ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 22.01.2013, 10:38
دخالت دین در حکومت و تمامیت ارضی کشور

حسین اسدی

چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد  / هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد...
ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی  / گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی
پــیــاده شــود مـــــردم جـنـگ‌جـوی  / سـوار آن کـه لاف آرد و گفـت وگـــوی
کــشـاورز جـنـگـی شـود بـی‌هـنـــر  / نــــــژاد و هـنـــر کــمـتــر آیــد بــه بـــر...
هـمـه گــنـــج‌ها زیــــر دامـن نـهـنـد /  بـمـیـرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد...
زیــان کـسـان از پـی‌ســود خـویـش / بـجـویـنـــد و دیــــن انــــدر آرنـد پـیـش

(فردوسی در شاهنامه به نقل از نامه رستم فرخزاد به برادرش)

در سلسله مقالاتی که تحت عنوان “از ادعای حاکمیت از طرف خدا، تا واقعیت حاکمیت مردم” منتشر گردید، به نقش مخرب ملایان شیعه در زمان صفویه، دراز دست رفتن کامل سرزمین ایران (شکست سلطان حسین صفوی از محمود افغان)، جداشدن بخش‌های وسیعی از سرزمین‌های شمالی کشور در جنگ‌های ایران و روس، و همچنین اشغال هرات توسط نیروهای انگلیسی در زمان قاجاریه که در همه آنها ملایان نقش قابل توجهی را داشتند اشاره گردید.

اگرچه باید قبول کرد که ملایان مذهب شیعه بدلایل ساختاری این مذهب (اعتقاد بوراثت و ولایت در حاکمیت) بیش از دیگر متولیان مذهبی و دینی بدخالت درامور حکومت‌ها از خوداشتها نشان میدهند. اما بخاطر جلوگیری از این سوء تفاهم که گویا فقط این ملایان شیعه هستند، که چنین تمایلی را دارا بوده، و با دخالت‌های بی جای خود تا کنون جامعه را به فساد کشانده، و تا حد بخطر انداختن تمامیت ارضی کشور ایران به پیش رفته‌اند، باید متذکر شد که متولیان سایر مذاهب در گذشته هم و حتی پیش از ظهور اسلام، آنجا که زمینه دخالت در امر حکومت فراهم گردیده است، به این امر رغبت نشان داده و با دخالت‌های خود جوامع زمان خود را به فساد کشانده‌اند.

دکتر شاپور بختیار در مقدمه رساله دکترای خود انگیزه متولیان مذهبی در جهت کسب قدرت دنیوی را در ذات ادیان دیده، و چنین بیان میکند که: «برای دین، رهایی قدرت از سلطه آن به یقین مایه فقر است... فهم اینکه قدرتی ... با به خود بستن گوهر الهی بر آدمیان فرمان براند و به نام مشیت الهی یا زیر عنوان حکم تقدیر بی‌امان بر آنان اجبارها و فداکاری‌های گوناگون تحمیل کند، ساده است.»
 
و شاید همین تفکر است که تمایل به کسب قدرت دنیوی را به ویروسی تبدیل کرده است که در پیکر همه متولیان ادیان و مذاهب مختلف جای دارد، و به محض فراهم شدن زمینه نموآن، رشد میکند، فساد و ویرانی ببار میآورد، و عدم ثبات حکومت‌ها و دولتهای عرفی را سبب میگردد. بطوریکه به جرأت میتوان گفت که تداخل دین در حکومت در همه ادوار و زمانها، حاصلی جز بد بختی و فلاکت برای مردم جوامع زمان خود ببار نیاورده است. در اثبات این ادعا به تحلیل دوران دیگری از مملکت‌مان که موبدان زردشتی چنین نقثس شومی را به عهده گرفته، و سبب غلبه اعراب بر ایران و نابودی امپراطوری ساسانی گردیدند می‌پردازیم.

در دورا ن هخامنشی و همچنین درسلطنت پادشاهان اشکانی آیین‌های متفاوت و گوناگونی در ایران وجود داشت، كه‌ با تسامح با یکدیگر، و بدون دخالت مستقیم حکومت در امور آنان، در کنار هم و به صورت مسالمت آمیز به حیات خود ادامه میدادند. در آن زمان اگرچه اکثریت مردم ایران پیرو دین زردتشت، و یا معتقد به آیین زروانی بودند (که زروان را منشأء غایی هم خیر و هم شر و پدر اهورامزدا و اهریمن می‌پنداشتند) ولی ادیان دیگری همچون بودائیان، یهودیان و ادیان یونانی نیز پیروان خود را دارا بودند. پس از روی کار آمدن بلاش یکم، بیست و دومین پادشاه اشکانی (۵۱ تا ۷۸ میلادی)، او توجه بیشتری به دین زردتشتی معطوف داشت و فرمان به جمع‌آوری متون پراکندهٔ اوستا داد. از آن ببعد هم گرچه شاهان اشکانی بر یک روی سکه‌های خود تصویر آتشکده‌ای را نقش می‌کردند، ولی به مُغ‌ها اجازه دخالت در امورحکومت را نمیدادند، و همچون دوران هخامنشیان فقط متولی امور مذهبی بودند.

اردشیر بابكان (۲۴۱ تا سال ۲۷۱ میلادی) پس از فتح سكستان‌ و گرگان و‌ خلع‌ ید از آخرین شاهزادگان‌ اشكانی‌، خود را شاه‌ شاهان‌ نامید و اساس سلطنت خود‌ را عطیه‌ی‌ ایزدی‌ و نه‌ به روال معمول میراث‌ نیاکان‌ خواند. او دست به تغییر مسلکی (دکترینی) زد که تا آن زمان پایه‌های امپراطوری هخامنشی و نیز دودمان اشکانیان برآن استوار گردیده بود. مسلکی که با اعمال تسامح (Toleranz) و رأفت، از هر گونه ایجاد محدودیت دینی‌، اعمال‌ تضییق‌ و فشار بر اقوام‌ تابع‌، و یغما بردن حاصل‌ دسترنج‌ آنها به‌ نام‌ باج‌ خراج‌ و هدیه‌ و غنیمت‌ جلوگیری میکرد، و سبب پایداری، فراگیری و ایمنی امپراطوری عظیم ایران در آن دوران گردیده بود، و همچنین پایه‌های‌ دستگاه‌ اداری‌ منسجم‌ و منظم‌ امپراطوری‌ ایران را تشکیل میداد را کنار گذاشت و بنیاد سلسله ساسانی را بر سه اصل زیر استوار ساخت:

* سواد مردم باید کم باشد تا مبانی دولت محکم گردد.
* بجای آزادی دوران اشکانیان باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد.
* دین و دولت بایستی بهم بسته‌ باشند، چه یکی بی‌دیگری نباید.

اردشیر که به قول «آرتور کریستینسن» مورخ و ایران‌شناس فقید دانمارکی پادشاهی بود که: “... هنگامی که زمام حکومت را به دست گرفت، کشور ایران برای نخستین بار صورت وحدانی ملی یافت، و بیش از پیش آثار مختصه این صورت در اجزای حیات اجتماعی و معنوی ملت ظاهر شد.” توانست با احیای ملی‌گرایی ایرانی بر پایه یك‌ آیین‌ رسمی‌ و اتحاد میان دین‌ و دولت‌ در وجود شخص‌ پادشاه، کشور را بر محور آموزش‌های زردتشت یکپارچه نموده، و دولت مقتدری را پایه ریزد و بدان وسعتی بخشد که حتی بیش از زمان اشکانیان بود. سلاطین ساسانی با تآسیس دانشگاه جندی شاپور در سال ۲۷۱میلادی در شوشتر و گردآوری گروه عظیمی از دانش‌پژوهان زمان در درون آن، توانستند کشور ایران را به یکی از کانون‌های فرهنگی جهان آنروز تبدیل نمایند. این دانشگاه توانست استادان و دانشجویانی زیادی را از اکناف جهان در درون خود جمع کند، و با پذیرفته شدن مسیحیان نسطوری در دانشگاه و ترجمه آثار یونانی در طب و فلسفه از طرف آنان، و در هم‌آمیخته شدن آن با سنت‌های طبی هندوستان، ایران، سوریه و یونان، مکتب درمانی شکوفایی درایران بوجود آمد، که در نوع خود بی نظیر بود.

انوشیروان پادشاه بزرگ ساسانی به جهت کمک به رشد علم و دانش و بهره برداری از فرهنگ سایر ملل فرمان به ترجمه آثار افلاطون و ارسطو به پهلوی و تدریس آن در دانشگاه جندی شاپور داد، و همچنین برزویه طبیب را برای آشنایی بیشتر با دانش‌های هندی روانه سفری بدان دیار کرد، تا او بهترین‌ها را ‌گرد آورد. وی نیز با ترجمه کتاب پنچه تنتره هندی، کتاب مملو از حکمت کلیله و دمنه را به فرهنگ ایران زمین تقدیم کرد.

با این همه خدمت به مملکت و پیشرفت علم و دانش در آن، بنای سلسله ساسانی چون از ابتدا بر خشت کج (اختلاط دین و حکومت) استوار گردیده بود، از همان ابتدا زمینه دخالتهای بی‌جای موبدان در امور حکومت و کشاندن آن به فساد و نابودی فراهم گشته بود. موبدان زردشتی همانند غده سرطانی هر روز در بخش دیگری از پیکر مملکت نفوذ نموده، ریشه دوانده، و خود را به اعمال‌ هرگونه دخالتی مجاز شمرده، و آن را آلوده به فساد میکردند. نمونه بارز چنین اعمال‌ نفوذهای مخربی را میتوان در اعمال كرتیر موبد مشاهده کرد. او که در عهد شاپور هیربدی‌ ساده‌ای بیش نبود، در دوران جانشینان او به تدریج ‌عنوان‌ نمایندگی روحانیت‌ كشور را بدست آورد و به‌ عالی‌ترین‌ مناصب‌ دینی‌ ارتقاء یافت و در رأس‌ اتحادیه‌ی‌ دوگانه‌ی‌ دین‌ و دولت‌ قرار گرفت‌. به همت او بود که آیین‌ زرتشت‌ پس از آن به آئین رسمی‌ كشور تبدیل گردیده و هرگونه تسامح و رأفتی نسبت به دیگر ادیان از بین رفت. او در سلطنت هرمزد پسر و جانشین‌ شاپور عنوان‌ “موبد اوهرمزد” دریافت نمود، و وهرام‌ دوم‌ لقب‌ “رهاننده‌ی ‌روان‌ وهرام‌” به او اعطا کرد، و چنین شد که قدرتش در دستگاه‌ دولت‌ به‌ شدت‌ بالا گرفت و ریاست‌ عالیه‌ی‌ تمام‌ روحانیان‌ زردتشتی‌ را بدست آورد و به “ولایت مطلقه فقیه” زمان خود تبدیل گردید.

مزدك و پیش از او مانی دو ایران‌الاصلی که ادعای نوآوری آئین جدیدی را داشتند، با اینکه کوشش‌هایی زیادی در جهت ایجاد تحولاتی در زمینه‌های اعتقادی و اجتماعی به عمل آوردند، اما افکار آنان که هر یک بنحوی سعی در برجسته تر نمودن نقش انسان در جهان و جامعه داشت در محیطی که روحانیان زردشتی آنرا آلوده به فساد کرده بودند شانس موفقیتی پیدا نکرد. در زیر به اختصار به آنچه آنان مبلغ آن بودند و سرنوشت شوم آنها می‌پردازیم:

الف - مانی
مانی انسان را در انتخاب راه و روش زندگی خود آزاد و مختار می‌شناخت.
از نیک بدی ناید و از بد ثمر نیک /  این گفته مانی است که او گفته به تفکیک
(رفیع)

مانی معتقد بود که:
نقش انسان در جهان بر پایه دو اصل نیکی و بدی پایه ریحته شده است، و انسان در این میان مختار است به جلوه‌های دو اصل مذکور، یعنی به بدی: که تیره اندیشی، نادرستی، خودخواهی احمقانه، کشتار، حق کشی و غیره است. یا به نیکی که روشن اندیشی، مهربانی، دوستی، گذشت، اتحاد، صمیمیت، غمخواری دیگران و غیره است توجه و کمک کند. اگر به نیکی توجه کند، رستگار و اگر به بدی عمل کند سرافکنده و معذب خواهد شد. و حاصل آنکه تمایل به نیکی باعث سرافرازی و عروج و بقا و تمایل به بدی سبب اضمحلال و فنای آدمی می‌گردد.

مانی در زمان سلطنت بهرام اول که پادشاهی عشرت‌طلب و سست عنصر بود؛ به دست روحانیون زرتشتی سپرده شد و آنان او را آنقدر شکنجه دادند تا زندگی را بدرود گفت. بنابر روایت دیگر مانی مصلوب گردید و برخی میگویند زنده زنده پوست او را کندند. بعد سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده به یکی از دروازه‌های شهر جندی‌شاپور خوزستان آویختند (۲۷۵ یا ۲۷۶ میلادی) و از آن زمان آن دروازه به نام او موسوم گشت.

ب- مزدک
مزدک “اولین فیلسوف کمونیسم” بر عدالت و برابری انسانها تکیه داشت و بر این باور بود که:
خداوند وسیله معیشت را در زمین نهاد تا مردم آنها را به تساوی میان خود تقسیم کنند چنانکه هیچ یک از آنان نتواند بیش از سهم خود بگیرد، اما مردم به یکدیگر ستم ورزیدند و در پی آن بر آمدند تا بر دیگری برتری یابند؛ زورمندان ناتوانان را بشکستند روزی و دارایی را برای خود گرفتند. بسیار ضروری است که از توانگران گیرند و به تهیدستان دهند چنانکه همه در دارایی برابر گردند. هر آنکه در خواسته، زن و کالا فزونی حق او بر آن‌ها بیش از دیگران نیست.

عاقبت کار او هم چون مانی بدان انجامید، که قباد پادشاه ساسانی جلسه‌ای که در آن چند نفر از «موبدان» زردتشتی و چند تن از اسقف‌های مسیحی حضور داشتند برگذار نمود، گروهی از مزدکیان را نیز به این جلسه جهت مناظره و بحث و گفتگو دعوت کرد. مجلسی که قباد خود آن را اداره می‌کرد، بدین منجر گردید که پس از بحث و مناظره و پس از اینکه مزدکیان مجاب شدند، سپاهیان مسلحی که از قبل آماده و در اطراف میدان بیرون مجلس در انتظار فرمان حمله بودند، با شمشیر به جان آنان افتادند و همه را به قتل رساندند.

برخی این کشتار و تشکیل جلسه را به انوشیروان نسبت داده‌اند و می‌گویند: انوشیروان مزدکیان را فریب داد و به مزدک گفت: به اطرافیان خود اعتماد ندارم و کسانی را که پیرو تو و مورد اعتمادت می‌باشند، به کارهایی که فرمان بدهی می‌گمارم. آنان را در کاخ و اطراف کاخ خود گردآورد و خود بر اساس نقشه قبلی مزدک را کشت و سپاهیانش، هواداران او را به قتل رساندند.

و از این طریق عواملی که میتوانستند جلو زیاده روی‌های موبدان زردشتی را تا اندازه‌ای سد نمایند از میان برداشته شدند، و میدان برای تک تازی آنها باز گردید.

از دیگر دلایل زوال سلسله ساسانی میتوان به دو فاکتور تعیین کننده زیر نیز اشاره نمود:

الف - پس از خسرو پرویز اغلب کسانی که به سلطنت رسیدند مردانی بودند بی‌كفایت، و رسم شاهزاده و برادركشی هم به سنتی رایج در دربار ساسانیان تبدیل گردیده بود. بطوریکه پس از شیرویه سلطنت شاهان که به صورت عمده به بازیچه‌ای در دست روحانیان، سرداران و بزرگان تبدیل شده بود، مدت زیاد به طول نمی‌انجامید. چنانکه فقط در فاصله سه سال هفت پادشاه به روی كار آمدند کشته شدند و یا با توطئه برکنار گردیدند. در زمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی هم تدریجاً معادله‌ی‌ قدرت‌ در زمینه‌ی‌ اتحاد دین‌ و دولت‌ به نفع دین بهم‌ خورده، و هرج‌ و مرج‌ جانشین‌ اعمال قدرت‌ مشروع دولت و تمركز امور گردیده بود.

استاد زرین‌كوب در خصوص دوره پس از خسرو پرویز می‌نویسد: “فتنه‌ای كه دست شیرویه را به خون پدر آلوده ساخت از نیرنگ سپاهیان و روحانیان بود. از آن پس این دو طبقه چنان سلطنت را بازیچه خویش كردند كه دیگر از آن جز نامی باقی نمانده بود. سرداران سپاه مانند شهر براز، پیروز و فرخ هرمز، همان راهی را كه پیش از آنها بهرام چوبین رفته بود، پیش گرفتند و هر یك چند روز تخت و تاج را غصب كردند. اردشیر خردسال پسر شیرویه، و پوران‌دخت و آذرمیدخت نیز قدرت آن را نداشتند كه از نفوذ و مطامع سرداران بكاهند. چند تن دیگر نیز كه بر این تخت لرزانِ بی‌ثبات برآمدند، یا كشته شدند و یا از سلطنت خلع شدند.”

در چنین احوالی یزدگرد سوم که سلطنت خود را با سن و سال کمی شروع کرده بود بیش از سایر پادشاهان به بازیچه‌ای در دست روحانیان، سرداران و بزرگان تبدیل شده بود. و عملا فاقد قدرت لازم برای اداره امپراطوری و مقابله با قوای تازه نفسی که افراد آن انگیزه رفتن به بهشت و غارت ثروت بیکران ساسانیان را در سر داشتند گردیده بود. و در نهایت هم مجبور گردید مملکت را با خفت و خاری به مشتی عرب مهاجم تحویل دهد.

ب- مداخله موبدان در امور دنیوى در زمان ساسانیان فقط به حقوق ویژه آنان در عزل و نصب پادشاهان منتهى نمى گردید، موبدان که از صدقه سر پادشاهان ساسانى روز به روز فربه تر گردیده بودند، علاوه بر حکومت دینى که داشتند، در حکومت دنیوى نیز دست داشته و دخالت در آن را کم کم از حقوق مسلّم خویش برمى شمردند. آنان با اعمال قدرت و مداخله در امور مملکتی سبب شده بودند که فساد در تمام زمینه‌ها رواج یافته و بر گرفتاری‌ها و مصیبت‌هاى مردم محروم افزوده گردد. روحانیت‌ زرتشتی‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ شامل‌ مراتب‌ موبدان‌ و هیربدان‌ بود، در سایه‌ی‌ این‌ قدرت‌ روزافزون‌ ناشی‌ از اتحاد دین‌ و دولت‌ (همانند وضعیت امروز در ایران) صاحب‌ املاك‌ وسیع‌، اوقاف‌ پر عواید و سرمایه‌ و تجمل‌ بسیار گردیده بود. و كسانی‌ از آنها هم كه‌ در رأس‌ مقامات‌ دینی‌ قرار میگرفتند از حیث‌ وسعت‌ دستگاه‌ و قدرت ‌اعمال‌ نفوذ در ردیف‌ خاندانهای‌ بزرگ‌ قرار میگرفتند. آنان برای‌ توسعه‌ی‌ قدرت‌ خود با جلب‌ توافق‌ بزرگان‌ در امور حكومت‌ و در عزل‌ و نصب‌ حكام‌ و تعیین‌ پادشاه‌ و ولیعهد دخالت‌ مستقیم داشتند. و این اعمال نفوذ آنان نه تنها موجب تزلزل‌ قدرت‌ دولت‌ میگردید، بلکه سبب این شده بود که خود آنها هم‌ در افواه‌ عام‌ به‌ حرص‌ و خست‌ و شرارت‌ و حیله‌ و طمع‌ و مال‌ اندوزی‌ و رباخواری‌ مشهور گردند.

نتیحه اینکه دستگاه دینی مشروعیت خود را از دست داده بود. دستگاه حكومتی هم که به دلیل دخالت موبدان به فساد كشیده شده و دچار تزلزل گردیده بود، و همچنین به سبب اعمال سیاستهای مالیاتی كه به روایت تاریخ قم “مردم هلاك شدند و خراب گشتند تا غایت كه كنیزكی به درهمی می‌فروختند.” حمایت مردمی خود را از دست داده و بی‌اعتبار گردیده بود. مردم نیز که ریشه بخش عظیمی از بد بختی‌های خود را در دخالت‌های بی‌جای موبدان می‌دیدند، کم کم از دین آنان دوری جسته و آماده پذیرش هر دینى دیگری به جز دین زرتشتى گردیده بودند. حاصل چنین اوضاعی، این بود که امپراطوری قدرتمند ساسانی که روزگاری قدرت مقابله با امپراطوری عظیم رم شرقی را داشت، در مقابله با تهاجم اعراب تازه نفس ازهرگونه کمک مردمی محروم گردد.

برای روشن شدن بیشتر وضعیت کشوردرآنزمان به بازگویی سه نقل قول میپردازیم:

* برزویه‌ی‌ طبیب‌ در مقدمه‌ی‌ ترجمه‌ كلیه‌ و دمنه‌ وضعیت حکومت را چنین بیان میکند که: «خیرات‌ بر اطلاق‌ روی‌ به‌ تراجع‌ نهاده‌ است‌- و كارهای‌ زمانه‌ روی‌ به‌ ادبار دارد- و عالم‌ غدار و زاهد مكار بدین‌ معانی‌ شادمان‌ و به‌ حصول‌ این‌ ابواب‌ تازه‌روی‌ و خندان‌»
* فردوسی به نقل از نامه رستم فرخزاد سپه‌سالار ایران در جنگ قادسیه به برادرش در شاهنامه آورده است که:

چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد / هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد...
ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی / گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی
پــیــاده شــود مـــــردم جـنـگ جـوی / سـوار آن کـه لاف آرد و گفـت وگـــوی
کــشـاورز جـنـگـی شـود بـی هـنـــر / نــــــژاد و هـنـــر کــمـتــر آیــد بــه بـــر...
هـمـه گــنـــج‌ها زیــــر دامـن نـهـنـد / بـمـیـرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد...
زیــان کـسـان از پـی ســود خـویـش / بـجـویـنـــد و دیــــن انــــدر آرنـد پـیـش

* و بلاخره استاد عبدالحسین زرین‌کوب درجه نفوذ موبدان در دستگاه ساسانیان را چنین بیان میدارد: «در پایان سلطنت انوشیروان ایران وضعی سخت متزلزل داشت... روحانیت روی در فساد داشت. فسادی كه در وضع روحانی بود از قدرت نفوذ موبدان برمی‌خواست. تشتت و اختلاف در عقاید و آراء پدید آمده بود. موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. ... دستگاه دینی در حكومت ادغام شده بود. و موبدان زرتشتی در سیاست‌گذاری دولت و سركوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا می‌كردند. بنابراین دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حكومتی به فساد اخلاق كشیده شده بود. حكومت حمایت مردمی، و دین مشروعیت خود را از دست داده بود.»

و تحت چنین شرایط و اوضاعی بود که آخرین پادشاه ساسانی ناگهان‌ در مقابل‌ یك‌ نیروی تازه نفس و مجهز به ایده‌ای نوین از جایی‌ كه‌ هیچ‌ احساس‌ بیم‌ و خطری نمی‌كرد قرار گرفت. سپاه ایران در قادسیه (نزدیکی نجف در عراق) شکست خورد و سردار سپاه ایران رستم فرخزاد بقتل رسید، عمر خلیفه دوم مسلمین که شاهد پیروزی آسان سپاهیانش بر یکی از لشکرهای بزرگترین امپراطوریهای جهان بود، طی نامه‌ای بشرح زیر از یزدگرد خواست به اسلام بیعت کند و خدای مسلمانان “الله” را پرستش نماید:

نامه عمربن الخطاب، به یزدگرد سوم

«بسم الله الرحمن الرحیم
از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به: یزدگرد سوم شاه فارسی
من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی‌بینم، مگر اینکه پیشنهاد من را قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده؟ ارتش تو در تمام جبهه‌ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی را برای نجات به تو پیشنهاد می‌کنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان می‌آوریم. به ملتت فرمان ده که آتش‌پرستی را که کذب می‌باشد، متوقف کنند و به ما بپیوندند، برای پیوستن به حقیقت. الله، خدای حقیقی را بپرستید، خالق جهان را، الله را پرستش نمایید و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش‌های کذب پایان ده و اسلام بیاورید تا بتوانید الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود،‌ اگر تو بدانی چه چیز برای پارسیان بهتر است تو این راه را انتخاب خواهی کرد، بیعت تنها راه می‌باشد.
الله اکبر»

یزدگرد در نامه‌ای با تبختر به عمر جواب داد، و به او توصیه کرد که:
«به دل همان بیابانهای سوزان پر سوسمار خویش برگرد و مشتی تازی بیابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران‌هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارایی آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام “الله اکبر” خودداری نما و دست از این زشتکاری‌ها و تبهکاری‌ها بکش.”

وی غافل از این بود که خطری که این بار مملکت را تهدید میکند نه از طرف مشتی عرب سوسمار خور، بلکه از طرف نیروی مهاجمی است مجهز به یک جهان‌بینی نوین، که به افرادش وعده دنیا (غارت ثروت بیکران دربار ساسانی) و آخرت (وعده رفتن به بهشت پس از مرگ) را میدهد، و در برابر آن سپاه او قرار دارد که هیچ انگیزه‌ای برای دفاع از یک امپراطوری آلوده به فساد را ندارد.

متن نامه یزدگرد به عمر بشرح زیر است.

نامه یزدگرد سوم به عمر

خلیفه مسلمین عمر بن الخطاب
به نام اهورا مزدا، آفریننده جان و خرد از سوی شاهنشاه ایران، یزدگرد به عمر ابن خطاب خلیفه تازیان
تو در این نامه ما ایرانیان را به سوی خدای خود که “الله اکبر” نام داده‌اید، می‌خوانید و از روی نادانی و بیابان‌نشینی، خود بی آنکه بدانید ما کیستیم و چه می‌پرستیم، می‌خواهید که به سوی خدای شما بیاییم و “الله اکبر”پرست شویم.
شگفتا که تو در پایه خلیفه عرب نشسته‌یی ولی آگاهی‌های تو از یک عرب بیابان‌نشین فراتر نمی‌رود. به من پیشنهاد می‌کنی که خداپرست شوم.‌ای مردک، هزاران سال است که آریاییان در این سرزمین فرهنگ و هنر، یکتاپرست می‌باشند و روزانه پنج بار به درگاهش نیایش می‌کنند. هنگامی که ما پایه‌های مردمی و نیکوورزی و مهربانی را در سراسر جهان می‌ریختیم و پرچم “پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک” را در دست داشتیم، تو و نیاکانت در بیابانها می‌گشتید و مار و سوسمار می‌خوردید و دختران بیگناهتان را زنده به گور می‌کردید.
تازیان که برای آفریده‌های خدا ارزشی نمی‌شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تیغ می‌گذرانند و زنان را آزار می‌دهند و دختران را زنده به گور می‌کنند و به کاروانها می‌تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می‌زنند، چگونه مارا که از همه این زشتیها بیزاریم، می‌خواهند آموزش خدا پرستی بدهند؟
به من می‌گویی که از آتش‌پرستی دست بردارم و خداپرست شوم؟ ما مردم ایران، خدا را در روشنایی می‌بینیم. فروغ و روشنایی تابناک و گرمای خورشیدی آتش در دل و روان ما، جان می‌بخشند و گرمی دلپذیر آنها، دلها و روانهای ما را به یکدیگر نزدیک می‌کنند تا مردم دوست، مهربان، مردم‌دار، نیکخواه باشیم و رادی و گذشت را پیشه سازیم و پرتو یزدانی را در دلهای خود هماره زنده نکهداریم.
خدای ما “اهورا مزدای” بزرگ است و شگفت‌انگیز است که تازه شما هم او را خواسته‌اید نام بدهید و “الله و اکبر” را برای او بر گزیده‌اید و او را به این نام صدا می‌کنید. ولی ما با شما یکسان نیستیم، زیرا ما به نام “اهورامزدا” مهرورزی و نیکی و خوبی و گذشت می‌کنیم و به درماندگان و سیه روزان، یاری می‌رسانیم و شما به نام “الله اکبر” خدای آفریده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرینی و سیه روزی دیگران می‌زنید.
چه کسی در این میان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی را می‌دهد؟ یا شما که به نام او چنین می‌کنید؟ یا هر دو؟ شما از دل بیابانهای تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بیابان گردی گذرانده‌اید، برخاسته‌اید و با شمشیر و لشکر کشی می‌خواهید آموزش خداپرستی به مردمانی بدهید که هزاران سال است شهری‌گرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نیرومندی در دست دارند؟ شما به نام “الله اکبر” به این لشکریان اسلام جز ویرانی و تاراج و کشتار چه آموخته‌اید که می‌خواهید دیگران را هم به سوی این خدای خودتان بکشید؟ امروز تنها نا یکسانی که مردم ایران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار “اهورا مزدا” بوده، از ارتش تازیان، که تازه پیرو”الله اکبر”شده‌اند، شکست خورده‌اند و مردم ایران به زور شمشیر شما تازیان باید همان خدا را ولی با نام تازی بپذیرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برایش نماز بگذارند. زیرا “الله اکبر” شما تنها زبان عربی می‌داند. به تو سفارش می‌کنم به دل همان بیابانهای سوزان پر سوسمار خویش برگرد و مشتی تازی بیابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران‌هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارایی آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام “الله اکبر” خود داری نما و دست از این زشتکاری‌ها و تبهکاری‌ها بکش.
آریاییان، مردمی باگذشت، مهربان و نیک اندیشند. هرجا رفته‌اند تخم نیکی و دوستی و درستی پاشیده‌اند. از این رو از کیفر دادن شما برای نابکاریهای تو و تازیان، چشم خواهند پوشید. شما با همان “الله اکبر”تان در همان بیابان بمانید و به شهرها نزدیک مشوید که باورتان بسیار هراسناک و رفتارتان...

با شکست سپاه ایران در دماوند (۲۱ یا ۲۲ ﻫ.ق / ۶۴۲ ـ ۷۴۱) عمر امپراتوری شکوهمند ساسانی که مشروعیتش را در میان مردم از دست داده، و نهاد آن توسط موبدان زردشتی و همدستان آنها به فساد و تزلزل کشیده شده بود، و فاقد هرگونه قدرت دفاعی گردیده بود بپایان رسید. و سپاهی بیگانه با استفاده از شرایط حاکم برآن حاکمیت و آئین خود را بر مردم این سرزمین تحمیل نمود.