Johann Wolfgang von Goethe
پرآوازهترین نویسنده آلمان و نابغهای با قلب آتشین
«شراره چشمان سیاه او، هنگامی که سخن میگفت، چگونه مرا شیفته کرده است. آن لبهای خوشسخن، آن گونههای حیاتبخش، چگونه روح و جانم را اسیر کرده است. همه وجودم در تسخیر زبان و کلام اوست...آنگاه که در جلوی مهمانخانه متوقف شدیم، همچون کسی که در رویاست از درشکه پیاده شدم. یکسره محو آن غروب رویایی بودم. چنان از خود بیخود بودم که موزیکی را که از سالن روشن مهمانخانه در فضا پخش میشد، نمیشنیدم....»
این فرازی از نامه جوانی شیفته است که از رمان «رنجهای ورتر جوان» اثر معروف گوته برگرفته شده است، رمانی که به شکل نامههای یک جوان تنها و رویایی بنام ورتر در سال ۱۷۷۴ منتشر شد. آوازه این رمان همچون بمب در سراسر اروپا منفجر شد. چرا؟
زیرا این رمان که از بهترین نمونههای ژانر موسوم به رمان نامهای شمرده میشود، خواننده را به دنیایی میکشاند که تا آنزمان در دنیای ادبی وجود نداشت. نویسنده رمان خواننده را به ملاقات دنیایی سرشار از احساسات میبرد و حالات و زندگی فردی یک عاشق شیفته را از درون تحلیل و توصیف میکند:
«دستم گوئی به دست او ساییده میشود. صاعقهای از درونم میگذرد و همه جانم را آتش میزند. خود را کمی عقب میکشم. گوئی پاهایمان در زیر میز در تماس قرار گرفته است. آتش میگیرم. کشش و نیرویی مرموز در جانم بیدار میشود و دوباره مرا به سمت او میلغزاند. حواسم کاملا پرت است...».
راز موفقیت چشمگیر و بیسابقه رمان، تماس ملموس و نزدیک نویسنده با دنیای درونی و احساسات عمیق و فانتزی انسان است. گرچه در سراسر رمان ورتر جوان حتی قادر به بوسیدن محبوب خود نمیشود، اما این رمان چنان غوغایی بپا کرد که حتی در دانمارک چاپ آن ممنوع اعلام شد.
اول ژوئن ۲۵۰مین سالگرد تولد کریسیتانه وولپیوس معشوق و سپس همسر گوته است که این روزها در برخی از کشورهای اروپا چندین برنامه تئاتر و سخنرانی به مناسبت آن جریان دارد. عشق سرکش گوته و کریسیتاته که ۱۶ سال از او جوانتر بود، بیست سال دوام آورد و هر دو صاحب ۵ بچه شدند .
نخستین قهرمان دوران مدرن
ورتر قهرمان کتاب گوته پس از انتشار رمان به «نخستین قهرمان دوران مدرن» معروف شده است، دورانی که حکومت مدرن از اتوریته کلیسا و خودکامگی حکومتی رها گردیده و حکومت محدود به حدود قانون شده بود. قدرت سیاسی و دینی اجازه دخالت در زندگی خصوصی، باورها و روابط و زندگی درونی شهروندان را نداشت. این دورانی بود که زندگی شهری و نظام صنعتی در آن پا گرفته بود و انسان برای ادامه حیات نیازی به خود سانسوری و دورویی و تقیه نمیدید. لذا فردیت انسان و احساسات درونی او چنانکه هست، همچون موجودی قائم به ذات و یگانه میتوانست در مرکز نیاز و توجه جامعه شهری قرار گیرد. ورتر همواره تاکید میکند که «از درون قلب سرشار خویش سخن میگوید» و به هیچ ایدئولوژی و اتوریتهای اجازه هدایت زندگی و مداخله در امر شخصی خود را نمیدهد. او تنها راه و سمتی را دنبال میکند که از درونش برخاسته است و با قلب و وجود فردی اش در پیوند است. ورتر میگوید: «آنچه من میدانم، هر کسی میتواند بداند، اما قلبم تنها به خودم تعلق دارد.»
گوته نویسنده رمان، خود کودکی و نوجوانی پر رنجی داشت. جوانی ناآرام، سرکش و ناخشنود بود. از رفتار سختگیرانه و مداخلهجویانه پدر گلهمند بود و در نوشتهای رفتار پدر را مورد انتقاد شدید قرار داده بود: « نمیگذارد که به خود باشم. به هر کاری دست میزنم، مداخله و امر و نهی میکند. معلقام گذاشته است.»
اما گوته بر توانایی ادبی خود وقوف داشت و از همان دوران جوانی همواره نیاز فراوانی به بیان و پیشکشیدن اندیشهها و فردیت خویش احساس میکرد. نخستین آزمایش مهم ادبی او سرودن شعری در ستایش پرومته نیمه خدای اسطورهای یونان باستان بود. پرومته قهرمان اسطورهای یونان باستان که آتش را از خدایان ربوده و به انسان رسانده بود، از سوی زئوس خدای خدایان به سختی مجازات میشود و به زنجیر کشیده شده است. اما حاضر به بندگی در بارگاه وی نیست.
بازیابی پرومته و دلجویی از وی و طرح آفرینش انسان موضوعاتی است که به خوبی سرشت گوته جوان و بلند پرواز را بازمیتاباند. بازخوانی پرومته در واقع نیاز گوته به طرح فردیت خود را پاسخ میدهد. گوته در این شعر از زبان پرومته خطاب به زئوس، خدای خدایان چنین میگوید:
«اینجا نشستهام که انسان را بر اساس نمونه خود شکل دهم
خاندانی که به من شباهت خواهد داشت
انسانی که رنج خواهد کشید، خواهد گریست،
کامیاب و شادمان خواهد بود
و از تو نفرت خواهد داشت
همچون من»
در این قطعه پرومته از سوی گوته بیش از پیش همچون نماد تنهایی، پایداری و آزادگی و طغیان در برابر فرمانروایی خدای خدایان زئوس ترسیم میشود.
گوته پس از پرومته، چند کوشش ادبی دیگر کرد که موضوعاتی همچون آزادی، فردیت انسان و درد عشق را در آنها مورد بحث قرار داده بود. او در سال ۱۷۷۴ هنگامی که تنها ۲۴ سال داشت، رمان نامهای «رنجهای ورتر جوان» را نوشت. گرچه قبل از گوته نیز رمان نامهای رایج بود، اما در این رمان برای نخستین بار دنیای ذهنی و درونی قهرمان داستان از طریق نامهنویسی ورتر جوان که شخصیت اصلی و تنها و یگانه شخص رمان است، سبک و ژانر کاملا تازهای در ادبیات جهان پدید آورد. در سراسر رمان بهجز ورتر، نویسنده نامه، هیچ شخصیت واقعی دیگری وجود ندارد. گرچه نامهها خطاب به دوستی بنام ویلهلم بهرشته تحریر در آمده است ولی نه از ویلهلم و نه از لوته محبوب رویایی نویسنده در سراسر رمان هیچ اثری نیست. ورتر نامهنویس هیچ پیوندی با دنیای واقعی و عینی بیرونی نیز ندارد. او غرق دنیا و مسایل و درون خود است.
رمان با تشریح این موضوع آغاز میشود که چرا و چگونه ورتر از شهر گریخته و به دامن طبیعت و تنهایی پناه آورده است. مینویسد: «من بهسوی خود بازگشتهام و دنیایی تازه را یافتهام.» اما این گریز به دامن طبیعت و تنهایی همزمان بازگشت به دوران کودکی نیز است. در چنین دنیای رویایی است که با لوته دلربا و زیبا ملاقات میکند. ورتر، لوته را ابتدا همچون موجودی خیالی و بخشی از ذهنیت خویشتن میپندارد. اما لوته انسان دیگری است. او به زندگی شهری تعلق دارد و قصد ازدواج با یک پسر بورژوا بهنام آلبرت را دارد. آنگاه که ورتر پی میبرد که لوته یک دختر واقعی و خارج از دنیای ذهنی اوست و قصد ازدواج با نامزد خود را دارد، دست به خودکشی میزند. اما علیرغم نقشه دقیق خودکشی، ورتر چند ساعتی زنده میماند و در این چند ساعت به روایت ماجراهایی میپردازد. خودکشی پایان منطقی رنجهای ورتر در برون رفت از یک بنبست غیر ممکن است. او نخستین قهرمان ادبی مدرن است که در جدال میان رویاهای زیبا و واقعیت سخت و سرد، پایان دادن به زندگی خود را تنها راه نجات میشمرد.
فرد و جامعه در رمان «رنجهای ورتر جوان» در برابر هم قرار میگیرند. جوانی تنها و احساساتی در چالش با کسانی قرار میگیرد که از بام تا شام برای تامین معاش و راندن چرخ زندگی باید کار کنند. برای نخستین بار در تاریخ ادبیات فرد انسانی به دنیای ماورا واقعی پناه میبرد و دنیای خیالی وی بدل به یک دنیای واقعی میگردد. نماد سازی نویسنده به پیدایش یک دنیا و افق تازه منجر میشود. اما پایان ماجرا نشان میدهد که ساختن چنین دنیایی بههرحال محکوم به شکست است. خودکشی ورتر حاصل یک تردید و جدال لحظهای و تصادفی نیست، بلکه گام گذاری بهسوی تراژدی است. سایه مرگ را در سراسر رمان میتوان حس کرد.
گوته، رمان «رنجهای ورتر جوان» را تنها در عرض چهار هفته و در ۲۴ سالگی نوشت. این رمان در فرصتی کوتاه نویسنده آن را در سراسر اروپا به اوج شهرت رساند و چنانکه قبلا قید شد مبدا پیدایش یک موج تازه طغیان نسل جوان در آلمان موسوم به اشتورم اوند درانگ (Sturn und Drang - طوفان و اشتیاق) گردید. «اشتورم اوند درانگ» نه تنها یک جریان نیرومند ادبی در تاریخ ادبیات جهان بلکه نخستین جنبش مدرن نسل جوان در راه آزادیهای فردی است که به چالش با سنتها و قید و بندهای اقتدارگرایانه برخاست و دستاوردهای بزرگی در راه گشایش فضای اجتماعی و فرهنگی و حل مسایل جوانان در درون و بیرون از خانواده نصیب جنبش جوانان کرد.
از طغیانگری تا دولتمردی و مکتب کلاسیک نو
یوهان ولفگانگ گوته برجستهترین و پرآوازهترین نویسنده آلمانی است. وی بیش از هر نویسنده دیگری به ادبیات این کشور خدمت کرده و نام آلمان را به عنوان یک کشور ادبپرور در جهان مطرح کرده است. گوته با دیگر نویسنده شهیر آلمانی، شیلر دوست و همکار بود. اما گوته ۱۰ سال از شیلر جوانتر بود و دوران نسبتا زیادی نیز پس از مرگ او به حیات و فعالیت ادبی ادامه داد.
گوته از معدود نویسندگانی است که در زمان حیات خود به شهرتی عالمگیر دست یافت. اما این شهرت و محبوبیت چنان گسترده و ستایشآمیز بود که از او بتی ساخته شد. ستایش گوته به مرز پرستش رسید و او را به چهرهای پیغمبر گونه رساندند. بسیاری گوته را «انسان ایده آل» و «آخرین نابغه تاریخ بشری» دانستند. در این بتسازی غیر واقعی اما چهره و اهمیت واقعی گوته رنگ باخت و از حالت انسانی خارج شد. خوشبختانه اما پژوهشهای گوناگون امروزه به خوبی نشان میدهد که گوته از نظر شخصیت انسانی مانند همه انسانهای دیگر از نقاط ضعف و قوت طبیعی انسانی بسیاری برخوردار بوده است.
گوته از دوران جوانی و تحصیل نه تنها علاقه ویژهای به شعر و شاعری داشت بلکه شعر نیز میسرود. اما در همان دوران به یک بیماری طولانی مبتلا شد که تاثیر مهمی در زندگی او بهجا گذاشت. زیرا در دوران بستری بودن و افسردگی به مطالعه فلسفه طبیعی دوران رنسانس و اسطورههای دوران آنتیک روی آورد. این مطالعات به او نشان داد که نگاه دیگری جز آنچه در دروان روشنگری غالب بود نسبت به انسان و تاریخ هم وجود دارد. علاقمندی او به دنیای غیر مکانیکی در دوران اقامت در استراسبورگ به مراتب عمیقتر شد. در آنجا بود که با اولین معشوق خود فردریشه بریون که دختر یک کشیش بود، آشنا شد، اما ازدواج آنها چند ماه بیشتر دوام نیاورد.
گوته پس از تحریر رمان «رنجهای ورتر جوان» بهسرعت به اوج شهرت رسید. سال ۱۷۷۵ شاهزاده وایمار (Weimar) از او دعوت به خدمت در دربار خود در آن دیار کرد. این حادثه تحول مهمی در زندگی گوته بود و وی تقریبا بقیه عمر خود را - به استثنای چند سفر به کشورهای ایتالیا و سوئیس در وایمار گذراند. در وایمار شغلهای دولتی گوناگون عهده دار شد و از جمله به مقام وزارت فرهنگ رسید. این حادثه گوته سرکش و طغیانگر را به چارچوب بازی دولتمردی کشاند و به دوران پر جوش و خروش و بلند پروازانه و شورانگیز «اشتورم اوند درانگ» کم و بیش نقطه پایان گذاشت. در وایمار با همسر بعدی خود که ۹ سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. گرچه به سرودن اشعار کوتاه ادامه داد، اما قادر به اتمام هیچ یک از ایدههای ادبی که در ذهن داشت نگردید. گوته مدتی را به تعمق در علوم طبیعی صرف کرد. اما زندگی در دربار وایمار که ابتدا در ذهنش نجات از رنجهای گوناگون تصور میشد، به نوعی اجبار تبدیل شده بود. در پاییز سال ۱۷۸۶ گوته به ایتالیا سفر کرد. طی اقامت دو ساله خود در ایتالیا دوباره فرصت یافت که در این کشور سرشار از آثار ادبی و فرهنگی باستانی، به دوران آنتیک نزدیک شود. در ایتالیا به تلقی وینکلمن (Winckelmann) از هنر و ادبیات یونان باستان بیش از همیشه نزدیکتر شد. چنانکه در سطور بالا قید شد وینکلمن تاثیر عمیقی بر ادبا و اندیشمندان رمانتیک مانند گوته و شیلر داشته است. تحت تاثیر این نوع نگاه بود که شروع به نوشتن چند نمایشنامه کلاسیک کرد که اغلب ناتمام ماند. نمایشنامههای این دوران گوته مانند نمایشنامه اگمونت (Egmont) با الهام از آثار شکسپیر نوشته شده است که درونمایه آنها انسانگرایی و چشمپوشی و عفو است.
گوته پس از بازگشت به وایمار مجددا برای بار سوم با یک دختر جوان اما زیبا که کارگر سادهای بیش نبود، ازدواج کرد. این دختر همان کریسیتانه وولپیوس معشوق و سپس همسر گوته است. ماجرای عشق سرکش گوته و کریسیتانه زندگی او را بهشدت تحت تاثیر قرار داد. گوته سرانجام حاضر شد که پای سند ازدواج با او را امضا کند، آن هم در حالی که اصولا با کلیسا و عقد و آیینهای آن میانه خوشی نداشت و حتی در مراسم خاکسپاری و سوگواری عزیزترین افرادش هم حاضر نمیشد.
گوته در این دوران اهمیت و ارزش زیادی برای عشق وحشی و سکس در روابط زناشویی قائل بود. در یکی از اشعار معروف وی این درک و احساس آشکارا بازگو شده است. گوته در این قطعه شعر برای نخستین بار در تاریخ ادبیات اروپا بدون هیچ پرده پوشی به تشریح باز و گستاخانه روابط جنسی میان مرد و زن پرداخته است. قطعه شعر مورد بحث برای نخستین بار پس از مرگ گوته انتشار یافت.
یکی از حوادث مهم زندگی گوته در وایمار ملاقات و دوستی با شیلر متفکر معروف آلمانی است. شیلر نیز یکی از شعرای دوران رمانتیک بود که در جنبش اشتورم اوند درانگ شرکت جسته بود. شیلر همچون گوته دوران جوانی سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بود. او فرزند یک پزشک ارتش بود که مجبور به اطاعت نظامی وار از پدر بود و چندین بار از زندان پادگان نظامی و بازداشتهای موقت فرار کرده بود. به هرحال دوران مقام دولتی گوته در وایمار فرصتی بود که از شیلر دعوت کرد که به او بپیوندد. شیلر به عنوان یک مورخ به وایمار آمد و پس از چندی همکاری آنها به انتشار چند اثر مشترک ادبی فرارویید. اما شیلر در سال ۱۸۰۵ درگذشت . گوته مرگ شیلر را پایان دوران کلاسیک اعلام کرد، اما به فعالیتهای ادبی خود ادامه داد. در سال ۱۸۰۹ رمان «گزینش دوست» را انتشار داد که یک رمان روانشناسانه است و در آن اهمیت خصوصیات شخصیتی افراد در کشش و دوستی با یکدیگر به دقت و ذکر نمونههای روایت گونه تشریح شده است.
یکی از مشهورترین آثار گوته «فاوست» است که خمیر مایه اصلی آن اعتراض به ایمان کورکورانه به علم و گسست از عشق و عاطفه و تخیل است.
تاثیر حافظ بر گوته
گوته ژانرهای ادبی گوناگون و انواع گوناگون شعر نویسی را تجربه کرد. هر یک از مراحل زندگی ادبی گوته گویای مرحلهای از روند سلوک اوست. در سال ۱۸۱۴ گوته توانست دیوان حافظ را که به آلمانی ترجمه شده بود بخواند. در این ایام که گوته به دوران پیری پا گذاشته بود، علاقه و کششی نیرومند به غزل یافت. این کشش او قبل از هر چیز تحت تاثیر غزل حافظ صورت گرفت که مظهر لطیفترین اندیشههای عرفانی است. آنچه روح گوته را بلافاصله پس از بدست گرفتن و خواندن دیوان حافظ تسخیر کرد، مشرب عرفانی، آزاد منشی و صدای سخن عشق بود. گوته در اشعار حافظ بیزاری از ریا و زرق و شید و بیپردگی را ستود و خود شیفته این بزرگترین غزلسرای عرفانی ایران و یکی از نوابغ بزرگ عالم انسانی گردید. گوته به همراه یکی دیگر از شعرای آلمانی بنام ماریان ون ویلمر (Marianne von Willemer) چنان تحت تاثیر حافظ قرار گرفتند که به تقلید از وی کوشش به سرودن غزلیاتی به آلمانی کردند.
در یکی از این اشعار بیتی از نظر محتوی تقریبا با مضمون زیر میتوان یافت:
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفتست
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
در سال ۱۸۱۸ گوته اثر معروف خود را که تحت تاثیر حافظ به رشته تحریر در آورده بود، به نام دیوان شرقی و غربی(West ostlicher Diwan) منتشر کرد. این اثر کوششی در نزدیکی شرق و غرب و نشان دادن یگانگیها و افکار مشترکی است که میان ادبا و متفکران شرق و غرب وجود داشته است. این کتاب حاوی اشعاری است که گوته کوشش کرده به سبک حافظ بسراید. البته گوته خود اذعان کرده است که قادر به نزدیک شدن به شیوه عرفانی و شیوایی حافظ در غزلسرایی نیست، اما کوشیده است از طریق غزلیات عاشقانه اندیشههای دوران رمانتیک خود را در توصیف طبیعت، خود شناسی و لطافت طبع آزموده است. در دیوان شرقی و غربی قهرمانانی بنامهای حاتم و زلیخا راز عشق و دلدادگی را باز میگویند.
گوته در ایام پیری هنگامی که ۷۴ ساله بود، و هنگامی که کریسیتانه وولپیوس معشوق و همسر پیشین خود را به علت بیماری از دست داده بود، دل به دختری ۱۸ ساله بهنام اولریکا میدهد و دوباره به شور و حال سالهای عشق «رنجهای ورتر جوان» باز میگردد. او به تشریح رنج و مشقات عشق دوران پیری میپردازد. اما نویسندهای که در ۲۴ سالگی در بیان آتش عشقی رمانتیک ، به سرعت به پرآوازهترین نویسنده تمام اروپا تبدیل شده بود، در ایام پیری از کلام و سخن حافظ مدد میگیرد. نوشتههای این دوران گوته عالم و هوای دیگری دارد. میتوان تصور کرد که اشعارش در بیان رنج عاشقی، زبان خواجه حافظ شیرازی است، هنگامی که استاد جاودان غزل پارسی سروده است:
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم / که من بهخویش نمودم صد اهتمام و نشد