عضو هیات علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
مقدمه
«سفیر ایران در مسکو در فیسبوک خود از رفتوآمد مقامات روسی و ایرانی در روزهای آخر فروردین ۹۴ در راستای گسترش هرچهبیشتر روابط تهران- روسیه خبر داد. مهدی سنایی نوشت: آندری فورسنکو، دستیار رئیسجمهور روسیه در امور علمی و فناوری وارد تهران و همزمان علاءالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلسشورایاسلامی نیز وارد مسکو شد. امروز نیز علی شمخانی، دبیر شورایعالی امنیت ملی به دعوت همتای روس خویش وارد مسکو خواهد شد. چهارشنبه این هفته نیز یک مقام عالیرتبه نظامی برای شرکت در اجلاس امنیتی روسیه و دیدار با همتای خویش به مسکو سفر خواهد کرد.» (خبرگزاری ایسنا).
این خبر در کنار تداوم بحران دیپلماتیک بین ایران با سه کشور عمده بلوک غرب (امریکا، انگلیس و کانادا) گویای واقعیتی تلخ در عدم تعادل در مناسبات بینالمللی ایران و سنگینی بیسر و صدای وزنه روسیه در مناسبات بینالمللی ایران و بیانگر جنبه پنهان نفوذ روسوفیلها در جمهوری اسلامی است که با شعار «نه شرقی - نه غربی» شکل گرفت و به مرور تبدیل به متحد روسیه و زائدهای در افت و خیز سیاستهای بینالمللی مسکو شد.
مقاله زیر متن سخنرانی دکتر علی فراستی در دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس [۱] است که در پانلی با عنوان «مناسبات ایران و روسیه و پیوندهای روشنفکری» قرائت شد. این پانل توسط مرکز مطالعات خاور نزدیک وابسته به دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس برگزار گردید.
ژئوپولیتیک [۲] مناسبات ایران و روسیه از منظر تاریخی
اگر از هر فرد ایرانی، جوان یا پیر، سؤال کنید که در تاریخ معاصر ایران، چه قدرت بیگانهای نقش استعمارگرانه بیشتری در ایران داشته است، اول از همه و بیش از همه از انگلیس نام میبرند به نحوی که داستان زیبای «دائی جان ناپلئون» را به یاد میآورد که آن داستان نیز ناظر بر چنین روانکاوی اجتماعی نگاشته شده بود. ولی شاید تعجب کنید اگر اینجانب مدعی شوم که اصلیترین استعمارگر خارجی در ایران همواره روسیه (با نظامهای گوناگون سیاسی) بوده است که بهعنوان یک عامل بیرونی (جدای از عوامل درونی و داخلی) بیش از هر عامل خارجی دیگر باعث مصائب و عقب ماندگی عمومی جامعه ایران بوده است. با اینحال همواره انگشت اتهام بهسوی انگلیس و سپس آمریکا نشانه رفته است.
علت این ضعف نگرش و یا بهعبارتی، تحریف عمدی یا غیر عمدی تاریخ معاصر ایران، تاریخ نویسانی هستند که اغلب از چپگرایان و یا متأثر و مرعوب جریانات فکری چپ بودهاند که از نظریهپردازان روس تغذیه میکردند. علت دیگر آن آشنائی بیشتر ایرانیان به زبانهای غربی (انگلیسی – فرانسوی – آلمانی) و بهرهوری بیشتر از منابع تاریخی منتشر شده در اروپا و آمریکا بوده است. طبعا تمایل کمتر ایرانیان به فراگیری زبان روسی و در دسترس نبودن منابع و اسناد حکومتهای روس (به آن حد که در ممالک اروپای غربی رایج است) باعث کنکاش کمتر در زمینه تأثیر واقعی سیاستهای روسیه بر جامعه ایران شده است.
در تاریخ معاصر ایران همواره از پرتقالیها، هلندیها، انگلیسیها که به خلیج فارس آمدند سخن رفته است. آن ممالک صرفا با هدف حفاظت از منافع اقتصادی خود میآمدند و یک روز هم میبایست میرفتند، کما اینکه در رقابت با یکدیگر بالاخره رفتند. ولی همسایه شمالی ما همچون رطوبت عمل کرده است، آنقدر میماند تا مملکت مورد هدفش را غرق کند؛ و چنین بود که مدت ۳۰۰ سال بر سرزمینهای تاریخی ایران در آسیای مرکزی و قفقاز مسلط شد و از هیچ تلاشی برای ضمیمه کردن مابقی سرزمین ایران به امپراتوری خود دریغ نورزید.
در نقطه مقابل ورود انگلیس به صحنه سیاست داخلی ایران نیز اساسا برای ممانعت روسیه از اشغال ایران و حفط منافع بلند مدت آنها در هندوستان بود. بواقع اگر نقش بازدارنده و متعادل کننده انگلیس در دوران قاجاریه نبود، ما هم اکنون بزبان روسی آشنائی داشته و به خط سیرلیک نگارش میکردیم همانگونه که هموطنان سابق ما در آذربایجان و ترکمنستان و تاجیکستان و سایر مستعمرات سابق روسیه چنین سرنوشتی داشتند.
نگاهی گذرا به تاریخ کشورگشائی امپراتور روسیه به سمت جنوب
گسترش امپراتوری نوپای روسیه از منطقهای کوچک در حاشیه رودخانه ولگا به سمت غرب (اروپا) ساده نبوده و همواره با موانع جدی و مقاومت مردم و قدرتهای اروپائی مواجه میشد. در سمت شرق تقریبا مانع جدی وجود نداشت و این امپراتوری توانست به مرور به اقیانوس آرام و حتی بخشی از قاره آمریکا (آلاسکا) دست یابد. ولی این گسترش در جهات شرق و غرب به آبهای گرم و نواحی ثروتمند جنوبی منجر نمیشد و لذا سیاست توسعهطلبی به سمت جنوب در اولویت روسها قرار گرفت.
سیاست گسترش به جنوب با ضمیمه کردن پادشاهی خزر و از میان بردن هویت این قوم آغاز شد. با رسیدن به دریای مازندران (که به اشتباه از آن با عنوان دریای خزر نام برده میشود) در قرن شانزدهم میلادی، ارتباطات تجاری روسیه و ایران از طریق دریا برقرار شده و از آن طریق روسها به شناسائی راههای ضمیمه کردن بخشهائی از سرزمین ایران پرداختند.
به واقع هرگاه روسها در پیشروی به سمت غرب با مانع جدی مواجه میشدند، متوجه جنوب میگردیدند و این سیاست همواره در طول تاریخ و تا امروز مشاهده شده است.
پتر اول در وصیت نامهاش چنین نوشت: «هر چه بیشتر به قسطنطنیه [۳] و هندوستان نزدیک شوید. آنکس که بر آن نواحی حاکم شود، بطور بالقوه حاکم جهان خواهد بود. هر از گاهی ترکها و ایرانیها را تحریک به جنگ با یکدیگر کنید. خود را در سواحل دریای سیاه مستقر سازید و بتدریج آن را و همچنین سواحل دریای بالتیک را از آن خود سازید، چرا که این دو نقاط عامل موفقیت مضاعف ما هستند. اضمحلال ایران را تسریع بخشید و تا خلیج فارس نفوذ کنید. حتی اگر لازم است از طریق سوریه و راه بازرگانی سابق شرقٍ مدیترانه در آن نفوذ نمائید و همزمان تا هند پیشروی کنید که آنجا انبار جهان است. با رسیدن به آنجا ما میتوانیم به گنجینه طلای انگلیس چنگ بیندازیم»[۴] و در قسمت دیگری از همان وصیت نامه چنین میآید: «سرزمین قفقاز رگ حساس ایران است. همین که نوک نیشتر استیلای روسیه به آن رگ برسد، فوراً خون ضعف از دلِ ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد...»
اگرچه میگویند این وصیتنامه با خط پتر اول نبوده و بهنام او نگاشته شده است، ولی محتوای سیاست خارجی سه قرن اخیر روسیه مطابقت رفتار دولتمردان این کشور با این وصیت نامه را عیان میکند.
تا زمان آغا محمد خان قاجار تلاشهای مکرر روسیه برای اشغال قفقاز هر بار با ناکامی مواجه میشد بطوری که آغا محمد خان قاجار خود در جنگ علیه پادشاه یاغی گرجستان، که تحتالحمایه ایران بود و بوسیله روسها تحریک شده بود، شرکت کرد و همانجا به قتل رسید.
تسخیر قفقاز؛ مقدمه اشغال کامل ایران
آخرین تلاش روسها برای تسخیر قفقاز طبق معمول با پیدا کردن یک بهانه، منجر به جنگ ۹ ساله روسیه و ایران در زمان فتحعلی شاه قاجار میشود که با شکست ایران و تحمیل قرارداد گلستان در بیستم مهرماه سال ۱۱۹۲ شمسی (۱۲ اکتبر ۱۸۱۳ میلادی)، بخشهای اعظم قفقاز شامل گرجستان، خانات قفقاز و اران از ایران جدا گردیده و مضافا ایران از داشتن کشتی جنگی و تجاری در دریای مازندران محروم میگردد.
مدتی بعد با بهانهتراشیهای جدید، ایران به جنگ دیگری کشیده میشود که منجر به از دست رفتن تمامی نواحی شمال رود ارس، شامل ارمنستان، جلفا و نیمه شمالی تالش و تحمیل قرارداد ترکمانچای در سال ۱۲۰۷ شمسی (۱۸۲۸ میلادی) به ایران میشود.
در معاهده جدید، افزون بر ضمیمه کردن اراضی بیشتر از سرزمین ایران، روسیه حق کاپیتولاسیون شهروندان روس در ایران، امتیاز ماهیگیری و دریانوردی در دریای مازندران، امتیاز احداث راهها، تلگراف، بانک و دهها امتیاز تجاری دیگر را به طرف مغلوب (ایران) تحمیل کرد..
عهدنامههای گلستان و ترکمانچای شومترین معاهداتی است که در تاریخ ایران به امضا رسیده و اولین بنچاقی است که اولیای ایران از شدت بیخبری با یک دولت اروپایی بستهاند. به لحاظ جامعهشناسی این شکستها روحیه احساس حقارت در میان ایرانیان نسبت به اروپاییان را به شدت تقویت کرد و آثار آن هنوز در جامعه مشهود است. جنبشهای سیاسی ضد استعماری ۱۵۰ سال اخیر به درجاتی ریشه در همین احساس سرخوردگی داشتهاند که به نوعی خود را در جنبش تنباکو – انقلاب مشروطیت – جنبش ملی شدن نفت – انقلاب ۵۷ – گروگانگیری سفارت آمریکا و آمریکاستیزی کنونی در فرهنگ سیاسی هیئت حاکمه خود را نشان داده است. از آن پس مناظره عمومی حول سنت و تجدد در میان روشنفکران ایران آغاز گشت و کماکان پس از قریب به دویست سال این مناظره ادامه دارد.
اگرچه این جنگها در مرحله نخست ضعف نظامی ارتش و ساختار نظامی ایران را آشکار نمود ولی در کنار آن، سایر نهادهای قدرت (سلطنت و روحانیت) هم مورد سوال واقع شدند. در واقع این شکستها نه صرفا نظامی بلکه سیاسی و اجتماعی شدند و سه رکن اصلی قدرت در کشور مورد بازخواست، تجدید نظرطلبی و اعتراض واقع شدند. عباس میرزا به بازسازی ساختار نظامی توجه نمود، قائم مقام فراهانی به اصلاح ساختار دیوانسالاری و اقتصادی میاندیشید و حرکتهای تجدید نظرطلبانه در حوزههای علمیه و در میان روحانیون جوان همچون نهضت بابیه و بهاییگری از نمودهای شکسته شدن اقتدار بلامنازغ روحانیون پس از اعلام جهاد در جنگ علیه روسها بود.
شاید مهمترین بخش این مواد تحمیلی، بندهای مربوط به عوارض گمرکی است که تمام نظام و قوانین گمرکی ایران را به سود صادر کنندگان روس و به زیان واردکنندگان ایرانی تغییر میدهد. تا آن زمان تجارت خارجی ایران رونق فراوانی داشت و علت آن سیاستهای باز گمرکی و تجاری ایران بود که تجار را برای تجارت با ممالک دیگر تشویق میکرد. ولی پس از اجرای مواد قرارداد ترکمانچای، سیاستهای بازرگانی ایران با چالشهای جدی مواجه شد و فقر و فلاکت اقتصادی چهره ایران را در خود کشید. از آن پس و تحت تاثیر قوانین گمرکی مندرج در معاهده ترکمانچای، روابط تجاری ایران با دیگر کشورهای جهان نیز دستخوش دگرگونی شده و همان بندهای معاهده به صورت عرف رایج مناسبات تجاری و گمرکی ایران تبدیل شد و در نتیجه باعث افول اقتصاد کشور، ضعف حاکمیت ملی و فقر روز افزون مردم ایران گردید.
یکی از ننگینترین شرایط معاهده گلستان تفویض حق حمایت از جانشین فتحعلی شاه به تزار روسیه بود که معنائی جزء پذیرش نوعی رابطه تحتالحمایگی نداشت. در این معاهده بطور خاص نام روسیه در حمایت از جانشین مورد نظر پادشاه وقت نام برده میشود. بدین ترتیب پای روسیه به درون دربار باز شد و به عنوان یک عامل تعیینکننده در تعیین جانشین پادشاه ایفای نقش نمود تا جایی که در واکنش به خلع محمدعلی شاه به کشتار مشروطهطلبان و بمباران مجلس دست زد.
پس از کسب امتیازات بیسابقه به دنبال تحمیل شرایط ضایعهبار در معاهدههای گلستان و ترکمانچای رقابت دو قدرت خارجی در صحنه داخلی ایران به عرصه اجتماعی نیز گسترش یافت که منجر به حمایت یک قدرت از جنبش تنباکو و قدرت دیگر از انقلاب مشروطه گردید تا جائی که مشروطه خواهان در هراس از تعقیب و خشونت قوای قزاق تحت امر روسیه در خاک ایران به کنسولگریهای انگلیس پناه میبردند.
تداوم این تقابل قدرت منجر به عقد پنهانی قرارداد تقسیم ایران به مناطق نفوذ بین دو قدرت استعاری وقت در سال ۱۲۸۶ شمسی (۱۹۰۷ میلادی) گردید و ایران همچون تبت و افغانستان به دو منطقه نفوذ تقسیم گردید. جالب اینکه پیش از عقد این قرارداد، وزیر مالیه روسیه اعلام کرده بود که «شمال ایران بهطور طبیعی جزئی از امپراطوری روسیه محسوب میشود».
تا زمان اضمحلال امپراتوری تزاری این کشور عملا نیمه شمالی ایران را جزئی از امپراطوری تزار میدانست و تا زمان به قدرت رسیدن کمونیستها در سال ۱۲۹۶ شمسی (۱۹۱۷ میلادی) بزرگترین شریک تجاری ایران محسوب میشد و اکثر امور بانکی، مخابرات، راههای مواصلاتی بنادر شمال، بخش اعظمی از صنایع و گمرک ایران را در اختیار داشت و جزء امتیازات خویش محسوب میکرد. روابط ایران و روسیه بیشباهت به روابط آن کشور با ممالک تحت سلطهاش در قفقاز و آسیای میانه نبود: قشون روسیه هرگاه ضروری میدیدند به خاک ایران وارد میشدند و با مخالفان خود برخورد نموده و موانع موجود را با شدت تمام از سر راه خود بر میداشتند.
هر جا که ارتش تزار نمیخواست و یا نمیبایست مستقیما دخالت کند، این نقش به سپاه قزاق ایران سپرده میشد که مستقیما تحت فرماندهی روسها بود و با هزینه دولت و مردم ایران منافع روسیه را تامین میکرد. شاید تنها تفاوت ایران برای روسیه در آن بود که این کشور کماکان یک حکومت ظاهرا مستقل نیز داشت که در پناه حمایت و نقش متعادل کننده امپراتوری انگلیس کماکان به حیات خود ادامه میداد.
لنین و تداوم سیاست کشورگشایی به سمت جنوب
کشورگشائی روسیه همواره با جنگ و اشغال نظامی سرزمینهای همجوار تحقق یافته است و نفوذ فرهنگی و اقتصادی نقش درجه دوم در بسط نفوذ روسیه بازی کرده است. یک علت آن ضعف نظام سرمایه داری روسیه و ضعف فن اوری آن در مقایسه با دیگر رقبای اروپائی بوده است. برای خروج از بحرانهای درونی، تزار به جنگهای کشورگشایانه متوسل میشد و هر از گاهی با فتوحات جدید تلاش میکرد به منابع خام و بازارهای انحصاری برای تولیدات خود دست یابد تا از دیگر رقبای اروپائی عقب نماند. در این میان نقش کلیسا اساسا تامین نیروی انسانی برای ارتش و همراهی با آن برای توسعه مذهب ارتودوکس و بهره بردن از درآمدهای حاصل از کشورگشایی بوده است.
احتضار امپراتوری تزار در شکست نظامی این کشور از ژاپن در جنگ ۱۲۸۴ شمسی (۱۹۰۵ میلادی) عیان گشت. از آن زمان تا ۱۲ سال بعد التهاب اقتصادی و راههای برون رفت از عقب ماندگی صنعتی و علمی به مشغله اصلی روشنفکران و جنبشهای اجتماعی روسیه بدل شد تا اینکه نظام سلطنتی روسیه سرنگون گردید. در این میان جنگ جهانی اول و فشار اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن نیز مزید بر علت گشت و در چنین شرایطی بود که لنین توانست با کمک امپراتوریهای آلمان و اتریش خود را بهعنوان منجی و نجاتدهنده جامعه مصیبتزده روسیه عرضه کرده و با کودتائی برقآسا (که بعدا نام انقلاب بر آن نهادند) قدرت سیاسی را بدست بگیرد و امپراتوری روسیه را تجدید سازمان دهد.
تا زمان انقلاب اکتبر روسیه ترقیخواهی در ایران در حمایت از اندیشههای مدرنیستی اروپای غربی به شکل لیبرالیسم و سکولاریسم و سوسیالیزم متجلی میشد و گرایشات متمایل به حکومت تزاری روسیه مرتجع قلمداد میشدند. با انقلاب اکتبر ورق برگشت و از آن پس شعارهای عدالتطلبانه و برابریطلبی کمونیستهای روسی میان روشنفکران و تجددطلبان ایرانی رونق گرفت. در آن دوران هر کس که روسگراتر بود مترقی محسوب میشد و گرایشات لیبرالیستی از نوع رایج در اروپای غربی مذموم تلقی میگردید.
سیاست توسعهطلبی روسیه با روی کارآمدن لنین و تنها یک سال پس از انقلاب اکتبر مجددا احیاء شد ولی این بار در زرورق حمایت از زحمتکشان و ملل ستم دیده. ک. ترویانوسکی از تئوریسینهای بلشویک و از نزدیکان لنین در کتاب خود تحت عنوان «شرق و انقلاب» منتشره در سال ۱۲۹۷ شمسی (مصادف با ۱۹۱۸ میلادی) چنین نوشت: «اهمیت ایران برای ایجاد یک بینالملل کمونیستی در شرق غیر قابل انکار است. اگر ایران مرزی است که باید از آن عبور کرد و به دژهای انقلاب در شرق، یعنی هندوستان، دامن زد، پس ما باید در گام نخست، انقلاب را در ایران بر پا کنیم. یک تحریک و انگیزش لازم است؛ یک کمک بیرونی نیاز است؛ لذا ما محتاج یک تصمیم گیری قاطع هستیم. این انگیزش، این ابتکار و این قاطعیت میتواند توسط انقلابیون روس و با واسطگی مسلمانان روسیه تحقق یابد».
این واسطه مسلمان روس فردی بود از اهالی تاتارستان روسیه به نام «میر سعید سلطان قلیاف» که در غرب به نام سلطان گالیوف شناخته میشود. وی از نزدیکان لنین، نظریهپرداز اسلامشناس که مبتکر نظریه ترکیب اسلام و کمونیسم برای پیشبرد اهداف توسعهطلبانه روسیه بود. نظریات او برای ایجاد حزب کمونیستی برای مسلمانان شوروی و تلاش او برای تشکیل جمهوریهای خودمختار برای مسلمانان شوروی از جانب کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی انحراف از برنامههای بلشویسم تلقی شد ولی همان نظریهها برای تهییج مسلمانان کشورهای دیگر به منظور ابزاری برای صدور انقلاب و برپایی انقلابات مشابه تا زمان فروپاشی شوروی بکار رفت.
اولین آزمایشگاه این نظریه جدید منطقه گیلان و جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان بود که از سه سال قبل از انقلاب اکتبر شورش دهقانی خود علیه استبداد حاکم و حامیان خارجیاش شروع کرده بود. میرزا کوچک خان که در جوانی طلبه بود و با احکام اسلامی آشنائی مکفی داشت جذب شعارهای عدالتطلبانه همسایه شمالی شد و بیتوجه به (و شاید بیاطلاع از) رنج و عذابی که دیگر مسلمانان تحت سلطه بلشویکها متحمل میشدند راه اجرای سیاست نوین روسیه را هموار کرد و خود نیز قربانی همان سیاست شد. لازم به ذکر است که میر سیعد سلطان قلیاف پس از تحمل چندین دوره حبس و تبعید در اردوگاههای کار اجباری، نهایتا به دستور استالین در سال ۱۹۴۰ اعدام شد.
مضافا مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی اول، خطر گسترش کمونیسم به عنوان بزرگترین تهدید در مناطق عقب مانده آسیا نمایان شد و برای مقابله با آن، انگلیس به نوسازی دولتهای ضعیف و بیاقتدار در حاشیه اتحاد جماهیر شوروی دست زد و بدین ترتیب بود که از دولتهای مدرن و مقتدر در افغانستان و ایران و ترکیه حمایت نمود و به خروج این ممالک از فقر و عقب ماندگی مساعدت کرد.
استالین و تلاش برای تصرف شمال ایران
با اینحال استراتژی توسعهطلبی روسیه به سمت جنوب و آبهای گرم و اشغال گام به گام ایران تا پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل دولتهای دست نشانده در آذربایجان و کردستان ادامه داشت. استالین همزمان با اشغال نیمه شمالی ایران، حزب کمونیست آذربایجان شوروی را مامور دامن زدن به تجزیه ایران و تشکیل حکومتهای خودمختار در سایر استانهای شمالی ایران کرد که این بار با اولتیماتوم آمریکا (و انگلیس در پشت صحنه) در زمان ریاست جمهوری ترومن و تهدید به دخالت نظامی، مجبور به عقبنشینی و تخلیه خاک ایران شد.[۵] جالب این است که تنها انگلیس از نیات توسعهطلبانه استالین آگاهی داشت و به همین دلیل در اوایل جنگ جهانی دوم و در شرایطی که شوروی در ضعف قرار داشت معاهدهای را به این کشور تحمیل کرد که هر دو کشور متعهد شدند تا ۶ ماه پس از پایان جنگ خاک ایران را تخلیه کنند. ولی استالین با پایان جنگ از اجرای این تعهد سر باز زد و با تشکیل حکومتهای خودمختار، قصد ضمیمه کردن نواحی شمالی ایران به امپراتوری روسیه را داشت.
با فشار انگلیس و آمریکا، ارتش سرخ روسیه خاک ایران را در اواسط آذرماه ۱۳۲۵ ترک کرد و قوای ایران از روستای شریفآباد قزوین گذشته و به پاکسازی آذربایجان و کردستان از عوامل تجزیهطلب و وابسته به بیگانه پرداخت. به واقع میتوان گفت یکپارچگی مرزهای کنونی ایران مدیون دخالت فعال غرب (امریکا و انگلیس) در این ماجرا بود وگرنه ارتش ضعیف ایران در برابر ارتش سرخ تاب هیچ واکنشی نداشت. و اگر این دخالت عملی نمیشد روستای شریفآباد در ۲۰ کیلومتری بین قزوین و زنجان مرز کنونی ایران محسوب میشد و استانهای کنونی زنجان، کردستان، اردبیل، آذربایجان شرقی و غربی گیلان؛ مازندران؛ گلستان و خراسان شمالی به امپراتوری روسیه ضمیمه شده و برای همیشه از مام وطن جدا میشدند، همانگونه که گرجستان و اران و ارمنستان و داغستان و ترکمنستان و سایر ولایات ایرانی از ایران جدا گردیدند.
برخی تاریخدانان معتقدند که جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب از ماجرای آذربایجان ایران شروع شد چون اولین موضوعی که شورای امنیت سازمان ملل (که تازه تاسیس شده بود) مورد بررسی قرار داد و اولین قطعنامهای که صادر کرد در مورد لزوم تخلیه خاک ایران از قوای روس بود.
استالین ضعف انگلیس پس از ۵ سال جنگ کمرشکن را زمانی مناسب برای تحقق رویای رسیدن گام به گام به آبهای گرم و به هند ارزیابی کرده بود، در حالیکه انگلیس با سپردن نقش خود به یک نیروی تازه نفس (آمریکا) رویای استالین را به کابوس تبدیل نمود و با اولتیماتوم ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) شوروی مجبور به تخلیه خاک ایران گردید.
با آغاز جنگ سرد، جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و جنگ بین کشورهای هر اردوگاه بطور نیابتی ادامه یافت. شاه در هراس از روسیه و تلاش همیشگی آن برای تجزیه و اشغال ایران، خود را در پشت سپر دفاعی انگلیس و آمریکا قرار داد تا تجربه جنگ جهانی دوم تکرار نشود. از آن پس انگلیس و هم پیمان قدرتمند آن (آمریکا) یکهتاز صحنه سیاسی ایران گردیدند. در حالیکه روسیه با سلاح ایدئولوژیک وارد شده و ضمن تغذیه تولیدات فکری ایدئولوگهای مسکو، روشنفکران و گروههای چپ همچون حزب توده را برای تسخیر قدرت سیاسی آماده میکرد. نفوذ حزب توده در ارتش و کسب آمادگی برای کودتا علیه مصدق، در زمانی که دولت دکتر مصدق به بنبست سیاسی و اقتصادی رسیده بود، زمینهساز پیشدستی غرب برای ساقط کردن دولت او شد.
هر سال انبوهی مقاله بهمناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۳ آبان ۱۳۵۸ (سالگرد اشغال سفارت آمریکا) در ایران منتشر میشود ولی کمتر اشارهای، تا حد یک خط به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (سالگرد نجات آذربایجان) میشود. علت بیتوجهی به این بخش مهم از تاریخ معاصر ایران را میتوان به نفوذ عوامل روسگرا در نظام جمهوری اسلامی منتسب نمود.
استالین پس از شکست طرح ضمیمه ساختن نیمه شمالی ایران از پا ننشست و با حمایت مالی، تبلیغاتی و آموزشی به حزب توده تلاش نمود کشور را به آشوب کشیده و نهایتا زمینه را برای کوتای حزب توده و بلعیدن یکباره ایران و رسیدن به آبهای گرم فراهم نماید. بلشویکها نیز با شیوهای مشابه در روسیه به قدرت رسیدند. همین سناریو در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در افغانستان پیاده شد و حزب همزاد حزب توده ایران با حمایت کوماندوهای ارتش سرخ شوروی قدرت را در افغانستان بدست گرفتند و سپس بر این کشور آن رفت که در ۴۰ سال اخیر و تا هم اکنون شاهدیم.
از آن پس ترویج اندیشههای ضد غربی و ایدئولوژی کمونیستی بین روشنفکران و ناراضیان رژیم پهلوی که بطور مستقیم و پنهان توسط روسیه و هم پیمانان منطقهای آن همچون آلمان شرقی، رومانی، عراق، یمن جنوبی، سوریه، لیبی، گروههای فلسطینی حمایت میشد، ادامه یافت. سیاستهای غلط شاه بر دامنه نارضایتیها افزود و جرقههای انقلاب ۵۷ با حضور فعال جریانات چپ (مذهبی و غیر مذهبی) به انقلابی فراگیر و همگانی تبدیل گشت و با سقوط شاه، صحنه سیاسی ایران از حضور یکهتازانه انگلیس و آمریکا پس از ۶۲ سال خالی گردید. با تغییر حکومت در ایران و با نفوذ تفکرات روسگرایانه در لایههای حکومتی و جهتگیری سیاست ضد غربی، فضای سیاسی برای پرکردن خلاء ژئوپولیتیکی در منطقه توسط شوروی فراهم گشت.
با سوء استفاده از فضای پرتنش زمان گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران و فضای ضد آمریکایی آن دوران، شوروی خاک افغانستان را اشغال نمود و بر آن کشور آن رفت که هم اکنون شاهدیم. استقرار نیروهای ارتش سرخ در مرزهای پاکستان (هند سابق) تحقق آرزوی دیرینه تزار روسیه بود. این در واقع نهایت کشورگشایی روسیه در تاریخ ۳۰۰ ساله کشورگشایی این کشور بود.
شکی نیست که نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد و حمایت یک جانبه از سیاستهای شاه محکوم بود ولی از جانب دیگر اگر نقش بازدارنده انگلیس و آمریکا در مقابل ۲۰۰ سال توسعهطلبی روسها نبود الان از ایران و ایرانی نامی نمانده بود. همزمان اگر واکنش مشترک انگلیس و آمریکا و همراهی کشورهای مسلمان نبود، امکان شکست ارتش شوروی و بیرون راندن آن از خاک افغانستان فراهم نمیشد.
مجددا اگر هوشیاری آمریکا و انگلیس و دخالت فعال این دو کشور نبود، پاکستان و بلوچستان ایران هدف بعدی در استراتژی کشورگشایانه روسیه میشدند. جالب این است که صدام حسین که نزدیکترین متحد منطقهای شوروی بود از هیچگونه مساعدت به شوروی برای تضعیف و تجزیه ایران کوتاهی نکرد. منجمله در بحبوحه جنگ علیه ایران و همزمان با اشغال افغانستان توسط شوروی، به زمرمههای تجزیهطلبی بلوچستان دامن زده و با ایجاد رادیو و کمک نظامی، سیاسی و مالی تلاش نمود جبهه جنگ دیگری در شرق ایران در بلوچستان براه بیاندازد.
اگر سفارت شوروی هم همانند سفارت آمریکا به اشغال در میآمد و اسناد محرمانه آن منتشر میشد مردم از نقش شوروی در تهییج انقلاب و سپس دامن زدن به تنشهای سیاسی پس از انقلاب؛ اسامی کسانی که در دانشگاه «پاتریس لومومبا»ی مسکو آموزش دیده و به عنوان عامل کا. گ. ب. به ایران اعزام شده بودند؛ هدایت فکری و ایدئولوژیک گروههای سیاسی و تجزیهطلب در کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان و بلوچستان، پرداخت پول نقد در کیفهای سامسونت به گروههای مسلح در تهران (منجمله به مجاهدین خلق) و تلاش برای ساقط کردن دولت بازرگان و صدها توطئه استعماری دیگر پرده بر میداشت.
نئوتزاریسم و تداوم سیاست کشورگشایی
سه قرن بعد از نگارش وصیتنامه پتر اول و ۷۶ سال پس کتاب ترویانسکی، رهبر حزب لیبرال- دموکرات روسیه، آقای ولادیمیر ژیرینوفسکی، در سال ۱۳۷۳ (مصادف با ۱۹۹۴ میلادی) تنها سه سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی همان استراتژی توسعهطلبانه به سمت جنوب را با کلمات دیگری برای ترسیم خطوط سیاست خارجی روسیه کنونی چنین بیان میکند:
«سیاست خارجی روسیه باید بطور همزمان هم انحرافی (گمراه کننده) باشد و هم توسعهطلبانه. این دو مؤلفه ارتباط مستقیم با امنیت ملی همسایگان ما دارد. ملت روسیه برای ادامه حیات خود نیازمند پیشروی به سمت جنوب است که محدوده «فضای حیاتی» روسیه را به نمایش گذاشته و بطور همزمان یک مرکز تمدن قدیمی نیز هست. در پناه این پیشروی، روسیه باید در موقعیتهای ژئوپولیتیکی زیر مستقر شود: در شمال: اقیانوس قطب شمال، در شرق: اقیانوس آرام، در غرب: اقیانوس اطلس از طریق دریای سیاه و مدیترانه و نهایتا در جنوب: اقیانوس هند. در چنان شرایطی، روسیه بعنوان ابر قدرت اورو-آسیائی باید مناسبات دوستانه با هند، چین و ژاپن برقرار نماید ولی بر عکس، به کشورهای ترکیه، ایران، افغانستان و احتمالا پاکستان باید عنوان «کشورهای تحتالحمایه و تحت اداره روسیه» را اعطاء نمود. قفقاز، آسیای میانه و خاورمیانه در کنار آن بهعنوان نواحی بیثبات پیشبینی میشوند که منبع جنگ جهانی سوم هستند و تنها با پیشروی روسیه میتوان از چنین جنگی پیشگیری نمود. این پیشروی باید با اهرم نظامی، یعنی ارتش روسیه تحقق یابد. پیشروی فدراسیون روسیه به سمت جنوب یک رسالت تاریخی و یک امر حیاتی برای ملت روسیه است. تحقق آن مشروط به بازسازی ارتش روسیه بوده و این بازسازی تنها در پناه جنگ تامین خواهد شد. حقانیت این اقدام را پس از قدرت گرفتن روسیه، متعاقب جنگ جهانی دوم شاهد بودیم. یکبار دیگر با پیشروی ارتش روسیه به سمت جنوب میتوان آن فرضیه را ثابت کرد. بازسازی ارتش روسیه پس از دخالت نظامی آن در مولداوی، قفقاز و آسیای میانه آغاز شده است.»[۶]
آقای ژیرینوفسکی معاون کنونی دومای روسیه، از حامیان سرسخت پوتین و مروج نظریه احیاء امپراتوری نئوتزاری با توسل به قدرت نظامی است. این گونه نظریههای استعماری در محافل حکومتی روسیه نفوذ داشته و به گونهای بیانگر جنبههائی از سیاست خارجی این کشور محسوب میشود. او پس از اشغال شبهجزیره کریمه و آغاز تهاجم پنهان روسیه به شرق اوکراین رسما پیشنهاد نمود که به ولادیمیر پوتین لقب «تزار روسیه» اعطاء شود.
علم کردن نظریه «اروآسیا» توسط نظریهپردازانی همچون الکساندر دوگین آنهم به سفارش ارتش روسیه و حمایت کرملین، رونمایی از سیاست تنش آفرینی جدید روسیه و تلاش برای اشغال مستعمرات سابق و تسلط سیاسی و نظامی بر دو قاره اروپا و آسیاست. شگفت انگیر آن است که دولت جمهوری اسلامی ایران هم در این بازی سیاسی بور خورده و مبلغ و تائیدکننده نظریه اروآسیا شده است و حتی موسسه به اصطلاح پژوهشی با همین نام در تهران برای تغذیه فکری مسئولین سیاسی و نظامی مملکت به شدت در حال فعالیت است.
یک زمانی روسیه خط سیاسی خود را از طریق ایجاد احزاب کمونیستی پیش میبرد حال با توجه به محدودیت فعالیت احزاب، خطوط سیاسی و راهبردی خود را در قالب موسسات غیر انتفاعی و به اصطلاح «پژوهشی» دنبال میکند و هزینه گردش امور آنها و سفرهای هدفدار به روسیه و بالعکس را سفارت این کشور در تهران تامین میکند. بیتالمقدس روسوفیلهای وطنی مسکوست چه با استالین چه بیاستالین.
وقتی کمترین فعالیت نهادهای غیر انتفاعی در ترویج گفتگوی تمدنها، نقد نقض حقوق شهروندی و تلاش برای حقوق صنفی زیر نورافکن قرار میگیرد، عجیب است که فعالیت موسساتی که زیر نظر و با حمایت همسایه شمالی در ایران فعالیت میکنند، با نهایت مدارا برخورد میشود.
در شرایطی که روسیه با تجاوز به خاک اوکراین و اشغال بخشی از سرزمینهای یک کشور مستقل، تمامی معاهدات و توافقات بینالمللی را به چالش کشیده است؛ همزمان استفاده ابزاری از ایران برای بستن عقبه کشورگشایی خود به سمت جنوب (آسیای مرکزی و قفقاز) را در دستور خود قرار داده است. برای رسیدن به این هدف از تشدید و تداوم تنش بین ایران و غرب استقبال کرده و کماکان میکند. همراهی بیحد و مرز حکومت ایران با سیاستهای روسیه علیه غرب از منظر کشورهای غربی به معنای فرورفتن ایران در حوزه نفوذ رقیب قدیمی تعبیر میشود که اینک با علم کردن تز «اورآسیا» در فکر احیاء امپراتوری تزاری و در رویای تسلط بر اروپا و آسیاست.
————————————
[۱] UCLA
[۲] ژپوپولیتیک به معنای تقابل قدرت یا قدرتها بر سر یک سرزمین است.
[۳] استامبول فعلی
[۴] به نقل از تز دکترای رضا سرداری در دانشگاه سوربون پاریس، تحت عنوان «فصلی در تاریخ دیپلماسی ایران: قراردادهای ایران و روس بین قرن ۱۷ تا سال ۱۹۱۷»، تاریخ دفاع سال ۱۹۴۱، صفحه ۱۹. عنوان اصلی تز: Un Chapitre de l’histoire diplomatique de l’Iran
[۵] فرمان «فوقالعاده محرمانه» دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان میر جعفر باقروف در باره «اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی» (۶ ژوئیه ۱۹۴۵). نسخه اصل این سند بعد از سقوط شوروی از سوی پروفسور جمیل حسنلی (باکو) در اختیار «پروژه تاریخ بینالمللی جنگ سرد» قرار گرفته و سپس از روسی به انگلیسی ترجمه شده است.
[۶] برای اطلاعات بیشتر ر. ک. به «آخرین تهاجم به جنوب: ژئوپولیتیک ولادیمیر ژیرنوفسکی، نوشته مارک اسمیت منتشر شده در مجله» جینز دیفنس ریویو، ژوئن ۱۹۹۴. عنوان اصلی:
Mark Smith; The Last Dash South: The Geopolitics of Vladimir Zhirinovsky، Jane» s Defense Review، London، June 1994.