هفتاد سال پیش احمد کسروی کتابچهای نوشت با این عنوان و در آن با توجه به وضع بحرانی ایران پس از جنگ جهانی دوم و خطر جدایی آذربایجان هشدار داد:
کسروی در این کتابچه کوشید دربارۀ سرنوشتی که در انتظار ایران بود بیندیشد و هشدار دهد. او نخبگان ایرانی را فراخواند بر امیال گروهی چشم بپوشند و بهخاطر منافع ملی اندیشه ها را هماهنگ کنند. در زمانی که نفوذ آشکار و پنهان قدرتهای خارجی سراسر ایران را درمینوردید، کسروی باور داشت که:
با آنچه امروزه از دهۀ ۲۰ میدانیم شکی نیست که اگر حزببازیهای سفیهانه نبود، امکانات واقعی برای تحقق آرزوی کسروی فراهم بود. از نفیسی و دهخدا تا فروغی و مصدق گروه بزرگی از اندیشمندان میهندوست و محبوب وجود داشتند، که میتوانستند در این راه پیشگام شوند، اما با پیدایش حزب توده و قدرتیابی دوبارۀ ملایان شکافی در جامعه پدید آمد که تحقق چنین امری را غیرممکن میساخت.
امروزه پس از ۳۵ سال حکومت اسلامی کار بدانجا رسیده است که نه تنها از تأمین «منافع ملی» سخنی در میان نیست، بلکه آیندۀ کشور را حتی در چند ماه آینده نیز نمیتوان پیش بینی کرد. تا آنجا که «ورشکستگی اقتصادی» و یا «درگیری نظامی» می تواند تکانهای باشد که نهایتاً کشور را به پرتگاه تجزیه و نابودی سرنگون سازد.
حال آنکه «دوراندیشی» از شاخصهای جوامع پیشرفته است و «آینده پژوهی» (Futures studies) مدتهاست بهعنوان یکی از شاخههای علوم اجتماعی در اغلب دانشگاهها آموزش میشود. فراتر از آن در هر کشوری نهادهای دولتی و بنیادهای غیردولتی پرشماری میکوشند با بررسی روندهای اقتصادی، اجتماعی و علمی دربارۀ نارساییهای موجود هشدار دهند و آیندۀ بهتر و باثباتی را تدارک بینند.
از خدمات بزرگ دانش «آینده پژوهی» جلوگیری از «جنگ اتمی» میان دو بلوک غرب و شرق است. می دانیم جنگ جهانی اول نهایتاً بدین سبب به وقوع پیوست که کشورهای درگیر تصور میکردند استفاده از سلاحهای جدید باعث کوتاهی جنگ خواهد شد، درحالیکه سبب ویرانی و کشتارهای بیشتر شد. اما اینبار دانشمندان توانستند سران دو بلوک را قانع کنند که جنگ اتمی محدود ناپذیر است و به نابودی کل بشریت خواهد انجامید.
بنابراین «آینده پژوهی» نه با «پیشگویی»، بلکه بیشتر با بررسی اوضاع امروز سر و کار دارد! وانگهی، در شکلگیری آینده، بویژه در زمینههای اجتماعی، عوامل چنان پرشماری نقش دارند که تنها آیندهای «محتمل» و یا «ممکن» قابل پیش بینی است.(۳) آنهم به شرطی که با روندهای سالم و قابل پیش بینی روبرو باشیم. تنها در این صورت می توان «آیندۀ ممکن» را متصور شد و به منظور دستیابی به «آیندۀ مطلوب» کوشید.
چون از این دیدگاه به ایران امروز بنگریم، می بینیم که در آن شاید کمتر از هر کشوری از آینده سخن میرود و این دلیلی ندارد، جز نامشخص بودن آیندۀ ایران و نگرانی ناشی از آن، که خود بیانگر بحران کنونی است. در این باره که بحران همۀ جوانب زندگی جامعۀ ایران را فراگرفته کسی شک ندارد، منتهی بسیاری بحران اقتصادی، برخی بحران سیاسی و گروهی بحران فرهنگی را عمده می دانند و باور دارند که غلبه بر یکی به بحران زدایی از دیگر جوانب منجر خواهد شد. در این میان بحران اصلی اغلب از نظر دور می مانَد:
روشن است که در هر کشوری مشروعیت حکومت بنیان اصلی است و گفتن ندارد که حکومت اسلامی تنها بدین دلیل که بر اساس «قانون اساسی» ابدی قلمداد میشود، بههیچوجه بر بنیان دمکراتیک استوار نیست و در دنیای امروز فاقد هرگونه مشروعیتی است. از سوی دیگر، این حکومت از آنجا که «مشروعیت» خود را از مسلمانی اکثریت مردم ایران کسب میکند، از ثبات کمنظیری برخوردار است و حتی می توان گفت، از «قدرت» ناشی از پشتیبانی گروهی از ایرانیان برخوردار است!(۴)
این تناقض را باید بدین فهمید که تکیه بر اراده و انتخاب آزاد شهروندان معیار جوامع دمکراتیک است، درحالیکه حکومت اسلامی با معیاری قرون وسطایی برقرار است، زیرا «مشروعیت» خود را بر تعلق مذهبی قرار داده است. بدین توجیه که چون اکثریت اهالی ایران شیعه هستند و در این مذهب دین و حکومت جدایی ناپذیرند، پس حکومت کشور از آن رهبر مذهبی است.
وابستگی مذهبی دهها میلیون شیعه، نه آزادانه و ارادی، بلکه ارثی و اجباری است، (زیرا ترک آن می تواند به قیمت جان تمام شود) از اینرو حکومت اسلامی تنها مادامی استوار است که در ایران معیارهای قرون وسطایی حاکم باشند و در هر لحظۀ تاریخی میتواند فروریزد، که در آن ایرانیان اعلام کنند دیگر اجازه نمیدهند ایمان آنان در راه امیال سیاسی قربانی شود.
آیا تصور چنین تحولی است که حتی متولیان حکومت اسلامی را از سخن گفتن دربارۀ آینده بازمیدارد؟ آیا میتوان مردم کشوری مانند ایران را به سبب وابستگی مذهبی گروگان گرفت و از ورود به دنیای امروز و معیارهای زندگی مدرن بازداشت؟ جای شگفتی نیست اگر حکومتی بر چنین پایۀ لرزانی بهر وسیلۀ تبلیغی و تدبیر عملی (مانند ازدیاد بیرویۀ جمعیت) بکوشد «قدرت تشخیص» مردمان را چنان ضعیف نگهدارد که سرسپردگی مذهبی را بر منافع ملی برتر نهند.
مهمتر از «بنیان حکومت» سمتگیری کلی آن در برخورد به مشکلات درونی و بیرونی است. در تاریخ چه بسا حکومتی از «مشروعیت قرون وسطایی» برخوردار بوده، اما با سمتگیری در جهت منافع ملی باعث پیشرفت جامعه شده است. نمونهوار دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا با آنکه «مشروعیت» خود را تنها از پیروزی در «جنگ داخلی»(۱۹۳۶م.) به قیمت ۳۰۰ هزار کشته کسب کرده بود، توانست در طول چهار دهه اسپانیا را از ویرانی و عقب ماندگی به ردۀ ده کشور پیشرفتۀ دنیا برساند.
چون از این دیدگاه به «دکترین سیاسی» حکومت اسلامی بنگریم، با واقعیتی نفسگیر روبرو میشویم. بدینصورت که مهمترین و اساسیترین سمتگیری سیاسی این حکومت «مبارزۀ ضدامپریالیستی» است، زیرا «حفظ و تداوم انقلاب اسلامی» تنها در گرو مبارزۀ بیامان با «قدرتهای امپریالیستی و دست نشاندگان آنها» است. از اینرو حکومت اسلامی خود را همواره با دیگر کشورها در حال مبارزه میبیند و (صرفنظر از رژیم علوی سوریه) با هیچیک از کشورهای دنیا رابطۀ دوستی و همکاری ندارد. این خط مشی با ویژگی مذهبی رژیم نیز همسو است. بدینمعنی که ایران به عنوان کشور شیعه مذهب ناگزیر نمیتواند با هیچیک از دیگر کشورهای جهان اعم از مسلمان و غیرمسلمان روابط دوستانه برقرار کند، زیرا که دوستی با کافران (غیرشیعه) از نظر این مذهب مجاز نیست.
به دیگر سخن «ایران اسلامی» به تنهایی با دیگر کشورهای جهان در مبارزهای ابدی درگیر است که بنا به تبلیغات رژیم نهایتاً باید به فروپاشی تمدن امروزی و برآمدن «تمدن اسلامی» منجر گردد!
هیچکس با کمترین بهرۀ هوشی نمیتواند باور کند که چنین «مبارزه»ای به پیروزی بیانجامد. اما هیچکس نیز حاضر نیست تصور کند که ادامۀ این «مبارزه» به کجا خواهد انجامید و به چه قیمتی تمام خواهد شد و همین دلیل دیگری برای اجتناب از آینده نگری در میان ایرانیان است!
در این میان پرسش اصلی این است که آیا مردم ایران محکومان دست بستۀ حکومت اسلامی هستند؟
نگاهی به جامعۀ ایران نشان میدهد که در طول سه دهۀ گذشته قشر بزرگی از ایرانیان با شناخت دستاوردهای فرهنگی و تاریخی ایران و در هماهنگی با ارزشهای مدنیت نوین پایگاهی گسترده را شکل دادهاند که از آن میتوان به درستی بهعنوان «جامعۀ مدنی ایران» یاد کرد و تنها نیرویی است که میتواند ایران را از لغزش به فاجعۀ نابودی نجات دهد.
جامعۀ مدنی ایران بهخوبی میداند که در هیچ جا هیچ حقی با زور گرفته نشده است و هیچ رفاه و امنیتی با قهر فراهم نیامده است. راهبری جامعه بهسوی آیندهای روشن به راهکارهای عقلانی نیاز دارد و رفتار خردمندانه تنها با منش مسالمتجویانه ممکن است. ستیزهجویی هرگونه اندیشهورزی را غیرممکن میسازد و راههای رسیدن به تفاهم و نزدیکی را سدّ میکند. تنها دمکراسی است که با شناخت حق مساوی برای همۀ شهروندان امکان همزیستی و آینده سازی را فراهم می آورد. نوسازی ایران تنها زمانی ممکن خواهد بود که وابستگی ملی برتر از هرگونه وابستگی قرار گیرد و خدمت به ایران والاترین وظیفۀ هر ایرانی درک شود. در سیاست خارجی نیز برقراری روابط دوستانه با همۀ کشورهای جهان تنها راه رسیدن به استقلال واقعی، امنیت و پیشرفت در همۀ زمینه هاست.
جامعۀ مدنی ایران در راه رسیدن به تبلور و انسجام، گذشته از «منادیان اسلام سیاسی» با مانع اجتماعی بزرگی درگیر است. این مانع که آن را بطور کلی میتوان «طیف چپ» نامید، از مجموعۀ بازماندگان سازمانهای پرشمار «چپ» تشکیل شده است. پس از سرکوب و تلاشی سازمانهای چپ، هواداران آنها که اغلب از خانوادههای مسلمان برخاسته بودند همچنان «غیرمذهبی» و وفادار به «نگرش چپ» باقی ماندند و اینک که دیگر از وابستگی سازمانی برخوردار نیستند، در خطوط اصلی نگرش خود هماهنگی شگفتانگیزی دارند. از اینرو با توجه به کمیت پرشمارشان از آنان میتوان بهعنوان قشری اجتماعی یاد کرد و با توجه به حضورشان در رسانهها برای آنان نقشی اساسی در شکلگیری آیندۀ کشور قائل شد.
خطوط اصلی «نگرش چپ» چنین هستند:
ـ چپها با آنکه از میهن دوستی بری نیستند، با هویت ایرانی مشکل دارند، زیرا تاریخ ایران را تاریخی پر از ظلم میدانند که بر آن شاهانی مستبد به شقاوت و سفاهت حکم راندهاند. برای آنان تنها جنبۀ مثبت در تاریخ ایران: فروپاشی اشرافیت منحط ساسانی در پیامد حملۀ اعراب، گسترش اسلام مساواتطلب در قبال جامعۀ کاستی ایران و بویژه تسلط «شیعۀ علوی» در دوران معاصر و «مبارزات ضداستبدادی روحانیت» است.
ـ چپها «سرمایهداری جهانی به سرکردگی آمریکا و دستنشاندگانش (بویژه اسرائیل)» را همچنان غارتگران کشورهای فقیر و دشمنان عدالت و صلح جهانی میدانند.
ـ چپها از آنجا که برقراری عدالت اجتماعی را هدف عمدۀ مبارزۀ اجتماعی میدانند، با آنکه خود «مذهبی» نیستند به عقاید مذهبی تودهها احترام میگذارند تا از بروز شکاف در جبهۀ متحد عدالتطلبی جلوگیری کنند.
پیش از این به مبارزۀ یک تنۀ «ایران اسلامی» با «امپریالیسم» اشاره شد و دیدیم که چگونه بیخردانه آیندۀ کشور را به خطر میاندازد. اسفبار آنکه «چپ»های ایران با آنکه نسبت به دیگر اقشار از سطح آموزش بالایی برخوردارند، نه تنها از این سیاست پشتیبانی میکنند که آنرا ضامن استقلال ایران میدانند.
علت اساسی این بیخردی را باید در ارزشی دانست که اینان برای ستیزهجویی قائل بوده و هستند. اسلامشناسان شکی ندارند که «ستیزهخویی» مهمترین مشخصۀ مسلمانی است. این مشخصه در میان رهبری شیعه چنان بارز است و خط خونینی که در تاریخ پنج سدۀ گذشتۀ ایران بجا گذاشته چنان چشمگیر،که ملایان خود نیز در پی پنهان کردنش نبوده و نیستند:
اما اینکه ستیزهجویی در آستانۀ انقلاب به بزرگترین «ارزش اجتماعی» بدل شده بود و نسل جوان ایران را بکلّی مجذوب خود ساخت، مدیون «فرهنگ چپ» هستیم! (۵)
امروزه دیگر روشن است که ستیزهخویی شاخص بدویت و لازمۀ زندگی صحرانشینی است و بشر از زمانیکه شهرنشین شد و تقسیم کار ضرورت یافت به همیاری و همکاری اجتماعی نیاز پیدا کرد. از همان زمان نیز تکامل فرهنگی و رشد انسانی معنی دیگری نداشته است جز آنکه مسالمتجویی و مهر را در روابط انسانی نهادینه کند و ظرافت بخشد.
در جوامعی مانند ایران و هند که زودتر پا در این راه گذاشتند ستایش رفتار مهرآمیز و کردار مسالمتآمیز از دیرینهای چند هزار ساله برخوردار است و در آثار اندیشمندان و هنرمندان بازتاب یافته است. بویژه سرایش سرایندگان گذشتۀ ایران را میتوان یکسره ستایش از نیک رفتاری و مهرجویی دانست.
فرازهایی مانند: «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند»، «میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است»، «مُلک سراسر زمین نیارزد که خونـی چکد بر زمین».. بازتاب فرهنگ ایرانشهری است که در میان ایرانیان پرورده شده و سدههای طولانی در برابر «تهاجم فرهنگی» اقوام بیابانگرد پاسداری شده بود.
اسفا که در دهۀ بیست که کشورهای پیشرفتۀ جهان با تجربهآموزی از دو جنگ جهانی در پی درافکندن بنیان استوار جوامع مدنی بودند، «چپ»ها در ایرانی که حتی یکبار هم شورش دهقانی رخ نداده بود منادی «مبارزۀ طبقاتی» شدند و در کشوری که در آن تا بحال رنگارنگترین اقوام در کنار هم زندگی کرده بودند، سخن از «احقاق حقوق خلقها» به میان آوردند و در نهایت ستیزهجویی را به عنوان «مبارزۀ حقطلبانه» و بزرگترین ارزش فردی و اجتماعی بر کرسی نشاندند.
نافذترین جنبۀ سمتگیری به سوی فرهنگ بدوی در ادبیات و بویژه سرایش «چپ» بازتاب یافت. انبوه جوانانی که از خانوادههای مذهبی یکراست به حزب توده سرازیر شده بودند، از آنجا که در تبلیغات حزبی همان «ارزشهای کربلایی» اینک با نمایی فریبنده بازتاب مییافت، در این حزب جا خوش کردند و پس از ۲۸ مرداد نیز در همسویی حیرتانگیزی با ملایان، خشونت و ستیزهجویی کور را در جامعه گسترش دادند.
از «شاملو» که «حمیدی شاعر» را در شعر خود «آونگ» میکرد تا «سایه» که «مرگ در میدان» برای «یک آرزوی مردانه» را شیرین مییافت، موجی از ستایش خونریزی، شهادت و حماسه جامعۀ ایرانی را در نوردید و «ارزشهای اسلامی» را در نسل جوان ریشه دار ساخت.
بدین ترتیب «چپ» ایرانی در آستانۀ انقلاب ۵۷ به میدانی وارد شد که رهبری شیعه در آن بسیار کارآمدتر بود و کوشید با سلاحهایی «مبارزه» کند که ملایان در استفاده از آنها بسیار آزمودهتر بودند.
اسفا که «چپ»ها پس از خدمت به قدرتیابی رهبری شیعه و سرکوب خود بدست همان رهبری، هیچگاه در اینکه چرا از سلاحهایی استفاده کردند و در میدانی جنگیدند که رهبری مذهبی را بهقدرت رساند شک نکردند! آنان تاریخ و هویت ایرانی را چنان آلوده بودند که پس از سرکوب و کشتار رفیقان خود نیز ناگزیر به «ارزشهای اسلامی» وابسته ماندند. چنانکه امروز هم حق به جانب از همان «ارزشهای انقلابی» دفاع میکنند و همچنان مجذوب «مبارزۀ حکومت اسلامی با امپریالیسم»اند.
چپها پس از سه ده که حکومتی مذهبی شیرۀ جان جامعۀ ایرانی را میمکد، از روشنگری دربارۀ مذهب حاکم به بهانۀ احترام به عقاید عامه طفره میروند. نه تنها آلترناتیو واقعی برای این رژیم نمیشناسند، بلکه رویدادهای ایران را چنان «تحلیل» میکنند که جز توجیه مشروعیت رژیم چیزی نیست. آنان که دمکراسی در کشورهای پیشرفته را بهعنوان خیمهشببازی مسخره میکنند، خیمهشببازی دمکراسی زیر سایۀ ولایت فقیه را سکّۀ نقد میگیرند و با ستایش از «استقلال حکومت اسلامی»، در نشریات رنگارنگ خود در داخل و خارج «آزادی» در سایۀ این حکومت را ممکن جلوه میدهند. از اینرو باعث شدهاند که مردم ایران در «ترس از سرکوب» و «امید به بهبود» در منگنه قرار گیرند.
هواداران سابق سازمانهای «چپ» که روزی با بهترین آرزوها برای ایران به این سازمانها پیوسته بودند، امروزه به پای دومی بدل شدهاند که تعادل حکومت اسلامی را هر بار از بحرانی به بحرانی دیگر نجات میدهد و از اینرو به مانع عمده برای تحول مثبت جامعه بدل شدهاند! وگرنه چه بسا که «جامعۀ مدنی ایران» تا بحال مدتها بود که تکلیف خود را با «حکومت حجاب و تعزیر و صیغه و قصاص و رشوه و فساد...» روشن کرده بود.
آیا پیشبینی کسروی دربارۀ «چپ»ها شگفت انگیز نیست؟ او در کتابچۀ یاد شده نوشت:
——————————-
(۱) احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟، ۱۳۲۴ ش، اردیبهشت، تهران، ص ۷ و ۳۹
(۲) همانجا، ص ۳۹
(۳) آینده پژوهی، ویکی پدیا، آیندهپژوهی http://fa.wikipedia.org/wiki/
(۴) برای توضیح مختصر مفاهیم “قدرت”، “قهر” و “اقتدار” ر. ک.: بهرام محیی، قدرت و قهر در فلسفه سیاسی هانا آرنت
(۵) در مقالۀ جدیدی بنام “اوتیسم چپ ایران” نگارنده دربارۀ ” چپ امروز” مینویسد،”مشکل چپ این است که خود را بازنمیشناسد .. درک درستی از جهان ندارد.” پس از آنکه “مبارزاتش” در همۀ زمینهها ناکام مانده “اینک تنها، “جیغ و داد راه می اندازد، ولی دست به هیچ کاری نمی زند.” بعبارت دیگر پس از نقش بر آب شدن آرمانهایش، جز ستیزه جویی نمی داند و نمی تواند. چنانکه برای حفظ این آخرین “سرمایه” حتی حاضر نیست از “تروریسم” فاصله بگیرد: “به خاطر آن که مراقب اعتبار و حرمت مبارزۀ انقلابی” است! و در آخر خط از آنجا که خود دیگر آرمانی ندارد، حاضر است “ستیزهجویی” را در خدمت همۀ “ستمدیدگان و تحقیر شدگان” (از بهائی و سنّی گرفته تا زنان و همجنسگرایان) قرار دهد! درست مانند “جاهل”های محله های قدیم برای “چپ”ها نیز اصلاً مهم نیست “دعوا” بر سر چیست و آیا “جیغ و فریاد راه انداختن” به رفع ستم و یا بهبود اوضاع منجر خواهد شد و یا نه؟! آنان ظاهراً خود نیز حس کردهاند که در جامعۀ مدرن آینده جایی ندارند: ” چپ لازم نیست از خود موجودی اجتماعی، خوشایند زندگی اجتماعی مدرن بسازد، در آن زمینه کسی به چپ نیاز ندارد..” حسن حسنپور، اوتیسم چپ ایران، بولتن سیاسی “اخبار روز”، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
(۶) احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ ص ۱۰
■ جناب غیبی
بر نکات درست و مهمی انگشت گذاشتهاید. متاسفم که این روزها میبینم چنین گروهی به پاچه خواران پوتین در پاره پاره کردن اوکرایین تبدیل گشتهاند. صرف نظر از نقش غرب در وقایع اوکراین باید گفت که اینان زیر علمی سینه می زنند که در جای خود نوبت که به ایران برسد ایران را هم پاره پاره خواهد کرد و آقایان لابد هورا خواهند کشید.
سپاس، داش علوم
■ جناب غیبی با سلام. از خواندن نوشتۀ خوب شما بسیار خرسند شدم.
شما بر کاستیهایی بنیادین انگشت گذاشتهاید که چپها یعنی همان نیرویی را که میتوانست و هنوز هم کمابیش میتواند در سرنوشت ملت ایران اثری سازنده داشته باشد، تخته بند و مویهگر گوری بیمرده کرده است. متاسفانه، چندی است چنین نوشتههایی روز بسیار کم دیده میشود. من سخنان شما را دوبارهگویی نمیکنم، و با کلیت آن همسویم. به راستی که اکنون هواداران پیشین «چپ»، شاید اگر هم بخواهند، دیگر نتوانند خود را بازتعریف کنند. به سخن دیگر، به دست دادن یک کیستی روشن از این نیروی بالقوه باارزش، بسی دشوار شده است. تنها میتوان گفت اکنون از آنها، که این نگارنده هم در همان زادگاه بالیده، است، جز گروهی باورمند به یک «ستیزه جویی مقدس» و زاهدنمایانه، چیزی باقی نمانده است. البته، شاید نتوان گفت کار آنها به پایان رسیده است. بلکه شاید بتوان گفت و من چنین آرزویی دارم که اگر آنها فرصت باز اندیشی در پارادایمهای خویش را از دست ندهند، میتوانند نقشی سازنده برای کشور بازی کنند.
به گمان این نگارنده، چهار باور یا پارادیم زیر، پارادایمهایی هستند که این نیرو باید تکلیف خود را با آن مشخص کند:
۱) باور آیینی به تقدس طبقه کارگر همچون یک طبقۀ اجتماعی پیشاهنگ، بیآنکه تعریفی به روز، از جایگاه این طبقه در جمعیت کنونی کشور و سازمان اجتماعی کار در ایران و جهان به دست دهند،
۲) باور آیینی به برتری سوسیالیسم همچون یگانه آرمان برتر، بی آنکه تعریفی امروزین از سوسیالیسم به دست دهند،
۳) باورمندی به ستیزی کور، لجوجانه، و یکجانبه با «سرمایه»، بیآنکه بتواند بگوید آیا خود سرمایه در سوسیالیسم میتواند نابود شود یا نه،
۴) باور به دفاعی کلیشهای، آیینی، شیفتهوار و خام از دموکراسی، در حالیکه خود هنوز به چیزی به نام «سرشت ویژه» کمونیستها باورمندند. این «سرشت ویژه»، چیزی است که هر کس آن را یکی از ویژگیهای شخصی خود بداند، هرگز نمیتواند دموکرات باشد و از آرمان دموکراسی، هواداری کند.
من میپندارم اگر بیشینۀ این نیرو بتوانند گریبان اندیشگی خود را از دست این چهار پارادایم فاسد رها کنند، آنگاه میتوانند نقش اجتماعی سازندهای در جامعۀ ایرانی داشته باشند. اینکه آنها بخواهند و یا بتوانند به چنین کار بزرگی دست بزنند، بر من پوشیده است. اما من و گویا شخص شما نیز، اگر همین را از کسروی آموخته باشیم که گفتنی را بگوییم، بخشی از آنچه را باید، انجام دادهایم.
شادباشید
بهرام خراسانی
۲۹ خرداد ۱۳۹۳