یوسف اباذری بر گردنم حق استادی و دوستی دارد و همین حق، نقد او را مطلوبتر میکند. آنچه در سخنرانیِ شنیدنیِ اخیر او بسیار تحسینکردنیاست شجاعت نقدِ صریح و رادیکالِ جامعه (بر خلاف رویهی اکثر روشنفکران ایرانی که صرفاً نقد دولت میکنند)، توجه دادن به مستندِ خوابازچشمرُبای «ماهیها در سکوت میمیرند» و فقر خشن و مرگ تدریجی در سیستان، نقد ذائقهی موسیقاییِ نازلِ اکثر ایرانیان و حساسیت نسبت به میزان مداخلهی مردم در امر سیاسی است. از نقد اخلاقیِ لحن و محتوای سخنان او و پرخاش، خشم غیرضروری، تحقیر و توهین پنهان و آشکار در برخی از جملاتش میگذرم. به نقد رویکرد نظری او هم نمیپردازم، چراکه در این زمینه تفاوتهای مبنایی با اندیشهی انتقادیِ فرانکفورتی دارم و حتی اگر نداشتم به نظرم این سخنان بدون توجه به تحولات متاخر در این سنت و «نظریههای انتقادیِ فرهنگ عامه»، «جامعهشناسیِ موسیقیِ عامهپسند»، «جامعهشناسیِ شیفتگی» (به سلبریتیها و مشاهیر) و نظریههای جدید «عاملیت و ساختار» ایراد شدهاند. اما گذشته از نقدهای اخلاقی و نظریِ صرف و آنچه دیگران در باب نکات قابلِ دفاع و نقد در سخنان اباذری نوشتند، در اینجا به اختصار تجربهبنیان نبودنِ مدعیاتِ اصلی او را نقد میکنم. به نظر میرسد شواهد تجربی هیچ کدام از محورهای اصلی نقد اباذری را تایید نمیکند و سخنانی که اینچنین منقطع از شواهد و قرائن تجربی است از منظری جامعهشناختی قابل دفاع نیست.
جان کلامِ اباذری این است که دولت و حاکمیت ایران میکوشد از طریق ۱) حمایت از ورود ورزشکاران و هنرمندان به نهادهای انتخابی و ۲) ترویج موسیقی پاپ مبتذل و ۳) برگزاری باشکوه برنامههایی مثل تشییع جنازه و خاکسپاری مرتضی پاشایی، در جامعه «سیاستزدایی» کند. نقد اصلیام به استادم این است که هیچ کدام از این سه ادعا متکی به شواهد تجربی و مطالعات علمیِ معتبر نیست. البته به نظرم حاکمیت چنین هدفی (سیاستزدایی) دارد ولی این سه نشانه و مصداقش نیستند. جامعه (و نه حاکمیت) و سازوکارها و روندهای جامعهمحور (و نه حاکمیتی) خالق اصلی هر سه اتفاق بالا بوده است. البته حاکمیت هم به دلایل متعدد و بدون اینکه در شکلگیری این سه نقش اصلی را داشته باشد، به آنها اجازهی بروز داده و آنها را سرکوب نکرده است. به تعبیر دیگر این موارد حاصل «ارادهی حاکم» نبودهاند و مشابهشان در اکثر جوامعِ معاصر (صرف نظر از نوع حاکمیتی که دارند) دیده میشود. در هشت بند بعدی به اجمال به تجربهبنیان نبودنِ ستونهای سخنان اباذری میپردازم:
۱- حضور ورزشکاران در شورای شهر و مجلس بیش از اینکه ناشی از طرح، دعوت و سازماندهیِ حکومت (چه دولت روحانی که اساسا در انتخابات مجلس و شورای قبل هنوز بر سر کار نبود و چه سایر نهادهایِ غیرانتخابیِ حاکمیتی) باشد، نتیجهی گرایش شخصیِ این ورزشکاران و هنرمندان و استقبال جامعه بود. حضور و رای اکثر این چهرهها (به نسبت جایگزینهایی که از راست افراطی میتوانستند داشته باشند) در عمل هم بیشتر به نفع اصلاحطلبان و میانهروها شد (مثلاً ریاست مقطعی مسجدجامعی بر شورای شهر تهران بدون رای آنها ممکن نمیشد). رایآوریِ آرنولدها و ریگانها و سلبریتیها در انتخاباتهای توسعهیافتهترین عرصههای سیاسی هم پدیدهای نادر و حاصل توطئهی فاشیستها نیست و بیشتر حاصل شهرت و محبوبیت این چهرهها است، گرچه مورد پسند امثال ما و سایرِ طالبانِ حرفهایترشدن سیاستورزی نیست.
۲- اغلب مشاهیر موسیقی پاپ و عامهپسند ایرانی یا لوسآنجلسیاند و یا زیرزمینی و در کنار پرفروشهای موسیقی پاپِ رسمی و مجاز، از تولیداتِ «جامعه»ی ایراناند و نه «دولت و نهادهای فرهنگیِ رسمی». بخشی از آنچه در صداوسیما منعکس و ترویج میشود هم پاسخ به درخواست جامعه است. اتفاقا موسیقی پاپ و عامهپسند بیش از سایر انواع موسیقی در دهههای پس از انقلاب ۵۷ مورد طرد و سرکوب نهادهای رسمی فرهنگی قرار گرفته است و حضور امثال پاشایی در تیتراژ تاکشوها، سریالها و برنامهی سال تحویلِ صداوسیما هم حاصل قدرتِ فشار و تقاضای جامعه است و نه انتخاب آرمانیِ ضرغامی و سرافراز. اینکه حاکمیت در مواردی در برابر خواست جامعه ایستادگی نکند متفاوت است با اینکه طراح و عامل ایجاد آن پدیده باشد. هنوز هم کنسرتها، مجوز آلبومها و فعالیتهای مشاهیر موسیقی پاپ با موانع حاکمیتیِ زیادی مواجه است. اساسا مگر سیاستگذاری فرهنگی در ایران یکپارچه است؟ و مگر همین سیاستهای چندگانهی حکومتی به نحو کارآمدی پیاده میشود؟
۳- در مورد خود مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی هم همهی شواهد تجربی نشان میدهد که جامعه از صداوسیما جلوتر بود و اتقاقا ابعاد و شکل حضور مردم در این مراسم مورد پسند نهادهای حاکمیتی نبود. اطلاعرسانی ابتدا از طریق شبکههای موبایلی (به خصوص وایبر)، اینترنتی و جامعهمحور صورت گرفت. اینکه صداوسیما در برابر این موج نایستاد و بخشی از اخبار این رخداد اجتماعی گسترده را منعکس کرد شایستهی تشویق است، نه نشانهی حکومتساخته بودن این حضور خیابانی.
۴- یکی دیگر از فرضهای فاقد پشتوانهی تجربی در سخنان اباذری این است که ذائقهی موسیقایی ایرانیان در حال مبتذل«تر» شدن است. بر اساس آمار رسمیِ فروش آلبومهای موسیقایی روشن است که سلیقهی موسیقایی بخش بزرگی از جامعهی ایران (مثل اکثر جوامع) نازل است، اما وقتی اباذری از مبتذل«تر» شدن این ذائقه سخن میگوید با کی و کجا مقایسه میکند؟ با گذشتهی همین جامعهی ایران؟ این ادعا بر اساس کدام شاهد تجربی و مطالعهی علمیِ معتبر است؟ مگر قبلا در این جامعه موسیقی جواد یساریها و شهرام شپپرهها محبوب نبوده است؟ چه زمانی تعداد هنرآموزان، کارشناسان و گوشهای آموزشدیدهی موسیقی کلاسیک و سنتی در ایران به اندازهی امروز بوده است؟ در کدام دوره از تاریخ معاصر ایران شنوندگان باخ، شوبرت، چایکوفسکی، شجریانها، مشکاتیان، کلهر و علیزاده به این میزان بوده است؟ کدام معاون سابق هنری وزارت فرهنگ ایران به اندازهی معاون کنونی (علی مرادخانی) مورد حمایت و تایید نخبگان موسیقیِ فخیم ایران بوده؟ چه زمانی نوازندگان پیانو و ویالن و سهتار و مشتریهای کنسرتهای موسیقیِ فاخر به تعداد امروز بوده است؟ اگر با گذشتهی ایران مقایسه نمیکند با جوامع بزرگ همسایهی ایران مقایسه میکند؟ مگر پرفروشترینهای موسیقیِ ترکی، عربی و پاکستانی ارزش موسیقایی بیشتری دارند؟ با جوامع توسعهیافته مقایسه میکند؟ مگر آثار امثال تیلور سویفت و لیدی گاگا با معیارهای اباذری موسیقی فاخر است؟ بر چه اساسی میگوید ذائقهی ایرانیان در حال مبتذل«تر» شدن است؟ به نظر میرسد متاسفانه در گذشته هم ذائقهی عموم مردم در حد مطلوب اباذری و ما فخیمپسند نبوده. آنچه که در حال اتفاق افتادن است نه «نازلتر شدن ذائقهی مردم»، بلکه افزایش تعداد شنوندگان موسیقی و «مرئیتر شدن مصرفکنندگانِ موسیقی نازل» است. همان مردمی که قبلاً هم سلیقهی نازلی در موسیقی داشتند یا اساساً پیش از این وقت، پول یا ابزار مصرف موسیقی نداشتند با استفاده از رسانههای جدید به مصرفکنندگان موسیقی پیوستهاند و با ابزارهای ارتباطی ارزانِ نو، وایبر و فیسبوک به هم متصل شدهاند و حضورشان را در خیابان و شبکههای اجتماعی با صدای بلندتری به گوش مصرفکنندگانِ هنر فخیم میرسانند.
۵- اصلا فرض کنیم که، بر خلاف شواهد تجربی بالا، حکومت توانسته است با طرحی اندیشیده و ترویج نوع نازلی از موسیقی پاپ، ذائقهی مردم را مبتذل«تر» کند. این ادعای اباذری که «ترویج موسیقی مبذل به فاشیسم میانجامد» متکی بر کدام شاهد تجربی است؟ در کدام جامعه این اتفاق رخ داده است؟ این پیشبینی آدورنو مدتها است حتی توسط فرهنگپژوهان انتقادی هم زیر سوال رفته است. اتفاقا نهادهای فرهنگی رسمیِ جمهوری اسلامی و دولتهای فاشیستی و نازیستی و کمونیستیِ ایتالیا، آلمان و شوروی از منتقدان اتلاف وقت مردم با هنرِِ سخیف بودند و از حامیانِ هنر «والا»، هنرمندانِ «متعهد»، موسیقیِ کلاسیک/سنتی و محدود کردن سلایق هنری. از قضا به نظر میرسد نشر موسیقی پاپ به تکثر بیشتر دامن میزند که در نهایت پادزهر فاشیسمِ یکپارچگیپسند است.
۶- بر اساس کدام شاهد تجربی اباذری مدعی است که ترویج موسیقی پاپِ مبتذل به «سیاستزدایی» میانجامد؟ اتقاقا در همین انتخابات ۹۲ بخشی از آنها که از نظر اباذری ذائقهی موسیقایی پروردهتر و آموزشدیدهتری داشتند مشارکت و مداخلهی سیاسیِ کمتری کردند و شمال شهریهای تهران (که قاعدتا به خاطر طبقهی اقتصادی و هزینههای آموزش و مصرف موسیقی امکان مصرف موسیقایی پرمایهتری داشتند) نسبت به جنوب شهر تهران و سایر استانها در این انتخابات کمتر مشارکت کردند. احتمالاً بخشی از حاضران در تجمعات خیابانی بعد از انتخابات ۸۸ هم مشتری موسیقی امثال پاشایی بودند. این نوع نسبت میان ذائقهی موسیقی و مشارکت سیاسی چه مبنای تجربیای دارد؟
۷- اصل اینکه سیاستزدایی از جامعه هدف حاکمان ایران است پذیرفتنی است، اما بر اساس چه شواهد تجربی حاکمان ایران در دستیابی به این هدف کامیاب شدهاند و در جامعهی ایران این «سیاستزدایی» در حال پیشروی است؟ اساسا منظور دقیق اباذری از «سیاستزدایی» چیست؟ آیا منظورش کاهش مشارکت و مداخلهی مردم در انتخابات است؟ بعید است، چون همین انتخابات ۹۲ جامعه را سیاسیتر کرد و احتمالا مشارکت در انتخابات مجلس هم بیش از قبل خواهد بود. آیا منظورش کاهش میزان حساسیت مردم نسبت به «خیر عمومی» و «امر سیاسی» است؟ اگر اینچنین است میزان حساسیت عمومی ایرانیان به مسائل سیاسی روز (مثلا پروندهی هستهای و استیضاح یک وزیر) و سیاستگذاریهای عمومی و بحث بر سر خیر عمومی و سیاسی در تاکسیها، مهمانیها و شبکههای اجتماعیِ آنلاین و آفلاین در مقایسه با کدام جامعهی همسایه یا توسعهیافته کم است؟ اگر هم منظورش افول «خیزش جنبشی» و «حضور خیابانی» است، در کدام جامعه چنین خیزشهایی به نحوی کامیاب برای مدتِ طولانی ادامه داشته است؟ اساسا خیزشهای جنبشی از نوع ۸۸، کوتاهمدت و استثنایی هستند و هیچ جامعهی باثباتی نمیتواند در بلندمدت در این وضعیتهای خیزشی بماند. به جای اینکه بپرسیم چرا خیزش ۸۸ تا ۹۳ ادامه پیدا نکرد باید بپرسیم چرا همان خیزش استثنایی توانست حداقل ۸ ماه ادامه پیدا کند؟ همین خصلت «جنبشی» و «جنشپرور» بودن جامعهی ایران (که بر خلاف پسند حکومت، قدرت خلقِ امواج غیرانتخاباتی و انتخاباتیِ دیگری هم خواهد داشت) از تواناییهای اجتماعی و سیاسی این جامعه است. اتفاقا در مقایسه با سالهای ۹۰ و ۹۱ جامعهی ایران سیاسیتر شده است. به نظر میرسد مشکل اصلی نه «سیاستزدایی از جامعه» که موانع پیش رو برای آنهایی است که هنوز حاضرند برای بسط خیر عمومی، سیاستورزیِ حرفهای کنند و با حصر و زندان و انواع محدودیتها مواجه میشوند. اگر هدف سیاستورزی بسط دموکراسی، عدالت، رفاه و آزادی در ایران است، خوب است اباذریها نوک پیکان نقدشان را بیشتر به سمت راست افراطی و حصرکنندگان بگیرند، برای افزایش قدرت و فشار اجتماعی، گروههای متکثرِ این جامعه را با زبانی همدلانهتر به میدان عمل دعوت کنند و زیرساختها و زمینههای نهادی و روانیِ حضورشان را فراهم کنند. اگر اعتراضات و جلوههای نارضایتی در سال ۹۳ کمتر از سالهای ۸۸-۹۲ شده، نه به خاطر «اينهماني با متجاوز»، که در اثر چندگام عقبنشینی متجاوز در انتخابات ۹۲ بوده است.
۸- این ادعای اباذری که «نمیتوان همزمان شنوندهی نمونههای عالی موسیقی کلاسیک و فخیم و نمونههای دانیِ موسیقی پاپ بود» نیز فاقد پشتوانهی تجربی است و دهها مثال نقض در میان ایرانیان و غیرایرانیانِ فرهیختهای که هر کدام میشناسیم دارد. کارکردهای مختلف موسیقی و پیچیدگی و انعطافِ عواطف، خاطرات و تخیلِ انسانها موجب میشود، بسته به شرایط، زمینه، احساس و هدف از شنیدن موسیقی، فرد واحدی بتواند از انواعِ موسیقی «کلاسیک»، «سنتی» و «پاپ» (اعم از «تراز اول» و «خالتور») لذت ببرد. شخصا، بسته به موقعیت، میتوانم از موسیقیِ فرانتس شوبرت، پرویز مشکاتیان، یان تیرسن، سیاوش قمیشی و حسین فسنقری لذت ببرم. شاید مناسبتر باشد به جای تمثیل «بنز» و «پراید»، از تمثیل «میوه» و «هلههوله» برای توصیف نسبتِ این انواع استفاده کنیم.
۹- فرض دیگر اباذری این است که آنها که در مناسک سوگواری پاشایی شرکت کردند صرفاً به خاطر موسیقی او چنین کردهاند. کدام مطالعهی تجربی روی شرکتکنندگان این برنامهها چنین نتیجهای داشته است؟ اتفاقا به نظر میرسد حساسیت اخلاقی جامعه به رنج و مقاومتِ یک سرطانیِ جوانمرگ، لذت حضور در اجتماع خیابانیِ بزرگ و همخوانی و سوگواری بدون تفکیک جنسیتی با شیوههای نو (که مورد پسند حاکمیت نیست) نیز از عوامل مهم این حضور گسترده بوده است.
«حساسیت بیشتر مردم به خیر عمومی و امر سیاسی» و نیز «کاهش فقر مطلق و نسبی در سیستان» خواستنی است، اما حضور مردم در مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی مانع یا جایگزین هیچ کدام نیست. برای ارتقای سواد موسیقایی و بهبود ذائقهی هنری پاشاییدوستان، تلاش افزونترِ هنرشناسان و هنرشناسندگان، تاسیس رسانههای موثر خصوصیِ مروجِ هنرِ نامبتذل، افزایش هنرستانهای موسیقی، بهبود آموزشهای هنری در مدارس و رسانهها و حمایت از ائتلاف اصلاحطلبان و میانهروها در انتخابات پیش رو برای تقویت سیاستگذاریهای فرهنگیِ اصلاحطلبانه نتیجهبخشتر است. برای کاهش فقر و بسط خیر عمومی باید مشتریان موسیقی پاشایی را بسیج اجتماعی کرد، نه تحقیر. باید آنها را آموزش و سازمان داد، نه گوشمالی. اتفاقا شاید بتوان مدعی شد همینکه مردم همدیگر را ببینند (ولو به بهانهی تشییع مهوش و پاشایی) و آنچنان که میخواهند در خیابان همخوانی کنند، «امید اجتماعی» و همبستگی لازم (و نه کافی) را برای کاهش فقر و بسط خیر عمومی افزایش میدهد. سلیقهی موسیقایی و هنری اکثر ایرانیان (مثل بقیهی ساکنان زمین) نسبتا نازل است و جامعهی ایران از هزار عیب بزرگتر (از تبعیض نژادی علیه افغانها، فقر خشن و حاشیهنشینی تا بحرانهای زیستمحیطی و تبعیضهای جنیسیتی و دینی) رنج میبرد. با این حال، جامعهای که اباذری در آن هشتگ میشود، سخنرانی یک جامعهشناسِ انتقادی مخاطب وسیع پیدا میکند، مقبرهی شاعران برجستهاش جاذبههای گردشگری پررونقاند، توان خلقِ خیزشهای جنبشیِ انتخاباتی و خیابانیِ چندمیلیونی و مدنیِ مسالمتآمیز دارد، نوشتههای مصطفی تاجزادهاش در روستاهای خرمآباد هم خوانده میشود و محبوبترین چهرههایش محمد خاتمی، محمدرضا شجریان، عادل فردوسیپور، میرحسین موسوی و اصغر فرهادیاند مبتذل، مفلوک و فرومایه نیست (چه در مقایسه با گذشته و چه در مقایسه با سایر جوامع)، گرچه مثل همهی جوامع معاصر از خیر و شرِ «صنعت فرهنگ» برکنار نیست.