iran-emrooz.net | Tue, 01.05.2012, 17:34
ایران، مدرنیته و معلولیت
عباس گلستانی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چکیده:
مدرنیته، هر چند زادگاهش غرب است، اما، اولا در غرب باقی نماند و ثانیا هر جایی از جمله ایران میتواند در تاریخ فرهنگ خود مدرنیت و تجدد ویژهاش را به ما نشان بدهد. زیرا، تفکر و اجازهی اندیشیدن و سپس نمود آن زمینهی تعیین کنندهی تجدد میباشد و در مقابل، اختناق، حرکت رو به جلو را متوقف میکند. مقاومت روحانیت سنت گرا، شکست انقلاب مشروطه طلبان، کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و ناکامی انقلاب اخیر از موانعی تلقی میشود که نقش ترمز را در برابر مدرنیت و تجددگرایی ایفاء کردهاند. زیرا، تا وقتی که فرهنگ حاکم بر جامعه براساس یک امر مقدس تمام امور جاری زمین و آسمان را به همدیگر مرتبط بداند، طبیعی است که اصل مهم مدرنیت که همان جدایی عرصههای عینی، اجتماعی و ذهنی از پایههای دینی است، اتفاق نیافتد و تمام امور بر مدار اصول پیش مدرن بچرخد. و اگر مدرنیتهای هم باشد از نوع مدرنیتهی معلول و دست و پاشکسته خواهد بود. به همین دلیل دکارت را آغازگر ذهنیت مدرن میدانند زیرا او بود که برای اولین بار جهان بینی دینی – متافیزیکی را درهم شکست و تحلیل ریاضی – علمی مدرن را جایگزین آن نمود وسپس کانت به عنوان یک فیلسوف تمام عیار مدرن، انسان را «اساس معرفت و هستی» این جهان شناخت و سه پایهی علم، اخلاق و زیبایی شناسی را حاصل خلاقیت و توان ذهنی انسان معرفی کرد در دین در محدودهی خرد تنها نوشت: «انسان خودش باید خود را هر آنچه هست یا قرار است باشد، به معنای اخلاقیاش، چه خوب و چه بد، ساخته باشد یا بسازد. هر وضعی باید نتیجهی انتخاب آزاد خودش باشد، چرا که در غیر این صورت نمیتوان او را به خاطر آن مسئول شناخت و بنابراین نمیتواند به لحاظ اخلاقی خوب یا بد باشد» (۱)
و برای انسانی که به عنوان «شهروند» از قانون اساسی جمهوری پیروی میکند به سه اصل غیر قابل انکار تاکید میکند: «۱) حق پیروی نکردن از قانونی که از آن رضایت ندارند ۲) حق برابری و ۳) حق استقلال مدنی که به موجب آن شهروندان زندگی و معاش خود را مدیون هیچ کس به جز حقوق و اختیارت خودشان به عنوان اعضاء کشور خود نیستند» (۲)
بنابراین وجه مشخص اندیشهی کانت در تجدد و مدرنیت را میتوان این گونه بیان کرد که او هر نظامی را که فاقد ریشه در ارادهی انسان باشد رد نموده و هر اصلی را که ریشه در دین داشته باشد غیر قابل قبول میداند.اما هگل این گفته را به نقد میکشد و اعلام میدارد که کنار گذاشتن جوهر دین از جامعه مدنی مربوط به انتزاعی بودن آن نگاه میباشد و در عین حال که خود هگل به جدایی دین از دولت و نهادهای سیاسی اعتقاد داشت، اما معتقد بود این جدایی از حریم دین، آن نهادها را به سوی انتزاع پیش میبرد و آنچه را که تحت عنوان «بازگشت به خویشتن» طرح کرد به معنای بازگشت آزادی ذهنها در مورد «قابلیت برای حقوق» شان، زندگی اخلاقی و اعتقادات دینی بود، از این نظر در فلسفهی هگل اندیشه و آزادی جایگاه ویژهای به خود اختصاص داده است و فرق انسان و حیوان را در همین نکته میداند.
در ایران اما، تجدد و مدرنیته از طریق فلسفه یا آشنایی با فلسفهی متحول غرب وارد نشد، بلکه با وجوه غیر انسانی آن از جمله جنگ، غارت و استعمار حضور یافت و طرفداران کنجکاو و اصلاحطلب حکومتی مثل عباس میرزای ولیعهد را وادار کرد تا علت پیروزی طرف مقابل و ناکامی نیروی خودی را درک کند وبه همین منظورعدهای از جوانان ایرانی را برای مسلح کردن ایران به علم روز، روانهی کشورهای غربی کرد و آنها نیز در بازگشت خود به ایران کمک فراوانی به رشد تجدد در ایران کردند. اما میرزا آقاخان کرمانی که او را به روایتی اولین دانشمند ایرانی میشناسند، آرای خود را بر اساس فلسفهی مدرن غربی ارائه داد تا بر پایهی آن، ملی گرایی مدرن پیش اسلامی درایران سامان داده شود. آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف، میرزاآقاخان کرمانی و... از متفکرینی بودند که خود خواسته ویا به تبعید در خارج از کشور زندگی میکردند و اندیشههای ترقی خواهانهی خود را به صورت قلمی در ایران منتشر میکردند، از جملهی آنان، طالبوف بود که در مجموعهی سه جلدی خود «کتاب احمد» مینویسد: «انسان آن روزی انسان شد که لفظ چون و چرا گفتن و ماهیت هر چیزی را جستن گرفت».
واژگان کلیدی: ایران، تجدد، سنت، مدرنیته، معلولیت
مقدمه:
حاصل فکر و واقعیت میتواند عقل و دانایی باشد و این نیز خود میتواند زمینهی پایدار یک ارتباط اجتماعی و نوع تقابل تعیین کننده در میان مثلا سنت و تجدد محسوب گردد و این هم درایران از سابقهای بیش از صد سال برخوردار است، سابقهای که از جنگهای ایران و روس و انعقاد قراردادهای خفت بار شروع شد و تا به امروز ادامه دارد و حوزههای مختلف علم، فرهنگ، هنر، دین و اقتصاد را به چالش گرفته است.
اشتباه است اگر قدرت غرب را در نیروی نظامی آن ببینیم و نهادهای اجتماعی از نوع سیاسی، فرهنگی، اقتصاد، علمی و هنری و... را که از بنیانهای تمدن جدید و پذیرفتهی شدهی آنجاست را نادیده بگیریم، چرا که دقیقا نفوذ این تمدن و مدرنیت به ایران از وقتی آغاز شد که رابطهی بین آن دو محیط شکل گرفت. وقتی در اوایل قرن نوزدهم ارتباط فرانسه و ایران با فرستادگان ویژهی ناپلئون به سرپرستی ژنرال گاردن آغاز شد، عباس میرزا ولیعهد ایران با پرسش این سؤال از ژوبر افسر فرانسوی که «بگوچه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم...»، فکر اعزام جوانان ایرانی به فرانسه پیشنهاد شد که بعدا این اعزام صورت گرفت.
با برقراری مجدد رابطه بین دوکشور فرانسه و ایران در دوران محمد شاه و وزارت حاج میرزا آقاسی، فرانسه پیشنهاد همه جانبهی همکاری با ایران از جمله آموزش اصلاحات اجتماعی و ترقی ایران با اعزام کارشناسان خود را به ایران داد که حاج میرزا آقاسی در برابر آن، درخواست اعزام چند چاه کن و ساعت ساز را از فرانسه داد، اما گیزو، وزیر روشنفکر امورخارجه فرانسه به میرزامحمدعلی شیرازی فرستادهی ویژهی حاج میرزاآقاسی پیشنهاد منصفانهای داد که اگربه اصلاحات وترقی ایران علاقمندید، ابتدا بیست نفر را از بین جوانان مستعد مردم عادی به جز آقازادهها و اعضاء خاندان سلطنتی به همراه سرپرستی عاقل به فرانسه بفرستید تا به مدت پنج سال دانش جدید را به منظور خدمت به کشورتان آموزش ببینند و همین طور به صورت دورهای این اعزام ادامه داشته باشد.
ولی پیشنهاد گیزو، دور از فهم و شعور سیاسی و اجتماعی محمد شاه و نخست وزیرش بود تا به کار آن دولت و مردم ایران بیاید اما برای ارزش آن پیشنهاد همانقدرکافیست که اشاره کنم به آن چندنفری که به فرانسه اعزام شده بودند، دو نفر از آنها در تاریخ اصلاحات و اندیشهی سیاسی ایران جایگاه مهمی را به خود اختصاص دادند میرزا حسین خان سپهسالار، صدراعظم ناصرالدین شاه و مؤسس مسجد سپهسالار و ملکم خان، روشنفکر قانونگزار و نویسندهی رسالات اجتماعی و سیاسی. اما دولت ایل قاجار که استعدادی جز استبداد نداشت هر حرکت خیرخواهانه و اصلاح طلبانهای را از ریشه خشکاندند و بهای گزافی هم به دلیل غفلت و نادانی سیاسی خود به حساب ملت ایران پرداختند و دو گروه ۴۲ نفری از جوانان ایرانی را که برای تحصیل به فرانسه اعزام شده بودند به تحریک دولت روس و به بهانهی اینکه آنها جمهوری پرست و کافرمی شوند به ایران بازگرداندند. درهمان موقع میرزایوسف مستشارالدوله، شارژدافر (کاردار) ایران در فرانسه ضمن اعتراض به عمل دولت، مشغول نوشتن رسالهای در مورد «حقوق بشر» بود که برای اولین بار در آن تصریح میشود که منشاء قدرت دولت، ارادهی مردم است وهارفوردجونز در نوشتهاش که به عنوان مأمور سیاسی غرب به ایران آمده بود، نوشت: «بی پروا بگویم که بیشترین معایب مردم ایران از عوارض سؤ حکومت شان است و حال آنکه هر محاسنی دارند ناشی از خصائص ذوق و قریحهی ایشان است» (۳)
بحث و بررسی:
راه رسیدن به مدرنیت با توجه به شرایط حاکم بر هر جامعهای میتواند متفاوت باشد و آن هم تاثیری است که از متغیرهای خود مثل اقتصاد، سیاست، فرهنگ، اخلاق، ومذهب و... میپذیرد. اما یکی از عناصر مهم این پذیرش، دولتی است که مُهر تحول را با تکیه بر ارادهی عمومی و حاکمیت ملی بر جامعه میکوبد و اگر در جای خالی ارادهی عمومی، حالا به هر دلیلی، ارادهی فردی، جایگزین شود، احتمال پس روی و مقاومت ارتجاع در برابر حرکت رو به جلو قابل پیش بینی خواهد بود. وقتی غرب، مدرنیت را پذیرفت، متغیرهای فوق الذکر به گونهای عمل کردند که جامعه به آن تن داد، اما، در ایران این گونه نبود، معلولیت در مدرنیته و تجدد، محصول شرایطی شد که در جامعه ایران حاکم بود. تاریخ پیش ازاسلام و اسلام شیعی، دوعامل و موقعیت تعیین کنندهی هویت و فرهنگ ایرانی ست، انتخاب نامهای ایرانی کیومرث، سیاوش، سهراب در کنار نامهای اسلامی محمد، حسین، عباس هنوز رایج است. مثلا جدیت شاه عباس با طرح میدان نقش جهان به منظور نمایش قدرت ایران، که تازه اوج تلاش تجدد نمایی در ایران بود، از نوعی مدرنیت التقاطی بود که عرف و مذهب را در کنار هم داشت، آن هم با مرگ شاه عباس به پایان خود رسید و درست در همان زمان، غرب با پذیرش «خردگرایی» و «انقلاب علمی»، راه رشد و ترقی را برعکس ایران انتخاب کرده بود. از همان موقع تاکنون نیز به دلیل سؤاستفاده از موقعیت فراهم شده توسط مدرنیت درغرب، آدمهایی مثل ناصرالدین شاه از کل تجدد در اروپا، ابزار استبداد را برای حفظ حکومتش بر میگزیند و کسانی مثل او بعداز حاکمیتاش که استعمار و استبداد را در کنار هم برای مردم ایران به ارمغان آوردند.
تاکنون خلاقیت آدمی را در سه عامل فردی، فرهنگی و ساختاری جامعه مرتبط دانستهاند به گونهای که نبود یکی یا وجود موانع در برابر هریک از آنها، گاه ممکن است نتیجهاش خلاف پیش بینی ممکن باشد، مثلا وجود دولت مدرن یا پیش مدرن میتواند تاثیر مثبت یا منفی بر روند مدرنیسم در جامعه بگذارد. اما بطور خلاصه میتوان گفت که مدرنیته حکایت از نظم اجتماعی یی میکند که وجه مشخصهی آن، پویایی بی سابقه، رد یا به حاشیه رانده شدن سنت و... میباشد. محتوای آینده نگرانهی مدرنیته قویا از باور به پیشرفت و قدرت عقل انسان برای ایجاد آزادی ناشی میشود. «اگرچه مدرنیته را در دستاوردهایی چون علم و تکنولوژی یا سیاست دموکراتیک میتوان دید، اما بر امور روزمرهی زندگی نیز تاثیر ژرفی میگذارد» (۴) اختراع ماشین بخار توسط جیمز وات سبب شد که نساجی سنتی انگلستان تبدیل به «نظام کارخانه ای» شود. صنعت برق، تلگراف، نفت، راه آهن سراسری اختراع ماشین آلات صنعتی و کشاورزی و تولیدکودهای شیمیایی و کلاانقلاب صنعتی ازمهمترین نشانههای مدرنیته دورهای محسوب میشودکه برای مردم زندگی مدرن را به ارمغان آورد وبطور طبیعی روی شیوهی زندگی و نگاه آنها به مفاهیم نیز تاثیر گذاشت، از جمله به نوع رابطهی مذهب و سیاست، گسترش شهرنشینی، تشکیل دولت مدرن، تشکیل نهادهای مردم نهاد، تقسیم کار و تخصصی شدن امور، اختراع صنعت چاپ، اصلاحات مذهبی و عرفی شدن زندگی، تصمیم گیری بر اساس محاسبه و عقلانی شدن برنامهها.
انقلاب صنعتی سبب شد که رابطهی ارگانیک بین انسانهای یک جامعه که بر باورهای مشترک آنها برقرار بود، تبدیل به رابطهای از نوع مکانیکی شود که آن نیز تابعی از تقسیم کار ایجاد شده در جامعه مدرن میباشد، به قول دورکیم: «همبستگی قبلی مبتنی بر این بود که افراد به هم همانند باشند، در حالی که همبستگی ناشی از کار مستلزم آن است که افراد با هم فرق داشته باشند.» (۵)
مدرنیسم تاثیر خود را در حوزهی مذهب و عرفی شدن زندگی نیز گذاشت. از وقتی که کنستانتین، امپراطور روم در قرن چهارم میلادی به دین مسیحیت گروید، جامعه اروپا در قرون وسطی تحت تاثیر تسلط کامل مذهب کاتولیک قرار داشت و مردم فاقد قدرت انتخاب و آزادی عمل در زندگی خود بوده و انجام تکالیف شرعی را مقدم بر زندگی مادی و دنیوی خود میدانستند. اما اعتراض لوتر در قرن شانزدهم با ارائهی قراعت دیگری از آموزههای مسیحیت در قالب مذهب پروتستان مبنی بر اینکه انجام تکالیف دنیوی مهمتر از تکالیف روحانی در نزد خداوند است، مردم را از سلطهی مطلق کلیسای کاتولیک رهانید و کالون نیز به دنبال اصلاحات مذهبی از لوتر پیروی کرده و فرد گرایی مذهبی او، رابطهی بین کلیسا و مردم را به چالش کشاند. به عبارتی، چون اعتقاد بر این بود که «تمامیی مومنان در برابر خداوند یکسان هستند» و برای ارتباط با او نیازی به کشیشان و پاپ نیست، زمینهی عرفی شدن زندگی در اروپا آغاز شد. به گفتهی تئودورف: «تاریخ اروپای مدرن از نوزایش تا روشنگری، از اراسموس تا روسو، همانا تاریخ تحکیم جداییی نهادهای عمومی از نهادهای دینی و همچنین افزایش آزادیهای فردی است.» (۶)
بعد از القای نظام فئودالی، کشورهای اروپایی نظیر فرانسه، پروس، اسپانیا، روسیه، سوئد و... حکومتهای پادشاهی و مستبدی را شاهد بودند که بعدها نطفهی دولتهای مدرن و دولت- ملتهای امروزی را در بطن خود بستند. انقلاب انگلستان(۱۶۸۸- ۱۶۴۰)، انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) از اتفاقات مهم شکل گیریی دولتهای مدرن محسوب میشوند و همچنین تحولات و دگرگونیهای فوق سبب گسست تاریخیی کافی بین نظام ارباب رعیتی و نظام مدرنیتهی اروپا گردید و دولتهای مطلقهی مستبد را به سوی دولت مدرن سوق داد، دولتی که تنها زبان ارتباطیی آن با مردم، قوانین تصویب شده توسط نمایندگان مردم بود.
انسان مدرن بعداز گذر از رنسانس و ورود به قرنهای بعد توانست «از طریق و محاسبهی عملکردها وپیش بینی نتایج به حداکثرکارآیی به منزلهی هدفی عقلانی دست یابد» (۷)
و آن هدف وقتی حاصل شد که عقلانیت ابزاری ویژگیهای زیر را به خود میگیرد، محاسبه پذیری، کارآیی، تاکید بر کمیت به جای کیفیت، جایگزینیی تکنولوژی به جای انسان وقابلیت پیش بینی. یکی از تفاوتهای بارز دورهی مدرن با پیش مدرن، زاینده بودن دورهی مدرن است که در بستر خود تفکر و شناخت علمی را سبب شد. تحقیقات علمی نیوتن و ایدهی دوگانگی دکارت در قرن هجدهم که بین روح و ماده جدایی بنیادی قائل شد، ابتدای هستی شناسانهی انسان و علوم انسانی را رقم زدند، به گونهای که بعدا رشتهها از هم متمایز شدند. اما رشد علوم و بخصوص علوم انسانی در ایران، به جز علم ِ نوابغی نظیر زکریای رازی، خیام، بوعلی سینا و... که خود نیاز به یک بررسیی تاریخیی جداگانهای دارد، در ایران به گونهای دیگر اتفاق افتاد.
حکمت که آن را به آگاهی در حد توان آدمی در کتب اسلامی تعریف میکنند به شاخههایی از جمله حکمت مشایی، کلام، حکمت اشراقی و عرفان نظری تقسیم میشود، پایهی دوشاخهی اول بر عقل و بنیان دو شاخهی دوم بر شهود بنا نهاده شده است و به پیروان آنها به ترتیب حکیم مشایی، متکلم، حکیم اشراقی، عارف و صوفی گفته میشود. نام گزاری پیروان آن آرا و عقاید نیز بر اساس التزام به شریعت اسلام مربوط میگردد، به طوری که اگر حکیم مشایی و حکیم اشراقی ملتزم به شریعت باشند، آنها را با عنوان متکلم و صوفی یا عارف میشناسند. اما ملاصدرا که ازفلسفهی او با عنوان «حکمت متعالیه» نام میبرند، ترکیبی از چهار نظریهی فوق میباشد که به مفهوم «بیان نهایی فلسفه و حکمت اسلامی» دربین علاقمندان خود پذیرفته میشود وآن به این معناست که «حکمت متعالیه»ی ملاصدرا پایان تلاش فلسفی تلقی شده ودیگر نیازی به اندیشیدن درحوزهی فلسفی نمیباشد وآنهایی هم که بعدا در حوزهها تدریسی داشتند، خلاقیتی در نواندیشی ازخود بروز ندادند. اما در همان زمان، ۱۲۴۵ قمری، نوشتهای با نام «رساله آبله کوبی» نوشتهی دکتر کارمک به عنوان اولین رسالهی علمی اروپایی به زبان فارسی در تبریز منتشر شد و تلاشهای عباس میرزا در جهت روشنگری منجر به ترجمهی چند کتاب از جمله «تاریخ تنزل و خرابی دولت روم» اثر ادوارد گیبون به عنوان نمونهای آموزنده به زبان فارسی ترجمه شد و چند سال قبل از مرگ ملاهادی سبزواری، بزرگترین فیلسوف اسلامی، علیقلی میرزا تقی خان انصاری کاشانی، طبیب و معلم دارالفنون، بخشی از آراء داروین را درنوشتهای با عنوان «جانورنامه» در سال ۱۲۴۹ شمسی به چاپ رساند و درسال ۱۲۸۷ قمری، میرزا یوسف خان مستشارالدوله نوشتهی خود به نام «یک کلمه» راکه منظور او «قانون» بود در دسترس جامعهی سیاسی وانقلابیون مشروطه خواه قرار داد.
نفوذ اندیشهی غرب با مسافرت پادشاهان قاجار و همچنین برگشت تحصیل کردگان ایرانیی خارج از کشور به ایران و ترجمهی مقالات و کتابهای غربی به فارسی، سبب شد نگاه متفکران به جهان و حوادث پیرامون آن دگرگون شده و تفکر گذشته گان باز بینی شود. اما در جامعهای مثل ایران که با فقدان آزادی و دموکراسی روبرو باشد، تحول در اندیشه نمیتواند عمیق باشد، به خصوص آن هم در جامعهی اسلامی یی که سخن گفتن اسلامی که اگر بر خلاف قرائت مسلط سنتی باشد، مایع ضلالت تلقی میشود. آقا نجفی قوچانی، مجتهد دورهی ناصری، مینویسد که در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه، از ترس طلاب متعصب در مشهد، نمیتوانستند نوشتههای خواجه نصیرالدین طوسی را آزادانه بخوانند و میگوید: «شرح مطالع و شرح تجرید را در پنهانی خواندیم...علما و طلاب مشهد غالبا مقدس بودند. کتب معقول را مطلقا از کتب ضلال میدانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجرهی کسی میدیدند، با او رفت و آمد نمیکردند که کافر است و خود کتابها را نجس میدانستند و با دست مس به جلد... نمیکردند ولو خشک بود، که از جلد سگ و خوک نجس تر میدانستند» (۸) قبل از او ملا احمد نراقی در «معراج السعاده» در دورهی فتحعلی شاه اعلام میدارد که علومی مثل طب، هندسه، نجوم، عروض، موسیقی، حساب و هیئت چون بهجت و سعادتی از آنها در عالم عقبی حاصل نمیشود، پس تحصیل آنها واجب نیست. (۹)
نشانههای فوق حاکی ار آن است که در تاریخ تحول اندیشهی اسلامی، فلسفه و علوم تا آنجایی توان تنفس داشت و مجاز اعلام میشد که در خدمت دین مبین اسلام باشد، به گونهای که اختناق و ضدیت با علوم و فلسفه فقط در حوزهی مشهد اعمال نمیشد، بلکه در بیشتر حوزههای علمیهی ایران برقرار بود، به خصوص که حکومتهای مستبد ایران نیز به دلیل سواستفاده از نادانی مردم، از هرچه که مانع رشد اندیشه و آزادی خواهی مردم میشد استقبال میکردند و به امر اختناق دامن میزدند. میرزا آقاخان نوری، برای اینکه مردم ایران باترقیات اروپا آشنا نشوند، اجازهی انتشار به کتاب سفیر خود در روسیه عباس قلی خان سیف الملک را نداد. در چنین شرایطی است که روحانی روشن اندیش، شیخ ابراهیم زنجانی از ترس تکفیر آخوندهای دیگر، روزنامههای ثریا، پرورش و حبل المتین کلکته را به صورت مخفیانه مطالعه میکرد و مینویسد: «آگاهی از دنیا، خصوصا از وضع فرنگستان، اولین کفر است... هم شاه و هم اعیان و هم آخوندها نمیخواهند که مردم چیزی بفهمند و از اوضاع جهان با خبر شوند» (۱۰)
دخالت روحانیت در امور به حدی بود که وقتی در ۲۹ آبان ماه ۱۲۶۸ شمسی، اولین خط تراموای تهران توسط ناصرالدین شاه افتتاح شد، دکتر فوریه، پزشک مخصوص«شاه شهید» مینویسدکه گرچه تراموای برای تهران بسیار مفید است اما دوام آن به این بستگی دارد که روحانیت آن را به نفع خود تشخیص دهند و دست ازمخالفت بردارند. (۱۱) بنابراین، در چنین شرایطی است که روشنفکر ایرانی برای ورود تجدد و رشد مدرنیته در ایران مجبورمی شوند که برای جلوگیری و یا کاهش مخالفت روحانیت با آنها، آنقدر از تجدد بکاهند و کوتاهاش کنند تا با آیات و احادیث به انطباق درآیند. به طوری که ملکم به میرزاحسین خان مشیرالدوله، وزیر عدلیه در سال ۱۲۸۸قمری مینویسد: «نوشتن قانون در روزنامه عدلیه چه لازم است که مایه پریشانی و اضطراب مردم شود و بگویند آیا چه بدعتی برای ما خیال کردهاند و چه رخنهای در آیین ما منظور دارند» (۱۲)
بعد از جنگ روس و انگلیس با ایران وتحمیل قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان در قرن هجده و نوزده به ایران بود، که علل شکست ایران در این دوجنگ را، عقب ماندگی ایران درحوزهی علوم و فنون تشخیص دادند و به همین دلیل، فراگیری آنان جزء ضروریات اعلام میشود، به خصوص اینکه پادشاهان قاجار علاقهی خاصی به اروپا و فرهنگ آنان پیدا کرده بودند. میهن ما اگرچه دیر و به فاصلهای بیش از دوهزار سال از یونان باستان، حرکتهای کند خود را به سوی کسب آزادی و برقراری دموکراسی آغازکرد، اما همان گامهای اولیه، پایههای مستحکم ورود مدرنیت وتجدد خواهی را در ایران فراهم نمود. در سال ۱۸۰۱ که نمایندگان سیاسی ناپلئون پیام او را به ایران آوردند، کسی نبود که آن را ترجمه کند تا جواب درستی به او بدهند.
ندانستن زبانهای خارجی، بی اطلاعی از علوم وفنون جدید سبب شد عباس میرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار، دستور تأسیس دارالترجمه و چاپخانهای را در تبریز بدهدتا کتابهایی را که افسران فرانسوی به فرماندهیی ژنرال گاردن در سال ۱۸۰۷ با خود به ایران آورده بودند ترجمه شود و همچنین او نخستین گروه از ایرانیان را که شامل دو نفر بودند به منظور تحصیل به لندن فرستاد و اندکی بعد یک گروه پنج نفری دیگر را به انگلستان اعزام نمود که یکی از آن پنج تن میرزاصالح شیرازی بود که بعد از بازگشت به ایران نخستین روزنامهی کشور به نام «کاغذ خبر» را د رصدو سی وپنج سال قبل یعنی ۱۲۵۶ خورشیدی منتشرکرد. عباس میرزا نام خود را به عنوان اولین کسی که تلاشهای بدون وقفهاش را در قرن نوزدهم در راه نوسازی ایران انجام داد برای همیشه ماندنی کرد.امیرکبیر نیزطی سه سال صدارت خود علاوه بر تحکیم قدرت مرکزی، مدرسهی دارالفنون را بنا نهاد که سیزده روز پس ازقتل او درسال ۱۸۵۱ افتتاح شد. روزنامهی وقایع اتفاقیه از ابتکارات او میباشد و به دنبال آن نشریات متعدد فارسی زبان دیگری در خارج و داخل ایران منتشرشد. جامعه ایران نیز از تأثیر رویدادهای فوق دورنبوده و نتیجهی آن پیدایش قشری بنام روشنفکر به مفهوم امروزی بود که در مقاطع مختلف به حرکت پیش روانهی مدرن سرعت میبخشید. کتابهای سه تفنگدار، کنتِ مونت کریستو، اسرار پاریس و لویی چهاردهم اثر الکساندردوما از اولین کتابهای ترجمه شده به بشمار میروند.
رمان نویسی که بعد از تقریباً صد سال از پیدایش آن از طریق ترجمه وارد ایران شده بود، اولین رمان سه جلدی ایران بنام «شمس و طغرا»، توسط محمدباقر میرزاخسروی، نوهی فتحعلی شاه قاجار در سال ۱۳۲۷ ه ق (۱۹۰۷ م) منتشر شد. ارزش این کتاب در نمایش رو به زوال رفتن پایههای کهنه پرستی در جامعه بود. از زمان خسروی تا دورهی جمالزاده، نویسندگان دیگری اقدام به چاپ آثار خود کردند مثل موسی کبوتر آهنگی نویسندهی کتاب «فتوحات کوروش» و «ستارهی لیدی»، میرزاحسین خان بدیع نویسندهی «داستان باستان» یا «سرگذشت کوروش»، صنعتی زاده کرمانی نویسندهی «دام گستران یا انتقام خواهان مزدک» و مشفق کاظمی نویسندهی رمان «تهران مخوف» که راجع به اسارت زن و گرفتاریهای او در چنبرهی مردسالاری است میباشد.
یکی از ارکان مهم گسترش مدرنیت، فردگرایی است که محصول گریز از جبرهای اجتماعی میباشد و اولین بار در اروپا و در رهایی از دوران قرون وسطا اتفاق افتاد، به طوری که مردم به باورهایی که کلیسا به زور به آنها تحمیل کرده بود شک کردند و با مطالعه بر نادانی غلبه کرده و ریشهی جهل و خرافات را از بین بردند. اما در ایران، این اتفاق از پایین و از تنهی اجتماع به وقوع نپیوست و به عبارتی، ایستادگی در برابر فشارهای سنتی و ظالمانه از طریق روشنفکران و بعظا حکومت گران روی دادوعلت آن هم آشنایی با فرهنگ اروپای مدرن بود که از طریق ارتباط، مسافرت، سفرهای دیپلماتیک، تحصیل و... حاصل شد و محصول آن بعدها فردگرایی، مشروطه طلبی و داشتن قانون بود که زندگی در ایران عملا به آنها آموخته بود تا وقتی که احکام دولتی براساس قانون اعمال نشود، ناامنی برای مردم از هر جهت، حیات، شرف، اموال و آبروی مردم را مورد تهدید جدی قرار میدهد و این موقعیت فرصتی فراهم آورد تا نخبگان ایرانی خودی نشان بدهند و دانستههای خود را برای خدمت به جامعه ارائه کنند. میرزا یوسف مستشارالدوله یکی از آنها بود که رسالهی «یک کلمه» را نوشت که ازاولین آثار از گروه حقوق ایرانی محسوب میشود و در کنار بعضی از مواد اعلامیهی جهانی حقوق بشر و در غالب انطباق آنها با آیات قرآنی درایران منتشر شد. اما، تصویب قانون اساسی بعداز انقلاب مشروطه حتی، آزادی و امنیت را برای ایران به ارمغان نیاورد و به جای آن، ناامنی و هرج وُمرج را در کشور رواج داد و روشنفکران ایرانی به عوض اتکا به علم و دانش نوین برای حل مشکل ایجاد شده، بعضا آن را یک پدیدهی غربی تلقی کرده و به مخالفت با آن کشیده شدند. حمله به مشروطه و مشروطه خواهان حتی سالها بعد از وقوع آن ادامه داشت، جلال آل احمد یکی از آنهاست که در آثار او حمله به مشروطه خواهان به فراوانی قابل رویت است.
هرج وُمرج حاصل از انقلاب مشروطه که زمینهی کودتای رضاخانی را مهیا کرده بود، رضا شاه رابه عنوان یک مستبد در غالب ساختار دولت مدرن به مردم ایران تحمیل کرد و نتیجه آن شد، به جای اینکه انقلاب به روشنگری و فردگرایی خلاق ختم گردد، جنبشهای اجتماعی، فکری و فرهنگی را زیر تسلط دولت رضاشاه، به صورت بوروکراسیهای آموزشی که دولت پدرخواندگیی آن را به عهده گرفته بود، درآورد. اما چه شد که این اتفاق درمقایسه با کشورهای اروپایی روال مثبت و طبیعیی خود را طی نکرد و رشد آن ازکنترل نخبگان و نیازجامعه خارج شد و دولت را به «کارفرمای تولید علم» تبدیل کرد ؟ علت آن را میتوان در چند عامل زیر خلاصه کرد:
۱ - در اروپا، ارتباط مستقیم مذهب و کلیسا با تاسیس دانشگاه از قرون وسطی که دانشگاه را به مرکز مهم آموزش و تعلیمات دینی تبدیل کرده بود، تعداد دانشگاههای اروپا در فاصلهی قرن دوازده تا سال ۱۵۰۰، به بیش از ۵۰ مرکز دانشگاهی افزایش یافت. دانشگاههای بولونیا در ایتالیا، اکسفورد و کمبریج انگلستان، سوربن فرانسه و مون پلیه و... از جمله مراکز دانشگاهی یی هستند که یادگار قرون دوازده و سیزده میباشند.
۲ – درگیریی کلیسا ودولت که از بدو تاسیس دانشگاه آغازشده بود، ریشهی تاریخی دارد که نتیجهی آن ارائهی الگوی لیبرال – اکسبریجی (ترکیبی از اکسفورد و کمبریج)که منجر به فضای پلورالیستیک در انگلستان شد. در فرانسه، مدل ناپلئونی که بعداز انقلاب کبیر فرانسه منجر به تعطیلی دانشگاههایی که تحت کنترل کلیسا بود شد و طبق این مدل دانشگاه باید «تحت کنترل دولت بر پایهی ارزشهای تکنوکراتیک و عقلانی روشنگری» اداره میشد و همچنین الگوی هومبولتی که در دانشگاههای آلمان از جملههایدلبرگ(۱۳۸۶ م)، کلن (۱۳۸۸ م)، ارفورت (۱۳۹۲ م) و لایپزیک (۱۴۰۹ م) شکل گرفت و در این مورد به نقل قولی از ژان فرانسوا لیوتار بسنده میکنیم: «در زمان تاسیس دانشگاه (برلین) وزارت آموزش و پرورش دو طرح در مقابل خود داشت یکی پروژهای بود از فیخته و دیگری طرحهایی بود مغایر با آن از شلایر ماخر. ویلهم هن هومبولت میبایست در خصوص این مسئله تصمیم گیری کند و در نهایت جانب طرح «لیبرال» تر شلایر ماخر را گرفت... هومبولت در واقع اعلام میکند که علم از قواعد خاص خود تبعیت میکند و نهاد علمی «مستقلا و بدون هیچ گونه مانع یا هدف قطعی به حیات خود ادامه داده و مدام خود را نو میسازد» (۱۳)
الگوی همبولتی تاثیر خود را در دانشگاههای آمریکایی نیز گذاشت از جمله نظام آموزشی دانشگاه جانهاپکینز (۱۸۷۶ م) در ایالت مریلند آمریکا که براساس تنوع، تکثر آرا و حمایتهای خصوصی و دولتی اداره میشود.
۳ – در مقایسهای بسیار فشرده میتوان تاسیس و ادارهی دانشگاه در غرب و ایران را این گونه بیان کرد، اولا درغرب دانشگاه ابتدا براساس خواست کلیسای کاتولیک به منظور تحلیل مفاهیم مذهبی راه اندازی شد و سپس با حمایتهای دولت ملی رشد و توسعه یافت. اما در ایران، دانشگاه به سفارش دولت تاسیس شد و توسط خود دولت و جزء نهادهای حکومتی اداره وکنترل شد. ثانیا، دانشگاه در غرب از قدمتی ۸۰۰ ساله برخوردار است اما در ایران، در دورهی قاجار، افتتاح دارالفنون آغازی در جداسازیی آموزش علوم تجربی از آموزش علوم و معارف دینی محسوب میشود و از حمایتهای کافی هم برخوردار نشد که یکی از دلایل آن این بود که بنا به تشخیص حکومت، با سوادان تهدیدی برای رژیم تلقی میشدند و به همین دلیل تا قبل از تاسیس دانشگاه، تعداد باسوادان کشور از ۲ درصد جمعیت کشور تجاوز نمیکرد. مستشارالدوله در این مورد مینویسد: «تعلیم علوم و معارف درفرنگستان... از الزم امور و اقدم وظایف است» ویکی از «حقوق عامه». بنای مکتب خانهها و معلم خانه را در ایران برای تربیت اطفال فقرا میداند و در انتقاد از مدارس ایران نوشته بود «اگرچه در ایران مدارس بسیار است و تحصیل علوم میکنند» اما علومی که میخوانند علوم دین است، یعنی علومی است برای آخرت و «از برای معاد، نه از برای معاش»، حال آن که «آن قسم تحصیل [ تحصیل علوم دینی مربوط به معاد و آخرت ]، در جنب تحصیل علوم صنایع و معاش ِ اهل فرنگستان مثل چراغ است در مقابل آفتاب و ماننده قطره است در جنب دریا...»(۱۴) به این ترتیب در غرب، هدف از طرح علوم انسانی، تربیت انسان منتقد بود و در این راه، گامهای تعیین کنندهای نیز برداشتند، رنسانس، علوم طبیعی، رشد صنعت و در کنار آن همه گیر شدن روحیهی انتقادی سبب شد جنبشهای فکری – فرهنگی و علمی تمام اروپا را فرا بگیرد. از جمله جنبشهای انتقادی در بارهی «دانش جدید و کاربردهای آن نزد متفکران» که توسط دیدرو و تیم پژوهشیی او متشکل از دالامبر، هلوسیوس وهولباخ ایجاد شد، جنبش «روش تجربی تفکر وشناخت در اخلاق و سیاست» توسط هیوم، اسمیت، فرگوسن و استوارت، جنبش انتقادی سوسیالیستهای انگلیسی و فرانسوی که بر علیه سرمایه داری اوایل قرن نوزدهم سازمان دهی شد. ظهور جنبشهای انتقادی در آلمان با گرایشهای متنوع فلسفی و فرهنگی و تاریخی که هگل آغاز کنندهی آن بود و کارل مارکس در ادامهی آن به تدوین تئوریهای خود پرداخت وجنبشهای دیگراجتماعی که پیوند عمیق آنها با روحیه انتقادی، در گسترش و بالندگی اجتماعی، فرهنگی و تاریخی به امر بدیهی در کشورهای اروپایی تبدیل شده است. اما در ایران، خصوصا در بیست سال اول ۱۳۰۰ شمسی، تبعید، زندان، اعدام و سرکوب تنها جو حاکم در سرتاسر ایران زمین بود. مصونیت نمایندگان مجلس از آنها گرفته شد، احزاب از نوع اصلاح طلب تا کمونیست غیر قانونی شدند، اتحادیههای صنفی و کارگری سرکوب شدند، انتشار آثار ادبی رو به کاهش گذاشت، هنرمندان و شاعران یا سکوت کردند یا مهاجرت ویا به زندان افتادند ویا کشته شدند، نمونهی بارزآنان میرزاده عشقی وفرخی یزدی بود. نظام «ارزشیابی سیاسی – ایدئولوژیک» جایگزین ِ «نظام ارزشیابی علمی – دانشگاهی» در دانشگاهها و تولیدات ادبی و فرهنگی قرار گرفت و بخش اداریی سانسور برکلیهی تولیدات هنری نظارت کامل داشت و دولت کارفرمای ادبیات و فرهنگ مملکت شد. به این ترتیب مدارس و دانشگاههای ایران به جای اینکه مرکز رشد و بالندگیی نخبگان و فرهنگ مملکت باشد، تبدیل به آموزشگاههایی ازنوع سیاسی شد که ایدئولوژی را تبلیغ بکنند تا دانش آموختگان آن به کارگزاران آیندهی حکومت تبدیل شوند.
تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران هم چیزی جدا از تاثیر شرایط حاکم بر جامعه نبود. وقتی فردوسی از یک سو «تخت و منبر» را مثل هم میداند و بزرگان اسلام را «بی هنر شهریار» میخواند، درمقابل، ابوافضل بیهقی به اعیاد اسلامی دربرابر اعیاد ایرانی تمایل بیشتری نشان داده و برعکس فردوسی که از برخی از زنان چهرهای مبارز و فداکار نشان میدهد، در تاریخ بیهقی نشانی از حضور زن در جامعه نمیتوان یافت و یا زبان تذکرة الاولیاء عطار که به منظور تودهای کردن مذهب، که ماننده گرایش به تجدد در پروتستانیسم بود، به علت ارائهی آن در چهار چوب افکار صوفیانه که به دنبال نفی این جهان بود، درمدرنیت راه به جایی نبرد و تازه هرچه که بود، از قرن چهارم تا هفتم هجری تمام تلاش فردوسی ابن سینا، خیام و بیهقی را که در پی فرهنگی پویا و مانا بودند، حملهی مغول وسلسلهی صفویه عقیم گذاشت. نوشتههای سعدی، گویای این اُفت وُخیزها و تنشهای تاریخیی عصر او میباشد. اما در اهمیت تجدد و مدرنیت و شکوه آن در ایران قدیم، همین قدرکافیست که گفته شود، ترجمهی کتاب مقدس از لاتین به انگلیسی صد سال بعد از سعدی اتفاق افتاد و آن وقت که اروپا هنوز زبانهای ملی و رسمی خود را سامان نداده بود، زبان فارسی از هویت تاریخی یی برخوردار بود که فردوسی و سعدی و... در حراست از آن نام دارترین اشان هستند. این که مدرنیته در کدام قطعه از زمین، نخستین بار اتفاق افتاد چندان مهم نیست، مهم تداوم مدرنیت است که غرب هر دو را در بطن خود داشت و به همین دلیل قرنهای شانزده تا نوزدهم میلادی را اوج رشد مدرنیت و تجدد در غرب تلقی میکنند و ایران را نیز حداقل در دورهی شاه عباس، در قرن شانزدهم میلادی از لحاظ مدرنیسم جاری در ایران برابر با اروپا میدانند. اما در شرایطی که در اروپا، تفکر از نوع نوین اش، جای نگاه صرفا دینی را میگرفت و ملت بر پایهی زبان ملی و فرهنگ متولد میشود، در ایران، نفوذ مذهب در سیاست و امور غیر مربوط به آن، مملکت را به سوی جنگ، فلاکت و تحمیل قراردادهای ننگین تاریخی کشاند و بیش از آنکه به فکر رشد و ترقیی کشور خود باشند، نگران حرام و حلال امور بودند. ناصرالدین شاه هم طی سه سفر به اروپا، آن بخش از مدرنیت را که به حکومت فردی او قوام میبخشید، با خود به ایران آورد و بخش مهم تجدد را که همان دموکراسی، آزادی و قانون بود خطرناک تشخیص داد و از وقوع آن در ایران به شدت جلوگیری کرد. اما تا بخواهید از خشگلی زنان انگلیس و عقل ؤهوش آنها گفته ونوشته است: «زنهای بسیار خوشگل دارد. نجابت و بزرگی و وقار و تمکین از روی زن ومرد میریزد...»(۱۵) و در تمسخر و استهزا ء آزادی و آزادی خواهان در پروس مینویسد: «آمدیم پایین توی اتاق نشستیم. امپراطور هم بعد آمد پایین. مینشستیم، بر میخاستیم، حرف میزدیم. صاحب منصبها همه راه میرفتند، مینشستند، آزادی بود، یکی ایستاده کونش را به امپراطور کرده سیگار میکشید، یکی نشسته بود و کونش به امپراطور سیگار میکشید. یکی کونش را به ما کرده بود. هر کدام یک حالت آزادی داشتند» (۱۶)
و در جای دیگر مینویسد: «یکی از دخترهای والی منتگرو هم مقابل ما پهلوی ولیعهد روس نشسته بود. این دوتا خیلی خشگل بودند... اما سرمیز که نمیشد به او انگلک کرد... با او صحبتهای نازک و نزدیک به کار کردیم» (۱۷)
و برای جلوگیری از وقوع انقلاب و آشوبهای اجتماعی در ایران، یک سوغاتی برای مردم ایران در سفر دوم خود به ارمغان آورد و آن یک مستشار نظامیی اتریشی با لقب کنت بود که همین مستشار، اولین دستگاه پلیس مدرن را در تهران راه انداخت که به «قانون کنت» معروف است.
مدرنیته (modernity)، مفهمومی است تاریخی که با دگرگونیهای اقتصادی، فلسفی، اجتماعی، سیاسی، هنر، مذهب و... همسویی دارد و به قول مارکس آنچه را که هم در این همسویی از خود مقاومتی بروز دهد، دود میشود و به هوا میرود. به عبارتی، در حوزهی اقتصاد، سرمایه داری آغاز مدرنیته است، انسان گرایی در فلسفه، من ِ اندیشندهی دکارت و استدلال براساس عقل در حوزهی فلسفه جای حقیقت واحد را میگیرد. در قدرت، قراردادهای اجتماعیی برخاسته از اردهی ملت، جای حقانیت حکومتهایی از نوع ابلاغی، الهامی و موروثی را پر میکند و جدایی دین از سیاست عرفی میشود. مذهب، راه پروتستانیسم را در پیش میگیرد، خلاقیت هنر از تایید مطلق و نظارت دین و دولت خارج شد و خلاقیت فردی، یکه تاز عرصهی این میدان میگردد و الی آخر. اما ایران در این میان به چه جایگاهی از مدرنیته دست مییابد و سهم آن در این تحول چگونه و چقدر است. به تعبیری اگر به تفاوت دو نوع از اندیشه که از قدیم بین مردمان شرق وغرب بوده است باور داشته باشیم، شرقیان اساس استدلال شان آسمانی بوده و غربیان فکرشان ریشه در زمین داشته و راهنمای عمل شان عقل، قیاس و برهان بوده است وبه اعتقاد عدهای، هند نمونهی تفکر اولی ویونان نشانهی اندیشهی دومی میباشد و ایران را نیز درردیفی ازنوع تفکر اولی قرارمی دهند. مثلا به یک مثال در تفاوت این دونوع اندیشه توجه کنید: «به گمان شرقیها «سرچشمهی رود نیل از زیر یک دیوار عظیمی که دیوار بهشت است... بیرون میآید و به یک گنبدی از طلا میریزد» ، حال آنکه غربیها، نیل را رودخانهای میدانند که در مصر جاری شده و به دریای مدیترانه میریزد... و طول این رودخانه ۶۳۹۷ متر است.» (۱۸)
و به نوشتهی مقالهای در مجلهی کاوه که نخستین شمارهی آن در ۲۴ ژانویه ۱۹۱۶ منتشر شد: «در جامعهی سنتی ایران هر که استقلال رایی پیدا میکرد و به قول قدما وارد معقولات میشد و با ذهن خود میاندیشید و درمسلمات سنت شکنی روا میداشت، توسط آخوند محل به «کجی پالان» متهم میشد وعقوبت میدید». (۱۹)
و در شمارهی ۴۵، ۱۵ اکتبر۱۹۲۰، صفحهی ۲ و ۳ مینویسد: «ولی از همه عجیب تر یک طبقه از مردم ایرانند که پیشهی ایشان گریاندن مردم بدبخت مملکت است و از این حرفت کسب معیشت میکنند. این فقره در تمام روی زمین و در تاریخ دنیا هم منحصر به فرد است که یک قوم بدبختی را به واسطهی هزاران وعده وعید مجبور به زاری و ناله بکنند و آن ملت کم طالع، غصه خوردن و جزع کردن را اسباب سعادت خود بداند... این پرورش یافتن مردم به گریه و ناله اثرات شوم بسیار ناگوار در حالت اجتماعی گذاشته. عموما چهرهها ترش و پر چین و چروک است. موسیقی ملی ما حزن انگیز و پر از امان و داد است. نطقهای سیاسی و مهیج منجر به گریهی عمومی میشود... مملکتی که در آن گریه و زاری آبرومند و گریه فروشها محترم و بالعکس خنده، جلف و سبک و موجب دعای السهم لا تمقتی بوده و اهل طرب... منفور و یا کم قدرند، همچو مملکتی مشکل دارد که به ممالک متمدنه منت بفرستد...» (۲۰)
یکی دیگر از شاخصههای مهم مدرنیته، عقلمحوری است که به حذف اسطوره و خرافه پرستی میاندیشد. فردگرایی شاخصهی مهم دیگر آن است که در رابطه با جمع تعریف میشود. عرف گرایی نیز از پایههای دیگر مدرنیته محسوب میشود که دین را از سیاست و سیاست را از دین جدا میکند، اما مدرنیته نیزمثل هرپدیدهی دیگر همزادی دارد که آهنگ مخالفت با آن را کوک میکند. سنت گرایان که از فروپاشیی جهان خدا- محور و ارگانیک دورهی قرون وسطی عصبی بودند در غالب جنبش و سبک باروک در مقابل تجدد ایستادند که دنبالهی آن تا به امروز به شکل «پست مدرنیسم ارتجاع» هنوز در حال مقاومتاند. در ایران نیز مقاومت در برابر تجدد و مدرنیت علاوه بر عملیات آشکار تجددستیزی، به شکل مخفی، موذیانه و روشنفکرانه وجود داشته و دارد، نمونهی بارز آن صادق هدایت نویسندهی مدرن بوف کور است که در عین قبول ارزش و پذیرش دست آوردهای علمی، اعتقادش بر این بود که ساختهای اسطورهای همواره در ذهن انسان جای خواهند داشت و در نیرنگستان مینویسد: «بشر از همه چیز میتواند چشم بپوشد مگر از خرافات و اعتقادات خودش».(۲۱)
نتیجهی این نوع نگاه در حوزههای مختلف اجتماع، بار منفی و گاها ارتجاعیی خود را میگذارد، مثلا اگراین حوزه سیاست باشد، انسانها درمدرنیته که نه به عنوان ابزار سیاسی، بلکه سیاست گزارانی که سیاست را در خدمت خود میگیرند محسوب میشوند تا دولت ایده آل خود را به عنوان خادم خود برگزینند نه قیم جامعه، تا منافع انسان را در تعادلی میان نیازهای فردی و خواستهای جمعی با تکیه بر قانون پیش ببرند. اما در برابر، جامعهای که تجدد و مدرنیت را به چالش میگیرد، حکومت قیم مردم به شمار میرود و انسان چیزی جز ابزار سیاسی نیست که باید خود را بدون در نظر گرفتن خواستها و نیاز فردی، فدای جامعه کند.
مدرنیته که در سالهای قرون یازده و دوازده میلادی با پس زدن تفکر افلاطونی ورونق آرا ارسطویی آغاز به رشد کرد، دانشگاه پاریس به یکی ازمراکز مهم مبادلهی اندیشه تبدیل شد به گونهای که مقاومت در برابر الهیاتی از نوع دگم و جذم اندیش و نگاه قرون وسطایی به مذهب، کم کم پایگاه اجتماعیی خود را به مدرنیته در حوزهی فکر و سیاست داد. ایران نیز دقیقا درهمین دوران از غنای بی همتایی در سه بخش شعر، نثر و فلسفه برخورداربود و بسیاری از آثار ادبی وهنری در همین دوران ارائه شد، از جمله شاهنامه فردوسی، تاریخ بیهقی، دانشنامهی علائی این سینا، چهار مقاله نظامی عروضی و...می باشند.
به این ترتیب مدرنیته در اروپا جا افتاد ولی در ایران یا رد شد ویا به صورت معلول و فلج شده در کنار تمدنهای دیگر در موضع دفاع البته از نوع ضعیف قرار گرفت. چرا اینگونه شد ؟ علت را باید در شرایط اجتماعی وسیاسیی دورههای مختلف جستجو کرد. هر جامعهای میتواند دردورههای متفاوت در جدال بین یک یا چند «جهان نگری»، در تونل تاریک اندیشی خفه شود ویا از درون آن منفذی به سوی روشنایی باز کند. حال چگونه اتفاق ِ اول روی میدهد ویا تولد دیگری حادث شود، برمی گردد به آن «مبادله انرژی اجتماعی» که آراء متضاد موجود جامعه را به تکاپو وا میدارد. «این انرژی اجتماعی» در طول تاریخ ایران بیشتر به سمتی سوق داده شده است تا به نظم فکر حاکم کمک کند و کمتر در جهت اصلاح و یا براندازی آن حرکت کرده باشد. مثلا در همان اوان، جهان بینیی رایج جامعه را به سه گروه تقسیم کردند؛ جزم گرایی مذهبی که تسلط کامل مذهب و اجرای اصول آن را در کلیهی امور زندگی، بدون چون وُ چرا میطلبید. تفکر، فلسفه و فردگرایی را، گمراهی و شرک میدانستند به طوری که آموزش علوم از جمله هندسه و نجوم را ممنوع کرده و زبان عربی را بر زبان فارسی ترجیح میدادند از جمله محمد غزالی که استدلال عقلی را رد کرده و فارسی زبانان را ازجمله کسانی میشناختند که فاقد درک مفاهیم فلسفی هستند.
جهان بینی از نوع دوم، تصوف بود که اگر چه با جزم اندیشی گروه اول مخالف بود اما باز خرد گرایی و استدلال عقلی را نمیپسندید و انسان را از کنجکاوی و اندیشیدن در امور مادی منع میکرد تا از جهان ناسوت به عالم عشق پرواز کنند.
تجددگرایی ازاندیشهی نوع سوم بود که مخالف اعمال مطلق مذهب بر زندگی بوده و همچنین خردگرایی و استدللال عقلی را قبول داشتند و زبان فارسی را زبان قوی دانسته و معتقد بودند که از توانایی بیان هر گونه مسائل علمی، فلسفی و هنری برخوردار است. از جملهی پیروان این نوع از اندیشه میتوان از فردوسی، ابوریحان بیرونی، نظامی عروضی و خیام نام برد.
اما، در جامعه کنونیی ایران، با تمدن چند هزار ساله اش، هرچه که بود، انساناش نه به سنت تعلق دارد که بتواند زندگیی خود را با آن سامان دهد و نه میتواند از تجدد و مدرنیته دل بکند، چرا که ازبه روز بودن دور میشود وآن هم نیز آسیبهای جامعه شناسانهی خود را دارد وانسان ایرانیی امروز نیز به این دریافت مهم رسیده است، ولی چون هراس گریز ازهنجارهای سنتی دراو ریشه دارد، خود به ابزار تولید مجدد آن تبدیل میشود، اما هنوز میخواهد فرزند زمان خود نیز باشد و از مدرنیته دفاع میکند ولی ازقبول تمامیت آن امتناع سربازمی زند. حاصل این دوگانگی، انسانی است که نه میتواند به سنت تعلق داشته باشد و نه به مدرنیته. و مدرنیتهی جاری در چنین جامعهای ارتفاعش چنان کوتاه میشود تا به قد سنت برسد و انسان در چنین جامعهای با مدرنیسمی روبرو میشود از نوع مدرنیسم معلول که معلولیت آن نیز علت اجتماعی دارد و حکومت نیز یکی از علتهای مهم آن است که میتواند در قبول یا رد مدرنیته، نقش ترمز و یا تسریع کننده داشته باشد.
رولان بارت میگوید «مدرن بودن، یعنی علم به آنچه دیگر ممکن نیست» و در ادامه، بار سنت که در زندگی دیگرحرف اول را نمیزند به زمین گذاشته میشود تا جایگزین آن درحیات آدمی نقش طبیعیی خود را بازی کند. در این مسیر است که «عقل ابزاری» با تولید تکنولوژی و «عقل انتقادی» به عنوان منشاء تحولات اجتماعی، در کنارهم، آزادی فردی انسان را در جامعهی مدرن امروزی تامین کند تا انسان غربی به سه وجه آن یعنی فرد گرایی سیاسی، فرد گرایی اقتصادی و فرد گرایی اخلاقی به معنای انسان مسئول در قبال جامعه دست یابد. انسان ایرانی اما، که تا هم اکنون، مفهوم مدرنیته و مدرن بودن را برابر با غربزدگی میداند، به غلط، فردگرایی را در سه حوزهی نام برده تحت مفاهیمی مثل غیر مسئول، خود خواه، دین برگشته و... تلقی میکند.
شکستهای پی در پی ایران از روسیه و تحمیل دو قرارداد ننگین گلستان (۱۸۱۳) وترکمانچای (۱۸۲۸) به حکومت ایران سبب شد تا عباس میرزا پسر فتحعلی شاه قاجار به دنبال علت آن برآید تا به کشف عقب ماندگیی ایران در تمام زمینهها نائل شود. این دوره را رامین جهانبگلو، سال صفر و آغاز ورود ایران به دنیای مدرنیته پس از آن شکستها میداند و دست به کارهایی در زمینهی مدرن کردن ایران زد از جمله فرستادن نمایندگانی به اروپا، ارسال تقاضای همکاری با متخصصان و مستشاران نظامیی دولتهای فرانسه و انگلیس و همچنین دستور تاسیس چاپخانه در تبریز را صادر کرد که در فاصله سالهای ۱۲۴۰ تا ۱۲۴۴ هجری قمری، چندین کتاب ترجمه و در همان چاپخانه به چاپ رسید.
فرستادن دو دانشجو در سال ۱۲۳۳ ه.ق به همراه سفیر انگلیس به انگلستان که یکی از آن دونفر حاجی بابا افشار بود که بعد از تحصیل و بازگشت به ایران، پزشک مخصوص عباس میرزا شد. پس از آن پنج تن دیگر به منظور کسب تحصیل در رشتههای مختلف از طرف عباس میرزا به لندن فرستاده شدند که معروف ترین آنها میرزا صالح بود که به عنوان اولین ایرانی در آکسفورد به تحصیل پرداخت و بعدها نیز اولین روزنامه را در ایران منتشر نمود. میرزا صالح که در سالهای ۱۸۳۹- ۱۷۸۹ شدیدا تحت تاثیر اصلاحات و جریان دین زدایی از سیاست توسط سلطان سلیم و سلطان محمود دوم در امپراطوری عثمانی قرار گرفته بود به دلیل نگرانی از موانعی که روحانیت در برابر اصلاحات ایجاد میکردند، مینویسد: «... در واقع مسلم است که مادام که ملاها در امور هر حکومتی دخالت میکنند، آن مملکت و آموزش هیچ پیشرفتی نخواهند داشت» (۲۲)
تلاش عباس میرزا در راه تجدد طلبی و مدرن سازیی ایران به مرور تاثیر مثبت خود را درجامعهی ایران نشان داد به طوری که تا سال ۱۸۴۹ میلادی که امیرکبیر اقدام به تاسیس دارالفنون نمود، هیچ نوع مدرسه و آموزشگاهی که به شکل مدرن به آموزش محصلان بپردازد، وجود نداشت و فقط مکتب خانههایی بودند که مستقل ازدولت توسط روحانیان اداره میشدند. مدرسه دارالفنون که درماه صفر ۱۲۶۸، درست در شرایطی که سیزده روز از قتل امیرکبیر گذشته بود، افتتاح شد. در این مدرسه، در فاصلهی سالهای ۱۸۵۲تا ۱۸۹۲ میلادی، بیش از ۷۰۰۰ نفر به کسب علوم و دانش روز ماننده طب، هندسه، زمین شناسی، و عکاسی توسط معلمان خارجی از ادیان مختلف پرداختند. کسب علم و آشنایی آنها با تحولات جهانی، خصوصا اروپا در این مدرسه، سبب پیدایش روشنفکرانی شد که انقلاب مشروطیت را در بطن جامعه گسترش دهند.ناگفته نماند، ناصرالدین شاه نیز طی سه سفر اروپایی خود پس از هربار بازگشت ارمغانی به منظورگسترش تجدد ومدرنیته به همراه خود میآورد. تاسیس ادارهی سلطنتی انطباعات و ترجمه که وظیفهاش ترجمهی کتابهای اروپایی بود به فرمان او انجام شد و در همین دوره کتابهایی ماننده سه کتاب زندگی رجال سیاسی معروف مثل ناپلئون، پترکبیر و شارل دوازدهم و کتابهایی دیگر از الکساندر دوما، ولتر و... ترجمه شدند. فن و هنر عکاسی از سوغات فرنگیی سفر ناصرالدین شاه بود که به ایران آورد و به سبب عللاقهای که به عکاسی داشت، میتوان او را نخستین عکاس ایرانی در حوزهی منظره و صور قبیحه به شمار آورد.
رسوخ فرهنگ اروپایی علاوه بر تاثیر در حوزهی علوم، بر اندیشهی سیاسی و گسترش آن نیز بر مردم ایران اثر گذاشت، اما این تاثیر بیشتر در سطح بود تا عمق و مطالبات اجتماعی نیز در همان سطح متوقف ماند. گروهی از پژوهشگران سه اتفاق مهم در دورهی پایانیی حکومت ناصرالدین شاه مثل واقعهی رژی، قیام علیه امتیاز تنباکو و ترور ناصرالدین شاه را از نشانههای ورود ایران به عصر مدرن میدانند و برای مثال به این نقل قول تاریخیی میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه تکیه میکنند که موقعی که قاضی از او میپرسد که: «آیا نمیدانستی که قتل شاه به آشوب و طغیان منجر میشود؟»، جواب میدهد: «بله، درست است، اما تاریخ فرنگ را نگاه کنید، اگر خونی ریخته نمیشد هرگز به این جایگاه نمیرسیدند» (۲۳)
مظفرالدین شاه نیزطی سفرخود به اروپا درسال۱۹۰۰، با سینما آشنا شد وبه میرزا ابراهیم عکاسباشی رئیس عکاسان دربار، دستور خرید چندین دوربین فیلم برداری را داد تا با خود به تهران ببرد و پس از آن بود که در سال ۱۹۰۴، اولین سالن سینما در تهران توسط میرزاابراهیم صحافباشی افتتاح شد و سه سال بعد، دومین سینما توسط یک روسی به نام روسی خان راه افتاد. سایر رشتههای هنری نیز با سفر هنرمندان ایران به غرب دچار تحول شدند، به گونهای که هر کدام از آنها استادان نامیی خودرا به ایران و جهان معرفی کردند. کمال الملک در نقاشی که مدتی هم در پاریس زندگی کرده بود، میرزا رضا مهندس باشی از معماران معروف دورهی ناصرالدین شاه که عمارت مدرسهی دارالفنون یادگار او است، در حوزهی تفکر و اندیشه، کسانی که با فرهنگ غربی آشنا شدند تاثیر خود را، علیرغم تبلیغ منفی روحانیت که افکارشان را شیطانی میدانستند، برجامعهی ایرانی گذاشتند از جمله میرزاملکم خان درس خواندهی پاریس که روزنامهی «قانون» را درلندن به هنگام تبعید درزمان ناصرالدین شاه منتشر کرد، آخوندزاده که به لزوم قانون اساسی در کشور تاکید داشت، میرزاعبدالرحیم طالبوف که دانش آموختهی تفلیس بود، وقتی که در زمان مظفرالدین شاه، پس از انقلاب مشروطیت به نمایندگی در اولین دورهی مجلس انتخاب شد، نپذیرفت و گفت: «هنوز صد سال دیگر باید بگذرد تا ایران بتواند نمایندگانی از نوع مرا انتخاب کند»(۲۴)
ورود مدرنیته در ایران، مثل هر پدیده در هرجای دیگر، با موانعی روبرو شد که باعث کندیی حرکت آن گشت. در سال ۱۳۲۳ هجری قمری، ۱۱۰ سال قبل، علمای شیعه طی تلگرافی به حکومت قاجار مینویسند:
«حکومت مرکب است از عدهای نخبگان رجال، علما و مطلعان از سیاست، اما نباید فقط از یک مقلدان تازهی غرب تشکیل شده باشد که عقل سلیم را از دست دادهاند و با خواندن روزنامه دچار تحجر شدهاند و تنها به مفهوم قدرت مطلق چسبیدهاند. چون که ایران یک جمهوری اسلامی است» (۲۵)
روحانیت نیز ماننده روشنفکران طالب قانون اساسی بودند، منتها قانون آنها، قانون اسلام بود. سید محمد طباطبایی در همان دوران، در یک سخنرانی اعلام کرد که:
«حتی اگر یک سال یا ده سال هم طول بکشد، ما عدالت و عدالت خانه میخواهیم. ما میخواهیم قانون اسلام جاری شود»(۲۶)
تجربهی عدم موفقیت در بیش از صد سال گذشته، بارها با تمام واقعیت اندوه بار و تراژیکاش به ما ایرانیان نشان داد که اتکای صرف به سنت و عبور از مدرنیته که امروز زندگی بدون آن، اگر نه غیر ممکن، ولی مشکل آفرین خواهد بود. تحت عنوان غرب گرا و غرب گرایی در برابر تجدد مقاومت شد تا مثلا به تخریب فرهنگی مبتلا نشویم و همواره میان «غرب مدرن و اسلام شیعه و ناسیونالیسم ایرانی» سرگردان بمانیم. حاصل این شرایط، سنتی میشود که از توان لازم اجتماعیی خود باز میماند و مدرنیسمی که تا حد سنت کوتاه شده است و نقابی از آن بر چهره میماند با ادعایی که خود را مدرن نشان بدهیم تا فقط از مد عقب نمانده باشیم. به قول محمد مختاری عدهای پیدا میشوند با سگ کراوات زده و گربهی پاپیون دار سر سفرهی نذری شرکت میکنند و بعد سفره را روی سر دختر پانک شان میتکانند که بختش باز شود.
مدرنیتهی ایران تا به آن حد است که میتوان این گونه توصیف کرد که اگر زمانی در ایران، شتر، گاری و درشکه حرف اول را در کوچه و خیابانهای سنگ فرش شده میزدند، در طی یک صد سال آن قدر پیش رفت که امروز بنا به گفتهی حاکمیت، ایران جزء هشت کشور هستهای جهان شده است. اما اینکه این اتفاق چگونه روی داد وکیفیت آن بر اساس کدام کمیت شکل گرفت و پذیرفتنی هست یا نه، به آن میپردازیم.
ایران با جمعیتی درحدود ۱۲میلیون نفرکه هشتادو پنج درصد آن روستایی وایلاتی، وپانزده درصدشهری در اوایل قرن بیستم بود، به بیش از ۷۰ میلیون نفر با شصت وشش در صد جمعیت شهری در پایان قرن متحول شد. در اوایل که مردم ایران در حدی کمتر از پنجاه درصد قادر به فهم زبان فارسی بودند، چون به زبان قومیی خود سخن میگفتند، با افزایش میزان با سوادان، آن رقم بالا رفت و به حدود هشتادو پنج درصد رسید، اگرچه اقوام ایرانی هنوز هم در بین خود به زبان مادری صحبت میکنند. جاده و راه آهن که درمجموع ۳۴۰ کیلومتر بود، به طوری که مسافرت به مشهد از تهران، ۱۴ روز طول میکشید، به بیش از ۹۴ هزار کیلومتر رسید و مسافرت به شهرهای دور را به چند ساعت تقلیل داد. (۲۷) در حکومت پادشاهان قاجار که در نزد اروپائیان به عنوان حکومت از نوع «استبداد شرقی» شناخته میشود، «کلام شاه»، «قانون» به حساب میآمد و به مدت صد سال برمردم ایران حکومت کردند.
تهران به عنوان پایتخت ایران، توسط آنها در سال (۱۷۸۶ م)، ۱۱۶۵ هجری شمسی انتخاب شد و در پایان سلطنت ناصرالدی شاه فقط ۹ وزارت خانه دایر بود که توسط میرزا بنویسها اداره میشدند به جز وزارت خارجه که توسط کارکنان رسمی سرپرستی میشد. در آمد سالیانهی دولت در دههی ۱۲۷۰ شمسی تقریبا ۵۲.۴ میلیون قران (۸.۲ میلیون دلار) که هشتاد درصد آن توسط مستوفیان به عنوان مالیات از مردم اخذ میشد و بقیه از طریق تلگراف خانه و ضرب سکه تأمین میگشت و بیشتر این درآمد صرف مخارج دربار، اصطبل، کارگاهها، سواره نظام، مستمری بگیرها و بخش مهمتری از آن نیز در خدمت به روحانیان هزینه میشد.
وزارت عدلیه (دادگستری) علیرغم فعالیتاش از سال ۱۲۱۳ شمسی (۱۸۳۴ م)، به جز پایتخت درنقاط دیگر کشور کاربرد موثری نداشت و داد گاهها توسط ملایان اداره و حکم توسط آنها صادر میشد و دولت به منظور تحکیم قدرت خود و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم از چوبههای دار و گردن زنی در ملاء عام استفاده میکرد. مثلا در طی ۳۱ سال (۱۲۸۳ – ۱۲۵۲) فقط در شیراز «۸۲ مورد اعدام، ۴۸ مورد گردن زنی، ۱۷ مورد مرگ با طناب دار، دو مورد کشیدن و چند قطعه کردن جسد محکوم، ۴ مورد زنده به گور کردن، دو مورد دریدن شکم... ۱۱۸ مورد قطع اندام، ۴۱ مورد قطع انگشت، ۳۹ مورد پا، ۳۸ مورد گوش و ۱۱۰ مورد مجازات با تازیانه» صورت گرفته است (۲۸)
درمدرسهی دارالفنون که در سال ۱۲۸۰ شمسی (۱۹۰۰ م) تاسیس شد، ۳۰۰ دانش آموز که از بین فرزندان وابستگان به حکومت انتخاب شده بودند، آموزگاران در تدریس خودبه آنها روشی شبیه به روش تربیت حیوانات خانگی داشتند.
نظام اقتصادی ایران تا اوایل قرن بیستم نظام فئودالی از نوع قرون وسطایی دراروپا بود و هر گوشهای از ایران متعلق به خانوادهای بود که به کمک نمایندهی دولت آن منطقه را ادراه میکردند و هر روستا کدخدایی داشت که در بین مردم داری نفوذ بود و محل را کنترل میکرد و در بعضی از دهات کدخدا از جانب ارباب ده انتخاب میشد تا به رتق و فتق امور بپردازد و چون دولت در ادارهی جامعه از توان و ابزار مناسب مدیریت کشور برخوردار نبود از اختلاف بین طبقات و گروههای مختلف سوءاستفاده میکرد و سعی در جذب مالکین به سمت دربار را داشت و فئودالها هم به سبب کسب قدرت بیشتر و پیروزی بر رقیب، خود را با روشهایی از جمله ازدواج با خویشان درباری، خود را به حکومت نزدیک تر میکردند بطوری که یکی از خانهای ایران اقرار کرده و میگوید: «این روزها ما دیگر نمیتوانیم مثل مرد بجنگیم، بلکه باید همچو پست فطرتان دو دوزه باز با تحریک و توطئه در دربار باهم مقابله کنیم.» (۲۹)
یکی از عوامل وقوع انقلاب مشروطیت، ورود اندیشهی ترقی خواهانهی غرب به ایران است که منجر به ایجاد و نزدیکیی دو گروه از جامعه با هم شدند. گروهی متشکل از بازاریان، روحانیان و اقشار مرفه که قشر متوسط سنتی را تشکیل میدادند و گروهی دیگر که به درکی از جهان و فهمی از امور رسیده بودند اما این بار نه بر اساس آموزهی حوزههای مختلف دینی و پندنامهها، بلکه بر اساس شناختی که آنها از نوع رعایت حقوق شهروندی داشتند و اقتدار پادشاهی را به چالش میگرفتند. نفوذ اندیشهی غرب از وقتی آغازگردید که ولیعهد قاجار به دنبال کشف عواملی رفت که چرا ایران در طی دو جنگ از روسیه شکست خورد تا منجر به بستن دو قرارداد ننگین گلستان و ترکمن چای در سالهای ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ شد و همچنین فشار دولت انگلیس به خاندان قاجار و تحمیل قرارداد پاریس که منجر به جدایی هرات از ایران انجامید.
شکستهای دنباله دار حاکمیت، قدرتهای بیگانه را به طمع بیشتر برای کسب امتیاز قراردادهای اقتصادی و سیاسی ازایران انداخت، کاپیتولاسیون، یکی ازآنهاست. از سویی دیگر، نفت باکو، جویندگان کار ایرانی در حدود یک صد هزار نفر را به سمت خود جذب کرد. ایران که تا سال ۱۹۰۰ خارج از بازار جهانی و سنتی عمل میکرد، وارد بازار جهانی شد و شرکت کشتی رانی لندنی برادران «لینچ» در تنهاترین رودخانهی قابل کشتی رانی ایران، رودخانهی کارون در مسیر آبادان – اهواز، کشتی بخار را به آب انداختند و لندن بانک شاهی ایران رانیز به منظور تسهیل در امر تجارت و کمک به تجار در ایران تاسیس نمود. ناتوانیی دولت ناصرالدین شاه در کنترل امور اقتصادی، به گفتهی کرزن، سبب واگذاری بزرگترین امتیاز از طرف یک پادشاه به یک دولت خارجی تا آن زمان بود، از جمله سپردن حقوق انحصاریی ساختن جادهها، کارخانهها، راه آهن وسد با ۶۰ درصدسود سالیانه به بارون ژولیوس دورویتر و انحصار فروش و صادرات تنباکو به ماژور تالبوت انگلیسی بود که با اعتراض روسیه، بازرگانان و روحانیان ایرانی لغو شد. اما انگلستان سپس امتیاز حفاریی نفت در جنوب و چاپ اسکناس را بطور کامل در اختیار گرفت و روسها نیز در این میان بی نصیب نمانده و حق ماهیگیری در دریای خزر، حفاریی نفت شمال و دهها قرارداد کوچک و بزرگ را بستند، ولی در کنار این قراردادهای استعماری، دولت نیز دست به کارهای ماندنی از جانب خود زد، ماننده تاسیس درالفنون در سال ۱۸۵۲ ومشابه آن در شهرهای اصفهان، تبریز، و ترجمهی کتابهای خارجی مثل منشاء انواع از چارلز داروین، دور دنیا در هشتاد روز از ژول ورن، سه تفنگدار از دوما و غیره.
ناصرالدین شاه در طی حکومت ۴۸ سالهی خود (۱۸۹۶-۱۸۴۸) که ابتدا مایل به روابط گسترده با کشورهای اروپایی بود دراواخر ازترس وقوع تحول اجتماعی و گسترش فرهنگ اروپایی، دچار وحشت شده بود به گونهای که معروف بود «ترجیح میدهد وزرایش ندانند بروکسل نام یک شهر است یا نوعی کلم». به هرحال بعداز ناصرالدین شاه، جانشین او مظفرالدین شاه سه هفته پس از تحصن معترضان در سفارت انگلستان، دستور انتخابات سراسری برای تشکیل مجلس را امضا کرد.
مجلس شورا بعد از کسب دستور شاه، اصول انتخابات مجلس شورای آینده را تصویب کردند و مردم ایران دراین نوشته به شش طبقه تقسیم شدند که «شامل شاهزادگان قاجار، علما و طلاب دینی، اعیان و اشراف، تجار دارای «مکان کسب و کار»، زمین داران دارای املاکی به ارزش حداقل ۱۰۰۰ تومان و پیشه وران وصنعت کاران از اصناف شناخته شده دارای دکانی که اجارهاش برابر با حداقل میزان «اجارهی متوسط» محل باشد.» (۳۰) زنان، کارگران، باربران، شتربانان، و کسانی که دست مزدهای پایینی داشتند از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم شدند و سن رای دهندگان حداقل ۲۵ سال تمام تعیین شد.
پیروزیهای حاصل از مبارزات مردم منجربه تشکیل احزاب، سازمانها وانجمنها شد. روزنامههای کشور که در ابتدا حداکثر به شش روزنامه میرسید، در هنگام افتتاح مجلس به نود مورد گسترش یافته بود مثل بیداری، ترقی، تمدن، وطن، آدمیت، امید، عصرنو، ندای وطن، استقلال، اصلاح، اقبال، حقوق، حقیقت، عدالت، آزادی، مساوات، اخوت و... بودند. یکی از آن روزنامهها«صوراسرافیل» بود که رادیکال و خصلتی سکولار داشت، مطالب بسیاری از آن توسط علی اکبر دهخدا نوشته میشد و تیراژی در حدود ۵۰۰۰ در آن دوران داشت.
مجلس پس از افتتاح در مهر ماه، دست به تدوین قانون اساسی با توافق مظفرالدین شاه و جانشین او محمدعلی شاه زد که مدلی از قانون اساسیی کشور بلژیک بود، استقرار یک پادشاهیی مشروطه با تفکیک قوای سه گانهی مجریه، مقننه و قضائیه از اصول مهم آن به شمارمی رفت.اما، قانون اساسیی جدید، امتیازات مهم و ویژهای برای روحانیت و اسلام قائل شد که به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
۱ - شیعه اثنی عشری، مذهب رسمی ایران اعلام شد.
۲ - مسلمان شیعه بودن به عنوان یکی از شرایط وزیر شدن لازم بود.
۳ - قوهی مجریه، یکی از وظایف اش، منع انتشار عقاید، تشکیلات و کتابهای ضاله و ضد دینی بود.
۴ - نمایندگان مجلس، حق تصویب قوانین معارض با شرع را نداشتند.
۵ - تشکیل شورایی مرکب از حداقل ۵ روحانیی مجتهد که وظیفهاش انطباق یا عدم مغایرت قوانین تصویب شده در مجلس با قوانین اسلامی بود. چیزی شبیه شورای نگهبان که بر طبق قانون اساسیی مشروطه باید تا ظهور امام زمان برقرار میماند.
میرزاحسین خان مشیرالملک، ملقب به مشیرالدوله، طراح پرچم ایران و شخصیت کلیدی تدوین قانون اساسی بود. او چهرهای شاخص از نخبگان مدرن ایران با تسلط به دو زبان فرانسه و روسی که بعدهانام خانوادگیی پیرنیا را برگزید در اولین دولت که در مردادماه ۱۲۸۵ شمسی تشکیل شد به عنوان وزیر عدلیه منصوب گشت و بعدها ریاست شش کابینه و هجده وزارتخانه را به عهده گرفت.
جلوس محمدعلی شاه که در دی ماه ۱۲۸۵ شمسی صورت گرفت، پادشاهی متفاوت با همتایان خود در گذشته بود، پادشاهی که تابع قانون اساسی بودن از وظایف اصلیی او تعیین شده بود. اما در کمتراز دو سال بعد به علت ضعف و عدم مدیریت درست در جنبش مشروطه خواهی و توافق دولتهای روس و انگلیس در سرکوب جنبش و حفظ منافع خود در ایران، محمدعلی شاه به منظور سرکوب مشروطه طلبان، سرهنگ لیاخوف، فرماندهی روسی را حاکم نظامیی تهران انتخاب کرد و عملا دست به کودتا زد که نتیجهاش بستن فلهای روزنامهها، ممنوعیت هرگونه تجمع حتی مراسم سینه زنیی محرم، دستگیریی سران مجلس، اشغال تلگراف خانه و حمله به مجلس بود که تقریبا ۲۵۰ کشته برجای گذاشت. خیانت به قانون اساسی از جانب شاه، مشروطه خواهان را در چهار جانب ایران و حتی خارج از کشور به خود آورد و آنهار ا به سوی هم فرا خواند. گروهی از فدائیان و مجاهدان مرکب از هزار نفر از شهرهای تهران، تبریز، مشهد و رشت، داوطلبان خارج ازکشور که توسط سوسیال- دموکراتهای روسیه و حزب همت ایرانیان سازماندهی شده بودند با شعار «عشق به آزادی وطن ندارد» وارد مبارزه شدند. ارامنه به رهبری یپرم خان، ستارخان و باقرخان به همراه مبارزان از آذربایجان، محمدولیخان سپهدار از مازندران که به یپرم خان در رشت ملحق شد، بختیاریها با حمایت ایلخان بزرگ بختیاری صمصام السلطنه و سردار اسعد پس از فتح اصفهان همراه با ۱۲ هزار نیروی مسلح وارد تهران شدند. محمدعلی شاه که پس از ورود مبارزان به تهران در جولای ۱۹۱۰ (تیرماه ۱۲۸۸) به سفارت روسیه پناهنده شده بود پس از تشکیل «مجلس اعظم» توسط انقلابیون و با مشارکت نمایندگان مردم ازسلطنت خلع و به خارج از کشور تبعید شد و فرزند ۱۲ سالهی وی احمد شاه را بر تخت سلطنت نشانده شد.
«مجلس اعظم» نیزدوباره جلاد مردم ایران «کلنل لیاخف» را درجای سابق او، سمت فرماندهی قزاقها نصب نمود وبا تشکیل دادگاهی پنج تن را که یکی از آنها شیخ فضل الله نوری بودبه اعدام محکوم کرد. «مجلس اعظم» تغییراتی نیز در قانون اساسی به نفع مردم انجام داد از جمله حذف نمایندگی بر اساس طبقه و مشاغل، کاهش نمایندگان تهران از ۶۰ نفر به ۵۰ نماینده و دادن ۵ کرسی به اقلیتهای دینی، کاهش سن انتخاب کنندگان از ۲۵ سال به ۲۰ سال و حق رای همگانی برای همهی مردان در ۱۲۹۰ شمسی بود.
پیروزی مشروطه خواهان بعداز خلع محمدعلی شاه و تشکیل مجلس دوم در آبان ماه ۱۲۸۹، گامی بزرگ اما نه کامل برای انقلابیون بود، چرا که دولتِ محصول مشروطه، فاقد ابزار لازم برای ادارهی مملکت بود. مشکلات به ارث رسیده از حاکمیت قبلی، تعیین وزیر اما بدون وزارتخانه، مشکلات مالی و به عبارتی ورشکستگی اقتصادی، دریافت وام از لندن و روسیه که به ۲/۶ میلیون پاند رسیده بود و...دولت را مجبور میکرد که علاوه بر حفظ امتیازاتی نظیر درآمدهای مالیاتی که در اختیار و کنترل بلژیکیها بود، درآمد گمرکات جنوب و سود تلگراف برای انگلستان که قبلا واگذار شده بودند همچنان بماند و «شرکت نفت برمه» متعلق به انگلستان که در سال ۱۹۰۵ با امتیاز دارسی به اولین چاه نفت ایران در سال ۱۲۸۷ شمسی (۱۹۰۸ م) رسیده بود وبعد به «شرکت نفت ایران – انگلیس» تغیر نام داد و مقدار ناچیزی از سود آن را به ایران میداد، چیزی در ۲۹۰۰ پوند که برای هزینهی ایران اصلا کافی نبود. مشکلات مالی و سیاسیی دولت منجر به عدم توانایی حکومت در کنترل سراسری ایران خصوصاسران محلی وقومی شد به گونهای که صولت الدوله رهبرایل قشقایی باتشکیل ارتش خصوصی راههای بازرگانی فارس به خلیج فارس را در اختیار خود گرفته بود، شیخ خزعل رئیس قبیلهی کعب میدان تحت کنترل خود را از عمره به سوی مناطق بختیاری گسترش میداد، رحیم خان شاهسون در سراب و اردبیل، شورش رؤسای ترکمن به هواخواهی شاه مخلوع و... ایران را به سمت حکومت ملوک الطوایفی پیش برده بود. در درون مجلس هم اختلاف دوحزب عمده اعتدالیون به رهبری سپهدار، فرمانفرما، بهبهانی و طباطبایی و حزب دموکراتها به رهبری تقی زاده واعظ سرشناس تبریزی و سلیمان اسکندری شاهزادهی قاجاری با گرایش سوسیالیسی در دو مجلس دوم و سوم در طی ۵سال (۱۲۹۳-۱۲۸۸)، همچنان درحال گسترش بود تا شرایطی که حتی به رودررویی مسلحانه هم کشیده شد.
از طرف دیگر فشارکشورهای خارجی نیز بردامنهی در گیریها ومشکلات نظام مشروطه میافزود. اشغال آذربایجان توسط روسها در سال ۱۲۸۸(۱۹۰۹م) و تهران در دی ماه ۱۲۹۰ (۱۹۱۱م) واعدام ۴۳ نفر درتبریز به تلافیی قتل سربازان روسی و توپ بستن حرم امام رضا و کشتار زائران از دخالتهای تجاوزکارانهی دولت روسیه بود. در جنوب نیز سربازان انگلیسی کنترل راههای تجاری شیراز و کرمان را به دست گرفته بودند. با شروع جنگ جهانی اول بر تجاوزکاریهای دولتهای خارجی در ایران، علیرغم بی طرف بودن، افزوده شد وعثمانیهای متحد آلمان نیز ارومیه را اشغال کردند. کاهش محصولات کشاورزی، قحطی، بیماری تیفوس و وبا و همچنین آنفولانزا که درسطح کشورهای مختلف و ایران شیوع یافته بود بیش ازدومیلیون نفر از مردم ایران را ازبین برد ویک چهارم جمعیت روستایی کشورمان بر اثر جنگ، قحطی و بیماری در فاصلهی چهار سال، بین سالهای ۱۲۹۶تا ۱۳۰۰ به سمت مرگ کشانده شدند.
جنگلیها به رهبری میرزا کوچک در گیلان جمهوری سوسیالیستی بر قرار کرده بودند، شیخ محمد خیابانی آذربایجان را در کنترل خودگرفته بود، ناسیونالیستهای افراطی در تهران دست به تشکیل «کمیتهی مجازات» زدند وچهارتن ازنزدیکان وثوق الدوله راکه درپیش نویس قرارداد اعطاء امتیازات ویژه به انگلستان نقش داشتند به قتل رساندند. به عبارتی «براساس ترمینولوژی مدرن، ایران، تا سال ۱۹۲۰/۱۲۹۹ یک دولت شکست خوردهی کلاسیک»(۳۱) بود. گیلان در اشغال ارتش سرخ قرار گرفت، شاه به قصد فرار«در حال بسته بندی جواهرات سلطنتی خود بود». (۳۲) وزیر مختار انگلیس نیز مینویسد: «مالکان اموال و دارایی آن قدر ناامید و مستاصل شدهاند که در پی نظامی مقتدر با ابزارهایی کارا و موثر میگردند تا خطر هرج مرج و سم مهلک بلشویسم را از کشور دفع کند» (۳۳)
کودتای رضاخان در سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی (۱۹۲۱ میلادی) پاسخ شرایط حاصل از هرج و مرج پس از انقلاب مشروطه بود که رضا شاه آینده، تهران را با سه هزار نفر قزاق و هجده مسلسل در کنترل خود درآورد و سپس در ۱۳۰۴ با تشکیل مجلس موسسان ساختگی، احمد شاه را از سلطنت خلع و خود به جای او بر تخت نشست. او بعد از ۱۶ سال حکومت بر ایران تا موقع تبعید توسط انگلیس و شوروی، ساختار حکومتی منسجمی از خود بر جای گذاشت که در تاریخ سیاسی ایران بی نظیر بود. میگویند:»استالین روسیه را با یک خویش چوبی تحویل گرفت اما با بمب اتمی آن را ترک کرد. در مورد رضاشاه میتوان گفت که کشوررا با نظام اداری و سازمانی فکسنی به تصرف خود درآورد و با یک دولت به شدت متمرکز آن راترک کرد»(۳۴) و علت آن رامی توان در کسب درآمد و کنترل منابع مختلفی مانند حق الامتیاز دستخراج نفت، گردآوری مالیاتهای معوقه، افزایش عوارض گمرکی ووضع مالیات تازه بر کالاهای مصرفی بود. درآمد حاصل از استخراج نفت که در سالهای ۱۲۹۲- ۱۲۹۱ در مجموع ۲۹۰۰ پوند بود در سال ۱۳۲۰ به ۴میلیون پوند افزایش یافت.تصویب قانون نظام وظیفهی اجباری به همراه انتخاب نام خانوادگی وصدور شناسنامه برای تمام ایرانیان در سال ۱۳۰۴ را از مهمترین کارهای این رژیم به حساب میآورند.
رضا شاه، ایران راازهشت استان سابق به پانزده استان تهران، آذربایجان، فارس، گیلان، مازندارن، خراسان، همدان، اصفهان، کرمان، کرمانشاه، عربستان، کردستان، لرستان، بلوچستان و بنادر خلیج فارس تقسیم کرد و بر اساس ارزیابیی که کردهاند او به هنگام مرگ ثروتی برابر با سه میلیون پوند و ۱.۵ میلیون هکتار زمین داشته است و هر کسی را که با فروش املاکشان به وی مخالفت میکردند به دستور رضاشاه دستگیر و زندانی میشدند. رضا شاه را با توجه به این که به دلیل ایجاد یک دولت مرکزی قدرتمند بانی مدرنیزاسیون در حوزههای مختلف اقتصاد و سیاست میدانند اما به شدت با مخالفان ومنتقدین خود برخورد میکرد به طوری که از کشتار آنها هیچ ابایی نداشت ماننده ساموئل حیم نمایندهی یهودیان، میرزاده عشقی، خسروشاهرخ نمایندهی زردشتیان، محمد فرخی یزدی نمایندهی مجلس و سردبیر نشریهی سوسیالیستی طوفان، سید حسن مدرس و نفرات بی شمار دیگر که به دستور اونابودشدند.انتخاب وزرای تحصیل کردهی آشنا به زبان خارجی، انتخاب رویهی دولت سالاری(اتاتیسم) در حوزههای سیاسی و اقتصادی، اخراج مشاوران و مدیران مالی خارجی مثل میلسپو و بلژکیها، لغو قرارداد کاپیتولاسیون پس ازافتتاح کاخ دادگستری، کسب حق چاپ اسکناس از بانک شاهی انگلیس، افتاح رادیو ایران در سال ۱۳۱۸، تاسیس و افتتاح کارخانههای قند و شکر، چای، سیگا، برنج، صابون، روغن کشی، گلیسیرین، کنف، اسید سولفوریک، سیمان، الوار، مس، باتری و برق، کبریت سازی، آبجوسازی، پوست و شیشه و دادن وام با بهرهی پایین به تجار و همچنین ساختن ۱۰۰۰ کیلومتر راه از تهران به شهرهای بزرگ ایران ماننده مشهد، اصفهان، تبریز و... ۵۰۰۰ کیلومتر راه از تهران به بیشتر مراکز استانهای ایران، خرید ۲۷ هزار خودرو از نوع اتوبوس، سواری و کامیون و مهمتر از همه راه اندازی راه آهن سراسری کشور بود که توسط پیمانکاران خارجی اجرا شد. جوانانی که به خدمت سربازی اجباری اعزام میشدند، شش ماهه اول را تحت آموزش زبان فارسی قرار میگرفتند تا به عنوان یک شهروند آشنا به حقوق در اجتماع باشند. از کارهای دیگر رضاشاه برقراری سیستم متریک، واحدهای اندازه گیری و انتخاب یک ساعت استاندارد برای کشور و تبدیل سال قمری به سال شمسی، مد کردن کت و شلوارهای غربی و نوعی کلاه به نام «کلاه پهلوی» و به پلیس دستور داد برای زنانی که بی حجاب به خیابان میآیند و با مردان بیگانه صحبت میکنند ویا به سینما و رستوران میروند ورانندگی میکنند مزاحمت ایجاد نشود.
در دورهی رضاشاه، برقراری نظام آموزشی از اهداف ترقی خواهانهی او به حساب میآید. دانش آموزان مدارس دولتی که در سال ۱۳۰۲ شمسی درمجموع ۱۲ هزارنفر از ۲۵۰ مدرسه درسراسر مملکت بودند، در سال ۱۳۲۰، به ۲۳۳۶ مدرسه ابتدایی با ۲۱۰هزار دانش آموز و ۲۴۱ دبیرستان با ۲۱۰۰۰ محصل از جمله ۴۰۰۰ دانش آموز دختر که از صفر به آن عدد رسیده بود.
در آموزش عالی کشور نیز در سال ۱۳۰۴، دانشجویانی در حدود ۶۰۰ نفر در شش دانشسرا با عنوانهای حقوق، ادبیات، علوم سیاسی، پزشکی، کشاورزی و تربیت معلم مشغول تحصیل بودند که در سال ۱۳۱۳ به نام دانشگاه تهران با هم ادغام میشوند و در سال ۱۳۲۰ تعداد دانشجویان آن علاوه بر رشتههای قبل، در رشتههای دندان پزشکی، داروسازی، دامپزشکی، هنرهای زیبا، الهیات، علوم و فنی به ۳۳۳۰ نفر میرسند. علاوه بر آن دولت با اعطای سالیانهی صد بورس تحصیلیی خارج از کشور، در سال ۱۳۱۹ منجر به بازگشت ۵۰۰ نفر تحصیل کردهی اروپا به منظور خدمت به کشور وارد ایران شدند و همزمان با آن، ۴۵۰ نفر نیز در حال تحصیل در خارج از کشور بودند. دولت با افتتاح دانشکدهی الهیات و مسجد سپهسالار، با انتخاب داوطلبین به تربیت روحانیت پرداخت و کنترل حوزههای علمیهی قم، مشهد و اصفهان را به صورت خودمختار به عهدهی روحانیت نهاد و با اجباری کردن آموزش مذهبی در مدارس، جلوی تضعیف مذهب را گرفت وبر پایهی همان سیاست، رضا شاه، برای یازده فرزندش نام اسلامی را انتخاب کرد از جمله محمد رضا، علی رضا، احمد رضا، عبدالرضا، حمید رضا، غلام رضا، اشرف و.... با تاسیس رادیو از وعاظ برای تبلیغ اسلام دعوت نمود و از سنگلجی واعظ معروف تهران خواست که در منبر خود اعلام کند اسلام با سینما، پزشکی، علوم، رادیو و فوتبال مخالف نیست. رضا شاه برای مدارس علمیه تامین بودجه کرد و به هشت روحانی که از عراق فرار کرده بودند پناه داد و عبدالکریم حائری یزدی را به منظور تبدیل قم به چیزی شبیه نجف به آنجا فرستاد و از همان زمان القابی مثل آیت الله و حجت الاسلام رایج شد و طلاب را از خدمت سربازی معاف کرد.
در حوزهی زبان، رضاشاه دستور تاسیس فرهنگستان زبان بر مبنای مدل آکادمی فرانسه را صادر کرد تا در کنار سازمان پرورش افکار، انجمن میراث ملی، نشریهی ایران باستان و دو روزنامهی دولتی اطلاعات و ژورنال تهران به پاکسازی زبان فارسی از واژههای بیگانه به ویژه کلمات عربی که باید با واژگان فارسی جایگزین میشدند و به سفارت ایران درآلمان دستورداده شد تا از نام ایران به جای پرسیا استفاده شود. فرهنگستان زبان، واژگان ولایت را به استان، والی به استاندار، نظمیه به شهربانی و قشون را به ارتش تبدیل کرد. واحد پول ایران هم که قران بود به ریال تغییر کرد.
رضا شاه در زمینه شهرسازی نیز دست به اقدامات نوینی زد. بر طبق دستور او مکانهای قدیمی و مخروبه را از بین بردند و به جای آنها ساختمانهای جدید اداری ساختند و خیابانها و بولوارهایی به سبک هوسمان در پاریس، ساخته شد. بین شهروندان سراسرکشور چیزی در حدود ۱۰۰۰۰ مشترک، ارتباط تلفنی برقرار شد و بیش از ۴۰ سینما در سراسر ایران دایر شد و از نخستین فیلمهایی که در آنها نمایش داده شد؛ جوینگان طلا ازچارلی چاپلین، تارزان، علی بابا و چهل دزد بغداد بود. اما احمد کسروی پژوهشگر و مورخ ایرانی، رضاشاه را در نوشتههای خود در روزنامهاش به نام «پرچم»، علاوه بر تحسین وی در برابر کارهای مثبتی که به زعم وی انجام داده است، معایب او را افشا میکند از جمله نادیده گرفتن اصول مشروطه، بی توجهی به قانون اساسی، قتل رهبران ترقی خواه، ترجیح ارتش به نسبت به سازمانهای کشوری و مدنی، جمع آوری پول و ثروت برای خود و تولید و گسترش فساد نام میبرد.
رضاشاه در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، توسط متفقین و در راس آنها انگلیس و شوروی از حکومت خلع و پسر بیست و یک سالهی او محمدرضا پهلوی را به عوض او بر تخت سلطنت نشاندند و خود او سه سال پس از تبعید به افریقای جنوبی، درگذشت. شاه جوان درمجلس سوگند یاد میکند که مطابق قانون اساسی مشروطه فقط سلطنت کند نه حکومت. شاه جدید، دانشکدههای جدید تاسیس میکند، آزمایشگاه طبی، ساخت بیمارستان، افتتاح کتابخانههای عمومی، تاسیس سیستم آب رسانی، مبارزهی ملی با مالاریا و بیماریهای چشمی، انتقال کنترل املاک خانوادگی به دولت و باز پس دادن آن به صاحبان اصلی و همچنین مبارزه با حجاب را تعطیل کرد و زنان را در انتخاب نوع پوشش آزاد گذاشت که از جمله کارهای او در ابتدای سلطنت میباشد. اما بعداز سیزده سال تهاجم کشورهای بیگانه به ایران، شاه در سال ۱۳۳۲، با کودتایی بر علیه دکتر مصدق، نخست وزیر ملی گرا یان که از پشتیبانیی امریکا و انگلیس برخوردار بود، دوباره دیکتاتوری و اختناق دورهی حکومت پدر خود را اعمال کرد و سه، رکن»ارتش، بوروکراسی و نظام پشتیبانی دربار» را در اختیار گرفت و ارتش را در راس بقیه قرار داد. درآمد حاصل از فروش نفت که در سال ۳۴-۱۳۳۳، ۳۴ میلیون دلار بود، در سال ۵۵- ۱۳۵۵ به بیست هزار میلیون دلار رسید و در همین مدت بودجهی نظامی ایران به دوازده برابر رسید، یعنی از ۶۰ میلیون دلار در ۱۳۳۳، به ۳/ ۷ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۶ افزایش یافت و با همکاری اف.بی.آی (FBI) و سازمان اطلاعاتی اسرائیل (موساد) در سال ۱۳۳۶، یک سازمان اطلاعاتی و امنیتی بنام ساواک را تشکیل داد که در اواخر حکومت محمدرضاشاه پرسنل شاغل در آن بالغ بر ۵۰۰۰ نفر شد که به کمک خبرچینهای ناشناختهی خود چنان فشاری بر مردم، روشنفکران و دانشجویان وارد میکرد که بردن حتی نام کارل مارکس و خواندن داستانهای ماکسیم گورکی منجربه دستگیری، حبس، شکنجه و تبعید میشد.
محمد رضاشاه به منظور پیشگیری به زعم خود از «انقلاب سرخ» و همچنین ارتقاء رفاه نسبی، انقلاب سفید خود را که بر محور اصلاحات ارضی بود، عملی کرد. با اجرای اصلاحات ارضی، اصطلاحاتی مثل ارباب، اعیان، اشراف و فئودال از بین رفت و نظام ارباب - رعیتی ملغی شد. احداث خانههای بهداشت، کلاسهای سواد آموزی و در برنامههای پنج ساله که انقلاب صنعتی کوچک را دربر میگرفت، راه انداخت و همچنین بهبود تاسیسات بندری، توسعه راه آهن سرتاسری، اسفالت جادههای بین مراکز استانها، تاسیس کارخانههای پتروشیمی، پالایشگاههای نفت، سد، احداث کارخانههای فولاد و ذوب آهن در اهواز و اصفهان از جمله اقدامات شاه بعد از رفرم انقلاب سفید بود، به گونهای که در طی ۲۲ سال(۱۳۵۴-۱۳۲۲)، «تعداد کارخانههای کوچک از ۱۵۰۰ به ۷۰۰۰ واحد کارخانههای متوسط از ۳۰۰ به ۸۰۰ و شمار کارخانههای بزرگ دارای ۵۰۰ کارگر از ۱۰۰ به بیش از ۱۵۰ واحد افزایش پیدا کرد.» (۳۵) مراکز آموزشی نیز سه برابر شد، زنان از حق رای برخوردار شدند و در مشاغل مختلف از جمله وزارت، وکالت، و قضاوت به کار گرفته شدند و سن ازدواج برای دختران، به ۱۵ سال افزایش یافت.
همانطور که گفته شد، یکی از اهداف انقلاب سفید، جلوگیری از انقلاب کمونیستی با حمایت کشورهای سوسیالیستی و در راس آن شوروی سابق بود. اما با تقویت حوزههای علمیه ومساجد و اختصاص بودجه و فشار کمتربه آنها، زمینهی انقلاب اسلامی را در سال ۱۳۵۷ فراهم نمود. حکومت شاه که بر سه ستون ارتش، بوروکراسی و پشتیبانی دربار استوار بود، با آغاز جنبش انقلابی کم کم ارتش را از دست داد، بخش بزرگی از بوروکراسی به سمت انقلاب جذب شد و پشتیبانی درباراز سلطنت و حکومت دچار سردرگمی و ریزش شد و در بطن انقلاب نابود شدند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، مهندس مهدی بازرگان از طرف رهبر انقلاب، آیت الله خمینی که از قبل به عنوان نخست وزیر موقت انتخاب شده بود، ادارهی مملکت را به عهده گرفت. اما بازرگان فاقد قدرت کافی برای کنترل امور کشور بود، به طوری که خود او میگوید: «به دست من چاقویی دادهاند، ولی چاقویی است که فقط دسته دارد و تیغهاش را سایرین در دست دارند» (۳۶)
آیت الله خمینی در برابر خواستهی بازرگان که «جمهوری دموکراتیک اسلامی» را به عنوان گزینهی سومی درکنار «سلطنت یا جمهوری اسلامی» در همه پرسیی دوازده فروردین ۱۳۵۸ بگذارد، مخالفت کرده و میگوید: «آنچه ملت بدان نیازدارد یک جمهوری اسلامی است نه جمهوری دموکراتیک یا یک جمهوری دموکراتیک اسلامی. از کلمهی غربی دموکراتیک استفاده نکنید. کسانی که خواهان چنین چیزی هستند، از اسلام چیزی نمیدانند»(۳۷)
مجلس خبرگان قانون اساسی بعداز رفراندوم با حضور ۷۳ نمایندهی مرد که با انتخاب مردم در مرداد همان سال تشکیل شد، قانون اساسی جمهوری اسلامی را با ۱۷۵ اصل به تصویب رسید که بعدا با اصلاحاتی، اصولی از آن تغییر ویا به آن افزوده شد. در قانون اساسی جدید، اعطای اختیارات و قدرت داده شده به رهبریت نظام، قابل مقایسه با قدرت شاه نبود.
با تثبیت جمهوری اسلامی، وزارت علوم با برپایی «انقلاب فرهنگی» دانشگاههای ایران را برای چند سال تعطیل کرد. سن ازدواج دختران را به سیزده سال کاهش داد، مردان فرصتی به دست آوردند که بدون اجازهی همسر اول خود، همسران به صورت صیغه و عقد اختیار کنند و بدون اجازهی دادگاه زنان خود را طلاق دهند. قوهی قضائیه از قضاوت زنان در کسوت قاضی جلوگیری به عمل آورد، وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم و آموزش عالی دست به پاکسازی وسیع از کارمندان، دبیران و استادان خود زدند. حجاب اجباری شد، سانسور کتاب، فیلم، روزنامه و تلویزیون به شدت اعمال شد. اما دانش آموزان ابتدایی از ۶۰ درصد به ۹۰ درصد رسیدند، میزان مرگ و میر کودکان از ۱۰۴ نفر به ازاء هر ۱۰۰۰ نفر به ۲۵ نفر کاهش یافت و میزان رشد جمعیت به بالاترین حد خود یعنی ۳.۲ درصد در ۱۳۶۸ رسید و نرخ با سوادی کشور دو برابر شد.
پس از درگذشت آیت الله خمینی که خود قبلا گروهی را به بازنگری قانون اساسی انتخاب کرده بود، در مرداد ماه ۱۳۶۸، تغییرات قانون اساسی به همراه انتخابات ریاست جمهوری در یک رفراندوم با رای مثبت مردم تایید شد. رفسنجانی نیز پس از انتخاب به ریاست جمهوری، راه سازندگی کشور را به زعم خود در پیش گرفت. «آموزش، بهداشت، برق رسانی، احداث راههای روستایی، نوسازی شهرها و پارکها متروی تهران و همچنین اجرای پروژههای سرمایه بر همچون فولاد، خودروسازی و پتروشیمی و حتی آغاز دوبارهی یک برنامهی هستهای» (۳۸) از جمله برنامههای او بود. در کارهای فرهنگی آن دوره میتوان از مهار جمعیت، تشویق زنان به جهت گرفتن تعهد در هنگام عقد از همسران خود که زن دیگری اختیار نکنند و در موقع طلاق، دارایی شان به نسبت مساوی بین آن دو تقسیم شوند، نام برد. اما انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری با کسب اکثریت آراء مردم درسال ۱۳۷۶، منجر به آزادیهای نسبی در حوزههای فرهنگی و مطبوعاتی شد که در این دوره روزنامههایی ماننده جامعه، خرداد، مشارکت، صبح امروز، نوروز، بهار و... اجازهی انتشار دریافت کردند و واژگانی نظیر دموکراسی، پلورالیسم، مدرنیت، آزادی، برابری، جامعه مدنی، حقوق بشر، مشارکت سیاسی گفت و گو و واژهی شهروندی به صحنه آمدند. در این دوره وزیرامور خارجهی آمریکا، خانم آلبرایت از دخالت کشورش در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ی ایران، ابراز تاسف کرده و بانک جهانی مبلغ ۲۳۲ میلیون دلار وام برای خدمات پزشکی و ایجاد سیستم فاضلاب به دولت ایران کمک کرد.
از لوایح اصلاح گرایانهای که در این دوره تصویب شد شامل «منع صریح همهی اشکال شکنجه و خشونت فیزیکی نظیر محروم کردن متهم از خواب، بستن چشمها و حبس انفرادی، حق زندانیان سیاسی برای بر خورداری از وکیل، دسترسی به خانواده و محاکمه توسط قضات دارای حداقل ده سال تجربه، تشکیل دادگاه ویژه و مستقل مطبوعات « (۳۹) بود و همچنین نمایندگان زن حق استفاده از روسری به جای چادر را به دست آوردند، به دانش آموزان حق استفاده از روپوشهای رنگی داده شد، سن ازدواج دختران به ۱۵ سال افزایش یافت و در این دوره نیز شیرین عبادی برندهی جایزهی صلح نوبل شد. اصلاح طلبان توانستند در این دوره «قتلهای زنجیرهای» را که سالها تداوم داشت پایان بخشند. در این دوره روزنامهها در کنار کمکهای مالی دولت از ۵ روزنامه به ۲۶ روزنامه رسید و تعداد نشریات از ۷۷۸ عنوان نشریه به ۱۳۷۵ عنوان افزایش یافت و سینمای ایران نیز موفقیتهایی در سطح جهانی کسب نمود. اما، در نیمهی دوم دههی هشتاد با انتخاب رئیس جمهور جدید، ورق برگشت و آنچه را که مردم به دست آورده بودند، پس گرفته شد.
جهان مدرنیته، جهان تنا قضها ست، جهانی که طلوع خورشید با ترفندی، غروب روز جلوه میکند، مرز سیاهی و سفیدی به راحتی مخدوش میشود. اما خوشبختی در اینجاست که انسان در همین جهان، دست بسته نیست و ابزار لازم برای مقاومت و حتی تغییر جهان را در اختیارخود دارد و به همین دلیل، انسان مدرن ضد مدرن هم هست و مدرنیته نیز در همین میدان خود را تعریف میکند. مدرنیته دارای منابعی ست که مهمترین آن انسان است که باهرکشف واختراع خود درحوزههای مختلف علم و صنعت و هنر، مهر تحول عمیق خود را در مناسبات میکوبد و محیطهای جدیدی خلق میکند. نهادهای اجتماعی، جنبشهای مردمی، دولتهای ملی و... ره آوردهای مدرنیت و تجدد است که انسان امروزی را به خود مشغول کرده است. اما، همهی اینها به سادگی حاصل نشد و فراوان مردمانی هستند در عصر ما که از کمترین نهاد اجتماعی محروماند و در راه تلاش برای کسب آن نیز، زندگیی خود را با احکام دادگاههای حکومتی بربادهم میدهند. ابزار و نهادهای اجتماعی یک ملت، این امکان را به انسان آن محیط میدهند تا وقتی که «وضع امروز» را در تقابل با خود ببیند، با شهامت و قدرت تخیل خود ارزش نوینی خلق کند تا در کنار «انسانهای فردا و پس فردا»، شرمسار بی تفاوتی دیروز و پریروز خود نباشند. به قول مارکس «همه چیز آبستن ضد خویش است» و در کنار هم به پیش میروند و در نهایت، نو بر کهنه غالب میشود. در ایران این نبرد هنوز ادامه دارد.
نتیجه:
درگیری بین مدرنیت و جهان پیش مدرن در ایران در طی صدوپنجاه سال اخیر، نتایج خود را در سویههای مثبت و منفی بر جای نهاده است. دستاوردهای آزادیخواهانهی انقلاب مشروطیت، جنبش ملی دکتر مصدق و برقراری و تسلط جمهوری اسلامی جنبههای متفاوت آن شمرده میشود. اما طلب تجدد و مدرنیت هنوز از خواستههای مردم، علیرغم موانع سخت موجود، استوار پابرجاست.
تا وقتی که ارزش یک مقوله و یا هر چیز دیگر اجتماعی اعتبار خود را از علم و اندیشه نگیرد، جامعه ارزشهای سنتی خود را حفظ کرده و سه حوزهی مستقل علم، هنر و اخلاق، آن گونه که در فرهنگ مدرن عمل میکند، همچنان در جامعه سنتی معلول خواهد ماند. زیرا، جامعهای که بر پایهی جهان بینیی اسطورهای مهندسی بشود اولا پذیرای نقد نخواهد بود، ثانیا، تجدد وقتی شکل میگیرد که جامعه در کنار حکومت منتخب خود نگاه مثبت به مدرنیت داشته باشد.