بدون یک نظریهی شناختشناسانه و متد استقرائی و بدون برخورد متعادل با همهی نیروهای سیاسی نمیتوان از نظریهی حدوسط سخن گفت. هر نظریهی اعتدالی یک نظریهی حدوسط نیست. نظریهی اعتدال میتواند مضمون میانجیگرانه و وساطتآمیز میان دو جناح یا دو طرف یک مرافعه باشد. طرفداری کامل از اصلاحطلبی دینی به مثابه یک نیروی سیاسی چیزی جز طرفداری خطی نیست. مخالفت با سلطنتگرایان بطور کلی و دربست، یا نفرت به مجاهد یا چپ یا برعکس، طرفداری و حمایت از هرکدام از آنها- به صورتی کلی- در جهت نفی فرهنگ سیاسی استقرایی عمل میکند.
حمایت سیاسی بصورتی که در چند دههی گذشته اِعمال شده است، اِعمال سیاست به شیوهی قیاسی، یعنی از کل به جزء است و به همین سبب سیاستی سنتی است و به احزاب سیاسی سنتی گذشته تعلق دارد.
سنت حمایت از این یا آن نیرو به صورتی کلی در جهان مدرن فاقد کارایی است، چون غیراستقرایی است. مدرنیته بدون متد استقرایی، یعنی حرکت از جزء به کل، یعنی از محسوس به معقول، مدرنیتهای متناقض و مغشوش خواهد بود. در گرمیهای فکر 142 ، که در زیر میآید، جزئیات این بحث را شکافتهام