پرس ایران | persiran.se
در میان دست اندرکاران امور اجتماعی و صاحبنظران سیاسی همواره بر نقش طبقه متوسط به عنوان یکی از اصلیترین گروههایی که در توسعه اجتماعی و سیاسی جوامع مدرن، بویژه در استقرار و پایداری دموکراسیها نقش داشتهاند، تاکید شده است. بسیاری از پژوهشگران علوم سیاسی اصولا شکلگیری مطالبات دموکراتیک را ناشی از رشد این طبقه در عصر مدرن میدانند. این درک بر پایه روایتی استوار است که صنعتی شدن را زمینهساز افزایش شدید ثروت در جوامع میداند؛ روندی که به نوبه خود منجربه آن شد که گروههای بزرگتری از مردم، چه آنهایی که در امر مدیریت و سازماندهی روند صنعتی شدن وارد شده بودند (کارمندان) و یا حتا بخشهایی دیگر از نیروی کار، بویژه کارگران ماهر، که بواسطه توانمندیهایی که به سادگی قابل جایگزینی نبود، از شرایط ویژه و مطلوبی در مناسبات تولیدی و اقتصادی برخوردار شوند. بهبود سریع موقعیت این گروههای جدید اجتماعی موجب شد تا آنها از امکانات و نعم مادی و استاندارد بالاتری در زندگی برخوردار شوند. علاوه بر توانمندی مادی و رفاهی، شکل گیری مراکز تولیدی و صنعتی در جوامعی که بسرعت در روند مدرنیسم گام برداشته بودند، زمینه گسترش سریع روابط اجتماعی، انتقال اطلاعات و نیز سازماندهی نیروهای اجتماعی و در نتیجه افزایش آگاهی عمومی را فراهم کرد. علاوه براین، گسترش امکانات رفاهی در این طبقات نوظهور، که عمدتا به تازگی به شهرها کوچ کرده بودند، منجربه بالارفتن سریع سطح تحصیلی فرزندان این گروهها شد که از سالهای نخست کودکی با علم و دانش زمانه آشنا شدند و مهمتر از آن، گوهر ژرف اندیشی و قابلیت پرسشگری به سرعت در آنها رشد کرد. بدینسان، کاستیها و نارساییهای موجود در جوامع توجه اذهان پرسشگر را به خود جلب کرد که این آغاز روند مورد سئوال قرار دادن روابط و مناسبات مسلط موجود در جوامع بود. به بیان دیگر، توسعه اقتصادی و اجتماعی موجب شد که روند پرسشگری و مورد سئوال قرار دادن اقتدارهای سنتی که از عصر روشنگری آغاز شده بود، بسرعت فراگیر شود. به عبارت دیگر، به چالش کشیدن اقتدارهای سنتی که تا آن زمان به اندیشمندان و نخبگان اجتماعی محدود میشد، اینک در میان گروههای شهرنشین نیز بطرز چشمگیری رواج پیدا کرد و این گروهها نیز به تدریج به منتقدین اقتدارگران سنتی، چه آنها که مدیریت سیاسی جامعه را برعهده داشتند و چه آنها که در عرصه فرهنگی و ذهنی سلطه بلامنازع داشتند (کلیسا و روحانیت)، تبدیل شدند. دموکراسی باتاکید بر لزوم نهادینه کردن حقوق فردی و شهروندی فرایند تقابل گروههای مدرن شهری و این نهادهای مقتدر سنتی بود.
تا اینجای این روایت برای همگان کم و بیش قابل قبول است اما آنچه جای بحث دارد وزن و نقش طبقات مختلف اجتماعی در فرایند توسعه سیاسی است. مثلا آیا طبقه متوسط نقش کلیدی را در توسعه سیاسی داشته است یا اینکه طبقات پایینی و گروهای متشکل کارگری و مطالبات آنها عامل تعیین کننده در پیشرفت دموکراسیهای سیاسی بوده است. بسیاری بر این باورند که حضور فعال جنبشهای کارگری در غرب در وقوع روند دموکراتیک و نهادینه شدن ساختار دموکراتیک و مهمتر از آن نوع نظامهای دموکراتیک و کیفیت نهادهای سیاسی و برنامههای رفاهی برآمده از مبارزات سیاسی در این کشورها، نقش تعیین کنندهتری داشتهاند. این سئوال از این جهت حائز اهمیت است که جامعه ایران هم طی سالهای اخیر فعالانه در چنین روندی قرار گرفته و طبقات جدید اجتماعی، بویژه طبقه متوسط شهری، که در دوره مدرن در شهرها شکل گرفتهاند به عامل و موضوع اصلی تحولات سیاسی تبدیل شدهاند. به منظور روشنتر شدن نقش و موقعیت طبقه متوسط در تحولات اجتماعی و سیاسی جاری در ایران، این نوشته به خصوص بر این طبقه اجتماعی متمرکز خواهد شد و آن را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار خواهد داد. در شروع به تعریف طبقه متوسط میپردازم که در باره آن ابهامات زیادی وجود دارد. سئوال نخست این است که اصولا طبقه متوسط به چه گروههایی اطلاق میشود و چه تعریفی در باره ماهیت طبقه متوسط در میان پژوهشگران و دست اندرکاران علوم اجتماعی فراگیرتر است؟ در بخش دوم به وضعیت طبقه متوسط در ایران میپردازیم و ویژگی گروههای مختلف تشکیل دهنده این طبقه در ایران را بررسی خواهیم کرد و سرانجام مطالبات اصلی طبقه متوسط ایران، نقش این طبقه در روند تحولات جاری و رابطه آن با دیگر گروههای اجتماعی را مورد تامل قرار خواهم داد.
چه کسانی طبقه متوسطی دانسته میشوند؟
طبقه متوسط یکی از آن مفاهیمی است که تعریف دقیق و یکسانی از آن ارائه نشده و به همین دلیل در میان دست اندرکاران سیاسی و پژوهشگران علوم اجتماعی در باره آن توافق کامل وجود ندارد. قرار گرفتن گروههای مختلف اجتماعی با ویژگیها و شاخصههای مختلف در این طبقه اجتماعی موجب شده است که بخشهایی از دست اندرکاران علوم اجتماعی تا جایی که بتوانند از استفاده فعال از این مفهوم حذر میکنند. با وجود این، در ادبیات سیاسی و اجتماعی استفاده از مفهوم طبقه متوسط سابقهای دیرینه دارد و حتا به یونان باستان بازمی گردد، آنجا که ارسطو جامعه را به سه بخش تقسیم کرد؛ گروههایی که از وضع مالی خوبی برخوردار بودند، آنها که در تنگدستی بسر میبردند و سرانجام آنها که در بین این دو طبقه قرار میگرفتند. تعریفی که ارسطو از این گروههای میانی ارائه میدهد شباهت بسیاری با مفهوم طبقه متوسط، آنچنان که در عصر مدرن بکار گرفته شد، دارد. در دوره مدرن، بویژه از قرن هیجدهم به بعد، گروههایی که در این طبقه جای گرفتند عمدتا شامل کارکنان اداری، نظامیان، زمینداران غیرفئودال، تجار و کشیشان و دیگر گروههای که در این طراز قرار میگیرند، بودهاند. در قرن بیستم که جامعهشناسی مدرن شکل گرفت، ملاکهای مشخص تری برای تعریف این طبقه ارائه شدند که عواملی مانند شغل، درآمد، سطح تحصیلات و پیشینه طبقاتی و خانوادگی را برجسته میکردند. برخی مشاغل به دلیل ویژگیهای خاصی که داشتند، مثلا برای انجام آنها به مهارتها و دانش خاصی نیاز بود و به همین علت سطح معینی از تحصیلات الزامی بود، در دایره مشاغلی قرار میگرفتند که افراد فعال در آنها در رده طبقه متوسط جای میگرفتند. در کنار نوع شغل و سطح تحصیلات، شرط بسیار مهم دیگر، درآمد است که میزان معینی از آن لازم است تا توانایی مالی برای برقراری سطحی از زندگی میسر شود. بواسطه درآمد مستمر است که برای خانوار طبقه متوسطی امکان انجام مانور در استفاده از ابزار و امکانات مادی، نوع مصرف و بروز رفتارهای ویژه اجتماعی و یا نوع عادات و سرگرمیها در اوقات فراغت فراهم میشود. علاوه بر این سه شاخصه، عامل دیگری نیز مطرح میشود و آن سابقه خانوادگی و به اصطلاح محیط پرورشی افراد است زیرا این عامل نیز در شکل گیری هویت طبقاتی نقش مهمی ایفا میکند چرا که در تربیت خانوادگی است که آگاهی، رفتار اجتماعی و فرهنگ طبقاتی شکل میگیرد و از نسلی به نسل بعد منتقل میشود. در مناسبات اجتماعی، بروز همین رفتارها و عملکردهای بیرونی هر فرد است که به او هویت میدهد و به واسطه همین عملکردهاست که در ذهن مخاطبین و کسانی که با وی مواجه میشوند جایگاه و تعلق طبقاتی وی محک میخورد.
علاوه بر شاخصههای مربوط به سطح درآمد، میزان تحصیلات، نوع شغل و پیشینه خانوادگی گه حد و مرزها را با طبقات پایینی و یا بالایی مشخص میکند، در درون طبقه متوسط هم با تقسیم بندی گروههایی مواجه میشویم که به واسطه نوع فعالیت تولیدی، حرفهای و اقتصادی، در طیفهای معینی در درون طبقه متوسط جای میگیرند. مثلا یکی از این طیفها کسانی را در برمی گیرد که شرکت دار هستند و عمدتا بواسطه مدیریت سرمایهای که خود مالک آن هستند در زندگی اقتصادی شرکت دارند. طیف دیگر در طبقه متوسط آنهایی هستند که سرمایه چندانی ندارند بلکه به واسطه تخصص فنی و حرفهای در بازار کار موقعیتی مطلوب دارند و خدمات و تواناییهای فنی اشان در بازار کار جذابیت دارد مانند پزشکان، معماران، مهندسین، و حتا صاحبان حرفههایی چون برقکار، نجار و غیره. گروه سوم طیفی هستند که به عنوان کارمند در نهادهای عمومی و خصوصی شاغل هستند که این گروه در جوامع مدرن طیف بزرگی را تشکیل میدهند. علاوه بر کارمندان اداری میتوان به نظامیان و حتا پرستاران نیز به عنوان گروههای بزرگی که در این رده جای میگیرند اشاره کرد و سرانجام گروههایی که به واسطه تواناییهای فکری، دانش و خلاقیتهای علمی و هنری خود هویت طبقه متوسطی پیدا کردهاند. آموزگاران در ردههای مختلف تحصیلی، روزنامه نگاران، وکلا و گروههایی از این دست به این طیف تعلق دارند. بنابراین آنچنان که از گستردگی این طیفها و حرفههایی که در درون آنجای میگیرد، برمیآید میتوان نتیجه گرفت که طبقه متوسط گروههای بزرگی از مردم را در جوامع مدرن در بر میگیرد. همین گستردگی، چنانچه عنوان شد، یکی از مشکلات جامعهشناسان در کار کردن با این مفهوم در بررسی روندهای اجتماعی است. حالا اگر به گروههای نامبرده مثلا دانشجویان را هم اضافه کنیم که با قدری مسامحه به طیف چهارمی که نام برده شد افزوده میشوند، ملاحظه میشود که ابعاد کمی طبقه متوسط بسیار گسترده میشود.
در میان جامعهشناسان کاربردی، روشهای مختلفی برای تعیین گروههای اجتماعی که در طبقه متوسط جای میگیرند، مورد استفاده قرار میگیرد. یکی از این نمونهها، که به توصیه اقتصاددان آمریکایی لستر تورو، بیش از سایر روشها، مورد استفاده قرار میگیرد، میزان درآمد فرد (یا خانوار) را ملاک اصلی قرار میدهد. بر این مبنا، طبقه متوسط در هر جامعه دربرگیرنده گروهایی است که درآمد آنها بین ۷۵ تا ۱۲۵ درصد درآمد میانه در آنجامعه است. بنابراین اگر مثلا ملاک را درآمد خانوار قرار دهیم، کلیه خانوادههایی که درآمد آنها در این فاصله درآمد در آنجامعه باشد در دائره طبقه متوسط آنجامعه قرار میگیرند. ملاک سادهتر دیگر این است که ۶۰ درصد از کل جمعیت جامعه که از نظر سطح درآمد (خانوار) در وسط قرار میگیرند در طبقه متوسط آنجامعه جای دهیم. اشکال این روش این است که نسبت به سایر شروط چهارگانهای که اشاره شد (شغل، تحصیلات و سابقه خانوادگی) بیتفاوت است و تنها ملاک درآمد مورد توجه قرار میگیرد. به همین سان اگر ملاک را تنها در سطح تحصیلی و یا نوع اشتغال قرار دهیم به نتیجه درست نخواهیم رسید زیرا در جامعه آماری کسانی هستند که تحصیلات آکادمیک بالایی دارند اما درآمد آنها پایین است و یا با کسانی مواجه میشویم که باوجود سطح تحصیلی پایین از درآمد بالایی برخوردارند. همچنین با گروههای کارمندی مواجه میشویم که درآمد نسبتا پایینی دارند و این درحالی است که در همان جامعه با گروههای کارگری مواجه میشویم که سطح درآمد آنها از کارمندان بالاتر است. با این تعریف در مورد طبقه متوسط و تاکید بر گستردگی آن به سئوال بعد میپردازیم که چرا اصولا بر نقش طبقه متوسط در گسترش و نهادینه شدن دموکراسیها تاکید میشود.
نقش برجسته طبقه متوسط در گذار دموکراتیک
نقش طبقه متوسط در مناسبات اجتماعی و در حیات سیاسی چنانچه پیشتر اشاره شد حتا به دوران ارسطو نیز باز میگردد. در میان سه طبقهای که ارسطو برشمرد (مرفهین، تنگدستان و گروههای بین این دو)، وی بر این باور بود که طبقه مرفه به دلیل در اختیار داشتن امکانات گسترده مالی و عادت داشتن به رابطه ارباب و خدمتکار و اصولا از آنجاییکه جایی برای تنگدستان در امر سیاست جامعه قائل نیست، برای مدیریت سیاسی جامعه مناسب نیست. به همین سان، طبقات ضعیف نیز به دلیل فقدان امکانات و اینکه همواره محکوم به کار کردن و تبعیت بودهاند، فاقد توان و روحیه مناسب برای مدیریت هستند. ارسطو به همین دلیل طبقه متوسط را مناسبترین طبقه اجتماعی برای مدیریت سیاسی جوامع میدانست. در تفکر ارسطویی، یکی از ویژگیهای مطلوب طبقه متوسط این است که تمایل چندانی به انجام تغییرات گسترده ندارد زیرا نه آنقدر به مانند گروههای پایینی در تنگدستی بسر میبرد که رویای تصاحب موقعیت مرفهین را داشته باشد و نه در موقعیت ممتاز مرفهین قرار دارد که فقرا در حسرت دستیابی به موقعیت آنها به تهدیدی علیه آنها تبدیل و علیه آنها دست به شورش بزنند. همین ویژگی است که به طبقه متوسط موقعیت ممتازی میدهد تا قادر به انجام و پیشبرد توسعه سیاسی باشد و جوامع را به سمت استقرار دموکراسی هدایت کند۱.
این نظریه ارسطو در باره رابطه طبقه متوسط و توسعه سیاسی جوامع به سمت دموکراسی بیشک بسیاری از پژوهشگران علوم اجتماعی را که روندهای سیاسی در عصر مدرن را بررسی کردهاند، تحت تاثیر قرار داده است. بیدلیل نیست که در میان نظریه پردازان علوم سیاسی، همواره بر رابطه بین رشد سرمایه داری و متعاقب آن شکل گیری و گسترش طبقه متوسط با توسعه دموکراسی پارلمانی پیوندی ناگسستنی برقرار شده است. به بیان دیگر، این تصور محرز پنداشته شد که استقرار دموکراسی به نوعی مشروط به سازش و یا آشتی طبقاتی است که ابتکار آن ضرورتا میبایست در دست نیروهای میانه جامعه یا همان طبقه متوسط باشد و چون سرمایه داری زمینه گسترش کمی این طبقه را فراهم میآورد، رشد سرمایه داری به عنوان ضرورتی مسلم برای توسعه دموکراسی دانسته شده است.
پس از جنگ جهانی دوم و زمانیکه نظامهای دموکراتیک در غرب به سرعت روند توسعه نهادهای مدنی را طی میکردند، بسیاری از صاحبنظران، نظیر لیپست، بر ارتباط تنگاتنگی که میان توسعه سرمایه داری و توسعه دموکراسی وجود دارد تاکید داشتند. هرچه یک جامعه به لحاظ اقتصادی پیشرفتهتر باشدبه همان میزان امکان برقراری و موفقیت دموکراسی پایدار در آن بیشتر خواهد بود ۲.
چنانچه در روایت آغازین این متن تاکید شد، توسعه اقتصادی اجتماعی منجر به افزایش سطح تحصیلی و دانش عمومی، گسترش ارتباطات و تبادل تجربیانت و مهمتر از همه گسترش کمی طبقه متوسط در جامعه شده است. یکی از مهمترین پیامدهای گسترش طبقه متوسط، روند بهبود گام به گام سطح زندگی در گروههای تحتانی جامعه است که موجب میشود این گروهها، دقیقا به همین دلیل تجربه بهبود تدریجی سطح زندگی، به تدریج با دنیا و ذهنیت مبارزه طبقاتی، روحیه شورشی و درافتادن با گروههای مسلط فاصله بگیرند و به رفرمیسم و تحول تدریجی به عنوان ایدئولوژی و باور سیاسی اعتقاد پیدا کنند. بهبود زندگی گروههای بزرگی از طبقات پایینی جامعه منجربه تغییر ساختار طبقاتی جوامع از شکل هرمی که در آن گروههای پایینی در قاعده هرم بزرگترین گروه هستند به شکل شش ضلعی میشوند که در آن طبقه متوسط گستردهتر از طبقات پایینی میشود. گسترش طبقه متوسط، آنچنان که لیپست تاکید دارد، منجر به کاهش کشمکش طبقاتی میشود و شرایط را برای گسترش نفوذ سیاسی احزاب و بازیگران سیاسی میانی فراهم و برای گروههای افراطی راست و چپ دشوار میکند.
از سوی دیگر گسترش طبقه متوسط گذار به دموکراسی را اجتناب ناپذیر میکند زیرا منجر به اختلاف شدید منافع گروهای متعدد و متنوع تشکیل دهنده طبقه متوسط با دولت اقتدارگرا میشود. به طور تاریخی و در تجربه جوامع مدرن، آنچه ویژگی دولتهای مقتدر بوده، میل آنها به تداوم اعمال کنترل بر فرصتهای اقتصادی و در آمدهای ملی بوده است. چنین کنترلی موجب میشده است که آنها بر امتیازات مالی، قراردادهای اقتصادی و در اختیار داشتن امکان توزیع اشتغال در بخشهای تولیدی و خدماتی نظارت داشته و بر همه این امور مسلط باشند. از سوی دیگر، رشد بخش خصوصی در جوامع صنعتی موجب شده است که این سلطه بر عرصه اقتصادی و مشاغل به چالش کشیده شود و بخش خصوصی فرصتهای شغلی زیادی را خارج از کنترل دولت ایجاد کند. از این طریق بخش وسیعی از شهروندان فرصت یافتند تا با اشتغال در فعالیتهای تولیدی در نهادهای غیردولتی معاش خود را، مستقل از دولت، تامین کنند. در جوامع دموکراتیک، یا در حال گذار به دموکراسی، این رقابت میان نهادهای اقتدارگرا و بخش خصوصی، غالبا با کم و کیفهای گوناگون دیر یا زود به عرصه سیاست نیز کشیده شود و این دو نهاد نیرومند با یکدیگر درگیر شوند. پایه این درگیری در آن بوده است که نهادهای اقتدارگرا گسترش بخش خصوصی را برنمی تابیدند زیرا این روند موجب میشده است تا بخش وسیع تری از شهروندان از وابستگی به دولت مقتدر آزاد شوند و در قالب گروه متوسط، در کنار مدیران و صاحبان صنایع و خدمات در بخش خصوصی، به اپوزیسیون دولت اقتدارگرا تبدیل شوند و رهبری سیاسی آن را به چالش بکشند. حتا اگر چنین چالشی از ابتدا هم به طور مشخص و برنامه ریزی شده در دستور کار نبوده باشد، گسترش نگرانی در مورد تبدیل ائتلاف نانوشته صاحبان و مدیران نهادهای خصوصی با طبقه متوسط و حتا با سندیکاهای کارگری، زمینه پیدایش نگرانی را در میان اقتدارگریان فراهم آورده است. به همین دلیل، رقابت بر سر منابع عظیم اقتصادی که در اختیار دولتهای اقتدارگرا بوده است، دیر یا زود، به عرصه رقابت سیاسی میان این دو کشیده شده است. بنابراین، آنچنان که لیپست تاکید دارد این است؛ از آنجائیکه از دست دادن قدرت دولتی برای اقتدارگرایان منجر به آن میشد که منابع عظیم اقتصادی از کنترل آنها خارج شود آنها ناگزیر به استفاده از همه ابزار و روشهایی که کنترل و اقتدار آنها بر این منابع را تضمین کند روی میآوردند.
در نیمه نخست قرن بیستم که جوامع صنعتی در غرب روند توسعه سیاسی را پیش و پس از جنگ جهانی اول و سپس پس از جنگ جهانی دوم تجربه کردند حضور سندیکاهای کارگری در به چالش کشیدن حکومتهای اقتدارگرا و سپس نهادینه کردن دموکراسی بسیار چشمگیر بود اما در موج سوم دموکراسی که در دهههای اخیر (عمدتا در کشورهای در حال توسعه جهان سومی) در جریان بوده است حضور طبقه متوسط بسیار چشمگیرتر بوده است. نکته قابل توجه در این زمینه آن است که طبقه متوسطی که در کشورهای گوناگون اعم از کشورهای جنوب اروپا که روند دموکراتیزه شدن را در موج سوم دموکراسی در دهه هفتاد میلادی آغاز کردند و یا کشورهای آمریکای جنوبی که در دهه هشتاد در این روند وارد شدند و یا کشورهای آسیای جنوب شرقی که به این کاروان پیوستند، در همه آنها، طبقه متوسط نقش نیروی اصلی و پیش برنده تحول دموکراتیک را برعهده داشته است. نکته دوم قابل توجه در ین زمینه آن است که طبقه متوسط در این کشورها همگی نوپا و زاییده مناسبات سرمایه داری بودهاند. مناسباتی که اتفاقا در بسیاری موارد به ابتکار خود حکومتهای اقتدارگرا ایجاد و سازماندهی شده بودند. به بیان دیگر، توسعه سرمایه داری در کشورهای در حال توسعه شرایط و فضای اجتماعی مناسب را برای رشد گروهای اجتماعی جدیدی فراهم آورد که این گروهها برخوردار از امکانات و رفاه اقتصادی لازم و جامعه مدنی برخاسته از آن، انگیزه ورود به عرصه سیاسی و به چالش کشیدن مناسبات قدرت را پیدا کردند.
روند گسترش طبقه متوسط و متعاقب آن پیدایش مطالبات دموکراسی خواهانه در این طبقه تنها به جوامعی ماننده کره جنوبی که در آن دست سرمایه داری برای فعالیت آزاد در عرصه اقتصادی باز گذاشته بود، محدود نشد بلکه حتا در جوامعی که در آن دولتهای کاملا مقتدر مدیریت سرمایه را برعهده داشتند، نظیر چین، رشد طبقه متوسط به افزایش مطالبات دموکراسی خواهانه در این طبقه انجامید. بنابراین، میشود به این نتیجه رسید که اصولا جوامعی که در مسیر توسعه صنعتی و اقتصادی قرار گرفتهاند ناگزیر شاهد گسترش طبقه متوسط بودهاند. همچنین، نتیجه بعدی اینکه، چنانچه طبقه متوسط در جامعهای پاگرفته باشد، بطور اجتناب ناپذیر مطالبات سیاسی در جهت توسعه آزادی سیاسی و مشارکت در امر تصمیم گیری سیاسی مطرح شده و دینامیسم مطالبات دموکراتیک در طبقه متوسط آنچنان پویا بوده است که تا حصول به دموکراسی تداوم یافته است.
با این مقدمه در باره تجربه گسترش طبقه متوسط در جوامع مدرن و رابطه آن با مطالبات دموکراتیک، در ادامه این مطلب، به بررسی ویژگیهای طبقه متوسط ایران، گروههایی تشکیل دهنده آن و مطالبات اجتماعی و سیاسی در این طبقه میپردازیم. در این میان ویژگی خاص طبقه متوسط ایران که همچون دیگر کشورهای خاورمیانه به داشتن اقتصادی نفتی - رانتی مشهور است و رابطه آن با دولت که پیوند محکمی با اقتدار فرهنگی سنتی دارد میپردازیم. مطالبات طبقه متوسط ایران، نقش آن در روند تحولات جاری و رابطه آن با دیگر گروههای اجتماعی چگونه است و چه سناریوهایی در برابر آن قرار دارد؟
ادامه دارد
1- Aristotle, Plotics (Harmondsworth, Middlesex: penguin Books, 1962), pp. 171-173.
2- Lipset, Seymour Martin, Political Man: The Social Bases of Politics (Garden City, New York: Doubleday, Anchor Books, 1963), p. 31.