگی زبانی را نباید با جنسگرایی فرهنگی (معادل sexism در انگلیسی) اشتباه گرفت. اولی، به توضیحی که در بالا آمد، صرفا یک خصوصیت ساختاری زبانی، و نه الزاما ارزشی، است - و حتا از اصطلاح «جنسآلودگی» نباید مفهومی منفی استنباط کرد! این خصوصیت البته بار فرهنگی نیز به همراه دارد (که بعدا خواهیم دید)، ولی این دو لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. یعنی میتوان، در تئوری، زبانی جنسآلود را برای تبادل و تعاطی فرهنگی ناجنسگرا به کار گرفت، و یا در عمل، زبانی ظاهرا ناجنسآلود را وسیله انتقال فاحشترین ایدههای شوونیستی جنسی قرار داد!
الف: جنسگرایی در ساختار زبان
جنسگرایی ساختاری در زبان ریشهدارترین عامل حفظ و تداوم جنسگرایی زبانی (و احیانا فرهنگی) است. این پدیده نه فقط زبان را در چهارچوبی خشک مبتنی بر تمایزها و تبعیضات جنسیتی محدود میکند، و مانعی در برابر کوششهای در جهت جنسزدایی از فرهنگ بشمار میرود، که حتا در ذهنیت متکلمان به آن زبان نیز تأثیر میگذارد و آنان را در نوعی چنبر جنسگرایی اسیر میکند. نمونههای این تأثیرات متقابل فرهنگ و زبان بر یکدیگر را در موارد زیر میتوان دید:
۱- زبانهای به لحاظ ساختاری جنسگرا جنس غالب (مذکر) را اصل میگیرند و جنس مغلوب را فرع. بر این اساس، در این زبانها، از یک سو، ریشه کلمات (ناضرورتا) به مرد اختصاص مییابد (که بعدا به آن میرسیم)، و از سوی دیگر، نیازی برای ساختن معادل آن برای زن دیده نمیشود - تا آنجا که زن حتا ارزش آن را پیدا نمیکند که برای خود نامی مستقل داشته باشد - و هر چه زبان جنسگراتر، این خصوصیت در آن قویتر. برای مثال، زبان عربی (که قبلا یک نمونه فاحش جنسگرایی ساختاری آن را دیدیم) تا آنجا جنسگرا است که در بین مفاهیم اولیه زبان، آنها که برای بستگان نزدیک به کار میروند، تنها برای پدر و مادر کلمات مستقل «اب» و «ام» را دارد، و اسامی سایر نزدیکان مؤنث در آن (از خواهر و دختر تا عمه و خاله) از اسامی مذکر مشتق شده است.
۲ - دوگانهگرایی در زبان (و فقدان واژه عام)، خواه ناخواه، نوعی ترتیب و تمایز را به دنبال میآورد. اگر ضمیر سوم شخص مفرد خنثی و جامع باشد (مانند «او» در فارسی)، ترتیب و تمایزی لازم نمیآید. ولی اگر زبان چنان باشد که واژهها را به لحاظ ساختاری به زن یا مرد نسبت دهد، ترتیب و تبعیض نیز اجتناب ناپذیر است. در این تبعیض، طبیعی است که جنس غالب (به لحاظ اجتماعی و ساختار قدرت) حضور بیشتر یا منحصر به فرد مییابد. از این رو است که در ادبیات زبانهای به لحاظ ساختاری جنسگرا، ضمیر مذکر نه فقط به مشارالیه مذکر و بلکه برای مشارالیه نامعلوم (یا خنثی) نیز به کار گرفته میشود. و در هر متن و گفتاری، توافر نابرابر ضمایر و ترکیبات مذکر، حضور غالب و قدرت اجتماعی این جنس را به خواننده تلقین و بازتلقین میکند.
۳ - جنسگرایی ساختاری این زبانها بنیانی است که زبان را در مراحل تحول بعدی خود به جنسآلودگی بیشتری میکشاند. کلمات مرکب، آنجا که قرار است عمل و شغلی به انسانی نسبت داده شود - بدون ضرورت - به جنسیت آلوده میگردد. اگر در فارسی واژگانی مانند پستچی، سخنگو و رئیس (صدرنشین) به صورت عام و خنثی ساخته میشوند و به کار میروند، در زبانی (به لحاظ ساختاری جنسآلود) مانند انگلیسی قاعده به عکس است: این واژگان مرکب، گویی، باید به یک جنس (غالب) ارتباط یابند. حتی آنگاه که جامعه در تحول خود به جایی میرسد که - نه به دلیل اصولی که کلا چنین لغاتی نباید ضرورتا به یک جنس ارتباط یابند، و بلکه - چون افرادی از جنس دیگر نیز به کار و شغلی این چنینی دست یافتهاند با اشکال کاربردی این واژهها روبرو میشود، غالبا به این «راه حل» میرسد که معادل مؤنث آنها را نیز بسازد و به کار گیرد - راه حلی که همچون مورد قبل، حضور غالب جنس مذکر در کاربرد زبان (در مواردی که جنسیت مورد کاربرد مشخص نیست و یا گوینده به آن اعتنایی ندارد) و تلقین مکرر قدرت اجتماعی آن را تضمین میکند.[۳]
۴ - زبان جنسآلود گرچه خود انعکاسی از یک فرهنگ جنسگرا است، متقابلا فرهنگ جنسگرا را باز میآفریند. اگر در زبان انسان مجرد از جنسیت تصورپذیر نیست، در فرهنگ و اسطوره و مذهب نیز چنین است.
انسان اولیه در این فرهنگها غالبا رنگ و نژاد ندارد ولی جنسیت دارد. به علاوه، این جنسگرایی حتی به مفاهیم دیگر، آنها که تصویر انسان را به نحوی منعکس میکنند، نیز سرایت مییابد. تا آنجا که در این فرهنگها، خدا - به مفهوم هستی مطلق و خصوصیت ناپذیر - نیز از جنسیت تهی نیست. و بعد، طبیعی است که در این جنسیتسازی، به مقتضای خصوصیت پدرسالاری این فرهنگها جنس اول و اصلی نر است (آدم اولیه در مذاهب سامی/ابراهیمی) و جنس دوم و فرعی ماده. کاربرد ضمیر مذکر برای خدا عادی است، و در مقابل، کاربرد ضمیر مؤنث (غاللبا) کفر بشمار میآید.
۵ - جنسآلودگی زبان نه فقط فرهنگ و بلکه ذهنیت انسانهای پرورده شده با این زبانها را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. برای متکلمان به این زبانها، جنسگرایی ضمیر سوم شخص مفرد (و فقدان ضمیر خنثی برای انسان) کاملا عادی به نظر میرسد - تا آنجا که برای بسیاری از اینان هنوز قبل فهم نیست که میتوان، همچون فارسیزبانان، از حیوان و انسان و خدای مستقل از جنسیت سخن گفت و اصطلاحات متناسب آن را به کار برد. و یا وقتی انسان انگلیسیزبان برای جنسزدایی از اصطلاحات مربوط به شغل وکار به نوآوری میپرداازد، غالبا راه حل را در ساختن معادل مؤنث این اصطلاحات مییابد - و نه حذف کامل پسوندهای جنسی و جایگزینی آنها با پسوندهای خنثی (مانند زبان فارسی)[۴]. ژرفای آلودگی ذهن انسان اروپاییزبان به جنسیت آنجا معلوم میشود که این ذهنیت وقتی در یکی دو قرن اخیر به ساختن زبانی بینالمللی (مانند اسپرانتو) میپردازد، جنسآلودگی ساختاری زبانهای باستانی غربی را (بدون هیچ ضرورتی) در این زبان مدرن باز میکند.
۶ - یکی دیگر از اثرات جنسگرایی در زبان، عادت کردن گویندگان آن به کاربرد نادرست زبان است. میتوان گفت که نیل آرمسترانگ اولین (انسان) سفیدپوستی بود که در کره ماه پا گذاشت. ولی این عبارت، دو عیب اساسی دارد. اول این که مفهوم نادرستی را القا میکند؛ چرا که مفهوم مخالف آن این است که انسانهایی از رنگهای دیگر قبل از او در کره ماه پیاده شدهاند. دوم، با این عبارت، اهمیت تاریخی کار او بدون هیچ دلیلی پایین آورده شده است. در عین حال، ما شاهدیم که انسان اروپاییزبان (و به خصوص انگلیسیزبان)، مکررا و تقریبا بدون استثنا، از او به عنوان اولین «مردی» که در کره ماه قدم گذاشته یاد میکند - بدون توجه به این که چگونه با این گفتار نادرست اهمیت کار او را کاهش میدهد.
ب - ارزشهای جنسگرایانه در زبان
در این قسمت به آن خصوصیت زبانی میپردازیم که ارزشهای جنسگرایانه را در قالب لغات و کلمات در خود جای میدهد. یکی از موارد مشخص این پدیده را میتوان در تعمیم اصطلاحات مربوط به یک جنس به نوع انسان دید. در انگلیسی، لغت man (مرد) نه فقط به معنای بشر نیز به کار گرفته میشود که در ترکیبات زیادی مشتقات آن نیز به معانی مشابه به کار میرود - از man-made (بشر ساخته) گرفته تا man-hole (دریچه فاضلآب). در فارسی نیز این نوع حنسگرایی در اصطلاح آدمی و مردم که هر دو از ریشههای مذکر آدم و مرد گرفته شدهاند به چشم میخورد.
نمونههای دیگر این جنسگرایی را میتوان در موارد زیر دید:
۱ - اختصاص ریشه کلمات به مرد و استفاده از مشتقات آن برای زن. این در درجه اول، یک خصیصه غالب زبانهایی است که به لحاظ ساختاری جنسگرایند. در برخی مانند عربی، این یک قاعده عمومی است: با هر اسم و صفت و قیدی که روبرو میشوید، ریشه کلمه را برای مرد بگیرید و برای زن با افزودن پایانه لازم مترادف آنها را بسازید. در زبانهایی مانند انگلیسی، این قاعده عمومیت کمتری دارد. کلمه writer (نویسنده) را میتوان برای مرد و زن، هر دو به کار برد. ولی کلماتی مانند poet (شاعر) و actor (هنرپیشه) برای مرد ساخته شدهاند، و معادل زنانه آنها با پسوند ess- مشخص میشوند.
از امتیازات زبان فارسی یکی نیز این است که از این قبیل جنسگرایی مبرا است. آنجا که نیازی به تمایزاتی از این قبیل نیست، کلمات به طور یکسان برای مرد و زن به کار گرفته میشوند، و آن جا که نیازی احساس شده، دو اصطلاح متمایز برای زن و مرد، مستقل از هم و بدون دنباله روی یکی از دیگری تعبیه شده است. مثال: شاهپور و شاهدخت در برابر prince(ess) و مواردی هم اگر در فارسی هست که از این قاعده مستثنا است یا از زبان عربی گرفته شده (مانند خادم و خادمه) و یا به غلط و بر قیاس عربی به کار رفته است (مانند این جانب و این جانبه). در انگلیسی، حتی کلمههای زن (woman) و ماده (female) نیز به صورت مشتقات فرعی ریشههای مذکر آنها (man و male) به کار گرفته شده است. در عربی نیز گر چه برای زن و مرد (علاوه بر اصطلاحات مرد مدارانه مرء و مرئه) کلمات مستقل نساء و رجل ساخته شده است ولی همین خصوصیت فوق در اسامی غالب بستگان نزدیک دیده میشود که قبلا به آن اشاره شد.
۲ - یک نمونه دیگر این نوع جنسگرایی را میتوان در عادت انگلیسیزبانان (برای نمونه) به انتساب شغل و کار به یک جنس معین دید. قبلا در باره این پدیده در جنسگرایی ساختاری سخن گفتیم. اکنون از یک زاویه دیگر به آن میپردازیم: کاربرد زبان به این صورت، عملا به شغل و کار ارزش جنسی میدهد و نامستقیم نوعی تقسیم نابرابر اجتماعی کار را تبلیغ میکند. آن که اهل کار و کاسبی یا دریانوردی است در وجه عام مرد (businessman و seaman) است. ولی آن که در مدرسه به دانشآموزان غذا میرساند یا در خانه به خدمت میپردازد در وجه عام زن است (dinner-lady و housemaid). وجه عام صاحب خانه مرد است (landlord) ولی فروشنده مشروب زن است (barmaid). در برابر توجه کنیم که در ادبیات زبان فارسی، حتی کلمه وارداتی مذکر ساقی (از عربی) بدون استثنا و تمایز برای مرد و زن (و غالبا برای زن) به کار گرفته شده است.
ج - کاربرد زبان در ارزشهای جنسگرایانه
همان طور که قبلا اشاره شد، این نوع جنسگرایی در زبان یک مقوله اصولا فرهنگی است و نه زبانی. به عبارت دیگر، اگر جنسگرایی در دو مورد قبل به نحوی در چهارچوب زبان به گونه ساختاری و یا در مجموعه لغات ساخته و پرداخته شده، و گریز از آنها جز با تغییر زبان و واژگان آن عملی نیست، در این جا ما اصولا با خود فرهنگ جامعه سر و کار داریم - فرهنگی که زبانهای ناجنسگرا (به لحاظ ساختاری) را نیز عمیقا تحت تأثیر قرار داده است. به همین نسبت، رهایی از این نوع جنسگرایی صرفا با تغییرات ارزشی در فرهنگ جامعه عملی است بدون این که ضرورتا به تغییرات زبانی نیاز پیدا کند. با این مقدمه، روشن است که در این نوع از جنسگرایی، ما فقط با زبانههای به لحاظ ساختاری جنسگرا روبرو نیستیم و بلکه همانطور که خواهیم دید، زبان فارسی نیز در ردیف سایر زبانهای زنده دنیا به شدت به این نوع جنسگرایی آلوده است. از این رو، در این بخش ما بیشتر به نمونههای جنسگرایی در زبان فارسی میپردازیم و احیانا از نمونههای مشابه در زبانهای دیگر یاد خواهیم کرد. مواردی از این نوع جنسگرایی را در زیر با هم میبینیم:
۱ - جامعه مردسالار جنس مذکر را محور و معیار ارزشها(ی پسندیده) میشناسد. یعنی آن چه که از مرد بر میآید بنا به تعریف خوب است، و آن چه که خوب است قاعدتا مردانه است. در فارسی، کلمات و اصطلاحاتی مانند مرد بودن، مردی، مردانگی و جوانمردی به معانی شجاعت، دلیری و مروت، و در مقابل، نامردی و زنصفتی به معانی نارو زدن، بیمروتی و زبوندلی، از نمونههای بارز نسبت دادن ارزش به جنسیت بشمار میرود. مشابه همین کاربردها را در سایر زبانها نیز میتوان دید (مثلا، be a man در زبان انگلیسی). زبان، ادبیات و ضرب المثلهای فارسی مشحون از این گونه تعبیرات در معانی یاد شده و مشابه آنها است.
۲ - نهاد خانواده مردساالار به محور بزرگمرد خانواده (پدر) و نقش کلیدی او استوار شده است. زن در این ساختار نقش مستقل و متکی به خود نمیتواند داشته باشد، و بلکه موجودیت و نقش اجتماعی او در قالب نسبت با مرد تبیین میشود. از این رو است که اگر برای مرد یک عنوان «آقا» میتواند همواره و صرف نظر از سن و موقعیت خانوادگی او به کار گرفته شود، برای زن، اما عنوانهای متعددی (مانند «دوشیزه»، «خانم»، «بانو») تعبیه میشود تا به این وسیله موقعیت اجتماعی و موقعیت خانوادگی او در رابطه با مرد مشخص گردد. نمونه مشابه این را در سایر زبانها نیز میتوان دید - مثلا در انگلیسی، عنوانهای Miss و Mrs برای زن در مقایسه با عنوان ثابت Mr برای مرد. عناوینی از این قبیل که در غالب زبانهای زنده امروز رواج دارند به وابستگی زن به مرد در جامعه مهر استمرار میزنند.
در عین حال، باید توجه کرد که در زبان فارسی، اصطلاح «خانم» کاربرد عام دارد و میتوان آن را در بربر «آقا» برای زن در هر سن و سال و با هر وضعیت ازدواجی و خانوادگی به کار برد. در صورتی که دو عنوان دیگر («دوشیزه» و «بانو») به وضوح به موقعیت و سابقه رابطه جنسی زن با مرد معطوف میشوند و بار جنسگرایی دارند، و کاربرد آنها (به رغم اینکه در مورد «بانو» احیانا انگیزه احترام میتواند مطرح باشد) نتیجهای جز تثبیت ارزشهای نابرابری جنسی نمیتواند داشته باشد. از سوی دیگر، دیده میشود که در زبان انگلیسی، وفتی فیالمثل، برای گریز از این گونه جنسگرایی عنوان Ms پیشنهاد و به کار گرفته میشود، عملا کاربرد آن فقط برای زن بالغی که نمیخواهد وضعیت ازدواجی خود را در عنوانش به کار گیرد محدود میگردد. در صورتی که وقتی این اصطلاح کاملا ناجنسی خواهد بود که از آن (هم چون «خانم» در فارسی) برای زن در هر سن و سال و بدون استثنا استفاده شود.[۵]
۳ - یکی دیگر از مظاهر وابستگی (فرهنگی/زبانی) زن به مرد در ساختار خانواده، متابعت تقریبا بدون چون و چرای نام زن از نام مرد است. در جوامع سنتگرای ایرانی، زن اصولا بی نام است. او تا آنگاه که در خانه پدر است، به عنوان «صبیه» او شناخته میشود، و پس از ازدواج تحت عنوان «زوجه»، «عیال»، «منزل» و یا «بُضع» شوهر و یا مادر فرزندش (معمولا پسر). در جامعه مدرن غربی، و به خصوص در میان انگلیسیزبانان، زن پس از ازدواج عموما نام شوهر را به خود میگیرد و مثلا میشود Mrs. Mary Smith (خانم ماری اسمیث) یا حتی Mrs. John Smith (خانم جان اسمیث)! دست کم در جامعه مدرن ایران، و به خصوص از موقعی که زنان به بازار کار راه یافتهاند، این پدیده دنبالهروی از نام شوهر رواج چندانی نیافته است، و در این مورد، زن ایرانی از همجنسان خود در غرب پیشتر است![۶]
۴ - نهاد ازدواج و خانواده مهمترین چهارچوبی است که روابط بین زن و مرد را در جامعه مرد/پدر سالار تبیین میکند. این روابط در زبان نیز بازتابهای خود را پیدا میکند. شرعیت و قانونیت ازدواج در ایران وابسته به ادای عباراتی است که بر اساس آن، زن (نفس) خود را در برابر بهای معینی به مرد عرضه میکند و مرد آن را میپذیرد. علاوه بر این، در زبان فارسی، ما برای ازدواج از یک سو اصطلاحات معادل «زن کردن» و «شوهر کردن» را داریم، و از سوی دیگر، اصطلاحات نامتعادل «زن گرفتن» و «زن دادن» (یا «به شوهر دادن»). ولی برای طلاق، که در جامعه سنتی ایران یک طرفه است، در زبان نیز این رابطه نابرابر به صورت فعالی «طلاق دادن» و منفعلی «طلاق گرفتن» منعکس شده است.
۵ - سلطه نامی مرد بر خانواده البته از زن فراتر میرود و شامل فرزندان نیز میشود. فرزندان به متابعت از مادر نام پدر را به خود میگیرند و بدان شناخته میشوند. در این جا، اما، وجه دیگری از کاربرد (نادرست) زبان در انتساب فرزندان به پدر به چشم میخورد: در زبان فارسی، چنین مینماید که گویی بسیاری از انسانها نه از زن، که از مرد زاده شدهاند! برای مثال، نام خانوادگی نویسنده این سطور چنین افاده میکند که او از کسی به نام «باقر» زاده شده است. وفور القابی با پسوند «زاده» در میان ایرانیان، و انتساب تقریبا بدون استثنای آنها به نامهای مذکر، نشان گسترش وسیع این گونه جنسگرایی در زبان فارسی، آن هم با استفاده نادرست از زبان است. از سوی دیگر، بسیاری از زنان (باز هم با استفاده نادرست از زبان) لقب پسر (یک مرد) را به خود گرفتهاند - القابی مانند «حسنپور»، «تقیپور» و مانند اینها. شق اخیر در غالب زبانهای دیگر نیز شیوع دارد.[۷] برای مثال، در زبانهای انگلیسی و اسکاندیناوی، پسوند son، در عربی و عبری پیشوند «(ا)بن» و در روسی، پسوند «اف» به همین صورت و در همین معنا به کار گرفته میشوند - نمونههایی که از یک سو از شیوع وسیع جنسگرایی در نسبت دادن فرزند به پدر (و نه مادر که زاینده طبیعی او است) و از سوی دیگر، از استفاده نادرست از زبان (با نسبت دادن عمل زادن به مرد، یا دختران را پسر مرد خواندن)، در غالب زبانهای زنده امروز جهان خبر میدهند.
۶ - زبانهای تأثیریافته از فرهنگ مردسالار، نه فقط جنسیت مرد و زن را محور تعاریف ارزشی قرار دادهاند که از آلات جنسی این دو جنس نیز به همین صورت بهره میگیرند. در غالب این زبانها، آلت جنسی مرد سمبل قدرت و جسارت و افتخار بشمار میرود، و در مقابل، آلت جنسی زن سمبل ضعف و بیهودگی و شرم. در زبان فارسی، نمونههای این گونه جنسگرایی را در موارد زیر میبینیم:
الف: استفاده از آلات جنسی برای بیان مفاهیم ارزشی. در اینجا، آلت جنسی زن به صورت ترکیبی، به معنای بد و چندشآور به کار میرود. اصطلاحات متعارفی مانند «کسخل» (دیوانه)، «کس شعر» (چرت و پرت) و مانند آنها از این مقوله بشمار میآیند. در مقابل، تعبیر «کیری عمل کردن» یا «کیر بیخیال» (از موضع قدرت و بیتوجه به عواقب کار) برای بیان قدرت به کار میروند.
نمونه دیگری از این گونه کاربرد ارزشی (منفی) آلت جنسی زن را میتوان در نامگذاری مذمتبار قواد به «کسکش» و استفاده از این اصطلاح به عنوان فحش نیز دید که به علاوه، خلاصه کردن کامل زن در آلت جنسی او را نیز به همراه دارد.
ب: در فرهنگ مردسالار، طبیعتاً عمل جنسی نیز ارزشهای دوگانه پیدا میکند و آلت جنسی زن محور آن قرار میگیرد. برای مثال، در فارسی از عمل مرد در مجامعت با استفاده از وجه فاعلی و تجاوزی «کس کردن» یاد میشود و از نقش زن به صورت منفعلانه و تسلیمپذیرانه «کس دادن».
ج: نتیجه این گونه دید نسبت به عمل مجامعت آن است که اصولا نقش مرد (به عنوان کسکننده) نقشی مثبت و افتخارآمیز تلقی شود، و نقش زن به عکس، منفی و شرمآور. از این جا است که غالب فحشهای معمول در زبان فارسی حول این دو ارزش شدیدا نابرابر میگردد. این فحشها معمولا یا حاوی نسبت دادن «کسدهی» به مخاطب یا بستگان مؤنث او است و یا به علاوه، با نسبت صریح آن به کیر فحش دهنده یا بستگان مذکر او نیز همراه میشود. علاوه بر این، فحش دهنده گاه نسبت «کوندهی» (به قیاس کسدهی) را نیز نثار مخاطب خود میکند. باید توجه داشت که مذمت امر اخیر (در ذهن فحشدهنده) نه از بابت نسبت دادن عمل لواط به مورد فحش است - چرا که فحشدهنده در این جا نیز مانعی نمیبیند که برای تأکید بیشتر این عمل، «کون کردن» را به خود و یا بستگان مذکر خود نسبت دهد. از دید او، «کوندهی» شرمآور است و نه عمل لواط - و آن هم دقیقا به این دلیل که مفعول عمل لواط تا آن جا «تنزل» کرده است که نقش یک زن را در عمل جماع بازی میکند.[۸]
جمعبندی
زبان و فرنگ، این دو مقوله متأثر از یکدیگر، بار ارزشهای جنسگرایانه جوامع پدر/مردسالار را با خود میکشند. از این دو مقوله، زبان گویاتر و درعین حال در برابر تغییر مقاومتر است.
بسیاری از ارزشهای جنسگرایانه جوامع در قالب لغات جنسآلود تبیین میشوند. این خصوصیت را تقریبا در تمامی زبانهای معروف جهان میتوان دید. ولی این پدیده در زبانهای اروپایی شیوع بیشتری دارد. و بالاخره، ریشهدارترین جنسگرایی را میتوان آنجا دید که زبان به لحظ ساختاری جنسگرا است، و زدودن جنسگرایی از زبان (و فرهنگ متعلق به آن) جز با تغییرات اساسی در زبان، امکان پذیر نیست. این خصوصیت غالب زبانهای اروپایی و عربی است، ولی فارسی همانند برخی از زبانهای آسیایی دیگر از این خصیصه آزاد است.
https://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh
برای اطلاع بیشتر در باره بیست و ششمین کنفرانس پژوهشهای زنان ایران به وبسایت زیر مراجعه کنید:
http://iwsf2015.org/
——————————-
[۱] باید توجه کرد که گرچه جنسگرایی در زبان و فرهنگ متقابلاً بر یکدیگر تأثیر میگذارند (و در متن به آن اشاراتی رفته است، در عین حال، رابطه مستقیمی بین این دو وجود ندارد. برای مثال، زبانهای عربی و فرانسوی به لحاظ جنسگرایی شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند، ولی درجه جنسگرایی فرهنگی در جامعه فرانسه و جوامع عربزبان به شدت مختلف است. از این رو، شدت و ضعف جنسگرایی در یک زبان را نباید نشانهای از شدت و ضعف جنسگرایی فرهنگی مردمان متکلم به آن زبان گرفت - موضوعی که در حیطه بحث این مقاله نیست.
[۲] به جرأت میتوان گفت که اگر این زبانها در جامعهای متشکل از نژادهای مختلف تکوین یافته بود، تعداد ضمیر سوم شخص مفرد از دو به چندی فزایش مییافت تا نه فقط جنسیت شخص مورد نظر و بلکه رنگ و نژاد او را نیز مشخص کند!
[۳] ظاهرا زبانهایی از قبیل فارسی نیز اجزای مذکر و مؤنث در خود داشتهاند که در مرور زمان از دست رفته است. علیرغم این تمایزها، باید توجه داشت که ناجنسی بودن این گونه اصلاحات مرکب در زبان فارسی ایجاب نمیکند که گوینده فارسیزبان نیز برداشت ناجنسی از آن داشته باشد. در ذهن غالب فارسیزبانان، پستچی مرد است! تأییدی دیگر بر نکتهای که در پانوشت ۱ آمد. تمایزی که در متن مطرح شده تنها عنایت به زبان دارد - با صرف نظر از شدت و ضعف درجه جنسگرایی فرهنگی در جوامع مربوطه.
[۴] نمونههای استثنایی که اخیرا در زبان انگلیسی دیده شده شامل کاربرد پسوند ثقیل person به جای man در اصطلاحاتی مانند سخنگو و یا اصطلاح بهتر fire-fighter به جای fireman است.
[۵] از این توضیح روشن میگردد که معادل انگلیسی «خانم» نه Mrs. و بلکه Ms. است. عنوان Mrs. کم و بیش معادل «بانو» در فارسی است و غالبا وقتی معنی پیدا میکند که زن به نام شوهر - نیز- خوانده شود.
[۶] این «دستآورد» البته از عوارض ثانوی بوروکراسی حاکم در ایران است - و نباید آن را به حساب مبارزات فمینیستی یا آزادیخواهانه زنان گذاشت! برخورد شدیدا بوروکراتیک به مسئله «نام» در ایران، از هنگام تأسیس ثبت احوال به بعد، عملا تغییر نام را جز در موارد بسیار استثنایی ناممکن کرده است. در نتیجه، در مدارک رسمی (و به پیرو آن، در سایر موارد) زنان مادام العمر به نام خانوادگی اولیه خود شناخته میشوند.
[۷] نمونه دیگری از این جنسگرایی را میتوان در فرهنگ قضایی ایران دید، آن جا که هر انسانی را با نام (و نام خانوادگی) و نام پدر مشخص میکند - میراثی از یک عادت متروک و مربوط به زمانی که افراد نام خانوادگی نداشتند.
[۸] اصطلاح دیگری که در همین چارچوب و به صورت مشابه به کار میرود «گاییدن» است - در عین آن که این اصطلاح بیشتر به صورت معادل انگلیسی fuck به کار گرفته میشود، درجه جنسگرایی آن به نسبت کمتر از نمونههای دیگری است که در این جا آورده شد.