iran-emrooz.net | Sun, 08.01.2012, 6:40
جشن «بُز»ها در ایران
ناصر کاخساز
رمان سور بز حاوی کنتراست تکان دهندهای است که بین دو دوران تروخیسم در دومنکین و دوران پسا تروخیسم در آن کشور به چشم میخورد، پهنهی اصلی رویدادها اما به دوران تروخیو اختصاص دارد. تروخیو که به او ژنرالیسیمو یا ابر قدرت بزرگ یا چیزی معادل امام میگویند، در میان مخالفانش، اما، به نام «بز» شهرت دارد.
بز، نامی است که درهمآمیزی قدرت سیاسی، قدرت نظامی و قدرت جنسی را نشان میدهد. «بز» تجسم قدرت سیاسی در جهانی جنسی است. قدرت جنسی که نماد ضعف و زبونی و درهم ریختگی شخصیت این دیکتاتور بوده است، در حقیقت قدرتی مجرد است. وظیفهی این قدرت مجرد این است که قدرت سیاسی را به یک بیماری سادومازوخیستی تبدیل کند. جهان جنسی دیکتاتور گرچه با قدرت نامحدود سیاسی پوشیده میشود ولی در درون و ذات خود انباشته از ضعف و زبونی و تمایل نامحدود به فساد است. به این سبب است که میگویم قدرت جنسی، روح مجردی است که در تن قدرت سیاسی حلول میکند و به پدیده ی تروخیسم و به مفهوم بز شکل میدهد. یوسا این صحنه ی زبونی را در صفحههای ۶۱۲-۶۱۴ از زبان «اورانیا» با بیانی اعجاز آفرین نمایش میدهد و خواننده را بیاد «آناتومی ویرانسازی انسان» اثر اریک فروم میاندازد. «بُز» پس از تجاوز به اورانیا هق هق گریه میکند و نزد خدا گله میکند که چرا او را به این زبونی انداخته است که نتواند بکارت دخترک را به طور طبیعی ازاله کند. او سپس مینالد «چه مملکت حق ناشناسی!، چه مردم بیشرفی!»
جشن بز، که نام کتاب است، جشن پیروزی قدرت سیاسی با یک جهان بینی جنسی است.
رمان از این لحاظ ذهن خوانندهی ایرانی را گرچه با تفاوتهایی به جهان جنسی سیاست حاکم در ایران کنونی، که زن در آن، یک موضوع اخلاق جنسی است، هدایت میکند. خوانندهی ایرانی افزون بر آن میتواند شباهتهای تروخیسم را در رمان، با ولایت فقیه در این نکات ببیند:
۱- خداگونگی تروخیو. طرفداران تروخیو میگفتند «تروخیو خداست چون گیرنده و دهنده است.»
۲- تبدیل ملت به تودهای یکپارچه و یک صدا. تودهای متراکم و غیر قابل تجزیه به افراد. با نگاهی یکدست و کلاننگرانه به «رئیس تروخیو» یا «پدر ملت جدید»
۳- تلقی دختر بچههای چهارده ساله چونان زنانی کامل به منظور ارضاء نیازهای جسمانیِ مردانه.
۴- بازتاب جنسیتگرایی در نظام بدویگرایانه و وحشیانهی شکنجه و بازجویی و زندان
۵- استفادهی وسیع از کشتن و اعدام و نفی فیزیکی مخالفان
۶- اطاعت مطلق پیروان دیکتاتور از او
۷- استفاده از مکانیسم ترس برای جلب احترام به دیکتاتور
۸- استفاده از توطئه برای کشتن یا طرد مخالفان. تروخیو متخصص توطئههایی مانند کشتن فروهرهاست.
۹- استفاده از عوام فریبی ضد آمریکایی برای تجهیز تودهها و یکصدا کردن آنها، استفادهی ابزاری از احساس جمعی به منظور نفی صداهای فردی
تروخیو یکی از افسران خود را وادار میکند برادر نامزد خود را، که صورت او را پوشانده است، بکشد و سپس صورت او را بر ملا میکند تا او را به صورتی خُرد شده و بازگشت ناپذیر به اطاعت خود درآورد. او «خواهران میرابال» را به طرزی دلخراش و توطئهآمیز میکشد و یکی دیگر از تروخیستهای وفادار به خود را به انجام ماموریتی میفرستد و پس از ماموریت، او را در جریان یک توطئه میکشد تا راز مشارکتاش در جنایت پوشیده بماند.
مواردی از گونهی قتلهای زنجیرهای یا مواردی مانند کشتن سعید امامی به توطئههای تروخیو شباهت دارد. کشتن جوانانی مانند سهراب به آن وضع دلخراش و زندانیان دیگر و تجاوز جنسی به زندانیان، عبور دادن ماشین از روی اندام جوانان، کارهای تیپ تروخیویی هستند.
اما آنچه تروخیو و رژیم تروخیو و ولایت فقیه از آن غافل بودهاند طغیانی است که آنها ناچار بودهاند به عنوان واکنشی به این همه خشونت بدروند.
پس از سی و یک سال جنایت و خشونت دوران پسا تروخیسم آغاز میشود. (جنبش سبز نیز واکنشی بود که پس از سه دهه بنیانهای جمهوری اسلامی را لرزاند و مقدمات یک نظام پساجمهوری اسلامی را فراهم کرد.) دورانی که بدون رفع بزرگترین مانعِ تحول، یعنی خود تروخیو، امکان پذیر نبود.
روانشناسی اجتماعی رمان
رمان ترس آمیخته به احترام مردم را به تروخیو خلاقانه نشان میدهد. تروخیو مردم را چنان ترسانده بود که حتا پس از مرگ او صفهای طویلی تشکیل میدادند تا به جسد ترور شدهی او ادای احترام کنند. مردم ترور کنندگان تروخیو را پناه نمیدادند ، آنها را لو میدادند و جلوی گلولههای مامورین امنیتی میفرستادند. در چنین شرایطی شاید کسی نمیتوانست تصور کند که همین مردم در طول چند ماه پس از کشتن تروخیو مجسمههای او را واژگون کنند و نام کسانی را که خود جلوی گلوله میفرستادند به خیابانها بدهند و آنها را به مقام قهرمانان ملی برسانند. چرا؟ چون ترس فرو ریخته بود. رهبران توتالیتر با استفاده از مکانیسم ترس، احترام تودهها را جذب میکنند. این دیوار که فرو بریزد، ترس که منتفی شود، مردم چهرهی دیکتاتورها را در آینهی شفاف مناسبات جدید میبینند. و این تجربهای است که در مورد جنبش سبز در سال ۸۸ نیز محقق شد. تنها تفاوت این بود که تروخیو در جمهوری اسلامی دست نخورده باقی ماند. و توانست دیوار ترس را دوباره برافرازد. اما جنبش سبز به روانشناسی اجتماعی که ولایت فقیه بر آن مبتنی است ترک وارد کرده است.
رمان نشان میدهد که برغم این واقعیت که ما در جهانی زشت و وحشتناک زندگی میکنیم، دیگر جایی برای پیشوایان خداگونه باقی نمانده است. دوران ضیافت بزها در ایران - همچنان که سور بز در دمنیکن – به پایان رسیده است. یوسا در رمان خود شکست خدا – تروخیو ، این بز بزرگ را بر اوراق آینهوار تاریخ ادبیات جهان جاویدان کرده است. تروخیو در رمان یک رویداد دومنیکنی نیست. تروخیو تجرید تاریخی قذافی و اسد و ولی فقیه است که در حال فروریختناند. پایان دوران قدرت سیاسی ایدئولوژیک مبتنی بر اخلاق جنسی است. پایان جاذبهی متافیزیکی قدرت سیاسی است.
تخیل ادبی، متهای که واقعیت را میشکافد
یک منتقد رمان گفته است که نوبل با جایزهای که به یوسا داد رمان ساده و غیر پیچیده را تشویق کرد و رمان یوسا را در برابر رمانهای وولف و جویس قرار داد. در حالی که رمانهای یوسا از گونهی بالزاکی هستند و پیچیدگیهای اجتماعی و سیاسی دوران ما را باز میکنند و از نظر مضمون روشنگرانهای که دارند به رمان دیدرویی، مانند «ژاک قضا و قدری» نزدیکاند. رمان روشنگرانه علیه خشونت هرچه پیچیدهتر باشد تاثیر کمتری دارد. هرچه با قشرهای وسیعتری از خواننده سخن بگویی سریعتر به بحران رمان پایان میدهی نه تنها در رمان، در فلسفه نیز چنین است. به قول «لوچیانو دو کرچنسو»، فیلسوف معاصر ایتالیایی، در «تاریخ فلسفهی یونان» اش ، این امتیاز برتراند راسل بود که توانست تاریخ فلسفه را به زبانی ساده و قابل فهم بنویسد. کسی که به زبان پیچیده مینویسد در واقع برای یک الیتِ روشنفکر مینویسد
تخیل ادبی برای یوسا متهای است که با آن واقعیت را سوراخ میکند، تکه پاره میکند، تا آن را پدیدار شناسی کند و ژرفای آن را بر خواننده بنمایاند. رمان از تخیل سرشار است، بدون این که به واقعیت لطمه بزند. او مانند کافکا وقتی هم که مبالغه میکند، مبالغه را در خدمت نشان دادن لایههای زیرین واقعیت که به چشم دیده نمیشوند، به کار میگیرد. مثل کافکا که از مبالغه به عنوان یک ذرهبین استفاده میکند تا همهی چین و چروکهای واقعیت را که چشمهای کم سو نمیبینند، نشان دهد. یوسا خود میگوید که تخیل ادبی در سرشت نوول است. او خود میگوید:
[این یک داستان است، نه یک کتاب تاریخ . این است که من خودم را زیاد محدود به واقعیت نکردم. تنها محدودیتی که برای خود قائل شدم این بود که چیزی را خلق نکردم که نمیتوانسته در چارچوب زندگی در جمهوری دومنیکن اتفاق افتاده باشد. من به واقعیات اساسی وفادار ماندم ولی بسیاری چیزها را تغییر دادم یا به شکلی دیگر درآوردم تا داستان را جذاب کرده باشم اما به هیچ وجه مبالغه نکردم.]
رمان به مثابه یک گزارش تاریخی از درون و بیرون با تخیل آمیخته است.
با ورود «اورانیا کابرال» به صحنه، رمان آغاز میشود و با شرح تجاوز تروخیو به او در سن چهارده سالگی برای خانوادهاش رمان به پایان میرسد. گرچه ماجرای اورانیا کابرال، که آغاز و پایان رمان را به هم پیوند میدهد، ساختهی تخیل است، اما تخیل اینجا بازگوگر یک واقعیت تکان دهنده است. تخیلی که به کرات در واقعیت در رژیم سراسر واقعی تروخیو رخ داده است. بطوری که خود یوسا، همانگونه که دیدیم میگوید: «هیچ مبالغهای در رمان صورت نگرفته است.» پس ما رمانهای «جنگ آخر زمان» و «سوربز» را که میخوانیم تاریخ نمیخوانیم بلکه تاریخ را به کمک تخیل ادبی، پدیدار شناسی – فنومنولوژی - میکنیم. و ابزاری که نوبل برای این پدیدارشناسی حسی در اختیار دارد، از گونهی موثرترین آن در شناخت و نقد واقعیت است.
باید توجه داشت که هرچند یوسا، تروخیو یا هر واقعیت تاریخی دیگر را، دگرباره در جهان رمان خلق میکند، و این گفتهی میلان کوندورا هم درست است که، هرکاراکتری در رمان تخیلی است، اما هدف رمان نقد واقعیتی است که بیرون از رمان زندگی میکند، یعنی نقد جمهوری دومنیکن زیر دیکتاتوری خون آشام تروخیو.
نقد یوسا از سیاست، نقدی رمانتیک است و این همان آمیختن رویداد با تخیل، از راه حس گرمی که در آن میتند، است و در این راه حتا بهای در سایه قرارگرفتن ظرایف غیرسیاسی رمان را نیز میپردازد. نیویورک تایمز مینویسد : «صحنههای مهیب سیاهچال و جلسات بازجویی و شکنجه، جنبههای دیگر نوول را با همهی اهمیتشان کمرنگ میکند.»
یوسا از تخیل به مثابه یک تکنیک نوول نویسی سود میجوید و آن را با تکنیک دیگری، یعنی فلاش بکهای متعدد و همزمان، غنی میکند. کارکرد فلاش بکهای متعدد و همزمان، چیزی جز در هم نوردیدن مرزهای گذشته و حال نیست. و با این بازی با زمان، لباس واقعیت را از تن آن در میآورد تا نقد واقعیت را به گونهای موثرتر به انجام رساند.
ناصر کاخساز
ژانویه ۲۰۱۲
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/