iran-emrooz.net | Fri, 29.04.2011, 8:05
شیر بییال و دم و اشکم که دید؟
مزدک بامدادان
در پیوند با آنچه که در زیر خواهد آمد، گفتنی است که من در این نوشته تنها از نوشتههای درون-دینی بهره خواهم جست، زیرا آنچه که در برداشت باورمندان به هر دینی جای میگیرد و در ناخودآگاه آنان مینشیند، بازگفتههای دیگر باورمندان است و نه آنچه که نوشتههای برون-دینی بدان میپردازند. شاید نیاز به گفتن نباشد که من بر دستکاریها و دستبردهای انجام شده در نوشتههای درون دینی بخوبی آگاهم و به آنها به چشم یک سند تاریخی نمینگرم، ولی اینرا نیز نیک میدانم که در ساختن اندیشه ما آنچه که «گمان میکنیم رخ داده» نقشی بسیار بزرگتر از «آنچه که براستی رخ داده» بازی میکند. سروکار ما در اینجا با «باور» است و نه با «دانش»، پس من به راست و ناراست این گزارشها نمیپردازم.
۲. گسترش
۲. ۱. آئین یهود: انگشت گذاشتن بر یک ناهمانندی بنیادین آئین یهود با آن دو دین دیگر در آغاز این بخش تهی از هوده نیست. به وارونه اسلام و مسیحیت، در آنچه که «یهودیت» نامیده میشود، چیزی بنام «دین-گُستری» یافت نمیشود. یهودیان نه تنها بدنبال گسترش دین خود و گرواندن مردمان دیگر به آن نبودهاند، که بر پایه آموزههای دینیشان «هلاخا» هر کسی، حتا اگر فرمانهای دینی آمده در تورات و تلمود و تَنَخ را موبمو انجام دهد نیز، تنها هنگامی یهودی شمارده میشود، که از مادری یهودیزاده شده باشد. به دیگر سخن به باژگونه اسلام و مسیحیت، جنگهای یهودیان همیشه برای «ملت یهود» بودهاند و نه برای «دین یهود». برای نمونه میتوان از نبردهای یهودیان به فرماندهی موسا در سرگردانی چهل ساله آنان در بیابان سینا، آمده در تورات، نام برد. اندک زمانی پس از گریز از مصر یهودیان نخست مردم «عمالیق» را نابود کردند («من نام و نشان مردم عمالیق را از روی زمین محو خواهم کرد»، سِفر خروج، بخش هفده). فهرست دیگر شهرها و ملتهایی که به گفته تورات در راه رسیدن بنی اسرائیل به «ارض موعود» کشتار و نابود شدند، چنین است: عراد، اموری، باشان، مدیان، اریحا، عای، اشتروت، حبرون، یرموت، فرآم، لاخیش، مقیله، لبنه و... اورشلیم: «از «قادش برنیع» تا «غزه» و از «جوشن» تا «جبعون» همه را قتل عام کردند» (یوشع ۱۰). گزارش همه این نبردها با گزارهای ترسناک پایان میپذیرد: «آنگاه بنی اسرائیل دشمنان خود را تا واپسین مرد کشتار کردند»
بدینگونه میبینیم که جنگهای یهودیان با مردمان همسایه نه برای گسترش «دین موسا» که برای گسترش سرزمین یهود و به گویش امروزین جنگهای «امپریالیستی» بودهاند. درهم آمیختگی دو گوهره «دینی» و «نژادی» در میان یهودیان کار را بر کسانی که میخواهند آنرا با مسیحیت و اسلام بسنجند دشوار میکند. اسلام و مسیحیت دینهای فرا-ملی هستند، در جائیکه آئین یهود در گوهر خود جامهای است که تنها بر پیکر قوم یهود دوخته شده است و بخشهای دینی/اخلاقی آن به آنان کیستی دینی، و بخشهای اسطوره ای/تاریخی آن به آنان کیستی ملی میبخشد.
موسا بنیانگزار آئین یهود، اگرچه بخش بزرگی از زندگی خود را در جنگ گذراند، ولی در پی پذیراندن دین خود به دیگران نبود.
۲. ۲. آئین مسیح
نه تنها بنیانگزار آئین مسیح در همان آغاز کار به گناه شورش و نوآوری بر چلیپا میخکوب شد، که پیروان او نیز نخست از سوی «فریسیان» و «صدوقیان» و سپس از سوی فرمانروایان رومی چون «نرون» (۵۴ تا ۶۸ م.) و «تراژان» (۹۸ تا ۱۱۷ م.) سرکوب و کشتار شدند. بجز یهودا اسخریوطی که از شرم لودادن عیسای ناصری خودکشی کرد، همه حواریون مسیح یا در اورشلیم و یا در دیگر بخشهای امپراتوری روم از اتیوپی تا ارمنستان بدست کارگزاران رومی کشته شدند. دامنه این سرکوبها و کشتارها بیش از سه سده بدرازا انجامید و نوشتههای بجا مانده از این سه سده – چه درون دینی و چه برون دینی – گزارشهای هراسناکی از رفتار امپراتوری روم با مسیحیان بدست میدهند. اگر نرون رُم را به آتش کشید و گناه آنرا بگردن مسیحیان انداخت تا آنان را سخت کیفر دهد، بروزگار فرمانروائی مارکوس اورلیوس (۱۶۱ تا ۱۸۰ م.) گناه بسیاری از رخدادهای طبیعی نیز بگردن مسیحیان انداخته شد، تا این نوکیشان آسانتر به دم تیغ بدریغ کشتار سپرده شوند. پس از اورلیوس مسیحیان کوتاه زمانی در آرامش زندگی کردند تا اینکه امپراتور خونخواری بنام «دکیوس/دسیوس» (۲۴۹ تا ۲۵۱ م.) (۱) نام خود را با کشتار سرتاسری آنان جاودانه کند. پس از او «والریانوس» (۲۵۳ تا ۲۶۰) این سیاست را پی گرفت و در به انجام رسانیدن آن سختگیری بیشتری از خود نشان داد. این همان امپراتوری است که در نقش رستم برابر اسب شاپور ساسانی زانو زده است. گستردهترین و سختگیرانهترین سرکوب مسیحیان ولی بروزگار «دیوکلتیان» (۲۸۴ تا ۳۰۵) رخ داد. این امپراتور که همزمان با نرسه پادشاه ساسانی زیسته است، از هیچ شکنجه و آزاری برای بازگرداندن باورمندان مسیحی از آئین عیسا خودداری نکرد.
بدینگونه میبینیم که آئین مسیح درامپراتوری روم تا سال ۳۱۱ میلادی با وجود سختگیرانهترین سرکوبها و کشتارها چنان گسترشی یافت که در این سال «گالریانوس» ناچار از نگارش «فرمان رواداری نیکومدیا» (۲) شد که مسیحیان را در گزینش دین خود آزاد میگذاشت. دو سال پس از آن امپراتوران باختر و خاور روم، «کنستانتین یکم» (۳۰۶ تا ۳۳۷) و «لیسینیوس» (۳۰۸ تا ۳۲۴) این فرمان را با نام «فرمان رواداری میلان» (۳) به پیروان همه دینها گسترش دادند. آنچه که امروزه در جهان مسیحی «چرخش کنستانتینی» (۴) نامیده میشود، پایانی بود بر سه سده سرکوب، شکنجه و کشتار پیروان آئین مسیح، که توانسته بودند باورهای خود را با وجود این سرکوبها چنان در میان شهروندان امپراتوری روم بگسترانند، که امپراتوران ناچار از پذیرش جایگاه آنان در جامعه آنروز شدند و به این مردم انبوهی که بیهراس از شکنجه و کشتار بر آئین خود مانده بودند، به چشم کسانی بنگرند که میتوانستند برای نگهبانی پایههای امپراتوری از جان خود بگذرند.
عیسا پیام آور آئین مسیحیت نه تنها خود برای گستراندن دینش دست به شمشیر نبُرد، که گسترش آئین او تا سیسد سال برغم سرکوبها و کشتارهای ددمنشانه، و تنها با گفتگو و فراخوانهای آشتیجویانه انجام پذیرفت.
۲. ۳. اسلام
همانگونه که آوردم، در باره دو سده آغازین اسلام هیچ گزارش همزمانی که بکار پژوهش بیاید در دست نیست. ولی از آنجا که این بررسی و همسنجی بر پایه گزارشهای پذیرفته شده از سوی پیروان هر دینی انجام میگیرد، در باره اسلام هم به «سیره»ها بسنده میکنم. نخستی کتابی که از زندگانی محمد به دست ما رسیده است، «کتاب المَغازی» نام دارد. این کتاب گزارش «غزوه»های محمد است و به جنگهای دهه آغازین اسلام، از کوچ مسلمانان به مدینه تا درگذشت محمد پرداخته است. واقدی مینویسد: «اولین پرچمی که پیامبر (ص) برافراشت و آنرا به حمزه بیعبدالمطلب سپرد تا به کاروان قریش حمله کند در ماه رمضان و آغاز هفتمین ماه هجرت بوده است، [...] و در ماه صفر (یازدهمین ماه هجرت) شخصا آهنگ سرزمین «ابواء» کرد و بدون هیچگونه برخوردی به مدینه مراجعت فرمود» (۵). ابن هشام، البصری، طبری، ابن خلدون و ابن اثیر نیز همین گزارش را با اندکی کم و بیش آوردهاند. دو نکته را در این گزارشها نادیده نباید گرفت. نخست آنکه محمد تنها هفت ماه پس از کوچ به مدینه و یافتن همپیمانانی جنگجو و نیرومند، دست به شمشیر برد. دوم آنکه در این جنگ (همچون بیشتر جنگها) این مسلمانان بودند که بدنبال درگیری با قریش بودند و به وارونه آنچه که پیرایشگران اسلام و نواندیشان دینی میگویند، این نبردها به هیچ روی «دفاع از خود» بشمار نمیآمدهاند. از میان همه نامهایی که بر نزدیک به سی «غزوه» (جنگهایی که در آنها محمد سپاهش را همراهی میکرده، گونه دیگر این جنگها «سریه» نامیده میشوند، که بدون همراهی محمد انجام پذیرفتهاند) دهه نخستین اسلام نهاده شدهاند، تنها نام «بدر» است که در قرآن بازتاب مییابد: «و بیگمان خدا شما را در «بدر» با آنکه ناتوان بودید یارى کرد پس از خدا پروا کنید باشد که سپاسگزارى نمایید» (۴). مفسران قرآن این آیه را در پیوند با جنگ بدر میدانند، اگرچه قرآن در اینباره بیشتر سخن نگفته است. همین مفسران آیههای ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۵۲ تا ۱۵۵، ۱۶۵ تا ۱۶۸ و ۱۷۲ تا ۱۷۴ همین سوره را نیز در پیوند با جنگ «اُحُد» میدانند، اگرچه وژه «احد» در هیچکدام از این آیهها نیامده است.
با خواندن گزارشهای سیره نویسان و تاریخنگاران گوناگون از خراسان در خاور ایران گرفته تا مراکش در باختر آفریقا در مییابیم که پیامبر اسلام که در سیزده سال نخست پیامبریاش در مکه به فراخوانهای آشتیجویانه و گفتگو با بت پرستان و دگردینان پرداخته بود، در همان ماههای نخست پس از کوچیدنش به مدینه برای گسترش اسلام دست به شمشیر برده و در نزدیک به همه جنگها خود آغازگر نبرد بوده است. از نبردهایی که در یادمان تاریخی مسلمانان جای گرفتهاند، میتوان از «غزوه بدر»، «غزوه اُحُد»، «غزوه خندق»، «غزوه بنی قریظه» و «غزوه خیبر» نام برد. واقدی در باره جنگ بنی قریظه مینویسد: «نبّاش بن قیس گفت: ما به همان ترتیب که بنی نضیر تسلیم شدند، تسلیم میشویم [...] ما همان بار شتر را هم نمیخواهیم، اجازه بدهید که خون ما محفوظ بماند و زن و بچه ما را به خودمان واگذارید. پیامبر فرمود به هیچ وجه موافقت نمیکنم، مگر اینکه تسلیم فرمان من شوید [...] (پس از تسلیم شدن یهودیان بنی قریظه در پی گرسنگی و تشنگی چند هفتهای) اصحاب پیامبر به کندن (گودال) مشغول شدند و آن حضرت با بزرگان و اصحاب نشسته بودند و مردان بنی قریظه را دسته دسته میآوردند و گردن میزدند» (۷) او همچنین در باره نبرد خیبر میآورد: «... چون این گنج پیدا شد، پیامبر دستور فرمود زبیر، کنانه را شکنجه دهد تا هر چه که پیش او است به دست آورد. زبیر کنانه را شکنجه داد، حتی سنگ آتش زنهای را روی سینه او گذاشت [...] هم دستور فرمود تا برادر دیگر را هم شکنجه دهند [...] گویند گردنش را زدند. پیامبر در قبال این کار آنها اموالشان را حلال کرد و زن و فرزندانشان را به اسارت گرفت» (۸) گفتنی است که این جنگها همه زبر نام «جهاد فی سبیل الله» (۹) انجام میپذیرفتند، بگونهای که اگر از دو قبیله اوس و خزرج درگذریم، هیچ قبیله و شهری را در شبه جزیره عربستان نمییابیم که خودخواسته مسلمان شده باشد. اینان همه بزور شمشیر و در پی شکست از مسلمانان به اسلام گرویدهاند..
بهره گیری از شمشیر برای گستراندن اسلام با مرگ محمد پایان نیافت. در تاریخهای پیش نامبرده میخوانیم که اندکی پس از درگذشت محمد و بازگشتن بخش بزرگی از مسلمان شدگان به دین پیشینشان، جنگهای «ردّه» جای غزوهها و سریهها را گرفتند و با نیرومند شدن مسلمانان کار به کشورگشائی و و گستراندن اسلام به دیگر کشورهای همسایه (ایران و روم) رسید. به گمانم دکتر شریعتی است که در «ما و اقبال» مینویسد: «اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمهای بریزند، باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر» بدینگونه شکست خوردگان عرب و ایرانی و سریانی و آرامی و ایلامی و مصری و کلدانی و بربر دو راه بیشتر در پیش روی نداشتند؛ یا کتاب (قرآن) را میپذیرفتند و یا پیکرشان پذیرای شمشیر مجاهدان اسلام میگشت.
کوتاه سخن اینکه:
*) موسا برای گستراندن دینش دست به شمشیر نبرد و جنگهای او «نژادی» و در راستای کشورگشائی بودند.
*) عیسا برای گستراندن دینش شمشیر نکشید، گسترش آئین او در سه سده نخست به بهای شکنجه و مرگ گروندگان انجام پذیرفت،
*) محمد برای گستراندن اسلام شمشیر آهیخت و گسترش این دین دست کم در دو سده نخستین تنها در سایه شمشیر انجام پذیرفت.
این دومین «تفاوت»ی است که اکبر گنجی سراغ آنرا گرفته است.
دنباله دارد
بخش نخست نوشتار
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-------------------------
۱. برخی از نوشته های اسلامی او را با دقیانوس داستان "اصحاب کهف" یکی می گیرند.
Edict of Toleration by Galerius .۲
Edict of Toleration of Milan .۳
Constantinian shift .۴
۵. مغازی، تاریخ جنگهای پیغمبر اسلام، محمد بن عمر واقدی، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی ، برگ ۱
۶. وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿آل عمران ۱۲۳﴾
۷. همانجا، برگهای ۳۷۹ تا ۳۸۹
۸. همانجا، برگ ۵۱۳
۹. واقدی می نویسد: «پیامبر دستور فرمود جارچی جار بزندکسی که همراه ما می آید فقط باید رغبت جهاد داشته باشد و کسانی که قصد غنیمت دارند، نیایند » همانجا، برگ ۴۸۲