ملتگرایی رمانتیک را که محرک متحد شدن ملتی علیه استبداد است، نمیتوان یک موقعیت ثابت روحی و اجتماعی دانست. ملتها در برشهای خاصی از تاریخ، که به هویت و حیثیت و شرافت آنها تجاوز میشود، در چنین موقعیت روحی و اجتماعی قرار میگیرند. مقاومت دلیرانهی اسپانیاییها در برابر تجاوز ناپلئون به سرزمینشان ملتگرایی رمانتیک را بازتاب میداد. نقاش اسپانیایی، «فرانسیسکو گویا»، در شاهکار معروفاش که تیرباران قهرمانان اسپانیایی را در خیابانها و میدانها نشان میدهد زیر تاثیر همین موقعیت روحی، که آن را ملتگرایی رمانتیک مینامیم قرار داشت. گفتهاند که «گویا» مراسم تیربارانی را که تصویر کرده است، به چشم خود دیده بود. نمونهی برجستهی دیگر ملتگرایی رمانتیک را در خیزش و جنبش سبز مردم ایران علیه فاناتیسم قرون وسطایی حاکم بر کشور دیدیم.
به باور من ملتگرایی را بهتر است در همین ترکیب بکار ببریم تا به وادی بدفهمی نیافتیم و به توضیحهای پیچیده در بارهی واژهی مشاجرهآمیز ناسیونالیسم نیازمند نشویم. ناسیونالیسم رمانتیک نیز، گرچه در زبانهای اروپایی بکار میرود، در فرهنگ ما از نظر روانشناسی تاثیر مطبوعی ندارد. همچنان که ما، بجای فرهنگ ملی یا جنبش ملی، نمیتوانیم فرهنگ یا جنبش ناسیونالیستی را بکار ببریم. پسوند «گرایی» که به واژهی ملت افزوده میشود بار متعادلی به این رابطهی ملی میبخشد. چرا که پسوند یاد شده حاوی تمایل و گرایش است، و نه تعصب کورکورانه.
«ملیگرایی» را از «ملتگرایی» نیز باید تفکیک کرد. ملیگرایی یک ترکیبِ خالص سیاسی است. ملتگرایی اما مفهوم ژرفتر و اجتماعیتری است و وطن دوستی مردم را نشان میدهد. و ریشه در روانشناسی انسانی دارد. کسی که به میهناش بیتفاوت باشد و دلنگران هویت و حرمت و اعتبار ملی و جهانی آن نباشد، دشوار است که بتواند در مسائل اجتماعی دیگر نیز از استحکام اخلاقی چندانی برخوردار باشد. میهندوستی به انسان اخلاق میدهد. انسان، بدون ارتباط عاطفی با پیرامون زیست و فضای فرهنگیای که در آن نمو یافته است، با نوعدوستی نیز رابطهای انتزاعی و مبهم خواهد داشت.
رابطهی فرد انسانی با نوع انسان از جزء به کل، یعنی به گونهای استقرایی (induktiv) برقرار میشود. یعنی اعتبار احکام تجریدی و گرایش به کلیتها محدود به تجربهی مشخص ما از آنهاست. به قول هیوم، فیلسوف روشنگر انگلیسی، «فقط به فرد مشخص میتوان کمک کرد.» منظور هیوم این است که نمیشود با واسطه قراردادن مفاهیم به مردم خدمت کرد. برعکس، حرکت ذهن و عاطفه از مجرد به مشخص، یا از مفهوم به مصداق، یعنی از بزرگ به کوچک، حرکتی قیاسی (deduktiv) است. حرکت قیاسی در سیاست پیآمد فاسد دارد و به سیطرهی مفاهیم کلی، مذهبی یا ایدئولوژیکی کشیده میشود. تغییرات تند دیدگاههای سیاسی و از این سو به آن سو غلتیدن، یکی از پیآمدهای فاسد حرکت از کل به جزء است.
حرکت از کل به جزء، یا مجرد به مشخص، به ناسیونالیسم مفهومی میانجامد؛ یعنی از ملت یک مفهوم پیشینی - اپریوری- درست میکند، به این شعر نگاه کنیم:
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
پشت این بیت یک ناسیونالیسم مفهومگرا نهفته است که مفهوم ایران را مقدم بر مصادیقِ ایرانیان فرض می کند؛ از دوران رضا شاه چنین تبلیغ و القا شده است که گویی فردوسی این بیت را سروده است. در حالی که بقول دکتر محجوب، این سخن سطحی از حکیم خردمند توس برنمیآید. چرا که ایران بدون ایرانیان معنایی ندارد.
ملت به مثابه نوزادِ مدرنیته یک کلیت انتزاعی نیست، بلکه برآمدِ آحاد و افرادِ ملت و خلق شده بوسیلهی آنهاست. افراد و آحاد ملت با خلق مفهوم ملت که سنتز تفرد آنهاست به ایجاد دموکراسی و دولت مدرن میپردازند.
در مدرنیته، ملت با تقدسزدایی از متافیزیکِ مفهومی بوجود میآید. مقدمات تقدسزدایی مفهومی، کمی پیش از عصر جدید در پایان سدههای میانی بوسیلهی نومینالیستها بوجود آمد. کار بزرگ جنبش فکری نومینالیستی این بود که نشان داد مفهوم، برخاسته از مصادیق است و مستقل از آنها پدیده ای توخالی است. پس مقدمات عصر جدید در اواخر سدههای میانی بوجود آمد. یورگن هابرماس به تازگی در گفتگویی که به ترجمهی مهدی استعدادی شاد منتشر شده است، از این جنبش به عنوان انقلاب نومینالیستی یاد کرده است.
تقدسزدایی مفهومی، نه تنها در قلمرو دین و ایدئولوژی، بلکه در رابطه با ملتگرایی هم به ایجاد تعادل در ذهن کمک میکند. بر اساس همین دستآورد انقلاب نومینالیستی، ملتگرایی رمانتیک را از ناسیونالیسم مفهومی تفکیک می کنم. ملتگرایی رمانتیک برخلاف ناسیونالیسم مفهومی عهدهدار یک نقش ثابت تاریخی نیست، بلکه جوششی است که به هنگام ضرورتِ مبارزهی ضداستبدادی، یا تجاوز به هویت ملی به پیشآگاهیِ ذهن منتقل میشود و پس از انجام نقش انقلابی خویش به قسمت لجستیکی، یعنی به پشت ذهن منتقل میشود و به صورتی آرام به پیوند ملی تداوم میبخشد.
اگر ملتگرایی در اروپای قرن نوزدهم به افراط کشیده نشد، به این سبب بود که یک ناسیونالیسمِ مفهومی نبود.
واکنش ملت ایران به ساختار فاناتیک حاکم در ایران نیز یک جنبش رمانتیکِ ملت گراست و مبتنی بر یک متافیزیکِ مفهومی که تئوری شناخت را از ریشههای فلسفهی طبیعیاش خارج میکند، نیست.
ملت گرایی رمانتیک در واقع یک رمانتیک پسانومینالیستی است. توجه به این تجربهی تئوری شناختی و دموکراتیک سبب میشود که نسل جوان به دام ناسیونالیسمی توهم آفرین و نژاد گرایانه نیافتد. ساختار فاناتیک حاکم بر جامعهی ما عملا زمینهی واکنشی این ناسیونالیسم مبالغهآمیز را در موقعیتی که سازماندهی ملی مبتنی بر یک وفاق اخلاقی وجود ندارد بوجود میآورد. یکی دیگر از پی آمدهای ناسیونالیسم مفهومی این است که ناسیونالیستهای قومی هوای تجزیهی ایران را در سر بپرورانند و تمایلات طبیعی قومی را با متافیزیک کلیت آفرین پیشا نومینالیستی در هم بیامیزند و به اندیشهی تدارک فاجعهای برای ایران بیافتند.
ریشهی شناخت شناسانهی پیوند ملی بجای ناسیونالیسم مفهومی
میان جنبش فکری نومینالیستی در پایان سدههای میانی و جنبش فکریِ پیشاسقراطی ارتباطی شناخت شناسانه برقرار است. نومینالیسم پلی است میان پیشاسقراطیسم و رنسانس. می دانیم پیشاسقراطی ها دستیابی به شناخت قطعی را ناممکن می دانستند. این نظریه ی شناختی، بنیاد اندیشه ی دموکراتیک است. به همین سبب است که گاه گفته شده است – و از جمله پوپر معتقد است – که خاستگاه اصلی دموکراسی همین جاست. به گفته ی پوپر باورِ ارسطو، مبنی بر این که دستیابی به شناخت قطعی امکان پذیر است، این درک دموکراتیک و پیشاسقراطی را به محاق برد و به فراموشی سپرد. نومینالیست ها دگرباره عملا فلسفه ی طبیعی پیشا سقراطی را زنده کردند و آن را در برابر متافیزیک مفهومی –اولویت مفهومی - قرار دادند.
ملت گرایی رمانتیک، جوششی طبیعی و برآمد علایق و تمایلات طبیعی و همزیستانهی مردم در واحد ملی است و از مفهوم ملی، پدیداری ثابت و یکسان و فراتاریخی و آغالش آمیز نمیسازد. ملت گرایی رمانتیک، یک روانشناسی تدافعی مسالمت جویانه، مبتنی بر نظریهی حدوسط و تفاهم عرفی در واحد ملی است. تفاهمی که با هر شکل ثابت اعتقادی ناسازگار است.
ناصر کاخساز
دالاس
۱۱ ژانویه ۲۰۱۳