چه کسی را میتوان دیکتاتور نامید؟
شاید پاسخ به این پرسش چندان هم مشکل نباشد. براساس دادههای جدید روانشناسی و تحلیل تیپهای شخصیتی، شناخت و بررسی شخصیت دیکتاتورها کار چندان مشکلی نیست. چرا که تاریخ زندگی آنها به سادگی قابل دسترس است. دوران کودکی، نوجوانی،جوانی، میانسالی، و بزرگسالی آنها را میتوان بررسی کرد و شرایط تبدیل شدن آنها به یک دیکتاتوری کوتوله یا دیکتاتور بزرگ را تحلیل نمود.
البته مصاحبه رو در رو با دیکتاتورها کار بسیار مشکلی است. روان پزشکان و روان شناسان بالینی همواره مشکل داشتهاند تا از نزدیک و در یک شرایط عادی بتوانند با آنها مصاحبه کنند، به آنها تست شخصیتی بدهند تا شخصیت انها را آنالیز کرده و به ارزشیابی شخصیت آنها بپردازند. برای تحلیل شخصیتی دیکتاتورها چاره را آن دیدهاند که روی سخنان و مشاهدات و گزارشات نزدیکان دیکتاتورها یا خاطرات و اعمال و رفتار آنها تکیه کنند. البته این گونه گزارشها و مشاهدات نزدیکان دیکتاتورها ایده آل نیستند. اما توانستهاند اطلاعات دقیقی را از رفتار خصوصی، عواطف و نوع سلوک با خانواده و نزدیکان و نحوه اندیشیدن و جهانبینی آنها را ترسیم کنند.
سوال اساسی این است که آیا دیکتاتورها آدمهای متفاوتی از ما هستند یا اینکه از مادر دیکتاتور زاده میشوند و ژنوتیپهای متفاوتی دارند؟ و یا اینکه اساسا دیکتاتورها نیز آدمهای عادی بودهاند که در یک پروسه تاریخی و اجتماعی و روانی ساخته و پرداخته میشوند؟ آیا براساس دادههای موجود و تئوریهای ذکر شده میشود ویژگیهای مشترک دیکتاتورها را به کمک آمار و ضریب همبستگی رفتار به شکلی علمی تشخیص داد؟
برای پاسخ به این سوال کلیدی و راهگشا لازم است که به تحقیقات گسترده و چند دهه و نتیجهگیریهای آماری دو تن از روانشناسان دانشگاه کلرادو (Colorado) تکیه کنیم. دکتر Daniel L. Segal and Fredrick L. Coolidge گزارش دادهاند که Carl Gustav Jungروانکاو معروف اتریشی (۱۸۷۵-۱۹۶۱) در سال ۱۹۳۹ یعنی ۷۵ سال پیش، هیتلر و موسولینی را ملاقات میکند و با آنها مصاحبهای انجام میدهد. او مینویسد که «هیتلر بسیار جدی، بد اخلاق غیر عاطفی به نظر آمد هرگز لبخندی برلب نداشت و خشک و عبوس بود. گویی از تمام خصلتها و عواطف عادی یک انسان معمولی تهی بود». این دو روانشناس علاقمند شدند تا روی شخصیت آدولف هیتلر و صدام حسین و کیم ایل سونگ در کره شمالی، دست به مطالعه بزنند.
دکتر Segal و دکتر Coolidge در سال 2۲۰۰۷ توانستند اطلاعات جمعآوری شده در مورد آدولف هیتلر را با ۵ متخصص دیگر روانپزشکی و روانشناسی در میان بگذارند تا بر اساس اطلاعات گروهبندی شده، شخصیت هیتلر را با استفاده از راهنمای تشخیصی انجمن روانپزشکی آمریکا (DSM IV) تحلیل و ارزشیابی کنند.
نتیجه این تحقیقات نشان دادند که هیتلر از یک نوع اختلال شخصیتی (Personality Disorder) رنج میبرده است. که این اختلال شخصیتی شامل خصلتهای زیراند. پارا نویا، ضد اجتماعی، خود شیفتگی، سادیستی، انزواطلبی و گرایشهای اسکیزو تایپال(گرایش به بیماری اسکیزوفرنیا). این دو روان شناس در سال ۲۰۰۷ دست به جمعآوری اطلاعات در مورد شخصیت صدام حسین زدند و از ۱۱ نفر از نزدیکان و محرم اسرار صدام حسین که بین ۲۰ تا ۲۲ سال از نزدیک با صدام حسین زیسته بودند، مصاحبه کردند. جمعبندی و طبقهبندی اطلاعات را با استفاده از معیارهای تشخیصی (انجمن روانپزشکان آمریکا)، پروفایل جالبی از شخصیت او ارایه دادند که بسیار شبیه به پرو فایل شخصیتی آدولف هیتلر بود. با این تفاوت که نمرات خصلت سادیستی در صدام حسین بیشتر از آدولف هیتلر بود. جالب اینکه شخصیت این دو دیکتاتور در مورد ۵ ویژگی شخصیتی، ضریب همبستگی (Correlation Coefficient) هفتاد و نه صدم (۷۹ /۰) بدست داد که قابل تامل است. میدانیم که بالاترین ضریب همبستگی بین دو متغیر ۱+ تا ۱- یا (100%) میباشد و ضریب همبستگی ۷۹ /۰ یعنی ۷۹ درصد در جهت همبستگی مثبت، مشابهت بالایی را نشان میدهد.
این دو پژوهشگر در سال ۲۰۰۹ تصمیم گرفتند تا بر روی شخصیت کیم ایل سونگ رهبر متوفی کره شمالی نیز به تحقیق و بررسی بپردازند. برای مطالعه و گردآوری اطلاعات دقیقتر با دپارتمان روانشناسی دانشگاه کره جنوبی طرح مشترکی را برای این منظور به اجرا گذاشتند و از این طریق توانستند اطلاعات مفیدی از زندگی خصوصی رهبر کره شمالی، بدست بیاورند. جمع بندی دقیق اطلاعات بدست آمده و تجزیه و تحلیل آنها نشان داد که کیم ایل سونگ نیز مثل هیتلر و صدام حسین ویژگیهای شخصیتی بسیار مشابهی داشته است. او نیز از اختلال شخصیتی مشابهای رنج میبرده است. جالب این بود که کیم ایل سونگ از آسیای شرقی با صدام حسین از خاور میانه با دو فرهنگ متفاوت و دو مذهب متفاوت، ویژگیهای شخصیتی بسیار مشابهای از خود نشان دادهاند. گرچه در یکی از خصلتها تشابهات بیشتر بود ولی در دیگری کمتر.
برای مثال: ضریب همبستگی آماری ویژگیهای ششگانه این دو ۶۷ /۰ را نشان داد که از نظر همبستگی بسیار معنی دار است. ضریب همبستگی خصلت سادیستی بین این دو بسیار بسیار مشابه بودندو رقم ۸۹ /۰ را نشان دادند که بسیار در خور تامل است.
این دو روان شناس، با این مطالعات دراز مدت بالاخره توانستند پروفایل عمومی شخصیت دیکتاتورها را در ۶ مورد کلی باهم جمع بندی کنند که این ۶ فاکتور مشابه را به six big traits نام نهادهاند که بدین قرارند.
۱. خصلت پارانویا یا paranoid که با بدبینی و سوءظن دائمی به اطرافیان مشخص میشود. دیکتاتورها معمولا نسبت به همه به خصوص به نزدیکان و یاران خود ظنین و بدگمان میشوند و احساس میکنند که آنها در سر نقشه نابود کردن او را دارند. لذا بر اساس ترس و بدبینی و بد گمانی خود سعی میکنند که آنها را خانهنشین، زندانی و یا سر به نیست کنند. دکتر Keltner از دانشگاه معتبر برکلی در کالیفرنیا که سرپرست یک پروژه تحقیقی در همین زمینه بود میگوید «قذافی و استالین از این جهت خیلی مشابه هم بودند. قذافی، صدها بلکه هزارها تن از افسران عالی رتبه و مامورین اطلاعاتی نخبه را فراخواند و همگی را سر به نیست کرد چرا که گمان میکرد همگی بر علیه او و کشورش و نظام توطئه میکنند. تاریخ پادشاهان و امیران ایران و سرگذشت رهبران جهان مملو از این گونه بد گمانیها و سر به نیست کردن افراد نزدیک و حتی برادران و یا پسران و دامادهاست. (داستان صدام حسین و اعدام دامادش، کیم ایل سونگ و اعدام عمویش، داستان آیتاله خمینی و خانهنشین کردن آیتاله منتظری و داستان آیتاله خامنهای و میرحسین موسوی، فقط نمونههایی از این تراژدیها هستند.
۲. خصلت ضد اجتماعی یا anti social که با ویرانگری و رفتار ضد اجتماعی و غیراجتماعی تعریف میشود. دیکتاتورها تنهای تنهایند. از معاشرت با دیگران و ارتباط اجتماعی لذت نمیبرند. زندگی شخصی آنها بسیار مرموز و پر راز و رمز است. به کشورهای دیگر مسافرت نمیکنند مگر این که مجبور شوند. به مصاحبه رادیویی و تلویزیونی تن در نمیدهند و اجتماع را در حدی نمیبینند که پاسخگو باشند. اگر در مراسمی هم حضور پیدا کنند بالا مینشینند، دستور میدهند، فتوا صادر میکنند و بلا فاصله صحنه را ترک میکنند. حاضر به جوابگویی نیستند. قدرت لایزال و بیقید و شرط برای رهبر سپر دفاعی میسازد. بنابراین احتیاج او به مکانیزمهای دفاعی در برابر استرس کم میشود. لذا تصمیمهای ضد اجتماعی برای رهبر هزینه کمتری دارد. همین است که بیمحابا عمل میکند. آدم میکشد. حکومت بر میگزیند و بدون نگرانی، به این و آن سیلی میزند. دیکتاتورها شجاعتر نیستند بلکه ناآگاه ترند. ناآگاهی به تراژدی غمانگیزی که برایشان اتفاق خواهد افتاد. سرنوشت غمانگیز صدام حسین و بیرون کشیده شدن او از سوراخ، بررسی موهای شپش زده او توسط یک سرباز آمریکاییها فراموش نشده است. (آیت اله خامنهای رهبر مادام العمر ایران در تمام دوران ولایت فقیهی خود، حتی یکبار به یک کشور خارجی مسافرت نکرده است و حتی یک بار در جمع خبرنگاران حاضر نشده که به سوالات آنها جواب بدهد.)
۳. خصلت خود شیفتگی یا narcissisticکه با خود راضی بودن و عاشق خود بودن مشخص میشود. دیکتاتورها خود را تافته جدا بافته میدانند. سخت عاشق و شیدای خود هستند. خود را عقل کل و حلال مشکلات جهان میدانند در تمام علوم عقلی و نقلی و تخصصها و فلسفهها خود را صاحبنظر میدانند. غیر از خود کسی را قبول ندارند. کرامت و بصیرت انسانها در میزان نزدیکی و گوش به فرمان بودن آنهاست. و از این بابت است که سخت به انتقاد حساساند و کوچکترین انتقادی را با زندان و شکنجه و اعدام جواب میدهند و خم هم بر ابرو نمیآورند و یک لحظه هم احساس پشیمانی ندارند. چون غیر از خود کسی را یا نظر دیگری را بر نمیتابند. (شاه اسماعیل پس از سرکوب شیبک خان ازبک و دستگیری او، به آدم خواران دربار خود (چگینها) دستور داد تا شیبک خان را حضورا قطعه قطعه کنند و گوشتش را بخورند.)
۴. یکی دیگر از این خصلتهای ششگانه، دیگرآزاری یا رفتار sadistic است که همراه است با لذت بردن از آزار دیگران. نوع لذت بردن دیکتاتورها از زندگی غیر عادی است. آنها توانایی دیدن شادی دیگران را ندارند. توانایی احساس همدردی را از دست دادهاند و برعکس از آزار دیگران لذت میبرند و هرچه میدان تعرض و آزار دیگران گسترده تر، بهتر. اشتهای وصفناپذیر به قدرت با احساس سیری ناپذیر از آزار، شکنجه، محرومیت، زندان، تجاوز و اعدام دیگران به آنها آرامش میدهد. به این دلیل است که ترس را در جامعه گسترش میدهند چون صدای هر منتقد و مخالفی را سرکوب کردهاند، فکر میکنند توده مردم، هنوز ۹۹ درصد عاشق او هستند و حاضرند برای او جانشان را بدهند. فقط آنهایی نزدیکترند که از خود هویتی ندارند و مطیع وگوش بهفرمان و فدایی رهبر هستند. (آقا محمدخان دستور داد تا لطفعلی خان زند را بیاورند و در حضور خود، مریدانش به او تجاوز کردند.)
۵. خصلت گوشهگیری و انزوا یا Schizoid که با با انزواطلبی و گرایش به تنها بودن و گوشهگیری تعریف میشود. دیکتا تورها معمولا از جمع گریزان هستند. ماهها و گاهی سالها طول میکشد تا تا به مناسبتهایی آفتابی شوند. وقتی هم که در جمع حضور پیدا میکنند مثل رباطهای بدون عاطفه و احساس ظاهر میشوند چهرهشان عبوس و بیتفاوت و بدون هیچ هیجان و نشاط است. کمتر به مردم و شنوندگان خود نگاه میکنند و معمولا به یک نقطه خیره میشوند و گاهی فقط دستها را بالا میبرند و مثلا به ابراز احساسات پیروان خود واکنش نشان میدهند. (یک نگاه ساده به سخنرانیهای هیتلر، صدام حسین و آیتاله خمینی، منزوی بودن و تنهایی این رهبران را بر ملا میکند.)
۶. خصلت اسکیزو تایپال که با آمادگی برای ابتلا به بیماری اسکیزوفرنیا و شکاف در شخصیت مشخص میشود. بیماری اسکیزوفرنیا یکی از صعبالعلاج ترین بیماریهای روانی است. این بیماران دچار شکاف و پارگی شخصیت هستند. دیکتاتورها معمولا دو آدم مجزا هستند یعنی قبل از این که به قدرت فردی برسند مثل مردم عادی هستند ولی بعد از این که به قدرت میرسند شخصیت دیگری هستند که هیچ شباهتی به شخص اول ندارند. مطالعه زندگی رابرت موگابه و آیتاله خامنهای به درستی این دو گانگی را به خوبی نشان میدهند. ارتباط دیکتاتورها با واقعیتها گسسته میشود. دچار اختلال در تفکر، هذیان و توهم هستند. دیکتاتورها بیمار اسکیزو فرنیک نیستند ولی نشانههای شخصیت اسکیزویید را از خود نشان میدهند. چون آنها افکار خودشان را واقعیت میپندارند و نسبت به قدرت و توانایی خودشان دچار نوعی توهم هستند. (قذافی تا روزهای آخر، تظاهرات مردم به جان آمده را خارجیهای دشمن، قلمداد میکرد که به کشورش رخنه کردهاند. او فکر میکرد که ۹۰ درصد مردم لیبی عاشق او هستند و او را رهبر انقلاب میدانند و حاضرند تا برای او کشته شوند.)
در جدول زیر خصلتهای پایای شخصیتی ۳ تن از دیکتاتورهای قرن حاضر با هم مقایسه شدهاند که برای پژوهشگران علوم رفتاری و روانشناسی بسیار قابل اهمیت و مطالعه است و میتواند چهار چوبی باشد برای مطالعه شخصیتهای دیگری چون قذافی، آیتاله خمینی، خامنهای، رابرت موگابه، استالین، حسنی مبارک و حتی احمدینژاد.
جدول و عکسهای بالا از تحقیقات دکتر Segal و دکتر Coolidge گرفته شدهاند.
زمینههای فیزیولوژیکی، عصبی و کارکرد مغزی در دیکتاتورها
مطالعات جدید Neuroscience (روان شناسی مغز و اعصاب) نشان میدهند که «قدرت، میتواند تفکر، احساسات، عواطف و رفتار انسان را تغییر بدهد. حتی قدرت در مواد شیمیایی مغز و نوع ترشحات غدد داخلی هم تاثیر دارد. قدرت نیز میتواند از طریق مغز، گونادهای جنسی را فعالتر کرده و باعث افزایش هورمون مردانه تستسترون شود. بالا رفتن میزان تستسترون در خون، باعث کمتر شدن کورتیزول در خون میشود و از طرفی باعث ازدیاد (Neurotransmitter) دوپامین در مغز میشود که در دراز مدت میتواند کارکرد مغز را تغییر دهد و به اصطلاح مغز را Rewire کند، که در این صورت سیستم عصبی خودمختار سیمپاتتیک را فعالتر کرده و سیستم عصبی پاراسیمپاتتیک را کندتر مینماید که در این صورت شخص دارای انرژی زیاد و خستگی کمتر میشود.(Ian Robertson)
شاید بههمین دلیل است که دیکتاتورها، احساسات متفاوت،عواطف متفاوت، تفکرات متفاوت و رفتار متفاوت از خود بروز میدهند که هیچ ربطی به واقعیت ندارند. مغز دیکتاتور، دوپامینهای بیشتری تولید میکند. و غدد فوق کلیوی او کورتیزولهای کمتری وارد خون میکنند. کورتیزول را هورمون ضد استرس نام نهادهاند. این هورمون از هسته غده فوق کلیوی ترشح میشود. به شخص کمک میکند تا در شرایط خطر و تهدید با استرسهای زندگی مقابله کند. از آن جایی که دیکتاتورها آرام آرام از عواطف و هیجانات عادی زندگی دور میشوند و فرایند کارکرد مغزی آنها هم متفاوت میشود، کمتر دچار استرس میشوند چرا که در هالهای یا پیلهای خود ساخته فرو میروند. کمتر شدن کورتیزول در خون باعث پایین آمدن قند خون و فشار خون میشوند که این فرایند روی توان حافظه و توان یادگیریهای جدید و خلق خوی انسان اثر منفی دارد. دیکتاتورها به نوعی دچار اختلال یادگیری یا (Learning Disability) میشوند و از این نظر هست که به انسانهایی غیر عادی یا استثنایی استحاله میشوند.
زمینههای اجتماعی و فرهنگی موثر در پردازش شخصیت دیکتاتور
اگر قبول کنیم که دیکتاتورها بیماران روانی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند، پس باید روی زمینههای روانی و اجتماعی که باعث ساخته شدن شخصیت دیکتاتور میشود تاکید بیشتر کرد.
چه عوامل مشخص تربیتی- اجتماعی و فرهنگی در ساخته شدن دیکتاتور نقش اساسی دارند؟
ظهور دیکتاتور را باید در ارتباط با نیازهای فروخفته توده مردم از یک طرف و ویژگیهای فردی شخص دیکتاتور (به خصوص چهارچوب خانوادگی- دوران کودکی و نوجوانی) از طرف دیگر، جستجو کرد. به این معنی که در جوامع و فرهنگهای پدر سالار و یا تک صدایی، محرومیتها، شکستها، حقارتهای اجتماعی، بی عدالتیها، سرکوبها و ناامنیها و ترس، فرا گیر میشوند. تودههایی که این تجربیات دردناک را به خود دیدهاند همواره در فکر رها شدن از این بدبختیها و حقارتها هستند و به دنبال راه چارهای هستند. از آنجا که جامعه و فرهنگ بسته مجال و امکان بروز این احساسات فرو خفته را از مجاری طبیعی بسته است، ناچار به دنبال ناجی و قهرمان میگردند در چنین شرایط ناامن اجتماعی و بحرانهای هویتی، دیکتاتور کشف میشود و توان و قدرت خود را از این تودههای بی هویت که فاقد قدرت هستند میگیرد و در راه به ثمررساندن این آرزوها و نیازها قد علم میکند و خود را بجای قهرمان و ناجی جا میزند وهر چه جامعه بسته تر و با خفقان بیشتر همراه باشد، تودهها هم بیهویتترند و دیکتاتور هم قاطعتر و خشنتر عمل میکند. وقتی که تودهها با احساسات آتشین به غلیان میافتند، نیازشان به قدرت بیشتر میشود، خود از دیکتاتور میخواهند تا به نمایندگی از آنها به دردها و تالمات آنها مرهم بگذارد.
هرچه پیروان دیکتاتور بیشتر شوند و عاطفیتر و هیجانیتر به سوی او بروند دیکتاتور هم قاطعتر، خشنتر و کم عاطفهتر میشود. در این تراژدی انسانی- اجتماعی و فرهنگی، تودهها دیکتاتور را بر میکشند و دیکتاتورهم که خود بدنبال سلطهجویی و قدرت است، شدیدا به این تودههای چشم و گوش بسته که به او اختیار تام دادهاند، گوش فرا میدهد. او در آغاز بی پرواتر در جهت نیاز تودهها حرکت میکند و به استحکام قدرت فردی خود و سلطه طلبی مطلق خود قدم به قدم نزدیکتر میشود. در این جا تراژدی دوم به وقوع میپیوندد و آن پروسه استحاله شدن توده مردم در دیکتاتور به وقوع میپیوندد یعنی توده فاقد قدرت با دیکتاتور پرقدرت همانندسازی میکنند و با حکومت یکی میشود.
هرچه دیکتاتور بیشتر به قدرت بیپاسخگو نزدیکتر میشود بیشتر فاسدتر میشود و بیشتر از توده مردم و پیروان و نزدیکان خود که او را به اینجا رساندهاند دورتر میشود. تودهها هم به نوبه خود بیشتر به دیکتاتور دخیل میبندند و با او یکرنگ و همراه میشوند و پروسه این همانی با دیکتاتور(identification with aggressor) قوام مییابد. (یعنی شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه، خود با شکنجهگر خود همکاری میکند و در یک پروسه نه چندان دور خود به شکنجهگر تبدیل میشود) دیکتاتور فکر میکند که قدرت به دست آمده دایمی است و اصلا او برای این کار خلق شده و ماموریت خاص دارد و لذا خود را از پیروان خود بینیاز میبیند. خیلی راحت به آنها پشت میکند و آنها را گوشت دم توپ میکند.... تراژدی دیگری رخ میدهد. دیکتاتور اول نزدیکترین یاران و حتی فرزندان خود را قربانی میکند و سپس به پیروان خود میرسد. نزدیکان و هواداران اواز این تراژدی شوکه میشوند و به مکانیزم انکار (Denial) متوسل میشوند. دیکتاتور به پیروان خود دروغ میگوید و خدعه و فریب میکارد. تا جایی که نیاز دارد از آنها استفاده ابزاری میکند. و ناکارآمدی خود را به دیگران و دشمنان خیالی نسبت میدهد.
Manes Sperber روانشناس مبارز ضد فاشیسم در کتاب معروف خود نقد و تحلیل جباریت مینویسد که «تمام دیکتاتورها با یک اسطوره میآیند اسطوره دشمن. این دشمن خونی یا ملی یکی از همسایگان است و یا یک دشمن بزرگتر. خصم همسایه نزدیک یا دور تجسم تفالههای حقارت و دغلکاریهاست. جبار و دستگاهش خودشان را نجیبزاده مادرزاد و نمونه اخلاق و عدالت تمام خوبیهای عالم میدانند و دشمن را فقط شیطان نابکارو شر مطلق میدانند و کیست که از این دشمن نابکار که باعث تمام بدبختیهاست ناراحت نباشد. دیکتاتور به دقت تمام از این شیوه استفاده میکند تا هواداران بیشتری به دور خود فراهم کند و تمام خشم و نفرت عمومی را به دشمن خودساخته (غیر خودی) کانالیزه نماید و همین که به هدفهای خود رسید از پیروان خود و تودهها روی بر میگرداند و آدمی میشود که هرگز کسی تصورش را هم نمیکرده است. رفتن توی پیله همان و دور شدن از واقعیتها همان. طولی نمیکشد که تفکرات، احساسات و رفتار دیکتاتور به کلی دگرگون میشود و از مردم و واقعیت فاصله میگیرد و به سوءظن و بدگمانی و دیگرآزاری و توهمات مالیخولیایی دچار میشود و آرام آرام فساد، تنهایی و ترس او را از پای در میآورد.
تودهای که دیکتاتور را ساخته و پرداخته میکند خود قربانی دیکتاتور میشود و دیگر خیلی دیر شده است تا قدرت را از اوباز پس بگیرد چرا که او تمام قدرت و مکنت و ثروت و وسایل ارتباط جمعی و تعلیم و تربیت و دستگاه قانون و قضا را قبضه کرده است و کوچکترین انتقاد و اعتراض هزینه گزافی را میطلبد که تودهها به قدری در شوک روانی و نا باوری فرو رفتهاند که خود را بی پناه و نا امید Hopeless و Helpless میپندارند و شاید سالها طول بکشد تا بر این احساس قربانی بودن، نا امیدی و بی پناهی مطلق و درونی شده خودشان غلبه کنند.
بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون هیتلر، استالین، صدام حسین، قذافی، کیم ال سونگ، موگابه و خمینی و خامنهای نشان میدهند که همگی در دورههای تاریخی زندگی خود مثل من و شما آدمهای عادی بودهاند. دارای احساس و عاطفه انسانی بودهاند. به اخلاقیات پایبند بوده و از گریه زن و فرزند خود نیز رنج میبردهاند. به موسیقی و کتاب علاقه داشتهاند. با مردم روابط نسبتا خوبی داشتهاند. پدر و یا همسر مسئولی بودهاند. با واقعیتهای زندگی نیز واقعی برخورد میکردهاند. حتی به موسیقی واگنر و بتهوون گوش میدادهاند و از اشعار اخوان ثالث لذت میبردهاند. اما در شرایط زمانی، مکانی و اجتماعی خاصی قرار گرفتهاند و نقشهائی را پذیرفتهاند که خود سالها به دنبالش بودهاند. و این نقشها از طرف تودههای مردم به آنها تفویض میشود.
دیکتاتورها عموما در ابتدا جوابگوی نیازهای سرکوب شده پیروان خود هستند و با قدرت گرفتن بیشتر، آرام آرام از همان مردم فاصله میگیرند و آنها را به شکل ابزاری در خدمت تمایلات و برنامههای بزرگبینانه خود میکنند و خم هم به ابرو نمیآورند. تا زمانی که به آنها احتیاج دارند با آنها همراهند و به پیروان خود هویت، قدرت، و مصونیت از مسئولیت تفویض میکنند. هر چه پیروان وابستهتر و گوش به فرمانتر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشنتر و یکدندهتر میشوند. دراین حالت آنها نه تنها به اطرافیان خود دروغ میگویند بلکه به خودشان هم دروغ میگویند و دروغهای خود را واقعیت میپندارند.
دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روانشناسی در دانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب و شخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آنها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که «دیکتاتورها تلاش میکنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیمهایی که از نظر آنها مقدس واخلاقی است پافشاری کنند وکوتاه هم نیایند.» برای مثال میگوید: آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه میداد و ۱۰۰ ملیون دلار در آن زمان خرج کرد تا اقداماتش را توجیه کند و یا خامنهای رهبر ایران، تمام بستههای تشویقی و امتیازهای غرب را برای متوقف کردن برنامه هستهای ایران نادیده گرفت. او فکر میکند هرگونه بده و بستان با غرب، غیر اخلاقی و با ارزشهای مذهبی او در تضاد است و لذا هرگونه همکاری با غرب را توطئه قلمداد میکند.
تیم روانشناسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، با سرپرستی خانم Dana Carney تحقیقات مفصلی در مورد روانشناسی دیکتاتورها و رابطه آن با قدرت انجام دادهاند که نکات تازهای را در تحولات و تغییرات شخصیت دیکتاتورها را روشن میکند. براساس یافتههای این تحقیق: «نقش فیزیولوژی و تغییرات در ساز و کار مغز و کارکرد هورمونها در مقابله با استرسها مهمتر از تغییرات روان شناختی آنهاست. آنها یک شبه دیکتاتور نمیشوند بلکه آرام آرام از توده مردم جدا میشوند. از واقعیتها دور میشوند و به قدرت نزدیکتر. قدرت به صاحبش حق ویژه میدهد. و بر اساس این حق ویژه امکانات ویژه حاصل میشود و به منفعتطلبی شخصی میانجامد. دیکتاتور آرام آرام نسبت به رنج و درد دیگران بیتفاوت میشود و برای خود هنجار ویژهای میآفریند.» شاید به همین دلیل است که دیکتاتورها گمان میکنند که یک سرو گردن از دیگران برترند. بقول زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی «آنها خود را بالای برجی بسیار بلند میبینند و توده مردم را در آن پایین، خرده انسانهایی که در هم میلولند»! و این احساس و تفکر در آنها (خود بزرگبینی) و (خود شیفتگی) را شکل میدهد. وقتی چنین احساسی به انسان دست بدهد دیگر قادر نیست که واقعیتهای موجود را آن طور که هستند ببینند و و منطقی عمل بکنند. لذا درک و فهم آنها از محیط پیرامون مخدوش و غیرواقعی میشود و در اصطلاح روانشناسی کلینیکی به Thought distortion مبتلا میشوند.
مطالعات زندگی هیتلر، استالین، کیم ایل سونگ، صدام حسین، حسنی مبارک، معمر قذافی، محمدرضا شاه، آیت اله خمینی و خامنهای چنین پروفایل شخصیتی را نشان میدهند. هر کدام از این شخصیتها را که بررسی کنیم به ویژگیهای مشابهی میرسیم. کافی است نامها را عوض کنیم آن وقت میبینیم که چقدر این ویژگیهای شخصیتی مشابهاند. همگی گویی فاقد عاطفهاند. چهرهای عبوس، خشن، بیتفاوت دارند. مثل آدمهای عادی در حال زندگی نمیکنند بلکه در آینده سیر میکنند. توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند. به دنبال عوض کردن نظم جهانیاند. یکی میخواهد از آلمان بیرون رفته و روسیه را فتح کند. یکی به دنبال سوسیالیزم جهانی و محاصره همه جانبه امپریالیزم است. یکی در سر سودای دروازه تمدن بزرگ را میپروراند. یکی روی به کویت و ایران دارد. آن یکی به دنبال رهایی تمام قاره سیاه از سفید پوستان است و دیگری به دنبال فتح قدس از راه کربلا ست و گرفتن خانه کعبه از آل سعود و سپردن آن به شیعیان و آن دیگری در ذهن خود با آمریکا و اسراییل و انگلیس در یکجا میجنگد.
دیکتاتورها همگی آرام آرام به دور خود حصار میکشند و در پیله خود فرو میروند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر میکنند. بدبختی آنها زمانی شروع میشود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگتر و محدودتر میشود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، فراهم میکند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست میدهند و با انسان عادی متفاوت میشوند. او دیگر توان خندیدن ندارد. گریه نمیکند. عواطفی از خود نشان نمیدهد. به دیگران گوش نمیکند. سعی نمیکند تا چیز تازهای یاد بگیرد لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض میخواهد. خشک و یک دنده و غیرقابل انعطاف میشود. انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر میگردد. از کوچکترین انتقادی بر آشفته میشود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقد روامیدارد و گاهی جان اورا به سادگی و بدون هیچ احساس گناه میگیرد و تازه به خود هم حق میدهد و کشتار خود را اخلاقی- انسانی و دینی قلمداد میکند.
دیکتاتورها با استرس بیگانه هستند. هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار میکنند و یا آنها را سرکوب میکنند. دیکتاتور خود را مسئول رفتار خود نمیداند چرا که فکر میکند بر گزیده شده است و نجات دهنده یک قوم یا یک ایدوئولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برتر است. ماموریت دارد. لذا به کسی جوابگو نیست.
پژوهشگران دانشگاه کلمبیا با بررسی زندگی رابرت موگابه چنین میگویند: «موگابه قبل از به قدرت رسیدن، آدمی زاهد، اهل ادب و مدارا و ورزشکاری با دیسیپلین که هرگز به سیگار و مشروب نزدیک نمیشد. مردی انقلابی و فاقد تفکرات خودکامه بوده و او را به عنوان freedom fighter یا مبارز راه آزادی، میشناختند. ایشان تنها و اولین رهبر سیاسی است که در زیمباوه، به شکل انتخابی به قدرت رسید.» اما رابرت موگابه سال ۱۹۸۰ با رابرت موگابه سال ۲۰۰۸ بکلی متفاوت شد.
یک نگاه اجمالی به تحولات و تغییرات شخصیتی موگابه در ۲۸ سال نشان میدهد که چگونه یک انقلابی استقلالطلب به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل میشود. موگابه در ۱۹۷۸ در جنگلهای کشور زئیر با یک گروه مسلح چریکی که از مائو الهام میگرفت مبارزه را شروع کرد. او به دنبال استقلال کشورش از استعمار انگلیس بود. او در سال ۱۹۸۰ به قدرت رسید و در سخنرانی معروف خودش به تودههای بیشمار و هوادار خودش قول داد که آفریقا را آزاد خواهد کرد. اصلاحات زمین و عدالت اجتماعی و اقتصادی را به مردم خواهد داد اما آرام آرام وقتی به قدرت غیر پاسخگو چنگ میاندازد، به فساد و خودکامگی نزدیک میشود و به یک شخصیت یکدنده، نامتعادل و انعطاف ناپذیر تبدیل میشود. طولی نمیکشد که برای زیمباوه تازه استقلال یافته دشمن خارجی میتراشد. به کنگو حمله میکند و پنهانی در سر تسلط به ذخایر غنی کنگو را در برنامه دارد. این جنگ مشکلات اقتصادی زیادی را به بار میآورد. اعتراضهای داخلی شروع میشود و ارتش گوش به فرمان موگابه که بر اقتصاد و زمینهای فراوانی دست انداخته و فربه شده بودند به روی مردم آتش میگشایند. کشتار و بیخانمانی و تورم و سقوط پول زیمباوه اوضاع را وخیم تر میکند. حدود ۸۰۰ هزار خانوار زمیندار، زمینهای خود را از دست میدهند و حدود ۵/ ۲ ملیون نفر بیخانمان میشوند. موگابه بیشتر و بیشتر به قدرت چنگ میاندازد و بیشتر و بیشتر از گذشته انقلابی خود دور میشود و به یک دیکتاتور تمام عیار خشن تبدیل میشود.
آخرین سخنرانی معروف او در سال ۲۰۰۸ بود. درست همان جایی که سخنرانی پیروزی جنبش خود را ارایه داده بود. اما این بار او آدم دیگری بود که هیچگونه شباهتی به موگابه انقلابی و آزادیخواه سیاه پوست نداشت. او در این سخنرانی خود گفت «آوردن آزادی به قاره آفریقا مشکل است چرا که هر کس به آنچه دارد قانع نیست و بیشتر و بیشتر میخواهد». جالب این که او با این گفتار، نا آگاهانه شخصیت زیادهخواه خودش را رو نمایی میکند. او در همین سخنرانی مردم به جان آمده زیمباوه رابه (garbage) تشبیه کرد که در فارسی به معنی (اشغال و خس و خاشاک) است. در حالی که برای حفظ قدرت از کشتار جمعی همین مردم عادی که روزی او را سردست بلند میکردند هیچ ابایی نکرد. او در عمل مردم زیمباوه را بیشتر به کشتن داد تا دشمنان خیالی زیمباوه را! موگابه، دیگر به نصایح و مشاوره نزدیکان گوش فرا نمیدهد چرا که این طور احساس میکند که به دانستن واقعیتها احتیاج ندارد و بیش از حد به خود و درک خود و بینش خود و سیاست خود متکی میشود و چنان به اعتماد بنفس میرسد که فکر میکند که دیگر به پیروان و دوستان خود احتیاج ندارد و به آنها به عنوان ابزار قابل استفاده و بعد دور ریختنی نگاه میکند و اولین قربانیان او، پیروان و نزدیکان او بودند.
این عکسی است از آخرین روزهای دیکتاتور موگابه که توسط Sunday timesچاپ شد. آقای موگابه بعد از ۷ دوره پیاپی در راس قدرت، یکی از رهبران مادام العمر قرن اخیر است.
اعدام پله خانف و بوخارین به دست استالین، اعدام داماد صدام به دستور او، اعدام صادق قطب زاده و عزل و حصر آیتاله منتظری توسط آیتاله خمینی، زندانی شدن سید حسین موسوی و کروبی به اشاره خامنهای، اعدام عموی کیم ایل سونگ در کره شمالی توسط ایشان، همگی نشان از احساس بینیازی نسبت به دوستان و پیروان و نشانه ترس و بدگمانی دیکتاتور خود بزرگ بین است. آنها بهجایی میرسند که فکر میکنند جهان و همه نزدیکان بر علیه او توطئه میکنند.
بررسی زندگی رهبر فعلی ایران، آقای خامنهای چنین تصویری را ارایه میدهد. ایشان نیز در میانسالی اهل مبارزه و مخالف دیکتاتوری بوده، مدتی را هم در زندانهای شاه بسر برده، در سر سودای عدالت و اخلاق داشته، اهل هنر و موسیقی بوده، با شاعران و نویسندگان حتی سکولار، حشر و نشر داشته و حتی به جای سیگار هم از استعمال پیپ غربیها هم باکی نداشته است. ایشان هرچه به قدرت بیپاسخگو نزدیکتر میشوند، به همان میزان هم از مردم و زندگی واقعی مردم دور میشوند تا جایی که خود را فراتر از قانون و نماینده خدا در زمین قلمداد کرده و هر گونه انتقادی را به اتهام وابستگی به دشمن خود ساخته و یا به عنوان بی بصیرت و عامل فتنه، به زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام میسپارد. ایشان در دوره رهبری خود، تمام دوستان، یاران و متحدان اولیه خود رابه نوعی خانه نشین و زندانی و به اتهام بیبصیرت بودن از کشتی انقلاب پیاده کرده است.
نتیجه: زندگی و سرنوشت این دیکتاتورها بسیار تلخ و همراه با تراژدی است. دیکتاتورها آرام آرام ازعاطفه و هیجان تهی میشوند. نا متعادل و انعطافناپذیر میشوند. از نظر نظامی، سخنوری و رهبری قوی و به ظاهر نامتزلزل میشوند اما از نظر توانایی درک حقایق ناتوان و نا کار آمد میشوند. و لذا برای عقبنشینی و یادگیریهای جدید زندگی بسیار نارسا و ناکامل عمل میکنند.
زندگیشان به یک تراژدی تلخ میانجامد. چرا که درعین دلبستگی به بقا و زنده ماندن، ناخود آگاه با روشهای خودکامه و خشن خود، نابودی خود را با دست خود رقم میزنند. پایان زندگی رضا شاه، محمدرضا شاه، هیتلر، موسولینی، صدام، قذافی، موگابه و حسنی مبارک باید عبرتانگیز باشند اما دیکتارتورها از درس آموزی از تاریخ بسیار بسیار ناتوانند و چنین میپندارند که واقعا تافته جدابافتهای هستند و فناناپذیر. آنها به راستی چنین میپندارند که مردم کشورشان از دل و جان عاشق آنهایند. به همین دلیل است که این گونه توهمات مالیخولیایی آنها را تا مرز جنون میکشاند که دیگر نه به خود رحم میکنند و نه نگران زندگی دیگراناند. دیکتاتورها عمر کوتاهی دارند. پایان ترازدی درد ناک تنها ماندن و تنها مردن، سرنوشت محتوم آنهاست.
————————————
References:
1. Coolidge, F. , & Segal, D. (2009). Is Kim Jong‐il like Saddam Hussein and Adolf Hitler? A personality disorder evaluation Behavioral Sciences of Terrorism and Political Aggression, 1 (3), 195-202
2. Coolidge, F. , & Segal, D. (2007). Was Saddam Hussein Like Adolf Hitler? A Personality Disorder Investigation Military Psychology, 19 (4), 289-299
3. Robertson. I (2012) The Winner Effect, Trinity College. Dublin
4. Frederick L. Coolidge, Felicia L. Davis, & Daniel L. Segal (2007). Understanding Madmen: A DSM-IV Assessment of Adolf Hitler Individual Differences Research, 5(1), 30-43 (link to PDF)
5. طالبی. اشکبوس، روان شناسی شکنجه سخنرانی در کنون دوستداران فرهنگ ایران. واشنگتن دی سی شهریور 1389
6. Robert Mugabe…What Happened?” a film by Simon Bright, Cinema Guild, 2011. ISBN: 0781514029. See also:http://cinemaguild. com/mm5/merchant. mvc?
7. Atran, Scott (2003). Talking to enemy, Faith, Brotherhood. University of Michigan.
8. Keltner, Dacher and collegues. Journal of psychological Review (2003). vol 110(2), 265-284.
9. اسپربر، مانس نقد و تحلیل جباریت. 1937 ترجمه کریم قصیم. انتشارات دماوند. 1363
■ آقای طالبی گرامی، مطلب با ارزشی در باره خصائل دیکتاتورها(خودکامگان) نگاشتهای، که میتواند کمک شایانی به شناخت خودکامگان نماید. شاید تنها کمبود مطلب فراموش شدن، طرح توضیحی در باره علل و دلایل پیدایش خودکامگان و خودکامگی است.
برای روشن تر شدن منظورم مثالی می زنم، اگر هدف از شرح و توضیح در باره بیماری اسهال، پیشگیری از این بیماری باشد، با شرح خصوصیات این بیماری به حتم یقین نخواهیم توانست از اسهالی افراد جلوگیر شویم. برای پیشگیری از اسهال لازم است، علاوه بر آگاهی دادن در باره خصوصیات بیماری، به چگونگی و شرایط پیدایش این بیماری نیز بپردازیم.
اگر در بهمن ۵۷ رهبران انقلابی ما، ما مردم خسته و ناراضی از حکومت خودکامه شاهان پهلوی را در دامان آقای خمینی قرار می دهند، حکایت از نقصی در فرهنگمان دارد. چه همین فرهنگ بود که آقای خمینی را ترغیب به نوشتن کتاب ولایت فقیه اش در سالها قبل از واقعه بهمن ۵۷ کرده بود، و همین فرهنگ مانع از آن شد که آقایان بازرگان، بنی صدر، شریعتی، جلال آل احمد، کیانوری، رجوی....با اینکه کتاب را خوانده بودند، در نیابند نویسنده کتاب و روشهای پیشنهادیش عین خودکامگی است.
سالها خفت و تنگدستی اقتصادی و روانی مردم آلمان در قبل و بعد از جنگ اول جهانی شرایط مساعد و مناسبی بود، که در کشور آلمان میلیونها هیتلر تولید شوند، و همین هیتلرها بودند، که آدولف هیتلر را به صورتی دموکراتیک در رأس امور خود قرار دادند
البرز
■ آقای البرز عزیز. ممنون از پیشنهاد شما.
بله منظورتان را می فهمم. مثالی که در زمینه بیماری جسمی (اسهال) آوردهاید با مشکلات اجتماعی بسیار متفاوت است. چون پدیدههای اجتماعی مثل خشونت- شکنجه و دیکتاتوری بسیار چند وجهی و پر ریشه هستند و بررسی نشانهها و شناخت آنها نیز بسیار مهم هستند تا بعد به درمان و احیانا به پیشگیریها پرداخته شوند. در یک مقاله کوتاه فقط میشود به پارهای از نشانهها، عوامل به وجود آورنده و پیشگیریها اشاره داشت. طبیعتا این رشته سر دراز دارد و برای واکاوی، درمان و پیشگیری به فعالیت جمعی- علمی- و خرد جمعی نیاز هست.
ممنون از راهنمایی شما- اشکبوس
■ مشخصاّ زحمت کشیدید و با تحقیقات و مطالعه بسیار مقالهای مفید تقدیم خوانندگان دادید ولی این چه نتیجه گیری بی مسمّا و مغرضانه ای است که در پایان به آن رسیدید.
مشخصات و رفتارهای رضاشاه و پسرش محمد رضا شاه با هیچکدام از مثالها و نمونه ها و شخصیتهای دیکتاتورها که خودتان به آن اشاره کردهاید مشابهتی نداشته و ندارد ولی با این همه نتوانستید «برای خالی نبودن عریضه» از آن دو ایرانی بزرگ مرد، که جانشان را برای ایران دادند انگ دیکتاتوری نزده و چنین ناجوانمردنه قضاوت نکنید.
شما میتوانید به آنها هر اتهامی بزنید ولی اتهام «دیکتاتور» بودن، براساس همان مفروضات شما ، اتهامی است باطل و دور از واقعیت.
افسوس.
■ اگرچه خیلی دیر نسبت به زمان انتشار ، این مقاله را خواندم، اما با وقوع حوادث اخیر در ایران (از شهریور ۱۴۰۱) نسبت به تشابه رفتاری دیکتاتورها و به تبع آن خامنهای فاشیست بیشتر به باور رسیدم. اما هنوز ابهام دارم که دیکتاتور محصول شرایط است یا ناگزیر از انتخاب راهحلهای مشابه. یعنی مریدان و حامیان دیکتاتور برای انتفاع و استیلای بیشتر از وی شخصیت کذائی منحصر بفرد میسازند یا خود وی برای ماندن در قدرت چارهای ندارد جز انجام همان رویههائی که اسلاف وی بکار گرفتهاند. بهر حال موضوع جالبی بود. بعد از خواندن “مکتب دیکتاتور ها” نوشته اینیاتسیو سیلونه این مقاله هم شناخت بیشتری میدهد.
معینی