روندهای اجتماعی و رویدادهای تاریخی بلای آسمانی و یا موهبت الهی نیستند. سرنوشت هر جامعهای بدست افراد همان جامعه رقم میخورد و همانطور که پیشرفت و قدرت هر کشوری مدیون تلاش و دلیری مردمانش است، مسئولیت عقب ماندگی هر جامعهای نیز بر عهدۀ اعضای همان جامعه است. اگر چنین میاندیشیم باید بتوانیم با بررسی فاکتها و فاکتورها روند حرکت جامعه را بشناسیم و دربارۀ هر مرحلۀ تاریخی بررسی کنیم کدام نیروها درگیر بودهاند و چگونه طرفی بر طرف دیگر غلبه کرده و مُهر خود را بر پیشانی جامعه زده است.
از این دیدگاه، ویژگیهای جامعۀ امروز نتیجۀ نبردهای اجتماعی و فراز و نشیبهایی است که در تاریخی چند هزار ساله شکل گرفته است و مرحلۀ کنونی برآیند تحولاتی است که در طی آن ایران مرحله به مرحله از پیشگامی جهانیان بازماند و بویژه در عصر حاضر به یکی از کشورهای عقب مانده بدل گشت.
از دیرباز امپراتوری ایران اقوام و تیرههای بسیاری را در میگرفت و بدین سبب همزیستی آیینها و افکار گوناگون در آن نهادینه گشت. پس از اسلام هم تا دوران صفویان، در طول ده قرن، گروههای دینی پرشماری همچنان رواج داشتند، چنانکه «اقلیت»های مذهبی در مجموع از مسلمانان پرشمارتر بودند (۱) بر خلاف تصور موجود، همین «چندصدایی» جامعه بود که با پاسداری از فرهنگ و زبان پارسی از پیوستن ایران به کشورهای عربی جلوگیری میکرد.
در آستانۀ انقلاب مشروطه پس از سه سده کشتار و آزار دگراندیشان و تبدیل شیعیان به اکثریت قاطع، هنوز هم جامعۀ ایرانی جامعهای یکدست نبود و به همین ویژگی توانست به سرعت حاکمیت ملایان را عقب بزند.
دوران پهلوی از نظر رشد گوناگونی اجتماعی دوران نیکبختی بود. در این دوران جریانات فکری بسیاری گسترش یافتند و میرفت که جامعۀ ایران دوباره به جامعهای چندصدایی بدل شود. همین ویژگی بر بستر پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی خواستار دمکراسی سیاسی بود.
بویژه در طول دو سال پس از «انقلاب ۵۷» جریانات فکری و مذهبی و گرایشات گوناگون سیاسی و اجتماعی گسترشی چنان چشمگیر داشتند، که در کمترین کشوری در جهان یافت می شد: در یک سو طیفهای مختلف اسلامی، در سوی دیگر گرایشات گوناگون در زیر پرچم «چپگرایی» و در میانه، ملیگرایان و لیبرالها در چهرههای متنوع در کنار دگراندیشان مذهبی حضور داشتند.
دو سال از انقلاب ۵۷ میگذشت و همۀ سازمانهای اجتماعی و سیاسی به اوج گسترش خود دست یافته بودند. در «جبهۀ چپ» پرشمارترین و با نفوذترین گروه را ائتلاف فدائیان (اکثریت) با حزب توده تشکیل میداد. آمار واقعی تنها برای سازمان اکثریت ۲۰هزار عضو رسمی و حدود ۲۰ هزار عضو در سازمان جوانان برمیشمرد. بدین شمار باید گروه هواداران را اضافه کرد که به احتمال قوی چند برابر بود، زیرا کافی است در نظر گیریم: «در سال ۵۸ در شهر اورمیه کاندید سازمان فدائیان با تمام تقلباتی که حکومت انجام داده بود ۱۵ هزار رأی رسمی نشان داد.»(۲)
به این تعداد باید هواداران سازمانهای «چپ رادیکال» را اضافه کرد که به موازات تشدید فشار حکومتی گسترش مییافتند: فدائیان اقلیت، کومله، حزب کمونیست، حزب رنجبران، سازمان پیکار، راه کارگر ... که در مجموع چند هزار عضو فعال و چندین برابر گروه هواداران داشتند. در میانۀ جامعه «جبهۀ ملی»، «نهضت آزادی» و «مسلمانان مبارز» از بنیۀ تشکیلاتی محدود، اما از تودۀ هواداران گستردهای برخوردار بودند، بزرگترین سازمان اسلامی را مجاهدین تشکیل میدادند که خود مورد پشتیبانی هواداران سابق شریعتی و طالقانی قرار داشتند. شمار گستردۀ مجاهدین را بدین قرینه نیز میتوان دریافت که نشریۀ «مجاهد» در بهار ۶۰ به تیراژ باور نکردنی روزانه ۴۵۰ هزار رسیده بود.(۳) «میلیشا»ی مجاهدین چنان قوی بود که حزبالله نتوانست به میتینگ ۱۴ اسفند بنیصدر نزدیک شود و در ۷ اردیبهشت گویا ۱۵۰ هزار نفر در «راهپیمایی مادران» شرکت کردند.
بنابراین در بهار ۶۰ در مجموع چند میلیون ایرانی در طیف وسیعی به جریانات رقیب و یا مخالف حزبالله تمایل داشتند و این تمایل به سبب رفتارهای خشن و مزاحمتهایی که «پاسداران» و «کمیته»ها برای مردم ایجاد میکردند رو به رشد بود. وانگهی اجبار به تحویل گروگانهای آمریکایی، بدون آنکه «خط امام» به هیچیک از خواستههایش رسیده باشد، از نظر سیاسی شکستی بود که «حزبالله» را در موقعیت ضعیفی قرار میداد. از اینرو نیروهای مخالف در درون حکومت (مانند هواداران بنیصدر) و در بیرون (مانند هواداران مجاهدین و جبهه ملی) مخالفت خود را علنی کردند: «مجاهدین به اشکال گوناگون حکومت را که به نظر آنها در گوشۀ رینگ گرفتار شده بود مورد حمله قرار میدادند.»(۴)
دو سال پس از انقلاب، در بهار ۶۰، پس از آنکه حزبالله از تشنجآفرینی در سطح جامعه طرفی نبسته بود و جنگ با عراق به همکاری همۀ نیروها نیاز داشت بهنظر می رسید که با فروکش کردن تب انقلاب ائتلافی میان نیروها اسلامی و ملی بوجود آید. بههرحال هیچکس تصور نمیکرد از میان همۀ نیروهای اسلامی و غیراسلامی بزودی «ارتجاعیترین و عقب ماندهترین»(۵) جناح حاکمیت بلامنازع بر ایران را به چنگ خواهد آورد.
یکسال از بسته شدن دانشگاهها میگذشت، اما برای هیچکس قابل تصور نبود، چگونه ممکن است مراکز علمی و پژوهشی را «اسلامی» کرد. فراتر از آن «لایحۀ قصاص» که مدتها بود به «مجلس شورای اسلامی» ارائه شده بود با مخالفت شدید حقوقدانان و قضات دادگستری روبرو بود و نه تنها جبهۀ ملی و جمعیتهای اسلامی مانند نهضت آزادی و جاما، بلکه بسیاری از ملایان نیز خواستار «رعایت مقتضیات زمانه» بودند. پیش از این خواستۀ برخی ملایان مبنی بر عمومیت دادن به «ختنۀ زنان» در برابر مخالفت قاطع وزارت بهداری منتفی شده بود، این بار نیز انتظار میرفت «لایحۀ قصاص» در جامعهای که از انقلاب مشروطه تا بحال به گامهای بلندی به دادگستری مدرن نزدیک شده بود، در برابر تمسخر مردمان به فراموشی سپرده شود.
اما میدانیم که نه تنها چنین نشد که بزودی یکی از جناح همۀ دیگر جریانات را سرکوب کرد و توانست بدون ضرورتی واقعی عقب مانده ترین روایت از اسلام فقهی را به جامعۀ ایرانی تحمیل کند.
با توجه به صف آرایی اجتماعی و سیاسی در بهار ۶۰ منطق تاریخی حکم میکند که رویدادی تکاندهنده توازن قوای اجتماعی را بر هم زده و راه ملایان به سوی قدرت انحصاری را گشوده باشد. رویدادی که نه تنها همۀ سازمانها و جریانات رقیب را از میان برداشت، بلکه هواداران آنها را که تا آن زمان با شور و شوق و جانگذشتگی از آرمانها و جهانبینی خود دفاع میکردند، شاهمات ساخت.
هر سازمان سیاسی نمایندۀ جریانی اجتماعی است که بر بنیان دیدگاه و آرای مشخصی شکل گرفته است. بدین سبب نیز حتی با تلاشی سازمانی، بستر اجتماعی آن از میان نمیرود و اگر تا حدی جوابگوی نیازهای قشری از جامعه باشد گسترش نیز می یابد. دو جریان «چپ» و ملی در دوران پهلوی نمونۀ چنین روندی هستند و با آنکه حزب توده و جبهۀ ملی پس از ۲۸ مرداد از تشکیلاتی برخوردار نبودند، اما بهصورت جریانی اجتماعی و سیاسی نه تنها از میان نرفتند بلکه رشد کردند.
چون از این دیدگاه به جامعۀ امروز بنگریم باید با شگفتی پرسید، بر ایرانی که هزار سال پیش در آن اندیشمندانی چون خیام و حافظ و فردوسی پدید آمدند چه رفته است که بدویترین روایت از اسلام میداندار فضای فکری جامعه شده و چگونه ممکن شد که در جامعهای که از انقلاب مشروطه به این سو پیشرفتهای بنیادینی را از سر گذرانده و تا حدّ زیادی بر سرشت قرون وسطایی خود غلبه کرده بود، «قشریترین ملایان»(۶) از چنین اقتداری برخوردار شوند؟
آنچه موجب این چرخش عظیم در تاریخ ایران گردید رویدادی بود که هرچند در برابر چشمان میلیونها ایرانی رخ داد اما از آنجا که در ایران نقش اندیشه در تحولات اجتماعی شناخته نیست، چنانکه باید مورد توجه قرار نگرفت. این رویداد «مناظرات تلویزیونی» در بهار ۶۰ بود!
این «مناظرات» به دعوت جناحی از حاکمیت صورت میگرفت که در پی نابودی همۀ مخالفان و رقیبان قدرتمند خود بود و میخواست به تنهایی «خلاً قدرت در پی فروپاشیدگی رژیم گذشته» (۷) را پر کند. بزرگترین مانع در این راه «قطب چپ» بود که در نیم قرن گذشته بخش مهمی از جامعۀ ایران را تصرف کرده بود. از دید ملایان همۀ گرایشات ترقیخواهانه و «غربگرا» از انقلاب مشروطه به این سو در این جبهه قرار داشتند و اگر میتوانستند «شاخ چپ را بشکنند» از میدان بیرون کردن دیگران کار چندان سختی نبود. برای همگان نیز روشن بود که این مناظرات نه به هدف دامن زدن به فضای باز و دمکراتیک، بلکه به قصد نابودی نظری طرف مقابل برگزار میشد: «وقتی سران آنها میآیند و حرف میزنند، دیگر بقیه حرفی برای گفتن ندارند.»(۸)
با امتناع دیگر سازمانها از شرکت در «میزگرد ایدئولوژیک» فقط نمایندۀ دو گروه اصلی مانند پهلوانان در عهد کهن به نمایندگی از دو لشگر جنگجو به کارزار روی آوردند. احسان طبری به نمایندگی طیف «چپ» و مصباح یزدی به نمایندگی ملایان. اولی همۀ ابهت چند دهۀ حزب توده را نمایندگی میکرد، حزبی که چندی پیش با «بلعیدن فدائیان اکثریت» از اقتدار معنوی بزرگی حتی در میان جوانان مسلمان برخوردار شده بود. دومی آخوندی تا آن روز ناشناس بود که همۀ آنچیزی را نمایندگی میکرد که در حافظۀ تاریخی ایرانیان به نام «ملّا» حکّ شده بود.
در آنسو «چپ»ها با «ایمان» به مبانی فلسفۀ مارکسیستی که آن را بهعنوان «فلسفۀ علمی» از حقانیتی همسان علوم طبیعی برخوردار میدانستند، ساده لوحانه انتظار داشتند که ملای حوزهای از برخورد با استدلالات طبری نقش بر خاک شود!
اما نه تنها چنین نشد که آخوند مزبور (به کمک دستیار جوانش) به سادگی و متانت، ادعاهای طرف مقابل را ردّ کرد و خودفریبی «کافران» را برملا ساخت. ناآشنایی بینندگان با دو نمایندۀ ملایان به بزرگی شکست مدافعان «فلسفۀ علمی» میافزود: مصباح یزدی از نخبگان فلسفهدان حوزه بود (اجازۀ اجتهاد در ۲۷ سالگی) و سروش پس از ۵ سال تحصیل در مکتب پوپر، بزرگترین فیلسوف ضدمارکس، تازه نخستین کتاب خود را به نام «تضاد دیالکتیکی» منتشر کرده بود!(۹)
هواداران سازمانهای «چپ» شکست در مناظرات را حرکت تاکتیکی حزب توده برای نزدیکی به «خط امام» قلمداد کردند، اما نوشتار این مناظرات در دسترس همگان است و به روشنی نشان میدهد که مدافعان «تضاد و دیالکتیک» واقعاً در برابر آخوند حوزه و دستیار دانشگاه دیدهاش قافیه را باختند و بهسختی شکست خوردند.
آنان در واقع قربانی حسابگری سادهلوحانۀ خود شدند. بدین صورت که چنین مناظراتی را اصلاً بنیصدر پیشنهاد کرده بود تا شاید کمکی باشد به غلبه بر بنبست سیاسی موجود. اما ملایان به منظور آنکه ابتکار عمل را از او بگیرند تلویزیون دولتی را مأمور اینکار کردند.
پس از آنکه همۀ دیگر سازمانها عملاً از قبول این دعوت و بازی در میدانی که چیده شده بود سر باز زدند، برگزاری مناظرهها فقط با شرکت دو «حزب برادر»(حزب توده و فدائیان اکثریت) ممکن شد، که با پاسخ مثبت خویش خواستند همۀ دیگر نیروها را دور بزنند و به تنهایی خود را به «پیروان خط امام» برسانند!
واقعاً شگفتانگیز است که کمونیستهایی که نیم قرن در «مبارزه» آبدیده شده بودند، پس از دو سال که از انقلاب میگذشت هنوز چنان از مرحله پرت بودند که تصور میکردند در بهترین حالت خواهند توانست «قاپ ملایان را بدزدند» و در بدترین حالت از میکروفونی که در اختیار خواهند داشت برای «طرح نظر در سطح جامعه»(۱۰) استفادۀ تبلیغی کنند!
پس از شکست کامل در «مناظرات ایدئولوژیک» نوبت آن بود که چند روز دیگر بهشتی در «مناظرات سیاسی»، نه تنها کیانوری و دستیارش فتاپور را شکست دهد، بلکه از آنان بهعنوان نمایندگان و سخنگویان «جبهۀ چپ» برای تهاجم به همۀ مخالفان بالقوه و بالفعل «مجوّز انقلابی» بگیرد! رسیدن به هدف اول سادهتر از آن بود که به تصور آید: در حالیکه بهشتی آزادی را با والاترین واژهها ستایش کرد: «انسان شدنی است مستمر و پویشی است خودآگاه، انتخابگر و خودساز»(۱۱) کیانوری اصرار داشت که آزادی امری «نسبی و طبقاتی» است!
و دستیارش فتاپور نشان داد که بهکلّی با مقولۀ آزادی بیگانه است: «هدف مقدمی که انقلاب ما تعقیب میکرده، و خواست مقدم مردم ما در این مرحله اصل استقلال است.»(۱۲)
هنگامیکه بحث به کشورهای کمونیستی رسید، کیانوری ادعایی کرد که دروغین بودن آن برای هر کس روشن بود: «ما مارکسیستها معتقدیم که آزادترین جوامعی که ممکن است به وجود بیاید، جامعۀ سوسیالیستی است.»!(۱۳)
او با گفتن این جمله نشان داد که یا خود «از مرحله پرت است» و یا خیال میکند مردم ایران نمیدانند در «پشت پردۀ آهنین» چه خبر است!
ضربۀ دوم و نهائی چنین وارد شد که از کیانوری پرسیدند، آیا اگر کمونیستها در قدرت باشند به مسلمانان اجازه فعالیت سیاسی خواهند داد؟ و پس از آنکه او از جواب طفره رفت، بهشتی قانون اساسی شوروی را ارائه داد که در آن تبلیغ مرامی تنها برای «آتئیستها» مجاز بود و منطقاً نتیجه گرفت: «صرف نظر از اینکه مبانی جمهوری اسلامی چه میگوید مارکسیستها نباید طلبکاری کنند؛ یعنی اگر هم نظام جمهوری اسلامی ایران آمد گفت (تبلیغات کمونیستی) آزاد نیست، بیایند بگویند خیلی خوب، ما هم همینطور فکر میکردیم، اگر ما هم بودیم آزاد نمیگذاشتیم.»(۱۴)
پس از آنکه بدین ترتیب کیانوری و دستیارش حکم قتل «چپ» را امضا کردند، نوبت آن بود که به تحکیم حکومت بلامنازع ملایان خدمت کنند: کیانوری بیمقدمه و ضرورتی از وجود «ساواما» به هدف سرکوب «ضدانقلاب» دفاع کرد و حتی بخدمت گرفتن مأموران ساواک را موجه دانست!(۱۵) فتاپور در تأیید او به سادگی خواستار سرکوبی همۀ مخالفان شد: «امروز هم باید دولت برای سرکوبی مخالفین انقلاب تدارک ببیند، مخالف و دشمن کسی است که با آن برنامۀ سیاسی که قرار است در جامعه اجرا شود مخالف است و میخواهد جلو آن را بگیرد.»(۱۶)
او بدین ترتیب به بهشتی امکان داد برنامۀ آیندۀ «حکومت اسلامی» را اعلام کند: «.. پس فقط مسألۀ طبقات را نگوییم؛ بگوییم آنچه در بینش اسلامی است این است که مقابله بین مؤمنین و متقین است؛ بین کافرین و فاسقین. بگذارید بیاییم همۀ این فاسدها را در یک جبهه بیاوریم؛ همۀ صالحها را هم در یک جبهه .. اگر اینطور کردیم، فکر میکنم به یک نتیجۀ مطلوب می رسیم.»(۱۷)
بهشتی سپس بدون آنکه مورد اعتراض شرکتکنندگان قرار گیرد اعلام داشت: «اینجا خواهش میکنم با دقت توجه شود از نظر آزادی بیان و تبلیغ، مبانی اسلامی ما این طور میگوید که نشر یکطرفۀ عقاید و افکار ضداسلامی در جامعه اسلامی ممنوع است و از انتشار کتب ظلال و نشریات گمراه کننده جلوگیری میشود.»(۱۸)
...
این مناظرات نشان میداد که ملایان نه مشتی از دنیا بیخبر، بلکه به بیان داریوش آشوری: «حریفان مارخوردۀ افعی شدهای»(۱۹) بودند که نه تنها در «سیاست مکر تمرین هزار ساله»(۲۰) داشتند، بلکه در جامعۀ ایران مانعی «در راه غریزۀ قدرت آنان» (۲۱) وجود نداشت. «چپ»هایی که خود را استاد «مبارزۀ طبقاتی» میدانستند با شکست آشکار در این مناظرات راه پیروزی «بیپرواترین جناح حکومت آخوندی»(۲۲) را هموار کردند.
جنبۀ شیطانی این رویداد آن بود که کسانی که نابودی همۀ آزادیها را هدف داشتند با اقدام به برگزاری این مناظرات نه تنها اعتبار دمکراتیک کسب کردند، بلکه مجوز تهاجم به مخالفان را نیز دریافت داشتند! اما پیششرط تهاجم موفقیتآمیز خلع سلاح فکری مخالفان بود: «این میزگردها بهترین روش برای خلع سلاح فکری آنها بود.»(۲۳)
اگر حمله به زنان و دگراندیشان تابحال به عناصر «خودسر» نسبت داده میشد، از این پس اجرای احکام فقه به برنامۀ عاجل حکومت بدل گشت. «هنوز یک هفته از پخش مناظرات نگذشته بود»(۲۴) که تهاجم آغاز گشت. فراخوان جبهۀ ملی به راهپیمایی در ۲۵خرداد به منظور مخالفت با «لایحۀ قصاص» با واکنش غیرمنتظره خمینی روبرو شد: او هر نوع مخالفت با نصً قرآن را محکوم و جبهۀ ملی را که نزد همۀ ایرانیان از چپ و راست محبوب بود «مرتد» اعلام کرد! این ضربه چنان شدید و غافلگیرانه بود که جبهۀ ملی از برگزاری راهپیمایی صرفنظر کرد.
شبحی بر ایران سایه افکنده بود؛ با وجود تعطیلات تابستانی مدارس، «بحثهای خیابانی» میان هواداران گروههای مختلف به یکباره فروکش کرد و فضای جامعه «بسته شد»؛ همگان در انتظار فاجعهای بودند: «در فاصلۀ بین ۲۶ تا ۳۰ خرداد دستور تشکیلاتی کمیته مرکزی (مجاهدین) این بود: تدارک تظاهرات بزرگ مشابه تظاهرات مادران.»(۲۵)
رهبری مجاهدین غرق در خوشخیالی و ستیزهجویی درک نکرده بود که اوضاع بطور بنیادی تغییر یافته است: «فضای سیاسی از ۱۸ و ۱۹ خرداد به طور محسوس بسته شده بود.» «از ۷ اردیبهشت تا این ایام شرایط عوض شده بود و مردم به راحتی به تظاهرات نمی پیوستند.»(۲۶)
«بدنۀ تشکیلات و نیروی میلیشیا در شهرها و بویژه تهران تظاهرات موضعی برگزار کردند.» تا آنکه «سرانجام روز ۳۰ خرداد بعد از چند بار تلاش، هستۀ اولیۀ تظاهرات بزرگ شکل گرفت.»(۲۷)
«هستۀ اولیۀ تظاهرات بزرگ» همان بدنۀ سازمان مجاهدین بود که بدون پشتیبانی مردم آماج سرکوب نیروهای «حزبالله» قرار گرفت و بدین ترتیب «سیکل معیوب و دایرۀ شیطانی خشونت و خشونت متقابل بسته شد.»(۲۸)
چنانکه وقایع آتی نشان داد برکناری بنیصدر و سرکوب مجاهدین ضرب شستی بیش نبود و فقط نخستین مانع در راه قدرتیابی بلامنازع «حزبالله» را از میان برمیداشت. پشتیبان ملایان در این راه «حقانیتی» بود که در «مناظرات» کسب کرده بودند، «حقانیتی» که نه تنها همۀ جریانات غیراسلامی را بیاعتبار ساخته بود، بلکه در آیندهای نزدیک نفَس کلیۀ گرایشات اسلامی را برید.
با شکست نظری نیروهای مخالف، مردم بیدفاع ایران در برابر ضربات حاکمانی قرار گرفتند که قصد داشتند به زور اسلامی را پیاده کنند که حتی عقب ماندهترین اقشار با آن بیگانه شده بودند و بدین شکل پیش از این در عهد قاجار برقرار بود!
فاجعه آن بود که «چپ»ها در نیم قرن گذشته نه تنها (به بهانۀ احترام به عقاید توده) از روشنگری ضدمذهبی طفره رفته بودند، بلکه همۀ دیگر مکاتب فکری و ارزشهای مدنی از «دموکراسی» و «لیبرالیسم» تا «میهندوستی» و «قانونمداری» را خوار شمرده و از نهادینه شدن آنها در جامعۀ ایران جلوگیری کرده بودند. از اینرو با به زانو درآمدن «چپ»، اینک مردم ایران نیز بکلی خلع سلاح شده و از هیچگونه پایگاه فکری برای مقابله با گسترش «اسلام ناب» برخوردار نبودند.
تا پیش از مناظرات، جناح خمینی تنها یکی از جناحهای رهبری شیعه بود و نه تنها هواداران مجاهدین، شریعتی، جاما، بنیصدر ... اساساً مخالف برقراری اسلام فقهی بودند، بلکه اغلب ملایان نیز به روایت امروزیتری تمایل داشتند. با فروکش کردن تب انقلاب انتظار میرفت که چنین روایتی نیز برقرار گردد. اما اصرار بر «برقراری عقب ماندهترین روایت ممکن»، نشان میداد که جناح خمینی به پیروزی بیقید و شرط رسیده و نیازی ندارد که با هیچیک از دیگر جریانات ائتلاف کند.
با تکیه بر همین «اقتدار» در همان روزها شروع به بازگشایی «دانشگاه اسلامی» کردند و دو ماه بعد نیز در مقابل چشمان حیرت زدۀ جهانیان «لایحۀ قصاص» را به تصویب رساندند و راه بازگشت به «جهنم تک صدایی» را هموار کردند!
«چپ»های ایرانی یک قرن پیش در آثار مارکس خوانده بودند: «انسان سازندۀ تاریخ است!» کاش پیش از آنکه نقشی در تاریخ ایران بازی کنند، این جملۀ مارکس را نیز آویزۀ گوش میکردند: «راه جهنم با نیات خوب فرش شده است!»(۲۹)
آبان ۱۳۹۳
http://www.gheybi.com
———————————-
(۱)دلارام مشهوری، رگ تاک، انتشارات خاوران، ج۱، ص ۵۴
(۲) بهروز خلیق، در صحبت با صدای آمریکا، http://youtu.be/yIcjAOPQ-bY
(۳) سعید شاهسوندی، گام به گام تا فاجعه؛ محاسبۀ هر دو طرف اشتباه بود، مصاحبه با بی بی سی
(۴) همانجا
(۵) داریوش آشوری، مقاله: «سروش، غزالی دیگر؟»، سایت روزآنلاین
(۶) همانجا
(۷) همانجا
(۸) /سروش/ http://fa.wikipedia.org/wiki
(۹) ارسلان مرشدی، رهاوردی از گفتمان انقلاب اسلامی، همشهری آنلاین، ۱/۱۲/۱۳۹۱
(۱۰) مهدی فتاپور، ماجرای مناظرههای تلویزیونی بهار ۱۳۶۰، بی بی سی، ۲۰۱۱م.
(۱۱) متن مناظرۀ تلویزیونی،ص۳:
(۱۲) همانجا،ص۱۹
(۱۳) همانجا، ص۳۲
(۱۴) همانجا،ص۳۹
(۱۵) همانجا،ص۴۹
(۱۶) همانجا،ص۵۵
(۱۷) همانجا، ص۳۵
(۱۸) همانجا، ص۴۷
(۱۹) => (۵)
(۲۰) همانجا
(۲۱) همانجا
(۲۲) همانجا
(۲۳) => (۸)
(۲۴) => (۱۰)
(۲۵) => (۳)
(۲۶) => (۳)
(۲۷) => (۳)
(۲۸) => (۳)
(۲۹) ضربالمثلی اروپایی است که مارکس تکرار کرده است.