ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 11.08.2015, 15:38
اندیشه‌هایی در باره‌ی جهان

ناصر کاخساز

کل، اصل نیست
اگر کل اصل باشد حقوق فردی فرعی می‌شود و این، به نفی آزادی فردی می انجامد. ولو این که نظر آدمِ کل‌گرایی مانند هگل، بعنوان مثال، نفی آزادی نباشد. پس این برساخته‌ی هگل را که کل، حقیقت است(das ganze ist das wahre) باید معکوس کنیم و بگوییم فرد حقیقت است، نه کل. یعنی تاریخ در خدمت فرد، و نه فرد در خدمت تاریخ. نتیجه این که به «کل» نمی توان کمک کرد. کل، فقط در طرح برنامه‌ریزی شده‌ی مشخصِ کمک به «افراد» در یک واحد اجتماعی _ مثلا واحد ملی _ حقیقت پیدا می‌کند. یعنی کل، حتا اگر منظور ملت مدرن باشد، حقیقتی ثانوی است. اینطوری ما لیبرالیسم و سوسیالیسم را همزمان غیرایدئولوژیک می‌کنیم. این طوری دیگر به دام ایدئولوژی سرمایه‌داری _نئولیبرالیسم_ و ناسیونالیسم مسلکی و سوسیالیسم ایدئولوژیک، یعنی کلیت‌محوری در نمی‌غلتیم.

رهایی سیاست از سیاست
به راستی علت بحران سازمان سیاسی چیست؟ علت را من در تضاد سازمان سیاسی با زمان می‌دانم. سازمان سیاسی زمان‌مند نیست چون سیاست، ذات هستی‌بخش اوست. در حالی که در شرایط فعلی مردم را تنها با انگیزه‌های ملموس اجتماعی _یعنی با غیرسیاست_ می‌توان به حرکت درآورد. به همین سبب نهاد سیاسی هرچه همگانی و عمومی‌تر و همه‌گیرتر باشد موثرتر است چون بدین ترتیب عملا غیرسیاسی‌تر به معنای تشکیلاتی آن است. تنها نهادی که می‌تواند به رهایی سیاست از سیاست، که تنها راه رهایی از حاکمیت دینی است، تحقق بخشد، یک جنبش همگانی، یعنی یک جنبش ملی است. تعارض درونی و عادت دیرپای سازمان سیاسی را در عمل‌کرد نفی کننده‌ی آن نسبت به این ضرورت اجتماعی می‌توان دید.

استدلال، وقتی که فریب می‌دهد
هربرت مارکوزه در نامه‌ای به استاد پیشین‌اش، مارتین هایدگر، از او می‌خواهد که بخاطر همکاری با فاشیسم، در حضور مردم از خود انتقاد کند. پاسخ ناصادقانه‌ی هایدگر به او این است که دموکراسی‌های خلقی- کشورهای سوسیالیستیِ - پس از جنگ هم به جنایت در حق مردم دست زده‌اند. و با این استدلال پیشنهاد مارکوزه را رد می‌کند و از انتقاد به خود در حضور مردم فرار می‌کند. استدلال عامیانه‌ی یک کارخانه‌ی بزرگ تولید فکر و فلسفه، که اکنون میان برخی محافل به یک سنت برای گریز از انتقاد به خود و عادتی برای نیندیشیدن، تبدیل شده است

تفاوت تبلیغ و روشنگری
مبلّغ می‌بندد، روشنگر باز می‌کند. مبلغ تنها وقتی به مخاطب علاقه دارد که عقیده‌ی او را پذیرفته باشد. مبلغ نقّار است و مخاطب را سنگ می‌کند تا بر آن سنگ چیزی را نقر کند. مبلغ به آزِ اعتقادی مبتلاست و از ماموریت سربازگیری که برمی‌گردد، بارش را زمین می‌گذارد و مانند فرمانده‌ای سربازانش، یعنی عددهای آمارش، را سرشماری می‌کند و خود را تخلیه‌ی ایمانی می‌کند. تخلیه‌ی ایمانی در پروسه‌ی تبلیغ با لذتی اریتماتیک – عدد شناسانه- به قله می‌رسد.
روشنگر برعکس، فرد را مخاطب نمی‌کند و او را با عدد نمی‌شمرد. او فقط به فضایی که توده در آن خرافه‌هایش را می‌بافد، نور می‌افکند. آماج روشنگری همین تاری و مِه آلودگی کلیت سوژه‌ی اعتقادی است که باید به اجزائی تفکیک پذیر فروکاسته شود. روشنگر کلاف خام اعتقاد را باز می‌کند تا بتوان از آن چیزی به در آورد. پس روشنگر به فرد و عدد علاقه‌ای ندارد، یعنی موضوع کار او نیست. کل این فضای اعتقادی موضوع کار اوست. او به همین سبب انسان و حرمت او را از اعتقاد او جدا می‌کند. خودِ این جدایی آماج دیگر روشنگری است.

لیبرالیسم باید در هر تغییری دگرباره تست بشود
دولت لیبرال نباید از لیبرالیسم طرفداری کند. چون دولت لیبرال باید از بی‌طرفی طرفداری کند. نخوت اپیستمیک شهروند سکولار بر شهروند مذهبی به رقابت غیرتفاهمی در جامعه می‌انجامد، و زمینه‌ی نبرد اعتقادی را فراهم می‌کند. مهمترین وظیفه‌ی دولت لیبرال آزادی ادیان است، نه تضعیف یک دین. یک فرد دینی ممکن است سکولار باشد. راست‌های مذهبی در آمریکا سکولار هستند. مرز سکولار از غیر از آن، زبانی است که آدم به آن سخن می‌گوید. هرکسی به زبان همگانی سخن بگوید، سکولار است. در ایران قبل از اینکه جامعه از لحاظ اعتقادی پولاریزه شود، یعنی تا قبل از ۴۲خورشیدی، غالب مذهبی‌ها سکولار بودند. در عین حال امروز مذهبی‌ها مانند اعتقادیون دیگر در قلمروهایی که زبان عمومی و «دلایل سکولار» در حدی نیرومند نیستند که امکان ترجمان زبان دینی به زبان عمومی را فراهم کنند، استفاده از زبان های اعتقادی قابل توجیه است. پس مهم این است که کاربرد زبان همگانی – سکولار- گسترش پیدا کند و این جز از راه گسترش ادبیات ملی و جهانی امکان‌پذیر نیست. در جامعه‌ای که زبان، ادبیات و هنر نیرومند باشد جامعه خود بخود سکولار است. جامعه‌ی سکولار به همین سبب در سازش دادن شهروندان سکولار با شهروندان غیرسکولار نیرومند است. سازش پرنسیپ جامعه سکولار است. (پس از مطالعه‌ی دین در حوزه عمومی، اثر هابرماس)

جنبش ملی از نظر فلسفی، پسامتافیزیک و اگنوستیک است
از کانت تا هابرماس و کارل اتو اپل، با تاکید بر کارل پوپر و نظریه‌ی خطاپذیری ذاتی هر نظریه‌ی سیاسی و علمی، یا نظریه‌ی فالسیفیکاسیون، یعنی باور به خلل‌پذیری هر عقیده‌ای، بنیان فلسفه پسامتافیزیکی و دمکراسی مشورتی گذاشته می‌شود. فلسفه‌ی سیاسی پسامتافیزیکی مبتنی بر نگرش اگنوستیک، که ریشه‌ی نیرومندی در تاریخ ادبیات جامعه‌ی ایرانی دارد، فلسفه‌ی سیاسی جنبش ملی است. جنبش ملی جز با نگرش پسامتافیزیکی از نظر زمانی از کلاسیک به مدرن منتقل نمی شود. به قول هابرماس: پسامتافیزیک به تفاهم با دین تاکید می کند، اما اگنوستیک باقی میماند و بر تفاوت یقین‌های ایمانی با دعوی‌های اعتبار تاکید می‌کند. دعوی اعتبار یعنی بطلان تحقیر اسنوبیستی، و همزمان بطلان حق‌به‌جانبی دینی و ضد دینی. پسامتافیزیک بر تبارشناسی عقل سکولار و تفاهم عقل و ایمان، همزمان تاکید می‌کند. دفاع از ایمان نه وظیفه‌ی فلسفه است و نه موضوع آن. دفاع از ایمان، که همان دفاع از خرد ناب است، و موضوع فلسفه‌ی سنتی است با نقد خرد ناب کانت از قلمرو فلسفه بیرون رانده شد.

آته‌ایسم روش‌شناسانه
آته‌ایسم آوازه‌گر، یا آته‌ایسم سیاسی به دلیل این که چارچوب ایدئولوژیک دارد، نگرشی در جهت تفاهم اجتماعی نیست. چون در چارچوب عقل عمومی عمل نمی کند. آته‌ایسم باید بتواند دلایل خود و زبان خودش را با دلایل و با زبان نرم یا زبان نارزمنده _ سکولار_ بیان و ابراز کند. وگرنه در فضای عقل عمومی _ که فضای همزیستی دلایل خدا پرستانه و آته‌ایستی است _ بر دلایل اختصاصی و زبان اختصاصی پافشاری کردن، به جنگ دلایل و نه همزیستی آنها می‌انجامد. در حالی که ما از یک سنت نیرومند آگنوستیک برخورداریم که در فضای عقل عمومی قابل طرح است چون پشتوانه‌ی پذیرفته شده دارد . این پشتوانه‌ی پذیرفته شده را هابرماس، فرهنگ زمینه می‌نامد. اندیشه‌ی اگنوستیک با این ترتیب باید چونان متدولوژی آته‌ایسم استخدام شود. با روش شناسی آگنوستیک، آته‌ایسم غیر فورمالیستی می‌شود. همین فورمالیسم است که مانع مداراگری است. یعنی باید آته‌ایسم به مثایه یک مفهوم پیشینی از فضای ذهنی اندیشه‌های ما کنار گذاشته شود. چون ما تنها یک مفهوم پیشینی و ایده‌آل داریم که هم‌زمان، پراگماتیک_ ترانساندانتال است و آن هم اصل همزیستی و تفاهم ارتباطی است. (پس از مطالعه‌ی دین در حوزه عمومی، اثر یورگن هابرماس)

این جنبش دیونیزوسی ما
دیونیزوس همان باکوس است. خدای شراب و شور و عاطفه‌ورزی که کاراواجیو، از او با نگاه مست و ناخن های چرکین، شاهکاری برای بشریت آفریده است. تیپ دیونیزوسی تیپ عاطفی و غلیان‌های شورمندانه است. بر عکس تیپ آپولونی که تیپ خردورز است. تیپ عاطفی، تفکیک نمی‌داند. کلی‌گرا و کلیت محور است. تفکیک و مفصل‌بندی و حساب هر چیز را از دیگری سوا کردن و حق هر چیزی را جدا بررسی کردن و به او دادن، در تخصص آپولون است. در فرد، این هردو باید به طور مشترک کار بکنند تا فرد متعادل بشود. در جامعه و جنبش نیز چنین است با این تفاوت که اینجا سازماندهی ملی و اجتماعی وظایف آپولونی را به عهده دارند. از نظر فردریک نیچه فرهنگ آنتیک_یونانی_ پیش از سقراط به هر دو جنبه مجهز بود و از زمان سقراط و بوسیله‌ی سقراط یکسویه و آپولونی شد. مانند فرهنگ کنونی غرب. در جنبش ما قضیه برعکس است. غلیان سازمان‌ناپذیر عاطفه و شور، و کلی‌گرایی در نظام داوری ما دست به دست یکدیگر داده ژرف‌ترین بحران ممکن را به سود حاکمیت دینی بوجود آورده‌اند. ما در خلسه‌ای دیونیزوسی، وجود خود را میان دو سوی عشق و نفرت تقسیم کرده‌ایم. و از همین جاست که از نقطه‌ی تعادل بسی دور افتاده‌ایم.

چرا اتحا‌دهای سیاسی موفق نمی‌شوند
علت، خیلی ساده، این است که اتحاد به رابطه‌ی دوال _دوالیستی_ نیاز دارد. در سنت اتحاد ایرانی هم رابطه و هم نگاه به سیاست، وحدت وجودی است. یعنی نیرویی که برای همکاری به سوی نیروی دیگری می‌رود، منظورش این است که از اعتبار نیروی دیگر سود بجوید.
در رابطه و در نگاه دوال _ دو جانبه_ هر کرام از جاذبه‌ی دیگری بهره می‌برد. به همین سبب مصلحت هر دو در تقویت یا دستکم در تصریح نقاط اختلاف میان آن‌ها است. این تصریح سنگ بنای وفاق است. در موقعیت بحران اخلاقی و ارزشی همه‌ی اطرافِ بالفعل یا بالقوه‌ی اتحاد در پی استفاده از دیگری برای رفع یا کاهش بحران خویشند.
علت دیگر، مربوط به چشم انداز است. یعنی اطراف اتحاد، چشم انداز جنبشی مشترکی که باید به هردوی آنها پوشش اخلاقی و پیوند تاریخی و ملی بدهد ندارند، و در نتیجه هیچکدام با اعتماد بنفس و با تکیه به اعتبار خود و حرمت به اعتبار دیگری به سوی یکدیگر نمی‌روند. چنین رابطه و نگاه دوجانبه‌ای تنها در صورتی ممکن است که اطراف اتحاد به طور بالقوه خود را اجزای مجموعه‌ی ملی بزرگ‌تری بدانند، و این، چشم انداز و مسیر حرکتی است که هم توجه مردم را جلب می‌کند و هم به اتحاد، ویزیون اخلاقی می‌دهد و اتحاد را از تجربه کردن شکست و ناکامی مصون می‌دارد.

شادیِ هرمنوتیکی
شادی به مثابه یک مقوله‌ی اخلاقی از تفاهم زاده می‌شود و تفاهم از بافت تفسیری جهان برمی‌خیزد. تفسیر، گوهر جهان انسانی است. حتا عین ها _اعیان خارجی _ شکل‌های تفسیر شده‌ی اشیایی هستند که آنها را ماهیت جهان می‌نامیم. در واقع ما از طریق تفسیر، «چیز» را به «عین» تبدیل می‌کنیم. عین، «چیز»ی است که به آن تعین داده شده است. عین همان چیز تفسیر شده است. به این شکل است که ما به جوهر تاویلی و هرمنوتیکی فهمیدن جهان می‌رسیم. این، راهِ پیش گیریِ از دست دادن برهه‌ی کوتاهی به نام زندگی است، جزء ناچیزی از پنج میلیارد سالی که قرار است در پیش رو  داشته باشیم. هرکس این اصلی‌ترین حقیقت زندگی انسانی، یعنی جوهر تاویلیِ فرایندِ فکر را نفهمد، بازنده است. چه باختی بالاتر از باختن شادمانگی است؟ شادمانگی که فرزند تفاهم است!
اگر کسی فکر کند بدون فهمیدن یا عمل‌کرد به اصل بالا در قلمرو ارتباط انسانی به شادی دست پیدا می‌کند و برنده‌ی زندگی می‌شود به بدترین یعنی به بازنده‌ترین تفسیر از زندگی دست یافته است. بدون تفاهم، یعنی بدون پرهیز از خشونت در داوری در حق دیگران نمی‌توان به فهم زندگی دست یافت. هر فکری به خودی خود یک تفسیر است. یعنی جهان انسانی یک جهانِ فهمی است، و بدون تفاهم با دیگری جهان انسانی اساسا شکل نمیگیرد. شادی بدون تفاهم، ساختگی و فریبنده و بی‌ریشه و تهی از حقیقت است. ارتباط، پدیده‌ای فهمی است، پدیده‌ای تفسیری است. تفسیر، هم جوهر، هم تجلی ارتباط است. طبیعی است که در جهان تفسیرها تفاهم، حقیقتِ برترین است. جای دیگری نباید به دنبال حقیقتِ برترین گشت. فهمِ حقیقتی از این دست، شادی‌زا است.

به رسمیت شناختن اسرائیل، شرط ورود به مدرنیته است
پس از قرارداد هسته‌ای، مرحله بعدی، طرح به رسمیت شناختن اسراییل توسط اپوزیسیون است. برای وارد شدن به طور جدی در قلمرو حقوق بین ملت‌ها و دیپلماسی جهانی راه دیگری جز به رسمیت شناختن دیپلماتیک دولت اسراییل نیست. قهر دیپلماتیک با اسراییل یک قهر ایدئولوژیک است. تا وقتی قهر مسلکی مردود نشود هیچ تعهدی قابل اعتماد نیست. قهر مسلکی در منطقه تنها با به رسمیت شناختن اسراییل از نظر عملی رد می‌شود. این امر منافاتی با محکوم کردن تهاجمات غیرعادلانه و برخلاف حقوق بشر اسراییل به زنان و کودکان بی‌دفاع ندارد. این را، باید بویژه اپوزیسیون مذهبی، که به هرحال در معرض اتهام ضدیهود است، بر عهده‌ بگیرد. به رسمیت شناختن اسرائیل آخرین مانع وارد شدن جامعه‌ی ایرانی را به دیپلماسی مدرن و به قلمرو واقعی حقوق بین‌الملل از میان برمی‌دارد.

پدیدار شناسی داعش در هنر
در تابلوی قربانی کردن اسماعیل رامبرانت واقعیت یک اسطوره را چنان به تصویر می‌کشد که حتا کلیسا آن را به مثابه میراثی برای بشریت حفظ می‌کند. در حالی که رامبرانت، در این تابلو زشتی خشونت را که هنوز هم کلیسا به آن پی نمی‌برد به نحو تکان دهنده‌ای به بشریت امروز نشان داده است.
اتو دیکس نیز ابراهیمِ کارد به دست را حتا کاملا مطابق تصویری که انجیل به دست می‌دهد کشیده است. اما او نیز در واقعیت چهره‌ی بی‌ترحم یک پدر را که عقل و هوشش را از دست داده است و ایمان، به او آمادگی خشونت به فرزند را می‌دهد، به ما باز می‌نمایاند. کافکا این ابراهیم را که ایمان او را به خشونت علیه فرزند می‌کشاند، دیگر نه بزرگ قوم که یک کهنه‌فروش یا کودن‌ترین شاگرد کلاس می‌داند.

ناصر کاخساز
۱۱ آگوست ۲۰۱۵
http://www.hadewasat.com/


نظر خوانندگان:

■ دوستان! به رسمیت شناختن اسراییل از سوی اپوزيسيون را مشروط کنيد به رسميت شناخته شدن تشکيل کشور مستقل فلسطين از سوی اسرائيل. از جمهوری اسلامی و تمام گروه ها و احزاب بخواهيم که کشور اسرائيل را به رسميت بشناسند و همزمان از دولت اسرائيل نيز بخواهيم که با تشکيل کشور مستقل فلسطين موافقت و آن را به رسميت بشناسد.
حبيب