هر تحولی غالبا با یک جنبش پوپولیستی آغاز شده که حاصل فضای بسته و فقدان نهادهای مدنی، احزاب سیاسی و... است. در نتیجه امروز روشنفکران و مصلحین اجتماعی نظرشان به رفرم و اصلاحات و فضای باز است. برای توضیح بیشتر از منظر آکادمیک، «پوپولیسم»(Populisme) نوعی عوامگرایی تا تحریک به کنشهای کور اجتماعی از طبقات محروم جامعه با وعدههای حتی «غیرممکن» در انتخاباتها است (۱) و حتی بیشتر علیه دولتهای قانونی است تا جنجال ایجاد کنند و «Popoulace» نوعی عوامزدگی(۲) از سیاستپیشگانی است با «خودشیفتگی» که بر مطالبات طبقات محروم و آسیبپذیر جامعه تکیه کرده و با شعارهای عدالتطلبانه و رادیکال حتی نامسئولانه «به قدرت» رسیده ولی غالبا ناکام مانده، حاصلش یأس و انفعال اجتماعی شده است، امری که بیشتر واکنشی بدون برنامه و هدف مشخص در جوامع فاقد حزب و نیروهای «شناسنامهدار» جمعی است.
در برابر آن «پوپولاریته- پوپولر» (Popularite-populair) نوعی مردمگرایی است(۳) که غالبا در رجالی با اخلاق، متاثر از دیدگاههایی برابریخواهانه، دموکراتیک و حقوقبشری که در برنامههایی آیندهنگر و انسانی، نویدبخش طبقات فرودست بوده مشاهده میشود، امری که انگیزه بخش طبقات پیرامونی در جوامع و ورود بهصحنه در انتخاباتها، تا امور اجتماعی شده، اینها در نهادهای مدنی یا شراکت در احزاب دارای ایدئولوژیهای برنامهدار و تشکلهای مردمی بهعنوان کنشگران اجتماعی فعال میشوند.(آلن تورن جامعهشناس- پاریس) شباهت اندک این دو غالبا فاجعه بار است که مورد سوءاستفاده عدهای گاهی قرار گرفته و عامل «بیاعتمادی» در جامعه شده است. در جهانی که بحران «بیاعتمادی و فساد و...» عوامل اصلی عقبماندگی است.
گذار از این عقبماندگی نیاز به تشکلهای مدنی دارد که حاصلش تکوین جامعه مدنی در شهر با انگیزه و امید است، که هر کسی در احزاب سیاسی متشکل شده، در برابر «شهر» احساس مسئولیت کرده، کنش نشان داده، امری که به تولد «شهروند» و حقوق متعدد شهروندی و قوانینی در این رابطه بینجامد.
قبل از شکلگیری جامعه مدنی «Societe civil» جماعات انسانی هنوز مراحلی را طی نکرده، طبقات اجتماعی، تقسیم کار جمعی و حتی نهاد «دولت- ملت» را فاقد بودند، هنوز نگاهها ایدئولوژیک و ایدئولوژیها سنتی بود و عامل از خود بیگانگی انسان و انسان فاقد کنش و سیاست در حد کلام و تنبیه بود.
تغییرات فرهنگی هنوز آغاز نشده و انسان هنوز خود را نیافته، از یکسو ثروتمندان که یا از سرمایه و زمین پولدار شده در اقلیت، و اکثریت هنوز فقیر و درمانده، حکومت با اقتصاد کشاورزی «فئودالیته» و زمینداران با فرودستان چون برده و رعیت رفتار کرده که تئوری «خدایگان و بنده» از هگل حاصل چنین دورهای است.
یا در شهر از کارخانه و سرمایه و رشد صنعت و تکنوکراسی- تا حاکمیت بورژوازی- و شرایطی که الهامبخش نظرات مارکس در دورهای در اروپا بود، بعدا با انباشت سرمایه و استثمار- در برابرش لشکر بیکاران- پرولتاریا و... که زمینهساز جنبشهای محرومان شد، (مارسل گوشه.) در چنین شرایطی فلسفه و کلام بیشتر توجیهگر، در جستوجوی دنیای مثالی- آرمانی، و متعلق به یک طبقه خاص «نخبگان» بود، ایدهآلیسمی که گاهی پلیتیزه و عامل «توتالیتاریسم» شده است.
«پوپولیسم» متعلق به چنین شرایطی بود که هنوز جماعات انسانی جامعه نشده اگرچه در گروههای کوچک- روستا یا کارخانه به هم پیوسته بودند و در برابر اقلیتهای ثروتمند گاهی شورشی مینمودند تا «رادیکالیسم کور» که بدتر شده، و در کشور ما بارها تجربه شد. جماعات انسانی با شکلگیری «شهر» متوجه نوعی مطالبات اجتماعی، نیازهای شهر و تخصصهای جدید، از حوزه نظر به عمل «پراگماتیسم»، از ذهن به عین «پوزیتیویسم» و... و روابط اجتماعی، زندگی مدنی، تا به رشد آگاهیها منجر و با مقررات و قراردادها جامعه شدند. در صورتیکه «قبلا در برابر فاصلهها و شکافهای فقیر و غنی» بعضی بهخاطر نابرابریها قوای تعقل منطقی را از دست داده، فوقالعاده تلقینپذیر شده و بهسرعت تحتتاثیر عوامفریبان قرار گرفته، و برخی بهطور غریزی دستخوش کنشهای ابتدایی شده، در چنین شرایطی حتی اشخاص فرهیخته ممکن بود تحتتاثیر جماعت واکنشهاشان نامعقول باشد (جامعهشناسی گیدننز ترجمه منوچهر صبوری ص ۶۶۹)
با شهرنشینی دوره تئوریهای مستبدین سنتی که ایجاد «فضای بسته» بود گذشته است. از این بهبعد در بعضی کشورها بورژوازی به نسبتی وسایل رفاه حاشیهنشینان، کارگران، فرودستان را بهعلل مختلف با استقرار «دولت رفاه» تامین کرد که در تولید اینها آثار مثبت خود را بخشید، امروز در غالب کشورها، بازار و اقتصاد را اینها دراختیار دارند. با پرداخت مالیاتها بودجه را اینها تامین میکنند. امری که با کمکهای مسکن، اشتغال، آموزشوپرورش مجانی، بهداشت و درمان مجانی تا حق مرخصیهای سالانه و اجباری، حق اعتصاب، حق بیکاری، حق بازنشستگی و... که حاصل آگاهی جوامع توسعهیافته بود، و بیشتر در برنامههای عدالتخواهانه در حکومتهای«سوسیال دموکراتیک» تا رفاه اجتماعی تامین شود. چه دیگر با رشد ارتباطات انسان با «حیوان سیاسی، حیوان اقتصادی، حیوان اجتماعی و... چون گذشته.» تعریف نشده، که باید با حقوق متحقق شود، وگرنه در انتظار واکنشهای غیرخردمندانه آن باید بود.
امروز اگر در کشورهای توسعهیافته گاهی جنبشهای کور حاشیهنشینان را مشاهده میکنیم غالبا حاصل زندگی مهاجران، پناهندگان و... که از حداقلها محرومند، ولی در جهان سوم حتی بخش عظیمی از مردم بومی را هم بهصورت انبوه «فراموش شده» و غیرقابل پیشبینی شاهدیم، جماعاتی که نه تنها فقر مادی بلکه فقر فرهنگی را هم تجربه میکنند. در این شرایط همیشه باید در انتظار واکنشهایی پیشبینی نشده «پوپولیستی» بود، بهویژه که این کشورها غالبا حزب بهمعنای خاص خود ندارند، در حزب است که هر کسی احساس میکند میتواند، حق جابهجایی اجتماعی و طبقاتی، شراکت در قدرت و سیاست، و... را با تلاش بیشتر داشته و میتواند برای شهر و جامعه موثر باشد. در ضمن دولت میتواند با تماس با رهبران احزاب به نیازهای ضروری جامعه واقف شده و... از اینرو امروز بیشتر به دموکراسی مشارکتی و وجود احزاب سیاسی و پلورالیسم نظرها معطوف است.
در دوران مدرن بعد از رنسانس «شهر» بهزندگی انسان تعین جدید بخشید و بدو هویتی تازه داد، انسان از مرحله هویت اسطورهای به مرحله تیپهای اجتماعی گام نهاد، و دیگر از گذشتههای تاریخی و خردهفرهنگها و افسانهها و خرافاتها گذشته... و با ایدئولوژی و آرمانهای آیندهنگر با «برنامه» مطالبات جدید را مطرح کرد، چه، انسان وارد «افقهای» دیگری از هستی شده بود که بیش از همه «فرد حقوقی» در طبقه خاص خود مطالبات جدیدتر را طلب میکرد، اولین آن «کار» و بعد «امنیت اجتماعی، شغلی و...» بود، در رابطه با این دو به قرارداد اجتماعی و دموکراسی مشارکتی و... نظرش معطوف شده که هدف غالب جنبشها و انقلابات شد، این روند فرهنگسازی نوینی را در رابطه با نیازها باعث شد چون دموکراسی و حقوقبشر و... و تعریف جدید از انسان، در «رنسانس» که مبانی سیاست و مدیریت را تغییر داد، «مدرنیته» و به حقوق و برابری متوجه شد.
حاصل این روند بهطور خلاصه رشد مطالبات اجتماعی، آغاز تاریخ جدید، پیشرفت در تکنیک و سرمایه و... است که دنیا را به پیشرفته و عقبمانده تقسیم کرده است که همه حاصل نظامات نمایندگی و دموکراسی و رعایت حقوق اولیه انسان از «حق حیات، مسکن، آموزش، بهداشت و مهمتر از همه حق دانستن تا مشارکت در قدرت و سیاست بوده است تا خودمختای انسان که «مدرنیته رادیکال» نام گرفت.(مارسل گوشه)
در محافل پژوهشی پوپولیسم در حوزه سیاست، جامعهشناسی و ادبیات وهنر، هریک برداشتی متفاوت از آن داشته، تا جاییکه در ادبیات و بهویژه رمان «دکترینی است در رابطه با انبوه مردمانی آسیبپذیر و قابل ترحم» فرهنگ لاروس- که درباره شرایط زیستشان برنامه، ایدئولوژی، و حرکتهای اجتماعی در برابر طبقات فرادست تجویز میشود، در کشورهای پیشرفته غالبا برنامه تامین اجتماعی بیشتر معطوف به حمایت از این طبقه است، طبقهای که در حاشیه شهرها، یا با جابهجایی جمعیت از روستا به شهرها مسکن گزیده یا محرومانی که به عللی جزو این طبقه قرار گرفته، در مجموع فرودستانی که تمام ایدئولوژیهای عدالتطلبانه در ارتباط با زندگی اینان مطرح شده اگرچه گاهی بهسود یک عده «عوامفریب» که در جستوجوی قدرت بوده، تمام شده، یعنی اینها غالبا «چوببستهای» دیکتاتوری بوده و...، بدین خاطر اینک این واژه «پوپولیسم» در حوزه سیاست بار منفی داشته است.
بهویژه در کشورهای با اقتصاد «نفتی» و رانتخواران که در رابطه با منافع محرک اینان هستند. در حوزه جامعهشناسی پدیدهای است قابل تامل، که از یکسو بهخاطر فقدان آموزش مدنی تبدیل به لمپن شده «پیر بوردیو- پاریس، و عامل شورشهای کور، از نظری تبدیل به قربانیان اجتماعی و انبوه نیروهای آسیبپذیر در گوشه و کنار شهر، حتی بهنام نیروهای «کارتون خواب» در جامعهشناسی «Victim social»(آلن تورن)، که نیازمند توجه بیشتر از سوی دولتها بوده است. نقش دولتهای رفاه- «سوسیال دموکرات» در اروپای امروز معطوف به اینان است، باوجود آمریکا که به بهانه «اولترالیبرالیسم» از اینها «بیخانمانها Homeless» غفلت میشود، البته دموکراتها غالبا برای اینها برنامه داشته ولی در کنگره این برنامهها ردشده، که متاسفانه مردم آمریکا بیشتر به کاهش مالیاتها در انتخاباتها توجه دارند. مشکل «اوباما» امروز بیشتر معطوف به بیمههای اجتماعی و حمایت از این محرومان است که میلیاردرهای جمهوریخواه برنمیتابند. بعد هم غارت بانکها و... که هر از گاهی اقتصاد این ابرقدرت بیمار را تشدید میکند. و اینک بهترین فرصت برای گفتوگو با آن است.
آموزش مدنی فرودستان در جوامع توسعهیافته یکی از وظایف دولتهاست، تا این فرودستان تبدیل به «کنشگر اجتماعی- Acteur social» شده، (آلن تورن)- که در سیاستها باید دارای حقوق برابر با دیگران باشند یا فراتر رفته در کشورهای دموکراتیک در احزاب سیاسی چپ و «اصلاحطلب» وارد شده، روند حوادث را گهگاهی در انتخاباتهای آزاد بهسود خود تنظیم کرده، این احزاب غالبا از روشنفکران یا نظریهپردازانی تشکیل شده، تا راهحلی برای تعادل اجتماعی و پیشگیری از شورشهای کور تا انقلاب ارائه دهند، وجود اینها امروزه یکی از عوامل توسعه است. این فعالیتها حتی احزاب راست و محافظهکار را که از دین و کلیسا و سنت بهره میگرفتند بهخاطر انبوه رای، متوجه دموکراسی و رای این اکثریت کرده، تا جاییکه نام این احزاب در پایان قرن نوزدهم با پسوند دموکراسی همراه شده، احزاب «دموکرات مسیحی»، یا در آلمان دولت بیسمارک حزب سوسیالیست را بهرسمیت شناخت و قانون تامین اجتماعی تا حق اعتصاب و اتحادیه و سندیکا را تدوین کرد، زیرا برای رشد و توسعه نیاز به همکاری خالصانه این نیروهای محروم در تولید داشت.
بدین خاطر است که بعضی کشورها چون چین بهخاطر «شدت استثمار» تولیداتشان از کیفیت بالا برخوردار نیست. در این کشورها هنوز با وجود ایدئولوژی به اصطلاح «سوسیالیستی» حقوق «فرد» به بهانه ایدئولوژی رعایت نمیشود، در حالیکه استثمار بهخاطر کارگر ارزان از همه جا شدیدتر است. بهعلاوه همیشه هزاران میلیارد دلار اوراق سهام از آمریکای «امپریالیسم» داشته که امروز ارزش گذشته را ندارد.
در کشورهای توسعهیافته و حتی در حال توسعه امروز سعی میکنند این پدیده حاشیهنشینی را با کمکهای اجتماعی از میان بردارند. در انگلستان نوعی جنبش اجتماعی و سوسیالیستی بهنام «فابینها» را در قرن 19 داریم که در جستوجوی برنامهای برای رفع فقر و محرومیت اینان بود که به نظام شورایی باور داشت.
در فرانسه احزاب چپ و روشنفکران غالبا اینها را وارد بازیهای سیاسی کرده و به آنان انگیزه داده تا جاییکه رای اینها غالبا رییسجمهور، نمایندگان مجلس و... را تغییر میدهد، حتی بسیج اینان بهسود جامعه، بارها علیه فاشیسم موجود «ژان ماری لوپن» عمل کرده و راه را بر آن بسته است – فرانسه.
یعنی در معادلات قدرت این نیروها با حضور خود بهیکباره بازی را بهسود خود و کل جامعه و کشور و حتی جهان به هم پیوسته به هم میزنند و دولتی مردمی «سوسیال دموکرات» یا لاجرم «راست میانه» به جامعه سرمایهداری تحمیل میکند، «نمونه انتخابات 1996» فرانسه که ژاک شیراک درنهایت با 82درصد در برابر راست افراطی برنده شد.
البته در ایتالیا این امر باعث شد که «برلوسکنی» در دوره قبل نوعی جنبش پوپولیستی از بورژوازی «بیفرهنگ» با مالکیت ماهوارهها و فرارسانهها ایجاد کرده و با تبلیغات عریض و طویل بر کرسی قدرت تکیه زند، در آمریکا جورج بوش در انتخابات دور اول و دوم با بسیج کلیساها و ژستهای مذهبی از طریق حزب جمهوریخواه، «فسیلهایی که جهان را بهنام مسیح به آتش میکشند و امروز به نئوکانها معروف شده»، از نفتیها و اسلحهفروشها بهشکل «Majurite moral» نوعی جنبش پوپولیستی«عوامگرایانه» ایجاد کرد، و رییسجمهوری شد و حادثه برجها هم به کمکش آمد، یعنی «جنبشهای پوپولیستی در دنیای «رسانهسالاری»؛ Mediacrti» بازهم گاهی میسر است»-
آلن تورن در کتاب دموکراسی چیست- در فرهنگ ما این پوپولیسم، میتواند همان «عوامگرایی» ترجمه و تعبیر شود، حتی کسانی ممکن است «عوامزده» بهخاطر تماس با اینها شوند و از حوزه عوام فراتر نروند که نتایجی نامیمون در سیاستها، ومدیریتها بهبار آورد، چه امروز در روانشناسی اجتماعی معلوم شده این رابطه دوطرفه است، و با «یک دست زدن» یا «یک هیجان نابهنگام» سیاستمدار را به شبهه در بسیاری موارد «حتی خود» بیندازد.
مدیر یا سیاستمدار باید قبل از همه متوجه باشد تحریک نشود و شعارهای نامعقول و دردسرساز در داخل و خارج ندهد، شعارهایی که ممکن است گاهی مدیران متفاوت و نامسئول بدهند. باید توجه داشت برای سیاستمدار هر نوع سخنی نوعی مسئولیت برای او ایجاد میکند. امروز بهخاطر رشد تحصیلات، طبقات آسیبپذیر هم غالبا به منافع خود متوجه شدهاند، درعینحال که ممکن است فرصتطلبهایی از آن بهره ببرند.
بدین خاطر است که در دموکراسی مدرن تنها به رای اکثریت انبوه که به دیکتاتوری عوام ممکن است تبدیل شود کفایت نکرده، بلکه ضرورت حزب را مرتبا نمایندگان طبقات مختلف متذکر شده و فراتر رعایت حقوق اقلیت تا شرایط رقابتی در انتخاباتها را لازم میدانند، دموکراسی و انتخابات آزاد مقدمات خود را داشته که گام اول آن احزاب سیاسی، طبقات اجتماعی، روزنامه و رادیو تلویزیون همگانی، ائتلاف نیروهای سیاسی و... است تا مردم آگاهانه انتخاب کنند که رقابت و جابهجایی قدرت و حکومت، بهعلاوه رعایت حق و حقوق اقلیت، از مقدمات وجود حکومتهای مردمسالار است. حتی در بسیاری کشورها اعتبارنامه نماینده دیگر چون گذشته توسط اکثریت نمایندگان تایید و تصویب نمیشود، زیرا هر شهری حق دارد نماینده خود را که مورد تایید حکومتگران، و شاید اکثریت مجلس هم نباشد انتخاب کند. و بعضی اجازه نیابند با تکیه به اکثریت «تودههای خام» هر عمل و شعار خلاف قانون و منافع همگانی را برای خود مجاز بدانند. و بعد هم بدانها عمل نکنند. انتخابات دومرحلهای، در واقع این «تقلید دموکراسی» است.
در انتخابات دومرحلهای پیوسته با انتخاب یک جناح روبهرو بودیم. البته بعدها دیگر شد. در غالب کشورهای جهان برای رشد و توسعه سعی میکنند با این پدیده اجتماعی «پوپولیسم» که گاهی سیاسی شده و در خدمت گروههایی «عوامفریب» قرار گرفته، برنامهریزی معطوف به عدالت و برابری تا حدی ارائه و اجرا کنند. کشور ما از دوره پوپولیسم گذشته است، چه در انتخابات ریاستجمهوری «معین و هاشمی و...» در دور اول با تعداد نسبی رایدهندگان برای هر نامزد این امر به اثبات رسید، هر کدام از نامزدها نمایندگی یک طبقه و قشر را داشته و معلوم شد جامعه از مراحل پوپولیستی گذشته، که امروز یکی از علایم توسعه است.
هریک از نامزدها در دور اول در حدود چهار- پنجمیلیون رای بیشتر نداشته، طبقه فرهنگی، دانشگاهیان و...، طبقه متوسط جدید از تکنوکراتها، بوروکراتها، یک نامزد داشتند- اصناف و بازاریان جدید که از نظر درآمدی تقریبا در یک طیف قرار میگرفتند یک نامزد داشتند، کلان سرمایهداری جدید یعنی گروهی از بازاریان قدیم و نوکیسهها، خرده بورژوازی یکی، و در نهایت طبقات فرودست، روستاییان و کشاورزان که آن روز تقریبا اکثریت نسبی جامعه و شاید هم «50-50» بودند یکی و... منتها در انتخاباتهای دوران احمدینژاد دوباره شاهد شعارهای نامسئولانه، بیمحتوا و... شدیم که حاصلش تورم افسارگسیخته و ورشکستگی تولیدکنندگان بود.
دولتی که از همان ابتدا سازمان برنامه را منحل کرد. در جهانی که «برنامه» هر دولتی را متعهد و دارای شناسنامه میکند. دوره یازدهم با افزایش بحرانها دولت «اعتدال» با نامزدی «حقوقدان» انظار جامعه را به خود جلب کرد که در واقع یک «امتیاز» است، امری که بر حکومت «شعاری» قلم بطلان کشید که میتواند با حمایت تمام طبقات مختلف بر بحرانها فایق آید، امید که وعدههای او با حمایت همه بهبار نشیند.
پینوشتها: ۱ و۲ و۳ واژههای لاتین از فرهنگ لاروس نقل شده است.
«پژوهشگر –مرکز پژوهشهای عالی علوم اجتماعیEHESS» پاریس.
منبع روزنامه بهار ۱۶ مهر