درآمد
سوچی دختر ژنرال آنگ سان است. ژنرال جوانی که بنیانگذار ارتش نوین برمه (میانمار) و از مذاکره کنندگان استقلال این کشور از انگلستان در ۱۹۴۷ بود. وی یکی از قهرمانان استقلال برمه شناخته میشود. سو نام مادربزرگ پدریاش و چی نام مادرش است. ترکیب این اسمها نام آنگ سان سوچی را تشکیل میدهد.
داستان فیلم “بانو” از این قرار است که آنها در خانهای بزرگ و زیبا در جلگهای سبز بر کرانه رودخانه بورما زندگی میکنند. پدرش در جریان کودتا و ۶ ماه پیش از اعلام استقلال کشته میشود در حالی که او هنوز کودکی خردسال است. کاراکتر کودتاچیها بد منظر، خشن و لمپنیستی است. پدر سوچی همراه با مسئولان دیگر در اتاق بزرگ کنفرانس گردآمده بودند که توسط تعدادی از محافظان کاخ به طرز وحشیانهای به گلوله بسته شدند.
مادر سوچی در دولت جدید برمه به عنوان یک چهره سیاسی حضور داشت و به عنوان سفیر به هند و نپال اعزام شد. همین امر فرصتی را فراهم کرد که آنگ سان در ۱۹۶۴ به تحصیل علوم سیاسی در دهلی بپردازد سپس در ۱۹۶۹ دوره کارشناسی خود را در رشتههای فلسفه، علوم سیاسی و اقتصاد در کالجی در آکسفورد به پایان رساند. او ۳ سال هم در نیویورک زندگی کرد و در سازمان ملل به کار پرداخت. برای تأمین مخارج خود دستیار مایکل اریس محقق فرهنگ تبت شد که در ۱۹۷۲ با یکدیگر ازدواج کردند. او در ۱۹۸۵ دکترای خود را از دانشکده مطالعات مشرقزمین و آفریقا دانشگاه لندن دریافت کرد.
او زندگی آرامی دارد. در آکسفورد تحصیل کرده و شوهرش دکتر مایکل آریس استاد آکسفورد است و دو پسر نوجوان دارند. زندگی گرم و عاشقانهای دارند. اما در کشور او دیکتاتورهای نظامی، ناراضیان را قلع و قمع میکنند. او و همسرش در لندن نشسته و از تلویزیون، اخبار و تصاویر سرکوب اعتراضات دانش آموزی در برمه را تماشا میکنند. اعتراضات بخاطر این است که دانشگاهها بخاطر مسائل مالی نمیتوانند دانشجو بگیرند. در همین حال تلفن زنگ میزند. او میشنود که حال مادرش وخیم است. چمدان را بسته و عازم برمه میشود و برای مدت یک تا دوهفته با همسر و فرزندان خداحافظی میکند. آریس نگران است اما فکر میکنند مردم برمه روی او حساب میکنند. سوچی از لحظهای که وارد کشور میشود تحت نظر ماموران امنیتی مخفی است. عموی او به پیشواز آمده و او را به بیمارستان نزد مادر میبرد. بیمارستان کثیفی که سوچی موقع خوابیدن، رژه سوسکها را میبیند. برخی مجروحان درگیریها را به بیمارستانی آورده بودند که مادرش بستری است و از نزدیک حال و روز آنها را مشاهده میکند.
پلیس برای بازداشت دانش آموزان مجروح شده به بیمارستان وارد میشود و افرادی هم در آنجا کشته میشوند. سو مشاهده کرد که دانش آموزان در تظاهرات، عکسهای پدرش را در دست گرفتهاند و پلیس با خشونت تمام به سرکوب شان میپردازد. در آنسوی دنیا همسر و فرزندان سوچی از طریق گزارشهای تلویزیونی صحنههای تظاهرات و خشونتها را در رنگون میبینند.
به دلیل فقدان امکانات در کشور عقب مانده برمه، سو برای تماس تلفنی با خانواده اش هر از گاهی باید به سفارت بریتانیا برود. مکالمات، مکرراً قطع میشود تا نشان دهد نیروهای امنیتی، استراق سمع میکنند یا در مکالمات اخلال ایجاد مینمایند. سوچی از بیمارستان به خانه زیبا یا قصر پدری بازگشت که سالها از آن دور بود. فکر نمیکرد سفر دو هفتهای او سالیان درازی به طول انجامد و همسر و فرزندانش برای دیدن او به رنگون رفتند.
سوچی، روزی برای عیادت مادرش به کشور باز میگردد و ناخواسته در جریان موجی میافتد که در غیاب او در کشورش به راه افتاده است. عدهای از هواداران پدرش به او به عنوان دختر ژنرال پیشنهاد میکنند رهبری مخالفان را به دست گیرد: “شما میتوانید برمه را به سوی دموکراسی هدایت کنید، پدر شما برای استقلال کشور مبارزه کرد”. سوچی گفت اما تجربهای در این زمینه ندارد. آنها هم از وی خواستند در این زمینه فکر کند. سو، انگیزههای درونی قوی داشت که در وجودش بیدار شد اما نه انگیزههای انتقامجویانه و انتقام پدر که شاید دوست داشت قاتلان پدرش مجازات شوند اما این امر عامل تعیین کننده نشد بلکه همراهیاش با مردم انگیزه قوی تری بود.
نه وین، حاکم نظامی که در ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۸ طی یک کودتای نظامی به قدرت رسیده بود نزد زن رمالی رفته و در ازای پرداخت پولی از آن زن پیشگویی میگرفت و سرنوشت کشور را با رمالی و نیروی جادو تعیین میکرد. حاکمی که در برابر نخبگان و عقلای قوم میایستاد و آنان را سرکوب میکرد برای ورود به اتاق رمال در خانهای در یک محله فقیر، کفش خود را در میآورد. زن رمال پیشگویی میکند که روح خطرناکی علیه او به کار افتاده و زنی هم او را کمک میکند. کنایه از اینکه بحرانی در پیش است اما رمال تصریح میکند که مردم، سرانجام حاکم نظامی را انتخاب خواهند کرد.
وسوسه انتخابات به جان حاکم دیکتاتور افتاد تا برای فرار از آن روح خطرناک، از طریق کسب مشروعیت انتخاباتی با مشکلات داخلی و بین المللی مقابله کند. حاکم اعلام کرد میخواهد استعفا دهد و یک رفراندم برگزار کند. جشن دولتی برای این ابتکار شجاعانه و دموکراتیک حاکم دیکتاتور برگزار شد. پس از آن خانه سوچی شلوغ بود. فعالان سیاسی و نماینده سفارت انگلیس در جنب و جوش و در اتاقی دیگر هم، مادر سو بستری است. ژنرال حاکم در جلسه کابینه نظامی در پاسخ به پیشنهاد بازداشت مخالفان میگوید: زندانها پر است و جا نداریم.
سو با اغتنام فرصت و با تشویق هواداران وارد انتخابات شد. جمعیت به او رو کرد. شور و امید زایدالوصفی خلق شد. این شور و امید، جامعه را بیشتر به حرکت در آورد. سوچی که تجربه سخنرانی در جمع نداشت برای اولین سخنرانی انتخاباتیاش دلهره داشت. جمعیت عظیمی با در دست داشتن پلاکاردها و تصاویر پدرش و با رنگهای شاد و پیشانی بند قرمز گرد آمده بودند. نیروهای امنیتی هم بیکار نبودند و در میان جمعیت فیلم میگرفتند. خبرگزاریها، تصاویری از اجتماع مردم گردخانه دختر ژنرال را مخابره میکردند. قصر متروک پدر اینک به پایگاه انقلاب تبدیل شده بود.
در برابر پول و قدرت دیکتاتوری، بیانیههای انتخاباتی سوچی هم در سفارت بریتانیا تکثیر میشد و جعبههای حاوی بیانیهها به وسیله آریس همسر سوچی و نماینده سفارت بریتانیا به ماشین منتقل و هواداران هم آنها را توزیع میکردند.
پسران سوچی در آغاز سال تحصیلی به انگلستان برگشتند و چندی بعد آریس هم که تبعه انگلیس بود ویزایش لغو و از کشور اخراج شد. سو به تنهایی در میدان ماند. او گفت:”باید اقلیتها را متحد کنیم، دموکراسی فقط وقتی جواب میدهد که همه با هم باشند”. بر همین اساس، سفرهای خود را به ایالات مختلف و دیدار با اقوام و طوائف شروع کرده و با استقبال گرم انها مواجه میشود. در بین راهها هم از کتاب خواندن غفلت نمیکند.
در اوج پیشروی جنبش، دو حادثه تلخ خصوصی و عمومی رخ داد. ۱- مرگ مادر بیمار ۲- حصر خانگی.
تشیع با شکوهی که برای همسر ژنرال- مادر سوچی - برگزار شد و بازتاب جهانی یافت عزم حکومت دیکتاتوری را برای مقابله با سیلی که راه افتاده بود جزم کرد. تعدادی از ژنرالهای حکومت دیکتاتوری با خدم و حشم به دیدار سوچی آمده و ضمن ستایش از او به عنوان یک وظیفه شناس و بیان اینکه پدرتان به شما افتخار میکند از سوچی میخواهند کشور را ترک کند و آنها هم وسایل انتقال ایشان را به فرودگاه فراهم میکنند. سو پاسخ میدهد یک وظیفه انتخاباتی باقی مانده است که انجام دهد سپس به خانوادهاش در انگلستان ملحق میشود.
پس از آن دستور برهم زدن میتینگهای انتخاباتی و بازداشت هواداران سوچی و کندن پلاکاردها صادر شد. تهدید و خشونت و ارعاب توسط نظامیان مانع رشد جنبش نشد. خبر اعدامهای دستهجمعی سیاسی و بیگاری زندانیان سیاسی باعث شد سوچی نامهای به سازمانهای حقوق بشری در جهان بنویسد. در بحبوحه همه این حوادث او از نوشتن نامه برای همسر و فرزندانش هم غافل نبود و از بیرحمیها مینوشت و میگفت نمیتواند به انگلستان برود و مردم را تنها بگذارد.
یک صحنه نمادین که ماندگار شد جایی بود که نظامیان در برابر مردم در یک میتینگ انتخاباتی صف کشیدند. ماندن سوچی در میدان مانع شد جمعیت هم صحنه را ترک کند اما وحشت چیره شده بود. نظامیان به صف شده و سلاحها را به سمت مردم نشانه گیری کردند. سوچی با گامهای آهسته و با طمأنینه به سوی آنان رفت. یک طرف نظامیان آماده شلیک بودند و یک طرف سوچی با دست خالی و مصمم. با وجود تهدید و فرمان آتش و در میان دلهره همگان(از نظامیان تا مردم) سوچی فاصله خود تا نظامیان را پیمود و از میان لولههای تفنگ عبور کرد. لحظه عبور از میان سلاحهای آماده شلیک به یک کادر عکس تاریخی تبدیل شد زیرا لحظهای بود که سرنوشت جنبش را و برمه را تعیین میکرد.
کشتن سوچی میتوانست به انفجاری سراسری تبدیل شود و نکشتن او شکست سلاح در برابر ارادهای مصمم بود. شکستن ترس بود و هیبت نظامیان. جامعه احساس غرور کرد. اگر سوچی شکسته بود همانجا همه چیز تمام میشد. پس از آن، ناگزیر از حصر خانگی سوچی شدند حصری که با قطع شدن و برقرار شدن چندباره، مجموعا ۱۵ سال به طول انجامید اما سرانجام، سوچی پیروز شد. پس از حصر، همسر و فرزندان او را که شهروند انگلیس بودند ممنوعالورود کردند.
وقتی سوچی بازداشت شد ماموران خانه او را بازرسی کردند و بسیاری از وسایل و اوراق را بردند. پسرها که برای سر زدن به مادرشان آمده بودند شاهد صحنه بودند. همزمان، بازداشتهای گسترده هواداران سوچی و نگهداری در شرایط سخت و شکنجه باعث شد سوچی در حصر خانگی دست به اعتصاب غذا بزند. آریس دوباره به برمه آمد. ماموران او را در فرودگاه بازداشت و تفهیم کردند در مدت کوتاه اقامت در برمه حق ارتباط با کسی را ندارد و مانند همسرش در حبس خانگی است.
همسر و فرزندان سوچی هم حریف او برای شکستن اعتصاب غدا نشدند: «به آنها گفتم اعتصاب هستم تا منو ببرن پیش همکارام که زندانی هستن و به اونا ملحق بشم». سرانجام در مذاکرات آریس با نمایندگان حکومت و با احساس خطر حکومت از مرگ سوچی که پیامدهای داخلی و بین المللی خارج از کنترل داشت، حکومت متعهد شد شرایط زندانیان بهبود یابد. ناگهان زندانیان تغییراتی را مشاهده کردند و اوضاع آنها بهبود یافت شاید بدون اینکه دلیل واقعی آن را بدانند.
مایکل آریس دوباره به انگلستان بازگشت. نزد یکی از اعضای کمیته صلح نوبل رفت و گفت امنیت سو مهمترین چیز است و با توجه به شرایط پرخطر برمه میترسد هر آن شانس سوچی تمام شود و اگر: «هرچیزی بتونه پروفایل بین المللی اونو بالا ببره میتونه براش یک محافظت باشه». از آریس، رزومه سوچی را طلبیدند و او به سرعت فراهم کرد. سو در میدان بود و همسرش در پشت جبهه به لابیگری برای تدارک حمایت بینالمللی از او مشغول بود.
بدترین خبر اما زمانی بود که سو از خبر سرطان همسرش مطلع شد. آریس چند سال پیش که به برمه آمده بود از این بیماری خبر داشت. پزشک او گفته بود مبتلایان به سرطان پروستات از ۵ ماه تا ۵ سال وقت دارند و این وقت برای سروسامان دادن به کارها تا قبل از مرگ کافی است. آریس خبر را از خانواده پنهان داشت فقط برادرش که دوقلو و شبیه خودش بود در جریان بیماری بود و از او درخواست کرد پس از مرگ خانوادهاش را حمایت کند. آریس چندی پس از اهدای نوبل به سوچی در اثر بیماری درگذشت و سوچی در حصر خانگی لحظههای دردناکی را گذراند. او برای همیشه حمایت آریس را از دست داده بود اما آریس حمایت دیگری را برایش گذاشت و رفت.
نکات تامل برانگیز داستان سوچی در فیلم بانو
۱- آلترناتیو: شور و امید، جامعه را به حرکت در آورد. اما این یک قاعده پذیرفته شده توسط نیروهای امنیتی در ساختارهای غیر دموکراتیک است که نارضایتیها در یک جامعه به هر اندازهای باشد نمیتواند تهدیدی برای موجودیت یک نظام سیاسی باشد مادامی که آلترناتیو وجود نداشته باشد. اما وجود یک آلترناتیو میتواند کمترین نارضایتیها را به یک فرصت برای مخالفان و تهدید برای سیستم تبدیل کند لذا باید هر نیرویی که شانس آلترناتیو شدن دارد را از بین برد. علیرغم این دیدگاه امنیتی، آلترناتیوها به موقع خود و در زمانی که میوه یک تحول رسیده باشد در جنین جامعه به وجود خواهند آمد و هیچ قدرتی یارای جلوگیری از آن را ندارد. تمام تاریخ سندی است بر تخلف ناپذیری این ادعا. داستان موسی و تلاش فرعون برای حذف نوزادان پسر، داستانی نمادین از همین قاعده است.
۲- ابعاد کاریزما: آلترناتیوها در موقعیت استبدادی کاریزما پیدا میکنند. دلایل اجتماعی فراوانی برای شکلگیری کاریزما وجود دارد و مختصات آن هم بستگی به شرایط خاص فرهنگی هر ملت دارد. در مورد سوچی در کنار دختر ژنرال بودن، زیبایی او در میان تیپ برمهایها، اندام متناسب و ادب و وقار یک عنصر تحصیلکرده و فرنگ رفته، رویهم به ایجاد کاریزمای مناسب با آن محیط کمک میکند.
۳- سیکل انحطاط: مارکس درباره نظام سرمایهداری، تعبیر سیکل انحطاط را برای زمانی به کار میبرد که نظام سرمایهداری به نقطهای میرسد که هر تلاشی برای برون رفت از مخمصه انجام میدهد بیشتر در آن فرو میرود. در واقع هر سیستمی باید به گونهای عمل کند که به این نقطه نرسد و وقتی که رسید راه پس و پیش ندارد. در برمه ژنرال، در تله خود افتاده بود. انتخابات برای نجات حکومت او بود اما به باتلاق او تبدیل شد. با حصر خانگی سوچی هم فقط توانست مدتی خطر را به تاخیر اندازد. موقعیت غیراستراتژیک برمه، موازنه سیاسی غرب با چین و عدم ورود به عصر تکنولوژی ارتباطی جدید در زمان آغاز جنبش سوچی هم از دلایل کندی پیشرفت آنها بود.
۴- آقازادگی: نکته مهمی که در فرازی از فیلم به لحاظ جامعهشناختی درخور توجه است این که درست که مخالفان به محوری برای اتحاد نیاز داشتند و درست که... اما نکته مهم نقش «آقا زادگی» است. سوچی چون فرزند ژنرال آنگ سان از قهرمانان استقلال برمه بود مورد اعتماد قرار گرفت. این موضوع نشان میدهد که شناختهشدگی و اعتماد نقش مهمی در موفقیت دارد. آقازادگی گرچه در فرهنگ ما چنان منفور شده که دشنام به شمار میرود اما میتوان از دو نوع آقازادگی مثبت و آقازادگی منفی سخن گفت. آقا زادگی منفی آن است که شخص از خود فضیلت ویژهای ندارد و به اعتبار و فضیلت خانوادگی خود آویزان است. تا اینجا که کسی در مقام بهره مندی ازآماده خوری نباشد و خود را وارث فضل پدر نداند اشکالی ندارد اما نان خوردن و امتیاز گرفتن و رانت خواری از این محل است که نوعی از آقا زادگی منفی را به وجود میآورد. در ضرب المثل ایرانی میگویند: گیریم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟
آقا زادگی مثبت این است که بازماندگان، همان راهی را که منجر به اعتبار مثبت شده است ادامه دهند و صلاحیت میراثداری را داشته باشند. بدترین نوع آقا زادگی این است که اعتبار آقایی هم خود محصول رانت باشد چه رسد که فرزندان، وارث چنین آقازادگیای شوند.
سوچی نمونهای از یک آقازاده مثبت است. نقش او نشان میدهد که خدمات و خلوص انسانهایی که برای مردم تلاشی کرده و فداکاری انجام دادهاند به صورت یک سرمایه اجتماعی باقی میماند. اعتبار شخصیتهای مثبت، یک سرمایه دیریاب و سختیاب اجتماعی است که هر تغییر اجتماعی و جنبشی بدان نیازمند است و این سرمایه، رایگان به دست نمیآید و در میدان است که حاصل میشود.
۵- حضور در میدان و صداقت در عمل: برجستهترین نکتهای که از منظر حقوق بشری در زندگی سوچی میدرخشد و قابلیت الگوسازی از روش او را میدهد انتخاب میدان است. برخی، از مبارزه و حقوق بشر ویزای اقامت در سرزمین امن برای خود میسازند. چن فعال چینی که چند ماه پیش از آمریکا پناهندگی گرفت نمونهای از آنهاست. اما سوچی ۱۷ سال در زندان خانگی ماند و مرگ همسرش را در روزهای تنهایی تحمل کرد و هرچه دیکتاتورهای برمه به او پیشنهاد کردند که هزینه و تسهیلات سفر او را فراهم کنند تا به آغوش خانوادهاش در لندن بازگردد نپذیرفت. او بخاطر اینکه اگر کشور را ترک کند نخواهند گذاشت بازگردد از ترک کشور امتناع کرد و زندان را ترجیح داد. راز محبوبیت او نیز همین بود. او برای ترک کشور بهانهها و توجیهات کافی داشت، خطر زندان(که در آن بسر میبرد) و حتی خطر مرگ، اینکه در داخل کشور نمیتواند برای هموطنانش کاری انجام دهد و در زندان خواهد بود اما در خارج از کشور میتواند علیه حکومت برمه بیانیه و گزارش و مصاحبه انجام دهد و... اما خودش به عیار این توجیهات واقف بود و میدانست در دنیای امروز و با وجود عوامل و عناصر دیگر نیازی به این توجیهات نیست. حقوق بشر را باید از طریق زندگی بارنجهای مردم و درک عینی و عملی زیست آنان و به پیشواز خطرات و مخاطرات رفتن، به پیش برد.
سوچی میدانست وجدان عمومی نمیپذیرد که کسی در بیرن مرزها و در محیط امن زندگی کند و مردم را دعوت به مبارزه و استقامت کند. وجدان عمومی او را باور نخواهد کرد. البته سفر، یک حق بشری است و هر انسانی مختار است روش زندگی و مکان زندگی خویش را انتخاب کند و نمیتوان او را ملامت یا محدود کرد. او به عنوان یک شخص میتواند به هرجا خواست مهاجرت کند بدون اینکه مدعی یا طلبکار باشد اما اگر در کسوت مدافع حقوق مردم و حقوق بشر درآمد موضوع کاملا متفاوت است و علاوه بر حق مسلم مهاجرت و دور شدن از خطر، مسئولیتهای اخلاقی بزرگتری هم متوجه اوست.
۶- رنج اعتدال: سومین نکته در روش سوچی روش حقوق بشری او بود. او علیرغم نامشروع بودن حکومت دیکتاتورهای برمه از چارچوب مدنی و زبان ملایمت خارج نشد و وقتی حکومت نظامیان مجبور شد او را در ۱۳ نوامبر ۲۰۱۰ از بازداشت خانگی آزاد کرده و اجازه شرکت در انتخابات بدهد با وجود اینکه فقط اجازه رقابت برای ۴۷ کرسی را به او دادند موضع قهر نگرفت و با وجود محبوبیت ملیاش دچار توهم عظمت و قدرت نشد. بسیاری از افراد بدون اینکه در انتخاباتی وزنکشی شده باشند خود را چهره ملی میدانند اما سوچی در انتخاباتی که خود حکومت دیکتاتوری برگزار کرده بود ممنوع شد ولی حزب او(لیگ ملی برای دموکراسی) رای آورد. با اینحال او پس از پیروزی با رئیس جمهور نظامی دیدار کرد و نگفت چون این حکومت ۱۷ سال زندانبان او بوده و پدرش را کشته و مردم را به قتل رسانده و زندانی کرده و.... نامشروع است لذا با رئیس حکومت دیکتاتوری دیدار نمیکند.
او از هر فرصتی برای پیشبرد اهداف دموکراسیخواهانه استفاده کرد در عین حال که اعلام کرد قانون اساسی را قبول ندارد اما به آن سوگند خورد و در عمل بدان التزام نشان داد و حتی با نظامیان، برای گذار از دوره دیکتاتوری و تغییرات تدریجی همراه شد تا این تغییر را دوام و ضمانت بخشد. این روشها البته اعتماد نظامیان را هم بر میانگیزد و دچار وحشت انتقام که موجب تشدید سرکوبگری و خشونت است نمیکند.
*
این مقاله با تغییراتی جزیی در مجله ماهانه مهرنامه منتشر شده است.
مهرنامه شماره ۲۵ - مهر ۱۳۹۱