iran-emrooz.net | Mon, 12.12.2011, 11:12
از ادعای حاکمیت از طرف خدا، تا واقعیت حاکمیت مردم
حسین اسدی
بخش اول
تلاش انسانها پیوسته در جهت پیدا نمودن فرمهای مناسبی بوده است، که بکمک آن بتوانند بصورت مشترک جامعهای بر اساس یک توافق همگانی (قانون اساسی) را پایه ریزی نمایند، جامعهای که اعضای آن قادر ند، آزادانه بیندیشد و سخن گویند، و زندگی خود را بشکلی سامان دهند که خود صلاح میدانند. سعی ما در این نوشته این خواهد بود که با اصول و پایههای چنین جوامعی(جوامع مدنی) و موانع رسیدن بدان آشنایی بیشتری پیدا نماییم.
تاریخ بشریت گواه این است، که استقرار جامعهای مبتنی بر نظریه فوق همواره بمثابه خاری بوده است در چشم قدرتمدارانی که حاضر نبوده و نیستند باین خواست طبیعی انسانها گردن گذارند، و چنین است که در جوامعی که نهادهای دموکراتیک در آنها هنوز بوجود نیامد ه و یا پایدار نگردیده اند، و بالنتیجه فاقد ابزار دفاع از دست آوردهای دموکراتیک میباشند، بفرض اینکه بصورت موقت هم چنین شرایطی فراهم گردیده باشد، آنان لحظهای در از بین بردن آن درنگ نکرده و نخواهند کرد.
ایران نیز از این قاعده کلی مستثنی نمیباشد، چه با اینکه در این مملکت، یکی ازمستمرترین و پایدار ترین سنتهای مبارزه برای استقرار دموکراسی و رسیدن به حاکمیت ملی و استقلال وجود داشته است، و مردم آن حتی در مراحلی از تا ریخ خود موفق گردیدهاند در مبارزا ت آزادیخواهانه خود پیروز شوند، ولی تا کنون ایرانیان قادر به ایجاد جامعهای مدنی و استقرار نظامی دموکراتیک پایدار نگردیدهاند. بنابراین شناخت عواملی که درطول تاریخ بشریت باعث این شدهاند که اکثر مردم جهان و منجمله ایرانیان با وجود تلاشهای متوالی نتوانند جامعهای را بر مبنی خواست و اراده آزاد خود بوجود آورند، سواٌلی بوده است که ذهن اندیشمندان را همواره بخود مشغول داشته است.
برای پیدا نمودن جواب این سوًال بایستی مقدمتا بدین مو ضوع پرداخت، که جوامع مورد نظر ما یعنی جوامعی با نظامهای متکی به اراده آزاد مردم، بر چه پایهها یی استواراست، و آنجا که چنین جوامعی بصورت واقعی مو جودند، چه روندی را در جهت استقرار آن پیمودهاند.
نگاهی به تاریخ نشان میدهد که نشانه اولیه چنین جوامعی بشکل مد رن آن نتیجه تلاشهای اندیشمندان و فلاسفه در جوامع ارو پایی بوده است، لذا برای شناخت بیشتر مشخصات چنین جوامعی بایستی مقدمتا با نظریات این فلاسفه آشنا گردید. و با تفکراتی آشنا شد که پایههای آن بر شنا سایی انسان، بمثابه یک عنصر آزاد که حق دارد سر نوشت خود را هم ا ز نظر فردی و هم از منظر اجتماعی تعین نماید قرار گرفته است، بعبارت د یگر تفکراتی که مبنا ی نظامهای دمو کراتیک کنونی در جهان بر آن استوارست. و پس از آن به شناخت روند کوششهای اندیشمندان ایرانی پرداخت در این سو.
«صدای مردم، صدای خداست» ژان ژاک روسو»
بخش اول
رهایی انسان از قید خرافات و احکام کلیسا در اروپا، و قدم گذاشتن به دوران خرد گرایی(رنسانس)
اگر چه در یونان و رم قدیم فرمهایی معینی از اداره جامعه بنام دموکراسی و جود داشت ولی تا مسلط شدن دین مسیح بر این جوامع، و پید ایش تئوری قدرتی فوق بشر (الاهی)، راه حلهای مسایل این جوامع و مشروعیت حکومت بر مردم آن، از کانال انسانهای آن جوامع میگذ شت. بحثهای فلاسفه در آنزمان در ار تباط با شناخت جهان و پدیدههای آن، بر مبنای تقدم خرد انسانی بر ماده، و تقدم خرد مندان (فلاسفه) در امر حکومت بر سایراقشار جامعه استوار بود. بنا بر این فرمهای حاکمیت دراین جوامع در آن زمان را در بهترین حالتش، میتوان دموکراسی گروهی خاص، قشری و یا طبقهای خاص تلقی نمود، چه كساني كه آن موقع در درون قلمرو يك واحد اجتماعی (دولت – ملت) زندگي مینمودند، همگی دارای حقوق شهروندی برابر نبوده، وفقط بخش كوچكي از انسانها ی آن جوامع که به قشرهای خاصی تعلق داشته، و به عنوان شهروند به رسميت شناخته شده بودند از حقوق شهر وندی برخوردار بودند، حقی که بر مبنای آن اجازه اظهار نظر در امور اجتماعی را مییافتند.
پایههای اولیه تفکر جوامع مدنی در اروپا بمفهومی که این واژه امروزه بکار میرود، از زمانی آغاز گردید که فلاسفه ومتقکرین این قاره قادر گردیدند، نظریه منشأ حاکمیت بر مردم را که کلیسا آنرا از آن خداوند اعلام میکرد بچالش کشند.
پذیرش دین مسیح توسط کنستانتین در سال ۳۱۳ و اعلام آن بعنوان دین رسمی امپراطوری خویش به نیت تحکیم پایههای قدرت خود (۱)، باعث گردید که کلیسا یک باره از نها دی صرفا مبلغ مسایل اخروی به مرکز قدرت و بالنتیحه پرداختن به مسایل دنیوی و اعمال قدرت و شراکت در حاکمیت پر تاب گردد. دراین زمان سنت اوگوستین (Saint Augustinus) با اعلام اینکه فقط یک دین بحق Religion) (wahre وجود داردٍ، و از این طریق مر کزیت و مبنای فلسفه را که تا آن زمان بر انسان و محیط زندگیش ( دنیا ) استوار بود، تغیر داده و برای اولین بار امر مشروعیت بخشیدن به حاکمیت را از مردم ستاند، و آنرا به نهادهای دین مسیح واگذار کرد، و حتی تا آنجا پیش رفت که اندیشیدن و تفکر آزاد را نیز ممنوع اعلام نموده، و پر دا ختن بدان را فقط در محدوده مقررات این دین مجاز شمرد. ومسیحیت را که در آن زمان هنوز دوران طفولیت و مراحل تخر یب (تخریب معابد خدایان رم و یونان) اولیه خود را میگذراند، بمدت ده قرن به نیروی فائق جوامع اروپایی تبدیل کرد. او که در شهر ناکاست در الجزایر متولد شده بود، و در ابتدا طر فدار دین مانی(Machaiah) و یا ثنویت گرا بود، که در آن خدای خیر و شر بر خلاف تبلیغات دین مسیح، دو خدای همسنگی بودند که هیچ یک را بر دیگری توفق نبود. ولی بعدها به اعتراف خودش چون به بیهودگی این مذهب در بسیاری از عقاید واندیشههایش پی برد، اما در اصل بدلیل تمایلش بقدرت تازه نفس رم شرقی ابتدا به مکتب فلسفی شکاکیون جدید ملحق گردید و پس از مدتی این مکتب را نیز رها کرده و به مسیحیت پیوست و احکامی را طرح نمود که هنوز هم گریبانگیر کلیسا است.
اوگوستین به پیروی از افلاطونیان میانه مثل (۲) را در عقل خداوند قرار میدهد. و معرفت حقیقی معرفت به این مثل است که هیج گونه تغییری در آنها ایجاد نمیگردد و اموری کلی و ازلی هستند. در نتیجه انسان باید از طریق ایمان آوردن به مسیح این عقل اشراقی(۳) را کسب کند و از طریق این عقل اشراقی است که یتواند به حقایق عالم مثل دست پیدا کند. از دیدگاه او خداوند مانند نوری است که به این عالم میتابد و عالم عدم را به عالم وجود مبدل میکند. همچنین از طریق این نور است که انسان به حقیقت میرسد. این نور حقیقیت در همه افراد وجود دارد ولی عدهای از آن کمتر بهره میبرند و تنها در حیطه علوم طبیعی باقی میمانند ولی عدهای دیگر با ایمان به مسیح فراتر از علوم طبیعی رفته و با عالم مثل ارتباط برقرار میکنند.
این ادعای اوگوستین از آن پس مبنای این قرار گرفت که کلیسا بمدت هزار سال منشا ء قدرت و حاکمیت را متعلق بخداوند و بالنتیجه متعلق بخود میدانست، و چون در این باره با ادعای مشابهی از طرف حکام رو برو بود، بنا بر این آنچه باید روشن میگردید تعیین جایگاه کلیسا در هرم قدرت بود. وچنین بود که سؤالاتی از این قبیل مطرح گردیدند:
- آیا کلیسا است که باید بر پادشاهان نظارت عالیه داشته باشد؟
- آیا پادشاهان باید مأمورین کلیسا تلقی شوند؟
- آیا باید نظریه دو شمشیر (۴) را برای اداره جامعه توسط پادشاه و اداره مذهب توسط کلیسا را با عنایت به اینکه منبع نهایی اقتدار از آنِ پاپ باشد پذیرفت؟
تا زمانی که امپراطور مقدس روم (Heilige römische Reich ) هر دوجنبه سیاسی و مذهبی حکومت را در دست داشت جواب سوًالات فوق ساده بود. لکن نزاع پشت صحنه آن بود که امپراطور مقدس ادعا میکرد که قدرت و حقوق خود را مستقیماً از سوی خداوند دریافت میدارد. و پاپ مدعی بود که امپراطور قدرت الهی را از طریق وی به دستآورده است. و این کشمکش در عمل بدین منجر گردید که امپرا طورحاکمیت خود را از طریق کلیسا به تمام افراد و امور جامعه گسترش داده، و کلیسا بعنوان بازیگر اصلی صحنه سیاست از جهتِ مشروعیت دادن به حکومت به شریک و متحد حاکمیت تبدیل گردید. آنچه از نظر فکری بر جوامع آن دوران حاکم بود و اساس روابط درون جوامع را شکل میداد، احکامی بود که بدون هیچ چون و چرایی باید مورد اطاعت قرار میگرفتند. که یکی از اساسیترین این احکام جزمی این بود، که کلیسا معصوم است وخطا نمیکند. حکمی که بعنوان مادر جزمهای دیگر تلقی میگشت وبه تدریج حوزه آن از قلمر و مذهب به کائنات نیز رسید. و احکامی نظیر:
- که زمین مرکز کائنات است و همة ستارگان عالم به دور زمین در حرکت هستند.
- هدف سیاست جلب رضایت خداوندانست و متولی و معیار رضایت خداوند کلیسا میباشد.
علاوه بر این کلیسا هر گونه تعقل و دست یابی به علم وحقیقت ماورای انسانها را منوط بایمان آوردن آنان به مسیح و کتاب مقدس میکرد و سنت اوگوستین (Saint Augustinus) یکی ازعمده ترین نظریه پر دازان کلیسا بر این عقیده بود که : "انسان باید ابتدا ایمان آورد و پس از آن که ایمان آورد عقل او تحت مقوله ایمان قرار میگیرد و درنتیجه عقل وسیلهای میگردد درخدمت ایمان و آن هم برای درک بهتر کتاب مقدس.. .. علم بدون ایمان. ... باعث گمراهی انسانها میگردد، پس انسان باید ابتدا ایمان بیاورد و در پرتو این ایمان است که میتواند از عقل استفاده کند چرا که در غیر این صورت به گمراهی کشیده میشود."
و نظامهای حاکم بر چوامع ارو پاییی بمدت ده قرن بر پایه اتحاد کلیسا و قیصر و بر مبنای چنین سنتتهایی شکل گرفته بودند، که پس از پیدایش رم شرقی بر مبنا ی تعبیرهای سنت اوگوستین شکل یافته بودند.
د ر قرن ۱۴ و ۱۵ میلادی اما شرایطی جدیدی در جوامع ارو پایی بوجود آمدند، که پایههای حکومتهای متکی بر فرضیه " دو شمشیر" در مسیحیت را بلرزه درآوردند. تمرد حکومتهای قدرتمند مرکزی در انگلستان و فرانسه از فرامین پاپ و کلیسا، که در شکل جدایی از کلیسای کاتولیک در انگلستان [۱۵۳۴ میلادی]، و با پایان گرفتن جنگ صد ساله بین فرانسه و انگلستان (سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۴۵۳ میلادی ) ابطال حکم کلیسا در ار ارتداد ژاندارک از طریق پادشاه فرانسه [۱۴۳۱] که به عنوان تفابل آشکار و تمرد مستقیم از دستورات پاپ و کلیسا بود، پیدایش رقبای اقتصادی جدید بشکل موًسسات مالی و بانکی در فلورانس (مدیچی ۱۳۹۷) و آگسبورک (فوکر 1488 )، موًسساتی که با امکانات قوی مالی، قادر به رفع نیازهای مالی شاهان، حکام و فئودالها بوده و بالنتیجه میتوانستند باستقلال تدریجی آنها از کلیسا کمک نمایند، رونق کشتیرانی و آشنایی بیشتر با جهانی ناشناخته ( ۱۲۵۴ Marco Polo -) و (کشف آمریکا ۱۴۵۱ توسط کریستف کلمب ) خارج از محدوده قدرت کلیسا، رونق تجارت و بوجود آمدن مراکز تجاری در شهرهای ساحلی شمال اروپا (1356–1669: die Hanse) و مراکز تجاری در سواحل مدیترانه، آشنایی با فرهنگ و تمدن مشرق زمین و انتقال آن به اروپا از طریق سربازانی که از جنگهای صلیبی (آخرین جنگهای صلیبی ۱۲۷۱ تا ۱۲۷۲) باز میگشتند، و بالاخره اختراع چاپ از یک طرف، و بسته بودن نظام فئودالیسم بعنوان نظام اجتماعی غالب در قرون وسطی در اروپا و متحد آن کلیسای کاتولیک بعنوان عامل ثبات بخش این نظام را از طرف دیگر در برابر شرایط جدیدی قرار داد که دیگر انان را امکان مقابله با آن نبود. بوجود آمدن شرایط جدید همراه با ضعف کلیسا که رهبران آن قدرت جهانی پیدا کرده بودند، و دیگر دستورات الهی و رستگاری روحشان را از یاد برده. وشیوههای دیگری غیر از یک زندگی مقدس را دنبال میکردند، و جمع آوری سپاه، انباشتن ثروت، بدعت گذاری و خلق شیوههای جدید برای کسب پول از هر جایی به هدف اولیه آنان تبدیل گردیده بود. چنین شد که نظامهای حاکم در اروپا روز بروز با مشکلاتی رو برو میگردیدند که قادر به حل آنها با استفاده از حربههای رایج کلیسا نبودند. از این رو لزوم یک تجدید نظر اساسی در روابط حاکم بر جوامع فرتوت فئودالی و تفکر حاکم بر آن که بر مبنای اطاعت بی چون و چرا از حاکمین و عبودیت در برابر کلیسا استوار بود را هر چه بیشتر میطلبید. و چنین شد که دورانی آغاز گردید که بعدا به دوران رنسانس (Renaissance )معروف گردید.
این دورا ن پیدایش سه نظریه باعث گردید که پایههای نگرش انسانها نسبت به طبیعت اطراف خود، و ار تباط آنانرا با نیروی ماورای طبیعی که کلیسا به اتکای بدان قدرت خود را استوار کرده بود بکلی دگر گون نماید. این سه نظریه عبارت بودنداز:
۱- کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکزی را قرارداد. با این نظر زمین دیگر مرکز جهان و انسان نیز دیگر اشرف مخلوقات نبود. نظریه خورشید محوری، انقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس.
۲- گالیله مفهومی تازهای از حقیقت یعنی طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا را لرزاند.. گالیله علم فیزیک را سکولار کرد و آن را از الهیات مستقل دانست، او میگفت: حقیقت طبعیت همواره در برابر چشمهای ماست. این حقیقت چیزی نیست که یک بار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا گردید. زبان حقیقت اشکال هندسی یعنی دایره و بیضی و مثلث و امثالهم است.که در کتاب مقدس سخنی از آن به میان نیامده است.
۳- تحول فکری سوم را دکارت براه انداخت، دکارت عقل بشر را بجای کتاب مقدس و سنت پاپ و کلیسا و فرمانروا قرار داد.و نوشت: "...من بايستي آزمايش کنم که آيا خدا وجود دارد، و اگر هست، اينکه آيا ميتواند فريبکار باشد يا نه."
در کنار این سه تحول فکری که خطا پذیری دکمهای کلیسا را هدف داشت، عوامل دیگری نیز بودند که در دوران رنسانس به پس رفتن قدرت کلیسا کمک کردند، بقول ژان فرنل:" جهان چرخید. یکی از بزرگترین قارههای زمین کشف شد. .. صنعت چاپ بذر دانش را کاشت. باروت در روش جنگ انقلابی پدید آورد. دست نوشتههای باستانی احیا شد... اینها همگی گواه پیروزی عصر جدید (رنسانس) هستند."
وارد شدن خد شه به نطام فئودالی متکی به کلیسای کاتولیک که روابط درونی جوامع اروپایی را بر اساس اطاعت بی قید وشرط از حاکم و عبودیت در برابر احکام لا یتغیر الا هی تعیین کرده بود، و مساًله نقش انسان بعنوان یک موجود(individium) آزاد و مستقل از اراده کلیسا، و حقوق طبیعی او از یک طرف، وشکل زندکی اجتماعی او با انسانهای دیگر در جوامع مدنی مورد بحث فلاسفه و دانشمندان قرار گرفت. و دانشمندانی چون جان لاک، توماسهابز به تعریفهای جدیدی از انسان و حقوق فردی و اجتماعیش پرداختند.
جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲) معتقد بود که انسان در "وضع طبیعی" (Naturzustand) از آزادی برخوردار است و میتواند هر کاری را برای زندگی و سعادت خود لازم میداند، بدون اجازه گرفتن از کسی یا مقامی آزادانه انجام دهد به این شرط که از حدود قانون طبیعت تجاوز نکند. این آزادی به دو صورت جلوه میکند؛ یکی اینکه آزادی طبیعی انسان به عنوان قدرت آزاد وی در انجام هر کاری که برای حفظ زندگی و سعادت فردیش ضرورت دارد. وفقط از سوی قانون طبیعت محدود میشود. دیگری اینکه همه افراد بشر به یک اندازه از حقوق طبیعی برخوردارند و هیچکس نمیتواند به بهانه استفاده از آزادی به آزادی دیگری لطمه بزند. او ایجاد جامعه سیاسی و حکومت را بهترین درمان نابسامانیهای ناشی از وضع طبیعی میداند، بشرط اینکه هیچ انسانی ماهیتا و به طور فطری محکوم و متبوع قدرت سیاسی انسانی دیگر و یا گروه دیگری نباشد. لذا حاکمیت سیاسی تنها میتواند بر پایه رضایت کسانی ایجاد شود که آنرا قبول داشته و به شکلگیری آن رضایت میدهند.
او هدف اصلی حکومت را صرفاً نگهبانی از «دارایی»های مردم اعم از جان و مال و آزادی دانسته. بعبارت دیگر او بر خلاف تصور قدما، معتقد بود که حکومت کاری به تأمین رستگاری روحانی مردم و ارشاد فکری آنها و ابلاغ و تبلیغ حقیقت و جز آننباید داشته باشد.
وتوماسهابز (۱۵۸۸ - ۱۶۷۹) بر این نظر بود که انسانها را از نظر استعدادهای جسمی و روحی برابر آفريده شدهاند. اختلافات کوچکی اگر در اين زمينه ميان آنان موجود باشد، به گونهای نيست که کسی را نسبت به ديگری در موقعيتی برتر قرار دهد. مثلا" در مورد نيروی بدنی، حتی ضعيفترين فرد نيز میتواند قویترين فرد را يا با نيرنگ يا به ياری متحدان خود از بين ببرد.
اندیشمندان پس از پر داختن به حقوق فردی انسانها در"وضع طبیعی"، بایستی قدم دیگری را نیز بر میداشتند و آن تشریح حقوق و وظایف شهر وندی بود، که بایستی بر پایه آن جوامع مدنی آینده پایه ریزی میگشتند. زیرا اگر چه انسانها بصورت طبیعی و ذاتا نیازمند به داشتن آزادیها ی فردی هستند، اما از آنجایی که آنان بطور معمول در شرایط فردی کههابز و لاک آنرا «حالت طبيعی» مینامند زندگی نمیکنند، برای پیدا کردن معیارهایی برای زندگی مشترکشان، مجبوربه تن دادن به یک قرار داد ی هستند که مورد قبول و رضایت همه آنان باشد. در این رابطه لا زم بود که این "قرار داد اجتماعی" را تعریف نموده وبه یک رشته سوًالاتی در رابطه با حقانیت سیاسی منشآً آن و شکل و نحوه عملکرد ارگانی که جامعه قدرت را بدو واگذار میکند جواب دهند، سوآلاتی از این قبیل که:
- قدرت سياسی بايد در اختيار چه نهادی قرار گيرد؟
- قرار داد اجتماعی بايد بر چه مبنايی نوشته شود، چه ار گانی به آن رسمیت میبخشد، و چگونه بايد به مرحله اجرا در آيد ؟
- قوانين ناشی از آن از چه طریقی تدوین و چگونه اجرا میگردد؟
- حد و مرز آزادی هر فرد چیست، و رابطه آن با آزادی ديگران چگونه بايد تعيين شود؟
فلاسفه و دانشمندانی که سعی در جواب دادن بدین سوًالات نموده اند، عمدتا عبارتند از توماسهابز، جان لاک، شارل مونتسکیو، ژان ژاک روسو و باروخ اسپینوزا. که در پایین خلاصهای از نظر آنها را میآوریم:
توماسهابز، جان لاک
طبق نظريه «قرار داد اجتماعی»(Geselschaftsvertrag) که اساس دولت مدرن و بنياد عقلی تاسيس دولت است. انسانها در يك حالت فرضی به نام «حالت طبيعی» در حالت بی سروری و آزادانه در طبيعت زيست میكردهاند. سپس با اراده فردی و با توجه به سودمند يهای نظم و قانون تن به فرمانبرداری از دولت ميدهند و «آزاديهای طبيعی» خود را فدا میكنند و به محدوده «آزاديهای فردی» گام میگذارند كه قدرت و نظم دولت محدود كننده و در عين حال تضمين كننده آن است. بنابراين «قرار داد اجتماعی» سازشی است نانوشته ميان اعضای يك جامعه و مبتنی است بر «خواست همگانی» برای آنكه در روابط خود در زير حاكميت دولت با مسئوليت متقابل عمل كند و بر مبنای همين «قرار داد» ضمنی است كه دولت پديد میآيد. نظريه «قرار داد اجتماعی» پايه دمكراسیهای جديد را میگذارد كه در آنها حكومت همسوی مردم برای زيستن در جامعه سياسی است.
البته در مورد «حالت طبيعی» يعنی وضع انسان پيش از در آمدن در زير قدرت دولت، نظراتهابز، لاك و روسو و مونتسكيو متفاوت است. همچنين بايد تاكيد كرد كه در نظريه لاك «قرار داد اجتماعی» قرار دادی كه مردم بستند - برخلاف نظريههابز- برای واگذاری جمعی حقوق خويش به حاكم مطلق نبود. بلكه هريك از آنان حقوق طبيعی خود را تسليم ديگری نمود و همگی با هم جامعهای مدنی برپا كردند. البته نظريه «قرار داد اجتماعی» يا هر نظريه ديگری مصداق خارجی ندارد، بلكه يك مفهوم ايستا و غير تاريخی است كه فلاسفه گوناگون آنرا دستمايه توجيه نظريی خويش درباب حكمرانی در جامعه نو قرار دادند.
اسپینوزا (۱۶۳۲ - ۱۶۷۷ میلادی)
اسپینوزا نیز مانند فلاسفه قبلی معتقد بود که حیات فلسفی رضایت بخشترین نوع حیات است، لیکن برخلاف آنها تأکید میکرد که دموکراسی، بهترین شکل حکومت برای پیشبرد آزادی اندیشه و فلسفه و فضیلت واقعی است. به نظر او دموکراسی، طبیعیترین و معقولترین شکل حکومت است، زیرا مباحثه آزاد در بین نقطهنظرهای متعارض را مجاز میدارد. هدف اصلی حکومت تأمین امکان تداوم بقاء انسانهاست که تنها در قالب حکومت آنها بر خود به شکلی عقلانی به کمال میرسد و این غایت هم تنها در دموکراسی تحقق پذیر است. اساس حکومت دموکراسی به نظر اسپینوزا، قراردادی است که افراد برای تأمین و صیانت نفس یکدیگر منعقد میکنند. تنها در دموکراسی، شهروندان حق مداخله در وضع سیاستهای عمومی را به دست میآورند.
روسو (۱۷۱۲- ۱۷۷۸)
دولت آرمانی و دموکراتیک در آینده به نظر روسو، جامعهی شهروندی ناشی از قرارداد اجتماعی، بايد آزادی واقعی را تضمين نمايد. اگر بخواهيم دقيق تر بگوييم، روسو آن آزادی را که يک حق بشری میداند، در ايدهی جامعهی شهروندی و دولت برآمده از قرارداد اجتماعی تحقق يافته میبيند. اين نکتهای اساسی در انديشهی روسواست. نزد او، انديشهی حقوق بشر، تحقق خود را در دولت برآمده از قرارداد اجتماعی میيابد. دولتی که روسو میانديشد، اساسا" نمیتواند جز دولتی که برپايهی حقوق بشر، آزادی انسان را تضمين میکند به تصور درآيد. پيامد چنين انديشهای آن است که ادعای رعايت حقوق بشر نسبت به دولت، اعتبار و حتی موضوعيت خود را از دست میدهد. زيرا دولت روسويی خود نمايندهی حقوق بنيادين و آزادی تک تک شهروندان خود است. حقوق بشر در طرح روسو، در دولت ذوب شده است، چرا که هر انسانی با صرفنظر کردن از حقوق و اختيارات ناشی از وضعيت طبيعی، شخص و نيروی خود را تحت هدايت والای «ارادهی عمومی» قرار میدهد و به اين ترتيب به عضوی از يک پيکرهی واحد تبديل میگردد. «ارادهی عمومی»، واحدی زنده از «من»های مشترک و يک کل روحی است. به نظر روسو، «ارادهی عمومی» به کالبد انسانی میماند که مجروح کردن هر عضوی از آن، جراحتی وارده به کل آن است.
و بقول سعدی:
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینس زیک گوهرند
چه عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نباشد قرار
انديشهی روسو در مورد دولت ايدهآل، ملهم از آرمان دولتشهر (پوليس) يونانی چونان تنی واحد است.
نتیجه روشنگری این فلاسفه و دانشمندان بدان انجامید که پس از هزارواندی سال راه حل مساێل انسانها دوباره جایگاه ماورای بشریت را ترک نمود و به میان آنان باز گشت، و برای اولین بار در تاریخ بشریت، همه انسانها صرفنظر از تعلقشان به قشری خاص دارای حقوقی مساوی وبرابر گردید ند، و مفهوم جدیدی بنام "حقوق شهر وندی" انسانها بوجود آمد که كرامت انساني و منع تبعيض او، براي فراهم سازي زمينه رشد شخصيت فردي و اجتماعيش بعنوان شهروندان را در نظام حقوقي هر كشوری تضمین میکرد. و برای نخستین بار حقوقی شناخته شده و همگانی پدیدار شد که بر مینای تعاملی دوسويه ميان قدرت حاكمه و ملت يك كشوربوجود آمدهاند. که در آن آزادی انسانها را در زمینههای:
• آزادي انديشه مانند آزادي عقيده، آزادي مذهب، آزادي بيان، آزادي مطبوعات، آزادي آموزش و پرورش و آزادي تجمعات.
• آزاديهاي اقتصادی و اجتماعي مانند آ زادی مالكيت، آزادي بازرگاني و صنعتي، آزادی كار و آزادی فعالیت سنديكايی.
• آزادي عملكرد فردی مانند آزادی انتخاب مسكن و محل سكونت، آزادی مكاتبات و آزادي رفت و آمد.
• حق طبيعي هر فرد براي بهره مند شدن از يك حداقل رفاه اقتصادي و امنيت.
برای شهروندان یک جامعه از دو طرف مورد قبول و توافق قرار میگرفت. علاوه بر این با بر سمیت شناخته شدن اصل حاكميت ملی بعنوان با لاترین اراده ملتی در تعیین سر نوشت جامعه خویش، و حق انتخابات کردن وانتخاب شدن، پایههای اولیه جوامع مدنی و دموکراسیهای امروزی ریخته شد، در اواخر قرن نوزده میلادی با بروز دو انقلاب عظیم اجتماعی (استقلال آمریکا و انقلاب فرانسه) این دست آوردها بصورت دکترین رسمی حکومتهای منبعث ازاین انقلابات در آمدند و بلاخره. در سال 1949 ودر قالب اعلامیه جهانی حقوق بشر اعتبار جهانی یافتند که هر حکومتی را موظف به رعایت آن میکند.
نتیجه اینکه:
الف. انسان بصورت فرد و در "وضع طبیعی" (Naturzustand) از آزادی برخوردار است و میتواند هر کاری را که برای زندگی و سعادت خود لازم میداند، بدون اجازه گرفتن از کسی یا مقامی آزادانه انجام دهد به این شرط که از حدود قانون طبیعت تجاوز نکند.
ب. انسان بصورت فردی از افراد یک جامعه، با اراده آزاد خویش و با توجه به سودمند يهای نظم و قانون که روابط افراد در جامعه را نسبت بهمدیگر و حکومت تنظیم میکند، تن به فرمانبرداری از دولت داده و «آزاديهای طبيعی» (Naturrechte) خود را فدا نموده وبعنوان عضوی از جامعه بر مبنای یک«قرار داد اجتماعی» (Geselschaftsvertrag) به محدوده «آزاديهای فردی» گام میگذارد، ازادیهایی كه قدرت و نظم دولت محدود كننده و در عين حال تضمين كننده آن است. قرار دادی که سازش نانوشتهای است ميان اعضای يك جامعه مبتنی بر «خواست همگانی» در حهت تنظیم روابط خود در زير حاكميت دولت و با قبول مسئوليت متقابل. بعنوان دو پایه اصلی سنجش صیانت ازحیثیت انسان (Menschenwürde ) و معیار تعهد نظامهای دموکرا تیک و جوامع مدنی بدان مورد قبول بشریت قرار گرفتند.
در خاتمه مبارزه برای آزادی انسانها فقط به مبارزه با خرافات مذهبی خلاصه نمیگردد، چه با اینکه از قرن 18 میلادی معیارهایی که در بالا اشاره شد بصورت مکتوب درآمده و به پایهها ی اساسی حکومتهایی دموکراتیک تبدیل گردیدهاند. ولی متٲ سفانه این دست آورد تا کنون باعث نگردیده است که تجاوز حاکمین بحقوق مردم و پایمال نمودن حقوق انسانها توسط آنها خاتمه یابد. وپس از آن کم نبوده و نیستند حکومتهایی که بنام سوسیالیسم، بنام نژاد، بنام مذهب و بنام سربلندی وطن دست به سر کوب مردم آزادیخواه زدهاند. بنابراین تلاش برای تحقق و حفظ جامعهای که بر مبنای اراده آزاد اعضا و رعایت حقوق شهروندی آنان اداره میشود، مبارزهای مستمر و پایان نا پذیر است.
.................................
۱) کنستانتین با پشتيباني از مسيحيت كه در طي سه قرن تحت فشار و مظلوميت بود حمايت گستردۀ مسيحيان را به دست آورد. بدون شك او به هيچ عنوان در پي مسيحيت نبود چرا كه تا آخر عمر هم مسيحي نشد و يا به قول برخي فقط در آخر عمر بود كه تعميد يافت.
۲) تمثیل غار افلاطون، به در بند بودن انسانها در عقاید خوداشاره دارد، که شرح آن به این صورت است:
ابتدا یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که به همدیگر غل وزنجیر شده اند، به طرف دیواری که بر روی آن، پردهٔ سفیدی قرار دارد، نشستهاند و آنها همیشه به طرف دیوار بودهاند و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکردهاند. در پشت این افراد آتشی روشن است و در پشت این آتش نیز مجسمههایی قرار دارند و هنگامی که آنها حرکت میکنند سایه آنها به روی دیوار میاقتد. در واقع این مجسمهها همان اعتقادات وعقاید این گروه از افراد هستند که سایه آنها بر روی دیوار منعکس میشود. در این میان، ناگهان زنجیر از پای یکی از این زندانیان که به سوی دیوار غار نشسته است باز میگردد.و آن شخص به عقب برمیگردد و پشت خود را میبیند و سپس از دهانه غار به بیرون میرود. او تازه متوجه میشود که حقیقت چیزی جز آن است که در داخل غار قرار داشت. در واقع، این عالم خارج همان عالم مَثَل افلاطونی است که شخص، هنگامی که به آن میرسد متوجه میشود که حقایق عالم چیزی جز این است و داخل غار کجاو وخارج آن کجا! این شخصی که به عالم خارج از غار رفته و از آن آگاهی کسب کرده است تصمیم میگیرد که به غار برگردد و دیگران را نیز از این حقیقت آگاه کند.و هنگامی که به سوی آنان میرود تا آنها را نسبت به عالم خارج آگاه کند و بگوید که حقیقت چیزی جز این است که شما به آن دل بسته اید با برخورد سرد زندانیان مواجه میشود، و آنان حرف وی را دروغ میپندارند.
در واقع این تمثیل بیان میکند که این عالم سایه ایست از آن عالم حقیقی که همان عالم کلی یا مثل میباشد.و غار نیز تمثیلی است از این عالم که همان سایه مثل است و تنها کسی که میتواند خود را به عالم حقیقی برساند فیلسوف است و وظیفه فیلسوف این است که خود را از این عقاید باطل وغیر عقلانی مردم درباره خدا وعالم هستی به دور کند و حقیقت را از خاستگاه حقیقی آن یعنی همان عالم مثل لایتغیر جستجو کند.
۳) بنیاد فلسفه ی دکارت این جمله بود: «می اندیشم، پس هستم» و بر اساس این فکر، مهمترین رساله ی دکارت، «رسالهای در روش به کار بردن عقل» بنا نهاده شده است. به اعتقاد دکارت عقل چیزی است که جهت بکار بردن آن باید روشمندانه عمل کرد و اگر روش نداشته باشید نمیتوانید از عقل استفاده کنید. این سخن دکارت به دلیل اینکه چهره ی جهان را عوض کرد، سخنی حائز اهمیت است. چرا که دنیای قبل و بعد از دکارت کاملاً متفاوت از یکدیگر شد. لذا دنیای جدید بدون شک مدیون دکارت فرانسوی است.
۴) در نگاه روحانیت کاتولیک معصیت الهی نوعی بی حرمتی است و انسانها نیاز به طلب رحمت الهی دارند، امری که بدون یاری حضرت مسیح امکان پذیر نیست و چون حضرت مسیح دیگر نیست، خداوند کلیسا را بدون راهنمائی که در مسئله ایمان و اخلاقیات، معصوم(1) است رها نکرده است این وصی پیتر مقدس و جانشین او اسقف رم است. با رجوع به بستر معرفتی روحانیت کاتولیک به این مطلب میرسم که روحانیت کاتولیک قدرت را ناشی از خداوند میداند و چون انسان بواسطه معصیت خداوند هبوط کرد و از شهر خدا فاصله افتاد. اما انسان باید از شهر زمین کنده شود و این ممکن نیست مگر به یاری حضرت مسیح و کلیسا، حواریون و روحانیت کلیسا.