گذار از جامعه تودهوار به جامعه مدنی چنان سهل و آسان نبوده و نیست، امری که روشنفکران جامعه توده وار اینک برآشفته اند که چرا آنچه ما میاندیشیدیم نشد، و سایر گروه ها هم تقریباً به همچنین. «آنچه اتفاق افتاد در آن مقطع و با آن شرایط واقعی است و درست» (هگل) بویژه که ما فراتر «جامعه اسطورهساز تا اسطوره باور» بوده که هیچ تعهدی برای هیچکس ایجاد نمیکرد بدین خاطر هر کس به جایی میرسید دیگران را راه نمیداد. بویژه در نظام هرمی «قدرت» که خدا میشد و مابقی بنده، بدینگونه در جنگها «موج» برای هجوم و حمله ایجاد میکردند.
در نتیجه عدهای «کاریسما»ساختند و از توده ها «موج» آفریدند موجی که توان مهارش را نداشته و دیگران سوارش شدند. شکاف شهرو روستا آن را تسهیل مینمود و نمود.
در شهر هنوز فاقد تیپ های اجتماعی و طبقات اقتصادی که از مشخصات «توسعه نایافتگی» است بودیم. بجای آن گروههای مدعی روشنفکری، رادیکال، تا چریک و تروریست، که همه «واکنشی» به اوضاع و احوال بود، در عین آنکه بخاطر فضای بسته و خفه، نفس کشیدن «آزاد» هم هزینه داشت. باعینک امروز به گذشته ننگریم که بسیار تاریک بوده است ما باید از این مرحله عبور میکردیم که با این انقلاب تا حدی میسر شده است.
البته «همهی تاریخ واکنش به شرایط است با آگاهی بهشرایط میشد ازآن عبور کرد» که در آن مقطع نبود، همه «ذوق زده» شده بودند. چه، «نوستالوژی» همه روشنفکران فضای باز دورهی ملی شدن نفت و قبل از کودتای ۲۸ مرداد بود.
در کشوری که اولین حزبش بعد از مشروطه و جنگ جهانی دوم «حزب توده» بود و مابقی گروهها «تودهگرا» جز جنبش پوپولیستی غیرممکن بود و سلطنت جز با این جنبش نمیرفت، و کار هیچ گروهی نبود جز «روحانیت». منتها روحانیت ویژگی های خود را داشته و دارد که دومین نهاد «قدرت» در همهی تاریخ ایران بوده است، و از جنبش تودهای دموکراسی بر نمیآید. شناخت اینها هنوز در دستور کار هیچ گروهی نبوده و نیست.
حزبی که آرمانش اتحاد شوروی سابق و انقلابش انقلاب لنینی، پرولتاریایش کشاورزان و رعایا تا...(خاطرات اردشیر آوانسیان)...و وابستگی برایش موجه به خاطر انترناسیونالیسم کارگری، در حالیکه ما باید «ابتدا به شهرنشینی و «بورژوازی میرسیدیم»(کائوتسکی)(۱). کار این حزب فریب روشنفکران و محرومین به بهانه «حکومت پرولتاریا»... تا خرابکاری علیه جنبش ملی شدن نفت چون به سود «بورژوازی» بود؟!!, این پرولتاریا در ایران در روستا و در اختیار روحانیت بوده هنوز هم هست. بررسی این طبقه کاری دیگر میطلبد.
در انقلاب مشروطه بخشی از توده های سرگردان در کودتای محمدعلیشاه خانه مشروطهخواهان تقیزاده - دهخدا و...را غارت کردند. در ۲۸ مرداد به همچنین که بخشی از اینها از ده راند و از شهر رانده در شهر که گاهی از فقر «لومپن» شده بودند چون طیب و طاهر وحسین رمضان یخی و... در میدان بار فروشها تا شعبان بیمخ که از طرفداران آیتاله کاشانی بود در کودتایی که همه زیان نمودند. رضاخان هم ابتدا از این نیروها برآمد، از این نیروها «دموکراسی» برنمیآمد. عدم شناخت جامعه یکی از ویژگی های روشنفکری ما در دهه بیست بود و بعد هم بخاطر فضای بسته ادامه یافت، ولی روحانیت بخاطر تماس با مردم جامعه را خوب میشناخت.
«آرمانگرایی افراطی» حزب توده با اعتراف بعضی از آنها که در نهایت به سود امپریالیستهای آمریکا و انگلیس، دربار پهلوی و... بود زمینهساز نارضایتی ها با آشوبهای روزانه در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ در جنبش ملی شدن نفت گردید و درگیری ها که آغازگر اینها حزب توده بود، با روشنفکرانی که از بستر «اشراف بر آمدند» (ه.ا. سایه) بر عکس طلبه ها از ده و از بستر خانوادههای مستضعف و البته عوام که مطهری گفت «روحانیت ایران عوام زده است»، و.... همه اینها یک روند تکاملی بوده است. امری که مطهری در همان اوان انقلاب فهمید و در کتابی بیان داشت که «خمیر»شد، هنوز هم جرأت انتشارش را ندارند.
انقلاب «مشروطه» انقلاب روشنفکران بوده که در اولین فرصت از ضعف سلسله قاجار بهره برداری کردهاند. این بار انقلاب بر علیه آنها در نهایت بود، فرصتی که «روحانیت» بهره برد. عدم درک این امر یکی از پیچیدگی های شرایط امروز ماست که ما میراث دار «سوء تفاهم»های تاریخی بودهایم.
بنابراین هر کس که ادعای روشنفکری -مبارزاتی در حیات خود داشته در انقلاب اسلامی که «شاید فرصتی میشد» شرکت داشته و نمیتواند مدعی شود که «من نبودم» که همه بودهاند. چه، راه دیگری نبود. گفتیم «از این ستون به آن ستون فرج است». روشنفکری دینی هم بیشتر، که بازرگان با صداقت خاص خود در نهایت گفت «ما چقدر ایدالیست بودیم». چون راه دیگری نبود اگرچه «گذاری سخت بود» که هنوز پایان نیافته است. چه، علاوه بر بازرگان - رهبر فقید انقلاب در نهایت «جام زهر را نوشید» و فراتر از همه احمد حاج سیدجوادی اعلام کنندهی قانون اساسی و از بنیانگذاران نهضت آزادی در دهه چهل و.. «از مردم معذرت خواست». بیش از این آیتالله منتظری نه تنها معذرت از مردم بلکه «طلب مغفرت از خدا نمود».
آیا ما را از خارج مدیریت کردند؟ که به نظر «عبداله امیرانتظام آری» (کتاب خاطرات) و... ولی این همهی مسئله نیست. چه مهندس بازرگان بعد از یک عمر تجربه و مقاومت گفت «دموکراسی یادگرفتنی است» که اصل قانونمداری به علاوه «تعادل قوا» و دیگری اندیشی است، نه ترم های «اخلاقی» که کلی است و توجیهپذیر به بهانه مصلحت تا در نهایت تکلیف شرعی و... درعین حال که اخلاق فردی است و هرکس ممکن است انگیزهاش را به طریقی توجیه کند، در تعهد روشنفکری و«فرهنگی» است که عام است و نیاز جامعه که ما بخاطر فضای بسته هرگز نداشتیم...
به خاطر جامعه تودهوار «قدرت» هنوز در کشورما «فردی» و به هیچ کدام اینها پای بند نبوده و نیست که «کلاً آن الاانسان لیطغی و...» امری که منطق خودرا داشته. دموکراسی یک «عمل سیاسی» است که با انتخابات آزاد، نهادهای مدنی، آزادی بیان و نوشتار و بعد از بیان و... و آزادی اندیشه، و دولت پاسخگو و مسئول و تا توازن نیروها و مدیریت جمعی میسر و در جامعه موزاییکی ما میتواند محقق شود...، امری که امروز مشروعیتبخش هر دولتی است. البته هیچ انقلابی دموکراسی نیاورده است که اینجا با تسریع حوادث «انقلابی» تحمیل شد که آیتاله منتظری گفت «ما انتظار حکومت را نداشتیم».
امروز بعداز سی و چهار سال، بحث «قانون و حقوق و...» نیست زمان شاه هم نبود در حالیکه در هر دو قانون اساسی مشروطه و جمهوری با همه تناقض ها بود. چنین کشوری با همهی مشکلات نیاز به قانونمداری و شفافیت دارد تا از فساد و هرج و مرج و... رها شود. منتها اینها از ابتدای انقلاب اجرا نشد. قانونمداری هنوز متعلق به ما نبود. دمکراسی، قانونمداری یک فرهنگ است.که با آن «توسعه بهمثابه آزادی» است(آمار تیاسن برنده جایزه نوبل)(۲). منتها اینجا بخاطر توسعه نایافتگی نشد، چه، فرصت اندیشهورزی نداشتیم. توسعه فقط ساختن راه آهن و دانشگاه و راه و مخابرات نیست که در اولین تندبادحوادث فرومیریزد و هرج ومرج حاصلش میشود. توسعه قبل از همه بهرسمیت شناختن حقوق و حضور انسان در شهر بهعنوان شهروند است تا توسعه پایدار در برابر هر طوفانی از داخل و خارج بماند که «حقوق بشر» موتور توسعه است با فقدان این «موتور» عقب ماندگی نهادینه شد.
تجربه دهه بیست بعد از بردن رضاخان که با قحطی روبرو شدیم، و ارتش قبل از همه فروپاشید و تیمساران از ترس مردم گریختند، که ارتش فقط مامور سرکوب مردم بود، «بیانگر این مدعاست» که مردم کوچکترین واکنشی در برابر دشمن متجاوز نشان ندادند. محور سیاست و مدیریت باید کرامت وحقوق انسان باشد که اینها در فرهنگ سیاسی و تمدنی ما لحاظ نشده است، مدل زندگی ما اگرچه عوض شده بود ولی ما هنوز در زمان ساسانیان با همان مشخصات حتی فکر میکردیم.
در فرهنگ سیاسی مدرن سروکار ما با فلسفه سیاسی بر مبنای «حقوق» است و در «علوم سیاسی» مبنا «جامعه شناسی» و تحلیل آن، تا به توسعه پایدار رسید.
البته این ها متعلق به جوامع پیشرفته و مدرن است و اکثریت جامعه ما در شرایط پیشامدن زندگی میکردند. اگر چه طاهرا گاهی غیر از این بود که در شهرها خود را بازتاب میداد که بیش از بیست تا بیست و پنج درصد را نداشتند. به همین دلیل با همه تلاشها به دموکراسی نرسیدیم، البته به «دموکراسی عوام» رسیدیم که بدترین نوع دموکراسی است. (ارسطو) شاید نوع ِّ «بیعتی»که فرد در آن تابع جمع باید باشد و هست. امروز در دموکراسی مدرن تنها رعایت حق اکثریت کافی نیست بلکه اقلیت هم حق نقد، رقابت و .... دارد.
با تجربه انقلاب اسلامی معلوم شد که ما با توجه به شرایط اجتماعی، و خرافات های افزون در طول «قرنها» در شیعه، به دموکراسی و قانونمداری نمیرسیم و با انقلاب اسلامی هم علیرغم تلاشها نرسیدیم، امری که برای عدهای از ابتدا معلوم بود. بویژه که مشروعیت از نظر روحانیون «مشروعیت دینی» بود. ولی در دموکراسی و مردمسالاری سروکار ما با مشروعیت مردمی است. در دنیایی که محتوای بسیاری از مفاهیم عوض شده بود چون مفهوم امنیت و عدالت و حقوق و حتی انسان که امروز با انتظارات تازه غیر از گذشته است. امری که شاه هم نفهمید و خیال میکرد با رعب و وحشت جامعه را مهار میکند ولی تاکی؟ که از گذر زمان غافل بود. به همچنین برای روحانیت هم که هنوز مفاهیم سنتی و قدیمی مورد تأیید بود که الگوی حکومتی اینها هنوز دورهی صفویه بود. البته قرار هم نبود که روحانیت به حکومت برسد ولی رسید.
فشارها و حوادث بعدی این امررا شاید در «خلاء» و تناقضات ایدهها و گروهها ناگزیر مینمود که حالا افسوس میخورند «چرا وحدت نداشتیم». البته روحانیت هم یکپارچه نبود همانند دوره مشروطه که مشروطه مشروعه هم مطرح بود و معتقدین بدان هنوز در جستجوی آن در اولین فرصت بودند بویژه که اعتقاد داشتند روشنفکران در انقلاب مشروطه به آنها بیتوجهی کردهاند. با چنین ذهنیتی انقلاب اسلامی شد.
بعد از انقلاب مشروطه هم فضا چنانکه باید و شاید باز نشد تا جامعه به رشدی در خور نایل آید، تا نهادهای دموکراتیک چون حزب و... بوجود آید تا ما به معنی خاص کلمه «جامعه» شویم. ما هنوز «جماعت» و یا قشرهای اجتماعی بودیم. هنوز در جامعه «فرد» به رسمیت شناخته شده نبود. توده هایی که غالباً منفعل و تماشاچی که قرنها «رعیت» بودند، در حالیکه با طرح حقوقشان میشد در آنها حرکت ایجاد کرد تا جامعه شوند و کنشگر و...
جامعه مرکب است از افراد خصوصی، حقوقی، کنشگر و فعال که مبنا «فرد»ی است که «با آگاهی به «حقوقش» اجتماعی میشود» (هابز). حتی «حق دارد در جامعه «دیگری» شود» (دریدا فیلسوف) که تا بحال «با آگاهی خود میشد و تاریخ ساز»(هگل). در مدرنیته با آگاهی به «خود» میشود «فاعل شناسا» و....که ما تا انقلاب مشروطه با دیدگاههای ایلیاتی قاجار بودیم، بعد هم با برآمدن روشنفکرانی با رفت وآمدها و زندگی شهری مدت پانزده سال «هرج و مرج» و مجلس و انتخابات یکی دوبار، قدرت مشروط نشد. تا «بانیروهای مشکوک به هرج و مرج بیشتر کشیده شد» (غلامحسین میرزا صالح مورخ مجله «راه نو») سپس کودتای «سیدضیا-رضاشاه» به بهانه امنیت به کمک روشنفکرانی، با هدایت و کمک انگلیسها توسط افسران انگلیسی سرهنگ آیرون سایدو... که مشروطه تعطیل شد.
در نتیجه ما در فضای «بسته» چون همه تاریخمان «مردم» به شکل «توده وار» ماندیم که در دهه بیست خود را نشان داد، بعد هم هر گروه مدعی داشتن «مردم» از کمونیست تا مذهبی تا ملی شد. کمونیستهای وابسته به شوروی آن روز نام حزبشان را «حزب توده» نهادند، و از جریان های تودهوار جز انقلاب و سپس فاشیسم در تاریخ بر نیامده است. درحالیکه هر حزب باید به نام «برنامه» خود شناخته میشد.
هر گروه خودرا نماینده مردم دانسته و از طرف آنها هرچه خواست گفته، و چون انتخابات آزاد نداشتیم. گروهها وزن سیاسی خود را هرگز ندانسته و البته بیشترین مردم را در جامعه سنتی روحانیت داشت در نتیجه اوتوریته هر نوع حکومتی در آن مقطع انقلاب «جمهوری اسلامی....» را عملا روحانیت داشت.
واژه «مردم» باید دید در چه شرایطی در اختیار کی قرار میگیرد که روزی «مصدق» آن را در اختیار گرفت و روزی «شاه» بعد از جریان آذربایجان «که با بازی های سیاسی مصدق -قوام و امریکا و...انجام شد». معروف است بعد از آن شاه را روی دست تا کاخ و شمال شهر بردند – همانکه اورا غره کرد که با انتخابات فرمایشی مجلس موسسانی در ۱۳۲۷ درست کرد تا اختیارات اورا افزود.(۳) قوام السلطنه همان زمان پیغام داد با این کار کشور را به انقلاب خواهی رساند، چه «قدرت» در یک نفر متمرکز شده بود. سپس انگیزهی مصدق را باید دید که «ملی شدن نفت تا ملی شدن سیاست و قدرت با قانون جدید انتخابات، و حتی قوانین سوسیال بعد از اختیارات» که با وجود مجلس درباری و دربار و...غیر ممکن مینمود.
بدینگونه بود که مهندس بازرگان پدر روشنفکری دینی با درک همین امور ابتداد در رفراندوم «جمهوری اسلامی» به پسوند «دموکراتیک» پیشنهاد دادکه شاید دیر بود. چه بعد از کشتار حکومت نظامی به دستور شاه توده های خشمگین هنوز در خیابانها بودند، وگرنه دریافته بود که درآن فضای انقلابی هر تصمیمی ممکن است عجولانه وغیر منطقی باشد.
بعد از هشت نه ماه حکومت او در برابر کارشکنی ها و تعدد مراکز قدرت تا گروگانگیری گفت «ما چقدر ایدالیست بودیم»(خاطرات عبدالعلی). چه, از ابتدا اتوریته مذهب متعلق به «روحانیت» بود، و روشنفکران دینی بدین امر توجه نداشتند.
در کشورهای اسلامی همسایه هم هنوز جامعه نشده و جنبشهای پوپولیستی سرانجامش معلوم نیست. در ضمن مهندس کتاب اولش «راه طی شده» بود.
بعد از استعفا مهندس کتاب «انقلاب اسلامی در دو حرکت» را ارائه داد که نشان داد به بیراهه رفتهایم «که از اسلام و روحانیت و... دموکراسی بر نمیآمد». منتها رژیم شاهنشاهی با قانون شکنی ها راه دیگری نگذاشته بود. چه، «راه» طی تلاشها در فضای آزاد و تجربهاندوزی ها خودرا نشان میدهد تا مردمانی چون ما از آسمان «آیدالها» به زمین بیایند، منتها مشکل همیشه و پیوسته همان فضای آزاد تنفس و اندیشه و برخورد آرا و عقاید بوده است.
درعین حال در اسلام مجتهدان و نظرگاهها فراوان بود که هر کسی از ظن خود سخن میگفت امری که به فرقه های مختلف میرسید و امام. هر فرقه امام فرقه «دیگری» را قبول نداشت و مدعی بود رقیب او «بصیرت» ندارد. سخنی کلی که هیچ تعهدی ایجاد نمیکند. امری که در سیاست هم تدریجا بازتاب یافت.
ما فلسفه نداشتهایم، هرچه بود حکمت بود و توجیهگر آنچه هست و میشود. از این مبنا حکیم - «حکومت» و حکم حکومتی در جامعه بر میآید. مشابه همان «شاه فیلسوف افلاطون»که در برابرش دیگران در شهر «بردهاند» و در فرهنگ ما در نظام «خدایگان و بنده» بههمچنین. هنوز هم از این تفکر با وجود چند انقلاب برای تغییر این نگاه ناموفقیم.
در فلسفه است که میشود هرگونه اندیشید و اظهار نظر نمود. نقد برآمده از نگرش فلسفی است، بهمین خاطر ما هرگز«من – ما، درتمدن وتاریخ مان نبوده ایم ازاین نگرش بعدها با تکامل انسان و تاریخ که از «ایده به مطلق میرسید» از ایدالیسم به رالیسم تا رالیسم انتقادی و در نهایت به علوم جدیده چون جامعه شناسی، روانشناسی، اقتصاد، تا اقتصاد سیاسی و علوم سیاسی و...بر میآید و از گذشته رها میشود که به گذار از سنت به مدرنیته نامیده شد امری که با رمان و تاتر بیشتر همراه بود.
ما همیشه در ادبیاتمان آرزوی رهایی داشتهایم تا «خودمان» شویم. وقتی هم عدهای در همان حوزه آزاد شدند گرفتار توهم شده در آسمانها از بدبختی «خودگمکرده» درجستجوی خدا شدند، تا شاید خدا شوند. در حالی که «نمیخواد خدا بشی آدم باش» حاصلش صوفیگری و عرفان و لختی و بیمسئولیتی گردید که بخش عظیمی از جامعه بدان گرفتار بود و بدتر از همه گرفتار «فرهنگ مرید و مرادی» و آنها هم که نبودند گرفتار ایدئولوژیهایی که از ما نبود و فهمش براحتی میسر نبود که بخاطر مطلق شدن، «مذهبی عرفی بود»(۷). در ضمن ملهم از خارج با اعمال نفوذ سیاسی.
واکنش در برابر آن توجه به ملیگرایی بود. دورهای «خود» را یافتیم، ابرقدرت آن زمان را به چالش کشیدیم امری که بدون درایت رهبری آن دکتر مصدق که حقوق خوانده بود ممکن نبود، که آنهم با کودتا روبرو شد. بعد در فضای بسته گروههایی به مذهب با روشهای هرمنوتیکی رسیدند و «از آن دموکراسی و.. در رابطه باکرامت انسانی برآوردند، چه در برابر مدرنیزاسیون اجباری حتی آل احمد زنجیر گسسته و به عقب باز گشته بود؛ ایده ئولوژی هایی هم از سوی رقبای سیاسی از خارج که در ایران نفوذ داشتند. حزب توده روسی و حزب سیدضیا هم که مذهبی بود وانگلوفیل... ولی مذهب هزاران برداشت و تفسیر داشت و هر کسی از ظن خود مذهبی بود امری که بحران زا بود.
ولی باکودتای ۲۸ مرداد فضا بسته شد و فرصت بر خورد افکار و عقاید فراهم نیامد امری که دههها ادامه یافت با سرکوبهایی که پی آمدهایش برای هیچکس مشخص نبود تا نسلهایی که همه در دهه های بعد متوجه نوعی انقلاب شدند امری که غیر ممکن مینمود. بخشی از روشنفکران «گرفتار یاس فلسفی» شده بودند (دکتر مصطفی رحیمی) که کتابی در این مورد نوشت - بعد از انقلاب هم - در رفراندوم جمهوری اسلامی در آن فضای انقلابی در مقالهای اسرار هویدا نمود که «حقوق» خوانده بود، با این عنوان «چرا به جمهوری اسلامی رأی نمیدهم؟». چون مبنای دموکراسی «حقوق فرد» است و به رسمیت شناختن «دیگری» تا تفاهم بوجود آید نه «اعتقاد» که به انحصار قدرت به بهانه های مختلف در جامعه سنتی -دینی می انجامد.
چه ماهنوز مردمی «منزوی» هستیم و از کار جمعی غالباً میگریزیم، وای بروزی که به کسی اعتماد کنیم و «شیفته»» او شویم. بگذریم از آنها که ریا میکنند که بعد از قدرت یابی, با تحریک عوام کالانعام و با این «شیفتگی» ها و...، از هر ظلم و ستمی پرهیز نکرده، امری که در هر «ایدئولوژی» هم حاکم است که در حزب توده و تظاهرات هایش با کشته ها و شیفته هایش در دهه بیست شاهد بودیم(۴). چه «در جامعه عقب افتاده هر ایدهای تبدیل به فاشیسم میشود»(آلن تورن)(۵).
روشنفکران مدعی هم در همان ایدالیسم جهان سومی توقف کرده که رضاخان را علم کردند. از انقلاب مشروطه دو جریان کم کم در برابر هم قرار گرفتند. جریان دینی که به مشروطه مشروعه نظر داشت و جریان مدرن و حقوقی که به مردم و جامعه حقوقمحور می اندیشید. البته روحانیونی همراه با این روش بودند، امری که بگونه ای مشابه در نهضت ملی داشتیم. منتها عوامل روسی و انگلیسی فرصت بیشتر در کودتای ۲۸ مرداد بدان ندادند.
در جهانی که بعد از فروپاشی شوروی و لیبرالیسم وحشی و..... «باپیش کشیدن ارزشها بازگشت به هویت های ابتدائی را تشویق مینمود که اموا ج پیاپی تجددگرائی واپس رانده شده بود، به سبب جهانی شدن، یکنواختی شیوه زندگی و مصرف، یا به هم ریختگی و آشفتگی های اجتماعی که نئولیبرالیسم به بار آورده و لایه های گسترده ای از مردم جهان را قربانیان خود ساخته، به شکل تعارضآمیزی باز پدیدار گشته بود. روی آوردن به این ارزشها، بسیج افکار عمومی در مقیاسی بینالملل را به طرفداری از این یا آن طرف ستیزه ها میسر می ساخت، بسیجی که استمرار برخی سنت های دانشگاهی بازگرفته از «ذات پنداری فرهنگی»، میراث بینش های استعماری، به شدت بر آتش آن دمیده بود» .(لوموند دیپلماتیک ژانویه)(۶)
انقلاب اسلامی در چنین شرایطی نظر همه را به خود معطوف نمود. بویژه با شعارهایی که در پاریس توسط رهبر فقید انقلاب داده شد. ولی «هزار وعدهی خوبان یکی وفا ننمود». در ضمن وضعیت حتی در کشورهای سکولار و توسعه یافته هم در حال بدتر شدن بود که دینامیسم سرمایه و تکنیک اجازه نداد کسی باز «خود» شود و اومانیسم اولیه از یاد رفته بود، در نتیجه گروههایی «پست مدرن» شدند. «جنبش دانشجویان فرانسه سال ۱۹۶۸» چه، مدرنیته و اومانیسم هم ناکام مانده بود.
لیبرالیسم و سوسیالیسم جهانی هم حاصلش برای ما و کشورهایی چون ما فاجعه بود چون هر دو به سلطه و کودتا بر جهان سوم معطوف شدند «چه باید کرد» هم نداشتیم. عدهای تاریخ باستانی را هدف گرفته و گروههایی به بهانه اسلام در سنت گیر کرده بودند که عدهای هنوز در جستجوی آنند. در هر دو شاه و امام... خدا بود و مردمان عملاً و فقط برای جنگها برده بودند. از نظر بعضی غرور آفرین بود ولی ربطی به امروز نداشته و ندارد. که جهان و زمان دیگر شده بود. در نتیجه اسلام زمینه پیدا کرد – ولی اسلام خودمان «شیعه» با آن فرق دارد که حکومت غیر معصوم در آن جائز است ولی قدرت منطق خودرا دارد «کلا انالانسان لیطغی». بنظر من با رجوع به قرآن مجید و تاریخ اسلام و مدعیان تاریخی آن میشد این امر را از ابتدا پیشبینی نمود که به دموکراسی نمیرسیم که ویژگیهای خود را دارد.
با توجه به بخشهایی از متن «محکمات و متشابهات» عدهای امروز فراتر رفته بخاطر «گفتاری بودن» متن نه «نوشتاری»که میانشان تفاوت از زمین تا آسمان است و بیشتر بر گرفته از «حامد ابوزید و حتی فراتر از علم زبان و چامسکی تا نشانه شناسی و هرمنوتیک و مجتهد شبستری و...» بوده (سایت جرس) انقلابی در تفسیر های گذشته نموده اند امری که البته امروز اتفاق افتاده بخاطر آنکه تابحال با این مسایل روبرو نبودیم. امری که در فلسفه کم کم به «بحران هرمنوتیک – روانشناسی تا خاستگاه فرد» هم در جهان رسیدهاند که برای بعد میگذاریم. چه ما هنوز در آغاز راهیم. بااین حال طالقانی از همان اول فهمید که «راه را گم کردهایم» که حضورش و نشستنش در کاخ سنا بیانگر اعتراضش بود. بااینحال معتقد بود «انقلاب مردمی است» که تجربهاش لازم بود، امری که رادیکال ها آن را نفهمیدند و واکنشهایشان نشان از عدم درک آن بود که روند حودث را به خشونت کشیده و خود قبل از همه قربانی شدند.
راه حل در چنین شرایطی در جامعه موزاییکی با وجود گروههای متعدد و مدعی نوعی «سیستم مشروعیت» بود که همه را در بر میگرفت، امری که در جامعه توده وار با نخبگان دینی در آن با اتکا به همین جامعه و سنتهایش نقض غرض بود، که بیکباره این نخبگان در مجلس خبرگان به فکر آن افتاده و هر مزاحمی را بفکر «حذفش» افتادند. چون کدخدایی که همه را از ده میراند. امری که بعد از دو دهه با عوض شدن نسل در حکومت و جامعه نیاز به اصلاحات محسوس شد که در دانشگاهها بجز علوم و فنون «علوم انسانی» هم آموخته شد و روشنفکران آکادمیک تا ژورنالیسم جای روشنفکران رمانتیک گذشته را گرفتند، که تابحال هم علم و هم انسان برای عدهای ناشناخته بود، امری که با اجبارهای جدید اجتماعی همراه بود. «جبری که ازآن گریزی نبود» (گورویچ جامعه شناس)(۸).
پانوشتها
۱- کائوتسکی از نظریه پردازان کمونیست در آلمان بود که در نامه ای که در انقلاب مشروطه به چپها نوشت گفت «برای رسیدن به سوسیالیسم باید ابتدا به بورژوازی و مشروطه رسید». نقل از کتاب «اولین جمهوری شورایی» شاپور رواسانی
۲- اقتصاددان هندی با نگرش انسانی.
۳- شاه اختیار انحلال مجلس و انتخاب نخست وزیر را از این مجلس گرفت.
۴- آشوبهایی که حزب توده به هنگام ورود نماینده دولت دموکرات آمریکا راه انداخت که میخواست مساله نفت راحل کند که در نهایت بسود انگلستان بود.
۵- آلن تورن – جامعه شناس
۶- ماهنامه «لوموند دیپلماتیک» فوریه 2013 مقاله «قرائتی دنیوی ازسرشت ستیزها»از کوروم فروم
۷- مارسل گوشه -فیلسوف سیاسی
۸- نقل ازکتاب «جبرهای جامعه شناختی» ترجمه حبیبی -شرکت انتشار
پایان بخش اول