نویسنده: لاش سودسن
مقدمه
ازهمان زمانیکه کتاب”فلسفۀ انزجار” را برای نوشتن آماده میکردم، تصمیم داشتم در ادامۀ آن کتابی دربارۀ شرارت بنویسم؛ زیرا بهنحوی دریافته بودم که میان ایندو یک نسبت خویشاوندی نزدیک است. اما در آن موقع، در این باره فکر روشنی نداشتم. بیشتر یک احساس بود. هنوز بهطور واقعی به جزییات این موضوع پی نبرده بودم. اینکه رفتارشرورانه از انزجار ناشی میشود برایم مسجل بود. بهاین سبب بخش مهمی از کتاب «فلسفۀ انزجار» را بدان اخصتاص داده بودم. بینشام بهمن میگفت که این خویشاوندی از جوهرِ قویِ متافیزیکی برخوردار است. و قصد من در واقع بررسی همین حس شهودی بود. بعد این موضوع تا آنجا بهعقب رانده شد که نهایتاً منجر به حذف کامل آن گردید.
بهنظر میرسد که مقولۀ شّر، که مدتهای مدیدی از رونق افتاده بود، درسالهای اخیر دچار یک رِنسانس شده باشد.(1) سالهای مدیدی این کلمه معنایی جز بقایای یک اسطورۀ مسیحیتِ نخستین را نداشت؛ اما اکنون توان تازه ای بدان بخشیده شده است. از این که بگذریم، به لحاظ جوهری نیز تغییر یافته است.
این درست است که شرّ همواره برای ما پدیدهای جذاب بوده؛ اما اینرا هم نباید فراموش کرد که شرّ یکی از مشکلات جدّی بشریت است.(2) مسئلۀ دیگر این است که شرّ، همچون بسیاری از پدیدههای دیگر، بیش از آنکه موضوعی اخلاقی باشد، امروزه، در سطحی وسیع، به مضمونی برای هنر بدل شده است. البته این نوع شرّ، مثل یک چیز دیگر، خود را نشان میدهد. برخلافِ شرّ واقعی، مانند یک ضدنیرو عمل میکند، تا بهوسیلۀ آن بتوانیم بر بیحوصلگیِ یک روزِ تکراری فائق آییم. مرتباً گونههای نوینی از شرارت در فیلمهای سینمایی و نمایشها نشان داده میشود.(3) اینکه شرّ بهطور عمده معرفِ کار هنری شده است، خود یک مشکل اساسی است. سیمون ویل مینویسد: «شرِّ هنری رمانتیک و پرحادثه است، در حالیکه شرِّ واقعی خاکستری، یک شکل، متروک و ملالآور است. همچنین اعمالِ خیری که مُد میشوندکلیشهای و ناخوشاینداند، درصورتیکه اعمالِ خیرِ واقعی کمیاب و دلربا هستند.(4) شرّ هنری نقطۀ مقابل روزهای خاکستری است. این نوع شرّ مُعرف چیزی ماورای ادراک است، و بسان لحظههای عبورِ انسان از مرز گناه باشکوه است. اما هنگامی که این دید هنری غالب میآید، تباهیِ ِشرارت بهکلی از دیدهها پنهان میشود؛ چرا که در یک دید ناب هنری هیچ قربانیای وجود ندارد. در یک پدیدۀ هنریِ صرف شرارت یک بازی است که در آن هیچ الزامی نیست. چیزی که ما همراه آن میتوانیم با ولع بیاشامیم و لذت ببریم یا اینکه قطرۀ اشکی بریزیم که چندان هم جدی نیست. (5) اما شرّ، بهمثابه یک پدیدۀ اخلاقی، بایستی جدی گرفته شود؛ و اینکه از طریق درک شرارت به درک بهتری از خودمان و وظایفی که در قبالِ همنوعانمان داریم برسیم، امری کاملاً تعیینکننده است.
در زمانیکه روی کتاب کار میکردم، بسیاری تغییرات رخ داد. در ابتدا نظر بر این داشتم که به موارد شرارتهای افراطی مانند: سادیسم(6) و نسلکشی وارد نشوم. میخواستم دربارۀ شرارت بهطورعموم بنویسم. اما بعد دیدم که تصورات ما از شرارات چنان بهاین پدیدههای افراطی گره خورده است که بدون شمول آنها این نوشته ناقص میشود. در مراحل ابتداییِ کار روی کتاب، سایۀ جنایتهای جنگی جبهههای یوگسلاوی سابق روی ما افتاده بود، و در همان زما ن قتلِ وحشیانۀ چند کودک در نوروژ وسوئد ما را دچار شوک کرد. این عملکردها شاید روشنترین تصویری باشد که ما از شرّ داریم- رفتاری افراطی که توسط یک «اهریمن» بهاجرا در میآید. انسانهای اهریمنی وجود دارند، اما تعداد اندک آنها بهما این امکان را نمیدهد تا شرّ را بهطور عموم از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم. در تحلیل نهایی توجیه دیگری نداریم جز اینکه ما- انسانهای عادی، مردمان محترم و متوسط هستیم که مسئولیت بخش اعظمِ اعمال شریرانه را بهدوش میکشیم. این کتاب در درجه اول کتابی است برای ما مردمان عادی. نه برای «اهریمنان». طبیعی است که ما رذل هستیم؛ اما ترجیح میدهیم که خود را رذل توصیف نکنیم. رذل همیشه «دیگران» هستند.
در این کتاب بخش زیادی را به هولوکاست اختصاص دادهام، زیرا تحقیقات وسیع در این مورد منجر به دید دیگری شده است، که نشان میدهد چگونه ممکن است مردمانی معمولی خود را مسئول بزرگترین جنایتهای قابل تصور بدانند. هولوکاست را با تمرکز روی هیتلر بررسی نخواهم کرد، بلکه بیشتر به انسانهای «معمولی» خواهم پرداخت که در ریشهکن کردن انسانهای دیگر شرکت داشتند. چیزی که برای من بیش از هر چیزی اهمییت دارد، یافتن رابطۀ درک شرارت از یکسو، و شناخت از خودمان بهعنوان یک عامل اخلاقی از سوی دیگر است. اما در مورد هیتلر به اندازه کافی دلیل در دست نداریم تا بتوانیم به مقایسه خود با او بپردازیم. در عوض میتوانیم خود را با عاملان شرور دیگر مقایسه کنیم. درست بههمین دلیل روی قاتلان زنجیرهای مکث نکردم؛ گو اینکه نمیخواهم میان «خودمان» و «اهریمنان» تفاوت ماهوی قائل شوم. پدرِ «جفری دامرز»، لئون دامرز، مینویسد: چگونه در ابتدا نمیتوانست قبول کند که پسرش یکی از جنایتکارترین قاتلانِ زنجیرهای تاریخ ایالت متحده امریکا بوده است. در ابتدا پسرش برای او بهصورتی کاملاً بیگانه جلوهگر شد؛ اما بهتدریج بهاین نظر مطمئن گردید: بهراستی چهکسی میتوانست با من آن کند که پسرم با من کرد! (7)
من بر این باورم که همۀ ما ممکن است جوانبی افراطی نزد خود بیابیم که دیگران ما را مانند جفری دامرز قضاوت کنند؛ اما این را هم بگویم که نمونههایی همچون جفری دامرزِ جوان، آنچنان آشکارا ناقصاند که ترجیح میدهم با آدمهای شرورِ نورمال این مقایسه صورت گیرد. علاقهمندی من بیشتر معطوف بهاین است که واقعاً چه درکی از شرارت سبب شناخت بهتر از خودمان میشود.
البته این گستاخیِ روشنفکرانهای است اگر خیال کنم توانسته ام تعریف کاملاً قابل فهمی از شّر ارائه داده باشم .
همچنان که روی موضوع کار میکردم، همراه با زمان، دید من نسبت به شرارت تغییر میکرد.
ابتدا شّر برای من چیزِ جذابی بود؛ اما بعد شکل ترسنانندهای بهخود گرفت، و در نهایت بیشتر غمانگیز و اندوهبار شد. من بر این فرض ایستادهام که خوانندهام قدرت تصور جزئیات حوادثی را که بدانها اشاره میکنم دارد. اما کسی که انتظار آنرا دارد تا به شرح مفصل اعمال شرورانه و ابزارهای شکنجه و روشهای افراطی کشتار و غیره بپردازم، مسلماً مأیوس خواهد شد. در مجموع ازخیر اینگونه توصیفها گذشتم. شاید کتاب من بیشتر هیجانانگیز میشد اگر سطوری را به این توصیفها اختصاص میدادم اما هدف من در درجه اول نوشتن یک کتاب سرگرمکننده نبود. از این گذشته تصور میکنم توضیحات درکلیت خود کافی باشند.
یک چیز دیگر اینکه موضوع کتاب به اندازهای بزرگ، چندجانبه و مبهم است که با شرح هرچه بیشترآن شاید بر دامنۀ پیچیدگیاش افزودهتر میشد. همچنین از خلاصهکردن آن نیز اجتناب کردهام؛ چرا که با اینکار ممکن بود جامعیت موضوع پوشش داده نشود. با توجه به پیچیدگی موضوع فشردن و خلاصهکردن آن و ارائۀ راهحل برایم مقدور نبود؛ اما از ابتدا با نیّت محدودکردن نوشتهام فقط به بررسی چند نقطه نظر- که بهگمانم نقش مرکزی ویژهای در موضوع داشتهاند - بسنده کردم؛ زیرا تصور میکردم با طویلشدن نوشته به پیچیدگی موضوع دامن خواهم زد. ابتدا تصور میرفت که با این کار بر غنای آکادمیک آن افزوده خواهد شد؛ اما پس از شروع بررسی منابع احساس کردم دارم در آنها غرق میشوم. باید اعتراف کنم که من هرگز برای بررسیِ هیچ پدیدهای بهاین همه منابع برنخورده بودم.. بارلی. ل. ویتنی، کتابشناسِ زبان انگلیسی، متذکر میشود که تعداد منابع چاپی مسائل تئودیسه- از جمله مسئله وجود شّر در جهانی همراه با وجود قادر یکتا و مهربان- بیش از چهارهزار عنوان است. (8) فقط منابع یکی از نقطه نظرات راجع به موضوع شرّ در فاصلۀ سی سال سر به 4000 کار تحقیقی میزند. همچنین اظهار میکند که در مدت سی سال روی این موضوع جمعاً با سی هزار کار تحقیقی سروکار داریم. برای من مسجّل شد که اگر بخواهم اساساً روزی کتاب را به پایان برسانم باید خود را به محدودکردن هرچه بیشتر منابع مقید کنم. به همین دلیل به تعداد اندکی از منابع قناعت کردم، و بهرغم تمایل شخصیام که، عمیقاً شیفتۀ پارهای از آنها بودم مجبور به حذف بسیاری از آنها شدم. با این همه امیدوارم به مهمترینها استناد کرده باشم. (9) این کتاب تاریخ شرارت نیست. گرچه من درآن به نقلِ تاریخ شّر نیز پرداختهام. یک بررسی کامل تطبیقی تاریخ شّر از انجیل قدیم یا از آن هم قدیمیتر حماسۀ گیل گمش تا به امروز، میتواند کار بسیار پر حجمی باشد. بههمین سبب تحقیقاتام را محدود به موارد مشخصی از نظریههایی کردم که بهگمانم بهطور ویژهای جالب و شایسته بودهاند. چهار گونه توجیه سنتیِ سرچشمۀ شرارت وجود دارد:
1- شیطان درون انسان حلول میکند، و او را به انجام کارهای شرورانه وامیدارد.
2-انسان براساس طبیعت خود موجودی رذل و شرور است.
3-انسان توسط محیط اطرافش شکل میگیرد و به اعمال شرورانه میپردازد.
4- انسان موجودی است آزاد و رفتاری همسنگ با شرارت را انتخاب میکند.
از این چهار شق، روی شقوق سوم و چهارم تمرکز خواهم کرد. ضمن اینکه بهطور کوتاه به شق دوم نیز خواهم پرداخت.(10) من روی گزینۀ یکم بحث نخواهم کرد. بهسبب آنکه از نظر من این گزینه با قضاوت عاقلانه نمیخواند. چرا که این نظر کاملاً به اعتقادات دینی برمیگردد. بههمین دلیل به طرح شیطان و موجودیت دجِّال نخواهم پرداخت. این بحث بیشتر به دینشناسی، تاریخِ دین و جامعهشناسی دینی وکمتر به فلسفه تعلق دارد. (11) و همانطور که همۀ ما میدانیم در قرن 18 میلادی(12) شیطان که اساس و توجیهگرشرّ بود، بهطور عمده از میان ما غربیها رخت بربست. همچنین پدیدههای مذهبی، جادوگری و اساطیرمکان مرکزیی در کتاب ندارند. اگر چه من بحث مفصلی حول مسئلۀ شرارت داشتهام؛ حول اینکه آیا وجود خدا با یک چنین حجم عظیم و گستردهای از شّر در جهان قابل جمع است؟ (13) من بیشتر انسان را محور قرار دادهام تا خدا را. چیزی که طبیعتاً به عدم اعتقاد من به خدا برمیگردد. بحث حول انسان برای درک شرّ بدین معنا نیست که من الزاماً ریشههای شّر را نشان دادهام،بلکه بررسی شر درآنجایی که بیشتر خود را عیان میکند بوده است.(14) البته مرزبندی میان الاهیات و فلسفه درمسئله پیچیده شّر اغلب روشن نیست؛ اما اولاً بهدلیل عقاید شخصیام، و نیز بهدلیل عمومیت یافتن سکولاریسم در جهان غرب، به حذف بخش عمدۀ نقطه نظرات دینی پرداختهام. جز آن قسمتهایی که عموماً و معمولاً در ادبیات مربوط به شرّ موجود است. استثنائا در بخش نخست کتاب مسئلۀ شرّ از نظرگاه دینِ سنتی و راهحلهای پیشنهادی آن برای حل این مشکل طرح شده است؛ بطور عمده موضوع را از منظر جامعه سکولار و مُدرن و غربی بررسی کرده ام. (15) شرّ برای من نوعی رابطۀ میان انسانها است، نه فعالیت یک نیروی ِ ماوراء ادراک بشر. وقتی ما اعمالِ شریرانه را اعمالی “غیرانسانی” قلمداد میکنیم ، در واقع مقوله را وارونه کردهایم. بهخاطر اینکه شرّ پدیدهای انسانی است. بله شرّ بیشتر پدیدۀ انسانی است؛ همانطور که ویلیام بلاک مینویسد: ” ظالم هم یک قلب انسانی دارد.»(16)
هدف من از این کتاب آشکارکردن «ریشۀ شرّ» نیست. منظور من پیداکردن سرچشمهای نیست که شرارت از آن میجوشد و جاری میشود، بلکه قبل از هر چیز تشریح چند نقطهنظر دربارۀ انسان و نیروی مثبت و منفی رفتار او است. مشکل اینجا است که نیروی منفی بسیار بزرگتر از نیروی مثبت است. بسیار آسانتراست که ما بدی بکنیم تا خوبی. خیلی راحتتر است که مسبب صدماتی به دیگری بشویم تا همه باقی عمرش عذاب بکشد تا آنکه بر عکس برای او کار خیری بکنیم، تا باقی عمرش خشنود باشد. راحتتر است که ملتی را به عذاب دچار سازیم تا اینکه موجبات آسودگی خاطر یک ملت را فراهم سازیم. خلاصه کنم: نوعی عدمتوازن میان توان ما در انجام کار خیر و بد وجود دارد. این پایه و اساس تمامی رفتار انسان در انجام خیر وشرّ است؛ اما کار ما بهمثابۀ انسان خوبیکردن است؛ نه بدیکردن. کتاب از زاویه دیدی نوشته شده که انسان شرور را درک کند، نه قربانی شرارت را. تکیه زیاد من روی شرارت است، تا عذاب ناشی از یک عمل شرورانه. شاید کسانی بر این باور باشند که حق بود توجه بیشتری به قربانیان میشد. من در این باره اظهار نظری نمیکنم، و نیز نخواهم گفت که با چه کسانی احساس همدردی دارم.
——————————————————————————————
2- این موضوع در تیترهایی در چندین هستیشناسی که در سالهای اخیر بیرون آمده بهروشنی نقل شده است؛ ازجمله در هرینگ و تریسی:
4- این موضوع بهخودی خود چیز تازهای نیست. وجذابیت شرّ بازمیگردد به دورۀ رومانتیک.
6- اسکار وایلد مینویسد که چگونه هنر روی واقعیت زندگی تأثیر میگذارد. البته بهشکلی آبرومندانه که مارا نرنجاند. بههمین جهت برای آموختن از تجربیات و وقایع باید به هنر و نه به زندگی رجوع کرد. چرا که هنر به ما صدمهای نمیزند. اشکهایی که در زمان تماشای یک نمایش میریزیم، به نوعی میتواند شیرین باشد؛ احساسات ما را تصفیه میکند و این وظیفۀ هنر است. ما میگرییم، اما این گریه از زخم خوردن نیست. غمی که هنر در ما بیدار میکند هم پاککننده است، و هم گشاینده (منظور این است که انسان از خود بدر میآید). از طریق هنر و فقط از طریق هنر است که ما خود را در مقابل ناپاکی خطرات واقعی مسلح میسازیم. (مجموعه اثار اسکاروایلد، ص 1038) هنر وسیلهای دفاعی در مقابله با عذاب زندگی است، و آفرینندگیِ هنر در همین راستا است. به نظر من همه هنرها یکچنین عملکردی دارند. اسکار وایلد در کارهای بعدیش از جمله در «تصویر دوریانگری» و در اعماق (نامه) به انتقاد از این دید به هنر پرداخت. من خود این موضوع را بهطور جداگانه در نوشتهای دربارۀ انتقاد اسکار وایلد از هنر بررسی کردهام.
7- ترم “سادیسم «در اینجا در رابطه با تجاوز جنسی و نه رابطۀ آزاد جنسی بهکار گرفته شده.
8- نقلی که از ماسترس: The Evil That Men Do? S 179
10- همانطورکه در بالا گفتم بهرغم علاقۀ شخصیام به بسیاری از نوشتهها از آنها صرفنظر کردم. از جمله آنها تصورات شلینگ دربارۀ شر است. Uber das Wesen der freiheit 1809
11- من این را از نوشتهای تحت عنوان انسان، مورال و ژن، یک انتقاد از بیولوژی برداشتم.
12- به کسانیکه علاقه به مطالعه دربارۀ تجسمات شیطان از دورۀ نخستین تا بعد دارند پیشنهاد میکنم به کتاب چهارجلدی جفری بورتون راسلز بهنام «شیطان» رجوع کنند.
14- کتاب «اخلاق خدا» نوشتهای از آندربرگ است که بهزبان ساده پیوند میان عذاب جهان و عدالت خدای مهربان را توضیح داده است.
16- نظری به نگرش به شرّ در فرهنگهای مختلف را در پارکین میتوان یافت.
17- The Anthropology of Evil. همچنین چندین نظر راجع به شرّ در ادیان Evil and the Response of World Religion. ویک
18- بررسی با ارزش دربارۀ اینکه، چگونگی درک شرّ در فرهنگ کشورهای شمالی نوشته یوهانسن تحت عنوان اخلاقی پراگماتیستی- درباره درک شرّ در فرهنگ ما قبل مسیحیت.