iran-emrooz.net | Tue, 10.05.2011, 14:28
زن و زمان
ناصر کاخساز
«عمر به کوتاهیِ فاصلهی افتادن برگ از شاخهی درخت است.» هنر ویرجینیا وولف در رمان اورلاندو این است که عمر چهارصد سالهی اورلاندو را در این فاصلهی عمودیِ افتادن جا میدهد. و راز درازیِ عمر کوتاه انسان را در برشهای بزرگ تحول اجتماعی باز می کند.
اورلاندو نجیبزادهای از نزدیکان ملکه الیزابت است. او یک چهارم از زندگیاش را در پیکر یک مرد و سه چهارم بقیه را در پیکر یک زن بسر میبرد. او چهارصد سال عمر میکند اما از نظر بیولوژیک سی و شش ساله باقی میماند. درازی عمر اورلاندو به درازی انقلاب بورژوازی در انگلیس است. بخش بزرگ این عمر دراز که از عصر ملکه الیزابت (عصر شکسپیر) آغاز میشود و تا عصر ملکه ویکتوریا ادامه مییابد، بر زمینهی تاریخی میان این دو عصر میگذرد. عمر دراز اورلاندو را می توان نشانهی افزایش میل به بیشتر زیستن و بیشتر تجربه کردن زندگی به هنگامهی اوجگیری تحول اجتماعی و تغییرات ناشی از آن دید.
شکل رمان، تذکره نویسیِ (شرح حال نویسیِ ) تخیلی است. ویرجینیا وولف میگوید: «تفاوت رمان با شرح حال نویسی این است که رمان حاوی حقیقت نیست؛ رمان، سراب است.» او در هیات یک تذکره نویس، خواننده را به دنبال سراب زلال رمان خود میکشاند. روح و روانِ کاراکترهای خود را که میشکافد، شانه به شانهی مارسل پروست به پیش میتازد. گرچه او نسبت به پروست از قاطعیت ضد ارتجاعی بیشتری در برخورد با پسماندگیهای مردسالارانه برخوردار است.
اما او قاطعیت خود را در هالهای از ظرافتهای فرهنگ، که با ظرافتهای زنانه میآمیزد، میپوشاند.
سوژهی اصلی رمان، زمان است. و نقش نسبی کنندهای که تحول اجتماعی بر آن میگذارد. او بر این حقیقت آگاه است که زمان تنها پس از مرگ مطلق میشود و به همین سبب است که زمان به هنگام ایستایی تاریخی به مرگ شباهت دارد. تحول اجتماعی، زمان را از اطلاق بیرون میآورد و مشخص و متغیر و جاذب میکند. احساس انسان از زمان به هنگام تحولات بزرگ اجتماعی تغییر می کند. یک دهقان دوران انقلاب فرانسه بسیار بیشتر از یک دهقان دوران لوئی چهاردهم عمر میکند. عمر آدمها در هنگامهی تحول های اجتماعی بزرگ با عمر تحول اجتماعی در هم میپیچد.
روح انسان در زمان مطلق، فقیر و بینوا است. اما به هنگامهی تحول اجتماعی، همانگونه که ویرجینیا وولف میگوید روح انسان از بسیار «خود» ها تشکیل می شود. چون انسان از بسیار چیزها و بسیار تغییرات، یعنی از زمان پر تنوع، اثر می پذیرد و پدیدار متنوعی میشود. رمان، تلاشی برای شناخت این مجموعهی متنوعِ محدود به زمان، است. برخورد او با ذهنیت ارتجاعی مردانهی مچوییِ «روح زمان» یا با تقوای دروغین عصر ویکتوریایی به طور پیشینی ضد ارتجاعی نیست، بلکه از شناخت حسیِ او میجوشد و فوران میزند. برخوردهای خطی و قالبی، تنها یک «خودِ» آدم را ستایش یا محکوم میکنند و توانایی دیدن بسیاری خودهای دیگر را در انسان ندارند. برخوردهای یکدست و زمخت و خشن و نفرتآمیز، زادهی ضعف و ناتوانی اند. زمان به هنگامهی تحول اجتماعی کیفیت تازهای پیدا میکند. در تحول اجتماعی عنصری زنانه نهفته است. چرا که تحول اجتماعی بیش از هرچیز مفهوم زن را متحول میکند و به زن – بویژه – خدمت می کند.
سه سوژهی رمان اورلاندو عبارت اند از زمان، زن و تحول اجتماعی . این سه گوهر در رمان اورلاندو در یک تثلیث، وحدت پیدا می کنند. زمان از دو جهت به زن شباهت دارد: آبستن میشود و با نوزادی که به هستی میآورد دگرگون میشود. یعنی کیفیت دیگری می یابد. زن چون آبستن میشود و چون هستیبخش است، علاقمند به تغییر است. احساس مسئولیت در زن درونی است و نه بر طبق موازین از پیش تعیین شدهی اخلاقی. مسئولیت در علاقهی او به تغییر متجلی میشود. زن بیش از مرد از «تغییر» بهرهمند میشود. پس ذات مشترکی، زن و زمان را به هم مرتبط می کند و به آنها شکوفایی میدهد. این ذات مشترک، تحول اجتماعی است. علاقهمندی به تغییر که در ذات زنانگی نهفته است، تنها در آگاهی مرد میزید. چرا که «مرد قدرتخواه است».
اورلاندو که مرد بودن و زن بودن را تجربه کرده است به عنوان یک زن خود راموجود کاملتری میبیند. چرا که زن بیشتر از مرد میتواند لذت را احساس کند. مرد با فکرش لذت میبرد. و زن با همهی وجودش، چرا که عالی ترین حد لذت بردن در بالاترین سطح دادن و سپردن خود به عشق قرار دارد. ما این را در احساس اصیل اورلاندو میبینیم. او وقتی خود را به مرگ می سپارد مردش را پیدا میکند. و با عشق او زنده میشود و برمیخیزد . فردای روزی که خودش را به مرگ سپرده بود، «با همسر آیندهاش صبحانه می خورد. آنها در بارهی همه چیز سخن میگویند» « در بارهی همه چیز یعنی در بارهی هیچ چیز» این رسم عاشقی است. در عشق،ٔواژهها بهانه اند.
زنانگی و مردانگی در رمان اورلاندو نه تنها چونان دو مفهوم در هم فرو میتنند، بلکه به مثابه دو احساس نیز در هم گم میشوند. در یکی از نخستین روزهای عشقبازی اورلاندو از شِل میپرسد : شل نکند تو زنی. و شل از او میپر سد اورلاندو نکند تو مردی. این اینهمانی و در هم رفتن و در هم گم شدگی دو جنسیت، غایت تحول اجتماعیای است که انقلاب بورژوازی نام میگیرد. اما راه طی شده آسان نبوده است. تحول اجتماعی نه تنها باید از مانع جنگهای مذهبی عبور می کرده است، بلکه باید ذهنیت ارتجاعی روح زمان را هم تغییر میداده است. نگاه مردان به زنان در این دوران را ویرجینیا وولف در آثار نویسندگان بزرگ انگلیسی (مانند جاناتان سویفت نویسندهی سفرهای گالیور) تعقیب میکند. « آقای ادیسونِ نویسنده در یک روزنامهی ادبی نوشت: من زن را حیوانی زیبا و احساساتی میدانم که میتوان او را با خز و پوست و الماس و مروارید و...آراست.» « لرد چستر فیلد پس از تاکید بسیار برای پوشیده نگه داشتن رازش در گوش پسرش نجوا کرد: زنان هیچ نیستند مگر بچههایی با رشد بیشتر، یک مرد فهمیده فقط از آنها بازیچه میسازد، با آنها بازی میکند و دلشان را بدست میآورد». رسوبات ارتجاعی حتا مدتها پس از تحول اجتماعی به حیات خود ادامه میدهند. تا همین پنج یا شش دهه پیش در آلمان زنها اجازه نداشتند حساب بانکی داشته باشند. و مردان حق داشتند قرارداد کارهمسر خود را یکجانبه فسخ کنند.
اورلاندو «نسبت به سگها مهربان، به دوستان وفادار و به شاعران کم نوا، دست و دلباز و به سرودن شعر علاقمند است.» با این توشه او بسوی عشق می رود. «عشق اما به روایت نویسندگان مرد ( و چه کسی بجز آنها صلاحیت اظهار نظر در بارهی عشق را دارد؟) همانا بیرون خزیدن از زیر جامه است» تاریخ چهارصد سالهی عمر اورلاندو تاریخ یک نبرد آرام فرهنگی است تاریخ نبردی که جامعهی انگلیسی را به آرامی دگرگونه کرد. گرچه گاه به جنگ و جمهوری و انقلاب هم روی آورده شد. اما هوشمندی انقلاب مستمر بورژوازی در انگلیس این بود که به «کرومول» چک سفید نداد و به جای او به دریاسالار نلسون تکیه کرد که پرچم امپراتوری را در دریاها به اهتزاز در آورد.
تحول اجتماعی در انگلیس سنتز دموکراسی را از درون آنتیتزهای مذهبی بیرون آورد و آن را توسط فراریان و تبعیدیان مذهبی با کشتی مای فلاور به آمریکا صادر کرد. «ارتش آزادیبخش مذهبی» در واقع همین پوریتانهای فراری بودند که مذهب را با جدا کردن از سیاست، آزاد کردند. باید آنها را خالقین معنوی دموکراسی دانست. برای همین است که راوی در رمان اورلاندو با همهی نمودهای ضد ارتجاعیاش، تظاهر ضدمذهبی ندارد.
در ایران نیز شاید ما شاهد تجربهی مشابهی باشیم. شاید نیروهای مذهبی، که از جنگ بیحاصل عقیدتی خسته و سرخورده میشوند در جریان تحول اجتماعی از افراطهای مذهبی پالایش یابند و مانند مذهبیهای انگلیس رهایی خود را در استقرار دموکراسی بیابند. زیرا به آن دسته از چپ ها و ناسیونالیستها که با رسانتیمان ضدمذهبی، مشترک و متحد شدهاند و گونهای مذهب جدید بوجود آوردهاند، دیگر نمیتوان امید بست. چرا که آنان توزیع نفرت را در برابر توزیع نفرت توسط حاکمیت دینی توجیه میکنند. دموکراسی آنجایی خواهد رویید که شکستِ نبردِ بیحاصلِ نفرتها علیه یکدیگر به گونهای عینی و عملی، آنچنان که در بریتانیای کبیر دیدیم، احساس شده باشد.
سطح انتظار جامعه از نیروهای مذهبی تابع احساس ناامنی مردم از نیروهای ضدمذهبی است. هراس و نگرانی مردم از گرایشهای افراطی، توان انتقادی آن ها را از نیروهای مذهبی پایین میآورد و این، افق ذهنی آن نیروها را محدود میکند. این فاکتور ایرانی بر بستر تحول اجتماعی در انگلیس غایب بود و بدینسان بود که در انگلیس مضمون تاریخیِ تحول اجتماعی در شکل یک سازش بزرگ تعیین کننده به پیش رفت. برای این سازش تاریخی دو سبب در کار بود:
۱- اشراف در انگلیس به جنبش مردم و پارلمان علیه شاه پیوسته بودند.
۲- انقلاب مستمر بورژوازی در انگلیس به شکلِ صنعتیِِ انقلاب، و نه به شکل اجتماعیِ آن - مانند فرانسه - و یا به شکل سیاسیِ آن - مانند آمریکا- تکیه کرده بود. پس تحول اجتماعی در انگلیس مضمون انقلابی خود را در شکل سازشهای اجتماعی به پیش برد. این یک ویژگی فرهنگ انگلیسی است و بحث درست یا نادرست بودن آن یک بحث انتزاعی است.
اورلاندو، و راوی رمان، در چارچوب همین منطق پیچیدهی انگلیسی فکر میکنند. اورلاندو با سعهی صدر، کمکهای مالی ماهانه را به گرینِ شاعر، که در نوشتهای او را هجو کرده بود ادامه میدهد. چیزی که با اخلاق انقلابی مطلقا ناسازگار است. در همین چارچوب فرهنگی است که ویرجینیا وولف دپرسیون و نگاه انقلابیاش را به مسائل اجتماعی، کنترل میکند. با این همه او از تحول اجتماعی انتظار تغییرات ریشهای تری، مخصوصا در رابطه با اخلاق جنسی مذهبی دارد. کاراکتر پیچیدهی اندیشه و برخوردها و سبک کار او با توجه به آنچه گفته شد رمانهای او را ممتاز می کند.
ویرجینیا وولف کلاسیسم در ادبیات را نیز مورد انتقاد تند قرار میدهد. او معتقد است که ذهن خوانندهی ادبیات کلاسیک پر از اشباح است. و میکرب ادبیات کلاسیستی واقعیتها را به شبحهایی در ذهن خواننده تبدیل میکند. «این اشباحاند که آدم را از زمان حال میبُرند». به نظر او ذهن اورلاندو نیز سرشار از همین اشباح است. اورلاندو هنگامی که نخستین بار در قطار مینشیند، تازه به اختراع ماشین بخار باور پیدا میکند. ماشین بخاری که ظرف بیست سال به گفتهی راوی چهرهی مناسبات را در اروپا دگرگونه میکند و به چیرگی اشباح در ذهن پایان میدهد و این حدودا در دو دهه پیش از انقلاب فرانسه و حدودا همزمان با انقلاب سیاسی آمریکاست.
اورلاندو که مدت ها بود از جادوی کلاسیسیسم و اشباح آن رها شده بود، و به زمان حال برگشته بود، درپایان رمان به عرصهی دیگری از زمان میافتد. به عرصهای که در آن همهی فضاهای استفاده نشده از عمر با اشباح د یگری و با جادوی اطلاعات و آگاهیهای فنی و غیرطبیعی پر میشود.
پس زمان تا این حد نسبی است. و قانونیت آن تابع کندی و سرعت آن است. و تابع شیوهی استفادهای است که از آن میشود. یعنی زمان یک بعد درونی هم دارد. اورلاندو در آخررمان در دوران شاه ادوارد، خودِ دیگری را در خود کشف میکند. خودی که شهرت نام دارد و او را به فکر چاپ هفتم کتاباش و یا احتمال تعلق جایزهی ادبی به آن وا میدارد. آیا نویسنده از مرحلهی معینی که میگذرد، انگیزههای انسانی نوشتن را از دست نمیدهد؟ ویرجینیا وولف اینجا به جامعهی ادبی که شهرت خواهی و خودخواهی چهرهی انسانی آن را دگرگون کرده است، انتقاد می کند. این انتقاد را بالزاک نیز به صورت دیگری در آرزوهای برباد رفته می کند.
با این دیدگاه است که میتوان گفت او در کنار علاقهی برخی از کاراکترهای رماناش به ارزشهای دورهی الیزابت (که آغاز انقلاب بورژوازی در انگلیس است)، قرار میگیرد و به بن بستِ اخلاقی عصر ویکتوریایی، که آغاز انحطاط است، واکنش نشان می دهد. او در راستای تحول اجتماعی پیچیدهگی فرهنگ آن را پی میگیرد. و این پیچیدگی را جایگزین اخلاقگرایی درباری میکند. ملکه ویکتوریا با تبلیغ تقوا برای زنان در حقیقت به آزادی عمل زنان درفضایی دوگانه میدان میدهد. همان گونه که مردم دوران او در مورد خود او- یعنی ملکه ویکتوریا- داوری میکردند. او- یعنی ملکه ویکتوریا- با تبلیغ اخلاق، عقبنشینی مذهب را از مواضع اجتماعیاش جبران میکرد.
رمان بر محور چهار زن می چرخد. سه زن متحول و یک زن مبلّغ اخلاق. زن چهارم ملکه ویکتوریا است و سه زن دیگر: ملکه الیزابت در قرن شانزده، که آغازگر انقلاب بورژوازی بود و به شکسپیر پیامبر ادبیات مدرن امکان داد تا نمایشنامههای خود را در تئاترهایی با ظرفیت سه هزار نفر به اجرا بگذارد، و اورلاندو کاراکتر رمان ، که نماد چهارصد سال تحول اجتماعی در انگلیس است، و نویسنده که همزمان در اورلاندو تجلی مییابد و گاه کم کاری و کم حرفی او را در انتقاد به تاریخ پرپیچ و خم مدرنیته با استفاده از تکینک تذکره نویسی جبران میکند.
مشکل بتوان نویسندهای در این حد از شفافیت و صمیمیت یافت. شخصیت او ترکیبی از هدایت و فروغ را به خاطر میآورد. مبارز بودنش مانند فروغ پیآمد قهری اوج درونی بودن و زنانگی آگاهانهی اوست. و بدبینی واقعبینانهی او که او را مانند هدایت به دپرسیونی کشاند که به پایانی از همانگونه انجامید. او تنها سیزده سال پس از مرگ اورلاندوی رماناش در سال ۱۹۴۱ به زندگیِ یکی از بزرگترین نویسندههای قرن بیستم پایان داد.
ناصر کاخساز
۲۳ دیماه ۱۳۸۹
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/