توماس کوهن (Thomas Kohn) نظریه نوینی در زمینه روشِ شناخت و فلسفۀ علم، در کتاب خود بنام ساختار انقلابهای علمی (Structure of Scientific Revolutions)، ارائه کرده است که میتوان آن را آغازگر تحولات عمیق در روشهای علمی و تحقیقاتی نامید . وی در این کتاب جملهای به این مضمون دارد: که “علوم توصیف کننده جهان پیرامون ما نیستند بلکه یک جهان جدید را برای ما خلق میکنند.”
در مکاتب اِمپیریستی (تجربه گرا) و رئالیستی اما فرض بر این است که جهان خارج از ذهن ما دارای یک ساختار ثابت و مستقل از انسان است و وظیفه علم صرفا ارائه یک روشِ سیستماتیک برای دریافت و تجزیه و تحلیلِ دادههایِ این جهان میباشد.
توماس کوهن اما برخلاف این مکاتب، که همواره صحبت از واقعیتهایِ علمی و ثابت میکردند، و بعضا نیز روشهای تجربی و اِمپیریستی را در حوزههای علوم اجتماعی و سیاسی بکار میبردند، و همچنین تلاش داشتند که یک تئوری و ساختارِ فلسفی و علمیِ ثابت و مستقل از شرایطِ تاریخی و فرهنگی را برای تحولات اجتماعیِ حال و آینده بشریت تدوین و تنظیم کنند، معتقد است که ما زمانی از یک واقعیتِ ثابت و یک حقیقتِ مطلق میتوانیم صحبت کنیم که از یک زمینه و کادر مشترک، روش و مراجع هماهنگ و همسان برخوردار باشیم؛ و چون معمولا، و در واقع امر، از نظرگاههای متفاوتی به دنیای خارج از ذهن نگریسته میشود نمیتوان از یک حقیقت مطلق، جهان شمول و یک تئوری و نظریه کاربردیِ واحد و ثابت صحبت کرد.
وی بهجای پافشاری بر وجودِ واقعیتهای ثابت و مستقل از ذهنِ انسان، تاکید بر نظرگاهها و پارادایمهای (مدلها، نمونهها و یا کادرهای) مختلف، که واقعیتهای متفاوت و گوئاگونی را نمودار میسازند، دارد.
وی در کتاب خود مطرح میکند که این پارادایمهایِ چندگونه و نا هماهنگ اما به شدت متاثر از شرایط زندگی انسانها هستند. وی توضیح میدهد که پارادایمها و نظرگاههایِ انسان، در واقع امر، در یک پروسه و روند کارِ اجتماعی، کنش و واکنشهایِ انسانی و همکاری و مشارکت گروهی شکل میگیرند و مبنا و چهارچوبی میگردند برای تفسیر جهانِ پیرامون.
وی بر مبنای نظریه پارادایم معتقد است که پروسه تکوین نظریات علمی هیچگاه جدا و مستقل از شرایط زمانی و روندِ تحولات اجتماعی و حتی سیاسیِ زمان خود صورت نگرفتهاند. به سخن دیگر، تمامی دریافتهای حسی ما از جهان پیرامون متاثر از نوع نگاه ما به این جهان و شرایط زندگیمان هستند.
برای مثال، در دورهای که انسان زمین را مرکز عالم میپنداشت (و این پنداشت متاثر از نوعِ نگاه به جهان هستی و بطور کلی فلسفه ومذهب آن زمان بود) همه حوادث و پدیدهها، از گردش ستارگان گرفته تا حتی مسائل اجتماعی نیز، بر این مبنا تفسیر میشدند. در دورهای از تاریخ نیز قوانین نیوتن حاکمیت مطلق داشتند و جهان وانسان بگونهای مکانیکی تفسیر میگردیدند. و پس از نظریه تکامل داروین، داروینیستها نیز سعی داشتند که قوانین اجتماعی را بر مبنای نظریه منشاء انواع داروین طراحی و تدوین کنند. به سخن دیگر در هر دوره زمانی یک پارادایمِ و نظرگاه ویژهِ آن زمان مبنای تفسیر و تحلیل همه تحولات و حوادث اجتماعی و طبیعی بوده است.
بر مبنای این نظریه گفته میشود که یادگیری و آموزش نیز یک پروسه اجتماعی است و تنها زمانی میتوان از پیشرفت در این زمینهها صحبت کرد که انسانها در یک مشارکت جمعی و در یک پروسه همکاری پارادایم و کادر مشترک خود را فراهم آورند و از منظرگاه آن، جهان جدیدی را برای خود خلق کنند. در غیر این صورت نمیتوان از یک یادگیری واقعی و تحولگرا صحبت کرد.
امروزه حتی از این تئوری در نظامهای آموزشی نیز بهعنوان یک تئوری مدرن، استفاده میشود؛ به این شکل که دانش آموزان فرا میگیرند که در یک روند کار جمعی و گروهی، مفاهیم و تعاریف جدیدی را، با ایجاد یک نظرگاه و شرایط آزمایشگاهیِ مشترک، خلق و تئوریزه کنند.
تئوری و نظریات مربوط به انقلابات و یا رفرم سیاسی-اجتماعی نیز نظریاتی هستند که در یک شرایط تاریخی خاصی شکل گرفته اند؛ و بعبارت بهتر تفسیر کننده یک شرایط خاص اجتماعی و سیاسی بودهاند.
البته بنظر میرسد که نظریات انقلاب و یا رفرم نیز به همان سرنوشت بسیاری از نظریات علمی که بتدریج از شرایط تاریخی و اجتماعی ایِ دوران شکل گیریشان کنده شده، یخ زدهاند و به اصطلاح جهان شمول گردیدهاند، دچار شدهاند. در حالیکه مطابق نظریه پارادایم، علوم اجتماعی و نظریات و تئوریهای مربوط به تحولات اجتماعی نیز پدیدهای جدا از شرایطی که تکوین یافتهاند نمیتوانند باشند و بنابراین برای آنها یک ویژگی ماندگار و ثابت نمیتوان قائل شد.
بر مبنای دیدگاه پارادایمی ما نیازمند نظرگاه، کادر و روش جدیدی برای تفسیر و تحلیل تحولات و جنبشهای اخیر سیاسی-اجتماعی کشورمان هستیم و تئوریها و نظریات پیشین حداقل دیگر نمیتوانند بعنوان راهنمایِ اصلی مورد استفاده قرار گیرند.
بهنظر نگارنده، در شرایط کنونی ایران تاریخ مصرف نظریات اصلاحطلبانه و یا انقلابی گذشته است. جنبش سبز آنطور که در خیابانها جاری و بر دوش نسل جوان حمل میشد نه با دیگاه اصلاحطلبان و نمایندگان آن آقایان کروبی و موسوی و نه با دیگاهها و تئوریهای انقلابیگری و سرنگونساز هماهنگی داشت و قابل تفسیر و تحلیل است.
واژه تحول، البته اگر به معنای مترادف انگلیسی آن transformation خوب دقت شود، تفاوت اساسی با دو واژه اصلاح و انقلاب دارد. اگرچه این واژهها در بسیاری از نوشتهها در کنار هم و بجای یکدیگر مصرف میشوند اما با توضیح مترادف انگلیسی آن این تفاوتها بهتر آشکار میشوند، بطوریکه میتوان ادعا کرد که اندیشه تحولگرا، منظرگاه و پارادایم جدیدی را برای جنبش اجتماعی و سیاسی ایران، در مقابل نظریههای اصلاح و یا انقلاب باز میکند.
متحول شدن (transform) با تغییر (change) نیز تفاوت بسیار دارد، برخلاف واژه “تغییر”، “تحول” و متحول شدن فینفسه هدف نیست بلکه در واقع پروسه یادگیری و ایجاد یک پارادایم و نظرگاه مشترک برای درک و دریافت بهتر و هماهنگ با یکدیگر است. برخلاف انقلاب و تغییرات ناگهانی که معمولا بهسرعت و بطور نسبی آسان صورت میپذیرد تحول پروسهای است طولانی و بسیار سخت که صبر و حوصله فراوان میطلبد.
برخلاف اصلاح و انقلاب که معمولا بر اساس نرمها و استانداردهای موجود و یا طرحها و مدلهای از قبل پیشبینی و طراحی شده صورت میپذیرند، یک پروسه تحولی در جستجویِ نرمها و قوانین جدید و نظرگاههای تازه است. در این مسیر قرار نیست همه چیز زیر و رو شود و قوانین جدیدی به یکباره جایگرین قوانین قدیم گردند. تحول حتی هدفش تغییر انسانها نیست و هیچ کس قرار نیست انسان دیگری شود بلکه هدف اصلی، تحول در نوع نگاه و زاویه ورود به مسائل است.
نا امیدی سریع مردم پس از آرامشهای پس از طوفان انقلابها نشان میدهد که در واقع انتظارِ تغییر و بهبود شرایط اجتماعی، مطابق مدلی که وعده آن داده میشده است، یک انتظار و پندار کاذب بیش نبوده است. این پندارهای کاذب اما به علت نبودن یک پارادایم مشترک که تنها در یک پروسه طولانی یادگیری، خطا و آزمایش و همکاری شکل میگیرد، بوجود آمدهاند. در حقیقت، هر کس با یک پارادایمِ خاص و انتظارِ متفاوت وارد انقلاب میشود، که به علت سرعت حوادث، فرصت به اشترک گذاشتن آن با دیگران نیست و در پروسه همکاریهای اجتماعی و سیاسی به محک آزمایش گذاشته نمیگردد.
اگر انقلاب و تحولات سریع و یک شبه احساسهای تند و انقلابی میخواهد، تحول و دگرگونی صبر، جستجوگری و شجاعت تحمل یک دوره طولانی از تحولات را میطلبد.
اما تحول برابر با اصلاح نیز نیست، اصلاح طلبی نیز مبنای خود را بر قوانین و نرمهای موجود و شناخته شده میگذارد و به جای تکیه بر مردم، در پی تغییر و اصلاح قوانین موجود است. اصلاح طلبی در پی ایجاد پارادایم نوینی برای ایجاد تحول و تغییر نیست اصلاح طلبی نیز در همان کادر و منظرگاهی که حاکم است به مسائل نگاه میکند.
به قول معروف چشمها را باید شست و جور دیگری باید به محیط پیرامون نگاه کرد، نگارنده سمبل جریانهای تحول طلب را نه در سازمانهای رسمی و سنتی اپوزیسیون میبیند و نه در اصلاح طلبان داخل جمهوری اسلامی، بلکه در نهادهای اجتماعی، در کمپینها، در فعالین حقوق بشری، در مبارزات اصناف و اتحادیههای کارگری و کنشگران عرصه فمینیسم و حقوق برابر زنان و اقلیتهای قومی و دینی مشاهده میکند. جنبشهای که در پروسه جنگ و درگیری واقعی با استبداد دینی حاکم و در روند همکاریهای روزمره خود میروند که یک منظرگاه جدید و مدلی متفاوت از تحولات اجتماعیِ خاص جامعه ایران را خلق کنند.
haghaei.blogspot.nl