منوچهر دينپرست/اعتماد: در سالهای اخیر بحثها و گفتوگوهای مختلفی درباره توسعه علمی در ایران صورت گرفته و از منظرهای گوناگون به این موضوع پرداخته شده است. در این بحثها آنچه همواره تاکید شده اینکه که برای تحقق توسعه علمی و درک اولویتهای آن وجود یک برنامه جامع ضروری است. محققان بحث توسعه هر یک علایق خاصی دارند و اگر بر وفق علایق خود به پژوهش بپردازند پژوهششان در صورتی به نتیجه میرسد و چیزی بر توسعه علمی میافزاید که مکمل پژوهشهای دیگر و راهگشای آینده باشد. یکی از چالشهای پژوهشهای علمی استقلال آنها از نهادهای قدرت است. در بسیاری جوامع پژوهشهای توسعه عمدتا در سطح موسسات مالی و اقتصادی و تجاری تهیه میشوند و به عبارتی حکومتها و دولتها نیز در تعیین اولویتها و ارائه نتایج تحقیقات نقش جدی دارند. این در حالی است که در سطح نظری و آکادمیک فعالیتها و تئوریهای دانشگاهی مورد توجه چندانی قرار نمیگیرد و آزادی محققان دچار خدشه و نابسامانی میشود. پیداست که برنامهریزی سازمانها و موسسات ذی نفوذ بسیاری از پژوهشها را چنان محدود میکنند که دیگر کمتر پژوهشگری میتواند نتایج تحقیقات خود را آنطور که وافعا و در عمل به آن رسیده انتشار دهد. این روند موجب میشود که فضای توسعه علمی، چه در سطح تکنولوژیک و یا نظری دچار اختلال میشو. د. در مطلب حاضر سعی شده تا بحث توسعه علمی مورد نقد و بررسی قرار گیرد. و از جمله چالشهای سیاسی مهمترین علل ناکامی در عرصه آکادمیک دانسته میشوند.
توسعه علمی از ارکان بسیار مهم توسعه همهجانبه محسوب میشود و در رشد و شکوفایی جنبههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه نقش اساسی ایفا میکند. توجه به توسعه بر مبنای نتایج پژوهشهای علمی ضرورتی حیاتی است. در این راستا ایران نیز برای رسیدن به توسعه همهجانبه نیازمند توسعه علمی است. شما شرایط و بسترهای توسعه علمی را در چه مواردی میدانید؟
شما به توسعه همهجانبه اشاره کردید که بسیار بجاست. برای نیل به هدف توسعه علمی باید نگاهی همهجانبه داشت. در ایران متاسفانه هرگاه به امر توسعه پرداخته میشود عمدتا جنبههای اقتصادی و یا صنعتی مورد نظر قرار میگیرند که باوجود اهمیتی که دارند تنها بخشی از روند توسعه را در برمیگیرند. نگاه همهجانبه به توسعه موارد کلیدی دیگری را نیز شامل میشود مانند توسعه نهاد دولت و بخش عمومی. در جوامع در حال توسعه که بخش خصوصی در آنها هنوز بسیار ضعیف است دولت، سازمانهای اداری، شرکتها و موسسات اقتصادی وابسته به دولت و کلا بخش خدمات عمومی از اهمیت کلیدی برخوردار هستند، توسعه این نهادها و نیز توسعه نظام رفاهی و خدمات اجتماعی که امنیت شهروندان را تضمین میکنند و شرایط را برای نیروی انسانی در روند توسعه پایدار فراهم میکنند از اهمیت کلیدی برخوردار هستند. متاسفانه در میان بسیاری از کارگزاران نظام و سیاستگذاران به این مساله توجه کافی نشان داده نمیشود. برای تضمین همهجانبه در روند توسعه نقش نهاد دولت، به عنوان دستگاه سیاستگذار و مرجعی که بخش عظیمی از امکانات را در اختیار دارد و برنامهریزیهای کلان جامعه در حیطه اختیار و مسوولیت آن است نه تنها تعیینکننده که بسیار حیاتی است. علاوه بر تسلط شدید دولت بر امکانات و منابع مالی که ویژگی جوامع در حال توسعه (با بخش خصوصی ضعیف) است آنچه این ضرورت را در ایران دو چندان میکند ساختار اقتصاد نفتی کشور است. ساختار اقتصاد نفتی نه تنها تسلط دولت را بر کلیه حوزههای تولید نهادینه کرده بلکه با ایجاد ساختاری کلینتالیستی در پهنه جامعه هم اقتصاد و صنعت را وابسته به تصمیمهای دولت و نهادهای مرتبط با دستگاه حکومتی کرده بلکه حتی ساختار اجتماعی و گروههای تشکیلدهنده آن را شدیدا وابسته و متکی به امکانات دولتی بار آورده است. در دستگاه و مناسباتی که همهچیز با درآمدهای نفتی معنا پیدا میکند و حتی رشد اقتصادی و توسعه با افت و خیزهای بازار نفت تغی یر و نوسان مییابد و درآمد حاصل از فروش نفت جهتگیری پیشرفت و تداوم توسعه را تضمین میکند صحبت از توسعه همهجانبه بدون مداخله فعال و همهجانبه دولت بیفایده خواهد بود. بنابراین، باوجود اینکه بنده هم مانند بسیاری دولت نیرومند و مسلط را یکی از مهمترین عوامل عقب افتادن جامعه ایران میدانم اما دقیقا به دلیل مسلط بودن آن، مداخله فعال آن را در ایجاد بستر مناسب برای توسعهیی که به تقویت نهادهای دیگر در جامعه (مانند بخش خصوصی و یا جامعه مدنی) بینجامد اجتنابناپذیر میدانم. البته در این روند حضور فعال و مشارکت خلاقانه کلیه نهادهای اجتماعی، با وجود ضعف تشکیلاتی و نفوذ محدودی که در سیاستگذاریها داشتهاند، در دستیابی به یک الگوی پیشرفت که برای جایگزینی نقش مسلط نفت در ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور نیز برنامهریزی کنند تعیین کننده خواهد بود، امری که در ایران هنوز چندان جدی گرفته نشده و در بهترین حالت در مشارکت چهارسال یکبار در انتخابات خلاصه شده است. بنابراین به نظر بنده و شاید متاسفانه، نقش تعیین کننده دولت در برنامهریزی برای توسعه همهجانبه اجتناب ناپذیر است. اصلیترین دلیل هم در این است که دولت با در اختیار داشتن منابع عظیم ثروت و قدرت تنها نهاد منسجمی است که بر همه ارکان جامعه مسلط است و به جز حضور و مداخله فعال آن در برنامهریزی و تعیین الگوی توسعه صحبت از طراحی الگویی برای توسعه کشور خیالپردازی خواهد بود.
شما به مشکلات ساختاری در عدم موفقیت الگوی توسعه اشاره کردید و نقش دولت را در این زمینه برجسته میدانید اما اگر بخواهید به طور مشخص به موانعی که در برابر توسعه علمی کشور وجود دارند اشاره کنید چه مواردی را برجستهتر میدانید؟
درباره مهمترین موانعی که بر سر راه شکلگیری الگوی توسعه خلاق در ایران وجود دارد میتوانم به سه عامل مهم اشاره کنم. اولین مانع عدم تفاهم گسترده ملی بر سر راهبرد توسعه در کشور است. هر گروهی که زمام امور را در دست میگیرد بیاعتنا به دستاوردها و برنامهریزیها گذشته راه و برنامه خود را جایگزین میکند. کارگزاران سیاسی در ایران، یا دست کم بخشهای بزرگی در آن، هنر دسترسی به تفاهم جمعی برای تامین منافع ملی را بلد نیستند. دوم اینکه همه سیاستگذاریها گرفتار روزمرگی و تامین نیازهای مصرفی هستند و برنامهریزیهای بلندمدت در عمل جدی گرفته نمیشوند و سوم اینکه فساد گسترده اداری موجب میشود تا امکاناتی که برای تحقیق و بررسی راهکارهای توسعه در نظر گرفتار میشوند محدود باشند و حتی همان هم به درستی بهکار گرفته نشوند.
همیشه تمام سیاستگذاران کشور در ارایه یک تعریف منسجم و سازمان یافته از توسعه با مشکل روبهرو هستند و در نتیجه در دادن راهحل برای مشکلات توسعه کشور نیز با مشکل روبهرو هستند و هر کدام مبتنی بر تعریف خود از توسعه راهحل خود را نیز ارایه میدهد که اکثر آنها به توسعه تک بعدی نگاه میکنند پس راهحل آنها نیز تک بعدی است. آیا با توجه به گستردگی نظام ارتباطات در جهان امروز ارایه تعریفهای تک بعدی و تا حدودی سلیقگی مبتنی بر عدم نظام جامع علمی است که از دل نهادهای دانشگاهی بر آمده و یا اینکه مشکلی فرهنگی و اجتماعی است که در ساختار ذهنیت ایرانی جای گرفته است؟
بنده زیاد با مفهوم «ذهنیت ایرانی» راحت نیستم. ما چیزی به نام ذهنیت ایرانی نداریم که بخشی از ویژگی فرهنگی و ارزشی ما باشد. آنچه شما به عنوان رویه جاری در سیاستگذاریها در عرصه توسعه متذکر شدید که به نظر بنده هم درست است به فرهنگ سیاسی و مدیریتی برمیگردد که در کشور پیاده میشود. این رویه و رویکرد میتواند تغییر کند و شکل و ماهیت دیگری به خودش بگیرد و آنوقت ما دیگر با رویکرد و یا نگاهی به گفته شما تک بعدی در عرصه برنامهریزی توسعه نخواهیم داشت و آنوقت با مشکلی بنام «ذهنیت ایرانی» هم مواجه نخواهیم بود. مشکل نگاه تک بعدی به توسعه و نداشتن یک راهبرد بلندمدت توسعه در ایران به دو عامل کلیدی بازمیگردد؛ یکم، عدم گفتمان خلاق و فراگیر در میان سیاستگذاران، متخصصان و پژوهشگران دانشگاهی در عرصههای سیاست، جامعه و اقتصاد و دیگر صاحبنظران، تحلیلگران و ژورنالیستها. دوم، ناتوانی در جدا کردن مقولههای مهم راهبردی در عرصه ملی، نظیر استراتژی توسعه، از درگیریهای جناحی از طریق حصول توافق ملی بلندمدت در این عرصهها.
در مورد فقدان گفتمان توسعه باید بگویم که در یک مقایسه ساده میان آنچه در جوامع پیشرفته و یا در حال پیشرفت به عنوان مهمترین موضوعات مورد بحث در میان سیاستمداران و صاحبنظران در جریان است با آنچه در ایران طی دهههای اخیر موضوع گفتوگوها و چالشهای سیاسی بوده کاملا متفاوت بوده است. در حالی که مباحث سیاسی در جوامع پیشرفته ماهیتی سازنده دارند در ایران این مباحث ماهیتی تخریبگرانه دارند که سلب اقتدار رقیب جانمایه اصلی آنها را تشکیل میدهد. در چنین بستری است که عرصه سیاستگذاری در ایران از فقر شدید خلاقیت رنج میبرد. گفتمان سیاسی در ایران به درگیریها و کشمکش برسر قدرت خلاصه شده است. جامعه و عرصه سیاست در ایران نتوانسته است دستور کار توسعهگرایی کارشناسانه را جایگزین تنشهای روزمره سیاسی کند. مهمترین دلیل این موضوع عدم نیاز اقتصاد ایران به پویایی و ورود در عرصههای جدید تولید که فرآیند توسعهگراییاند، بوده است. اقتصاد ایران بیش از هرچیز به درآمدهای نفتی متکی بوده و چون درآمد و نیازهای بودجه همواره از این طریق حاصل شده، زمامداران قادر بودهاند تا با بازتوزیع امکانات در جامعه، اقتصاد مصرفی را سازماندهی کنند و از این طریق نیازهای جامعه برای هزینه کردن در حوزههای معیشتی، رفاهی، زیربنایی و اشتغال تامین شده است. بنابراین عدم نیاز به تولید و ایجاد ثروت در حوزههای تولیدی غیرنفتی، نیاز به خلاقیت را کاهش داده و از این نظر جبری بر گرده زمامداران برای یافتن راهبردهای جدید توسعه و یا به روز کردن آن وجود نداشته است. تسلط این تصور که درآمد در سطح کلان اقتصادی تامین است عدم نیاز به خلاقیت در عرصه توسعه را سبب شده است. به همین سان نقش کارشناسان در سیاستگذاریها و یافتن روندهای جدید برای حصول توسعه خلاق و همهجانبه حاشیهیی و کماهمیت دانسته شده است. تصور تامین بودن موجب شده است تا نهادهای قدرت نسبت به تلاش برای نوآوری در ایجاد منابع جدید ثروت بیانگیزه باشند و بدینسان مانع از بهکارگیری خلاقیتها در امر پیشرفت و توسعه شوند. در مقابل، توجهات و تلاشها به سمت حفظ ساختارها و مناسبات موجود سوق داده شده است که حاصل این روند مسلط شدن روحیه رقابت برای حفظ موقعیتها و منصبها در ساختار قدرت و مدیریت جامعه شده است. همین روند موجب شده تا عرصه سیاستگذاری به جای آنکه عرصه رقابت برنامههای خلاقانهیی باشد که داوری عمومی صحت و ضرورت آنها را تایید کنند به جدال و کشمکش این نهادها برای حفظ و یا تسلط بر ابزارهای قدرت بوده است که کنترل بر امکانات عمومی را میسر کردهاند. بنابراین، در چنین کارزاری دیگر جایی برای پژوهشگران و دستاندرکاران علمی و کارشناسی باقی نمیماند. عرصه علمی کشور به تربیت کادر فنی که بقا و تداوم روندهای تولیدی عمدتا مصرفی را تامین کنند خلاصه میشود و دستگاه دولتی ضرورتی به برنامهریزی علمی و اختصاص بودجههای چشمگیر در عرصه تولید علمی نمیبیند.
حاکمیت مهندسان بر ایران باعث شده که نگرشها به مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و به طور کلی شکل مکانیکی به خودش بگیرد. در حالی که در حوزههای اجتماعی متغیرها آنقدر فراوان هستند و آنچنان تاثیرات متعدد و متقابلی بر هم دارند که با تحلیلهای ساده مهندسی در این حوزه خیلی جواب نمیدهد. نگرش مهندسی باعث شده است که اولا تحلیل درستی از توسعه نداشته باشند و به دنبال آن سرمایهگذاریهای کور و فاقد تحلیل عمیق افزایش یابد. حتی در طی سالهای اخیر صحبت از مهندسی فرهنگی بسیار به میان آمده است. آیا شما چنین نگرشی را غلط میدانید و معتقدید که نگرش مهندسی باید اصلاح و نگاه دیگری جایگزین شود؟
به نظرم درک نادرست از علوم اجتماعی در ایران موجب شده است تا جامعه ایران از امکانات بسیار بزرگ و تعیین کنندهیی که پژوهشها در عرصهها گوناکون علوم اجتماعی در اختیار جامعه و سیاستگذاران آن قرار میدهند محروم شوند. در طی یک قرن اخیر روند مدرنیسم در ایران توسط نهادهای قدرت متمرکز هدایت و مدیریت شده است که این نهادها چون راهبرد پیشرفت و روند کلی سیاستگذاری را خود راسا تعیین میکردند وتنها به عوامل اجرایی برای تحقق بخشیدن روندها و پروژههای توسعه نیاز داشتند به همین دلیل برای مهندسین و کادر فنی اعتبار و جایی قایل بودند. به همین دلیل تربیت مهندسان و کادر فنی اولویت اصلی بود و کارشناسان علوم اجتماعی که معمولا در دموکراسیها وظیفه نقد و ارزیابی روندهای توسعه را برعهده دارند در چنین ساختار قدرت – محوری اصولا جایگاهی نداشتند. سپردن زمام امور به مهندسان و یا دستکم واگذاری مناصب کلیدی با ماموریت اجرای سیاستها به آنها، بدون آنکه برای آنها جایگاه و وظیفه جامع نگری و نقد روندها در نظر گرفته شود، باعث شد که خلاقیت در نقد سیاستگذاریها محدود و ناچیز باشد و اصولا قابلیتهای چندانی در این زمینه شکل نگیرد. این در حالی است که در جوامع پیشرفته اطاقهای متعدد فکر که متشکل از عناصر نخبهیی که متعلق به دیسیپلینهای مختلف علوم (به ویژه اقتصاد، سیاست و جامعهشناسی) و مهندسی است به طور خلاق و مداوم به تجزیه و تحلیل روندها و شکل دادن استراتژی توسعه و تغییر و تحول در آن میپردازند. در ایران متاسفانه شاخههای مختلف علوم از مشارکت در این روند محروم بودهاند و باوجود شکستهای پیدرپی در عرصه سیاستگذاری هنوز در بین مقامات اعتماد به نفس و پشتکار جدی برای وارد کردن صاحبنظران و پژوهشگران علوم اجتماعی در امور پایهیی، راهبردی و سیاستگذاری شکل نگرفته است. حتی در حوزههایی که کاملا اجتماعی و غیرمهندسی هستند و شناخت نبض عمومی در آنها اهمیت کلیدی دارند نیز رویکردی خلاق به مشارکت دادن پژوهشگران علوم اجتماعی در این حوزههای سیاستگذاری وجود ندارد.
برخی تحلیلگران و کارشناسان معتقدند که کوشش در جهت رشد و توسعه کشورهای جهان سوم با الگوی غربی و عناصر بیرونی نه فقط این کشورها را هرگز به این هدف نخواهد رساند بلکه نظام اجتماعی آنها را از هم میپاشد و کارکرد سنتی آنها را نیز کاهش خواهد داد. آنها به ضرورت تولید علم بومی بیشتر توجه میکنند و معتقدند که با تحقق چنین نگرشی میتوانیم به پیشرفت و توسعه علمی دست یابیم. شما چه نقدی بر چنین نگرشی دارید؟
به نظرم این تصور و تفکر بیش از آنکه پایه علمی داشته باشد، یعنی بر یک زمینه واقعی استوار باشد، یک واکنش اعتراضی و ابراز مخالفت با سیر تحولی بوده است که جامعه جهانی و به ویژه کشورهای در حال توسعه تجربه کردهاند. ریشه این تفکرات هم در امریکای لاتین و روشنفکران دهه ۶٠ و ٧٠ میلادی در این جوامع است که بازتابدهنده اعتقادات ضداستعماری و ضد امپریالیستی آنها بود. البته مدتی است این تفکرات در امریکای لاتین تضعیف شده و در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا طرفداران جدیدی پیدا کرده است. روند تحولات و به ویژه شدت گرفتن روند جهانی شدن که از دهه ٨٠ میلادی شاهد آن بودهایم نشان میدهد که سیر تحولات در جهان و یا به طور مشخص آنچه شما در این سوال مطرح کردهاید در کشورهای در حال توسعه خلاف روند بومیگرایی بوده است. سه عامل بهبود وضعیت معیشتی، افزایش سطح سواد و همچنین انقلاب بزرگی که در عرصه تبادل اطلاعات صورت گرفته موجب شده است تا شهروندان در کشورهای در حال توسعه به راحتی به فراخوانهایی که بومیگرایی را در عرصه تولید علمی ترویج میکند باور پیدا نکنند. نسل جوان و تحصیلکرده به پتانسیل عظیمی که در توسعه علمی در کشورهای پیشرفته وجود دارد اشراف دارد و چون به کارکرد دستاوردهای علمی آشنایی دارد به سختی بتواند آن را نادیده بگیرد. از سوی دیگر، به نظر میرسد نسل جدید از حساسیت و مخالفت کمتری به تعلق الگوهای توسعه به بیرون یا درون داشته باشد بلکه بیشتر به ملاک کارآیی و کاربری هر الگو میاندیشد. به نظرم تولید علم بومی نه امکان پذیر است و نه عقلانی، امکان پذیر نیست چون در طول تاریخ دستاوردهای علمی از اینجامعه به آنجامعه منتقل شده و مورد بهرهبرداری قرار گرفته و پس از پیشرفت و تحول در جامعهیی دیگر به جامعه مبدا بازگشته و بار دیگر در حوزه جغرافیایی دیگر توسعه پیدا کرده است. عقلانی نیست، برای اینکه هرجامعهیی که نباید برای اثبات استقلال خود همهچیز را از صفر شروع کند و به عبارتی از ابتدا چرخ را خود اختراع کند. چرخ یکبار اختراع شده و ما لازم نیست آن را دوباره اختراع کنیم بلکه باید چرخ موجود را رشد و توسعه داد. اگر منظور حفظ سنتها و الگوهای بومی است بهترین روش مصون نگاه داشتن الگوهای اجتماعی بومی، بالابردن میزان عیار الگوهای بومی در رقابت خلاقانه با سایر الگوهاست.
در زمان ما همه دانشمندان در هر علمی که باشند، باید در عین حال جزو اعضای جامعه جهانی علم و عضو جامعه علم کشور خود باشند. مشکل این است که این دو امر به هم و وابستهاند، یعنی تا دانشمندی در کشور خود عضو جامعه علم نباشد در جامعه جهانی علم پذیرفته نمیشود و جامعه علم معمولا در کشورهای توسعه نیافته وجود ندارد، یا بنیادش ضعیف است. شما چه شرط و بستری برای تحقق چنین جامعهیی در نظر دارید؟
جامعه علمی در ایران به انجمن مدرسان دانشگاهها محدود شده است و تنها بخش ناچیزی از دانشگاهیان ایران بهطور جدی در کار تحقیق و پژوهش هستند. تا زمانی که میزان پژوهش در سطح دانشگاههای ایران گسترشی چشمگیر پیدا نکند صحبت از پژوهش و جامعه پژوهشگران در ایران بیمعناست. در دانشگاهی که بنده در آن مشغول کار هستم نیمی از بودجه دانشگاه را حقوق اساتیدی تشکیل میدهد که در کار پژوهش هستند، یعنی نیمی از وقت اساتید دانشگاه صرف پژوهش میشود. بخش اعظم این بودجه توسط دولت و یا موسسات بخش عمومی تامین میشود. وضعیت تقریبا در همه دانشگاهها در کشور پیشرفته صنعتی برهمین منوال است. دولتها با اختصاص بودجههای هنگفت به فعالیتهای پژوهشی، زمینه رونق فعالیتهای پژوهشی را فراهم میآورند. در این میان باید تاکید کرد که فعالیتهای پژوهشی و علمی ماهیت تفننی ندارند بلکه در پاسخ به نیازهای واقعی این جوامع و مسائلی که نیاز به تحقیق و پژوهش در آنها مشاهده میشود شکل میگیرند. برپایه نتایج این تحقیقات، که کاملا بدون مداخله دولت و نهادهای قدرت، مبتنی بر موازین و روشهای علمی انجام میشوند، بخشهای مختلف بخش عمومی و نهادهای دولتی اقدام به سیاستگذاری میکنند. حالا اگر این دستاورد جوامع بشری در امر پژوهش و پیشرفت علمی را ملاک قرار دهیم راهحل مشکل فقر پژوهش و عدم شکلگیری یک جامعه علمی پژوهشمحور در ایران قابل حل است. چنانچه دولت و نهادهای قدرت در برابر دانش و علم فروتنی پیشه کنند و برای آن در تاثیرگذاری بر روندهای جاری در جامعه جایگاهی شایسته و درخور را در نظر گیرند، آنگاه رویکرد به علم و دانش در ایران هم تغییر خواهد کرد و جامعه پژوهشی پویا در ایران هم شکل خواهند گرفت. در آن صورت است که سوالات متعددی که جامعه و نظام مدیریتی با آن مواجه میشوند بهجای آنکه با حدس و گمانهای سطحی این و یا آن مسوول پاسخ داده شوند برعهده پژوهشگران گذاشته میشوند تا آنها با استفاده از روشهای علمی و در ارتباطی تنگاتنگ با جوامع علمی بینالمللی آن موضوعات را مورد نقد، بررسی و ارزشیابی قرار دهند. چنانچه نظام سیاسی در ایران به چنین رویکردی باور پیدا کند آنگاه بودجه لازم را هم در اختیار گروههای توانمند پژوهشی که تنها ملاک گزینش آنها توانمندی و کارآیی علمی آنهاست خواهد گذاشت. در چنان صورتی است که پس از سالها تحقیق و پژوهش سیستماتیک، در ابعاد گستردهیی که اشاره کردم، آنگاه میتوانیم یک جامعه علمی بومی را پرورش دهیم. در غیر اینصورت، چنانچه در این چند دهه شاهد بودیم، اساتید و نخبگان پژوهشی ایرانی سر از دانشگاههای خارجی سردرخواهند آورد و توانمندی پژوهشی آنها در سرزمینهای دیگر بهکار گرفته خواهد شد. بنابراین، برای رشد جامعه علمی کشور تنها راهی که وجود دارد این است که موقعیت پژوهشگران در جامعه و نقش آنها در روند پیشرفت و توسعه کشور به طور چشمگیری تغییر کند. این امر از طریق ایجاد بستر پژوهشی برای اساتید و پژوهشگران ایرانی فراهم خواهد شد که این هم از طریق اهمیت دادن به فعالیتهای پژوهشی در دانشگاه حاصل میشود. اهمیت دادن به پژوهشهای علمی خودبخود موجب میشود تا دولت سهم چشمگیری را در بودجه عمومی به پژوهشهای دانشگاهی اختصاص دهد. در چنین صورتی است که جامعه علمی ایران پیشرفت میکند و در عرصه بین المللی امکان ابراز وجود پیدا خواهد کرد.
اکنون مسلم شده است که توسعه علم و پژوهش تناسبی روشن با توسعه فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی دارد و تحقق همه اینها وابسته به اراده به علم و توسعه است، ارادهیی که یک صفت نفسانی و شخصی نیست بلکه گویی به تاریخ تعلق دارد. این اراده در زمانی که دیگر زمان تئوریهای بزرگ علمی نیست در همه جای جهان رو به ضعف نهاده است. زمان ما زمان توسعه اطلاعات علمی و تولید علم به صورت تکنولوژیهای مصرفی شده است. آیا شما میپذیرید که شرایط تاریخی برای تحقق تئوریهای بزرگ علمی آماده نیست و ما مصرفکننده اطلاعات علمی و دیتاها هستیم؟
در زمینه توسعه تکنولوژیک و علومی که به پیشرفتهای صنعتی مربوط میشوند تردیدی نیست که تئوریهای بزرگ تاثیر چندانی بر توسعه اطلاعات علمی ندارند اما اگر منظور شما این است که در حوزه علوم اجتماعی نیز از تاثیر و تسلط تئوریهای بزرگ به طور چشمگیری کاسته شده است در این باره هم با شما موافقم. این هم عمدتا به این دلیل است که تئوریهای بزرگ کمک چندانی به فعالیتهای علمی پژوهشی نمیکنند بلکه آنچه در کار علمی تعیینکننده است شناخت روشهای علمی در شناخت واقعیات موجود است. واقعیات خارج از میل، اراده، جهتگیریها و چشماندازهایی که ما برای جهان اطراف خود در نظر میگیریم وجود دارند و بخش اصلی کار علمی شناخت روندها و مکانیسمهای موجود در پدیدههای پیرامونی ما هستند. اطلاعات علمی و دیتاهای مورد اشاره شما بازتابدهنده روابط واقعی در درون و میان پدیدههای مختلف اجتماعی هستند. کار علمی چنانچه اشاره کردم شناخت این روابط است. البته این بدان معنا نیست که عرصه پژوهشی علمی نسبت به جهتگیریها و یا پیامدهای توسعه در عرصههای مختلف پیشرفت اقتصادی (مثلا روند مصرفگرایی و تاثیرات آن بر محیط زیست، موضوع عدالت در توزیع امکانات در روند توسعه اقتصادی و یا تاثیر توسعه اقتصادی بر جنبههای مختلف فرهنگ عمومی) بیتفاوت است. آنچه اینجا مورد نظر است اینکه روند توسعه (همهجانبه) شاخصههای معینی دارد که در یک پژوهش علمی با حرکت از آن شاخصهها مثلا میشود میزان تحقق آن را در یک جامعه شناسایی کرد. تعیین این شاخصهها و روش شناخت تحقق آنها در هر جامعه به اطلاعات علمی و دیتاهایی نیاز دارد که ربط مستقیمی به تئوریهای بزرگ ندارند. این موضوع را میشود به همه عرصههای علمی تعمیم داد. در این چند دهه اخیر جوامع مختلف، صرفنظر از سابقه تاریخی و ساختار سیاسی – فرهنگی آنها به هم نزدیک شدهاند. جامعه علمی زودتر از دیگر نهادهای اجتماعی مرزهای تاریخی، ملی و فرهنگی را درنوردیده و در جهت جهانی شدن گام برداشته است.
برش -١
درباره مهمترین موانعی که بر سر راه شکلگیری الگوی توسعه خلاق در ایران وجود دارد میتوانم به سه عامل مهم اشاره کنم. اولین مانع عدم تفاهم گسترده ملی بر سر راهبرد توسعه در کشور است. هر گروهی که زمام امور را در دست میگیرد بیاعتنا به دستاوردها و برنامهریزیها گذشته راه و برنامه خود را جایگزین میکند. کارگزاران سیاسی در ایران، یا دست کم بخشهای بزرگی در آن، هنر دسترسی به تفاهم جمعی برای تامین منافع ملی را بلد نیستند. دوم اینکه همه سیاستگذاریها گرفتار روزمرگی و تامین نیازهای مصرفی هستند و برنامهریزیهای بلندمدت در عمل جدی گرفته نمیشوند و سوم اینکه فساد گسترده اداری موجب میشود تا امکاناتی که برای تحقیق و بررسی راهکارهای توسعه در نظر گرفتار میشوند محدود باشند و حتی همان هم به درستی بهکار گرفته نشوند.
برش -٢
در مورد فقدان گفتمان توسعه باید بگویم که در یک مقایسه ساده میان آنچه در جوامع پیشرفته و یا در حال پیشرفت به عنوان مهمترین موضوعات مورد بحث در میان سیاستمداران و صاحبنظران در جریان است با آنچه در ایران طی دهههای اخیر موضوع گفتوگوها و چالشهای سیاسی بوده کاملا متفاوت بوده است. در حالی که مباحث سیاسی در جوامع پیشرفته ماهیتی سازنده دارند در ایران این مباحث ماهیتی تخریبگرانه دارند که سلب اقتدار رقیب جانمایه اصلی آنها را تشکیل میدهد. در چنین بستری است که عرصه سیاستگذاری در ایران از فقر شدید خلاقیت رنج میبرد. گفتمان سیاسی در ایران به درگیریها و کشمکش برسر قدرت خلاصه شده است. جامعه و عرصه سیاست در ایران نتوانسته است دستور کار توسعهگرایی کارشناسانه را جایگزین تنشهای روزمره سیاسی کند.