iran-emrooz.net | Sun, 29.01.2012, 21:33
با یاد ِ داریوش ِ همایون در سالروز ِ خاموشیاش
شیرین طبیبزاده
یکسال از خاموشی ِ داریوش ِ همایون، انسانی والامقام، سیاستمداری ارزشمند و گرامی و روزنامه نگار ی آگاه در مقیاس ِ جهانی، میگذرد. او همانگونه که با زندگیش، با مرگش نیز بسیاری را شگفت زده کرد. نه اینکه میتوانست جاودانه زندگی کند که این راهیست غیر ِ قابل ِ اجتناب، اما چگونگی حادثهای که به مرگش منتهی شد، برای ِ مدتها بحثانگیز بود. ناگهانی، سریع و بیدرد ِ سر برای ِ اطرافیانش.
کمتر کسی را در تاریخ ِ معاصرمان میشناسیم که بهقدر ِ او سرنوشتش با سرنوشت وطنش، به عناوین ِ مختلف و در زمانهای ِ گوناگون و هر زمان به دلیلی و بهانهای و هدفی، عجین بوده باشد. او بیش از شش دهه، از زمان ِ نوجوانی تا آن حادثه، لحظهای از فکر ِ ایران و آیندۀ ایران منفک نبود. عشق ِ او به ایران گاه در هنگام جوانی توام با مبارزات ِ قهرآمیز بود اما هرچه بر سالهای عمرش افزوده شد، آرامتر و سنجیدهتر و داناتر اما همچنان با عزمی آهنین در راه ِ آنچه میانگاشت برای ِ کشورش بهترین است، قدم برمیداشت.
داریوش ِ همایون در اواخر زندگی، نگاهش به جهان نگاهی فیلسوفانه بود. تفکر ِاو تا انتهای ِ افقهای دور و آیندهای که کمتر کسی قدرت ِ دید ِ آن را داشت، در پرواز بود. خوشبینی ِ حیرت آور ِ او به آیندۀ ایران گاه انسان را مبهوت میکرد که او در این بساط جهنمی چه میبیند که اینهمه امیدوار است. هرچه بر عمرش افزوده میشد، در عقایدش دلیرتر و بیپرواتر میگردید. از هیچ انتقاد ِ به شخص ِ خود و نحوۀ برخوردش نسبت به مسائل ِ ایران، نمیرنجید و گهگاه خود نیز یکی دو جمله در حمله بخود به حرفهای مخاطب میافزود. اهل ِ خشم و هیاهو و پاسخگوئی به دشنامهای دشمنانش - که کم هم نبودند - نیز نبود. آنچه را که حقیقت میدانست، بیپروا بیان میکرد. نه اهل ِ مجیزگفتن بود، نه شعار و نه انتقاد و انتقام از دیگران. دنیا را بهنوعی دیگر میدید و نتیجه گیری میکرد.
روحیۀ ایرانی را خوب درک میکرد در عین ِ حال ایمان ِ عجیبی به مردم ایران داشت اما کینهورزی و حس ِ انتقامجوئی مردمانمان که گویا با فرهنگمان عجین شده است و درهمآمیحته ، سخت متحیرش میساخت. بهنظر انسانی میآمد بهغایت صلحدوست، با خلقی خوش و وفادار به ثابت قدمان و گریزان از سفسطهگران و بیمایگان. با یک نشست میدانست که مخاطبش بهقول ِ معروف چند مرده حلاج است. هرکس از او تقاضای مصاحبه میکرد میپذیرفت و با علاقهای وافر و رک و راست پاسخ میداد.
او یک خوشبین ِ ابدی بود، گوئی هنوز دهها سال وقت دارد. بنظر میرسید که از جایگاهی که برای خود کسب کرده بود، صرفنظر از همۀ سختیها، راضی بود و از اینکه کسانی را از بین ِ دشمنان ِ قسم خوردهاش سر انجام در کنار ِ خود داشت، گوئی از درون به خود میبالید و از کسانی که هیچگاه حاضر نشدند به او دست دوستی بدهند و همچنان بر دشمنیها پافشاری کردند، هیچگاه به بدی یاد نمیکرد، اهل ِ غیبت و سرزنش نبود، اگر دوستی سر نمیگرفت، خود را تنها کنار میکشید و دیگر هیچگاه از آن فرد حرفی نمیزد.
در آخرین کتابش "من و روزگارم" هر آنچه در زندگیش گذشت را در معرض ِ دید ِ همگان گذاشت: "خوانندگان در این زندگینامه "من" درونی را کمتر جدا از جهان ِ رو به گسترش ِ بیرون من خواهند دید. خواست ِ من این نیست که در برابر ِ افکار ِ عمومی بر تخت ِ روانکاو دراز بکشم. همۀ ما بحرانهائی را از سرگذراندهایم؛ مناسباتی با دیگران از بسیار نزدیک تا دور و از عشق تا بیزاری داشتهایم. کارهای ِ بسیار از ما سر زده است پارهای مایۀ سربلندی و پارهای سر افکندگی، من امیدوارم آنچه از این خود زندگینامه بدر میآید تصویر ِ درستی از یک زندگی ِ سراسر درگیر با یک دوران ِ استثنائی ِ تاریخی بدهد. من این بلند پروازی را همیشه داشتهام که بدهیام را به روزگار بپردازم - روزگاری که مرا به مقدار ِ زیاد ساخت - وآن را به اندازهای که میتوانم دگرگون سازم. شاید این نوشته بتواند اندکی به این بلند پروازی نیز خدمت کند."
میتوان این کتاب را "اعترافات داریوش ِ همایون" نیز نام گذاشت. در حقیقیت با گفتن ِ هر آنچه گذشت جائی برای خیالبافان و عاشقان ِ تهمت و افترا باقی نگذاشت. در این کتاب از جوانیش، از عشقهایش، از خشمها و ناکامیها، از بالا و پائینهای روزنامه نگاری در ایران و از اشتباهات و دستاوردهایش بیمهابا پرده برداشت.
به گمان من، همۀ نوشتهها و گفتتههایش خواندنی و شنیدنی هستند اما شاید بهترین اثر بازمانده از او که بسیارند، کتاب "صد سال کشاکش با تجدد" او باشد. "تاریخ یعنی تجربۀ ثبت شده؛ و با برهم نهادن ِ تجربههاست که انسان از ته چاه جمکران بر زبر ِ ماه تابان میرسد. برای ِ شناخت ِ اکنون و ساختن ِ آینده میباید نگرش ِ تاریخی داشت، برخلاف ِ نگرش ِ سیاسی به تاریخ که ابتلای ِ دونسل سیاستگران و تاریخنگاران ایران بوده است. تاریخ را هر چه "درست"تر به معنی ِ عینیتر و آزادتر از پیشداوریهای ِ عاطفی و سود جویانه میباید دید. نگرش ِ تاریخی، نقطۀ مقابل ِ زیستن و یخزدن در رویدادهای گذشته است زیرا یک معنی ِ دیگر ِ تاریخ، چنانکه هگل از تامل در جهان بینی ِ زرتشتی دریافت، پویائی است. انسان را نمیتوان باز ایستاند. جهان ِ انسانی به سوی ِ آینده میرود و چون انسان آفریننده است آن آینده از گذشته بهتر خواهد بود - سر انجام بهتر خواهد بود. پنجاه هزار سالی چنین بوده است."
در این کتاب، نگاه ِ او در مورد هر آنچه که به ایران مربوط است نگاهی است بهغایت عمیق، با تفکری بینظیرو موشکافانه واستادانه. مجموعهایست از چراهای اشتباهات شگرف تاریخیمان و در عین حال راهنمائی بینظیر و بسیار ارزشمند برای آیندگان. کتابی که هر ایرانی بایستی حداقل یکبار آنرا بخواند.
برای ِ من اگرچه او را بیشتر از راه نوشتهها و گفتههایش و فقط گهگاه حضوری میشناختم، او هموطن فرهیختهای بود که با احاطهای که به تاریخ و سیاست و فرهنگ و ادب ایران و جهان داشت همیشه میتوا ن از او آموخت حتی پس از مرگش. او در زمین ِ مساعدتر و قدردان تر، و بازتر شهرتی جهانی مییافت، شهرتی در حد ِ منتسکیو، روسو، دکارت، هگل و نیچه. افسوس که او دیگر نیست و افسوس که نتوانست رهائی وطن را ببیند. جایش چقدر خالی است.
روانش شادکه:
اگر شهریارست اگر زیردست
بدین روز ِ مرگش بباید نشست
نیابد گذر کس برین تیغ، مرگ
چو باد ِ خزانست و ما همچو برگ
نماند بگیتی کسی پایدار
اگر بنده باشی و گر شهریار