iran-emrooz.net | Sat, 15.09.2012, 14:17
محمد نخشب و مبانی بومیگرایی
محمود نکوروح
اولین «مبنا» عدم تمرکز قدرت توسط نوعی نظام شورایی برای رفع سوء تفاهمها بعد از انقلاب بود. که هم اسلامی و هم بهروز بود. چه، کرد و ترک و حتی طوایف دیگر در اصل ایرانی بوده، اگر حقوقشان پایمال شده همانند سایر هموطنان در شهرها و ولایات... دیگر است.
«در نظام شورایی مورد نظر این جریان «خداپرستان سوسیالیست» «شوراهای اقتصادی با شوراهای شهر و روستا همزمان شکل گرفته و در راس به پارلمان – دولت غیر متمرکز و... منجر میشد» - امری که بیش از همه جای همان «شوراهای ایالتی و ولایتی» را میگرفت که ما را بینیاز از حکومت فدراتیو میکرد.
چه ما در واقع طی قرنها یک «ملت» در چهارراه حوادث بودیم و شهروند درجه یک و دو چون بسیاری کشورها نداشتیم». درعین حال که «وجود» ما در این منطقه پر تنش وابسته به وحدت همه اقوام است، اگر چه مورد سوء استفاده گاهی شده باشد. ولی اصل «ماندن» ایران است، بویژه که کردها از قدیمیترین اقوام ایرانی در جامعه «موزاییکی» بوده که امروز آنهم بخاطر جابجایی قبایل طی قرنها – بویژه در دوران مدرن که در کلانشهرها همه در هم تنیدهاند – واقعیت ندارد. تهران امروز بیش از همه جا کرد و ترک و لر و گیلک و بلوچ و... دارد که برادرانه بدون مشکل با هم ز ندگی میکنند «آب را گل نکنیم».
امروز سروکار ما در شهرها با کنشگر اجتماعی، طبقه متوسط، ان جی اوها، احزاب سیاسی و... طبقات فرودست و فرادست است که اگرچه مشکل حضور دارند ولی در انتظار حضورند و انتخابات آزاد؛ مشکلی که ما بیش از یک قرن است با آن روبروییم.
در دهه بیست ما شاهد رهایی مردم ایران از -استبداد سنتی و قبیلگی قاجار - و دیکتاتوری مدرن پهلوی - شدیم، زیرا که در انقلاب مشروطه «ملت» به معنای مدرن شده که بار «حقوقی» دارد و در دهه بیست تجدد که اولین اثر آن ایجاد جریانات سیاسی و احزاب و گروههای اجتماعی بود که فضا را بسرعت باز نمود. در جامعهای «اخلاقمدار» دینی و... که نیاز به اجتهادات تازه داشت که بهنظر من بدان غفلت شده بود. چه در تاریخ و تمدن ما «دین و دولت» از زمان ساسانیان در هم تنیده بود. درحالیکه جهان با اخلاق مدنی – قانونمدار بسیاری مسایل خود را حل میکرد. که مدرنیته و مدرنیزاسیون و... حاصل آن بود. چه تعریف انسان و حقوق او از قبل با «رنسانس» معین شده بود. و هر کدام نهادها در جایگاه خود قرار گرفته بودند. اگر غیر از این شد باید سرعت حوادث را در نیم قرن گذشته درنظر گرفت و....
با انقلاب مشروطه تازه متوجه شدیم که چگونه باید زیست، که ما بیشتر و پیشتر چگونه مردن را آموخته بودیم و زندگی این جهانی نه تنها مورد توجه نبود بلکه نگاه بدان طی قرنها «منفی» بود، حتی مرگ مان هم با حیا تمان تفاوتی نکرده بود بدین خاطر رضاخان به کمک انگلیسها مشروطه «روشنفکران» را تعطیل نمود. که جامعه هنوز بشدت در گذشته «وامانده» بود ورضاخان بر این بستر سوار ومجددا فضای بسته وخفقان و... را ادامه داده اگرچه دانشگاه هم داشتیم که بیشتر به تکنیک پرداخته چون «دارالفنون»، وعلوم انسانی – اجتماعی تا فلسفه و... نداشتیم. ازینرو به «توسعه پایدار» نرسیدیم.
بدین خاطر براحتی تحت تاثیر ایدئولوژیهای وارداتی قرار گرفتیم که مربوط به ما نبود. بعلاوه خرافات گرایی که مانع «اندیشیدن» و پیشرفت و توسعه در کشور ما بود.
بخاطر فقدان یک ایدئولوژی بومی و جدید برای نسل جوان «حزب توده» توانست با تبلیغات عریض و طویل با کمک روسیه استالینی و شرکت سابق نفت که رییس پخش آن «مصطفی فاتح» بود(۱) جوانان و روشنفکرانی را بخود جلب کند، احزاب دولتی هم داشتیم از حزب اراده ملی از سید ضیاءالدین طباطبایی از رجال انگلوفیل – حزب دموکرات قوام السلطنه که او پای آمریکارا به ایران باز کرد، واحزاب کوچکترچون فداییان اسلام - بنیادگرا - مجمع مسلمان مجاهد متعلق به آیتاله کاشانی و شمس قناتآبادی سنتگرا، و احزاب فاشیست درباری سومکا، آریا و... منتها در این مرحله حزب توده فقط دارای ایدئولوژی شناخته شده بود: «مارکسیسم لنینیسم» وابسته به شوروی آن روز که ملهم از مارکسیسم روسی بود. حزب زحمتکشان دکتر بقایی و خلیل ملکی که ائتلافی از منشعبین حزب توده بود - حزب ایران - متعلق به مهندس زیرکزاده - مهندس حسیبی و الهیار صالح و دکتر سنجابی رجال و تکنوکراتهایی همراه مصدق که تا به آخر جزو مشاوران او ماندند.
اینجا جای خالی یک حزب بومی عدالتطلب «برنامهدار» سوسیالیست خالی بود. که پناهگاه فکری محرومین و مستضعفین جامعه ما باشد، بویژه که هنوز اکثریتی در زیر خط فقر بودند و حافظه تاریخی مردم نسبت به غرب و روسیه و... به خاطر دخالتها تا قرارداد ۱۹۰۷ (۱۳) خدشهدار شده بود.
در این زمان در میدان سرچشمه آن روز جریانی جدید از جوانان تحصیلکرده دانشجو تا دانش آموز شکل گرفت بهنام مکتب، در محل کلاسهای آموزشگاه البرز تفسیر قرآن با تفاسیر بهروز انجام میگرفت که غیر از این ممکن نبود. چه، در آیههای «کلی» هر کس تفسیر خودرا بر میکشید، و کمکم گروهی سیاسی و اجتماعی و... گردیده، از مکتب جداشده که «نهضت خداپرستان سوسیالیست» نام گرفتند که فراتر از شرع و دین رفتند که کار متخصصان خود بود. در حالی که اینها غالبا وارد مناسبات اجتماعی و فرهنگی مدرن بهخاطر تحصیلاتشان میشدند.
ابتدا به حزب ایران پیوسته و در آنجا کلاسهای فلسفه و سیاست و جامعه شناسی و... دایر نمودند، بعد از مدتی در اثر اختلافاتی از آن جدا شده «جمعیت آزادی مردم ایران» را تاسیس کردند. «محمد نخشب» ایدئولوگ این جریان، آغازگر نوگرایی دینی بود که در برابر منطق افلاطونی حاکم در کشور ما در میان مدعیان دینی و «کلیگوییها» که حتی واژهی جمهوری کفر بود، از منطق جدید «دیالکتیک» بهره گرفته، البته نه بدانگونه که مارکس و هگل نظر داشتند، بلکه نهاد و برابر نهاد را مکمل هم دانسته، سوسیالیسم و دموکراسی را حاصل انسان فرهنگی - اخلاقگرا معرفی نموده، علیرغم نظر مارکس که «سوسیالیسم» را حاصل ادوار تاریخی، رشد بورژوازی و تضاد طبقات اجتماعی در رابطه با «منافع» معرفی مینمود.
بدینگونه انقلابی در نسل جوان و مذهبی آن روز ایجاد کرد که حاصلش رشد نیروهای انبوه از جوانان و تحصیلکردهها در حزب مردم ایران در برابر حزب توده، و بعدها در دهه سی و چهل شریعتی، سامی، پیمان و بسیاری دیگر که از این بستر برآمدند. منتها اینها بیشتر بازگشت به گذشته را در برابر هجوم استعمار و... برگزیدند که سخن از آینده دردسرساز بود که «سیاسی» و انتقادی میشد.
«نهضت خداپرستان سوسیالیست» با سازماندهی نسل جوان که ابتدا «جمعیت آزادی مردم ایران» نام گرفت، با انگیزهای جدید حرکتی را آغاز کرد که فراتر از گذشتههای تاریخی بود، با مکتب و اندیشهای تازه که از نظر بعضی شاید التقاطی و از نظر بعضی «تازه» روند حوادث را دیگر میکرد، دینامیسمی که حاصلش با اندکی فراست و حسننیت میتوانست غیر از آن باشد که شد. درعین حال که میدانیم امروز تمام تمدنها التقاطی است خصوصا در شهرهای «مولتی ناسیونال».
برای ملتی که قرنها گرفتار غفلت از «خود» و حقوق خود بهبهانههای واهی و خرافاتها شده بود. امری که بسیاری روشنفکران در جستجویش بودند و در بیپناهی به حزب توده پناه برده بودند، و بعدا هر کدام بهعللی سرخورده شده، و یا ماتریالیست شدند که پس از کودتا بعضی در خدمت رژیم ارتجاعی کودتای ۲۸ مرداد در آمدند که نوعی بورژوازی غارتگر، بیپرنسیپ و وابسته از این بستر بر آمد.
نوگرایی دینی بسترساز مدرنیته، سوسیال دموکراسی، و روشنفکری دینی و... در دهه بیست گردید و در دهه چهل توسط نسل بعدی با بازگشت بهخویش بازگشت به گذشته را در برابر هجوم بیگانه و اختناق حاکم القا کرد که خاطرهی کودتای امریکایی انگلیسی و خرابکاریهای روسها و حزب توده را داشت. امری که در وجدان تاریخی ما فراموش نشدنی بود.
این جریان در میان تناقضات حاکم در جامعه ما «روشنفکری دینی» نامیده شد که شاید «پارادوکسیکال» بنظر آید، ولی این کنشگران اجتماعی با تعهد اخلاقی چون بسیاری روشنفکران جهان بودند که «هرجامعهای روشنفکران خودرا دارد». (آلن تورن)(۲) در زمانیکه احزاب تعطیل شده بعد از کودتا دهه چهل، و روشنفکران مجبور شدند به «خدا» و مسجد و... پناه آورند» (آندره فونتن)(۱۰) بویژه که مفهوم خدا مظهر نیکی زیبایی، انصاف و... در فرهنگ و تمدن ما بود، چون در کشور لهستان که یک کشیش جوان با مرگش در برابر سلطه و مظالم روسها انقلابی رهاییبخش ایجاد نمود.(لوموند)
در ایران نوگرایی قرائتی جدید متعلق به دهه بیست در عصر ایدئولوژیهاست که ایدئولوژی اخلاقی را «فربه تر از همهی آنها» بر مبنای حهانبینی توحیدی میدید، که به آینده نظر داشت. در اروپا نمونههای تقریبی آن چون «ماکس آدلر – برشتاین و...» است که نه تنها ماتریالیست نبوده، بلکه به فرهنگ و اخلاق توجه داشتند. تا جاییکه بعضی به «آشتی فرهنگ و اقتصاد نظر داشتند(از ژان ژورز پدر سوسیال دموکراسی اروپایی)(۳)، امری که به خاطر غفلت از آن «نگاه توحیدی» امروز نیروهای «سبز- حفظ محیط زیست» در جهان تکنیک زده جای خاصی با اعلام خطرهاشان پیدا کردهاند. چه، نظام سرمایه و تکنیک بیش از همه به محیط زیست بیتوجه است و لطمه میزند. درعین حال که ازآن بهره میگیرد.
خداپرستان سوسیالیست به الهیات رهاییبخش نظر داشتند که با الهیات تنزیهی از هر پدیده تقدسزدایی کرده، تا انسان خودرا یافته، باور کرده، و در توسعه با حقوقش حرف اول را در جامعه بزند، و در برابر تودههای عوام که گرفتار خرافاتها بودند به پالایش دین متوجه بودند تا عوام از سنت زدگی تفریطی رها شوند، بهعلاوه روشنفکرانی از غربزدگی افراطی که ما گرفتار همه اینها بودیم.
برنامه خداپرستان سوسیالیست «سوسیالیسم و شورا» بود که در آغاز انقلاب در کتابی بنام «نظام شورایی» منتشر کرده به آیت اله طالقانی و رهبر فقید انقلاب ارائه دادند و موافقت هر دو را جلب نمودند، که در نماز جمعهها توسط آیت اله طالقانی چند بار مطرح شد. چون غیر از این به استبداد منجر میشد «زیراکه معصوم نداشتیم» (آیت اله نایینی).
«در نظام شورایی – شوراهای اقتصادی با شوراهای شهر و روستا همزمان شکل گرفته و در راس به پارلمان – دولت غیر متمرکز و... منجر میشد»(ژژگورویچ - جامعه شناس)(۹)، امری که بیش از همه جای همان «شوراهای ایالتی و ولایتی» را میگرفت که مارا بینیاز از حکومت فدراتیو میکرد چه ما در واقع طی قرنها یک «ملت» در چهارراه حوادث بودیم و شهروند درجه یک و دو چون بسیاری کشورها نداشتیم.
بویژه که امروز چنان مردم ایران از هر قوم و نژاد... در شهرهای متعدد در معاششان درهم تنیدهاند که جداکردن آنها جز آنکه به زیان دموکراسی و حقوق شهروندی افراد تمام شود حاصلی ندارد.
جهانبینی اینها جهانبینی توحیدی در برابر جهان بینی مبتنی بر «تضاد» که از سوی مارکسیستها در دهه بیست مطرح میشد بود، همراه با نوعی گفتمان و نگاه تازه که در آن انسان محور قرار میگرفت، امری که شاید بر شانههای کهنه گذشته به جهان نو مینگریست، زیرا که عوامل تمدنی و نهادینه در فرهنگ مردم ایران دارای نکاتی مثبت بود که با هویت بخشی به مردم ایران بارها حافظ استقلال ما بههر صورت بوده است. ناسیونالیسمی که علیرغم ناسیونالیسم غرب به فاشیسم منجر نمیشد بلکه به استقلال در جهان استعمار زده، و حقوق تودههای عقب افتاده و محروم به عنوان «ملت» که بار حقوقی دارد معطوف بود، در برابر طبقه حاکمهای «نفتی و رانتی» که بند نافش به واردات و درآمد نفت متصل بود.
این جریان اولین بار بود که راه توسعه پایدار را با طرح توسعه انسانی نشان میداد، انقلابی در نظام ارباب و رعیتی ما که از آن بهبعد نه براساس «سود» بلکه بر اساس توسعه و نگاه به آینده، عمل و برنامهریزی میشد و از «تئوری صرف» فراتر میرفت و عدالت اجتماعی را در برنامه معطوف به برابری که سوسیالیسم نامیده میشد کاربردی نمود. از بعد فلسفی با سوسیالیسم مارکس البته متفاوت بود.
توسعهای که در نظامی هم سطح در کشورهای صنعتی و توسعه یافته داریم از «سفارش دهندگان، کاربران و صاحبان از سویی، و تکنیسینها و توسعه دهندگان از سوی دیگر، که فرایندی تجربه شده بود» (هابرماس)(۴)
چه بحثهای دینی و تاریخی ما تابحال کلی وکلامی بود و در مورد عدالت وآزادی وانسان به حوزههای جزیی وارد نمیشد که نیاز به تئوریزه شدن داشت.
در کشور ما درحوزهی عمل و برنامه کاری انجام نشده بود، در رابطه با زمان و مکان سخنی ارائه نداده، در دورهای که «تکنیک، کار، سرمایه» سرنوشت جهان را رقم میزد، و ما هنوز در شرایط قبیلگی در اقتصاد سنتی و... فراتر نرفته بودیم، شرایطی که تولید وابسته به زمین و آب و خیش و گاو بود. و ربطی به مفاهیم تازه در حوزههای مختلف توسعه، که به سیاست و مدیریت و حقوق کشیده میشد نداشت.
امری که آیتاله مطهری «در اواخر عمر که توسط بنیادگرایان ترور شد» کتابی از او در حال انتشار بود «مباحثی پیرامون اقتصاد اسلامی» حتی بعدها هم منتشر نشد، در این کتاب دقیقا به مواردی پرداخته بود که فورا از انتشارش جلوگیری شد، وحتی «خمیر» شد، در جامعهای افسون شده از تاریخ و اسطورهها و خرافاتها، در جامعهای که با اقتصاد نفتی اداره میشد و تنها گروهی از آن «رانت» منتفع میشدند. و روشنفکران و حزب توده هم با القائاتی دیگر که بیشتر «افیون روشنفکران» بود.(لوموند دیپلماتیک)
در ایران «نوگرایی دینی» فراگفتمانی جدید بود در رابطه با خود – جامعه و جهان، حتی از دین که قرنها در «پوستینی وارونه مانده» و باخرافات و اوهام محتوای اخلاقی خود را که «اصل نهایی» بود از دست داده، یعنی نوعی «فراساختار گرایی» در زمانه خود، در برابر ساختارهای پوسیده قرنها، که در مجموع به نسبیگرایی در حوزه گفتمان و فرهنگ، ودر جامعه به تکثرگرایی بیشتر منجر میشد. تا حقوق اقلیت همچون حقوق اکثریت رعایت گردد.
نوگرای دینی در جستجوی علل بیاخلاقیها در جامعهای مذهبی و سنت زده بود. با نگاه فلسفی و هرمنوتیکی در رابطه با زمان و مکان و نیازهای روزبا متن روبرو شد ه تا جاییکه از اخلاق به همچنین به «خلاقیت» وخلق انسان جدیدی غیراز کذشته که فاقد کنش وتماشاچی بود، به انسان کنشمند رسیده که بعدها «روشنفکر دینی» نامیده شد، چه از قلسفه اخلاق نوعی فلسفه «حق» و «حقوق» بر میکشید که در شهر به عنوان حقوق شهروندی مطرح و رهاییبخش بود، حتی اخلاق را بدون توجه به ریشهها «دیگری اندیشی» مطلق نمیکرد، تا استبداد تاریخی به بهانه آن راه را بر هر گونه رشد و توسعه ببندد. راه حل توجه به «فرهنگ و اقتصاد» همزمان بود. از فرهنگ به «آزادی و دموکراسی» و از اقتصاد به «برنامه معطوف به برابری» نظر داشت.
بدینگونه اخلاق را برای رهایی به «حقوق» پیوند زده و دیگری اندیشی، البته نه در شعار، که قرنها قبل به «عرفان» و انفعال، رسیده بود بلکه در برنامه و... که در مورد بهداشت و درمان و تا آموزش و... ما نیاز به دخالت دولت در اقتصاد نفتی داشتیم و دکتر مصدق بعد از سیام تیر بدانها پرداخت.
مسائل اجتماعی را که جدید بود چون نظام بانکی، اقتصاد سیاسی، اقتصاد اجتماعی، تورم و حتی کشاورزی مکانیزه و صنعتی شدن کشور را مورد توجه و نقد قرار داده، و در حوزه سیاست تا دموکراتیزه شدن امور و... همه را علمی، و کار متخصصان معرفی مینمود، که در مفهوم عدالت ما قرنها متوقف شده بودیم. حتی در تعریف علم که همیشه گرفتار «کلام» بودیم.
بالاخره برای حل نابرابریها به «سوسیالیسم» میرسید و در مفهوم به آزادی، و مبارزه با خود کامگی به دموکراسی، به «سوسیال دموکراسی» بومی پایان مییافت. امری که حتی شادروان خلیل ملکی بعد از تجارب بسیار بدان اشاره داشت( خاطرات) اگرچه از رماتیزه نمودن مذهب پرهیز میداد. در زمانیکه ایدالیسم و رمانتیسم و مطلق نگری و افراط در تمام گروهها شایع بود. تا جاییکه گاهی واکنشهای نامیمون در خیابانها و مجامع داشتیم.
این دومفهوم «آزادی و عدالت» قبلا در دین بیشتر کلی مطرح میشد که منظور از آزادی اختیار بود و منظور از عدالت بیشتر عدل خدا، و تعادل در نظام خلقت و... در حالیکه علم و نگرش علمی در آن زمان با قوانین خود در حال کمال، و مرتبا به موازات پیچیدهتر شدن مسایل جوامع توسعه یافته درحال تغییر بود، امری که رهبر فقید انقلاب با برخورد با مسائل تازه به نام «مستحدثات» بعد از انقلاب نظرش به کارشناسان متوجه شد که ابتدا به مهندس بازرگان پیشنهاد تشکیل دولت اول انقلاب را داد که عدهای ندانسته اورا به بهانه لیبرال و... مورد هجوم و حمله قرار میدادند. در حالیکه او کارخانهها را ملی نمود و...
در انقلاب گروهی از روشنفکران دینی با تفاسیر رادیکال با طرح «خط امام» و القاء آن به نوجوانانی، به گروگانگیری پرداخته، و چوب لای چرخ دولت بازرگان گذاردند، تا دولت اول انقلاب استعفا داد. او دولت توسعهگرا و مرکب ازتعدادی تکنوکرات بود که در نهایت بازرگان به درستی گفت «دموکراسی یاد گرفتنی است».
محمد نخشب در دهه بیست یک رابطه دیالکتیکی بین ذهن و عین، فرهنگ و اقتصاد، فرد و جامعه، تاریخ و طبیعت و... برقرار کرده که سنتز آن به سوسیالیسم، سرمایهداری اخلاقی که بخش خصوصی را هم بخاطر کارآفرینی بهحاشیه نمیراند تا مبادا به سرمایهداری دولتی برسیم، و دولت تنها فعال مایشاء شود. «همانگونه که در روسیه شوروی شد». که از این نظر «سوسیالیسم یعنی برنامه (خلیل ملکی ۱۳۳۸) و بدون پسوند دموکراسی نقض غرض بود. فلسفهای که در آن زمان هنوز تازه بود.
علیرغم هگل که روح مطلق او به «دولت مطلقه» و فاشیسم رسید، و علیرغم مارکس که «انسان اقتصادی» او به استالینیسم رسید. چه هر دو از تحلیل «قدرت» و روانشناسی انسان در این مرحله غافل مانده که امروز هر دو با «پاد زهر» نظر خود روبرویند، چه نظام هرمیشان به خاطر «فرد اجتماعی» وحتی خودمختار و.... در بحران مداوم در همه حوزههاست.
چه این دو امر «مطلق» از نظر ما عامل خودکامگی مدرن و از خود بیگانگی انسان معاصر شده بود، و برای ما خدا «تنها مطلق» بود که هر گونه پدیده و اسطورهای را از مطلقیت میانداخت، چه اسلام با «لااله» شروع میشد و هرگونه بحث تنها درباره «الی اله» بیشتر شرک بود (قرآن کریم)، که «لیس کمثله شیء» و در عالم متافیزیک بافتههای ذهنی همه قطعی و مطلق نبود. که «نه مرکب بود و جسم نه مریی نه محل و...» حتی «در تعریف شیء هم امروز انسان نمیتواند نظر قطعی دهد» (پوپر فیلسوف). تا جایی که «نظریه علمی هم به ابطال خود ملتزم است»(پوپر، کتاب حدسها و ابطالها).
حتی ایدالیسم کانت که دو دیدگاه هگل و مارکس را به نسبتی تحت تاثیر داشت به خاطر اسطوره کردن «قانون» زمینهساز استبدادهای فوقالذکر شد، چه امروز معلوم شده مبنای قانون باید حقوق فردی باشد، حتی قانون اخلاقی، چه از کسیکه نان ندارد طلب رعایت اخلاق بیهوده است، که فقر مادر بیاخلاقیهاست. بدین خاطر بعدها در غرب به «نئوکانتیسم» (تجربهگرایی)(۱۱), و حتی فراتر رفته به «ماتریالیسم کانتی» (۱۲) در توسعه رسیدند.
از دهه چهل این جریان در فرهنگ «خرافات زده» ما پیشتاز یک «جنبش پیرایش دین از خرافات» بوده، با مبارزه فرهنگی که فرهنگ را علیرغم مارکس که «روبنا» میدید، زیر بنا دیده. و جهل را فراتر از فقر که عامل عقب افتادگیها بود. چه، گاهی با درآمد نفت به رشد اقتصادی نائل شدیم ولی از رشد فرهنگی باز ماندیم، که هم اکنون تجربه میکنیم حاصلش فساد گسترده در طبقات حاکم بوده واست.
در برابر قدرت سیاسی، تاریخی و تخدیر تودهها، بویژه که بعدها سروکار ما با دولتهای نفتی شد، فرهنگ را زیربنا دانسته که حتی فقرحاصل انسان «حیوانی شده» است که زندگی را خور و خواب و... دانسته و حرص و انباشت، بعد هم انتقال به خارج برای «گریز» تا به غارت و فساد و فروپاشی که در جهان غرب امروز در نظام بانکی شاهدیم.
سوسیالیسم نخشب علیرغم سوسیالیسم مارکس که به دیکتاتوری پرولتاریا سرانجام مییافت به دموکراسی و برابری حقوق معطوف بود. با سوسیالیسم مارکس بخاطر زیربنا تفاوت داشت، که آن مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک بود و از دینامیسم درون ماده به دینامیسم درون تاریخ میرسید که انسان مادی را میدید، دینامیسمی که حاصلش نوعی جبر اجتماعی بود، که بعدها توسط اسپنسر جامعهشناس انگلیسی با الهام از «تکامل داروین» توسط فرد اجتماعی شده، تئوریزه میشد، اختلافی که بین دورکهیم و اسپنسر سالها ادامه داشت که دور کهیم به فرد «روشنفکر خودبنیاد» برای حرکت اجتماعی نظر داشت که با آگاهی به خود و... میسر است.
از نظر آلن تورن در کشورهایی چون ما به فرد چون «کنشگر اجتماعی» (Acteur social) نظر داشت، که با گذار از «جماعت» به «جامعه مدنی» (Societe civil)، در حال تحول بود، امری که توسط فردی که ایدهای رهاییبخش را مطرح میکرد.(۵) که اینجا بازهم «تورن» نقش فرهنگ را بر جسته میکند.
با توجه بنظر جامعه شناسان غربی - بنظر من یکی از این ایدهپردازان محمد نخشب بود که او بیشتر به «تکامل فرهنگی» باور داشت تا اقتصادی که در جوامع سرمایهداری «بزرگترها کوچکترها را میخوردند» (آلبر کامو – پاریس در رمان بیگانه) و حتی به بهانه لیبرالیسم که نمونهاش آمریکای امروز است و وضعیت دلار و یورو.
در حالیکه درکشوری چون ما «چه بسا در عمق فرهنگ توده بتوان با اندکی تامل و تعمق به مواردی رهایی بخش دست یافت» ( پییر بوردیو)(۷) که در فرهنگ و تمدن ما این ایده در عدالت و قسط مستتر در قران بود که طالقانی بدان پرداخت.
این ایدهی رهاییبخش در کشوری چون ما در میان تعارضات روشنفکران دینی و مارکسیست در دورهای که همه در جستجوی عدالت بودند، در سوسیالیسم کامل، علمی ومبتنی بر خداپرستی واخلاق میتوانست باشد د. در جامعهای چون ما با نوعی فلسفه سیاسی که معطوف به «انسان» این خلیفه خدا میشد. که همیشه در تبلیغات مذهبیها مغفول بود.
یعنی «انسان فرهنگی» که دینامیسم حاصله از نوعی «خود آگاهی» را عامل حرکت تاریخ معرفی میکرد، این «خود» با دیگری اندیشی، و یک رابطه ارگانیک همگانی در جامعه، که حتی بخاطر دیگری «فرد» فداکاری و یا از حقوق خود میگذشت بود که شهادت در ادواری از این نگاه و باور سرچشمه میگرفت چه «اخلاق یعنی مسئولیت» امری که حتی مارکسیست ایرانی گاهی در مبارزات خودکه جان خود از دست میداد داشت که ما شاهد بودیم.
از بستر این گفتمان خرده گفتمانهایی در دهههای بعد توسط افرادی دیگر و جریانهایی تاریخی بر آمد که بعضی به پیرایش دین، گروهی احیاگران دین، و در دوران اختناق دهه چهل «ایدالیزه کزدن دین که واکنشی در برابر تهاجم فرهنگی استعمار گران با تبلیغاتشان بود».
و بعضی در طی زمان به فلسفیدن در حوزه فرد و سوسیالیزه کردن جامعه و اقتصاد و در نهایت به برنامه رسیدند که اولین آن ارائه «طرح طب ملی» به دولت بازرگان توسط شهید دکتر کاظم سامی از نهضت خداپرستان سوسیالیست (جاما) بود، که با برنامه وارد دولت موقت شد که بخاطر مخالفت تکنوکراتهای حاکم به بهانه فقدان بودجه لازم در آن زمان ناکام ماند.
یکی از ستارههای این جریان شریعتی بود که در آسمان کویر خوش درخشید افسوس که زود رفت. او تمام اعتراضهایش در رابطه با کویر و زندگی کویری بود، اگر چه بعضی مواقع آرمانشهرش ایدالیستی و رمانتیک میشد و یا بیکباره بر عکس که در حال نوسان بود، در بحث «امت و امامت» برای جامعهای که هنوز جامعه نشده و به حقوق خود واقف نبود.
اینها در حوزه تئوری در رابطه با مسایل مدرن بیشتر «توسعهگرا» بودند (به اعتراف شریعتی که کار متخصص است)(۸) هنوز دستی نداشتند، ولی بدان معترف بودند، در این جریان طبقات دیگر اجتماعی هم حضور داشتند که خاستگاهشان «شهر» بود، و اینجا به نسبتی اندک مناسبات شهری حاکم شده بود و نیازمند توسعه انسانی تا و.،. نه مطلقیت «دیگاهها» که به دموکراسی و تکثرگرایی باور داشتند.
مشکل در شهرهای جهان سوم که هنوز اکثر مردمشا ن روستایی بوده، بخشیشان بخاطر بیکاری، فقر، سرگردان بافقدان تربیت مدنی به «لومپن» تبدیل شده و میشوند(۷). که کودتای ۲۸ مرداد به کمک اینها بود. اینها نیازمند آموزش مدنی بوده که بورژوازی نوپای ایران خودش هم مشکل داشت که بیشتر از نوکیسهها بود. بخشیشان چون خرده بورژوازی بهرکاری بویژه دلالی تن داده و... بخشی هم وابستگان به نظام رانتی و قدرت سیاسی، که تعارضات این پدیدههای اجتماعی بیشتر به فساد دامن میزد.
در نتیجه سروکار ما از یکسو با کویر در روستا، واز یکسو با «مرداب» درشهربود که بعد از مدرنیزاسیون اجباری رضاشاه و هجوم نیروهای متفقین این تضادها بیشتر هم شده بود. چه جابجایی جمعیت از روستا به شهر مکرر و بیشتر شده بود.
«محمد نخشب» از چنین مردابی یعنی شهر بعداز جنگ جهانی دوم که ما با هرج ومرج و فقر و قحطی روبرو بودیم برآمد، شهرهای بیدر و پیکر، که جهل وفقر و فساد تا مغز استخوان انسانها را خورده، جامعهای سرخورده و مایوس، که منورالفکرش یک دوره چون «خورههایی او را میخورد بخارج برای خودکشی میرفت»(صادق هدایت) - و یا «با تبلیغ ناامیدی از رنجی که میبرد» (جلال آل احمد).
چه ما در مرحله «جماعت» متوقف شده هنوز در جستجوی «قهرمان» برای رهایی بودیم و «بدبخت ملتی که بدنبال قهرمان میگردد»(برشت)
ما باید با گذار از امت به ملت که بار حقوقی دارد طی طریق کرده، با تاسیس دولت و قرارداد اجتماعی تدریجا بعد از انقلاب مشروطه گام در طریق توسعه میگذاشتییم که کودتای ۱۲۹۹ «سید ضیا – رضاخان» راه را بست. بدینگونه بعد از رضاخان میراثدار اشغال کشور و فرو پاشی براحتی شده بودیم.
محمد نخشب در چنین شرایطی به نسل جوان انگیزه و امید میداد. که از دست رفته بود، در زمانیکه دولت ملی مصدق فضا را باز و نشان داد که رشد و توسعه فرد وجامعه چگونه در آزادی میسر است با نسلی که ازین به بعد همه جا با مصدق بود، بههمین خاطر همه دنیا با لومپنها و فواحش و عوامل داخلی با دلارهای نفتی علیهشان کودتا کرد. انقلاب اسلامی واکنشی در اولین فرصت بعد از بیست و پنجسال بود.
محمد نخشب از بستر طبقه متوسط برآمد، که در هر صورت او را به دانشگاه فرستاد که لیسانس حقوق گرفت و بعدها دکترای مدیریت در هجرت، با چنین شرایطی که موانع فراوان و افقها تاریک و... بعلاوه روشنفکریی که میخواست تحت القائات ایدئولوژیک همسایه شمالی «مارکسیسم روسی» راه صدساله را یک شبه با یک «جهش» چون لنین بپیماید بود.
یعنی میخواست دورههای تاریخی مارکس را میانبر بزند، ایدالیسمی که تجربه بعد از هفتاد سال ثابت کرد «از اول خانه بر آب ساخته بود»، امری که بخشی از روشنفکران تازه پای ایران را فریفته و فراتر از زندگی مادی و آنهم در رابطه با منافع شوروی نمیدید، منافع آن را بهبهانه کمونیسم بینالملل بر منافع ملی ما ترجیح میداد و در ملی شدن نفت مخالف مصدق و تا توانست کارشکنی کرد.
و از سویی بندوبستهای رجال انگلوفیل و... از سید ضیاء تا قوام السلطنه و فراماسونها و دربار پهلوی و البته گروهی از روحانیت چون سید حسن امامی امام جمعه تهران و کاشانی و فلسفی و...، و یا آنها که دین را با سنتها یکی گرفته، و هر نوع نوآوری را «بدعت» و ممنوع معرفی نموده که گفته شد «عوام زدهاند»(۱۴)
در برابر همه اینها این «نهضت» انسان سنت زده را با تفاسیر بروز و مدرن به کنش حقطلبانه رهنمون میکرد که نخشب حقوق خوانده و تزش «قانون و اخلاق» بود. در عینحال که همیشه با جبهه ملی بود و نهضت مقاومت و... ازینرو زیربنای تفکرات «ملی – مذهبی»ها در دهههای بعد شد.
با چنین نگاهی بود که دین از کنج خانهها بیرون آمد و با روشی «هرمنوتیکی و شاید علمی» در رابطه با زمان و مکان و ملهم از آیههایی که بار فلسفی داشت توسط نسلی دیگر و با تحصیلات مدرن، با شعارهای «کلکم راع وکلکم مسئو ل» راهنمای عمل شد، برای تودههایی که قزنها بخواب اصحاب کهف رفته بودند. در زمانیکه ایدئولوژی مارکسیسم روسی – استالینی و حتی مارکسیسم و...،، نگاه نسل جوان آن روز را ایدئولوژیزه و گرفتار جبر مدرن اقتصادی و اجتماعی نموده بود. درحالی که «در جوامع صنعتی هم که از ادواری گذر نمودند با بهره گیری از القائات مذهبی با اصلاحاتی «پروتستانتیسم» بهره گرفته تا جوامع صنعتی و توسعه یافته امروزی را مطابق تحلیلهای - ماکس وبر- بنیان گذادند ( مارسل گوشه) چه «هستهی اولیه زندگی اجتماعی و- باهم بودن -را در اصل مذاهب و ادیان بنیان گذاردند» (مارسل گوشه)(۱۵)
در واقع کار این جریان شباهتی تام به عملکرد پروتستانها کم و زیاد در غرب داشت، اگر نواقصی مشاهده میشود به خاطر آن بود که آنها با فلسفه و زندگی در «شهر» آغاز کردند و شرق با دین که بیشتر «تکلیف مدار» و در جوامع قبیلگی، که «فرد» (Individue) در جمع مستحیل بود.
در آن ایام نام این جریان «نهضت خداپرستان سوسیالیست» شد که انسان آرمانیشان انسان اخلاقگرا، و برنامه اقتصادیشان «سوسیالیسم» و نه سوسیالیسم مارکسیستی که مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیک بود بلکه بر خداپرستی، چه انسان بویژه درجوامع کهن، اسطوره ساز است و در اینجا «بیشتر» وگرنه تمام مشکلات بشر حاصل ماده پرستی نیست. بدینگونه هرکس «خود» را یافته – «شناخته تدریجا به کنشگر اجتماعی تبدیل میشد» (آلن تورن جامعهشناس).
عدالت اجتماعی را در برنامههای سوسیالیستی، و از انسانهای اخلاقگرا که نوعی رابطه حقوقی بین «خود ودیگری» برقرار میکرد میسر میدید. نه در سوسیالیسم مارکسیستی که بر «سود باوری» انسان متکی بود. امری که در شوروی به استبداد ایدئولوژیک و سرمایه داری دولتی و استالینیسم منجرشد، در غرب هم به نظام سرمایه و تکنیک و سلطه بر جهان منجرو... بدینگونه اومانیسم عصر روشنگری فراموش شد که «غرب امروز در جستجوی اومانیسم مدرن است»(پل ریکو – فیلسوف)(۶). و در اقتصاد سیاسی در جستجوی «نئوسوسیالیسم» تا انگیزهای برای نسل جوان و روشنفکران منفعلشان باشد (پیر بوردیو – جامعه شناس)(۷).
از بستر این نوگرایی دینی در ایران بود که «اومانیسم بومی» و انسانی، علیرغم گذشته که رعیت بود یا مرید و مقلد، با نوعی فلسفه سیاسی «حقوق محور» متولد گردید، و با کنش سیاسی، اجتماعی، وحتی فرهنگی در صحنه حضور یافت و «من» گفت که تابحال شرک بود یعنی به نسبتی از «قرون وسطامان» گذشتیم.
اگرچه گاهی با بنیادگرایی روبرو شدیم «در غرب هم این بنیادگرایی در ایدئولوژیها که - مذاهب عرفی- بخاطر مطلق گراییهای فرهنگی دینی گذشته بود در فاشیسم و... بروز و ظهور کرد»(۱۶).
این «من» قدرت غاصب و نفتی را به چالش کشید. و برای نسل جوان و نسلهای بعدی پیامی جدید با انقلابی فرهنگی که به همراه داشت، روند حوادث را دیگر میکرد اگر بطور عادی به پیش میرفت، که جریانهای چریکی اسلامی بخاطر نشناختن درست این ایدئولوژی، به اسلامیزه کردن امور و بعد «چون ندیدند حقیقت» به تغییر ایدئولوژی پرداخته، و سپس که انقلاب به نسبتی آن را کمرنگتر نمود، تا رهبر فقید انقلاب که گفت «میزان رای ملت است» و «جمهوری را با پسوند اسلامی» که منظور از اسلام تقوا و اخلاق بود و نه بیشتر. و در نهایت دو نهاد حافظ قدرت خود انقلابی شدند که یکی با کشیدن روستاییان به شهرها گور خودرا کند و دیگری در تناقضی گرفتار شد که ناشی از مدیریت جامعه پر از تناقض و تضاد بود که تنها با مدیریت «علمی» میسر بود، منتها هنوز برداشت از علم گرفتار جنگ «هفتادودوملت» است. جنگی که با خردجمعی میشود از آن با قوانین موجود حداقل به نسبتی از آن گذشت.
«شوراها» را جاما (جنبش آزادیبخش مردم ایران - گروهی از خداپرستان) در دهه پنجاه توسط آیت اله طالقانی در جامعه مطرح، و در قانون اساسی بوسیله یک نماینده در مجلس خبرگان اول وارد نمودند، البته نه چنانکه منظورنظر بود تصویب شد.
امروز این روشنفکر حاصل رنسانسی در حوزه فرهنگی است که هنوز راه حل را جز شفافیت در سیاستها و یک انتخابات بری از تحمیلها به هر بهانه نمیداند به علاوه برنامه شفاف، تا با عوامفریبیها عوافریبان نتوانند با سیاستهای پوپولیستی در جامعه مدنی بر تضادها و نارضایتیها دامن بزنند. چه «جامعه مدنی یک سرش از ثروتمندترینها و یک سرش از فقیرترینهاست» (روزنامه لوموند – پاریس) این شکاف همیشه در تاریخ ما مشکل ساز بوده است.
اینک که زمانه عوض شده و نسلهای بعدی با رشد ارتباطات آگاهتر بوده و مطالباتشان البته غیر از گذشته است. به رسمیت شناختن اینها گام اول گذار از بحرانهاست، در عین حال که نوستالوژیشان فضای باز و دمکراتیزه دکتر مصدق است. و تجاربی که در جهت کمال بوده.
در جامعهای که ادوار متفاوتی را در جهان کوچک شده پشت سر گذاشته است. که امروز اگر «نسیمی در سواحل ژاپن بوزد در سواحل نیویورک تبدیل به طوفانی شده» که بیش از همه در اقصاد، بورس و... در همه نقاط آثار خودرا میبخشد. نسلی که علنا اعلام میکند «میخواهیم بتهای گذشته را بشکنیم از چه گوارای انقلابی تا...» (روزنامه اعتماد ۲۳ شهریور۹۱)
بنابراین باید در برابر تحمیلات چنین شرایطی «اجتماعی و جهانی» برنامه و نگرش تازه داشت و «چشمها را باید شست» و در داخل همه را با حقوق شان در سیاست و مدیریت جامعه به حساب آورد. دورهای که اقلیتی به هر بهانه حکومت مینمود گذشته است که بیش از همه قانون اساسی باهمه تناقضات آن را رد نموده است. اگرچه نیاز به اصلاحات مکمل در «فضای باز» دارد.
-------------------------------
پانوشتها:
۱. از خاطرات انور خامهای
۲. از آلن تورن جامعه شناس در کتاب «دمکراسی چیست؟»، پاریس
۳. از کتاب «ژان ژورز» از انتشارات لوموند
۴. از کتاب «گفتگوهای فلسفی درباره ی مدرنیته»هابرماس
۵. از آلن تورن جامعه شناس در کتاب «دمکراسی چیست؟»، پاریس
۶. از کتاب «علوم جدید», جیاماباتیستا ویکو – روم
۷. از شماره مخصوص مجله علوم انسانی برای معرفی «پیر بوردیو» جامعه شناس الجزایری – فرانسوی – پاریس. در درمورد دیدگاههای مراجع دیگر میتوانید به کتاب»عوامل توسعه غرب –انتشارات چاپخش» محمود نکوروح - رجوع نمایید
۸. در گفتگوها در مطب شادروان دکتر سامی درباره اقتصاد و... قبل از دهه ۱۳۵۰
۹. بیش از این میتوانید به کتاب «بحران ایدئولوژی» ص ۳۲۳ – محمود نکوروح رجوع کنید.
۱۰. سردبیر ماهنامه «لوموند دیپلماتیک» پاریس در ۱۹۸۰
۱۱- از «هینزویسمن» فیلسوف آلمانی در پاریس
۱۲. مارسل گوشه – پاریس
۱۳. قرار داد ۱۹۰۷ پیمانی بود برای تقسیم ایران به منطقه نفوذ میان روس وانگلیس
۱۴. ازآیت اله مطهری
۱۵ و ۱۶. از کتاب «La democrati contre elle mem»