۱- بازگشت به سنت
مقصود از سنت در اینجا دو چیز است؛ یکی تجربههای تاریخی و فرهنگی امت اسلامی- اعم از تجربه های عامهی مسلمانان، خلفا، حاکمان و شاهان اسلامی و تجربه های علمی و دینی دانشمندان و نخبگان فکری – از آغاز صدر اسلام تا به امروز است؛ با این نشان که هم خود آقای خمینی و هم پیروانش در حوزهی عمومی و رفتار اجتماعی، پیرو و تحت تأثیر عوام و فرهنگ عامه هستند و در حوزهی علمی دینی، پیروِ فقها و مشی فقیهانهاند، نه اندیشهی کامل و جامع دینی، و در حوزۀ سیاست نیز عملاً سنت اسبتداد دینی و حکومت مادامالعمری و موروثی خلیفگی و سلطنت را بازسازی می کنند. دوم، سنت مصطلح در مباحث فقهی که از آن به سنت نبوی یاد میشود و یکی از منابع و مبانی استنباط احکام فرعی فقهی اسلامی (شریعت) است؛ هرچند در عمل، سنت مذکور، با ترک قرآن و عقل، منبع و مبنای منظومۀ کامل اندیشۀ دینی این طیف را شکل میدهد؛ یعنی مکتب خمینی و پرورش یافتگان آن، هویت دینی خود را به طور کل در همین سنت میجویند و این سنت عملاً برای آنان، یگانه منبع استنباط همهی ابعاد زندگی از اخلاقی، مالی، حقوقی، تاریخی، کلامی، فرهنگی و اجتماعی است؛ اگرچه به ظاهر به آن اذعان نکنند و یا به استفاده از دیگر منابع نیز تظاهر کنند. باید دانست که این گونه سنتگرایی در مکتب خمینی، دستاورد و برگرفته از فرهنگ آخوندی است؛ چه آنکه اینان از این فرهنگ برخاسته و در آن بالیدهاند و انحراف از عقل و قرآن به سنت، نخست در حوزههای علمیۀ آخوندی شکل گرفته است. این نوع سنتگرایی، کارگزاران و پیروان این مکتب را در حوزۀ عمل اجتماعی، به شدت محافظه کار بار آورده است و حفظ مو به موی حالت سنتی و میراث گذشتگان را بدون هیچ گونه اندیشه و تدبری، هدف خود قرار دادهاند و هرگونه نقد و نوآوری را به منزلۀ نابودی دین اسلام و وابستگی به عقیدۀ کفر و استکبار سیاسی حاکم بر جهان سیاست میشمارند.
۲- تظاهر به دینداری
از هنگامی که مکتب خمینی با پشتوانۀ قدرت حکومتی و اسلحۀ نیروهای نظامی و خشونت سنتگرایانه، دامن خود را بر پهنۀ کشور ایران گسترد، نخستین و بیشترین خواستۀ کارگزاران و کنشگران آن به ظاهر، تقویت روحیۀ دینی مردم، عمل به احکام شریعت، تشکیل حکومت دینی، قانونی کردن آموزههای دین اسلام و مانند آن بوده است؛ از این رو، کوشیدند تا همه چیز را در کشور به این سو بکشانند و به همه چیز رنگ دینی و اسلامی بدهند؛ آنان در همین راستا
- نماز جمعه را در سطح گسترده برپا کردند؛
- دانشگاهها را تعطیل کردند تا استادان و کتابهای درسی را اسلامی کنند؛
- کتابهای درسی مدارس را به کلی تغییر دادند و چندین مادۀ درسی دینی در فعالیتهای آموزشی دانش آموزان و دانشجویان گنجاندند،
- پوشیدن چادر سیاه در مراکز اداری برای زنان و گذاشتن ریش را در فضای عمومی جامعه برای کارمندان و در محیطهای اداری در حکم عملی اجباری درآوردند؛
- در همهی ادارهها و سازمانهای اداری، برگزاری نمازجماعت را مرسوم کردند؛
[این کارها در فضاهای اداری اگرچه به طور رسمی اجباری نشد، ولی تبعیض و تفاوتی که میان رعایت کنندگان این امور با دیگران گذاشته میشود و تقسیم کردن نیروهای اداری به خودی و غیرخودی، پرونده سازی و نگاههای سنگین و تبعیض آمیز و تنفرآمیز به مردان و زنانی که زیر بار این برنامهها نرفتهاند، چیزی کمتر از اجبار هم نیست].
- برای حفظ وضعیت اسلامی مورد نظر، در همۀ سازمانها و نهادها واحدی به نام عقیدتی تأسیس کردند؛
- برای پایش دیانت دانشگاهیان، در دانشگاهها نهاد نمایندگی رهبری تشکیل دادند؛
- برای کنترل دیانت نمازگزاران و شهروندان مؤمن، نهادی به نام رسیدگی به امور مساجد تأسیس کردند و از طریق آن روحانیان وفادار به حکومت را به عنوان امامان مساجد شهرها و روستاها تعیین کردند و هر روحانی و امام جماعتی را که اظهار وفاداری به حکومت نکرد، از امامت جماعت برکنار کردند؛
- در ادبیات محاورهای و رسانهای، واژگان کلیشهای آخوندی ومذهبی مانند حاجآقا، ان شاءالله، ماشاءالله، به امید خدا، به خواست خدا و... را رایج کردند؛
- برای آغاز اخبار رسانههای صوتی - تصویری، عبارت صلوات را اجباری کردند؛
- شهروندان را چنان وادار به تظاهر و ریا کرده اند که برای یک عبارت کوتاه معرفی نام و نام خانوادگی خود، عادت کنند نخست عبارت “به نام خدا” را بگویند و سپس به معرفی خود بپردازند؛
- همۀ نامههای اداری با نام خدا آغاز میشود؛
- در هر برنامهای باید برای تیمن و تبرک، یک یا چند روحانی حضور داشته باشد؛
- سر در بسیاری از ادارهها و فروشگاهها و مراکز گردشی و تفریحی تابلوی الزام شئونات اسلامی نصب شده است؛
- در همهی فیلمها و سریالها، نمادهای مذهبی و شعائر آشکارا به کار برده میشود؛
- همۀ برنامه های علمی و تخصصی را به روحانیان و افراد شبه روحانی سپرده اند تا ثابت کنند روحانیان همۀ تواناییهای تخصصی و فوق تخصصی را دارا هستند.
- همۀ مسائل خرد و کلان اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، هنری، فنی و حتی امور تجربی و پزشکی و ریاضی را از منظر دین پردازش می کنند تا اثبات کنند که دین اسلام برای همۀ شئونات زندگی برنامه و راهکار و قانون دارد.
و... در یک کلام، ظاهر همه چیز در این کشور، رنگ و بوی اسلامی دارد، ولی همه چیز در همان سطح ظاهر مانده است. برخی از ترس، حفظ ظاهر میکنند و برخی از طمع. مجموعهی حاکمیت اسلامی، سیستمی طراحی کرده است که این دینداری ظاهری از حالت ریاکاری متدینان بازاری پیش از انقلاب اسلامی، به ظاهرگرایی از روی ترس و طمع تبدیل شود. این ظاهرگرایی بیمناکانه و طمع ورزانه، دو رویهی کلی دارد؛ یک رویهی آن به مردمان عادی برمیگردد که بخش زیادی از ترس و طمع آنان از اجبار و خشونت حکومت سرچشمه میگیرد و بخشی از آن نیز به فرهنگ استبدادپذیری و چاپلوسی فرهنگ ایرانی مربوط میباشد؛ اما رُویهی دیگر آن که به اقشار و طبقات متوسط اداری و رده های مختلف مدیران و مسئولان مربوط است، بخشی از آن، بازماندهی فرهنگ دیوانی و فرهنگ اداری بر جای مانده از سنتهای دیرپای ایرانی و روشهای نوپای بوروکراسی است و بخش اعظم آن در شیوۀ رفتار سازمانی و دیوانی بر ساختۀ حکومت مکتب خمینی به وجود آمده است. رفتار سازمانی در مکتب خمینی، کنشگران و کارگزارانش را به شیوۀ خاصی پروریده است که، پرورش دینی آن بر پایهی تظاهر، ریا، ادا – اطوار، بدعت، خرافه، ظاهرگرایی و قشریگری، همراه امتیازطلبی و سلطهجویی از مردم و سوء استفاده از بیتالمال و حکومت استوار است. تظاهر و ریا در میان تودههای عوام یا برخی اصناف دیگر هم وجود دارد که هرچند به لحاظ دینی و اجتماعی آسیبی اخلاقی به شمار می رود، ولی برای مردم و بودجۀ بیتالمال و حکومت، هزینهای ایجاد نمیکند، ولی دینداری متظاهرانۀ پرورش یافتگان مکتب خمینی از جهات گوناگون هزینهساز است. در این مکتب، اکثر کسانی که به نماز جماعت میروند، هیئتهای سوگواری دینی برپا میکنند، ریش میگذارند، پیراهن یقه آخوندی میپوشند، فروتنیهای مرموز و ساختگی پیشه میکنند، پیوسته از اسلام و نظام اسلامی و ولایت، داد سخن می دهند، و شعائر یاد شده را برپا میدارند، چشم انتظار سهمیه ویژه ورود به دانشگاه و تحصیلات عالیه دارند، در دانشگاه هم که باشند اگر دانشجو باشند انتظار گرفتن سهمیۀ حج عمرۀ دانشجویی، لابی گری برای دستیابی به شغلهای مناسب و پذیرش در مقطع بالاتر را دارند و اگر مدرس و استاد باشند، باز هم در پی ارتقای رتبۀ دانشگاهی، ورود به مناصب اجتماعی و دستیابی به منابع قدرت و ثروت هستند؛ در اداره، انتظار ارتقای مقام، دریافت وام و تسهیلات، رفتن به مأموریتهای داخلی و خارجی و دریافت حق مأموریتهای آنچنانی را دارند؛ در مراکز نظامی نیز افزون بر خواستههای مراکز اداری، ارتقای درجه انتظار میرود. خیلیها باید آنقدر دین خود را به نمایش بگذارند تا کانونهای انگیزاسیون قرون وسطایی، صلاحیتشان را برای نامزدی انتخابات شورای شهر و مجلس و ریاست جمهوری و خبرگان و برخی انتخابات صنفی تأیید کنند، خیلی ها را مجبور می کنند در میان مردم و رسانه ها از شخصیت ها و گروههای مخالف یا منتقد نظام، یا از کشورهای متخاصم با غیر همسو با حکومت به عنوان نماد دشمن و فتنه و کفر و نفاقبیزاری بجویند تا اجازۀ فعالیت یا حضور در صحنۀ تشریفاتی سیاسی داشته باشند و دریغ که اکثر مخالفان و منتقدان هم برای دستیابی به منافع زودگذر خود به خواسته های آنان تن می دهند.کوتاه سخن اینکه دینداری در این مکتب در همین سطح و با اهداف مشخص پیگیری میشود. مادهگراها در روزگاری میگفتند: دینی که رفتار و کنش بر پایۀ آن سود مادی نداشته باشد و سود و زیانش با سنجههای معمول و مرسوم، قابل سنجش نباشد، ارزش پیروی ندارد. امروز پرورش یافتگان مکتب خمینی در عمل به راستی همان ایده را پی میگیرند؛ هرچند به ظاهر آن را بر زبان نیاورند. این مکتب در حقیقت گام در وادی فرهنگ آخوندی نهاده است؛ همان که نزدیک چهارده قرن دین را دکان خویش قرار داده است. با شناخت بیشتر از مکتب خمینی و فرهنگ آخوندی، نیک دیده میشود که مکتب خمینی، در ادامۀ فرقه هایی چون شیخیه، بابی، بهاییگری و انجمن حجتیه، محصول قرن بیستم و بیستویکم فرهنگ آخوندی به شمار میرود.
یک نگاه سطحی به کنشگران و کارگزاران این مکتب نشان میدهد که اینان در آغاز با اخلاص و ایثار آغاز کردند و لایههای اندکی از آنان هم در مقطع کوتاهی به راستی به شعار اخلاص و ایثار پایبند بودند، ولی یا به تدریج در دوران حکومت و قدرت، منحرف شدند، یا آنکه سران و کارگرازان این مکتب از همان آغاز فقط با شعار و نه با قصد عمل، وارد میدان شده بودند و پشت پرده، نیات و مقاصد خود را دنبال میکردند و به دنبال سوءاستفاده از فریب عوامالناس بودند؛ به هر صورت خیلی زود چهرۀ حقیقی آنان از پشت پرده نمایان شد و همگان به ماهیت و مقاصد آنان پی بردند و چنین بود که همان بخش اندک نیز که در مقطع کوتاه انقلاب و سالهای اول جنگ، اندکی به رفتار و کردار اسلامی و روح جوانمردی ایرانی نزدیک شده بودند، نه تنها از آن آرمانهای خود دست شستند که خود در تاراج ایمان شهروندان مؤمن و چپاول سرمایههای ملی و تخریب فرهنگ و اخلاق جامعه از رهبران و مرشدان خود پیشی گرفتند و بخش نظامی آن با در اختیار داشتن سلاح و ایجاد قدرت رعب و وحشت و خونریزی، همه چیز را به انحصار خود در آورد و هرگونه نقد و انتقادی را به بهانۀ زیرسؤال بردن اسلام و حکومت اسلامی و فرهنگ دینی، در نطفه، خفه میکنند و در این راستا گورستانها انباشتهاند و زندانها برافراشتهاند که آرمیدگان و دربند شدگان آن جز نصیحت و دلسوزی و نیکخواهی برای مردم و کشور خود هیچ آرمانی در سر نداشتند.
۳- ایجاد کینه و بدبینی و اختلاف میان شهروندان
از هنگام پیروی انقلاب سال ۱۳۵۷ روحانیان و مریدانشان به ویژه شخصیتها و افراد عادی پیرامون خمینی، اقدام به دستهبندی مردم ایران به حزبالله، منافقان، ضدانقلاب، بیطرفان، غربزدگان و چپگراها کردند. هرچند به طور طبیعی گرایشهای فکری و سیاسی در هر جامعهای دستهبندی میشود، اما در عرف سیاسی، این دستهبندیها به رسمیت شناختن همدیگر را به دنبال دارد و ائتلاف و اتحاد و رقابت، چارچوب تعریف شدهای دارد؛ ولی در مکتب خمینی از سویی همانند مکتب کمونیسم و استالینیسم «هرکس با من نیست بر من است» و از سوی دیگر همانند وهابیان گفته می شود: « من حق مطلقم و همه باید به فرمان من باشند و هر کس خود اندیشهای در سر دارد یا از من فرمان نمیبرد، حق حیات ندارد». چنین است که حتی شخص آقای خمینی نه تنها گروههای سیاسی مستقل نافرمان، بلکه انجمن حجتیه را گروهی انحرافی میداند که حق هیچ گونه فعالیتی ندارد؛ انجمنی که ماهیتاً یک گروه مذهبی آخوندی است. شگفتا که خمینی از سویی از انجمن حجتیه مینالید و برای تعطیلی آن، منشور مینوشت و از سویی به شماری از سران آن، مناصب مهم حکومتی داده بود.
در راستای همین دیدگاهها، در دهۀ اول پیروزی انقلاب به اصطلاح اسلامی، مکتب خمینی با در اختیار داشتن انواع امکانات مالی و رسانهای، به دستهبندی ملت پرداختند و با توجه به اینکه در آن مقطع خاص با استقبال مردمی هم روبهرو شده بودند، چنین القا کردند که هرکس از این نظام انتقاد کند یا مخالف آن باشد، مخالف اسلام، امام زمان و ارزشهای دینی است و باید او را امر به معروف کرد و در صورتی که ارشاد نشد، نخست باید با او قطع رابطه کرد و سپس هم تا مرحلۀ جنگ با او می توان به پیش رفت. این سخن چنان تبلیغ شد و چنان در ذهن بخشهایی از افکار عمومی نفوذ کرد که به ناگهان بخش بزرگی از ملت ایران چشم باز کرد و دید در پرتو انقلاب اسلامی، خانوادههایی از هم گسیخته، خویشان و بستگانی از هم بریده، دوستیهایی به دشمنی بدل شده و امت اسلامی به جای « أشداءُ علیالکفار و رحماءُ بینهم»، اشداء بینهم و رحماء علی الأغیار شده اند. به تدریج ملت ایران به ماهیت حکومت و بیهوده بودن این اختلافات پی برد و بسیاری از افراد و خانوادهها با شرمندگیهای فراوان، کینهها را رها کردند و دوباره به همدیگر پیوستند و این بار هم حکومت، از اتحاد ملت هراسید و به بهانهی تکریم ارزشهای انقلاب و جنگ، تسهیلات و امتیازات فراوانی از بیتالمال را زیر پای اقلیت از جنگ برگشته و نیروهای نظامی و شبه نظامی پشتیبان خود ریخت و به اندازهای در این راه پیش رفت که ملت را به خودی و غیرخودی تقسیم کرد. و حلقۀ کوچکی از ملت، تحت عنوان خانوادههای کشتگان جنگ، محرومان، اسیران، بسیجیان، پاسداران و برخی مدیران حلقه به گوش شدند خودی، و اکثریت قریب به اتفاق ملت، غیرخودی به شمار رفتند. با سرازیر کردن امکانات و تسهیلات و پایگاههای اجتماعی به سوی اقلیت خودی، و تنگ گرفتن حلقۀ محدودیتها و موانع کنش بر غیرخودیها بهویژه بر نخبگان اقتصادی، علمی، رسانهای و مدیریتی، این بار پرورش یافتگان مکتب خمینی، با تطمیع و تهدید، تودههای جامعۀ ایرانی را به اجبار و به ظاهر ساکت کردند و پس از دههی سوم حاکمیت مکتب خمینی، کار مردم این کشور به جایی رسید که از سویی، اکثریت قریب به اتفاق مردمی قرار گرفتهاند که با زور اسلحه و زندان و اعدام و فقر و بی کاری و ناامنی، ساکتند و چون آتشفشان و آتش زیر خاکستر، گاهی شعله میکشند و هر آن به شکلی سر برمیآورند و دوباره ساکت میشوند و از سوی دیگر، اقلیتی از جنس همین مردم و از جنس همین اکثریت قرار گرفته است که فقط برای حفظ منافع و امتیازات و مقامات و مصالح خود در برابر ملت خود دست به اسلحه میبرد و از هیچ خشونت و بیحرمتی و تاراج و چپاولی دریغ نمیورزد. کار به جایی رسیده است که اکنون بخشی کوچکتر از ملت برای حفظ منافع خود پشت سر حکومت قرار گرفتهاند و بیهیچ منطق و استدلالی از آن پشتیبانی میکنند. ولی واقعیت آن است که این اقلیت تا زمانی پشت این حکومت میایستد که انتظار یک اقدام جدی از سوی اکثریت را نداشته باشد، ولی شیوه های عملکرد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بیشتر اعضای همین اقلیتِ سینه چاک تا به امروز نشان داده است اینان افراد سست و مذبذبی هستند که در نخستین فرصتی که حکومت را در موضع ضعف ببینند، پشت آن را خالی خواهند کرد و در موضع مخالف قرار میگیرند. البته باج دادن و مسلح کردن یک اقلیت کوچک و آنان را به جان اکثریت ملت انداختن و تخم کینه کاشتن، سیاست قدرتهای استعماری است و چندان هم بیراه نگفته آن کس که اسلام روحانیت را ” اسلام انگلیسی” خوانده است.
۴- نظام ناپذیری و قانونگریزی
در مکتب خمینی نظم و قانون معنی ندارد. قانون فقط یا برای فریب افکار عمومی نوشته میشود یا برای محکوم کردن مخالفان. سلسله مراتب فقط برپایۀ مرید و مرادی صوفیانۀ گذشته و فرهنگ آخوندی کنونی است. پرورش یافتگان مکتب خمینی حتی در قالب حکومت خود ساختۀ خود نیز نمیتوانند سامانمند و قانونمند باشند؛ یعنی نه رهبر حکومت میتواند در چارچوب قانون و نظم سازمانی حرکت کند و نه پیروان و طرفدارانشان. رهبران و مدیران سطح کلان این مکتب برای آنکه بتوانند خارج از چارچوب قانون و نظم عمومی و حقوق اساسی حرکت کنند، اقدام به تأسیس سازمانها و نهادهایی کردهاند که بتوانند خواستهها و امیال شخصی خود را در قالب آن نهادها اجرا کنند؛ مانند بیت رهبری، مجمع تشخیص مصلحت، شورای نگهبان، سپاه پاسداران، بسیج، نهاد رهبری در دانشگاه، سازمان تبلیغات اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای سیاست خارجی بیت رهبری و... هریک از این نهادها محملی برای خروج از نظم و قانونند. طرفداران و عملهی آنان نیز به پیروی از رهبران و مریدانشان به هیچ نظم و قانونی تن نمیدهند و در قالب نیروهایی چون بسیج و انصار حزبالله و یاران ولایت، هر جنایتی از قبیل بر هم زدن تجمعات قانونی، کشتن نخبگان و فرهیختگان مخالف حکومت، زندانی کردن منتقدان، آتش زدن کتابفروشیها، حمله به سینماها، یورش و تخریب دفاتر روزنامهها و نشریات، ورود به خانههای مردم، عربدهکشی همانند لاتهای مست چالهمیدانی، آدمربایی، تصرف اموال و امکانات مردمی در مساجد و حسینیهها و مؤسسات خیریه و مؤسسات فرهنگی، تصرف سرمایه ها و املاک و کارخانه های مردم با توسل بزور نهادهای نظامی و امنیتی و مانند آن را برای خود مجاز میدانند و رهبر و مقتدایشان نیز با نیروهای نظامی و انتظامی از آنان پشتیبانی میکند. آنارشیسم در مکتب خمینی به گونه ای با رهنمودهای خود آقای خمینی نهادینه می شود. اگر متن سخنرانیها، توصیه ها، پندها و فرمانهای او در دو کتاب صحیفۀ نور و صحیفۀ امام بررسی شود، ملاحظه خواهد شد که خود چه اندازه به عمل در چارچوب قانون، بی توجه بود و چه اندازه دوستان و پیروانش را به رفتار خودسرانه توصیه کرده است. او حتی در فرازی از وصیت نامۀ خویش نیز هرج و مرج و خروج از چارچوب قانون و رفتار خودسرانه را توصیه کرده است.
سیاستهای کلی نظام براساس قانون اساسی بر عهدۀ رهبر است و رهبر از جزئیترین امور تا کلیترین آن را زیر نظر خود دارد و هیچ کاری و برنامهای خارج از قلمرو فرمان او نیست، ولی او به هنگام پاسخگویی، همه چیز را به مسئولان مربوطه حواله میدهد و ادعا میشود که رهبری در امور جزئی دخالت نمیکند. به مدیران و مسئولان هم که مراجعه شود، آنها هم مسئولیت کار را نمیپذیرند و به جای نامعلومی در مراتب بالاتر حواله میدهند. پس از پیروزی انقلاب و تقسیم مسئولیت ها میان قوا و سران کشور، شمار فراوانی از سازمانها و ادارات و نهادها زیر نظر رهبری قرار گرفتند. انواع مفاسد اداری و حقوقی در این نهادها و سازمانها جریان دارد، ولی چون زیر نظر رهبری هستند، از هر گونه نظارت و بازرسی و حسابرسی معاف می باشند؛ حتی اگر کارگر یا کارمندی از درون چنین سازمانهایی نسبت به حق و حقوق خود اعتراضی داشته باشد، نه کسی را یارای بررسی آن است و نه سازمان و مرجعی برای رسیدگی وجود دارد و فرضاً هم که وجود داشته باشد، نه کسی جرئت دادخواهی از چنین سازمانهایی دارد و نه اگر کسی از جان و کار و حیثیت خود گذشت، به حق خود می رسد، بلکه در نهایت با تحمل انواع هزینه ها و از دست دادن کار و متهم شدن به انواع اتهامات، حاضر می شود برای رهایی از مجازاتهای بیشتر ، از هر گونه پیگیری صرف نظر کند. از نمونه های آشکار و شناخته شدۀ این نوع سازمانها و نهادها می توان از سازمان صدا و سیما، بنیاد جانبازان، نهاد رهبری در دانشگاه، سپاه پاسداران، بیت رهبری، مؤسسۀ کیهان، آستانهای حضرت معصومه و آستان قدس رضوی و آستانه های اماکن مذهبی بزرگ و... نام برد.
۵- مسئولیتناپذیری
در مکتب خمینی، هیچ کس مسئول عمل خویش نیست و ساختار مدیریت و رفتار به گونهای طراحی شده است که همۀ کارگزاران و کنشگرانِ آن به آسانی خود را از هرگونه مسئولیتی مبرا میدانند. هیچ گاه معلوم نیست مسئول اصلی مشكلات و گرفتاریها كیست و معلوم نیست مرجع رسیدگی به بی قانونیها و بی نظمی ها كیست! به هر كس مراجعه شود به مقام دیگری حواله می دهد و اتفاقاً همین طور هم هست؛ ساختار، عمداً به گونه ای سازماندهی شده است كه هم همگان به هنگام عمل بتوانند إعمال سلیقه و إعمال قدرت كنند و هم به هنگام پاسخگویی همه بتوانند شانه خالی كنند؛ چنان كه در بیشتر مواقع كه جرم و جنایتی رخ می دهد و اختلافات درونی خودشان سبب افشای آن می شود، ملاحظه می شود كه از رده های پایین تا بالا همگی در رسانه ها از محاكمه و إعمال قانون و دادرسی و بازرسی سخن می رانند و همه شاخ و شانه می كشند؛ ولی از إقدام جدی توسط هیچ كس خبری نیست؛ حتی رهبر كه بالاترین مقام كشور است، رو به مردم داد و فریاد راه می اندازد. گویا این مردمند كه مرتكب جرم و جنایت شده اند و باید محاكمه شوند! مثلاً تعیین وزیر اطلاعات و وزیر کشور مستقیماً زیر نظر رهبری صورت میگیرد و هر رییس جمهوری افزون بر خوش رقصیهای دیگر، این دو وزیر را مستقیماً با نظر رهبر انتخاب میکند، ولی هرگاه در این وزارتخانهها تخلفی صورت گیرد، رهبر هیچ مسئولیتی نخواهد داشت و به راحتی مسئولیت آن را برعهدۀ دولت و یا وزیر و نیروهای مربوطه میگذارد؛ از آن سو وزیر مربوطه نیز برای فرار از مسئولیت، استدلال میکند که من فلان عمل یا فلان برنامه را به فرمان رهبر و ولی فقیه انجام دادم و بدین سان از مسئولیت شانه خالی میکند. همین طور است در بخش های دیگر. اگر از مجلس پرسیده شود که چرا به وظیفهی نظارتی خود عمل نمیکنید و تخلفات سران حکومت و دولت را گزارش نمیکنید، دلیل میآورند که آقا و رهبر نسبت به دولت نظر مساعد دارد و نمیتوان موجب رنجش آقا شد و در این صورت، مجلس خود متهم میشود. در بخشهای دیگر و پایینتر نیز بینظمی در مسئولیتپذیری و راه فرار از مسئولیت، آشکارا نمایان است. نمایندگان ولی فقیه و امامان جمعه، خواستهای دارند، استاندار چیز دیگری میخواهد؛ در نتیجه کارها عقب میماند؛ استاندار به گردن امام جمعه و نمایندۀ ولی فقیه میاندازد و بالعکس. در داخل ادارات نیز همین گونه است. در این سیستم هیچ گونه هیچ کس را نمیتوان یافت که برای وقوع جنایت یا اختلاس یا تخلفی، عذر موجهی در بارۀ عدم پذیرش مسئولیت نداشته باشد. مدیران و فرماندهان و کارگزاران نظام برای حفظ منافع و خواستههای خود عدهای را مسلح و مجهز میکنند تا مأموریتی مانند کشتن نخبگان روشنفکر جامعه، تخریب اموال عمومی، حمله به دانشگاهها و مانند آن را انجام دهند و در نهایت نیز گفته میشود افراد خودسر چنین کردهاند.
۶- خشونت
خشونت در مکتب خمینی در شکلهای گوناگون آن به رسمیت شناخته شده است، دلیل آن هم این است که این مکتب، محصول فرهنگ آخوندی است که بنیاد معرفتی آن آیین و فرهنگ عرب بدوی و جاهلی شبه جزیرهی عربستانِ پیش از ظهور اسلام است. روحانیان مسلمان حوزه های علمیۀ سنتی، در بیشتر زمینه های اعتقادات، اندیشه ورزی، اخلاق، حقوق، امور مالی و حتی احکام عبادی، فرهنگ عامهی عرب جاهلی – نه عرب متمدن امروزی – را عقیده و شریعت اسلامی پنداشتهاند. اینان با وجود گذشت بیش از چهارده قرن از آن زمان و با وجود پیشرفت چشمگیر خود اعراب در زمینههای اخلاقی، حقوقی و اقتصادی، هنوز گمان میکنند، اصل در اسلام بر جنگ و جهاد است؛ از این رو، در هر موقعیتی به محض آنکه قدرت را در دست بگیرند، در نخستین گام، به جنگ رو می آورند و به گمان خود، اصلِ اندیشهی جهاديِ اسلام را احیا میکنند. نمونۀ معاصر این رفتار، روحانیان شیعۀ ایران می باشند که با در دست گرفتن حکومت، نخست به بهانه های مختلف به جنگ با کشور عراق برخاستند و با دیگر کشورهای دنیا هم سر ستیز گذاشتند. آنان اگر هم اینک نیز امکانات و نیروی جنگی داشته باشند، قطعاً جنگ دیگری را به راه می اندازند. مکتب خمینی در راستای توجیه شرعی خشونت طلبی های خود، تفسیرهایی از موضوعاتی چون امر به معروف و نهی از منکر، مصلحت، حکومت و قدرت ارائه می دهد که در پرتو آن کشتن، زندانی کردن، شکنجه کردن، محرومیت شهروندان از حقوق اجتماعی، سلب امنیت روانی و اقتصادی و سیاسی کشور و ملت به عنوان اجرای احکام شریعت اسلام تفسیر و تعریف میشود. توسعۀ نظامیگری و سرمایهگذاری کلان در زمینۀ تقویت نیروهای نظامی و تولید و واردات تکنولوژیها و تسلیحات نظامی و هستهای و سپردن اختیار نهاد آموزش، نهاد اقتصاد و فرهنگ کشور به دست نظامیان در سایهی همین نگرش قابل ارزیابی است.
مهمترین ویژگی خشونتورزی پرورش یافتگان مکتب خمینی اِعمال خشونت نسبت به شهروندان خود است؛ شهروندانی که در سایهی حکومت همین مکتب به فقر، بیکاری، بیماری، ناامنی، بیثباتی شغلی، خفقان، سرخوردگی، سلب شخصیت انسانی و هزاران درد دیگر گرفتارند. دیگر از کشتن و کشته شدن و دربند کردن و جلای وطن و زندگی پنهانی کردن نخبگان و مخالفان گذشته و اینک همۀ ملت در تنگنایی دهشتبار زیر تازیانههای خرافه و خشونت و بدعت گرفتار آمدهاند. چه میتوان گفت در مکتبی که دختر جوان را به جرم فعالیت سیاسی محکوم به زندان و اعدام میکنند و یک روز پیش از اعدام به درِ خانهی پدرش میروند و او را از محکومیت به اعدام فرزندش آگاه میکنند و از او درخواست میکنند چون از نظر دین اسلام، اعدام دختر باکره، محل اشکال است، اجازه بفرمایند نخست یک برادر پاسدار یا روحانی با این دختر خانم عقد موقت کند و بکارتش را بردارد تا حکم شرعی اعدام در بارهاش قابل اجرا باشد!! چنین حکمی فقط از فرهنگ آخوندی و سنت متحجرانهی فقهی میتواند صادر شود، وگرنه حتی در سنتی ترین قرائت دینی، چنین حکمی نه یافت میشود و نه حتی به ذهن کسی میرسد.
در مکتب خمینی، کسی که به عنوان فقیه بر جامعه حکومت میکند، جانشین خدا و پیامبر و امام زمان است. فقیه حاکم هر کاری بکند، هر فرمانی بدهد و هرگونه عمل کند، مردم باید فرمان ببرند و هیچ کس حق اعتراض و انتقاد ندارد. هر گونه انتقادی به فقیه حاکم، در حکم انتقاد از خدا و پیامبر و امام زمان است و به شدیدترین وجه سرکوب میشود. در مکتب خمینی، مردم همانند صغیرانی هستند که خود صلاح خود را نمیفهمند، کسانی – منحصراً فقیهان و روحانیان – صلاح و فساد آنان را تشخیص میدهند. مردم، گوسفندانی هستند که به چوپانی نیاز دارند تا آنها را به چرا ببرد و دوباره به آخور برگرداند. حاکم در مکتب خمینی مشروعیت الهی دارد، ولی مقبولیتش را از رعیت میگیرد. وجود رعیت فقط به هنگام تضمین مقبولیت حاکم و راعی و نیز به هنگام نیاز حکومت به دیوار گوشتی در برابر دشمنی که به جنگ او رفته است، ارزش پیدا میکند؛ نیز هرگاه نیاز به هیاهو و راهپیمایی داشته باشند تا بدان وسیله، خطری را از خود دفع کنند یا نمایش مردمی بودن بدهند، از مردم به عنوان امت همیشه در صحنه یاد میشود، ولی در موارد دیگر به هر حیلهای متوسل میشوند تا حقوق مردم را پایمال کنند. در این مکتب از رحمت الهی و رحمت نبوی -که دست کم در منابع سنتی خودشان ثبت شده- هیچ نشانی یافت نمی شود. خود آقای خمینی تا هنگامی که به قدرت نرسیده بود، از رأفت و انسانیت و برادری سخن می گفت، ولی آنگاه که خود بر مسند قدرت نشست، گویی خون چشمانش را گرفته بود و تنها با خونریزی و خونخواری آرام می گرفت. تعارض و تضاد گفتار و کردار خمینی به اندازه ای است که می توان از آن کتابی پرحجم نگاشت. پرورش یافتگان این مکتب نیز چنین بار آمده اند؛ آنان شهروندان معترض به وضعیت کشور را بی هیچ جرم و محاکمه ای، زندان و شکنجه و اعدام می کنند و انگار نه انگار که آدم کشته اند یا جنایتی رخ داده است، ولی پای منافع خودشان که در میان می آید، دلخراشترین صحنه های خشونت در در دیگر نقاط جهان را در شبکه های تلویزیونی خود به نمایش می گذارند. آنها خود چندین مسجد بزرگ اهل سنت را در شهرهای شیعی نابود کردند و حتی زمین آن را به پارک تبدیل کردند، ولی در جریان سرکوب حکومت مردم بحرین توسط حکومت آن کشور، از سویی پیوسته اخبار تخریب مساجد و حسینیه ها و سوخته شدن قرآن در این اماکن را پخش می کنند و از سوی دیگر چهره و حالت دفاع از مردمان بی دفاع را می گیرند و در همان حالت برای جلوگیری از کوچکترین حرکت سیاسی جمعی در شهرهای ایران، همۀ توان نظامی و جنگی خود را به خیابانها می کشانند.
۷- تجاوز به حریم خصوصی شهروندان
برای پرورش یافتگان مکتب خمینی، شکستن حرمت انسانی در ابعاد مختلف آن، امری عادی به شمار میرود؛ آنان بیهیچ ضابطه و قانونی و با هر بهانهای به حریم خصوصی انسانها تجاوز میکنند تا به حیات خود ادامه دهند. هزینههای بسیاری میکنند تا از روابط خصوصی و اعمال شخصی افراد، به ویژه افراد موجه مانند شخصیتهای علمی و دانشگاهی، نویسندگان، روزنامه نگاران، مدیران، فعالان عرصه های اقتصادی، معتمدان محلی و حتی علما و روحانیان غیرحکومتی سر درآورند. آنگاه برای هریک پروندهای میسازند و بایگانی میکنند و منتظر میمانند تا روزی که رفتار خلاف میل حکومت از این افراد مشاهده میکنند یا اگر حکومت نیازی به این افراد داشته باشد و آنان به دفاع از آن برنخیزند، بلافاصله آن رفتارها یا نقطه ضعف شخصی یا خصوصی و خانوادگی او را که هیچ ربطی به مسائل اجتماعی و سیاسی ندارد، میان مردم منتشر میکنند و آبرو و حیثیت او را لکهدار میکنند. آنان تنها به همین حد و به پروندهسازی بسنده نمیکنند، بلکه در بیشتر مواقع برای توجیه رفتارهای ستمگرانهی خود، پیشاپیش برای افراد جرمسازی میکنند. مواد مخدر یا مشروبات الکلی را در جیب یا خانه یا محل کار افراد جاسازی میکنند و در لحظهی نیاز، از آن به عنوان سند جرم استفاده میکنند. زنان بدکاره را پول میدهند و به سراغ افراد میفرستند و برخی را پیشاپیش فریب میدهند و سپس با استفاده از همان سند جرم ساختگی خود، به محکومیت و رسوایی آنان دست مییازند. شنود تلفن، کنترل ایمیل و کنترل پیامکهای تلفنی کمترین و عادیترین نقض حقوق شهروندی نزد پرورش یافتگان این مکتب است. بازرسی بیضابطهی خودروها و وسایل نقلیه و مصادره و ضبط وسایل و ابزار و مدارک مردم، ورود به محل کسب و کار و ایجاد رعب و وحشت و ضبط اموال مردم، ورود شبانه به خانههای مردم و ضبط مدارک و اموال آنان بدون هیچ گونه رسید و مسئولیت، دستگیریهای بیضابطه و دایرکردن زندانها و بازداشتگاههای پنهانی و شکنجهگاههای مخوف، تنها بخشی از رفتارهایی هستند که ملت ایران از آغاز سلطهی مکتب خمینی بر کشور با آنها عادت کردهاند.
امروز دیگر برای شهروندان ایرانی عادی شده است که بشنوند پاسداران و بسیجیان و سربازان امام زمان شبانه در خانهی یک نویسنده یا روزنامهنگار یا معتمد محلی، یا یک فعال سیاسی یا یک جوان دانشجوی منتقد و مخالف حکومت یا هرکس دیگر ریختهاند و با ایجاد رعب و وحشت در خانواده و محل و کوچه، کسی را دستگیر کردهاند، بخشی از کتابها و لوازم کار و یا حتی مدارک شخصی او را با خود به جایی نامعلوم بردهاند؛ به گونهای که اکنون اگر آمار دقیقی از مفقود شدگان چنین دستگیریهایی به دست آید قطعاً رقم چشمگیری از آن، مفقودان سر به نیست شدهای هستند که نه خانوادههایشان خبری از آنان دارند و نه دستگیرکنندگان به هنگام دستگیری ردِ پایی از خود برجا گذاشتهاند. چه تعداد دستگاههای صوتی و تلفن و موبایل و دوربین و کامپیوتر شخصی که به بهانه مشکوک بودن از افراد گرفته شده و هیچ گاه به آنان برگردانده نشده است و صاحبان آنها نیز از ترس، پیگیر اموال خود نمیشوند.
با دایر کردن واحدی به نام گزینش در کلیه ادارهها و سازمانها، جوانان جویای کار باید هزاران بار اسرار خصوصی و خانوادگی خود را به این واحد گزارش کنند تا بتوانند به استخدام و اشتغال خود امیدوار باشند. در این واحد از تفتیش عقاید تا تهدید و تحقیر و ترحم و منتگذاری در جریان است.
۸- جزم اندیشی
از ویژگیهای برجستهی روحانیان و فقها – اعم از روحانیت و فقهای شیعه و اهل سنت – جزماندیشی است؛ به این معنا که این طیف معتقد است فقط یافتهها و باورها و آداب و رسوم آنان عین دین و حق است و هر دستاورد علمی و عقیده و قرائت دیگری از دین، باطل و کفر است. مکتب خمینی که در ایران آخرین دستاورد و محصول فرهنگ آخوندی و فقهی است نیز بر همین پایه رفتار میکند. پرورش یافتگان مکتب خمینی – چه کنشگران روحانی و حوزوی، چه نظامیان و شبه نظامیان و چه فعالان سیاسی این مکتب – معتقدند در میان آرا و دستاوردهای دینپژوهی از صدر اسلام تا به امروز، دیدگاههای اجتهادی آقای خمینی و شاگردان فقهی و سیاسی او اسلام ناب و اصیل است و دیدگاههای دیگر فقها و اندیشمندان یا التقاطی است یا تحت تأثیر سلطهی استعمار و یا جهل مرکب است؛ از این رو، در ایران به هیچ دیدگاه و قرائت دینی غیر از دیدگاه آقای خمینی اجازۀ تبلیغ و ترویج داده نمیشود و شخصیتهای دیگری که با هزاران رنج و محدودیت و ملاحظه و مصلحتاندیشی، دیدگاههای دگراندیشانهی خود را اظهار کرده اند، یا گرفتار زندان و شکنجه شده اند یا از کشور بیرون رانده شده اند یا به حصر و محدودیت گرفتار شده اند و یا کار و شغل خود را از دست داده اند. این شیوهی رفتار، سبب شده است بسیاری از دینپژوهان جوان و میانسال که دیدگاههای متفاوتی دارند، در نهادهای علمی و دانشگاهی و پژوهشی و حتی حوزوی، دیدگاههای خود را پنهان بدارند و از نوشتن و اظهار آن خودداری کنند و به خاطر حفظ کار و شغل و مصالح شخصی، سکوت اختیار کنند و شمار فراوانی نیز ریاکارانه، با جزماندیشان همراهی کنند. این وضعیت در سطوح متوسط و پایین اداری نیز فرهنگیان و کارمندان و جوانان اهل مطالعه را به خفقان و محافظهکاری و ریاکاری کشانده است؛ وضعیتی که چون آتش زیر خاکستر میماند.
قسمتهای پیشین:
بخش نخست: ویژگیهای بنیادین اندیشه، روش و رفتارِ مکتب خمینی
بخش دوم: دورههای تاریخی و روش اندیشهورزی
بخش سوم: دورههای تاریخی و مدیریتی مکتب خمینی