نبردهای اجتماعی کسروی (از ۱۳۲۰ به بعد)
سقوط رژیم دیکتاتوری در شهریور۱۳۲۰، به یکباره فضای دموکراتیک و آزاد را در جامعه فراهم ساخت. ارتش شکست خورد و قوای اشغالگر بیگانه جانشین آن شد، نظم و انضباط اجتماعی نیز ازهم پاشد. گفتار آزاد گردید، قلمها از قلمدانها بیرون آمد و تفنگها نیز از زیرزمینها و پستوها! ناامنی در گوشه و کنار کشور پدیدار گردید. نشریات بیشمار و احزاب فراوان و مبارزات انتخابات مجلس و دولتهای ناپایدار و... زمینۀ جامعه را برای تلاشهای سیاسی و اجتماعی فراهم ساخت. در این میان ، کسروی – این اصلاحگر متعهد – تمام عرصۀ ایران را میدان نبرد اجتماعی خویش قرار داد. او در مدت پنج سال باقی ماندۀ عمرش، بیشتر از پنجاه سال عمر گذشتهاش به فعالیت علمی و انتقادی و اجتماعی پرداخت. در همۀ جوانب جامعه سخن گفت و قلم زد. رجال و مجلس و دولت و احزاب و غرب و شرق و ارتش و زنان و روزنامهنگاران و غربگرایان و ادبا و روشنفکران و... قلمرو اظهارنظر و انتقاد وی بود. البته مرکز اصلی نبرد او، فساد و تزویر روحانیت، خرافات مذاهب و فرقهها و بویژه مذهب شیعه بود. اولین مطالبی که وی پس از سقوط رضاشاه بیان کرده است، تحت عنوان «امروز چه باید کرد» میباشد.
امروز چه باید کرد[۱]
در شهریور ۱۳۲۰، همزمان با اشغال کشور بوسیلۀ قوای بیگانه و تبعید رضا شاه از ایران، کسروی سخنانی در چارهجوئی جهت خروج از بنبستهای سیاسی و اقتصادی بیان کرده است. این سخنان بعدها به صورت جزوۀ چهل صفحهای منتشر گردید. کسروی که در این روزها مشغول نوشتن کتاب «تاریخ مشروطۀ ایران» بود - ولذا ازمحسنات مشروطیت کاملآ آگاهی داشت - ، قانون اساسی مشروطیت را تنها راه علاج خروج از بنبست و اصلاحات اجتماعی و حل مشکلات جامعه دانسته و آن را به عنوان تنها حکومت مناسب برای ادارۀ کشور پیشنهاد کرده است.
در این باره میگوید: «... امروز کشور ما ، بآن نیازمند است که مشروطه و قانون اساسی اجرا گردد. حکومت ملی بروی بنیاد استواری گزارده شود. طبقات توده برای چنان حکومتی آماده گردند. مجلس از روی قانون انتخاب شود. وزیران مسئول مجلس باشند. همۀ مطالب در پارلمان بگفتگو آید. دولت یک سیاست آشکاری دنبال کند. با همسایگان از هر باره حسن تفاهم در میان باشد.»[۲]
وی در این سخنرانی یکی از علل شکست مشروطیت و پیدایش دیکتاتوری را آماده نبودن تودۀ مردم میشمارد. و نقش آگاهی توده را در استقرار مشروطیت و قانون، شرط اساسی میداند و در این باره میگوید: «فرق مشروطه با استبداد تنها در بودن و نبودن قانون و یا در شکل حکومت نیست. یک فرق بزرگ در شایستگی و نا شایستگی توده است... »[۳]
وی معتقد است که به علت استقرار دیکتاتوری رضاشاهی، از انقلاب مشروطیت نتیجهای که انتظار میرفت، بدست نیامد ولذا کلیۀ کارهای دورۀ دیکتاتوری را غیرقانونی میداند و پیشنهاد میکند که تمام برنامههای انجام شده در آن زمان را، بایستی از نو صورت قانونی داد: «باید گفت: آنچه در آن بیست سال در ایران رو داده نه مشروطه یا قانون، بلکه استبداد و د یکتاتوری بوده، و باید کارهای آن زمان همه را از قانون بیرون شمرد و اثر قانونی بآنها داد»[۴]
آنگاه ضمن پیش کشیدن یک مبحثی از دموکراسی، این پرسش را مطرح میکند که: آیا حکومت برای مردم است، یا مردم برای حکومت؟ وخود پاسخ میدهد که در رژیمهای استبدادی مردم برای حکومت هستند و در رژیم مشروطیت حکومت در اختیار مردم و مال مردم میباشد. و مردم در چنین حکومتی بارسنگینی بردوش میکشند. و نتیجه میگیرد که این امر در صورتی امکان پذیر است که تودۀ مردم آگاه و وطنپرست باشند.
وطنپرستی را هم از پیمان بین مردم یک کشور میداند که: «در سود و زیان و در خوشی و سختی با هم شریک باشند و همگی دست بهم داده با یگانگی زیند. باین معنی اگر راهزنانی در فلان گوشۀ کشور پیدا شدند دیگران نگویند «بما چه؟!» و همگی دست بهم داده بجلوگیری ازآن کوشند ... »[۵]
کسروی کسانی را که همۀ مشکلات را به گردن دورۀ دیکتاتوری میاندازند و انتخابات (فرمایشی) مجالس شورای ملی آن زمان را به باد انتقاد میگیرند، مورد سؤال قرار میدهد: «میگویم: راست است. ولی ما نیک بیاد داریم که پیش از این رفتار، در انتخابات دورۀ چهارم و پنجم، مردم که آزادی داشتند برفتارهای بسیار بدی برخاستند....»[۶]
وی تلویحآ عقاید جدید سیاسی غرب (احتمالاً ایدۀ کمونیستی) را (که میگویند حکومت مشروطه با زمان امروز مغایر است)، بی پایه شمرده و مینویسد: «میگوئید: اکثر ملل از آن [حکومت مشروطه] اعراض کردهاند. این نیز دلیل بیجاست ما را با دیگران چکار است؟! ما باید خود، فهم و خرد بکار انداخته یک راهی برای زندگانی پیش گیریم؛ راهیکه ما را برستگاری و فیروزی تواند رساند. این بسیار نادانیست که مردمی چشم بسوی دیگران دوزند و کورکورانه پیروی از ایشان کنند. شما اگر نیک اندیشید بهترین اصول سر رشته داری یا حکومت همان مشورت میباشد، و استبداد چه از سوی یکتن و چه از سوی یکدسته استبداد است.»[۷]
همان طوریکه در گذشته اشاره کردیم، یکی از خصوصیات عقیدتی کسروی وحدت گرائی است (بخش سوم، ص۳). به همین دلیل وی با تشکیل احزاب متعدد و اختلافات عقیدتی مخالف است و آن را مایۀ ضعف کشور میشمارد.
«... نیروی یک توده از رویهم آمدن نیروهای افراد پدید آید. بیست میلیون مردم که در یکجا میزیند چون همگی آزادی و آبادی کشور خود را خواهند و بکوشش و جانفشانی در راه آن آماده باشند این خواهش و عزم در ایشان یک نیروئی است، و چون همگی اندیشه یکی گردانند و دست بهم دهند از اینجا یک نیروی بیست میلیونی پدید آید.» [۸]
کسروی معتقد است که باید در جهان یک دین واحد حکمفرما باشد. لیکن قصد او از دین، آئین بخردانهای است که حتی ولتر و بقیۀ پیشروان غرب نیز آرزوی آن را دارند. او در تعریف دین میگوید: «... معنی درست دین شناختن معنی جهان و زندگانی، و پی بردن بگوهر آدمیگری و زیستن با یک آئین بخردانه است. چنین د ینیست که ولترو دیگران در آرزویش بودهاند.»[۹]
از تحولاتی که در این گفتار از عقاید کسروی مشاهده میشود، تغییر عقیدۀ «نسبی» او در بارۀ زن میباشد. او دیگر همان کسروی متعصب چند سال پیش نیست که میگفت زنها را باید از جامعه دور نگهداریم. در این باره میگوید: «دربارۀ خاندانها یک کار دیگری هست، و آن اینکه معنی مشروطه و سررشتهداری تودهای و نتیجۀ استقلال و مانند اینها را بزنها نیز یاد دهیم و آنان را در این اندیشه همراه و در علاقمندی بکشور و توده همباز خود گردانیم...برای ایشان نیز نشستها برپا کنیم...»[۱۰]
ولی هنوز از آزادیهای زن و برابری او با مرد سخنی نمیگوید و ما در آینده خواهیم دید که چگونه افکارش دراین باره نیز متحول میشود.
خدا با ماست
عنوان فوق، موضوع یک مقالهای است که کسروی در زمستان ۱۳۲۱ به قلم کشیده است. این مقاله پاسخ به پرسشی است که شخصی بنام مینوئی ساکن قزوین از وی کرده است. پرسش در مورد عقیدۀ کسروی دربارۀ خداوندگار است. کسروی خدا را باور داشت و معتقد بود که نبردهای اجتماعیش را به کمک آفریدگار پیش میبرد و در اغلب نوشتههایش نیز تأکید میکرد که «خدا با ماست».
مینوئی سؤال میکند: «شما... بارها این آراستگی و وجود نظم و ترتیب را در کارهای جهان یاد آوری کردید و همین نظام بزرگ آفرینش را دلیل بر وجود آفریدگاری میدانید که انگیزش این دستگاه عظمت و قدرت بارادۀ اوست. و نیز بارها گفتهاید: هیچ کاری در این جهان بیانگیزه نتواند بود. از سوئی هم میگوئید چون ما هوادار راستیها هستیم خدا با ماست.
من میگویم با وصف اینکه ما در تحت تأثیر علل و اسباب در این جهان زیست میکنیم و نتیجۀ هرکاری گذشته از کوشش بستگی به علل و اسباب موجد و مولد آن کار دارد، چگونه خداوند با کسانی که پیروی از اوامر و آئینش مینمایند همراهی و یاوری میکند و با کدام وسیله به بندگانی که او را خشنود میگردانند کمک و یاوری مینماید و از چه راه آرزو و خواستشان را اجابت نموده و مقاصدشان را از لحاظ اینکه نزدیکتر به او هستند انجام میدهد. در صورتیکه دستگاه طبیعت سیرطبیعی خودش را مینماید و تنها علل و جهات موجد معلول هستند و این قاعده استثنا نسبت بموجودات ندارد...» [۱۱]
از خلاصۀ پاسخ کسروی بهخوبی پیداست که او در این زمان به مرحلۀ عالی از شناخت علوم انسانی و اجتماعی رسیده بود. وی پس از یک مقدمۀ طولانی مینویسد: «... این بسیار راستست که در اینجهان هیچ چیزی بیانگیزه نتواند بود، هیچ کاری بیرون از آئین سپهر رخ نتواند داد. اینکه ما میگوئیم (خدا باماست) خواستمان آن است که خدا اینکار ما را خواسته و زمینۀ پیشرفت آنرا (با انگیزه و افزار) بروی ما گشاده...»
آنگاه اوپیشرفت انسان را ازدوطریق زیر ممکن میداند: «...یکی از راه افزارسازی، و افزودن بشکوه زند گانی، و جلو رفتن در دانشها و آگاهیها (که میباید آنرا راه دانشها بنامیم). دیگری از راه شناختن معنی راست زندگانی و آدمیگری و زیستن بآئین خرد، و بهره یافتن از آسایش و خرسندی (که میباید آنرا راه دین بخوانیم) »[۱۲]
در مورد اول (راه دانشها)، وی بطور فاضلانهای از طریق ارائۀ تئوریهای مربوط به علم مردم شناسی، تئوری پیدایش جهان و فرهنگ و تمدن، مسیر پیشرفت بشر را از پیدایش تا امروز ترسیم میکند. و کلیۀ تئوریهای مربوط به پیدایش سپهر و حیوان و انسان را دربست میپذیرد.
همچنین ارتباط «آپین خدا» با تئوری داروین را نیز«تقریبآ» میپذیرد. پس ازتکرار وتأیید آن تئوری، مینویسد: «... اینها چیزهائیست که دانشمندان میگویند، و ما چون ایرادی نمیداریم میپذیریم.»[۱۳]
کسروی در این دوره، حتی تئوری پیدایش سپهر را نیز پذیرفته بود. در این باره مینویسد: «بگفتۀ دانشمندان خورشید و زمین و کرههای دیگری در آغاز خود یک تودۀ بخاری میبوده که در فضا میایستاده ولی ناگهان تکانی در آن پیدا شده و بگرد خود چرخیدن گرفته. پس از زمان بسیاری تکهای ازآن جدا شده و این نیز کرهای گردیده که هم بگرد خود و هم بگرد خورشید چرخیدن آغازیده. این کره زمان درازی تهی میبوده تا هنگامی رسیده که رستنی درآن پدید آمده. سپس نیز زمان درازی گذشته تا زندگی در آن پیدا شده و جانوران زیستن آغاز کردهاند. سپس نیز صدههای بسیاری گذشته تا آدمی رخ نموده و بزندگی پرداخته. این داستانیست که دانشمندان از آفرش میگویند... در این گونه چیزهائیست که ما میگوئیم دست آفریدگار در جهان نمایان است»[۱۴]
در این تاریخ نه تنها کسروی از باورها و افکار ملائی، خود را کاملآ جدا کرده بود، بلکه با عقاید روشنفکری و مدرن آشنائی کامل داشت.
یکی دیگر از موارد پیشرفت تحولات فکری کسروی در این تاریخ، در مورد زن و حقوق اجتماعی و انسانی اوبود. او در اواخر زندگانی نا فرجامش، آزادیهای زن و برابریهای اجتماعی او را با مردان پذیرفته بود. لیکن به لحاظ اعتقادات «اخلاق گرائی»اش، هم در مورد آزادی زن و هم برابریهای حقوق اجتماعی او با مرد، شرایطی قائل بود. این شرایط تا حدودی با معیارهای اجتماعی امروز متفاوت بود. وی این عقایدش را در کتابی بنام «خواهران و دختران ما» به وضوح بیان داشته است.
خواهران و دختران ما[۱۵]
کتابی است که کسروی درسال ۱۳۲۳ به قلم کشیده است. این کتاب در ۶۶ صفحه نوشته شده و از پنج گفتار تشکیل یافته است.
عنوان گفتار یکم این کتاب «دربارۀ روگرفتن» نام دارد. این گفتار تاریخچۀ مختصری است از تعصب جامعه نسبت به حجاب زن در چهل سال گذشته.
کسروی در این گفتار به یک واقعهای در اوایل مشروطیت اشاره میکند که تعصب مردم آن دوره را نسبت به زن نشان میدهد:
«در سال یکم یا دوم مشروطه در تبریز میرزا سید حسین خان عدالت که از پیشگامان آزادی بشمار میرفت، روزنامۀ کوچکی با زبان ترکی بنام «صحبت» مینوشت. در یکی از شمارههای آن گفتاری زیر عنوان «کج قابرقا» (دنده کج) نوشته بشوخیهایی پرداخته بود که خدا زن را (حوا را) از دندۀ کج آدم آفریده، و در میان سخن فهمانده بود که ما نیز باید بزنهای خود ارج گزاریم و آنها را در زندگی همراه گردانیده بانجمنها و نشستها بیاوریم. از همین چند جمله آشوبی برپا گردید. مردم بازار را بستند و بهایهوی برخاستند. انجمن ایالتی ناچار شد سید حسین خان را از تبریز بیرون گرداند. این بود اندازۀ رمیدگی مردم از شنیدن نام آزادی و روبازی زنان.»[۱۶]
آنگاه وی تاریخ پیدایش تحول فکری مردم نسبت به آزادیهای زن را همراه با پیدایش مشروطیت میگوید: «سالها گفتگو میرفت و کمکم گوشها پرمیشد و رمیدگی مردم کمتر میگردید. در آنمیان دبستانهای دخترانه برپا گردید و بسیاری از دختران درس خواندند و اینان خودشان هواخواه روبازی گردیدند. در روزنامهها سخنان آشکاری نوشته شد و رمیدگی بیکبار از میان رفت. بلکه باید گفت جنبشی بهمین نام، بویژه در تهران پدید آمد.»[۱۷]
سپس به دوران رضا شاه پرداخته واورا عامل اصلی کشف حجاب دانسته وآزادی زنان را درایران مرهون خدمات وی شمرده است:
«هرچه هست این یک کار بزرگ تاریخی بود که زنهای ایران پس از هزارها سال چادر و روبند را بکنار گزاردند و با روهای باز بکوچهها و خیابانها درآمدمد...»[۱۸]
در این گفتار، کسروی حجاب زن را شیوۀ ایرانیان باستان میداند و با ارائۀ مدارکی از قران و نقل وقایعی از زمان پیغمبر اسلام، نشان میدهد که در اسلام اجبار در حجاب وجود ندارد.
وی سپس نظرات خود را درمخالفت با حجاب بیان داشته و مینویسد: «تنها روگرفتن یا پوشانیدن رو در خورارج چندانی نیست، گفتگو نیز برسر آن نمیباشد. گفتگو برسر آنست که بدستاویز همان روگرفتن و خود را پوشانیدن، زنان از توده بیرون افتاده بودند، بدستاویز همان روگرفتن بانجمنها نمیآمدند، از پیشامدهای کشور و توده بیکبار ناآگاه میماندند، از دانستنیها پاک بی بهره میبودند. در این کشور میزیستند و کمترین دلبستگی بآن نمیداشتند و نمیتوانستند داشت. آنچه در ایران میبود اینها میبود. کوشش ما نیز در برداشتن اینها بوده است و میباشد. اگر تنها روگرفتن بودی جای چندان اندوه نبودی.
زنهای روگیر ایران (که هنوز نمونههای آنها فراوانست) در خانه مینشستند و پس ازکارهای بچه داری یا بپای منبر آن ملا و این ملا میرفتند و مغزهای خود را با گفتههای پوچ آنان میآکندند، و یا در روضهخوانیها نشسته بسرگذشت سکینه و ربابه دل میسوزانیدند و سینه میکوفتند، و یا بخانۀ فلان جادوگر و دعانویس رفته گرههای زندگانی را با دست آنان میگشادند، پیره زنان نیز پزشک میبودند و بهر دردی شناخته ناشناخته داروئی یاد میکردند. این میبود حال زنان. مردان نیز آنان را «کوتاهخرد» (ناقص العقل) شناخته بسیار بیارج میشماردند. گفتگوی ما از اینهاست نه تنها از رو گرفتن و نگرفتن.»[۱۹]
مطالبی که گذشت، کیفیت تحول افکار کسروی را روشن میسازد. اگر عقیدۀ وی راجع به زن را که در«مقدمهای بر عفافنامه» (بخش ۳ص۶) بیان داشته بود، با کتاب فوق «خواهران و دختران ما» که تفسیرش گذشت، به سنجیم، به سادگی معلوم میشود که او چگونه با تعصبات بازمانده از دوران تربیت کودکی خویش در جدال بود و چگونه همراه با پیشرفت زمان متحول میشد. درگذشته نیز به این مطلب اشاره کردیم که کسروی باورهایش را با خرد خویش میسنجید. هر آنگاه که منطق وی آنها را میپذیرفت، در درستی آن باور راسخ بود و از آنها با حرارت دفاع میکرد، لیکن اگر عقیدۀ محکم تری در سر راهش قرار میگرفت، بدون تعصب وبا شهامت آن را میپذیرفت و از عقیدۀ قبلی خویش عدول میکرد. از اینکه او برای زنان و مردان کارهای متفاوتی قائل بود بیشتر از این بابت است که وی انسانی «اخلاقگرا» بود و شرکت زنان را در اموری که موجب روابط نزدیک با مردان گردد، نمیپسندید و آن را باعث فساد اخلاق جامعه میپنداشت. بدون شک اگر دشنۀ کین و تعصب آدمکشان، فریاد اعتراضش را خاموش نکرده بود، کسروی در سالهای بعد، این تعصب را نیز از خود دور میساخت. مگر نه اینست که خویشتن را از مکتبخانۀ بخشعلی حکم آباد به بالاترین مدارج علمی و اجتماعی رسانیده بود.
در خاتمه لازم میدانیم که مطلبی نیز دربارۀ مطالعات وی دربارۀ نقد و اصلاحات دینی ارائه دهیم. زیرا معتقدیم که مهمترین هدف اصلاحات کسروی زدودن زشتیها و بدآموزیهای ناشی از ادیان و مذاهب بود و همین امر نیز موجب صدور حکم ارتداد وی بوسیلۀ ملایان گردید و قتلش را نیز به دنبال داشت.
بخشهای پیشین:
گشتی در زندگانی کسروی (۳)
گشتی در زندگانی کسروی (۲)
گشتی در زندگانی کسروی (۱)
———————————
[۱] - چاپ چهارم، انتشارات شرکت سهامی چاپاک، ۱۳۳۶، تهران.
[۲] - ص۲.
[۳] - ص۶.
[۴] - ص۴.
[۵] - صصص۹-۸.
[۶] - ص۱۰.
[۷] - ص۱۶.
[۸] - ص۲۷.
[۹] - ص۴۰.
[۱۰] - صص۴۱-۴۰.
[۱۱] - احمد کسروی، چند جزوه، خدا با ماست، صص۵-۲.
[۱۲] - ص۱۶.
[۱۳] - صص۲۷-۲۶> با اینهمه کسروی تا آخر زندگی نتوانست تئوری داروین را دربست به پذیرد. او هرگر بوزینه را لایق و همشأن انسان ندانست.
[۱۴] - صص۲۸-۲۷.
[۱۵] - تهران، نشر کتاب، چاپ چهارم، ۱۳۵۳.
[۱۶] - ص۳.
[۱۷] - همان.
[۱۸] - ص۴.
[۱۹] - ص۱۴.