ویژگیهای بنیادین اندیشه، روش و رفتارِ مکتب خمینی
از روزگاری که شخصیتی به نام “روحالله خمینی” در حوزههای سنتی ایران سر برآورد، روش و منشی ویژۀ خود به همراه آورد که در هر سه مرحلهی کنشگری دانشورانه، کنشگری شورش (انقلابیگری) و کنشگری مدیریت سیاسی، این روش و منش، هم از سوی خود آقای خمینی، هم شاگردانش در حوزه و هم دوستداران و پیروانش در بستر کنش فرهنگی – سیاسی ایران و در درون حکومت برساختۀ او نگاهبانی شد.
خمینی در روزگار کنشگری دانشورانه - در سالهای ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۴۰ خورشیدی -که آموزشهای سطوح بالای درسهای حوزه را میگذراند و همزمان، در جایگاه یک استاد، درسهای فقه و اصول و اخلاق میگفت، شخصیت و نگرش ویژهای به مسائل و موضوعات اجتماعی، تاریخی و دینی داشت که چارچوب آن را روشن و آشکار در کتاب ” کشف الاسرار ” آورده است.
در روزگار شورش و انقلابیگری با جابجا کردن نگرش از مسائل تاریخی و اختلافات فرقهای و درون حوزهای به مسائل سیاسی – اجتماعی جامعۀ ایران، اما سطح دانش و نگرش او همچنان به همان شکل دوران دانشوری باقی ماند؛ جز آنکه این بار به جای دامن زدن به اختلافات فرقهای و دفاع از تشیع در برابر اهل سنت، به دفاع از روحانیت در برابر روشنفکران و به دفاع از مسلمانی سنتی آخوندی – نه لزوماً اسلام[۱] – در برابر فرهنگ ایرانی، فرهنگ وارداتی غربی، مدرنیتهی وارداتی و فرهنگ سیاسی سلطنتی پرداخت.
در مرحلهی سوم که مدیریت سیاسی کشور را برعهده داشت، از آنجا که خود را فقیه و مرجع تقلید هم میپنداشت، در هر دو زمینۀ فقهی و سیاسی به کنش پرداخته است. در زمینهی فقهی خواهان اجتهاد بر پایۀ زمان و مکان بود و هنگامی که قدرت را در دست داشت، چندین نظریه یا فتوا نیز داد که با فتاوای خود او در پیش از به قدرت رسیدن و یا فتاوای فقهای سنتی حوزه متفاوت بود؛ مانند مباح دانستن پخش برخی از موسیقیها از رادیو و تلویزیون و مباح بودن بازی شطرنج و چند مسئلهی فرعی فقهی دیگر. در زمینۀ سیاسی نیز دیدگاهها و آرای چندی داد که قابل توجه است؛ مانند، ولی نعمت دانستن مردم، در رأس امور دانستن مجلس، تقدم مصلحت نظام بر همه مصالح، حتی مصالح دینی و منافع ملی، پذیرفتن تفکیک قوا، ابداع حکم حکومتی و مسائلی دیگر.
به عبارت دیگر میتوان گفت ما در بررسی شخصیت آقای خمینی با سه تیپ شخصیتی از او روبه رو میباشیم:
۱ – خمینی انقلابی: کُنش خمینی انقلابی اگر چه بر پایۀ برداشتهای ذوقیِ شخصی از اسلام و نیز بر پایۀ فرهنگ آخوندی است و کمتر نشانی از تجربه و دانش اجتماعی، سیاسی و حقوقی دارد، ولی به دلیل آنکه بیشتر انتقادهای او بر حکومت وقت ( حکومت پهلوی) وارد بود، و نیز به دلیل آنکه شهامت و شجاعت و آمادگی او جهت فداکاری در راه مبارزات انقلابی، ستودنی و بسا که دوست داشتنی بود، بیشتر گرایشها و گروههای سیاسیِ همسو و غیر همسو، با او همراهی کردند و حتی در مقطع پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ رهبری او را پذیرفتند.
۲- خمینی فقیه: شخصیت فقهی آقای خمینی در سه نگرش، قابل بررسی است:
نگرش اول آنکه او همانند دیگر فقهای سنتی شیعه، به درسها و بحثهای رایج حوزوی مشغول بود و همان مراحل آموزش و تدریس را طی میکرد و از دانشها و تجربههای عملی در حوزۀ مدیریتهای کلان اجتماعی و کنش سیاسی – اجتماعی به دور بود و در پی دستیابی به مقام مرجعیت و انتشار رسالۀ عملیه و رهبری مذهبی مردمان مذهبی سنتی بود. در این نگرش، دیدگاهها و فتواهای او جز در موارد بسیار نادر و جزئی، هیچ تفاوتی با دیگر فقهای پیشین و معاصرش ندارد.
نگرش دوم، فقاهت انقلابی و سیاسی اوست و این نگاه فقهی، تحت تأثیر شخصیت انقلابیاش، به مباحثی از فقه دامن میزند یا فقه را در جهتی قرار میدهد که شخصیت و کنشهای انقلابی او را پشتیبانی کند. این نگرش البته پس از درگیری جدی او با حکومت پهلوی اظهار میشود؛ یعنی پس از آنکه به عنوان یک شخصیت سیاسی منتقد و ناراضی، از کشور تبعید و در حوزۀ نجف استقرار مییابد، نظریههایی چون فقه امر به معروف و نظریۀ ولایت فقیه را مطرح میکند، و گرنه تا پیش از آن، او حتی به حکومت وقت اعتراض میکرد که چرا به زنان حق رأی داده است!
نگرش سوم، فقاهت حکومتی اوست؛ یعنی دیدگاهها و فتواهایی که در زمان حاکمیت اظهار کرده است. در این مرحله به خوبی آشکار است که فقه سنتی حوزه را پاسخگوی نیازهای عینی جامعه نمیداند و بسا که به منتزع بودن فقاهت سنتی حوزه از عینیتهای زندگی بشری پی میبرد و در همین راستا، نظریۀ ” تأثیر زمان و مکان در اجتهاد” را مطرح میکند و در پی آن چندین نظر جدید در بارۀ مباحث سنتی ارائه میکند؛ مانند آنکه بازی شطرنج و خرید و فروش آلات موسیقی و پخش بخشهایی از موسیقی از صدا و سیما و گوش دادن به آن را مباح اعلام میکند. اگر نیک بنگریم خمینیِ فقیهِ حاکم، گام به گام تکامل مییابد و هر چه بر تجربههای او در کنش اجتماعی افزوده میشود، نگرشها و فتاوای او با جهت گیریهای سنتی حوزهها فاصله میگیرد و به جای آنکه تعبدی تر باشد، عقلانی تر، استدلالی تر و واقعی تر میشود.
۳- خمینی حاکم: چنان که در آغاز گفته شد، دورۀ سوم روزگار آقای خمینی، روزگار حاکمیت اوست و بررسی این مرحله از شخصیت و رفتار او جای درنگ بیشتری دارد؛ زیرا شخصیت چندگانهای از او سر بر میآورد. وی از سویی حاکمی است که مدعی اجرای احکام اسلام است و با قاطعیت اعلام میکند حکومتش بر پایۀ احکام شریعت اسلام اداره میشود؛ از سویی فقیهی است که به حکومت دست یافته، و نه تنها برای ادارۀ این حکومت، فقه اسلامی- و به طور خاص فقه شیعه – را مبنای عمل خود قرار داده، بلکه در مواردی به تناسب حکومت و اقتضای شرایط زمانی و مکانی برای حکومتش قانون گذاریِ تأسیسیِ شرعی نیز میکند، و از نگاهی دیگر، او یک انقلابی مذهبی پیروز از صنف روحانی است.
از هر یک از وجوه شخصیتی نام برده، رفتاری جداگانه بر میآید که از وجوه دیگر جدا و مستقل است و چه بسا رفتار هر وجه، متضاد و مغایر وجوه دیگر شخصیتی او باشند.
او در مقام حاکم، با آنکه شخصیتی مذهبی، روحانی و فقیه است، ولی:
۱ – به شدت انحصارطلب است و جز خود و صنف خود را نمیتواند ببیند و بپذیرد. در صنف خود نیز فقط پیروان و دوستداران خودش را میپذیرد و حتی انحصارطلبی را به جایی میرساند که انجمن حجتیه را – که متشکل از گروهی روحانی مجتهد سنتی برخاسته از حوزه هستند - نمیپذیرد و به آنان نیز اجازۀ اظهارنظر اجتهادی و فعالیت دینی – سیاسی نمیدهد.
۲- هر چه از روزگار حکومتش میگذرد، به جای آنکه با کسب تجربههای جدیدتر، کار آزموده تر گردد، و روش حکومتیاش برای شهروندان بیشتر قابل تحمل باشد، ناکارآمدتر و نسبت به مصالح کشور و مردم، بی توجه تر میشود.
۳- گرفتار تعارض حرف و عمل است. در حرف خود را خدمتگزار میداند؛ برای رعایت حقوق شهروندان بیانیۀ هشت مادهای صادر میکند، ولی در عمل با تشکیل حکومتی خودکامه، شبه سوسیالیستی، شبه نظامی و سرکوبگر، در جزئی ترین امور خصوصی شهروندان دست میاندازد و هیچ حریمی را محترم نمیشمارد.
۴- در روابط بین الملل، یکسره به تنش دامن میزند؛ حتی با بیشتر کشورهای مسلمان روابط خصمانه دارد و همۀ حاکمان مسلمان را علناً فاسد و عامل بیگانه میخواند و حتی ملاحظۀ ظواهر را نیز نمیکند و اصولاً در این زمینهها سیاست پیشه نیست.
۵- او با استفاده از قدرت حکومتی، اجتهاد فقهی خود را بر همۀ جامعه، حتی بر مراجع و علمای همسطح و بالاتر از خود نیز تحمیل میکند و به شدت مانع اظهار نظر تئوریک از سوی آنان میشود و نیروهایش را چنان گسیل میکند که حرمت آنان را بشکنند و آنان را در محدودیت شدید بگذارند.
۶- او هیچ نظارتی بر نیروهای تحت امرش ندارد، یا نمیخواهد داشته باشد و با پردازش یک ارتش شبه نظامی، حالتی آنارشیستی در کشور به وجود میآورد که همۀ نهادها و ارگانهای برآمده از حکومت یا طرفدار حکومت، فعال مایشاء هستند و هر گونه میخواهند رفتار میکنند و هیچ نیرو یا قانونی هم جلودار آنان نیست.
۷- آقای خمینی از هیچ کس و به هیچ صورت انتقادی نمیپذیرفت و همۀ منتقدانش را یا در حصر خانگی نگاه میداشت، یا زندانی میکرد و یا میکشت. او مخالفان و منتقدانش را یا یا جاهل میخواند یا مغرض و به همۀ آنان القابی چون کافر، منافق، وابسته، متحجر، آمریکایی و دشمن میداد و زمینه را طوری آماده میکرد که دست سازمانهای امنیتی و نظامی و شبه نظامی تحت امرش برای هر گونه برخورد با منتقدان و مخالفان باز باشد؛ به گونهای که طی ده سال حکومت او، حتی با یک تن از مخالفان و منتقدانش برخورد علمی و فرهنگی و حقوقی نشد.
۸- روز به روز آزادیهای مدنی شهروندان را بیشتر سلب میکرد و حقوق اساسی مردم کشورش را در عمل به رسمیت نمیشناخت.
۹- هیچ گونه آگاهی از شرایط مدیریتی جهان نداشت و فقط بر پایۀ توهماتی که از شرایط عرب هزار و چهارصد سال پیش داشت، در صدد ادارۀ کشوری با شرایط پیچیدۀ جدید و ملتی با مطالبات نو و جهانی با مقتضیات نوپیدا بر میآمد.
۱۰- او اگر چه شعار استقلال از بلوک شرق و غرب را میدهد، ولی عملاً میکوشد به بلوک شرق نزدیک شود و دراین راستا در صدد برقراری روابط مسالمت جویانۀ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی با نظام سوسیالیسم جهانی به ویژه اتحاد جماهیر شوروی است.
این نوشتار در پی بررسی تفصیلی مراحل کنش این شخصیت دینی - سیاسی در بستر تاریخ دینی - سیاسی ایران نیست، بلکه روشن است که از هنگامی که آقای خمینی، پا به مرحلۀ دوم کنشگری نهاده، دیگر تنها نبوده و شاگردان و دوستداران و پیروانی پیدا کرده است که یک گروه یا یک جنبش را برنهادهاند و در چارچوب آن به پیش رفتهاند. چنین است که در این نوشتار میکوشیم ویژگیهای کلی اندیشه و چگونگی کنش آن در راه رسیدن به آرمانهایش را بررسی کنیم. چه پیرو اندیشه، رفتار، منش و کنش آقای خمینی باشیم چه منتقد یا مخالف آن، این نکته آشکار است که این اندیشه و رفتار و منش و کنش، دست کم در درون کشور ایران و در میان بخش اندکی از مردم ایران تبدیل به یک مکتب فکری و رفتاری شده است. ما که در این کشور زیستهایم و همۀ مراحل این مکتب را دیدهایم، شایسته است شیوههای اجرایی این مکتب را به درستی ارزیابی کنیم تا دانسته شود عناصر تشکیل دهندۀ این مکتب و چارچوب عرضه و اجرای آن چه چیزهایی میباشد؟
دقت شود در اینجا نمیخواهیم در باره این مکتب داوری ارزشی کنیم و آن را بپذیریم یا نپذیریم؛ هرچند نشان دادن عناصر و چارچوب اجرایی آن، ماهیت آن را به خوبی آشکار میکند و چنانچه این عناصر به درستی و بیغرض، شناخته شود، داوری در بارهی درستی و نادرستی این مکتب را آسان میکند. این بررسی، عناصر و روشهای هر سه مرحلهی کنش این مکتب را در نظر گرفته است.
۱- سنتگرایی متحجرانه
از آنجا که خاستگاه فکری بنیانگذار این مکتب و پیروانش مدارس و حوزههای سنتی میباشد، و نیز از آنجا که حوزههای سنتی، سرسختانه خواهان پیروی بیچون و چرا از سنتهای گذشته هستند و هر گونه نقد گذشته را نیز نمیپسندند و از سویی دیگر، هویت و موجودیت آنها در چنان سنتی معنی پیدا میکند، این مکتب در عمل به شدت سنت گراست؛ هرچند به صفت آخوندی – که دورویی و هزار چهرگی ویژگی ذاتی آن است – به ظاهر خود را پیشرو و روشنفکر مینمایانند. نمونهی چنین تعارضی در کنش شخص آقای خمینی نمودار است؛ او از سویی تن به رفرماسیون حکومت و پذیرش جمهوریت میدهد و در شعار و گفتار، مردم را ولی نعمت خود میداند، تفکیک قوا را میپذیرد و در میان قوا، مجلس را در رأس همهی امور میداند، ولی در کردار و رفتار، ساختار حکومت را بر پایهی ولایت فقیه میچیند و رهبری را یک نهاد الهی مادامالعمری تعریف میکند و نظارت مردم بر حاکم را نیز عملاً نفی میکند؛ هرچند به ظاهر برای نظارت بر رهبر، مجلس خبرگان تشکیل میدهد.
این مکتب در برخورد با اندیشههای دیگر – هرچند رقیب حکومتی آن هم نباشد – شیوۀ طرد و تکفیر و تفسیق را برمیگزیند و با به کارگیری ادبیات سیاسی روز، آنان را وابسته به قدرتهای سلطۀ جهانی، جاسوس، عامل بیگانه، مخالف دین، منافق، التقاطی و امثال آن میداند؛ روشی که حاکمیت کلیسایی در قرون وسطی برای سرکوبی هرگونه دگراندیشی غیرکلیسایی در پیش میگرفت و نیز روشی که حکومتهای خودکامۀ تاریخ گذشته و معاصر چون آتیلا، نرون، استالین، سوهارتو، هیتلر، پینوشه، صدام حسین و مانند آنها در پیش میگرفتند.
۲- ادعاهای بزرگ و دست نایافتنی
مکتب خمینی سرشار از ادعاهایی است که دستیابی به آن یا عقلاً و عملاً برایش محال بوده و یا با شرایط و امکانات عصر خود دستیابی آن امکانپذیر نیست. ادعای رهبری جهانی، رفع فتنه در کل جهان، صدور انقلاب به جهان، زمینه سازی ظهور امام زمان، اصلاح جهان از فسادهای اقتصادی و اخلاقی و مانند اینها ادعاهایی است که البته برخی از آنها ریشه در توهمات فکری شیعۀ متأخر دارد که رهبران خود را رهبران جهانی میدانند و بر رسالههای عملیه، خود را رهبر مسلمانان جهان و آیتالله فی العالمین مینامند. این، در حالی است که بخش بسیار بزرگی از جهان اسلام، هنوز هم – درست یا نادرست – شیعیان را رافضی میدانند و شماری از مسلمانان حتی در مسلمان بودن شیعیان تشکیک میکنند. پرورش یافتگان مکتب خمینی نیز که گاهی مسئولیتی کوچک در قلمرو کشور ایران را برعهده میگیرند، پیوسته ادعاهای جهانی میکنند. شاید نمونهای از محترمانهترین ادعاهای پیروان این مکتب، ادعای آقای خامنهای – رهبر کنونی ایران – باشد که خود را مرجع تقلید مسلمانان بیرون از ایران دانست و بدین وسیله به طور غیرمستقیم ادعای رهبری کل مسلمانان جهان را کرد.
۳- غوغا سالاری
مقصود از غوغا سالاری، هیاهو برای هیچ یا برای چیزهای کم ارزش است. در این مکتب هر مسئلۀ کوچک و بزرگی به اندازهای پردازش میشود که افکار عمومی را اشباع کند و مقصود از آن هم آگاهیبخشی نیست، بلکه فقط تخریب دیگران و سوار شدن بر موج احساسات مردم و توجیه عملکرد خود است. برای کسانی که با افکار روندگان این مکتب آشنایی دارند، روشن است که هرگاه اینان در بارهی چیزی به هیاهو پرداختند، قطعاً یا نفعی از آنها به خطر افتاده، یا آنکه در پی تضییع حقی هستند و چون راه قانونی و فکری و عقلانی مقابله با آن را ندارند، با تمسک به هیاهو و غوغا مقصود خود را دنبال میکنند. نمونۀ این رفتار در برخورد با زنده یاد دکتر شریعتی، گروههای سیاسی اوایل انقلاب، نعمتالله صالحی نجفآبادی، علامۀ برقعی، آیت الله شریعتمداری، آیتالله منتظری، دکتر سروش و روزنامهها و گروههای اصلاح طلب، به خوبی آشکار است.
مکتب خمینی تا زمانی که نگارنده به یاد دارد با هیچ اندیشه و گروه و سازمانی با اخلاق، فرهنگ، قانون و استدلال و عقلانیت رو به رو نشده است؛ بلکه همه جا از حربهی غوغا و هیاهو بهره گرفته است. غوغاسالاری سلاح برندهی مکتب خمینی بوده و هست. کارگزاران و کنشگران این مكتب در زمانی که به حکومت نرسیده بودند، با به کارگیری این سلاح، اندیشمندان را که معمولاً روحیهای لطیف و چالشگریز داشتند، از صحنه بیرون میکردند و در روزگاری که حکومت را در دست گرفتند افزون بر غوغاسالاری، فشار و قهر حکومتی را نیز بر آن افزودند و هر گروه و اندیشهی مخالف خود را از حقوق اجتماعی محروم کردند و یا به شکنجه و زندان و تبعید کشاندند. کارگزاران این مکتب، شرارت و بازی با افکار عمومی را برای مقابله با رقبا یا غیرخودیها در دستور کار قرار میدهند و با در اختیار داشتن امکانات عمومی، از قبیل بیتالمال و رسانههای همگانی، برای کوچکترین مسئلهای که به کامشان خوش نیاید با برپایی یک یا چند راهپیمایی، طرف مقابل خود را یکطرفه محکوم میکنند و شادمان به کار خود ادامه میدهند.
۴- شورش و عصیان
راهکار یا بهترین راهکار طرح هر مسئلهای، چه در نظر بنیانگذار این مکتب و چه پیروان آن پیوسته، عصیان و شورش بوده است. آنان نه در عرصهی داخلی، گفتگو و راهحلهای علمی و حقوقی را برای مسائل و مشکلات مورد نظر خود در پیش میگیرند و نه راه حقوقی و دیپلماتیک را در عرصهی بینالمللی به روی خود میگشایند. هرچند شورش و عصیان همیشه مذموم نیست و گاهی به راستی باید از آن بهره گرفت که شرایط خاصی میطلبد، ولی در این مکتب، از نخستین و بنیادیترین روشهاست. شورش و عصیان در همۀ مقاطع تاریخی پیدایش این مکتب، به ویژه پس از پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ در رویارویی با گروههای مختلف سیاسی، واکنش به رفتارهای قدرتهای بزرگ جهانی، زمین گیر کردن نیروهای اصلاح طلب و جریانات پس از آن، ضمیمۀ قوۀ قهریۀ حکومتی شده و راه را بر هرگونه واکنش درست در برابر حقسوزیهای بینالمللی و گفتگوهای سازندۀ داخلی بستهاست.
۵- نظامناپذیری
از آنجا که خاستگاه این مکتب، حوزههای سنتی است و قانون حوزههای سنتی از دیرباز «نظم در بینظمی» بوده، کارگزاران و کنشگران این مکتب نیز هیچ گاه نتوانستهاند اندیشه و رفتار خود را نظاممند کنند. از سویی تمایل بسیار شدیدی به قانونگریزی و پیمودن شیوۀ نظم در بینظمی دارند و از سوی دیگر، پیوسته در پی استفادۀ ابزاری یا سوء استفاده از قانون و دین به سود خود هستند. هرجا که خود باید پایبند قانون باشند نظریههای شگفتانگیزی در بارۀ متغیر بودن شرایط اجتهاد را بهانۀ بیثباتی خود میکنند و هر جا که بخواهند رقیب را سرکوب کنند، به قانون متوسل میشوند. نمونۀ این رفتار، سخن آقای خمینی با دکتر ابوالحسن بنی صدر، نخستین رییس جمهور پس از انقلاب اسلامی است که به این مضمون گفته بود: «من قبلاً چیزی گفتهام و امروز ممکن است سخن دیگری بگویم». برای این مسئله به عملکرد قوۀ قضاییۀ حکومت اسلامی نیز میتوان استناد کرد که یکی از انتقادهای بنیادی آن از حکومت پهلوی، قوانین مربوط به حقوق مدنی و به ویژه قوانین رسانهای آن بود، اما در سال ۱۳۷۹ که آقای خامنهای همۀ خشم خود را بر مطبوعات فرو میکوفت و آن را پایگاه دشمن نامید و مستقیماً فرمان توقیف یکسرۀ مطبوعات را داد، قوۀ قضاییه که هیچ محملی قانونی برای اجرای آن فرمان نداشت، به قانونی از قوانین مدنی سال ۱۳۱۳ش توسل جستند؛ این در حالی بود که همان رهبر، یک سال پیشتر از آن، مانع مجلس شورا از اصلاح قانون مطبوعات شده بود. در مکتب خمینی، روش قانونگذاری با گعدهنشینی طلبگی همانند شده است. کشور ایران در حالت عادی مجلس قانون گذاری دارد، ولی این قانون باید از نگاه یک گروه کدخدامنشانۀ آخوندی به نام شورای نگهبان بگذرد که اگر فرض را بر این بگذاریم که نمایندگان مجلس هیچ گونه توان علمی و حقوقی و قانون گذاری نداشته باشند، اعضای شورای نگهبان که باید قوانین آنها را با شرع و قانون اساسی مطابقت بدهند، نه از نظر تدین، نه دانش و نه مدیریت قانون گذاری، نه تنها هیچ گونه برتری بر نمایندگان ندارند، بلکه به مراتب ضعیف تر از آنان میباشند. حتی اگر گفته شود نیمی از شورای نگهبان افراد حقوقدان هستند، باز هم حقایق بیش از سی سال عملکرد انتخاب حقوقدانان شورای نگهبان نشان میدهد که هیچ حقوقدان مستقل و دانشمندی در میان آنان نبوده است و اگر احیاناً حقوقدان متوسطی هم عضو این شورا شده، اولاً از ترس حکومت جرئت اظهارنظر نداشته و یا فرصت اظهارنظر به او داده نشده و ثانیاً خیلی زود او را از شورا بیرون راندهاند. از این مرحله که بگذاریم باز همان مسئولان کلان مملکتی در جایی دیگر گعده کردهاند و پیرو فرهنگ استبدادپذیری و فرهنگ مرید و مرادی و فرهنگ چاپلوسی ایرانی در دو مجمع به نام “مجمع تشخیص ملحت” و “شورای عالی انقلاب فرهنگی” گرد آمدهاند و خارج از هر گونه چارچوب حقوقی مستقلاً به عنوان یک قوۀ قانونگذار به قانون گذاری مشغولند. بالاتر از این نیز مرحلهای وجود دارد که هیچ شهروندی از قانون گذار و مدیر و حقوقدان گرفته تا یک شهروند عادی به آن دسترسی ندارد و آن إعمال خواستههای ولی فقیه است که به نام حکم حکومتی صادر و اجرا میشود. طبق یک قانون نانوشته، خواستههای شخصی ولی فقیه نیز در حکم قانون تلقی و اجرا میشود و همین امر، فضایی ایجاد میکند که خاصان پیرامون ولی فقیه نیز سلیقهها و خواستههای شخصی خود را با شگردهای گوناگون به نام ولی فقیه بر مدیران کشور دیکته میکنند.
مکتب خمینی با تعریفی که از آن شد، نیازمند بررسی دقیق و تحقیقی همه جانبه است. آنچه در این نوشتار به آن اشاره شد، نگاهی کلی و گذرا بر عناصر ساختاری آن با توضیحی کوتاه و گذرا بود. بررسی ویژگیهای مکتب خمینی هنگامی کامل میشود که ویژگیهای فکری و رفتاری پرروش یافتگان این مکتب نیز بررسی شود که امیدوارم در نوشتاری دیگر آن را نیز بنگارم.
—————————-
[۱] - فرهنگ آخوندی، بر پایۀ نگرش نگارنده، تعریفی ویژه دارد که در جای خود باید به آن پرداخت. چکیدۀ آن عبارت است از: اندیشه و رفتاری که به اصول عقیده و عقلانیت پشت کرده و به جای آن به فروعات فقهی و شعائر و مناسک سطحی و ظاهری بسنده میکند، تفسیری ایدئولوژیک از جهان و انسان و دین و همۀ پدیدههای هستی دارد و هر گونه نوگرایی را مغایر با مکتب میداند. فقها، روحانیان و حوزههای علمیۀ سنتی مسلمانان – چه در میان اهل سنت و جه میان شیعیان- نماد بارز فرهنگ آخوندی هستند. از فرهنگ آخوندی، پدیدهای به نام اسلام آخوندی بر آمده که از سویی مغایر و متضاد اسلامِ قرآن و سنت اصیل نبوی است و از سویی طی بیش از دوازده قرن، چنان به نام اسلام اصیل در میان نخبگان و افکار عمومی و خواص جاافتاده و نهادینه شده که هیچ گونه نقد و اصلاحی را نیز برنمی تابد. در سایۀ این اسلام، دین در میان مسلمانان، سازمان یافته شده و به جای هدایت انسان و جامعه، منافع سازمان دهندگان و متولیان خود را تأمین میکند. چنین است که اسلام در میان مسلمانان به بازار سیاری بدل شده که هر کس هر جا و هر گونه که میخواهد در آن یا با آن و یا از آن بساط میکند و به کسب ثروت و قدرت و شهوت میپردازد.
اسلام آخوندی در حرف، مدعی دیانت، اخلاق، علم گرایی و عقلانیت است، ولی در عمل بر ده پایۀ خرافه، توهم، تعصب، بدعت، خشونت، غلو، جزم گرایی و جزم اندیشی، دروغ، ریا و استحمار (تحمیر و تحمیق) استوار است.
ادامه دارد