گفتگوی ماهنامه «نسیم بیداری» چاپ تهران با دکتر علی فراستی
مهدی قدیمی– روزنامهنگار
مقدمه: سه سال پس از حمله دانشجویان بسیجی به سفارت انگلیس در تهران در روز ۸ آذر ۱۳۹۰، موضوع تجدید روابط دیپلماتیک ایران و انگلیس مورد بررسی برخی روزنامههای ایران قرار گرفته است. دیدار حسن روحانی و دیوید کامرون (نخست وزیر بریتانیا) در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل در شهریور ماه گذشته، گمانه زنیها در مورد تجدید مناسبات سیاسی و بازگشایی سفارتخانههای دو کشور را تشدید کرد. گفتگوی زیر نگاهی جامع به مناسبات تاریخی ایران و انگلیس و بررسی جامعه شناسانه تفکر جمعی مردم ایران در مورد نقش انگلیس در تاریخ معاصر ایران است.
دکتر علی فراستی نخستین فارغالتحصیل ایرانی رشته ژئوپولیتیک از «مرکز مطالعات و پژوهشهای ژئوپولیتیک فرانسه» وابسته به دانشگاه پاریس است. از وی دهها مقاله و کتاب به زبانهای فارسی؛ انگلیسی و فرانسه منتشر شده که کتاب «عوامل و اندیشهها در ژئوپولیتیک» از جمله آنهاست. فراستی که زمانی عضو هیئت علمی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد بود، هم اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیاست که در دیدار اخیر روحانی با نخبگان ایرانی مقیم ایالات متحده آمریکا نیز حضور داشت. پاسخهای او به سوالات «نسیم بیداری» درباره تاریخچه مناسبات انگلیس و ایران را در ادامه میخوانید.
گفتگو را با این سوال آغاز میکنیم که چرا چرا ایرانیها از انگلیس بدشان میآید و این کشور را به عنوان مسبب هر توطئهای میشناسند؟ آیا تاریخ روابط انگلیس با ایران و عملکرد بریتانیاییها باعث این تصور بوده یا دلایل دیگری باعث این بدبینی عمومی نسبت به انگلیسیهاست؟
جامعه ایران و روشنفکران ایرانی نیازمند بازنگری نقش انگلیس در ایران هستند. متاسفانه نگاه به انگلیس در ایران کلیشهای شده و استدلالها و مطالب حالت تکراری پیدا کردهاند و بنده تلاش خواهم کرد در این گفتگو موضوع «انگلیس» و نقش آن معادلات قدرت در ایران را از زاویه دیگری بررسی کنم که چهبسا با آنچه تابحال شنیده و گفته شده متفاوت باشد.
سوال اینکه چرا ایرانیها از انگلیس بدشان میآید بیش از اینکه جنبه خردورزی در آن دیده بشه، جنبه احساسی داره و البته بخشی از این احساس هم ناشی از مطالبی است که بطور خاص در ۶۰-۷۰ سال اخیر علیه انگلیس در ایران منتشر شده و اغلب این مطالب دارای منشاء فکری خاصی بوده و آنهم روشنفکران چپگرای ایرانی هستند.
اینکه «انگلیس» را مسبب هر توطئهای در ایران بدانیم یک بیماری جامعهشناسانه است که به آن «توهم توطئه» هم میگویند. ملتی که نمیخواهد مسئولیت اعمال و رفتار خود را بپذیرد راحت ترین کار برایش این است که دستاوردهای مثبت را به نام خود ثبت کند و بدبختیهایش را به نام دیگران. تا زمانیکه ما خودمان را از پذیرش مسئولیت اعمال خودمان مبرا بدانیم و گناه و تقصیر را به گردن بیگانگان بیندازیم نمیتوانیم به ریشهیابی علت عقبماندگی جامعه ایران دست پیدا کنیم.
بالاخره این مطالب دارای شواهدی هم بوده که مورد پذیرش قرار گرفته و مثلا اگر دخالت انگلیس در برخی فرازهای مهم تاریخ ما نبود که مردم این مطالب را باور نمیکردند.
همه کشورهای جهان به دنبال منافع خود هستند و قرار نیست کشور دیگری به دنبال منافع مردم ایران باشد. بیگانگان اگر در ایران صاحب نفوذ شدند و توانستند آنقدر در ایران تاثیر گذار باشند که عوام اینگونه فکر کنند که هیچ تصمیمی بدون موافقت این یا آن ابر قدرت در ایران اتخاذ نمیشه باید دید آن قدرتها به توسط چه کسانی سیاستهایشان را در ایران پیش میبردند. آیا غیر از این است که عدهای منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح داده و عامل بیگانه شدند؟
چه ضعفی در ساختار قدرت در ایران وجود داشته که مثلا در دربار ایران عدهای طرفدار این ابر قدرت و عدهای طرفدار آن ابر قدرت میشدند؟ چه ضعفی در جامعه ایران وجود داشته که بیگانهپرستی در جامعه ریشه دوانده است و هنوز هم آثار آن مشهود است؟
هر سال در سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هزاران صفحه مطلب در روزنامهها و مجلات مختلف در مورد نقش آمریکا و انگلیس در طراحی کودتا منتشر میشود. سوال این است که اگر طراحی و هزینه با بیگانگان بود مگر ایرانیان نبودند که پول گرفتند و به خیابان آمدند؟ مگر ایرانیها نبودند که سوار تانک شده و با سلاح کودتا را اجرا کردند؟ آیا یک نفر انگلیسی یا آمریکایی در خیابانها بود که عربده بکشد؟ چرا مسئولیت اعمال خودمان را نمیپذیریم؟ چرا ایرانی حاضر میشود عامل بیگانه بشود؟ چرا ایرانی حاضر است جاسوس بیگانه بشود؟ چرا ایرانی بخاطر پول حاضر است وطنش را بفروشد و به مردم خود خیانت کند؟
نگاه استعمارگرانه انگلیس به کشورهای منطقه در این تلقی عمومی تاثیر ندارد؟
از قدیم گفتهاند: «یک سوزن به دیگری بزن و یک جوالدوز به خودت». بسیار از هموطنان ما بجای نشستن بر صندلی قضاوت باید بر صندلی متهم بنشینند و بگذارند خود مورد قضاوت قرار بگیرند. این ضعفی است که جامعه ایران هنوز به آن نرسیده و طبعا از آن عبور نکرده است. همین تفکر هم در میان ایرانیان مقیم خارج بهخوبی مشهود است.
در مورد اینکه چرا هند مستعمره انگلیس شد، مهاتما گاندی، رهبر جنبش استقلال هند، انگلیس را مقصر نمیداند و میگوید: «تمدن هند در مقابل تمدن انگلیس شکست خورد». این نگاه را مقایسه کنید با نگاه ایرانیان به انگلیس.
همچون گاندی، بنده معتقدم همه کاستیها و مشکلات گذشته و حال ایران در قدم اول و اساسا ریشه درونی و داخلی داشته و متهم کردن بیگانه تنها خودفریبی است. اما اگر بخواهیم پس از متهم کردن خود و رسیدگی به ضعفهای خودمان، به دنبال متهم خارجی بگردیم، باید نگاه را به سمت شمال بچرخانیم و انگشت اتهام را به سوی روسیه نشانه بگیریم.
با نگاهی به تاریخ متوجه خواهیم شد که هیچ قدرت خارجی بیش ار روسیه در تاریخ ایران نقش مخرب بازی نکرده است اما روشنفکران چپگرای ایران همواره این بعد از تاریخ را در تاریکی قرار داداه و در نقطه مقابل نقش انگلیس و امریکا را برجسته کردهاند. کافی است به لیست کتب منتشر شده از موسساتی که متولی حفظ اسناد تاریخی هستند بیندازید تا ببینید چند کتاب در مورد نقش انگلیس منتشر کردهاند و چند کتاب در مورد نقش روسیه.
با این تفسیر، چنین باوری که انگلیس در وقایع مهم تاریخ معاصر ایران واقعا بازیگر اصلی پشت پرده بوده یا این تصور ناشی از یک ذهنیت عومانه است؟
برای درک بهتر نقش انگلیس در ایران باید به بررسی تاریخ مناسبات دو کشور با استفاده از روش تجزیه و تحلیل ژئوپولیتیکی پرداخت و همزمان وضعیت ایران را در هر دوران بررسی کرد. در این روش تجزیه و تحلیل بالاجبار باید به رقابتهای منطقهای و بین المللی بین قدرتهای رقیب پرداخت و تاثیرات آنرا بر ایران بررسی نمود.
تاریخ مناسبات ایران و انگلیس را میتوان به این مراحل تاریخی تقسیم بندی کرد:
یکم - از زمان صفویه تا معاهده گلستان
دوم - از معاهده گلستان تا انقلاب اکتبر روسیه
سوم - از انقلاب اکتبر روسیه تا آزادی آذربایجان
چهارم - از آزادی آذربایجان تا انقلاب ۵۷
پنجم - از انقلاب ۵۷ تا کنون
اگر موافق هستید هر یک از این بازههای زمانی را به طور مختصر مرور کنیم تا به مقطع انقلاب و بعد از انقلاب برسیم. ابتدا درباره بخش اول و دوران صفویه تا عهدنامه گلستان بپردازیم. میتوان این عهدنامه را اولین نتیجه نقشآفرینی انگلیس در حکومت ایران دانست؟
آغاز مناسبات بین ایران و انگلیس به زمان صفویه برمیگردد که این مناسبات اساسا جنبه تجاری داشت. بازرگانان انگلیسی در زمان صفویه در رقابت با تجار پرتقالی و اسپانیایی که به دلیل برتری دریانوردی بر تجارت ادویهجات و محصولات چین، هند و ایران تسلط داشتند راه تجارت زمینی با ایران را از طریق سرزمین روسیه پیش گرفتند. با استقرار موسسات تجاری انگلیس در شبهقاره هند و بیرون راندن پرتقالیها از خلیج فارس، انگلیس جای پای خود را در این مناطق محکم نمود که نهایتا به مستعمره نمودن هند منجر شد. هند در آن زمان متشکل از ممالک کوچکی بود که مهاراجهها و پادشاهان در رقابت با یکدیگر قرار داشتند و تنها حضور ۲۰۰ ساله انگلیس در این شبهقاره آن را بصورت یک کشور متحد در آورد.
تا آن زمان ایران نقش مهمی در تجارت و سیاست خارجی انگلیس نداشت. نفت ایران هنوز کشف نشده بود و اساسا نفت به عنوان سوخت برتر هنوز وارد چرخه صنعت و اقتصاد نگردیده بود و اصلیترین سوخت کشتیها ذغال سنگ بود. مضافا بازار سنتی و عقبمانده ایران با جمعیت اندک و پراکنده در میان کویرها و کوهها خودکفا بود و نیاز چندانی به تجارت خارجی، آنهم با انگلیس نداشت. اکثر مبادلات تجاری ایران توسط تجار استانهای حاشیه کشور با کشورهای همجوار صورت میگرفت.
تسلط انگلیس بر هند همزمان با پیشروی روسیه به سمت آسیا شد. پطر اول، تزار روسیه، در وصیت نامهاش چنین نوشت:
«هر چه بیشتر به قسطنطنیه و هندوستان نزدیک شوید. آنکس که بر آن نواحی حاکم شود، بطور بالقوه حاکم جهان خواهد بود. هر از گاهی ترکها و ایرانیها را تحریک به جنگ با یکدیگر کنید. خود را در سواحل دریای سیاه مستقر سازید و بهتدریج آن را و همچنین سواحل دریای بالتیک را از آن خود سازید، چرا که این دو نقاط عامل موفقیت مضاعف ما هستند. اضمحلال ایران را تسریع بخشید و تا خلیج فارس نفوذ کنید. حتی اگر لازم است از طریق سوریه و راه بازرگانی سابق شرق مدیترانه در آن نفوذ نمائید و همزمان تا هند پیشروی کنید که آنجا انبار جهان است. با رسیدن به آنجا ما میتوانیم به گنجینه طلای انگلیس چنگ بیندازیم.»
تلاش روسیه برای رسیدن به هند از دید رقیب پنهان نبود و انگلیس نیز تلاش مینمودند تا بدون درگیری مستقیم نظامی مانع تحقق اهداف روسیه شوند. در آن زمان و تا قبل از استقلال هند و تشکیل دولت پاکستان، ایران همسایه هند بود و راه رسیدن روسیه به هند، بالاجبار از طریق اشغال خاک ایران محقق میشد و رسیدن به این هدف با دو اهرم اضمحلال سیاسی و اقتصادی و تجزیه تدریحی ایران محقق میگشت.
اضمحلال درونی ایران پس از دوران نادرشاه افشار همزمان شد با آغاز کشور گشایی روسیه. از همان دوران روسیه با تحتالحمایه قرار دادن پادشاه گرجستان، که تابع ایران بود، این منطقه را عملا از ایران جدا نمود. آقا محمدخان قاجار برای بازپس گیری این منطقه به آنجا لشگر کشی نمود و در همانجا به قتل رسید. از آن پس روسیه قدم به قدم خانات مختلف قفقاز و شمال رود ارس را یا بزور و یا با تزویر به اطاعت از روسیه وادار نمود تا اینکه فتحعلی شاه تصمیم به مقابله نظامی گرفت و وارد جنگی ۹ ساله با قوای روس شد، ولی نهایتا به شکست تن داد و با وساطت انگلیس معاهده گلستان را در سال ۱۱۹۲ امضاء کرد. یکی از مفاد این معاهده حمایت روسیه از پادشاهی عباس میرزا به عنوان جانشین فتحعلی شاه بود. با این بند و سایر مفاد اقتصادی و سیاسی دیگر، پای روسیه به درون دربار ایران باز شد. نفوذ انگلیس به دربار در واقع بخشی از تلاش این کشور برای خنثی نمودن برنامه دراز مدت روسیه برای اشغال کامل ایران بود.
در مقطع بعدی یعنی عهدنامه گلستان تا انقلاب اکتبر روسیه، ما شاهد تجزیه بخشی از خاک ایران توسط انگلیس هستیم. این اتفاق چه توجیهی دارد؟
اضمحلال قاجاریه پس از شکست در جنگ بعدی با روسیه و از دست دادن کامل قفقاز و امضاء معاهده ترکمانچای، که حاوی ضمائم اقتصادی متعدد و کمرشکنی برای ایران بود، شدت گرفت و انگلیس نیز برای مقابله با نفوذ روزافزون روسیه و به منظور ممانعت از پیشروی این کشور به سمت هند از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکرد.
با پیشروی روسیه به سمت آسیای مرکزی و نزدیک شدن به هند، انگلیس با تشکیل کشور افغانستان تلاش نمود منطقهای حائل بین هند و روسیه ایجاد کند. سپس با امضاء قرارداد ۱۹۰۷ و تقسیم مناطق نفوذ با روسیه سعی نمود پیشروی روسها را کند نماید.
حمایت انگلیس از انقلاب مشروطیت و مقابله نظامی روسیه با مشروطهخواهان نشانگر وجهه دیگری از رقابت این دو قدرت استعماری برای تسلط بر ایران بود.
ولی همین دو کشور در جریان جنگ جهانی، ایران را مشترکا بین خود تقسیم میکنند و حتی تلفات قحطی بزرگ هم ناشی از اعمال سیاستهای انگلستان تلقی میشود.
جنگ جهانی اول بالاجبار دو کشور انگلیس و روسیه را در یک جبهه قرار داد در حالیکه ایران در اوج ضعف و ناامنی و هرج و مرج اقتصادی قرار گرفته بود. معاهده ۱۹۱۵ ایران را به دو منطقه تحت اشغال روس و انگلیس درآورد و بهانه آن حضور آلمانها و جاسوسان عثمانی در ایران بود.
یک مقایسه مهم تاریخی بین رفتار انگلیس و روسیه در زمان اشغال ایران میتواند گویای حقایقی باشد: در زمان جنگ جهانی اول قحطی بیسابقهای سراسر ایران را فرا گرفت که نزدیک به یک میلیون نفر از جمعیت ۱۰ میلیونی ایران را به کام مرگ کشید. تلفات قحطی در مناطق جنوبی که تحت تسلط بریتانیا بود به مراتب کمتر از مناطق شمالی بود و دلیل آن این بود که انگلیسها بطور مستقیم و یا از طرق دلالان کالاها و مواد غذایی مورد نیاز خود را خریداری کرده و پول آنرا نیز به کشاورزان و صاحبان کالا پرداخت میکرد. در نقطه مقابل نظامیان روس ضمن غارت و چپاول دسترنج مردم حتی پول بسیاری از معاملاتی که قول پرداخت کالا را داده بودند نمیپرداختند. اسناد این رفتار اخیرا در ایران منتشر شده است.
بعد از انقلاب اکتبر و خروج روسها از ایران، نقش انگلیس پر رنگتر میشود و حالا دیگر مانند قبل بحث مقابله با روسها هم جدی نیست و به نظر میرسد انگلیس مستقیما قصد استفاده از منابع و منافع ایران را دارد. کودتای سید ضیاء و روی کار آمدن رضاخان هم معروفترین نمودهای این دخالت دانسته میشود. درباره این مقطع توضیح دهید.
با انقلاب اکتبر روسیه و آغاز جنگ داخلی در این کشور و خروج نیروهای روسیه از ایران در سال ۱۹۱۷ برای اولین بار پس از بیش از ۱۰۰ سال صحنه رقابت ایران از رقیب روس خالی شد. برخی از سیاسیون ایرانی که همواره در کابوس تجاوزات روسیه و تجزیه تدریجی ایران بسر میبردند فرصت را مغتنم شمرده و تلاش نمودند ایران را در پشت سپر دفاعی انگلیس قرار دهند و بدین ترتیب بود که وثوق الدوله قرارداد ۱۹۱۹ را با انگلیس امضاء نمود که مورد موافقت مجلس شورای ملی قرار نگرفت.
از منظر آنها همسایه شمالی همچون رطوبت عمل کرده و به تدریج ایران را غرق میکرد ولی انگلیس قصد ضمیمه ساختن خاک ایران را نداشت. تجربه به وحدت رساندن هند (که قبل از استعمار انگلیس متشکل از دهها خانات و مهاراجهنشین متخاصم بود) و تجربه مدرنیزاسیون هند و نهادینه کردن تفکیک قوا و برقراری نسبی نوعی مناسبات دموکراتیک در هند، برای این سیاسیون جاذبه داشت.
علیرغم اینکه انگلیس از جنبش مشروطه حمایت نموده بود ولی بخوبی شاهد بود که جامعه ایران در کشاکش مشروعه و مشروطه گرفتار آمده و با بنبست سیاسی روبرو شده است. با مخالفت مجلس و روشنفکران با معاهده موردنظر وثوقالدوله، کودتای رضاخان بهعنوان تنها راه شکستن بنبست سیاسی در کشور در دستور کار انگلیس قرار گرفت.
مضافا مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی اول، خطر گسترش کمونیسم بهعنوان بزرگترین تهدید در مناطق عقبمانده آسیا نمایان شد و برای مقابله با آن، انگلیس به نوسازی دولتهای ضعیف و بیاقتدار در حاشیه اتحاد جماهیر شوروی دست زد و بدین ترتیب بود که از دولتهای مدرن و مقتدر در افغانستان و ایران و ترکیه حمایت نمود و به خروج این ممالک از فقر و عقب ماندگی مساعدت کرد.
ظهور رضا شاه فصل جدیدی در مناسبات انگلیس با ایران گشود و با مدرنیزه شدن کشور، مناسبات اقتصادی و اجتماعی متحول گردید. از آن پس روسیه با حمایت از جنبشهای چپگرا و استقلالطلب در ایران، افغانستان، ترکیه و هند عرصه جدیدی برای مقابله با انگلیس گشود.
آغاز جنگ جهانی دوم مجددا این دو کشور رقیب را در برابر آلمان متحد نمود و ایران یکبار دیگر به اشغال روسیه و انگلیس در آمد. با توجه به سابقه تاریخی روسیه برای کشورگشایی به سمت جنوب، چرچیل استالین را وادار به امضاء معاهدهای نمود که دو کشور متعهد شدند به فاصله ۶ ماه پس از پایان جنگ نیروهای نظامی خود را از خاک ایران خارج نمایند. با این وجود استالین پس از پایان جنگ نه تنها نیروهای خود را از ایران خارج نکرد بلکه اقدام به تشکیل دولتهای به ظاهر مستقل نمود و قصد داشت ضمن دامن زدن به حرکتهای تجزیهطلبانه، تمامی استانهای شمالی ایران را ضمیمه امپراطوری خود کند.
استالین ضعف انگلیس پس از ۵ سال جنگ کمرشکن را زمانی مناسب برای تحقق رویای رسیدن گام به گام به آبهای گرم و به هند ارزیابی کرده بود، در حالیکه انگلیس با سپردن نقش خود به یک نیروی تازه نفس (آمریکا) رویای استالین را به کابوس تبدیل نمود و با اولتیماتوم ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) شوروی مجبور به تخلیه خاک ایران شد.
قبول دارید نباید از بازی سیاسی احمد قوام با روسها غافل بود؟
واقعیت این است که کوشش قوامالسطنه برای اقناع استالین به ترک ایران بدون پشتیبانی بینالمللی انگلیس و آمریکا و صدور قطعنامههای پیاپی شورای امنیت سازمان ملل محقق نمیشد. اگر دخالت فعال انگلیس و آمریکا نبود نقشه کنونی ایران با آنچه هست متفاوت میبود و هیچ قدرتی قادر به خارج نمودن قوای شوروی از ایران نمیگردید همانگونه که کشورهای استونی، لیتوانی و لتونی و شرق لهستان به اشغال استالین در آمدند.
بعد از این مقطع و در طول دوران پهلوی دوم هم باور عمومی چنین است که در مقاطع مختلف انگلستان برای بهره مند شدن از نفت و سایر منافع ایران، همواره نقش بازیگر پشت پرده دربار را داشته و یکی از بارزترین نمادهای این اعمال نفوذ هم کودتای ۲۸ مرداد معرفی میشود. نظر شما در این باره چیست؟
با آغاز جنگ سرد جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و جنگ بین کشورهای هر اردوگاه بطور نیابتی ادامه یافت. شاه در هراس از روسیه و تلاش همیشگی آن برای تجزیه و اشغال ایران، خود را در پشت سپر دفاعی انگلیس و آمریکا قرار داد تا تجربه جنگ جهانی دوم تکرار نشود. از آن پس انگلیس و هم پیمان قدرتمند آن (آمریکا) یکهتاز صحنه سیاسی ایران گردیدند در حالی که روسیه با سلاح ایدئولوژیک وارد شده و ضمن تغذیه تولیدات فکری ایدئولوگهای مسکو، روشنفکران و گروههای چپ همچون حزب توده را برای تسخیر قدرت سیاسی آماده میکرد. نفوذ حزب توده در ارتش و کسب آمادگی برای کودتا علیه مصدق، در زمانیکه دولت دکتر مصدق به بنبست سیاسی و اقتصادی رسیده بود، زمینهساز پیشدستی غرب برای ساقط کردن دولت او شد.
هر سال انبوهی مقاله بهمناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۳ آبان ۱۳۵۸ (سالگرد اشغال سفارت آمریکا) منتشر میشود ولی کمتر اشارهای، تا حد یک خط به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (سالگرد نجات آذربایجان) میشود. علت بیتوجهی به این بخش مهم از تاریخ معاصر ایران به نفوذ عوامل روسگرا در نظام جمهوری اسلامی برمیگردد.
عقبنشینی تاکتیکی استالین از ایران پس از تخلیه شمال کشور بهمعنای دست کشیدن او از سیاست توسعهطلبانه روسها نبود و تلاش شوروی از آن پس از طریق احزاب و گروههای سیاسی و ترویج ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی در ایران تداوم یافت. تلاش حزب توده در تسخیر قدرت سیاسی و بهره برداری از فضای متشنج دوران ملی شدن نفت و دوران کوتاه حکومت مصدق تنها بیانگر گوشهای از تلاش همسایه شمالی برای بلعیدن یکباره ایران و دستیابی به آبهای گرم بود.
استالین پس از شکست طرح ضمیمه ساختن نیمه شمالی ایران از پا ننشست و با حمایت مالی، تبلیغاتی و آموزشی به حزب توده تلاش نمود کشور را به آشوب کشیده و نهایتا زمینه را برای کودتای حزب توده فراهم نماید. بلشویکها نیز با شیوهای مشابه در روسیه به قدرت رسیدند. همین سناریو در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در افغانستان پیاده شد و حزب همزاد حزب توده ایران با حمایت کوماندوهای ارتش سرخ شوروی قدرت را در افغانستان بدست گرفتند و سپس بر این کشور آن رفت که هم اکنون شاهدیم.
اشارهای به بنبست سیاسی دولت مصدق داشتید. در این باره بیشتر توضیح میدهید؟
من با همه احترام و ارزشی که برای نهضت ملی شدن نفت و نقش تاریخی دکتر مصدق در به نتیجه رساندن آن قائلم، ولی معتقدم مصدق در عین حالیکه مبارز خوبی بود اما مدیر مقتدری نبود. متاسفانه سیاست در ایران با اقتدار رابطهای تنگاتنگ دارد. مصدق توانایی اداره کشوری با مشکلات و پیچیدگیهای ایران را نداشت. دوران هرج و مرج و بیثباتی سیاسی و اقتصادی دولت مصدق نمیتوانست به مدت طولانی ادامه یابد و جامعه به یک بنبست سیاسی رسیده بود. انگلیس مانع فروش نفت ایران شده بود و استالین ضمن خودداری از خرید نفت و بلوکه کردن ذخایر طلای ایران، خواهان تداوم بیثباتی اقتصادی و تضعیف سیاسی دولت ملی مصدق بود تا زمان مناسب برای اجرای کودتای حزب توده فراهم آید.
بررسی اجمالی کودتاهای نظامی در کشورهای عربی، اسپانیا، ترکیه، کشورهای آمریکای لاتین، پاکستان، تایلند و ممالک آفریقایی این حقیقت را آشکار میکند که در زمانی که سیاست در یک جامعهای به بنبست میرسد و بازیگران سیاسی و حامیانشان قادر به تشکیل یک دولت کارآمد و مقتدر برای اداره امور نبوده و حاضر به وحدت ملی و حل مسالمت آمیز بحران سیاسی نباشند، ارتش وارد صحنه شده و با حذف یک جریان و سپردن قدرت به یک جریان دیگر، بنبست سیاسی را با زور میشکند.
در زمان مصدق ارتش تحت نفوذ دو جریان قرار داشت: حامیان روسیه (حزب توده) و حامیان انگلیس - آمریکا (دربار). هریک از این دو جریان قادر بودند برای پایان بنبست سیاسی (که بالاجبار از مسیر ساقط کردن دولت مصدق میگذشت) اقدام به کودتای نظامی کنند. با استناد بر بسیاری از اسناد و مدارک منتشر شده، نظامیان وابسته به حزب توده توانایی کودتا و حتی توانایی ضد کودتا را داشتند که در هر دو حالت ممکن بود کشور درگیر جنگ داخلی شود. ولی نظامیان حامی دربار دست پیش گرفته و با کودتا، قدرت مطلق را به شاه اعطاء کردند. از آن پس دولتهای انگلیس و هم پیمان آن آمریکا بر صندلی اتهام نشستند و تا این تاریخ کماکان مورد قضاوتند.
از آن پس ترویج اندیشههای ضد غربی و ایدئولوژی کمونیستی بین روشنفکران و ناراضیان رژیم پهلوی که بطور مستقیم و پنهان توسط روسیه و هم پیمانان منطقهای آن همچون عراق، یمن جنوبی، لیبی، گروههای فلسطینی حمایت میشد، ادامه یافت. سیاستهای غلط شاه بر دامنه نارضایتیها افزود و جرقههای انقلاب ۵۷ با حضور فعال جریانات چپ (مذهبی و غیر مذهبی) به انقلابی فراگیر و همگانی تبدیل گشت و با سقوط شاه، صحنه سیاسی ایران از حضور یکهتازانه انگلیس و آمریکا پس از ۶۲ سال خالی گردید.
با این تعریف چنین باوری که انگلستان با انقلاب اسلامی دشمنی داشته باشد، درست به نظر میرسد و متقابلا رفتار خصمانه دولتهای ایرانی با طرف انگلیسی هم بر همین اساس توجیه پذیر است.
از منظر انگلیس، پیروزی انقلاب ایران راه را برای نفوذ فکری، سیاسی و اقتصادی روسیه در ایران هموار نمود. با سوء استفاده از فضای پرتنش زمان گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران و فضای ضد آمریکایی آن دوران، شوروی خاک افغانستان را اشغال نمود و بر آن کشور آن رفت که هم اکنون شاهدیم. استقرار نیروهای ارتش سرخ در مرزهای پاکستان (هند سابق) تحقق آرزوی دیرینه تزار روسیه بود. این در واقع نهایت کشورگشایی روسیه در تاریخ ۳۰۰ ساله کشورگشایی این کشور بود.
اگر واکنش مشترک انگلیس و آمریکا و همراهی کشورهای مسلمان نبود، امکان شکست ارتش شوروی و بیرون راندن آن از خاک افغانستان فراهم نمیشد. با اینحال شاهدیم که رسوبات اندیشههای چپی با ماهیت ضد غربی و ضد آمریکایی بر سیاست کلان جمهوری اسلامی غالب گشت.
همراهی بیحد و مرز ایران با سیاستهای روسیه علیه غرب از منظر انگلیس به معنای فرورفتن ایران در حوزه نفوذ رقیب قدیمی تعبیر میشود که اینک با علم کردن تز «اورآسیا» در فکر احیاء امپراطوری تزاری است.
اگر سفارت شوروی هم همانند سفارت آمریکا به اشغال در میآمد و اسناد محرمانه ان منتشر میشد مردم از نقش شوروی در تهییج انقلاب و سپس دامن زدن به تنشهای سیاسی پس از انقلاب؛ اسامی کسانی که در دانشگاه «پاتریس لومومبا»ی مسکو آموزش دیده و به عنوان عامل کا.گ.ب. به ایران اعزام شده بودند؛ هدایت فکری و ایدئولوژیک گروههای سیاسی و تجزیهطلب در کردستان؛ ترکمن صحرا؛ خوزستان و بلوچستان؛ پرداخت پول نقد در کیفهای سامسونیت به گروههای مسلح در تهران و تلاش برای ساقط کردن دولت بازرگان و صدها توطئه استعماری دیگر پرده برمیداشت.
ولی ظاهرا حمله به سفارت آمریکا و انگلیس و حفظ تنش مستمر با غرب با شعارهای ضد آمریکایی برای برخی نانآور است.
ارزیابی شما از سیاستهای انگلستان در مقاطعی مانند حنگ ایران و عراق چیست؟
یکی از مشکلات ایرانیان ضعف شناخت نسبت به ممالک غربی و بخصوص انگلیس است. شناخت عمومی ایرانیان از انگلیس بیشتر از لابلای تبلیغات جهتدار ایدئولوژیک و گفتهها و شنیدههای عامیانه شکل گرفته است.
ضعف شناخت سیاستمداران ایرانی از غرب و مناسبات بینالمللی منجر به آن شده که افتوخیز در سیاست انگلیس و هم پیمانان آن را، که منطبق با منافع خود آنان است، بهعنوان توطئه علیه خودمان قلمداد بکنیم.
در سیاست بینالمللی چیزی به نام دشمن ابدی و دوست ابدی وجود ندارد. تمامی قراردادها و معاهدات بین کشورها تا زمانی معتبر است که منافع دوطرف را تامین کند. از زمانیکه منافع یکطرف به خطر بیافتد و یا تامین نشود، آن دوستی و همراهی پایان میگیرد. این نگرش با دیدگاه سنتی ایرانیان که همه چیز را از نگاه «جوانمردی» و «پایبندی ابدی به قول و قرار» میبینند تناقض جدی دارد و باعث آشفتگی و خشم میگردد.
سخن از دو نگاه متفاوت به جهان و مناسبات بینالمللی است. بر این اساس رفتار انگلیس با ایران چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، چه در زمان جنگ و چه پس از آن، صرفا بر اساس منافع انگلیس تنظیم گشته و این سیاستمداران ما هستند که باید از ظرفیتهای کشوری که به مدت ۴۰۰ سال مدیریت مناسبات بینالمللی و مدیریت اقتصاد جهانی را به عهده داشته شناخته و از آن بهره ببرد.
در انگلیس بیش از ۴۰۰ سال است شرقشناسی به عنوان یک رشته تخصصی دنبال میشود و حداقل ۲۰۰ سال است مراکز مطالعات ایرانشناسی در آن کشور فعال هستند. در نقطه مقابل چند مرکز مطالعات «انگلیسشناسی» در ایران وجود دارد؟ چند نفر از دیپلماتهای ایرانی مامور در کشورهای غربی بهواقع کارشناس کشورهای محل ماموریت خود هستند و چه تعداد از آنها بهزبان محل ماموریت خود مسلط هستند؟
آیا بهتر نیست بهجای ترویج فرهنگ «انگلیسستیزی» به دانش «انگلیسشناسی» رو بیاوریم و به جای حمله به سفارت آن در تهران و شکستن اثاثیه و پاره کردن تابلوهای نقاشی، شناخت صحیح از تاریخ، جامعه، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و ساختار قدرت و تصمیم گیری این کشور بدست بیاوریم و سپس این کشور را همراه خود کنیم و از نفوذ بین المللی آن برای منافع خودمان بهره ببریم؟
هم اکنون بیش از ۳۰۰ هزار نفر ایرانی مقیم انگلیس هستند. ایران میتواند و باید از این سرمایه عظیم انسانی در انگلیس به نفع منافع ملی کشور بهره برداری کند. تنها تصور کنید اگر ۳۰۰ هزار انگلیسی به ایران مهاجرت کرده بودند الان چه نقشی در ایران داشتند و چگونه لندن از توانمندیهای آنها استفاده میکرد. اینکه ما از این سرمایه عظیم بهره نمیبریم که تقصیر انگلیس نیست.