فارسیزبانی را نمیشناسم که داستان موش و گربه را نخوانده باشد. اغلب ایرانیان آن را در کودکی بارها خواندهاند و در بزرگسالی نیز خواندن داستانی چنین خیالانگیز و پرهیجان را شیرین مییابند. داستان موش و گربه را برخی در کنار دیوان حافظ و شاهنامۀ فردوسی در شمار میراث ملی میشمرند. دستکم بدین دلیل که یکی از پرفروشترین کتابها است و به تخمینی در دو سدۀ گذشته، از رواج صنعت چاپ تا امروز، حدود هزار بار به چاپ رسیده است!
از سوی دیگر برخی آن را «داستان بچهگانه»ای میدانند و در نسبت آن به منتقد اندیشمندی مانند عبید زاکانی تردید میکنند. در واقع نیز «موش و گربه»ای که امروزه در دست است از همۀ نارساییهای دیگر «مظاهر میراث فرهنگی ما» برخوردار است! شمارۀ ابیات نسخههای «معتبر» موجود از ۹۵ بیت (در نسخۀ اقبال آشتیانی) تا ۱۷۵ بیت (در نسخۀ محمد جعفر محجوب) اختلاف دارند. بنابراین باید قبول کرد که «موش و گربه» نیز مانند دیگر آثار ادبی ما مورد لطف «تصحیح کنندگان» قرار گرفته و از زمرۀ آثاری است که چون در میان ایرانیان سینه به سینه نقل میشده و امکان از میان بردن آنها وجود نداشته، کوشیدهاند با کم و زیاد کردن ابیات، محتوا و «مدعا»ی آن را مخدوش و نامشخص سازند! (۱)
این تجربۀ مشترک میلیونها ایرانی است که در آغاز «منظومۀ موش و گربه» با وعدۀ داستانی که «در معنی آن حیرت بمانی» روبرو شده، اما در پایان بدرستی متوجه نشدهاند که پیام و «مدعای» عبید زاکانی چیست؟
غرض از موش و گربه برخواندن / مدعا فهم کن پسر جانا! (۲)
در نهایت بدین دل خوش کردهایم که در لابلای داستان کنایههایی به «مکر و غدر ملایان» یافت میشود:
سالی یکدانه میگرفت از ما / حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد / چون شده تائب و مسلمانا
از خود نپرسیدهایم که چرا «طنز گزندۀ داستان موش و گربه»، که قرنها در مکتب خانهها خوانده میشد، به نفوذ ملایان خدشهای وارد نتوانست؟ کوتاه آنکه، داستان موش و گربهای که میشناسیم، «معنایی حیرت انگیز» در بر ندارد و داستانی است شیرین، با پایانی بیمزه!:
پس از آنکه لشگری از سیصد و سی هزار موشان در نبردی سخت بر دشمن پیروز و گربه اسیر میشود، موشان قصد دارند او را به دار بکشند، اما گربه با دیدن شاه موشان غیرتش بجوش میآید و یک تنه لشگر موشها را تار و مار میکند!
جالب است که اخیراً با مُد شدن واژۀ «مبارزه»، برخی محتوای این داستان را مبارزۀ طبقۀ ضعیف موشان با طبقۀ ستمگر گربهها مییابند و گویا: «طبقه ضعیف با همه صف آراییها و شورشهای خود در نهایت طعمۀ طبقه حاکم قرار میگیرد و تمام زندگیش نیست و نابود میشود.» (۳)
اگر پیام عبید زاکانی «برای کودکان این است که با ظلم گربه نجنگند؛ زیرا بازنده خواهند بود و تلاش برای بهتر کردن زندگی بینتیجه خواهد ماند.» (۴) باید داستان موش و گربه را به قول کسروی از «بدآموزیها» به شمار آورد که با وجود ظاهر انتقادی بنوبۀ خود باعث سرخوردگی و انحطاط ایرانیان گشته است.
نوشتار حاضر کوششی است برای یافتن اندیشه و پیامی شایسته در داستان موش و گربه. پیش شرط چنین کوششی البته این است که به نسخۀ سالمی دسترسی داشته باشیم که از دیدگاه امروز عملاً غیرممکن مینماید. با اینهمه شگفتانگیز است که با در نظر گرفتن تنها چند بیت، دستیابی به درکی عاقلانه از «مدعای» زاکانی ممکن میشود:
نکتۀ اساسی ایناستکه چه چیزی گربه را بر موشها برتری میبخشد؟ با کمی دقت میتوان دریافت که برتری او نه جسمی، بلکه معنوی است: گربه موجودی «عاقل و سخندان» است. عبید در وصفش میگوید:
این چنین گربهای که من / وصفش کردهام عاقل و سخندانا
او هشیار نیز هست:
گربه گفتا دروغ کمتر گوی / نخورم من فریب و مکرانا
اما موشها از دانش و خرد بهرهای نبردهاند و همین باعث ترس و همچنین زودباوری آنان میشود و با آنکه به تجربۀ مکرر ماهیت مکار و خونریز گربه را آزمودهاند، به اندک ظاهرسازی گول میخورند و «پشیمانی و توبۀ» او را باور میکنند!
مژدگانی که گربه تائب شد / زاهد و عابد و مسلمانا
بیکبارۀ همۀ «تجربیات تاریخی» را فراموش میکنند و آرزوی واهی را بجای واقعیت مینشانند:
این خبر چون رسید بر موشان / همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند / هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر / هر یکی تحفههای الوانا
موشان پس از آنکه به نزد گربه میآیند ویژگیهای او را بخاطر میآورند، اما دیگر دیر است:
موشکان جمله پیش میرفتند / تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان / چون مبارز به روز میدانا
و موشان باری دیگر بخاطر نادانی و زودباوری خود بهائی گران میپردازند:
گربۀ بیمروت پرخشم / بگرفت موشکان نادانا
اما «مدعای حیرتانگیز» داستان موش و گربه این است که ناتوانی «موش» ابدی نیست و او نیز میتواند حریف قلدر تیزپنچهای چون «گربه» شود! چنانکه در اوج داستان در لحظهای که لشگر عظیم موشها در حال شکست از لشگر گربه هاست:
حملهای سخت کرد گربه چو شیر / بعد از آن زد به قلب موشانا
در گریز آمدند جملۀ موش / خاکتان بر سر جوانانا
موشی یک تنه سرنوشت جنگ را رقم میزند:
موشکی اسب گربه را پی کرد / گربه شد سرنگون ز زینانا
با سرنگونی سردار لشگر گربهها، موشهای دیگر نیز شجاعت مییابند و بر حریفان غلبه میکنند:
گربهها در زمان شکست خوردند / رو نهادند به شهر کرمانا
پس از آن موش دیگری دلیرانه و باز هم به تنهائی گربه را اسیر میکند:
موشکی جست و گربه را بگرفت / زود بردش به نزد شاهانا
زاکانی باور دارد اگر «موشی» بر نادانی و ترس ناشی از آن غلبه نماید خواهد توانست هر «گربه»ای را سرنگون و اسیر کند. ادامۀ ماجرا نیز این ادعا را تأیید میکند:
شاه آمد نشست بر سر تخت / گفت، پیش آورید گربانا
گربه را پیش شاه چون بردند / شاه گفت ای لئیم نادانا
تو چــرا لشگر مـرا خــوردی / مینترسی ز شاه موشانا؟
شاه موشان بدین خاطر که گربه حق حیات موشان را پایمال کرده او را محکوم میکند و «نادان» مینامد. بدین ترتیب قهرمان دیگری وارد داستان میشود که به دانایی از گربه برتر و مقتدرتر است. اینجاست که داستان به اوج میرسد و نبرد نهائی آغاز میشود:
در زمان، شاه موشان بشد به فیل سوار / لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم / پای دار ایستاده نـالانـا
گربه در برابر اقتدار شاهانه پایان خود را نزدیک میبیند و برای نجات جان خویش التماس میکند:
شاه نشنید التماس از او / گفت او را کُشید زارانا
شاه گفتا به دار آویزید / این سگ روسیاه نادانا
اینک لحظۀ سرنوشتساز فرارسیده است. آرزوی دیرین موشها پس از نبردهای سخت و قربانیان پرشمار برآورده شده و میتوانند دشمن نابکار را برای همیشه نابود کنند و به دورانی نوین که در آن موشان حق حیات دارند وارد گردند، اما نادانی موشکان زمینه ساز ترس آنان میشود:
هیچ موشی نکرد این جرأت / که کِشد گربه را به دارانا!
همۀ کوششها و جانبازیها در آنی برباد میرود و نه دشمن بیرونی، بلکه ناتوانی درونی موشها، باعث شکست آنان میشود:
شاه چون این بدید خشم نمود / گفت،ای موشکان نادانا!
همه از بهر گربهها خوبید / که شما را کنند قربــانــا
شاه ناچار عزم میکند به تنهائی گربه را بکشد:
این بگفت و بدر کشید شمشیر / تا زند گردنش به میدانا
اما او دیگر از پشتیبانی موشان برخوردار نیست و گربه به غریزۀ قدرت این را درک میکند و جانی تازه مییابد:
گربه چون دید شاه موشان را / غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو / کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد به زمین / که شدندی به خاک یکسانا
از میان رفت فیل و فیل سوار / مخزن تاج و تخت و ایوانا
بسیاری تصور میکنند «قرون وسطا» دورانی است که جامعه زیر سلطۀ مذهب و در سایۀ قدرت اربابان دین دچار سکون و سکوت شده باشد، درحالیکه نه تنها تاریخ قرون وسطا در اروپا، بلکه تاریخ همۀ دیگر کشورهایی که هنوز بر «شیوۀ زیست قرون وسطایی» غلبه نکردهاند، نشان میدهد که این دوران دورانی مملو از کوشش و تنش است، اما انرژی حیاتی مردمان در گردباد آشوبهای مذهبی به هدر میرود.
نادانی و توهم تودۀ مؤمنین، قشر ملایان و کشیشان را بر تخت منزلت و قدرت مینشاند و برای آنان «رزقکم فی السماء حقانا» قائل میشود. ملایان نیز «انحصار کتابت» را در دست گرفته توده را در نادانی، ترس و زودباوری نگه میدارند. در چنین اوضاعی سربرآوردن مردانی کاردان و مبارزانی دلاور نیز سرشت اجتماعی را دگرگون نمیتواند، زیرا درونمایۀ جامعه دور باطلی است که رهائی از آن تنها به آگاهی منسجم و ارادۀ پایدار قشری پیشرو ممکن است.
شگفتانگیز است که اندیشمندی در میانۀ چنین دوران تاریکی با تکیه بر تجربیات تاریخی و اندیشهای نبوغ آمیز توانسته باشد درونمایۀ دوران خویش را درک کند و آن را در قالب ادبی با هممیهنان خود در میان بگذارد. بدین سبب عبید زاکانی را باید نابغهای دانست و «موش و گربۀ» او را عضوی از خانوادۀ ادبیات جهانی به شمار آورد. به همین نسبت دردناک است که چگونه ملایان توانستند با تحریف این داستان، از آن در جهت تحکیم تسلط خود بر روان ایرانی استفاده کنند!
دربارۀ کشاکشهای دورۀ زندگی عبید زاکانی که او را به سرایش داستان موش و گربه برانگیخت سخن بسیار گفتهاند، در آن دوران هنوز مذهب سنّی بر ایران حاکم بود و «روحانیت شیعه» به قدرت نرسیده بود.
نگاهی به مهمترین رویدادهای تاریخی در دوران معاصر نشان میدهد که چگونه همۀ آنها کمابیش از درونمایۀ داستان موش و گربه رنجور بودند و بدین سبب نه تنها به تحول واقعی در جامعۀ ایرانی نیانجامیدند، بلکه باعث تثبیت و تحکیم نفوذ رهبری مذهبی شدند:
ـ گردهمایی نافرجام دشت مغان که در آن نادرشاه عزم کرده بود نفوذ رهبری شیعیان را محدود کند و به تعصبات و کشاکشهای مذهبی پایان دهد.
ـ جنگ (دوم) با روسیه که با وجود مخالفت همۀ «ارکان دولت و ملت» به حکم جهاد رهبری شیعه صورت گرفت و به از دست رفتن ۱۷شهر ایران منجر شد.
ـ انقلاب تجددطلبانۀ مشروطه که بجای تحکیم حکومت و پس زدن نفوذ رهبری شیعیان، نظارت آنان بر دولت را تثبیت کرد.
ـ جنبش ملی شدن نفت، که به سبب مخالفت رهبری مذهبی با مصدق، پشتیبانی مردمی خود را از دست داد و به «کودتای ۲۸ مرداد» منجر شد!
ـ و بالاخره انقلاب اسلامی که چیزی نبود جز آنکه این بار ما «موشان» به نادانی، «گربکان» را به تخت نشاندیم و هنوز هم پس از ۳۶ سال «توبۀ» آنان را باور میکنیم...
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
————————————————-
(۱) برای توضحات بیشتر ر. ک.: فاضل غیبی، اعلام جرم، http://www.gheybi.com
(۲) همۀ ابیات از: عبید زاکانی، موش و گربه، با صدای: پرویز کاردان و شادی کاردان، سیدی فارسی و انگلیسی.
(۳) دکتر حسن ذوالقفاری، «سوابق و نمونههای داستانهای موش و گربه در ادب فارسی»، مجلۀ ادبیات کودکان دانشگاه شیراز، ۱۳۹۱ش
(۴) همانجا