مقدمه
در بیست و دوم ژوییه سال ۲۰۱۱، ساعت پانزده و بیست و پنج دقیقه، بمبی به وزن تقریبا یک تن در نزدیکی یک ساختمان دولتی در اسلو پایتخت نروژ منفجر شد و ۸ کشته و دهها زخمی به جا گذاشت. عامل این انفجار فردی نروژی بنام “آندرس بیرینگ برویک” بود که نروژ را در وحشت فرو برد.
کمتر از دو ساعت بعد، برویک دومین مرحله از عملیات کشتارش را عملی کرد. او خود را به جزیره اوتویا رساند که در چهل کیلومتری اسلو واقع شده است، جایی که صدها تن از جوانان حزب کارگر در اردوی تابستانی شرکت کرده بودند. برویک ملبس به یونیفورم پلیس و مسلح به انواع سلاحهای اتوماتیک به روی این جوانان آتش گشود و در پی آن ۶۹ نفر را جانشان را از دست دادند. جوانترین آنها ۱۴ سال داشت.
برویک دارای گرایشات غلیظ نژادپرستانه بوده و به افکار راست افراطی اروپا گرایش داشت. این حادثه غمانگیز موجی از پژوهش را در محافل علمی اروپا دامن زد که به بررسی ریشهها، علل و تهدیدات رشد راست افراطی در اروپا بیردازند. مقاله حاضر ترجمه یکی از این پژوهشهاست که در فصلنامه “هرودوت” چاپ فرانسه منتشر شد.
راست افراطی در اروپا
رشد آراء انتخاباتی جبهه ملی[۲] فرانسه[۳]، که از آغاز دهه ۸۰ میلادی رو به افزایش تدریجی گذاشت، این کشور را به یک استثناء در بین ممالک اروپائی تبدیل کرد. ولی بنظر میرسد که فرانسه دیگر یک استثناء نیست و دلیل آن نه تنها کسب اراء انتخاباتی مشابه و حتی بیشتر توسط احزاب راست افراطی در سایر ممالک اروپائی است بلکه تغییراتی است که در نظام انتخاباتی برخی کشورها بوجود آمده که این قبیل احزاب را قادر میسازد که ضمن ائتلاف با احزاب دارای گرایشات مشابه، توانائی کسب اکثریت راست گرا را در پارلمانها و دولتها حائز شود.
لازم به یادآوری است که اطریش اولین کشور اروپائی بود که یک ائتلاف حکومتی با شرکت یک حزب دست راستی بنام “ازادی اطریش” در آن شکل گرفت. این واقعه تنش بزرگی را در ممالک اروپائی بوجود آورد که از پس ار جنگ جهانی دوم بیسابقه بود چرا که یاد آور گرایش عمومی مردم این کشور برای الحاق به المان در زمان هیتلر بود. از آن زمان به بعد حضور وزرای راست افراطی در دولتهای اروپائی منجر به واکنش تند نمیشود بدلیل اینکه تاریخ دیگر کشورها مشابه تاریخ اطریش نیست و همچنین بخاطر اینکه اعلام خطر به مردم اطریش نسبت به رشد این حزب و تفکرات راستگرایانه در دولت دست راستی مانعی بر سر رشد محبوبیت این حرب علیرغم فوت رهبر آن در سال ۲۰۰۸ نگردید.
بیاد داریم که در سال ۲۰۱۱ تعدادی از رهبران اروپائی و همچنین وزیر امور خارجه آمریکا نگران سیاستهای خودکامه دولت ملی گرای مجارستان بودند که توسط حرب “فیدز”[۴] و رهبرش “ویکتور اوربان” اعمال میشد، بدون اینکه ابزاری برای تحت فشار قرار دادن آن، جز انتشار یک نامه اخطار آمیز در اختیار داشته باشند. تحت حمایت اکثریت مردم مجارستان، ویکتور اوربان قوانینی را که مغایر قوانین اتحادیه اروپا بود به تصویب رساند و بدین ترتیب اتحادیه اروپا را به چالش کشید. این قوانین شامل موارد زیر بودند:
- قوانینی برای محدود کردن رسانههای همگانی
- قوانینی در مورد فرقههای مذهبی
- قوانین انتخاباتی که به مجار تبارهای کشورهای همسایه حق رآی در انتخابات مجارستان را میداد.
بسیاری از سیاست شناسان ضمن توجه به پدیده رشد و گسترش راست افراطی در اروپا به مشخصات دیگر گونههای راست گرایانه همچون راست افراطی، راست عوام گرا و راست رادیکال هم توجه دارند.
در این مقاله بطور خاص به کنکاش حول جبهه ملی فرانسه به رهبری خانم مارین لوپن[۵] پرداخته میشود که مواضع سنتی آن همچون یهودستیزی، ضدیت با سکولاریسم، دفاع از مسیحیت غربی، مخالفت با سقط جنین و مخالفت با همجنسگرائی جزئی از اصول اعتقادی اعضاء و هواداران آن بوده است اگرچه رهبری این حزب از مطرح کردن این مواضع در مجامع عمومی خودداری میکند. در عین حال رهبران دیگر احزاب راست عوام گرا همچون احزاب اسکاندیناوی نمیخواهند با برچسب راست افراطی سنتی شناخته شوند و لذا در ملاء عام مواضع نژادپرستانه هوادرانشان را محکوم میکنند. این امر نشان میدهد که افکار اقلیت ستیزانه و نژادپرستانه محو نشدهاند بلکه در اذهان عمومی کمتر مطرح میشوند.
نظر به اینکه احزاب راست افراطی از واژه “ملی” سوء استفاده کرده و خود را ملیگرا معرفی میکنند، لازم است که تعاریف متفاوت از این واژه نیز بیان شود. این واژه در شرایط مبارزه برای کسب استقلال حامل ارزش والائی است، در حالیکه در کشورهای مستقل، که سخنی از کسب استقلال نیست، مفهوم ملیگرایی کمتر معنا پیدا میکند. در فرانسه کسانی که خود را مدافع “واقعی” ملت خطاب میکنند بطور اشکاری با نمایندگان اکثریت مردم مخالفت میکنند و آنها را متهم مینمایند که ارزشهای ملی را “فروخته” و باعث سست شدن هویت ملی گردیده و ملت را به خارجیها واگذار کردهاند.
نه پایان ملت و نه پایان سرزمین
وقتی به جغرافیای انتخاباتی فرانسه در سال ۱۹۸۶ دقت میکنیم متوجه میشویم که جبهه ملی فرانسه در مناطقی که بطور سنتی به احزاب چپ فرانسه رأی میدادند، بیشترین اراء را بدست آورده است. این مناطق اساسا شامل مناطق مرکزی و شمال فرانسه و همچنین در حاشیه شهرها هستند که به “حومه سرخ” شهرت داشتند، جائی که بیشترین تمرکز جمعیت مهاجر شمال افریقا در آن سکونت دارد، خواه این جمعیت دارای تابعیت فرانسوی بوده یا نبوده باشند.
وقتی که نقشههای جغرافیای انتخاباتی سال ۱۹۸۸ را بدقت بررسی کنیم متوجه میشویم که ارتباط نزدیکی بین ساخت جمعیت مهاجر در مناطقی که بیشترین رأی را به جبهه ملی دادهاند دیده میشود. نکته قابل توجه این است که حضور این جمعیت مهاجر، که از اوائل دهه ۱۹۶۰ در این مناطق مستقر شدند، تا سالیان سال باعث عکسالعمل تنشزا بین ساکنین این مناطق نمیشد. شاید هم یک دلیل مهم آن این بود که شرایط اقتصادی در دهه ۱۹۶۰ بطور چشمگیری با شرایط اقتصادی دهه ۱۹۸۰ میلادی متفاوت بود.
بحران در صنایع نساجی و رشد بیکاری بسیار بالا قبل از هر جا خود را در این مناطق نشان داد. این وضعبت در حومه شهرهای بزرگی چون پاریس، لیون، گرونوبل، مارسی و نیس بخوبی مشاهده میشد. به نظر دکتر ایو لاکوست، یکی از دلیل گرایش عمومی به جبهه ملی فرانسه در مناطق فوقالذکر این بود که مارین لوپن تنها کسی بود که از “ملت فرانسه” سخن میگفت و آنرا به یک موضوع مهم و بنیادین تبدیل کرد در حالیکه چپ سنتی، که همیشه با ملیگرایی مشکل داشت، روی “جمهوریت” تأکید میکرد. میدانیم که این دو واژه مساوی نیستند.
در برداشت ما از ژئوپولیتیک واژه “ملت” یک مفهوم بنیادین است که باید در تجزیه و تحلیلها مد نظر قرار گیرد، خواه این تعریف فراگیر بوسیله روشنفکران و نخبگان ارائه شده باشد (که توسط اکثریت مردم فرانسه مورد قبول قرار گرفته که ملت متشکل از شهروندان یک سرزمین است) و خواه تعریفی بسته و منحصر به فرد رایج در برخی ممالک اروپائی باشد که ملت را یک قوم تعریف میکنند که ریشه خونی مشترکشان باعث اتحاد آنها شده است. بنا به نظر ایو لاکوست، یک نقطه مشترک در هر دو تعریف از “ملت” وجود دارد و آن تعلق به یک سرزمین خاص است، چرا که یک ملت بدون یک سرزمین مشترک معنا ندارد.
جالب این است که در مناطقی از فرانسه که دارای تمرکز بسیار بالائی از مهاجرین سیاه و عرب هستند، کماکان از طرف جمعیت سفید پوست بعنوان مناطق خارجی نشین قلمداد میشوند حتی اگر این مهاجرین به تابعیت فرانسه در آمده و یا فرزندانشان در فرانسه به دنیا آمده باشند.
فرانسه کشوری است که دارای سنت مهاجرت پذیری بسیار دیرینهای است با این حال نباید فراموش کرد که مهاجرین ایتالیائی، لهستانی و بلژیکی که در دهه ۱۹۳۰ میلادی به این کشور وارد شدند با عکس العملهای مشابهای روبرو شدند که یک دلیل آن شرایط سخت اقتصادی آن دوران بود. آنها نیز متهم بودند که قابلیت جذب شدن به جامعه فرانسه را ندارند.
یک بخش از این مهاجرین و پیش کسوتان آنها که به نوعی فرانسوی شدهاند و یا هنوز در هراس از فرانسوی شدن بسر میبرند گاها به جبهه ملی رأی میدهند و اینکار را بنام دفاع از “ملتی” انجام میدهند که شهروندی آنرا به میل خود انتخاب کردهاند. شاید یک دلیل آن این باشد که ترک تابعیت ملیت اصلی شان و تحمل مشقات زیاد در طول سالیان متمادی و کسب یک ملیت جدید در نگاه آنها نیازمند فدارکاری و تحمل مشقات زیادی بوده است.
با توجه به غلبه طولانی تفکرات چپ گرایانه در این نواحی، این احزاب بطور منطقی مسئول مشکلات دائمی اقتصادی و اجتماعی آن مناطق محسوب میشوند. این قابل فهم است که جبهه ملی فرانسه فعالیت خود را در مناطق معدنی فرانسه، که بیشترین صدمات اقتصادی اخیر را تحمل کردهاند، متمرکز کرده است. اضافه بر آن، فساد مالی مقامات محلی و در هم ریختگی اقتصادی برخی شهرها موقعیت مناسبی برای اشغال کرسیهای شورای شهر و شهرداریهای برخی شهرستانها در اختیار این جبهه ملی فرانسه قرار داده است جائی که رأی دهندگان از عملکرد مقامات پیشین خشمگین بودند.
موقعیت اروپا با نقاط اشتراک
در شرایط جهان گرائی اقتصادی، که عدهای انرا مسئول مستقیم جابجا شدن صنایع و افزایش آمار بیکاران میدانند، بیگانگان واسطه و عامل این نابسامانی شناخته میشوند. جبهه ملی فرانسه با این منطق ساده سازانه مهاجرت را عامل اصلی و منبع تمامی نابسامانیهای فرانسه قلمداد میکند. آنها بیکاری، قانون شکنی، عدم امنیت، کسر بودجه ناشی از خدمات ارائه شده به مهاجرین و خانوادههای آنها را مستقیما به حضور بیگانگان در این کشور نسبت میدهند، در حالیکه بر طبق گزارش مجالس ملی فرانسه در ماه می۲۰۱۱، حساب ذخیره سازمان خدمات اجتماعی حتی بدون حضور مهاجرین نیز با کسری بودجه بوده و خواهد بود.
با اینکه مسئله مهاجرت بعنوان موضوع محوری تبلیغات جبهه ملی باقی مانده ولی از این پس تهدید اصلی، مهاجرین مسلمان قلمداد خواهند شد. این تبلیغات بدلیل احساس خطر تروریسم اسلامی بعد از حمله به نیویورک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، حمله تروریستی در مادرید در مارس ۲۰۰۴ و حمله تروریستی در لندن در ژوئیه ۲۰۰۵ اعتبار بیشتری یافته است. اگرچه تاکنون حمله مشابهی متوجه خاک فرانسه نشده است ولی فرانسویها خود را گروگان تهدیدهای القاعده مستقر در شمال آفریقا و صحرای افریقا میبینند. سوء استفاده از این احساس خطر هر مسلمانی را (خواه فرانسوی و خواه غیر فرانسوی) در اذهان عوام تبدیل به یک اسلامگرای بالقوه خطرناک جلوه میدهد.
در کشوری همچون فرانسه که مهاجرت یک سنت قدیمی و شناخته شده است، و با توجه به اینکه جذب شدن مهاجران در جامعه مادر با تهدید عملی نشده و نیاز به زمان دارد (که شاید گاه دو نسل طول بکشد) سخانی مبنی بر اینکه مهاجرین مسلمان قابلیت جذب به جامعه فرانسه را ندارند، مخاطبین خاص خود را یافته است. میتوان تصور کرد که در ممالکی که مهاجرت یک پدیده نسبت جدید است، چنین اعلام خطرهائی شنوندگان بیشتری بیابد. این موضوع در کشورهای اسکاندیناوی و حتی کشورهائی که قبلا مهاجر خیز بودند و حالا مهاجر پذیر شدهاند (همچون ایتالیا و اسپانیا)، بخوبی مشاهده میشود.
ایا فاجعه کشتار کور و احمقانه کشتار کودکان و نوجوانان نروژی در تابستان ۲۰۱۱ توسط یک نروزی راست گرا را نمیتوان بی ارتباط با تبلیغات بیگانه ستیزانه و ضد مسلمانان دانست که از طریق شبکههای اینترنت در حال پخش شدن هستند؟ تبلیغاتی که مستمرا خطر تسلط مسلمانان بر غرب مسیحی و تسلط بر نروژیهای مو بور و چشم آبی را تکرار میکند؟ در واقع اینترنت تبدیل به یک مزیت برای طرفداران افکار افراطی شده است که بدون احساس خطر، هر چیزی را نوشته و میگویند. میدانیم که شبکههای اجتماعی اینترنتی چه نقش مهمی در بسیج عمومی در تظاهرات مردمی در تونس و مصر ایفا کردند وبطور همزمان برای کسانی که یک تلفن موبایل با کاربری اینترنتی در اختیار داشته باشند نقش گسترش عقاید عوام فریبانه راست افراطی را هم بازی میکنند.
بدون اینکه به لحاظ تعداد رقم قابل توجهی باشند، با یک سایت اینترنتی که در صدر موتور جستجوگر میتوان با تعداد کثیری از مخاطبان ارتباط برقرار کرد. بنا به نظر فعالین راست افراطی، ملل مسیحی باید در مقابل تهاجم مفروض مهاجرین مسلمان محافظت شوند. بنابر این نظریه، حفاظت از مرزها باید تقویت گردد تا از ورود مهاجرین مسلمان جلوگیری بعمل آید. این نظرگاه بر یک منطق دوگانه اما باطل استوار است: یکم – خطر ورود گسترده و غیر قابل مهار مهاجرین، دوم - منافع مثبت بستن کامل مرزها، بدون مطرح کردن اثار منفی آن بر فعالیت آزاد اقتصادی.
واقعیت این است که از تعداد مهاجرین مخفی، که اغلب بدلیل تهدید جانی اقدام به مهاجرت کرده و از زیر رادار گشتهای ساحلی و یا مرزبانان عبور میکردند، بشدت کاسته شده است. این آن چیزی است که فعالان مدافع حقوق مهاجرین خارجی از آن بعنوان “قلعه” نام میبرند در حالیکه فعالین راست افراطی اسم آنرا غربال گذاشتهاند. از نظر آنها عبور ازادانه کالا و افراد در فضای “شنگن” بعنوان یک اسب تروا دیده میشود که اجازه ورود بدون نظارت مهاجرین را میدهد. از این دیدگاه، اتحادیه اروپا بعنوان یک پدیده مثبت سیاسی و اقتصادی دیده نمیشود که باعث صلح پایدار بین دشمنان سابق شد و منجر به رشد بی سابقه تبادلات تجاری گردید، و مضافا، باعث پایان دادن به رقابت ارزی بین کشورها شد، بلکه بعنوان مؤسسهای نگریسته میشود که باعث متزلزل شدن ملتها گردیده، مهاجرت را تسهیل کرده است و کارگران اروپائی را در رقابت با کارگران ارزان قیمت کشورهائی قرار داده که صنایع آنها را به خود جذب کردهاند.
از نظر آنها یورو دیگر آن ارزی نیست که نوسانات تورم زا را حراست کند بلکه ارزی است که افزایش هزینه زندگی روزمره را تسهیل کرده و باعث تضعیف حاکمیت ملی شده، بطوری که شناورسازی نرخ ارز دیگر ممکن نیست. این استدلال آخر بعنوان مجوزی برای افزایش صادرات مطرح میشود. ضمنا آنها نمیخواهند بگویند که اتخاذ چنین سیاستی منجر به افزایش قیمت واردات (مثلا قیمت نفت) میشود و پس اندازهای قدرتمند فرانسه در مقابل شناور سازی ارزش ارز، بهای خود را از دست میدهد. در اینجا نیازی به پرداختن به شعار مارین لوپن نیست که میگویددر صورت به قدرت رسیدن جبهه ملی فرانسه، “یک فرانک جدید فرانسه معادل یک یورو خواهد شد”.
با این ادعا، هر فرانسوی پساندازهای خود را ۶ برابر بیشتر از دست میدهد چون هر ۱۰۰۰ یورو معادل یک فرانک جدید خواهد شد و نه ۶۵۰۰ فرانک، که در گذشته بود! هرچه بیشتر این موضوع مورد بحث قرار میگیرد بینندگان تلویزیون (که مورد علاقه مارین لوپین هستند) بیشتر به جنبههای ساده سازانه این مباحث پی میبرند و درک میکنند که راه حل ساده و راحتی برای موضوعی به این پیچیدگی وجود ندارد.
شرایط متفاوت اروپا برای رویاروئی با یک موضوع واحد
سرچشمههای عمومی رشد راست گرائی در اروپا که شامل مهاجرت مسلمانان، جهانگرائی (که صنعت گریزی و رشد بیکاری از عواقب ان محسوب میشوند) و تشکیل اتحادیه اروپا (بخصوص از زمان بحران مالی منطقه یورو در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ که مسئول کمرنگ شدن قدرت کشورها نسبت به ارز ملی محسوب میشود) منجر به نادیده گرفتن خصوصیات ملی هر یک از کشورهای اروپائی نشده است. فی المثل تحولات سیاسی روسیه مورد توجه خاص اتحادیه اروپاست چرا که احزاب دست راستی همچون جبهه ملی فرانسه به روسیه بعنوان یک شریک مهم در سیاست خارجی نگاه میکند چیزی که توجیه کننده نفرت آنها از ایالات متحده آمریکا و سلطه گرائی اقتصادی آن کشور میباشد. سخنان ولادیمیر پوتین در مورد عظمت روسیه و احترامی که باید به قدرتهای بزرگ گذاشت در عین نگرانی، باعث فریب هوادارن راست افراطی نیز شده است.
اگرچه تمام احزاب دست راستی این نظرگاه را تبلیغ میکنند که ملتهای اروپائی در مقابل خطری که هستیاش را تهدید میکند باید محافظت شوند ولی سرچشمه رشد راست گرائی افراطی در اروپای غربی دقیقا مشابه سرچشمههای رشد این تفکرات در اروپای شرقی نیست. در عین حال راست افراطی در تمام ممالک اروپائی مخاطبین مشابهای ندارد.
راستگرائی در سیاست عمومی
در کشورهای کوچک شمال اروپا همانند هلند و کشورهای اسکاندیناوی، تصویر مثبت الگوی اجتماعی و دموکراتیک آنها با نتایج انتخاباتی اخیر، که نشان دهنده رشد آراء احزاب راست رادیکال میباشد، لکه دار گشته است. یکبار دیگر میتوان مشاهده کرد که هجوم مهاجرین منجر به نوعی بیگانه ستیزی در میان رأی دهندگان این کشورها نیز شده است. سوء استفاده رسانهای از برخوردهای مذهبی و اجتماعی بین خانوادههای مهاجرین مسلمان و جامعه میزبان تأثیراتی منفی، بسی فراتر از آنچه مهاجرین تصور میکنند، بجا گذاشته است. از جانب دیگر، بدلیل حضور گریز ناپذیر احزاب راست عوام گرا در ایجاد اکثریت لازم برای تشکیل دولت ائتلافی، نفوذ سیاسی آنها از این پس بیشتر در سیاستهای عمومی احساس خواهد شد.
اگرچه آراء انتخاباتی این قبیل احزاب در برخی شهرها و محلات چشمگیر نیست ولی شعارها و خواستههای آنها توسط احزاب راست سنتی برای شقه کردن هواداران آنها و ترغیب کسانی که فریب شعارهای ساده سازانه راست افراطی را خوردهاند، مورد استفاده قرار میگیرند. رای دهندگان هم بجای استفاده از نسخه بدل میخواهند از نسخه اصل استفاده کنند بخصوص اینکه این نسخه اصل هنوز در سطح ملی مورد تجربه قرار نگرفته است.
در نگاه اول میتوان گفت که کشورهای اروپائی بیش از سایر کشورها در مقابل ایدئولوژیهای ملیگرایانه و انزوا طلبانه مقاومت میکنند. هم اکنون آمار گرایش به راست افراطی در کشورهای بریتانیا و اسپانیا پائین است ولی چرخش آراء حزب کارگر انگلیس به سمت حزب ملی بریتانیا[۶] در مناطق شرق لندن نشان میدهد که در صورت تداوم بحران اقتصادی کنونی، باید شاهد افزایش اراء این حزب راست افراطی در بریتانیا نیز بود. احساس صاحب خانه نبودن و نگرانی از تبدیل شدن به یک اقلیت سفید پوست در بریتانیا مواضع رأی دهندگان کنونی حزب کارگر انگلیس را بیش از پیش رادیکالیزه کرده است. در حقیقت بسیاری از هواداران این حزب از دادن رأی خودداری میکنند ولی آنهائی که به حزب ملی بریتانیا رأی میدهند فکر میکنند که با اینکار از هویت ملی خود دفاع میکنند. افراط گرائی “لیگ دفاع انگلیس”[۷] که در سال ۲۰۰۹ تأسیس شد میتواند نشانهای از خشونتی باشد که این جنبشهای راست افراطی، که هنوز در اقلیت است، موجب شوند.
ملیگرایی منطقهای
چند سال قبل نوشتم که گرایشات ملیگرای منطقهای میتوانند باعث جذب احزاب راست افراطی شوند. با گذشت چند سال میتوان موفقیت انتخاباتی “لیگ شمال”[۸] در ایتالیا و همچنین موفقیت حزب “فلامز بلانگ”[۹] و “ائتلاف نوین فلامان”[۱۰] در بلژیک را مثال زد. ائتلاف نوین فلامان[۱۱] توانست در ماه ژوئن ۲۰۱۰ نزدیک به ۳۰ درصد اراء را در انتخابات فدرال کسب کند و گروه فلامز بلانگ و حزب “لیجست دیدکر”[۱۲] در مجموع توانستند نزدیک به ۱۳ درصد اراء را بدست آوردند.
وزنه ائتلاف نوین فلامان بقدری است که در نزدیک به دو سال گذشته مانع تشکیل یک دولت مرکزی در بلژیک شده است. دلیل آنرا به چند عامل دیگر میتوان مرتبط دانست: ضعف وحدت ملی در بلژیک، مقابله فلامانها با تسلط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی فرانسه زبانان این کشور (که آنها را بورژواهای فرانسوی خطاب میکنند) و نرخ بالای بیکاری مناطق فرانسه زبان، که در مقابل قدرت اقتصادی منطقه فلاندر را به رخ آنها میکشند.
این درست است که ساکنان والون (منطقه فرانسوی زبان جنوب بلژیک) نمیتوانند از کمکهای اجتماعی دولت مرکزی، که بخش اعظم آن از مالیاتهای پرداخت شده توسط هلندی زبانان پرداخت میشود، چشم پوشی کنند. ولی نیاز به این کمکها بخصوص در نواحی کوچکی که مورد ادعای هلندی زبانان است بیشتر احساس میشود. حل تنش سیاسی کنونی بین سه منطقه هلندی زبان، فرانسوی زبان و بروکسل (بعنوان منطقه حائل) که منجر به اعطاء خودمختاری بیشتر به هر منطقه در هر مناقشه شد، عملا بلژیک را تبدیل به یک کشور فدرال کرده است. در سال ۱۹۶۲ با تعیین مرزهای جغرافیائی مناطقی که در آن زبان رسمی هلندی یا فرانسوی باشد، پیروزی بزرگی نصیب فلامانها شد.
در واقع غیر از نواحی نزدیک بروکسل که میتوان در ادارات دولتی به دو زبان فرانسوی و هلندی سخن گفت، فرانسه زبانانی که در مناطق هلندی زبان ساکن هستند باید به زبان آن منطقه سخن گفته و به احزاب خاص همان مناطق نیز رأی بدهند. این امر منطبق با قانونی است که در سال ۱۹۳۲ به تصویب رسید. شهرستانهائی که حالت دوگانه دارند مورد ادعای فلامانهائی هستند که معتقدند باید آن شهرستانها را بین دو منطقه فرانسه زبان و هلندی زبان تقسیم کرد. به این ترتیب ۶ شهرستان مجاور بروکسل مناطق مورد مناقشه با ماهیتی ژئوپولیتیکی هستند: فرانسه زبانان این مناطق میخواهند که جزئی از کلانشهر بروکسل باقی بمانند در حالیکه هلندی زبانان بشدت با آن مخالفند.
اگر کسب ملیت از طریق تعلق به یک سرزمین ساده تر و سخاوتمندانه تر از تعلق خونی باشد، این امر در مورد فلامانها صدق نمیکند. شعار “حق شهروند بر سرزمین خود” وسیلهای است برای فلامانها که میگویند هرکس در سرزمین فلامان بدنیا آمده باشد بالاجبار فلامان است حتی اگر فرانسه زبان باشد و نخواهد فلامان تلقی بشود.
در اسپانیا رشد حزب راست افراطی”پلاتفرما” در استان کاتالون[۱۳] در انتخابات اخیر باعث تعجب تحلیل گران انتخاباتی شد تا حدی که در اسپانیا کمتر از سایر کشورها انتظار چنین نتیجهای میرفت. “کاتالون، سرزمین مهمان نواز” شعار ملی گرایان استقلال طلب کاتالون است که از مهاجرت کارگران اسپانیائی استقبال میکنند ولی به مهاجرت عربهای مراکش روی خوش نشان نمیدهند. شدت بحران اقتصادی نه تنها به شکست حزب سوسیالیست انجامید بلکه مانع تشکیل اکثریت پارلمانی احراب راست سنتی گردیده و همزمان باعث قدرت گرفتن احزاب جدیدی در این استان شد. باید منتظر پیامدهای سیاسی این بحران در اینده بود.
قطع عضو از سرزمین ملی
رابطه بین یک ملت و سرزمین اش بسیار قوی است به حدی که میتوان از آن برای تحریک حس دفاع از سرزمین مادری و باز پس گیری سرزمینهای از دست رفته و تکه پاره شده و امید به متحد کردن سرزمینهائی که ساکنانش به یک زبان سخن میگویند، استفاده کرد.
در سالهای ۱۹۹۰ با فروپاشی یوگسلاوی سابق شاهد بیداری ملیگرایی افراطی در شبه جزیره بالکان بودیم. کارینتی[۱۴] در اسلوونی و کوزوو در صربستان مستمرا توسط نهادهای سیاسی و یا گروهکهای قومی تحریک میشدند. یکی از سرچشمههای موفقیت انتخاباتی احزاب راست افراطی و در عین حال ملی گرای کشورهای صربستان و اسلوونی (اگرچه درجه افراط گرائی و قدرت هریک متفاوت است) بدلیل از دست دادن سرزمین مادری بوده است، خواه این امر اخیرا در صربستان اتفاق افتاده باشد و یا در کارینتی که در سال ۱۹۲۰ حتی پیش از شگل گیری یوگسلاوی سابق اتفاق افتاده باشد.
احزاب افراط گرا با نظریه “ملت قربانی شده” که دلیل آن را دخالت بیگانگان میدانند، بازی میکنند. به این نظریه توسعه طلبانه باید طرد مردم غیر خودی یعنی غیر صرب و غیر اسلوونی را افزود. این روند طرد غیر خودی در مورد مسلمانان یوگسلاوی سابق شدید تر است. راهبرد ملی گرایان صرب بر تشکیل صربستان بزرگ استوار است که هدف خود را متحد کردن تمامی سرزمینهائی میداند که صرب زبانان در آن سکونت دارند که شامل صربهای بوسنی، کرواسی میشود. برای دستیابی به این هدف از حربه تهدید برای فراری دادن “دیگران” یعنی مسلمانان و کروواتها از بوسنی و البانیائی تبارهای مسلمان کوزوو استفاده کردند. همگان از عواقب اسف بار این پاک سازی قومی و خشونت سیاسی آگاه هستند که به چه قیمتی برای صربها تمام شد. با این حال التهاب ملی هنوز ارام نگرفته است.
برعکس آنها، راست افراطی آلمان، که با ابزارهای متفاوت حکومتی مهار شده است، از برگ سرزمینهای از دست رفته استفاده نمیکند. آنها اگرچه به صراحت به سرزمینهای از دست رفته اشاره نمیکنند ولی سخن از ملت المان با گذشتهای شکوهمند وبعنوان قدرتمند ترین کشور اروپا، در نوشتههای اینترنتی و اشعار ترانههای گروههای راست افراطی بخوبی عیان است. شکوه گرائی روح المان که دلالت بر برتری طلبی آنها بر سایر ملتها دارد، یادآور خاطرات تلخ گذشته است. بنظر میرسد که با شیوههای احتیاط آمیز دموکراتهای المان، در حال حاضر رشد راست افراطی در این کشورمهار شده است.
شرایط مجارستان با بقیه متفاوت بوده و باعث نگرانی است. اگر سوء مدیریت دولت دست چپی سابق، و فساد برخی از وزراء و شرایط اسفناک اقتصادی توجیه کننده دستیابی حزب راست افراطی “فیدز” به اکثریت مطلق باشد، ولی خودکامگی این حرب تداعی تاریخ سیاسی ناخوشایند مجارستان را میکند. حزب فیدز میتواند با تکیه به حمایت اکثریت مردم مجارستان خود را بعنوان یک حزب دست راستی سنتی ظاهر کند که بطور کاملا قانونی بقدرت رسیده و در سمت راست خود یک حزب بسیار افراطی دیگر بنام “جوبیک” را دارد. جوبیک مخفف “ائتلاف جوانان جنبش راست برای مجارستان بهتر” است. بنا به یک تعبیر دیگر، جوبیک در زبان مجاری “بیشتر به سمت راست و بهترین” معنی میدهد.
این حزب که در سال ۲۰۰۳ تأسیس شد، از ایدئولوژی سنتی راست افراطی تغذیه میکند که اعتقاد به مسیحیت، ارزشهای خانوادگی، نقش برتر دولت، یهود ستیزی از خصوصیات آنست و هوادارانش از یادمان “هورتی”، رهبر مجارستان در سالهای بین جنگهای جهانی اول و دوم الهام گرفتهاند که از ناسیونالیسم یهود ستیز حمایت شده از المان و ایتالیا بهره میگرفت. جبهه ملی فرانسه با این حرب روابط حسنهای دارد. جالب اینکه کولیهای رومانیائی تبار این کشور برای هر دو حزب بهره داشتهاند. از یکطرف کولیها تحت فشار حزب جوبیک به فرانسه گریختهاند و از طرف دیگر، جبهه ملی فرانسه حضور آنها در خاک این کشور را بعنوان تهدید بیگانگان و از دست دادن امنیت اجتماعی قلمداد میکند. شرایط اقتصادی و مالی سخت مجارستان توجیه گر موفقیت جریانات رایت افراطی و راست ملی گرا نیست و باید دیالیل دیگری داشته باشد.
در دو سه سال گذشته یک حالت ضدیت با اتحادیه اروپا در بخشی از مردم مجارستان شکل گرفته است که نگران از دست دادن حاکمیت ملی و اعطاء حق فراملی به اروپائیان هستند. در حقیقت از دست دادن دو سوم سرزمین اصلی مجار در جریان جنگ جهانی اول یک خاطره دردناکی است، چیزی که قابل درک بوده و کماکان حضور بسیج کننده دارد.
مضافا، “نقشه سرخ”[۱۵] معروف بطور گستردهای توزیع میشود چه بصورت برچسب برای خودروها، روکش میز، کارت پستال، دکوراسیون برای زمینه ویترین مغازهها، که همگی نشاندهنده نظریه قدرت سرزمین ملی در تخیلات یک ملت است. اکثریت مردم مجارستان میدانند که از دست دادن این سرزمینها از عواقب متحد شدن آنها با آلمانها در جریان جنگ دوم جهانی است که به امید باز پس گرفتن آنها با هیتلر هم پیمان شدند.
اضافه بر این، مجارها خواهان بازگشت مجار تبارهای کشورهای همسایه نیستند، چیزی که در صورت اتفاق افتادن، منجر به وخامت بیشتر شرایط اقتصادی آنها خواهد شد. با این وصف، بهره گیری احزاب راست افراطی از این زخم ملی منجر به جذب اراء از تمامی سنین رای دهندگان میشود. بی دلیل نیست که ویکتور اوربان، رهبر حزب فیذز، اخیرا تصمیم گرفته است که بجای “جمهوری مجارستان” از واژه “مجارستان” و مجار تبارها بیشتر بهره بگیرد.
نکته آخر در مورد بیداری ملیگرایی در راست افراطی روسیه است که یکی از سرچشمههای آن آرزوی بازسازی قدرت از دست رفته روسیه است. ولادیمیر پوتین یکبار قبلا تلاش کرد با از سر گیری جنگ در چچنی مانع از قطعه قطعه شدن فدراسیون روسیه شود و از نظر وی، این جمهوری بر خلاف جمهوریهای شوروی سابق حق دستیابی به استقلال را ندارد.
ملیگرایی نوین در روسیه که از سالهای ۲۰۰۰ میلادی روبه رشد گذاشته است خود را از ملیگرایی سنتی روسیه متمایز میکند. بطور خاص، میتوان از مخالفت با هرگونه مهاجرت به روسیه و بخصوص مهاجرت مسلمانان از آذربایجان، تاتارستان و مردم اهالی قفقاز نام برد که منجر به نزدیکی هواداران این جنبش به اسرائیل گردیده که به آن بعنوان یک سپر دفاعی نگاه کرده و در نتیجه از شدت یهود ستیزی آنها میکاهد چیزی که مبنای اعتقادی ملی گرایان روس در قرن نوزدهم میلادی بود. مخالفت با مهاجرت مسلمانان نقطه مشترک بیشتر ملی گرایان افراطی اروپا منجمله روسیه است.
مؤخره
در شرایط فعلی تنها میتوان نگران رشد بیانات و نظرگاههای ملیگرایانه افراطی و جدائیطلبانه بخصوص در احزابی شد که خود را میانه رو معرفی میکنند ولی بدنبال جذب هر چه بیشتر هوادار هستند. این نیز دلیل روشنی بر این واقعیت است که آنها خود را از اعمال کله تاسها[۱۶] و شعارهای آشکار نژاد پرستانه دور کرده و هوادارنشان را از ایجاد درگیری با عربها و کلیمیها منع میکنند.
دید آنها از نقش دولت بسته به شرایط هر کشور متفاوت است. ملی گرایان نوین روسیه هر گونه دخالت اقتصادی و اجتماعی دولت را مردود میشمارند که دلیل آن ممکن است خاطرات تلخ دوران اتحاد جماهیر شوروی باشد. در نقطه مقابل، جبهه ملی فرانسه خواهان نقش فعال و حمایت گر دولت علیه سرمایه دارانی است که باعث فقر اقشار ضعیف میشوند. این امر یک دگرگونی عمیق در ایدئولوژی سنتی راست افراطی قلمداد میشود که همیشه از قدرتمندان ستایش کرده و ضعیفها را تحقیر میکردند.
در شرایط اقتصادی بسیار دشوار کنونی که هرکس احساس میکند که از تبعات عملکرد بازیگران اقتصادی که بدنبال سود سریع و بالا هستند رنج میکشد، سخنان ملیگرایانی که در ظاهر میانهروانه بوده و با یک حالت سادهسازانه همه فسادها را متوجه مسئولان سیاسی کشورها میکند منجر به جذب آراء انتخاباتی بیشتر برای آنها میشود. بنابراین جای نگرانی است که یک انتخابات دموکراتیک میتواند منجر به افزایش جذب آراء به ایدئولوژی راست افراطی گردد. در این شرایط احتیاط و ارائه نظرات و مباحث مخالف بسیار ضروری است. راهکار مقابله با این احزاب و جنبشها باید بر اساس شرایط خاص هریک برگزیده شود و این دلیلی بر آین واقعیت است که در وهله اول باید این جنبشها را بخوبی شناخت و سپس راه حل مناسب در مقابله با آنها را پیش گرفت.
———————————
[۱] Beatrice Giblin
[۲] Front National
[۳] جبهه ملی فرانسه که در سال ۱۹۷۲ بنیانگذاری شد، عمده ترین جریان راست افراطی فرانسه است که موفق شد در انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه بعد از احزاب سوسیالیست و جمهوری، بیشتر اراء را کسب نماید. رشد بی سابقه تفکرات سیاسی و اجتماعی راست و نژلدپرستانه باعث حیرت جامعه شناسان و نگرانی برخی محافل سیاسی شده است. این مسئله همچنین باعث مخدوش شدن چهره فرانسه بعنوان مهد دموکراسی لیبرال و احترام به حقوق بشر گردیده است.
[۴] Fidesz
[۵] Marine Le Pen
[۶] British National Party (BNP)
[۷] English Defense League (EDL)
[۸] Northern League (NL)
[۹] Vlaams Belang
[۱۰] New Flemish Alliance
[۱۱] فلامانها که هلندی زبانان ساکن بلژیک هستند در شمال این کشور در منطقهای بنام فلاندر ساکن هستند.
[۱۲] این حرب کوچک استقلال طلب که متکی به رهبر خود ژان ماری دودکر است فقط در شهر نیوپورت بلژیک فعال است.
[۱۳] استان کاتالون واقع در شرق اسپانیا محل سکونت قوم کاتالون است که دارای زبان و فرهنگ خاص خود بوده و از دهها سال پیش برای کسب خودمختاری و حتی استقلال از اسپانیا تلاش میکنند.
[۱۴] کارینتی یا کارینتیا سرزمینی در جنوب اطریش است که مردمانش به زبان اسلونی تکلم میکنند ولی در تغییرات جغرافیائی پس از جنگ جهانی اول، این منطقه به قلمرو اطزیش ضمیمه شد.
[۱۵] این نقشه بوسیله جغرافیدان مجاری، “پال تله کی” در سال ۱۹۱۸ برای نشان دادن تقسیمات فضائی ملیتهای مجار کشیده شد و در آن اهمیت سرزمینی که مجار تبارها در اکثریت هستند مشخص شدند. رنگ قرمز برای مجارتبارها، نارنجی برای آلمانها و بنفش برای رومانی تبارها و سبز برای اسلوواکها بکار رفته بود. رنگ سرخ بکار رفته در این نقشه آنرا به “نقشه سرخ” میان مجارها معروف کرده است.
[۱۶] “کله تاسها” اعضاء و هواداران برخی گروههای نژادپرست و افراطی اروپا هستند که برای متمایز کردن خود از دیگران موهای سرشان را میتراشند.