بخش دوم – دورههای تاریخی و روش اندیشه ورزی
در نوشتاری به نام “ویژگیهای بنیادین اندیشه و رفتارِ مکتب خمینی”[بخش نخست همین نوشتار] این مکتب را به طور کامل و گسترده، تعریف کردهام، و یادآوری کردهام که اندیشه و رفتار برآمده از روح الله موسوی خمینی – شخصیتی که طی سالهای ۱۳۲۰- ۱۳۶۸ش در بستر سیاسی ایران در حال کنش بوده و از بهمن سال ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۶۸ در این کشور حکومت کرده است - و حکومت و پیروان و دوستداران وی، تبدیل به مکتبی فکری - رفتاری در کشور ایران شده و دست کم در میان بخشی از مردم و جامعه ایرانی پذیرفته شده است؛ هرچند این گونه اندیشهها و رفتارها در مدت زمان کوتاه، به آسانی نهادینه نمیشوند و چون بر پایههای عقلانی و اعتقادی درستی استوار نیستند و تابع سود و زیان کارگزاران خویشند، و از سوی دیگر چون متکی بر فشارهای حکومتی میباشند، با برآمدن دگرگونیهای فرهنگی – اجتماعی و ظهور پدیدههای تازهتر، به آسانی دستخوش دگرگونی و فراموشی میشوند و چون کارگزاران و کنشگران آن سود و زیان خود را در چیزهای تازه تر می جویند، این گونه اندیشه و رفتارها همانند کف روی آب ناپدید میشوند، ولی این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که چنین افکار و رفتارهایی تا زمانی که حضور دارند، رنج بسیاری بر شهروندان وارد میکنند و مجموعۀ فرهنگ و اقتصاد و سیاست جامعه را دستخوش چالشهای کوچک و بزرگ خواهند کرد.
مقصود از “مکتب خمینی” مجموعۀ فکر، روش و رفتاری است که شخص آقای خمینی از آغاز فعالیتهای علمی - پژوهشی خود – تقریبا حدود ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۶۸ خورشیدی پیریزی کرد و از زمان مبارزات انقلابی – سیاسی، تا مدیریت سیاسی توسط شخص ایشان و نیز تا به امروز توسط شاگردان، دوستداران و پیروان او در بستر فرهنگی، دینی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور ایران بر جای مانده است.
مکتب خمینی، از دو لایهی ظاهری و باطنی و به عبارتی از دو رویهی بیرونی و درونی برخوردار است؛ چنان که همۀ پدیدههای عالم را میتوان با این نگرش دارای دو لایهی درونی و بیرونی دانست. رابطۀ لایۀ بیرونی و درونی هر چیزی و هر پدیده و اندیشه و مکتبی به سه صورت قابل ترسیم است.
الف – لایۀ درونی، پاک، درست و سازنده است؛ در این صورت، لایۀ بیرونی سه حالت پیدا میکند: ۱- لایۀ بیرونی همانند لایۀ درونی پاک، درست و سازنده است، ۲- لایۀ بیرونی برخلاف لایۀ درونی، ناپاک، نادرست، ویران و ویرانگر است، ۳- لایۀ بیرونی ترکیبی از دو حالت اول و دوم است.
ب – لایۀ درونی ناپاک، نادرست و ویرانگر است. در این صورت، لایه بیرونی فقط یک حالت خواهد داشت و آن تساوی با حالت درونی است؛ یعنی آن هم ناپاک، نادرست و ویرانگر خواهد بود؛ چون امکان ندارد که از درونِ یک اندیشه و پدیده و مکتب نادرست، روش و منش و کنش درست و سازندهای سر برآورد.
پ- لایۀ درونی، ترکیبی از پاکی و ناپاکی، درستی و نادرستی، سازندگی و ویرانگری، خِرَدمندانه و نابخردانه، فرشتگی و دیوصفتی و اهورایی و اهریمنی است. در این صورت، لایۀ بیرونی نیز دارای همان ویژگیهای ترکیبی خواهد بود؛ با این تفاوت که لایۀ بیرونی، همۀ آن ویژگیها و رفتار و منش را با شدت و غلظت بیشتری به مرحله کنش خواهد رساند.
در نگرش هنجاری انسانی و نیز نگرش دینی، از سه صورت ترسیم شده، مطلوبترین آن، صورت نخست است که لایۀ درونی با لایۀ بیرونی یکسان و یکرنگ باشد و دست کم تا حد ممکن لایۀ بیرونی به لایۀ درونی نزدیک باشد. اگر به لحاظ عقیده و نظر، معتقد به پاکدامنی و پاکدستی است، در روش وکردار نیز پاکدامنی و پاکدستی پیشه کند. بی شک از پاکی و درستی ساحت باور و اندیشه، روش و کرداری پاک و درست بر می آید و هر اندازه کردار و روش رفتاری در لایۀ بیرونی، ناهنجار و نادرست باشد، به همان اندازه نشانۀ آن است که یا آن اندیشه و مکتب (لایۀ درونی) نادرست است، یا آنکه فرد کنشگر در شناخت عناصر و راهبردها و راهکاری آن به خطا رفته و از آن روی، کنش نادرست از او صادر می شود.
گاهی اندیشه و مکتب، درست و سازنده است، ولی کنشگر نه به خاطر پاکی و حقانیت و درستی آن، بلکه بدان خاطر آن را پذیرفته است كه میتواند در سایۀ آن منافع خود را تأمین کند و زیانهایی را از خود باز بدارد. به عبارتی کنشگران در چنین حالتی، از آن اندیشه و مکتب، استفادۀ ابزاری میکنند که در عرف عام به آن “سوء استفاده” گفته میشود.
حالت دیگری نیز میتوان ترسیم کرد و آن اینکه کنشگران، خواهان درستی، پاکی، حقانیت و سازندگی هستند، ولی اندیشه و مکتب یا به کلی نادرست و باطل است و یا ترکیبی است؛ در این حالت، هرچند کنشگر باید با هوشیاری به گزینش اندیشه و روش و باور دست بزند، ولی چون برای اکثریت کنشگران (مردم) امکان کاوشهای ژرف در گزینش اندیشه و اعتقادات وجود ندارد، و پیوسته اکثریت آنان تحت تاثیر محیط و توجه به جاذبههای لایههای بیرونی و احیاناً افراد و شخصیتهای ذی نفوذ، جذب اندیشهها و مکاتب میشوند، رفتار و روش آنان ترکیبی از هنجارها و ناهنجاریها خواهد بود.
اگر صورتها و حالتهای هستی شناختی لایههای درونی و بیرونی اندیشه و مکتب خمینی و چگونگی ارتباط پرورش یافتگان این مکتب با آن را واکاوی کنیم، به شناختی نسبی در بارۀ ریشههای اندیشه و رفتار و روش آنان دست خواهیم یافت.
بر پایۀ آنچه خود آقای خمینی و شاگردان و پیروانش اذعان کرده، یا نوشته و یا به آن عمل کردهاند میتوان گفت بنیاد فکری اندیشۀ این مکتب در چارچوب فقه و فرهنگ سنتی شیعی شکل گرفته و خاستگاه آن نیز حوزههای سنتی فقهی است که پارههایی از اخلاق و عرفان صوفیزده را به همراه دارد و همۀ این منظومه، قائم به شعائر و مناسک میباشند؛ یعنی اگر شعائر و مناسک از این مکتب گرفته شود عناصر درونی و فکری آن، توان نگهداری آن را ندارند. این، هویت واقعی این مکتب از نگاه بیرونی است، ولی کنشگران و کارگزاران این مکتب، بنیادهای اندیشه و رفتار خود یا به عبارتی لایۀ درونی مکتب خود را بر پایۀ عقاید کلی اسلامی، چون باور به توحید و نبوت و معاد می دانند و چون طیفی از شیعۀ دوازده امامی هستند، مدعی اعتقاد به سه عنصر عدالت الهی، امامت و انتظار نیز هستند؛ در روش، مدعی اخلاق، عدالت اجتماعی و ستم ستیزی می باشند و در کنش (کردار و رفتار) معتقد به پرستش و نیایش، دانشمداری و خردورزی هستند.
برای این مکتب چهار دورۀ تاریخی را می توان برشمرد:
۱-دورۀ شکلگیری
این دوره از سال ۱۳۲۰ خورشیدی با ورود رهبر این مکتب یعنی شخص آقای خمینی به عرصۀ کنش دانشورانه آغاز میشود و تا سال ۱۳۴۰ ادامه مییابد که در آن سال با درگذشت آیت الله بروجردی، آقای خمینی، دورۀ تازهای از زندگی خود و این مکتب را آغاز کرد. تا این تاریخ، آقای خمینی از سویی در حال تکمیل مراتب عالی تحصیلات حوزوی خود بود، از سویی به نوشتن برخی آثار علمی اشتغال داشت که مهم ترین و شناخته شده ترین آن، کتاب کشف الاسرار بود که به دلیل در پیش گرفتن روش تند روانۀ رویای رویی با دیگر نحلههای فکری مذهبی مانند اهل سنت و برخی اندیشه وران درون مذهب شیعه و حوزههای سنتی شیعی، شناخت بیشتری از خود و روش فکری و نگرش خود به دیگران داد و از سویی به تدریس دروس حوزوی، به ویژه درسهای اخلاقی اشتغال داشت. در این دوره او از میان شاگردان خود و نیز دیگر طلاب جوان حوزۀ قم، مریدانی چند پیدا کرد.
۲-دورۀ مبارزه و پیروزی
در این دوره، شخص آقای خمینی همراه با شماری از شاگردان و دوستداران خود با خواستههایی چون اجرای شریعت اسلامی[۱]، قطع وابستگی اقتصادی به قدرتهای استعماری و اصلاح فساد در نظام اداری به مبارزه با حکومت پهلوی برخاستند. در کنار این موضوعات، به صورت موردی نیز گاهی برخی مسائل در کشور پیش میآمد که مورد اعتراض این طیف قرار میگرفت؛ مانند قانون کاپیتولاسیون و لایحه تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی. پس از تبعید رهبری این طیف به عراق، روحانیان حوزههای سنتی و شاگردان خمینی همچنان به مبارزۀ خود با حکومت پهلوی ادامه دادند و کمتر کسی از این طیف بود که رنج مبارزه و زندان و تبعید و شکنجۀ مأموران حکومت پهلوی و سازمان اطلاعات و امنیت آن (ساواک) را به جان نخریده باشد. کنشگران این مکتب به دلیل ساختار ارتباطی روحانیان با تودههای مردمی و طرح موضوعات مذهبی و عوامپسند، موفق به یارگیری تقریباً گستردهای در میان تودهها و جوانان شدند.
۳-دورۀ پیروزی و جهاد
در این دوره که با وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت نامشروع دیکتاتوری و فاسد پهلوی، با همکاری و همیاری همهی اقشار و اصناف و گروهها و سازمانهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی آغاز شد، روحانیان و طیف مکتب خمینی، نخست همانند دیگر گروههای سیاسی وارد مدیریت کشور شدند، با این تفاوت که چون اکثر گروههای سیاسی در هنگام پیروزی انقلاب، رهبری آقای خمینی را پذیرفته و به آن اذعان کرده بودند، از این جهت طیفهای مذهبی مبارز و روحانیان، به سهم ویژهای در مدیریت کشور چشم دوخته بودند. از سوی دیگر به دلیل آنکه همۀ دانش و فرهنگ فکری آنان در چارچوب فرهنگ عقیدتی و رفتاری عرب بدوی شکل گرفته بود و همان فرهنگ را به نام اسلام تلقی کرده بودند، با پیروزی در مبارزۀ انقلابی و سقوط حکومت شاهنشاهی، آنان به خشونت روی آوردند و با انتقام جویی از سران حکومت گذشته و به راه انداختن چوخههای اعدام در سراسر کشور، و نیز با آنکه منادی انقلابی اسلامی و دینی بودند، با تشکیل چند سازمان و نهاد نظامی دروازۀ آزاد راه خشونت را گشودند و به تدریج با استفاده از روحیهی انحصارطلبی و شارلاتان بازی آخوندی و با سوءاستفاده از روحیات نجیبانه و چالشگریزی نخبگان سیاسی و انقلابی غیر روحانی، کل انقلاب و مدیریت کشور را مصادره کردند. حتی شخص آقای خمینی که پیشتر اعلام کرده بود قصد حکومت کردن ندارد و بلکه میخواهد به کار دینی خود در قم ادامه دهد، با برنامهای کاملاً یکسویه و خودکامه و با ادبیاتی دور از عقلانیت فرهنگی - سیاسی، همۀ مخالفان و منفقدان را كافر و منافق و وابسته و نادان نامید و با در دست گرفتن قدرت، به سرکوب همۀ منتقدان و رقیبان پرداخت و کار را چنان بر همگان تنگ گرفت که شماری از گروههای سیاسی جوان که از تجربۀ کمتری در مدارای سیاسی برخوردار بودند و تحمل آن اندازه از تبعیض و انحصارطلبی را نداشتند، در برابر حکومت، دست به اسلحه بردند، و حکومت روحانی خشونت طلب نیز که گویا منتظر چنین فرصتی بود، با به کارگیری همۀ توان خشونتی، به قلع و قمع همۀ مخالفان پرداخت و هنوز سه سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که شمار کشتهها و زندانیان مخالفان و منتقدان مکتب حاکم خمینی به چیزی برابر با کل کشتهها و زندانیان ۵۷ سال حکومت دو زمان پهلوی رسید و چه بسا که بیشتر از آن بود. در همین دوره، روحانیان افکار و اندیشههای برگرفته از فرهنگ آخوندی[۲] را که طی نزدیک به چهارده قرن در بخش اندکی از مردم ایران نهادینه شده بود، تبدیل به قانون عمومی کردند؛ آنان آزادیهای مدنی شهروندان را محدود کردند، شهروندان کل کشور را به خودی و غیرخودی تقسیم کردند، فرهنگ عامۀ عرب جاهلی و بدوی عصر ظهور اسلام و پیش از آن را به عنوان آموزههای اسلامی وارد فرهنگ رفتاری ایرانیان کردند و ... نیز علیرغم آنکه شکل حکومت را جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند، عملاً سلطنت را با جامۀ آخوندی بازسازی کردند و شاه پارسی این بار به جای تاج، عمامه عربی بر سر داشت.
۴-دورهی جنگ
این دوره از مهرماه سال ۱۳۵۹ آغاز میشود و تا سال ۱۳۶۸ ادامه مییابد. اینکه ماهیت جنگ ایران و عراق، چه بود، آغازگر جنگ کدام کشور بود و در نهایت چه کسی پیروز شد، سخن دیگری است که باید در جای خود ارزیابی شود، آنچه به موضوع این نوشتار مربوط میشود این است که چون حکومت وقت ایران را روحانیان شیعه رهبری می کردند و آرامگاه شش تن از پیشوایان شیعه در کشور عراق قرار دارد؛ به ویژه آرامگاه امام علی(ع) که او را بنیادگذار شیعه میدانند و نزد شیعیان، اسوۀ تمام عیار دیانت و سیاست و اخلاق و دانش به شمار میرود و نیز قتلگاه و آرامگاه امام حسین(ع) و حماسه آفرینان روز عاشورای سال ۶۱ هجری قمری در صحرای کربلا نیز در همین كشور قرار دارد و همین امر موجب شده اگر شیعیان در طول تاریخ، الگوهای نظری و عملی دیانت و سیاست و اخلاق و دانش را از علی(ع) میگیرند، از امام حسین(ع) دیانت و سیاست شورآفرینی و حماسی، ستم ستیزی، آزادگی، جانبازی و فداکاری آموختهاند، و نه تنها حماسۀ کربلای او را از شعائر اصلی خود قرار دادهاند که در سایۀ آن، شعائر و مناسک بسیاری نیز ساختهاند، که امروزه شاخصهای شعائری و مناسکی سوگ و ماتم، بیش از شاخصهای نظری برگرفته از امام علی(ع) در میان شیعیان اهمیت پیدا کرده است.
امروز هویت شیعیان را دیگر نه دیانت و سیاست و اخلاق و دانش علوی و عدالت طلبی و آزادگی و جانبازی حسینی، که فقط بعضی مناسک فرعی فقهی و شعائر و مناسک عاشورایی شکل میدهد؛ و همین امر سبب شده، روحانیان شیعۀ حاکم بر ایران به هنگام جنگ با عراق، تحریک روحیهی حماسه آفرینی عاشورایی تودههای شیعی ایرانی را در دستور کار قرار دهند و در کنار آن با توجه به اینکه به تازگی و با شعارهای اسلامی در نبرد با یک حکومت اهریمنی به پیروزی رسیده بودند و نیز از آنجا که سطح دانش و درک علمی – اجتماعی اکثریت مردم ایران در حد تشخیص واقعیتها نبود و همچنین تحت تاثیر تبلیغات یکسویۀ روحانیان، علاقۀ شدیدی به بازسازی فضاهای ایمان و ایثار صدر اسلام پیدا کرده بودند، زمانی که شرارههای جنگ ایران و عراق به آسمان برخاست، بخشی از شهروندان توصیف شدۀ ایرانی، چنان با اشتیاق تمام به آن پیوستند که گویی در رکاب پیامبر اسلام به جنگ بدر واحد و در رکاب امام حسین به صحنۀ کربلا میروند. این تودههایی که با جان و دل، جنگ افروزی رهبرانشان را پشتیبانی کردند، فقط اطلاعاتی گنگ و بسیط از تاریخ و فقه اسلامی داشتند که از تاریخ اسلام، فقط جنگهای آن را میشناختند، و از فقه، فقط احکام حلال و حرام و واجب و مستحب را؛ چرا که منابع معرفتی آنان که روحانیان بودند بیشتر همین مسائل را برایشان بازگو کرده بودند و آنان را با همین محدودیت پرورش داده بودند و البته اکثریت روحانیت و حوزههای علمیۀ شیعه نیز بیش از این از اسلام چیزی نمیفهمد تا به طرح آن بپردازد و آن اقلیت مطلقی که منظومۀ کاملتری از اندیشهی اسلامی را ترسیم کند و آموزش دهد و در میان مردم هم ترویج کند، همواره در تاریخ اسلام به ویژه تاریخ تشیع در چنبرۀ منفعتگرایی، سطحی نگری و جزماندیشی آن اکثریت گرفتار بودهاند و به دلیل محدودیتهایی که برایشان ایجاد میشده و نیز به دلیل عقلانی و فکری بودن و سنگین بودن مباحث و دیدگاههایشان، رابطۀ کمتری با تودههای عامی دارند و از این رو پیوسته در حاشیه قرار دارند. در آن زمان كه مكتب خمینی، جنگ با عراق را به عنوان جهاد اسلامی مطرح می كرد، چندی از متفكران و میهن دوستان و كارشناسان دین و سیاست و استراتژیستهای نظامی، هم از اصل جنگ و هم از استفاده ابزاری از دین برای پیشبرد جنگ، بیزاری جستند؛ ولی آقای خمینی و حلقۀ مدیران روحانی پیرامونش حتی به روحانیان، فقها و مراجع بیرون از حکومت نیز اجازهی هیچ اظهارنظری در باره جنگ و ادارۀ کشور نمیدادند. هر کس هم اظهارنظری کرد او را از درس دادن بازداشتند، دفترش را بستند و حتی آنان را در خانههایشان زندانی کردند؛ هرچند تعداد منتقدان روحانی بسیار اندک بودند، و بقیه یا سکوت پیشه کرده بودند و یا راههای نفوذ به منابع مالی و دستیابی به مناصب و مقامها را جستجو میکردند.
از سوی دیگر حاکمان روحانی در آن شرایط که گرفتار تنشهای طاقتفرسا با گروههای سیاسی مخالف بودند، جنگ را بهانۀ بسیار خوبی میدانستند تا هم تودههای ناآگاه را با آن سرگرم کنند و هم به بهانةجنگ و هماوایی با دشمن و تضعیف حکومت، همۀ گروهها و سازمانها و افراد منتقد و مخالف را سرکوب و قلع و قمع کنند.
با این حال باید از حق نگذشت؛ جوانان پاکدل ایرانی و تودههایی که برای جنگ در رکاب آقای خمینی حاضر شدند، هرچند نتوانستند به لحاظ جنگی و نظامی به پیروزی برسند و جنگ در حالی به پایان رسید که افزون بر خسارتهای جانی و مالی فراوان، بخشها یا شهرهایی از سرزمین ایران نیز در دست عراقیها باقی ماند، ولی در طی سالهای جنگ و در خطوط جبهه و پشت جبهه، فضایی انسانی و معنوی ایجاد کرده بودند که شور اخلاق، عرفان، دیانت و انسانیت در آن به اوج رسیده بود، و شاخص رزمندۀ جبهۀ ایرانی فقط آمادگی دفاع و جنگ برای مرگ نبود، بلکه رفتارها شکل دیگری پیدا کرده بودند، روح و روان افراد تعالی یافته بود، چشمهی ایمان از نهاد درونی جوشیده و بر رفتار و شخصیت افراد روان گشته بود که توان توصیف آن نیست و تا کسی ندیده باشد، با هیچ زبانی به وصف نمیآید و اگر همۀ دانشمندان و عارفان و مربیان گرد آیند نمیتوانند چنان انسانهایی را پرورش دهند. اگر نیمی از کشور ایران به اشغال دشمن درمیآمد، ولی آن روان و رفتار و شخصیت و ایمان با همان وصف به پشت جبههها برمیگشت، ارزش داشت. ولی جای آن است که پرسیده شود، پس آن غنیمت گرانبهای معنوی چه شد و چرا بیآنکه به داخل کشور برگردد، در مرزها و خطوط جنگی دفن شد؟ نگارنده برای آن سه دلیل در نظر دارد: نخست آنچه در آنجا پدید آمده بود، شوری بود که بر دانش و شعور ژرف بنیاد نشده بود و بدینسان همچون نسیمی گذرا آمد و کسانی از بخت خوش در مسیر آن قرار گرفتند و تنی شستند و جانی به باد کوی دوست خنک کردند. دوم آنکه بیشتر کارهای ما ایرانیان وارونه است. آنچه در آنجا رخ داد بر پایۀ نظریههای اسلامی، از ویژگیهای جهاد اکبر بود و هیچ رزمندهای در حین جهاد جز باورهای کلی و رفتارهای عمومی، مأمور به طی سلوک عرفانی و مراتب روحانی نیست. همانها که به آن حالات رسیده بودند، چه بسا به لحاظ توان نظامی و آموزشهای رزمی در سطح پایینتر از نیاز بودند و با کمترین مهارت و آموزشهای نظامی در جنگ حضور یافته بودند و تجهیزات نظامی آنها نیز در برابر دشمن از سطح نازلتری برخوردار بود. چنین بود که در سال پایانی جنگ، هم مناطق تصرف کرده را پس دادند و هم بخشهایی را از میهن را از دست دادند و چون در جهاد اصغر شکست خوردند، گرفتار ناامیدی و سردرگمی شدند. آنان كه قرار بود تا رفع کل فتنه در عالم بجنگند ناگهان با فتنههایی افروخته در داخل کشور خود، جنگ با عراق را نیز به پایان دادند و « باد خزان آمد و کالا ربود/ راحت از آن عاشق شیدا ربود». دیگر آن رزمندگان به هنگام بازگشت به شهرهای خود هم روحیه را باخته بودند و هم جنگ را. سوم آنکه آن رزمندگان دینمدار عارف، هنگامی که از جبهههای جنگ برگشتند رهبران دینی و فرماندهان خود را دیگر نه در پی دین که بیمحابا و از راه مشروع و نامشروع در حال جمع کردن ثروت و رسیدن به پست و مقام دیدند؛ ناگهان آن کاخ آرمانی فرو ریخت. و « الناس علی دین ملوکهم» . پرورش یافتگان حکومت دینی برآمده از مکتب خمینی، رزمندگی و جبهه رفتگی و ایثار و شهادت را مایۀ تبعیض شهروندان کردند و با ریختن امکانات و تسهیلات و ثروت کشور به پای از جنگ برگشتگان، آنان را از آن هویت معنوی و دینی تخلیه کردند و به جایش به آنان هویتی مادی، رانتخوار، امتیاز طلب، فخر فروش و طلبکار و ستیزه جو و شرارت آفرین داده اند.
—————————
[۱] - برپایه گفتهها، نوشتههاو رفتارهای بر جای مانده از آنان، شریعت اسلامی در دیدگاه این طیف به مسائلی چون رعایت پوشش از سوی زنان که به آن حجاب اسلامی میگفتند، ممنوعیت فروش مشروبات الکلی، ممنوع کردن قمار و برچیدن قمارخانهها، لغو سود از عملیات بانکی و سیاستهای پولی کشور و چند مسئله فرعی فقهی دیگر محدود میشد. آنان منظومه انسان شناختی و فلسفی و حقوقی و اقتصادی و سیاسی و مدیریت خاصی از اسلام نداشتند.
[۲] - فرهنگ آخوندی، بر پایهی نگرش نگارنده، تعریفی ویژه دارد که در جای خود باید به آن پرداخت. چکیدۀ آن عبارت است از: اندیشه و رفتاری که به اصول عقیده و عقلانیت پشت کرده و به جای آن به فروعات فقهی و شعائر و مناسک سطحی و ظاهری بسنده میکند، تفسیری ایدئولوژیک از جهان و انسان و دین و همۀ پدیدههای هستی دارد و هرگونه نوگرایی را مغایر با مکتب میداند. فقها، روحانیان و حوزههای علمیۀ سنتی مسلمانان – چه در میان اهل سنت و جه میان شیعیان- نماد بارز فرهنگ آخوندی هستند. از فرهنگ آخوندی، پدیده ای به نام اسلام آخوندی بر آمده که از سویی مغایر و متضاد اسلام قرآن و سنت اصیل نبوی است و از سویی طی بیش از دوازده قرن، چنان در جهان اسلام، جنان به نام اسلام اصیل در میان نخبگان و افکار عمومی و خواص جاافتاده و نهادینه شده که هیچ گونه نقد و اصلاحی را نیز برنمی تابد.در سایۀ این اسلام، دین در میان مسلمانان، سازمان یافته شده و به جای هدایت انسان و جامعه، منافع سازمان دهندگان و متولیان خود را تأمین می کند. چنین است که اسلام در میان مسلمانان به بازار سیاری بدل شده که هر کس، هر جا و هر گونه که می خواهد در آن یا با آن و یااز آن بساط می کند و به کسب ثروت و قدرت و شهوت می پردازد.
اسلام آخوندی در حرف، مدعی دیانت، اخلاق، علم گرایی و عقلانیت است، ولی در عمل بر ده پایۀ خرافه، توهم، تعصب، بدعت، خشونت، غلو، جزم گرایی و جزم اندیشی، دروغ، ریا و استحمار (تحمیر و تحمیق)استوار است.