منبع: انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir
اسطورههای دولت ملی (یا دولت ملتها) (nation - state) از قدرتمندترین اسطورههایی هستند که انسانیت در طول حیات خود در چارچوبهای شناختی و زبان شناختی بر پا کرده است و این قدرت را باید حاصل تواناییهای خارق العاده این اسطورهها در درونی کردن ایدئولوژی «ملی» در کنشگران زیر قدرت آنها به حساب آورد. خیالین بودن این برساختهها که بندیکت آندرسون در کتاب «جماعتهای خیالین» خود به خوبی آن را تشریح و تحلیل کرده است، به دلیل مادیت بخشیدن به ساختارهای خیال، در طول یک محور زمانی است که از منشاء این دولتها آغاز میشود و به تدریج از یادها میرود و به قول فوکو و بوردیو، «فرهنگ» ی است که خود را به قالب «طبیعت» و امری «ابدی و ازلی» در میآورد یا به قول بارت «زبان» ی که به یک «واقعیت ملموس و محسوس» بدل میشود.
دولتهای ملی و مفهوم ملیگرایی با یک انقلاب خشونت آمیز یعنی در فرانسه (۱۷۸۹) آغاز شدند. اسطورهای که خود مفهوم «انقلاب» را در سراسر جهان به مثابه «حادثه »ای که با ناگهان میتواند سیستمهای بزرگ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را زیر و رو کند، فهمیده و در کنشگران و حتی نخبگان سیاسی و فکری درونی شد؛ اسطورهای که سپس در سراسر اروپای برون آمده از انقلاب صنعتی و نیازمند به بازارهای جهانی برای تولید انبوه کارخانههایش، گسترش یافت، تا در مرحلهای نهایی یعنی در طول سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۰ از خلال فرایندی نظامی و خشونت آمیز یعنی مرحله نهایی استعمار در کل جهان به «واقعیتی انکار ناپذیر و بازگشت ناپذیر» تبدیل گردید.
دولت ملی در طول بیش از دویست سال که از عمر آن میگذرد موفق شد تمام دستاوردهای مبارزه مردم علیه زیاده خواهیهای خود در کنترل و شکل دادن به سیستم اجتماعی و کنشگران آن را به «دستاوردهای ملی» تعبیر کند و تمام فرایندهای الیگارشیک سلطه خود را که اغلب جز سیاست بازی و سیاست کاریهای حرفهای نبود، آکنده از فساد بودهاند و به مرگ میلیونها نفر از مردمان جهان علیه یکدیگر برای شعارها و خواستههایی کاملا ذهنی قدرت طلبان نبودند (همچون مطالبات ارضی، تنشهای قومی و غیره) را «هزینههای برقراری و پا برجا ماندن دموکراسی» بنامد و این امر را نه تنها در مردم عادی بلکه در بسیاری از روشنفکران و نخبگان درونی کند.
در حالی که بزرگترین ثمره این دولت که جز چند دهه چیزی به نام «رفاه»ی نسبی به همراه خود نداشت، فرایندهای «قومکشی»، «زبانکشی» و کشتارهای گسترده در ماجراجوییهای استعماری و جنگجویی و سلطهطلبیها ملی و بینالمللی بود. دولت ملی حتی سبب شد که تمام ادبیات، تصاویر مردم از گذشته و از آینده و اندیشهها و بازنماییهای ادبی و تصویری و... آنها بار دیگر به گونهای که برای دامن زدن به نفرتهای نژادی، ملی، قومی و غیره نیاز داشت در ذهن همگان از جمله نخبگان جامعه درونی شود، زیرا نیاز بدان داشت که بسیاری از این افراد را به جنگ مردم دیگری که کاملا به آنها شباهت داشتند و هیج دلیلی برای دشمنی میانشان وجود نداشت بفرستد. در طول قرن نوزده و بیستم، میلیونها آلمانی و فرانسوی، دو همسایه نزدیک و دو کشور اروپایی که بیشترین قرابت فرهنگی را با یکدیگر داشتند به دست یکدیگر کشته شدند بدون آنکه واقعا بدانند دلیل این امر چیست.
در این شرایط برای کشوری همچون ایران که در فرایندی تاریخی برای ساختن آینده خود و جوانان خویش قرار دارد، نگاهی عمیق به آنچه از ابتدای قرن بیستم تاکنون گذشته و پرهیز از اسطورههای خطرناکی که اندیشه قدرت طلبی ملی میتواند آن را در سراشیب سقوط قرار دهد پرهیز کند. این امری ضروری است که ما بیش از دیگران و امروز بیش از دیروز باید بدان توجه داشته باشیم تا راه پیموده شده در غرب را برای ساختن دولتهای ملی بر اساس فرایندهای خشونت آمیز پیش نگیریم و تن به نفرتهای نژادی، قومی، و آسیبهایی از این دست ندهیم.
یکی از این آسیبها، برای کشور ما به طور خاص افسانهی برخورداری از یک زبان و یک قوم و یک «نژاد» واحد است که به شدت به وسیله گروههای شوینیست مورد استفاده و سوء استفاده قرار گرفته است. استوار کردن دولت ملی لزوما بر یک زبان و یک قومیت ولو مفروض آن هم در پهنهای چون ایران که هزاران سال است چند زبانی و چند قومی و چند فرهنگی است، اندیشهای بسیار خطرناک و پرهزینه است. همانگونه که تن دادن به «خود ستایی»ها و «باستان گرایی»های بی پایه و اساس و اغلب تماما خیالین بودهاند.
زمانی که «ما» از ایرانی بودن سخن میگوئیم و لزوما آن را با «فارسی زبان» بودن یکی میدانیم و فراموش میکنیم که این سرزمین در طول چند هزار سال همواره فرهنگی چند گانه و متنوع و در هم آمیخته را تجربه کرده است: از سه یا چهار هزار سال پیش از میلاد ، فرهنگهای بین النهرینی، آرامی، اکدی و سپس یهودی، آریایی، عربی و فرهنگها و زبانهای بی شمار قومی همواره در «ایران» در مفهوم سیاسی و باستانی این واژه و نه در مفهوم جغرافیایی – سیاسی مدرن آن در دولت ملی که ابداعی هژمونیک در چارچوبهای سیاست است، با یکدیگر در همسازی زیسته و برخلاف بسیاری از پهنههای چند قومیتی عالم توانستهاند بر بسیاری از مشترکات از جمله زبان فارسی، نه به مثابه قوم خیالین «فارس» بلکه به مثابه زبانی میانجی برای ایجاد روابط انسانی و فرهنگی میان ایرانیان، به توافق برسند به گونهای که فرهیختگان قومی و غیرفارسی زبان ما نقشی ارزنده در ساختن زبان قدرتمند فارسی امروزی داشته و دارند. از این رو، دامن زدن به اختلافات قومی، بر اساس اختلافات زبانی و سخن گفتن از تقسیمهای سیاسی – اداری و «فدرالیسم» نمیتواند جز توهمی جدید و برخاسته از سیاست زدگان دولتهای ملی برای بازتولید قدرت و سلطه خویش، باشد.
اما در این میان بحثی وجود دارد که ما را به موضوع دوم این یادداشت میرساند یعنی بالا گرفتن گرایشهای شویبنیستی به اصطلاح ملیگرا و دامن زدن به نفرت نژادی علیه اقوام ایرانی از جمله عربهای ایران میرساند. شکی نیست که به دلایل گوناگون تاریخی، سیاسی، اقتصادی غیره، ما تقریبا در چند هزاره گذشته با یک ایران مرکزی با مجموعه از گویشهای پارسی (از پارسی باستان نا پارسی میانه و مدرن) که درون خود بسیار متفاوت بوده و هستند و گاه اهالی یک روستا حتی قادر به سخن گفتن با روستای نزدیک به خود و آن هم فارس زبان نبودهاند، در کنار زبانهایی چون آرامی روبرو بودهایم و در حاشیه با تعداد زیادی زبانهای قومی هندو اروپایی (همچون کردی) و یا غیر هندواروپایی (همچون آذری و عربی)؛ اما این نیز یک واقعیت است که جداییهایی که دولتهای ملی و قدرتهای بین المللی همواره در پی تشدید آن بودهاند تا از مجموعههایی یکدست و فرهنگهایی به هم پیوسته در طول تاریخ، دشمنانی بالقوه و شاید روزی بالفعل برای یکدیگر بسازند، بسیار از ملی گرایی از یک سو و از قوم گرایی از سوی دیگر استفاده و سوء استفاده کردهاند.
تحقیر «ایرانیان» یا «عجم» به وسیله برخی از عربها، و بر عکس تمسخر و تحقیر عربها یا استفاده از واژه تحقیر آمیز «اعراب» برای نام بردن از سوی شووینیستهای به اصطلاح «فارس تبار» از سوی دیگر، بخشی از این حرکات بلاهت آمیز است که امروز شاهدش هستیم. و متاسفانه این حرکات را صرفا در نزد عوام نمیبینیم و میتوان به صورت رایج و حتی در جرایدی که باید روشنگر باشند مشاهده کرد، همچون نوشتهای با ادعایی بزرگ که در یکی از روزنامهها منتشر شده است (اعتماد، ۱۰ مهر ۹۱) با این تیتر تحریک آمیز و دقیقا شووینیستی و نژاد پرستانه: «اعراب، کتاب نخوانهای حرفه یی جهان، مطالعه میان اعراب حوزه خلیج فارس». نویسنده که مشخص نیست از کدام موضع علمی و با کدام اقتدار و چه منابعی سخن میگوید، صرفا گویای تمایلی غیرقابل اجتناب به برتر شمردن یک «ما»ی خیالی از ایرانیهای به اصطلاح «فارس زبان» است. و کوچکترین آشنایی با دنیای غنی زبان عربی و مراکزی چون مرکز جهان عرب پاریس یا کتابخانه مدرن اسکندریه ندارد و بیشک کمتر از آن مطلع است که ادبیات عربی امروز به صورت مستقیم در قالب زبان عربی و به طور غیر مستقیم به وسیله عربهای فرانسوی (آدونیس، امین معلوف، طاهر بن جلون) بسیار در جهان مطرح هستند اما کمتر به ویژه از جانب فرهنیختگان عرب (و نه سلاطین بی ریشه و وابسته عرب) میتوان با شعارها و اخباری چنین نژاد پرستانه روبرو شد.
پرسش این است، ما خود در کجای این معادله میزان کتابخوانی جهانی قرار داریم؟ البته وضعیت کتاب و کتابخوانی و صنعت نشر در کشور آن قدر برای همه روشن است که نیازی به بازگویی آن در اینجا نمیبینیم. اما پرسش دیگر این است که چگونه چنین مطالب نژاد پرستانهای میتوانند به راحتی «نوشته» و از آن راحتتر «خوانده» شوند. آن هم در کشوری که دستکم حدود یک تا دو میلیون عرب بخشی از مردم آن را در استانهای خوزستان و جنوبی کشور تشکیل میدهند و همواره در سختترین شرایط همراه و هم پای همه مردو ایران در تلاش برای زنده نگه داشتن این فرهنگ کوشیدهاند.
کنشگرانی که در روزنامهها یا روی سایتها علیه «اعراب» خیالی و از موضع «ایرانیان واقعی» مینویسند و ظاهرا موقعیت مقطعی و تنشآمیز میان وهابیت با شیعه را، پهنه مناسبی برای مانور دادن خویش پنداشتهاند، با چند میلیون عرب ایرانی چه میخواهند بکنند؟ و آیا هیج فکر کردهاند که شاید روزی همچون آلمان فاشیستی نوبه به خود آنها برسد و یک قدرت سیاسی مفروض، از آنها سند و مدرک «تبار اصیل ایرانی»شان را بخواهد و یا آنها را تهید به اخراج یا حذف فیزیکی بکند.
بررسی مطالب اینترنت و نگاهی به شعارهایی که در اینجا امکان بازگو کردنش نیست و تصاویر و کاریکاتورهای زشتی که گروهی از این «ایرانیان اصیل» علیه عربها مینویسند وقتی بدانیم بخش بزرگی از مردم خود ایران کنونی عرب هستند، میتواند عرق شرم بر پیشانی هر فرد با وجدانی جاری کند. اما همانگونه که گفتیم این پدیده در حال رشد خطرناکی است: روزنامهای (شرق ۱۵ مرداد ۱۳۹۱) پس از به دست آوردن مدال به وسیله ورزشکاران ایرانی تیتر میزند :«شب طلایی آریاییها» و ظاهرا فراموش میکند که رضا بوعذار ورزشکار عرب خوزستانی ما نیز روزی مدال آور بوده است و شاید در میان ورزشکاران مدال آور کسانی باشند که مثل بسیاری از ما ایرانیان از خانوادهای با قومیتهای مختلف آمده باشند و در میان «آریاییها»ی خیالی آنها جای نداشته باشند و یا اصولا نخواهند جای داشته باشند، بماند که واژه «آریایی» خود به شدت دارای بار معنایی نژاد پرستانه و بی پایه است.
اما کاش مسئله به روزنامهها و وبلاگها ختم میشد ، در حالی که چه میتوان گفت زمانی که یک فیلسوف صاحب نام (بنابر خبر آنلاین ۲۶ خرداد ۱۳۹۰) بیان میکنند : « صریح میگویم، به اسلام «علی»(ع) ارادت دارم نه به اسلام این عربها») و ایشان ظاهرا از یاد میبرند که پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) و اهل بیت او نیز «عرب» بودهاند و عربی امروز زبان رسمی دنیای اسلام و زبان علمی و ادبی بیش از ۲۰۰ میلیون نفر و دهها کشور بزرگ در جهان است، یا شاعر معاصر و و مشهوری میسراید: «مرا به قعر جهنم ببر خدای عرب/ به شرط آنکه نیاید در آن صدای عرب».
مثالها متاسفانه بیپایان هستند. و استدلالهایی که در برابر این رویکردهای نژادگرایانه عنوان میشود اغلب اینکه «آنها» از اینها، بسیار بدتر درباره ما گفتهاند. که پاسخ به این امر بسیار ساده است، ولو اینکه چنین باشد (و البته «آنها» اغلب وهابیون عرب در قدرت هستند نه هممیهنان عرب ما و یا فرهنیختگان عرب در جهان اسلام) ما نباید زبان و فکر خود را به چنین انحرافاتی بسپاریم. فراموش نکنیم که فرهنگ و کشور بزرگ و آبادی چون آلمان ابتدای قرن بیستم را چنین شعارهایی به باد دادند، بیش از پنجاه سال در اشغال خارجی نگه داشتند و آثار ضربات روانی خود را هنوز بر پیکر و ذهن آن حفظ کردهاند. و در نهایت متاسفیم که باید بگوئیم در این مقاله تنها میتوانستیم بخشی از ادبیات و تصاویر سخیف «ملیگرایانه» و در واقع «شوینیستی» و نژادپرستانهای را که در مطبوعات، کتابها و به ویژه شبکههای مجازی فارسیزبان در گردش هستند بیاوریم و تحلیل کنیم، جایی که در آن واحد نوعی «گذشته» خیالی ابداع شده است که دائما افراد درباره آن سخن میگویند و به آن افتخار میکنند تا «موقعیت کنونی» خود را «شگفتانگیز» و «دور از شان» خویش بپندارند. در حالی که بر عکس اگر دانش تجربه و تحلیل واقعبینانه گذشته و اشتباهات پی در پی آن، وجود داشت، کمتر لازم بود از ذهنینت و مادیت امروز خود دچار شگفتی شویم.
متاسفیم که هر روز ایمیلهای متعددی در مضحکه و تحقیر «اعراب» دریافت میکنیم و شاهد فنای اخلاقی نخبگان و مردم عادی هستیم که تصور میکنند نباید خودشان را با دیگر کشورهای جهان سوم همچون کشورهای عربی، ترکیه، هند و پاکستان و افعانستان و غیره مقایسه کنند، بلکه معیار مقایسه شان باید اروپا و امریکا باشد. متاسفیم و باید به مثابه یک ایرانی غیر قومی از دیگر مردم این فرهنگ که زبانی مادری شان فارسی نیست، پوزش بخواهیم که گاه چنین مطالبی در قالب کمارزشترین و فروپاشیدهترین اندیشهها، نثار آنها میشود. اگر چنین مقالاتی در اروپا نوشته میشد، بدون شک نویسنده گان آنها به جرمنژادگرایی به دادگاه کشیده و محکوم میشدند. اما در اینجا ظاهرا افراد با فرهنگ باید خون دل خورده و این اظهارات غیر مسئولانه را از زبان این و آن بشنوند. هر چند که این نکته را نیز نباید ناگفته گذاشت که چنین اظهاراتی نه هرگز پشتوانهای محکم در حوزه رسمی و دولتی داشتهاند و نه اکثریت روشنفکران و نخبگان ما آنها را تایید کردهاند، اما این چیزی از خطرناک بودن آنها در کشوری که دائما زیر تهدید تنشهای قومی است، کاهش نمیدهد.
بهتر است به خود آئیم و به جای آنقدر دروغ و خیالبافی و گزافهگویی و خودستاییهایی که با آن زندگی روزمره خود را آکندهایم، به جای یادکردن از گذشتههای طلایی و باور به برتری ذاتیمان نسبت به سایر جهانیان (یعنی گفتمانی بسیار نزدیک به فاشیسم) اندیشه انتقادی را در خود و پیش از هرکس ابتدا نسبت به خود، تقویت کنیم. اینکه چرا نمیتوانیم بفهمیم فرهنگهایی که تحقیرش میکنیم از جمله فرهنگ عرب، امروز مقامی ارزشمند در جهان علم و فرهنگ دارند و این ربطی به وهابیت و بنیادگراییهای تندروانه گروهی از عربها، همچون بسیاری از مردم کشورهای دیگر، ندارد، و خوشحال باشیم که فرهنگ ما نیز از این امتیاز برخوردار است که عربها، همچون سایر اقوام ایرانی همواره بخشی از آن بوده و در آرامش و جز در دورههایی کوتاه، بدون تنشهای شدید با دیگر اقوام و یا با مرکزیت فرهنگی زندگی میکردهاند.
خوشحال باشیم و افتخار کنیم که ما یکی از نادرترین فرهنگهای جهان هستیم که هزاران سال است موقعیت چند قومی و چند زبانی را تجربه و مدیریت میکند بدون آنکه به سوی تنشها یا جنگهای قومی برود. این، نقطه قدرت ما است و نه خیالات طلایی گذشتهای که چندان معلوم نیست به ما تعلق داشته باشد. بیائیم از هر پدیده و هر مسئلهای بهانهای برای واکنشهای سیاسی خود نسازیم و کمی بهتر و عمیقتر جهان را بفهمیم زیرا فردا، برای این کار بسیار دیر خواهد بود.