امروز با رشد ارتباطات و... در جهان کوچک شده با رفت وآمدها و... که نیازهای جدید ایجاد کرده و... اگرچه حکومتها بدان بیتوجهاند. با این حال جوامع منطقه غالبا از قافله جهانی به خاطر رشد آگاهیها فراتر از حکومتها رفته و دیگر شدهاند.. نگاهی به انبوه مهاجران از نخبگان و برگزیدگان که در دانشگاهها غالبا مشغولند.
مشکل تمدنهای کهن آن است که نگرشهای حاکم در ادوار گذشته متوقف شدهاند، زمانیکه سروکار ما با شهرهای امروزی نبوده است. سروکار ما بیشتر با جوامع «فرقهگرا» تا جنگهای هفتاد و دو ملت بوده است. با اقتصاد کشاورزی تا عشایری و... که در انتظار باران از آسمانها بودهاند.
امروز سروکار ما غالبا در «کلان شهر»ست با بی قانونی – ونوعی هرج ومرج حتی در ایاب وذهاب که میبینیم ” ترافیک» مساله اصلی است، در اقتصاد “تورم افسار گسیخته” که هیچکس پاسخ گو نیست – فساد از حدگذشته است، شکافهای طبقاتی – فقر فرهنگی به موازات فقر اقتصادی – تا جاییکه همه در خوف و رجا با این نابرابری زندگی میکنند. در حالیکه میتوانیم با رشد تکنولوژی باران مصنوعی تولید نماییم و...، و در کشاورزی حداقل به نسبتی خودکفا شویم -و بسیاری موارد دیگر - راه حل همه اینها مدیریت علمی - با برنامه مشخص و... بوده که در ادواری از آن غافل ماندهایم.
هنوز در شهرها و مدیریت قانونمداری - «حقوق شهروندی» تعریف «جرم سیاسی» و.... ملحوظ نیست که تنها راه رهایی از همه مشکلات بالاست – تا به توسعه برسیم. چه «توسعه به مثابه آزادی است» منتها قبل از همه باز هم عدالت و برابری در نگاه تا در عمل و اجرا... مهمترین است به ویژه که کشورهای شرق غالبا فقیر ویا بااقتصاد «تک محصولی» اداره میشود.
کشورهایی حتی ممکن است به نوعی «توسعه» هم رسیده باشند ولی استثمارکارگران – فضای بسته و... هنوز وجود دارد – نمونه چین که با شعار به اصطلاح کمونیسم «فاصله فقر وغنی» ادامه دارد حتی بیشتر از کشورهای سرمایهداری – در حالی که میلیاردها دلار سهام در آمریکا متعلق به چین است کشوری که بزرگترین وامدار به خاطر فساد بانکها است که اخیرا دو سه تا از آن را دولت زیر نظرگرفته است – به همین دلیل جمهوری خواهان «اوباما» را به سوسیالیست بودن متهم میکنند.
نگرش «مادی» که توسط مارکس مبنا قرار گرفت اگرچه واقعیتی ملموس در کشورهای غربی را افشا میکرد ولی راه حل آن اوتوپیاهایی بر مبنای همان امر نبود، که او دیکتاتوری «پرولتاریا» را مطرح نمود، به علاوه چگونه از کارگران میشد انتظار رعایت حقوق بشر را داشت.(۸) نمونه در انتخابات شیراک که غالبا در فرانسه به «لیونل ژوسپین» از حزب سوسیالیست رای منفی و واکنشی رای به ماری لوپن دادند.
در حالیکه سیاست و مدیریت جامعه برای پیشرفت و توسعه و... نشان داده است که با دموکراسی – جابجایی قدرت – پذیرش رقابت و... آزادی بیان و اندیشه میسر است – و در مورد کارگران و... با تشکیل سندیکاها و تصویب قوانینی حقوق آنها تامین شده البته با حق اعتصاب و.. که هرگز نداشتهاند.
در نتیجه در کشورهایی چون روسیه «حزب کمونیست» خودرا نماینده کارگران خواند بدون انتخاباتی و... که در انقلاب روسیه قرار نبود، و اجازه سندیکا هم به کارگران هرگز نداد. فساد و باندهای مافیایی از همین لحظه بر آمدند که در اواخر کارت عضویت حزب کمونیست میلیون «روبل» به خاطر امتیازات رفاهی «مسکن – ویلا – مرخصی – و...» قیمت داشت.
باید تحلیل نمود چرا از بستر این «ایدالیسم» حکومت لنین و استالین بر آمد که نقض غرض بود. و پیآمدهای آن «اقتصادگرایی» بیشتر در نظامات غربی تا «امپریالیسم» و استعمار و استثمار و.. و دو جنگ جهانی شد.
چه «مارکس ایدالیسم خودرا از ایدالیسم کانت و دیالکتیک هگل گرفته بود که از ابتدا تناقض را درذات خود داشت».(مارسل گوشه. پاریس) «ارزش افزوده» کار تحقیقی او «واکنشی» دربرابر رشد نظام سرمایه و تکنیک و بورژوازی و... بود که در جوامعی «مدرنیته» و مبنای آن را که فرد حقوقی بود فراموش نمود.
در ضمن مارکس هم در مانیفست دوم اعلام کرد با این شعارهای شما «من هم احساس میکنم مارکسیست نیستم». ایدالیزه نمودن دیدگاههایش با اوتوپیاها و...... توسط لنین و استالین «قلب حقایق واقع» بود که جهان سوم را که هنوز «خود» را درنیافته بودند آشفته نمود که «در کشور ما عامل فریب روشنفکرانی و... شد که بعد زمینهساز کودتای ننگین ۲۸مرداد شدند.» (بابک امیر خسروی).
با «ایدئولیژیزه» کردن آن لنین دین جدیدی ساخت که بعد با تعصبات کور در کشورهای عقب مانده حتی در روسیه و ایران و بسیاری کشورها که هنوز در مرحله کشاورزی و شبانی بودند بحران آفرید که حتی در روستاها «جنگ و دعوا» به سود مالکین بیشتر شد.»(اردشیر آوانسیان – خاطرات)
در خود روسیه هم هنوز به دموکراسی نرسیده است و از دیکتاتوری و فساد رها نشده به «فئودالیسم صنعتی رسیدهاند.» (آلن تورن – جامعهشناس) زیرا که در این ایدئولوژی «انسان فینفسه» تعریف نشده بود که خودرا باور کرده شخصیت حقوقی یابد – تعریفی که ابتدا «مفهوم» بود ولی در بعضی کشورها در برابر«شاه» برده و بنده بود.
در حالیکه انسان کرامتش واجب و فراتر به عنوان «حق الناس» رعایت حقوقش لازم و... است. او «حقی است که دارای حقوق است».(کانت)؛ حقوقی که تا به رسمیت شناخته نشود توسعه ناپایدار و تقریبا محال است. همانگونه که بعد از بردن رضاشاه ما با فقر و قحطی و بیکاری و... روبرو شدیم تا جاییکه در تظاهراتی در میدان بهارستان عدهای از گرسنگی فریاد میزدند «ما نان میخواهیم» و تعدادی کشته شدند. امری که زمینهساز رشد «حزب توده» شد که مشکلات فراوان در زمان دولت ملی مصدق آفرید. در دانشگاهها حتی بیشتر که در برابر آن «انجمن اسلامی دانشجویان اول بار به پیشنهاد محمد نخشب با شرکت حسین راضی – ابراهیم یزدی – مهندس سحابی و بسیاری دیگر از دانشجویان تشکیل شد».(مهندس سحابی خاطرات)(۱).
این گروه بعد از مدتی دو گروه شدند؛ گروهی تکنوکرات و در مسایل اجتماعی طلبگی پیشه نمودند و طرفدار «حکومت اسلامی تا حکومت موحدین» و گروهی چون حسین راضی – نخشب که اکثریت دانشجوی حقوق بودند بدین نتیجه رسیدند که برای «موثر بودن» در توسعه کشور و گذار از عقب ماندگی باید «حزبی» شد، و دارای برنامه که «سوسیالیسم در واقع یعنی برنامه معطوف به توزیع برابر ثروت و فرصت در کشور» و چون هنوز اندک بودند به حزب ایران پیوستند که سوسیالیست بود.
اینها در آنجا تا به کمیته مرکزی راه یافتند و بدین گونه حساسیت گروهی از اعضا منجمله “مهندس زیرکزاده” را بر انگیختند، چه حسین راضی رییس کمیته مرکزی شده بود. و یکی دو تا دیگر از کمیته مرکزی از اینها بودند، حتی رییس کنگره حزب آقای «جواهری» از اینها انتخاب شد.
در نتیجه یک روزنامه یکی از اینها به راضی که رییس کنگره بود بدون اجازه توسط مهندس زیرکزاده باز شده، او ادعا میکند که «اینها هنوز با هم نزدیکتر و یک فراکسیونند» که در تمام احزاب جهان قابل تجربه هست. منتها انحصارگری که همیشه بلای نهادهای مدنی بوده است باعث میشود که تعدادی اینها را منجمله «نخشب» را از حزب اخراج کنند. باقیمانده هم با اخراجی منشعب شده با تشکیلاتی جدید «جمعیت آزادی مردم ایران» فعالیت تازه آغاز میکنند.
قبلا نخشب در حزب کلاس فلسفه دایر کرده بود. حتی در مشهد و شهرستانها که میرود طرفداران جوان را که منشعب میشوند تا مدتی برایشان کلاس فلسفه گذاشته بوده است، منجمله در مشهد «سامی – شریعتی و...» که از این بهبعد فعال سیاسی میشوند. اینها قبلا در کانون نشر حقایق اسلامی محمد تقی شریعتی آموزش دینی و قرآنی میدیدند.(۲) غرب اگر به دموکراسی رسید در «فلسفیدن» فرد اجازه داد در تمام امور «چون وچرا» کند.
نخشب با انتشار کتاب «نزاع کلیسا و ماتریالیست» به افشای فساد در کلیسای قرون وسطا دست زده و ماتریالیسم را واکنشی در برابر آن برای جوامع غربی که به توسعه نیمبند رسیده بودند معرفی نمود - امری که در شرق راه حل نبود – و با چند کتاب دیگر در حزب ایران بدان جا رسید که اعلام کرد «سوسیالیسم و دموکراسی دو جلوه از یک حقیقت حکومت مردم بر مردم است». چه اوسوسیالیسم را بر مبنای «خداپرستی» قرار داده که اگر درست فهمیده شود در کشوری چون ما «رهاییبخش» است، همانگونه که امروز در کشورهای آمریکای لاتین ما نیکاراگوئه را در برابر کوبا داریم که ساندینیست در اولین فرصت حکومت خودرا به لیبرال واگذار نمودند و بعد از یک دوره با رشد آگاهی مردم به حقوق خود، انتخابات را بردند. در حالیکه کاسترو با «الگوگرفتن از روسیه استالینی» دیکتاتور ی پیشه کرد. بعدا یکبار در چکواسلواکی در کنگرهای اقتصادی به روس اعتراض کرده «چرا در مورد اقتصاد شما با امریکا بارها همکاری نموده و...» جواب دادند «ما سیاست را از اقتصاد جدا کردهایم»(۷) چه روس همان کار امپریالیست را در اقتصاد برگزیدند – حتی در تجارت اسلحه.
در روسیه شوروی «آن جا انسان همیشه خودش و کرامتش و حضور و حقوقش فراموش بود» هرچه بود همهاش شعار آن هم برای جهان سوم که بهشت خیالی را به تصویر میکشیدند، وبعد از جهنم بدتر برای فرارییی که در مقطعی از کشور ما به آنجا گریختند “کتاب اجاق سرد همسایه.
درحالیکه در فرانسه ما «ژان ژورز» را داریم که با تز «آشتی ایدالیسم با ماتریالیسم» در کتابش برای راه حل سوسیال دموکراسی را پیشنهاد نمود. در انگلستان نوعی سوسیالیسم فابینی که به مدیریت شورا میرسد چه، «هر کشوری سوسیالیسم خود را دارد.» (رنه سدیو)
در ایران محمد نخشب در فضای باز دوره مصدقی - با این توجیه که در ایران هموطنانی لیبرال و طرفدار آزادی اندیشه و گروههایی عدالتخواه «اقتصادی» بودند راه حل را «سوسیالیسم و دموکراسی» پیشنهاد کرد. امری که اقتصاد و فرهنگ هر دو را برای پیشرفت و توسعه مدنظر قرارداده بود – مبنای همه اینها را «خداپرستی» که فرهنگی - تمدنی ما بود. چه، وقتی خدا را مطلق میکردیم بر هرگونه مطلقیت «انسان – نوشته – ایده و.. قلم باطل میکشیدیم» چه، همه مشکلات بشر نتیجه مادهپرستی نیست.
وقتی خدا را با الهیات تنزیهی درسیاست و مدیریت مطرح میکردیم که سلبی و مبتنی بر نفی بود به انسان خودباور در زمین برای توسعه رسیده که «لیس لل انسان الی ماسعی» و «رعایت اخلاق را باحقوق تا دیگری اندیشی و...» میسر دانسته و معرفی میکردیم.
از نظر ما «سوسیالیسم یعنی برنامه» در هر کشوری «معطوف به برابری در حقوق و فرصت و...» حتی در کنگره سوسیالیست در اروپا در سال ۱۳۳۷ که «خلیل ملکی» را آن جا دعوت کرده بودند به همین «برنامه معطوف به برابری بومی...» رسیده که او بعد از ورود به ایران مطرح نمود و نوع آسیایی آنرا «هند» معرفی نمود. و از این زمان بر نوع بومی سوسیالیسم در هر کشوری پای فشرد؛(خاطرات خلیل ملکی) سوسیالیسمی که از نظرات مارکس ناشی نمیشد چه هنوز نیمه صنعتی بودند.
الهیات تنزیهی پاد زهر سمومی بود که مارا به خاطر «تقلید و...» به بحران تمدنی و فرهنگی گرفتار میکرد که کرده بود. امری که بسیاری را به واکنش وامیداشت و این واکنش در زمان حکومت «دولت ملی» به سود ما نبود به همین دلیل دکتر مصدق در اولین بار که روزنامه ما با بحران مالی روبرو شد از طریق یکی از دوستان, ما را در برابر حزب توده که «از سفارت روس و انگلیس هر دو کمک کاغذ – مالی و... میگرفتند»(۳) کمک نمود.(۴)
چه «چاپخانه زندگی» روزنامه ما را در شماره آخرش گرو نگهداشته بود و... که چند شماره را بدهکار بودیم. بعد از قیام سیام تیر هم «به برنامهی سوسیالیستی ما توجه نمود».(مهندس سحابی)
دیدگاههای هگل و مارکس در ایران «کارآیی» نداشت بویژه که ما علوم انسانی نداشتیم. او اولین کسی بود که سوسیالیسم و دموکراسی را لازم و ملزوم هم معرفی نمود. امری که نوعی «آوانگارد» را در رابطه با مدرنیته و حقوق و... تداعی میکرد. مدرنیته هم ابتدا از بستر کلیسا توسط طلبهای «مردد» درقرن پنجم سربرآورد.(از کتاب «مدرنیته چیست» آلکسیس نوز) محمد نخشب سوسیالیسم بر پایه خداپرستی را تنها «جایگزین» تئوریک برای نسلی بعدی در کشوری چون ما ارائه کرد.
معمای سوسیالیسم او آن است که بسیاری بخاطر تبلیغات عریض و طویل و گستردهی «سوسیالیسم مارکس» تصور کرده که هرکس سخن از سوسیالیسم گفت منظورش همان مارکسیسم بوده در این مرحله «شاه» آن را بنام «مارکسیسم اسلامی » القا نمود. در صورتیکه ما «در هر کشور و ملتی که برای عدالت اجتماعی مبارزه کرده سوسیالیسم یعنی عدالت اجتماعی و برنامه مبتنی بر آن داریم، همانقدر که تاریخ «بورژوازی و سرمایهداری داریم.»(رنه سدی یوفیلسوف -پاریس)
و اما نهضت خداپرستان سوسیالیست که با نگاه امروز میشود آنهارا «چپ اخلاق»گرا نامید، جوانان مسلمانی بودند بیشتر «اخلاقگرا» که در اسلام مبنا «تقوا» است. «ان اکرمکم تقواکم» و در اسلام «قسط» را داریم که هر کس به سهم خود و ارزش کار خود بهره باید ببرد. «لیس للانسان الی ماسعی»
از منظر فلسفی ما یک سوسیالیست مارکسیست را در مجموع سوسیالیست در نظر نمیگرفتیم. بخاطر آنکه او مبنای عقیدتی خود را مطابق نظر مارکس «ماتریالیسم دیالکتیک» باور کرده است و فرهنگ را روبنا به حساب میآورد، اقتصاد را مبنا قرار داده، که برآن مبنا هرکس در جستجوی سود بیشتر است؛ «ایدالیسمی که تناقض را دربطن خودداشت» (مارسل گوشه) امری که از قرن پانزدهم در اروپا بیشتر با رشد بوروازی و شهرنشینی شایع شد. ولی در شرق هنوز یک انقلاب به خاطر موارد عقیدتی «عرفانی – دینی» برای اقتصاد نداریم اگر هست واکنشی زودگذر، بیبرنامه و... است.
آنچه در خداپرستی مطرح است آن است که هرگونه شیئی - پدیده، موجود با «لا اله» از حالت قدسی بدر آمده با، آنچه که در کشورهای شرقی بویژه با همه مسلمانی با «خرافات» نتوانستهاند از دام آن رها شوند تا «خود - من، شما - ما» شوند و شخصیت پیدا کنند طلب حق و حقوق متفاوت کنند، ، بههمین دلیل به دموکراسی هنوز نرسیدهاند. تنها با نگرش «خداپرستانه است که میشود «خود» را یافت، چه انسان اسطورهساز است وگرنه تمام مشکلات بشر از ماده پرستی نیست».
باخداپرستی میشود هرگونه مطلق نگری، خیره سری را از قبل زایل نمود و باز تولید مداوم را در سایه نگرش چند بعدی - پلورالیسم فکری که بنیان هرگونه «آزادی» اندیشه, بیان است تضمین کرد و تداوم بخشید. وز قبل پذیرفت که «واقعیت خودیک فرایند است» و مطلق نیست. چه در هر صورت ما از طریق خصوصی کردن تجربه دینی - خصوصیترین اسطورههایمان را پروبال میدهیم، و حتی دین را بر اساس زندگی شخصیمان تعریف میکنیم و یا اسطوره و آیین را بر اساس زندگی نامه شخصی منابعی تلقی میکنیم که هویت شخصی مان را برایمان مهیا ساخته است.
یعنی باز نوعی مطلقیت را از قبل و درون خود میپذیریم. ما با «الهیات تنزیهی» از آن زمان با شکستن بتهای ذهنی و اسطوره و مطلق درونی با الهیات فرهنگی و تنزیهی که «مبنای آن آگاهی» بود، بر گرفته از ادیان توحیدی وابراهیمی - زمینه رشد را با تفکر فلسفی و روشنفکرانه فراهم میآوردیم تا «خودسازی» را درجهت رفتن به سوی پیشرفت و توسعه هموار سازیم. چه، وقتی خدا را مطلق میکردیم هرگونه مطلق را رد مینمودیم، چه در مکان چه در زمان چه در بیان چه در فهم چه در تصور چه در «فرد در شاه – مراد و...» و هرگونه بیانی را برای بیان این «مطلق» ناکافی برای ابراز آن در نظر میگرفتیم که «لیس کمثله شئی».(قرآن کریم) که انسان در مورد «شئی» به نسبتی میتواند اظهار نظر کند و در مورد خدا باید مواظب باشد که «هرچه بگویی شرک است»(۵) زیرا که «نه مرکب بود و جسم نه مریی نه محل و...» و بنابراین تکیهگاه ما یک مفهوم انسانی با «کمال اخلاقی» بود. شاید ایدالیسمی و... محال ولی این امر با تامین «حقوقش» تحققش میسر است. و با قدری فضای باز و «رشد فرهنگی» غیر ممکن نیست.
از اینرو برای آرمان شدن حقیقت هر چیز نمیتوانیم در گسترهی شهود ناب بررسی کنیم حتی با «خرد محض»(کانت) چه «پای استدلالیان چوبین بود»(مولانا) بلکه باید شکلی تاریخی «عینی – تجربی» از دانش را متصور شویم که بالاجبار به نوشتار وابسته است و نوشتار و حتی فرهنگ معلوم شده که امروز جز پیچیده کردن اشکال مختلف حقیقت و دور کردن انسان از طبیعت و مفاهیم ناب کاری انجام ندادهاند و نمیدهند. در نتیجه باور ما با اندیشه خداپرستی و جهان بینی توحیدی از ابتدا بر این مبنا قرار میگرفت که انسان در هر صورت بخاطر پیچیده کردن مفاهیم زمان، مکان، فرهنگ، و ایدهی تجریدی از موقعیت طبیعی، حقیقت بنیادین و... بالاخره دور میافتد و با این بینش خودرا دور مینگریست، پس با این نگرش هرچیز قابل تغییر، کمال، تصحیح، و برگشت و قابل انتقاد بود. وگرنه رشد و کمال محال بود.
در دنیایی که امروز معلوم شده تمام حقایق مفهومی به جز بازی کلمات و واژهها نیست، و قوانین علمی که غالباً مبتنی بر ریاضیات است ابطالپذیر است و مدرنیته چیزی نیست جز آن که بپذیریم که بیانات و برداشتهای ما از حقایق جز استعاره و مجازها نیستند و...، زیرا که حقیقت هرگز در دسترس ما قرار نخواهد گرفت و... تنها با الهیات «کمال طلب» میشود مدارج ترقی و توسعه را پیمود.
بدینگونه بود که ما فرهنگ را زیربنا گرفته واصولا ملی - اسلامی با «خرافات زدایی» - یعنی در کار اجتماعی بیشتر فعال «فرهنگی» بودیم.. و درحوزهی آکادمیک و روشنفکری فعال، که نخشب حقوق خوانده بود و بعد دکترای مدیریت در آمریکا گرفت. چه، با جهانی شدن و کوچک شدن جهان ما از هگل و مارکس و... گذشته بودیم و بیشتر نیاز به تحلیل «شرایط» داشتیم که سخت نیازمند «توسعه پایدار» بودیم.(مهندس سحابی) چه فقدان «تحلیل شرایط» روشنفکران ایران را غالبا گرفتار واکنش رادیکال نمود که در نهایت از بسترش استبداد راست سنتی «سرمایه – فساد و..» به خاطر اقتصاد نفتی – رانتی بر آمد. در حالیکه شعار مبتنی بر «جمهوری» بود.
در غرب هم – بیتوجه به انسان و فرهنگ و... روشنفکری غرب بعد از مکتب فرانکفورت واگزیستانسیالیسم سارتر و... نیچهای شده بودند و «نیهیلیست» (بر ماس) که جنبش ۱۹۶۸ را در فرانسه داریم حتی حزب کمونیست را به حاشیه راند. ولی ما تازه روند «نوزایی» را در دهه بیست آغاز کرده بودیم که با کودتا ی ۲۸ مرداد سقط شد. با اینحال ما با هر ایسمی که مارا از «خود» غافل میکرد به خاطر مطلقیت آن در نهایت در تضاد بودیم.
آن روز محمد نخشب در عین مسلمانی فراتر از دین غالب، و سنتی رفته مبنای جهان بینی را عملاً «الهیات تنزیهی» که از هر پدیده افسون زدایی مینمود ارائه کرد که تازگی داشت. چه مشکل اصلی ما هنوزهم «خرافات باوری» بوده و است.
از اینرو در برابر نابرابری و تبعیض در جامعه بیتفاوت نبود، و در اقتصاد به سوسیالیسم و برنامه میرسید حاصل نهاییاش «سوسیال دموکراسی» بومی بود، که اینها را برای مردم ایران در یک نظام دموکراتیک میسر میدید تا از استبداد ایدئو لوژیک پرهیز شود که «خدا» را مطلق میکرد. که در آن دوره بورژوازی در جهان میرفت که تبدیل به امپریالیسم شود و شد و ما شاهد تضاد بین «نیروی کار وسرمایه» از یکسو ومبارزه بین «استعمارگر و استعمارشده» به خاطر عقب ماندگی فرنگی بودیم.
به همین دلیل خداپرستان سوسیالیست نظرشان در انقلاب اسلامی در جامعه پر از تضاد و تناقض به «دموکراسی شورایی» بود. پیشنهاد آن را به رهبر فقید انقلاب و آیتاله طالقانی داده و در مجلس خبرگان توسط نمایندهاش «دکتر نوربخش» مطرح کرد که بخش کوچکی از آن تصویب شد. اینها دموکراسی شورایی را تئوریزه کرده و در کتابی منتشر نمودند ولی در مجلس خبرگان روحانیت سنتی آن را بر نتابید تا امروز به شورایاری رسیدهاند که نوعی رد گم کردن است.
دراین تفکر ایمان به «خدا» به ایمان به آزادی انسان منجر میشد، امری که حاصلش «استعلای» نوع بشر بود که حتی در اروپا هم منجربه توجه به این «استعلا» و ضرورت آن برای رسیدن به «سوسیال دموکراسی»یی از سوی احزاب سوسیللیست اروپا در قرن بیستم شد. چه، «انسان ارگانیسمی است که در آزادی شکوفا میشود.»(کانت)
بدینگونه مطلقیت از ایده مارکسیستی تا از هر ایدهای زایل گردید که ما بعد از جنگ جهانی دوم مکتب فرانکفورت را داریم. چه، نگاهها معطوف به فرهنگ شد و دیگر «انسان حیوان سیاسی»(ارسطو) یا اقتصادی معرفی نشد(مارکس)، حتی «اراده معطوف به قدرت»(نیچه). چه، با رشد آگاهی و ارتباطات «این اراده معطوف به نقد عقلانی تا نقد اخلاقی قدرت گردید.»(برماس)(۶)
————————————-
پانوشت:
۱. مهندس سحابی – خاطرات جلد اول
۲. بیش ازاین به کتاب نهضت خداپرستان سوسیالیست رجوع کنید
۳. خاطرات انور خامهای در کتاب «پنجاه نفر وسه نفر»
۴. کمک مالی با هدیه تصویرش که مابه حراج گذاردیم نمود، چه بعد معلوم شد «آنکس که بیشتر از همه آنرا خرید از طرف او بود».
۵.
۶. در کتاب «انتقاداتی فلسفی از هگل و...»
۷. نقل از روزنامهی کوبا
۸. مار سل گوشه فیلسوف سیاسی – پاریس