iran-emrooz.net | Sat, 18.12.2010, 20:08
اتیک فلسفی یا: آیا خوب و بد نسبی هستند؟
روبرت اسپِمن / برگردان: هما همایون
روبرت اسپمن (Robert Spaemann - متولد ۱۹۲۷) فیلسوف آلمانی و دارای دکترای فلسفه و تعلیم و تربیت از دانشگاه مونستر است. او استاد فلسفهی دانشگاههای اشتوتگارت، هایدلبرگ و مونیخ بوده است. آنچنان که خود میگوید: پس از جنگ مدت کوتاهی شیفتهی آموزشهای مارکس و لنین میشود، اما این دلبستگی دیری نمیپاید و شناخت سوسیالیسم واقعا موجود و حقایق مربوط به رژیم خفقان در اتحاد شوروی موجب دلزدگی او از این آموزشها میشود.
او تعلیم و تربیت را نخستین مرحلهی اخلاق میداند. میگوید: کودک باید چهرهی مهربانی از واقعیت را تجربه کند. کسی که بتواند از دوران کودکیاش همچون « دنیایی سالم » یاد کند، آسانتر با ناسالمیها مقابله خواهد کرد.
در این نوشتار او نسبیپنداری مسائل اخلاقی را مورد بررسی انتقادی قرار میدهد. بحثی که به ویژه در این دوران شایان توجه است. آیا میتوان به استناد نسبی بودن اخلاق، نارواییهایی را که بر گروهی از انسانها میرود پذیرفت؟
هما همایون
معنای واژههای «خیر» و «شر»، «خوب» و «زشت»، یکی از کهن ترین پرسشهای فلسفی است. اما مگر این پرسش به رشتههای دیگر هم مربوط نمیشود؟ آیا انسان نزد پزشک نمیرود تا بپرسد سیگارکشیدن برایش خوب هست یا نه؟ مگر نه این که روانشناسانی هستند که در انتخاب شغل انسان را راهنمایی میکنند؟ آیا کارشناس مالی نمیگوید «اکنون وقتاش است یک حساب پسانداز مسکن باز کنید، چرا که سال دیگر مزایا کمتر و مدت انتظارطولانیتر خواهد شد»؟ اینجا مفاهیم اخلاقی و فلسفی براستی از کجا سر در میآورند؟
به این نیز توجه کنیم که در مناسبات یاد شده چگونه واژهی «خوب» بکار می رود. پزشک میگوید: «خوب است شما یک روز دیگر در بستر بمانید.» به بیانی روشنتر او بایستی واژهی «خوب» را با افزودن دو نکته بکار میبرد. او بایستی میگفت «برای شما، اگر در درجهی نخست میخواهید تندرست شوید، خوب است» . افزودن این نکتهها مهماست، چرا که اگر کسی برای مثال نقشه کشیده باشد در یک روز معین دست به قتل و غارت بزند، در مجموع که ببینیم، بیشک «بهتر» است به عفونت ریه مبتلا شود تا نتواند نقشهاش را اجرا کند. و همچنین ممکن است که ما برای یک روز معین، کار چنان فوری و مهمی داشته باشیم که بجای گوش دادن به توصیهی دکتر و استراحت کردن، خطر ابتلای مجدد به سرماخوردگی را به جان بخریم. این که آیا چنین رفتاری «خوب» است یا نه، چیزی است که یک پزشک، در مقام پزشک، هیچ نمیتواند در بارهی آن بگوید. «خوب» – در زبان او یعنی «خوب برای شما، اگر در درجهی نخست بخواهید تندرست شوید». این، در دایرهی صلاحیت اوست. اما در بارهی این که برای من باید همیشه در درجهی نخست سلامتیام مطرح باشد، او تنها به عنوان یک انسان، و نه در رابطه با صلاحیت خاصاش به عنوان پزشک، می تواند نظر دهد.
و اگر من بخواهم پولام را بجای این که در حساب سپردهی مسکن بگذارم، به باد دهم و یا به دوستی ببخشم که سخت به آن نیازدارد، مشاور مالی نمیتواند هیچ اظهار نظری بکند. منظوراو، وقتی میگوید «خوب»، «خوب برای شما» است، «اگر هیچ چیز برایتان مهمتر از ازدیاد سرمایهتان در دراز مدت نباشد» .
پس در تمام این مشورتهایی که داده میشود، واژهی «خوب» چیزی است شبیه: «خوب برای یک شخص معین، از یک جنبهی معین». و به خوبی ممکن است یک چیز معین، برای یک شخص معین از جنبههای مختلف خوب باشد یا بد. برای نمونه اضافه کاری زیاد برای بالا بردن سطح زندگی خوب است ولی برای سلامتی بد. و نیز میتواند یک چیز معین برای یکی خوب و برای دیگری بد باشد . ساختن اتوبان برای رانندگان خوب و برای ساکنین منطقه بد است و جز اینها.
اما ما واژهی خوب را به معنای دیگری نیز بکار میبریم؛ به اصطلاح، به معنایی «مطلق». یعنی بدون افزودن « برایِِ » و « از جنبهی». این معنا آنگاه اهمیت می یابد که میان دلبستگیها و نظرگاههای مختلف تعارض بوجود بیاید. حتا اگر مسئله مربوط به نظرگاهها و دلبستگیهای یک فرد باشد. برای مثال از نظرگاههایی مانند سطح زندگی، سلامتی و دوستی . این جا آن دو سوال دوباره چهره مینمایند: براستی و به واقع برای من خوب چیست؟ نظرگاههای گوناگون در چه سلسه مراتبی قرار دارند؟ و دیگر این که : سود چه کسی، خوبی برای چه کسی، هنگام پیشآمدن تعارض باید مقدم دانسته شود؟
همین جا بگویم : یک حقیقت جزء دیدگاههای پایهای فلسفهی همهی دورانها است: این که این دو پرسش مستقل از یکدیگر قابل بررسی نیستند. تفکر در بارهی این دو پرسش را بنابراین تفکر فلسفی می نامیم.
البته نخست باید بجا بودن چنین پرسشهایی را بپذیریم. چرا که درست در همین نکته تردیدهایی وجود دارد. آدم همواره با این ادعا روبرو میشود که چون برای پرسشهای اخلاقی پاسخی وجود ندارد، پس این پرسشها بیمعنا هستند. میگویند حقیقت جملههای اخلاقی را نمی توان سنجید. و میگویند در محدودهی «خوب برای هانس از نقطه نظر سلامتی»، یا «خوب برای پل از جنبهی صرفه جویی مالیاتی» میشود به نظرات خردمندانهای که مورد پذیرش همگان باشد دست یافت؛ ولی جایی که واژهی «خوب» به معنایی مطلق بکار رود، گفتهها درست برعکس، نسبی میشوند، و به محیط فرهنگی، دوران، طبقهی اجتماعی و شخصیت گویندهی این واژهها بستگی مییابند. و این نظر می تواند به ظاهر بر تجربههای غنی نیز تکیه کند: مگر نه این که برخی از فرهنگ ها قربانی کردن انسان را پسندیده میدانند؟ مگر وجود جامعههای برده دار واقعیت ندارد؟ مگر رومی ها به پدر حق نمیدادند که اگر خواست فرزند نوزادش را سرراه بگذارد؟ می بینیم که مسلمان ها چند همسری را مجاز میدانند اما در محیط فرهنگی مسیحی تنها تک همسری، به مثابه نهاد وجود دارد.
ایرادی که همواره در رد امکان وجود یک اخلاق فلسفی، یعنی امکان گفتگوی عاقلانه در بارهی معنای واژهی خوب به مفهومی مطلق، و نه نسبی، گرفته می شود این است که نظامهای هنجاری به میزان بالایی به فرهنگ وابستهاند. غافل از این که اخلاق فلسفی از نشناختن این واقعیت مایه نمیگیرد. کاملا برعکس، اندیشهورزی خردمندانه در بارهی این که یک «خوب» جهانشمول چیست، در اساس بر پایهی کشف این واقعیت آغاز شده است. پنچ سده پیش از میلاد مسیح این واقعیت دیگر به اندازهی کافی شناخته شده بود . آن زمان در یونان سفرنامههای بسیاری گرد آمدند که از رسوم مردم پیرامون حکایتهایی غریب میکردند. ولی یونانیها به داوری سادهی این رسوم بسنده نکردند و آنها را هنجارهایی پوچ، بدوی و یا بیارزش نخواندند، بلکه برخی از آنان ، فیلسوفان ، به جستجوی ملاکی برای ارزیابی روش های گوناگون زندگی و هنجارهای مختلف برآمدند. و شاید با این نتیجه که یکی را از دیگری برتر بدانند. این ملاک را آن ها طبیعت - physis- نامیدند. برای مثال با این ملاک رسم بریدن یک پستان در دختران سکایی (skythen)، از رسم مخالف آن ـ نبریدن پستان- بدتر شناخته شد. البته این مثالی بسیار ساده، با پاسخی از پیش روشن است. مفهوم طبیعت به هیچ وجه مفهوم مناسبی برای یافتن پاسخی بیتردید در مورد همهی پرسشهای مربوط به زندگی درست، نیست. اما اکنون همین قدر کافی است بپذیریم جستجوی یک ملاک با اعتبار همگانی برای زندگی خوب و بد ، برای رفتار خوب و بد، از مشاهده تفاوت هنجارهای اخلاقی بر میخیزد و از همین رو اشاره به این تفاوتها، استدلالی درست برای مردود دانستن این جستجو نیست.
ولی چه چیز به این جستجو حقانیت می دهد؟ چه چیز به این تصور حقانیت می دهد که واژه های «خیر» و «شر»، «خوب» و «بد» نه تنها دارای معنایی مطلقاند، بلکه معنایی با اعتبار جهانشمول دارند؟ اما طرح این پرسش نادرست است. چرا که سخن به هیچ روی برسر یک حدس یا تصور نیست، سخن از اطمینانی است که همه داریم، پیش از این که به تاکید به اندیشیدن در بارهی آن آغاز کنیم. هنگامی که می شنویم پدر و مادر یک کودک به دلیل آن که ناخواسته بوجود آمده، با او رفتاری بیرحمانه دارند، چنین قضاوت نمی کنیم که این رفتار برای آنان ارضا کننده و بنابراین خوب است ولی در مقابل برای کودک بد است؛ بلکه این رفتار را بی چون و چرا رد می کنیم . چرا که بطور مطلق، نادرست می دانیم پدر و مادری رفتاری بکنند که برای کودک بد باشد. و اگر بشنویم در یک فرهنگ چنین چیزی رسم رایجی است، چنین داوری خواهیم کرد که این جامعه رسم بدی دارند. و نیز هنگامی که انسانی همانند کشیش لهستانی «ماکسیمیلایان کولبه» (Maximilian Kolbe) داوطلبانه خود را بجای پدریک خانواده برای مرگ در دخمهی گرسنگیِ زندان آشویتس معرفی میکند تا او را از مرگ برهاند، نمیگوییم این کار برای آن پدر خوب و برای «پدر ماکسیمیلیان» بد و بنا براین به طور مطلق خنثی است. بلکه چنین مردی را به چشم کسی می بینیم که از شرافت نسل بشر که قاتلان او خدشهداراش کردهاند پاسداری میکند. [۱] و این ستایش، خواهی نخواهی، همه جا، هرجا داستان این مرد نقل شود، در میان کوتاه قامتان استرالیایی همان گونه که در میان ما، جا خواهد داشت. نیازی نیست که به جستجوی مواردی چنین دراماتیک و استثنایی برآییم؛ اشتراک میان برداشتهای ما از اخلاق، در دورانهای گوناگون و میان فرهنگهای گوناگون، از آنچه به عادت به چشممان میخورد بسیار بیشتر است.
ما اغلب گرفتار خطای دید هستیم. تفاوت ها بیشتر به چشممان می خورد، زیرا اشتراک ها را بدیهی میدانیم. همهی فرهنگ ها به وجود وظیفههایی برای پدر و مادر در برابر فرزندان و برای فرزند در برابر پدر و مادر قائل هستند، حق شناسی در همه جا خوب شمرده می شود. همه جا خسیس بی حرمت است و سخی محترم . کم و بیش در همه جا بی طرفی برای قاضی و شجاعت برای جنگجو تقوا دانسته می شود. نمیتوان ایراد گرفت و گفت که این ها هنجارهایی عادی و پیش پا افتادهاند که از سودمندی بیولوژیک و یا اجتماعی استنتاج میشوند. طبیعی است که همهی قانونهای عام اخلاقی که به انسان مربوط میشوند، برای کسی که شناخت درستی ازانسان دارد، روشن و بدیهیاند و بر هیچ کس هم پوشیده نیست که پیروی از چنین قانونهایی برای نوع بشر مفید خواهد بود. چگونه ممکن است هنجاری که پیروی از آن خسارت عمومی ببار میآورد به دیدهی انسان قابل قبول باشد؟ و چه چیز میتواند برای انسان سودمندتر از چیزی باشد که با هستیاش همخوانی دارد ؟ اما مهم این است که سودمندی بیولوژیک و یا اجتماعی اساس ارزشگذاری ما نیست و اخلاق، یعنی خوبِ اخلاقی، از این راه تعریف نمی شود. کردار ماکسیمیلیان کولبه را، حتا اگر روز بعد پدر خانواده میمرد، بازهم میستودیم و یک رفتار دوستانه و یا حق شناسانه را، حتا اگر قرار باشد فردا دنیا به آخر برسد، شایسته خواهیم دانست. مشترک بودن حیرتانگیز اخلاق در فرهنگ های گوناگون از یکسو، و روشنی و بیواسطه بودن ارزشگذاری مطلق خود ما بر رفتارهای معین از سوی دیگر، تجربهای است که نشان میدهد تلاشهای نظری برای تبیین این ملاک مشترک و لازم برای زندگیِ درست، چه اندازه ضروری و بجا هستند. اما درست تفاوت فرهنگی است که ما را به جستجوی ملاک داوری فرا میخواند. آیا چنین ملاکی وجود دارد؟(...)
نظریهی نسبی بودن اخلاق بر مورد اختلاف بودن این ملاک ها تکیه میکند ولی درست همین دلیل، خلاف آنچه را که می خواهد، ثابت می کند. زیرا همهی اختلافهای نظری، بر تصور وجود یک حقیقت مشترک استوارند. اگر هرکس حقیقت مخصوص به خود را داشت دیگر جدالی در نمیگرفت، پذیرش متقابل برقرار بود تا آن دم که تعارضی بوجود آید. اما تعارض به هیچ وجه با اندیشهورزی خردمندانه و یا شاید چون و چرا بر سر ملاک درست، حل نمیشد، بلکه با حق طبیعی قوی تر حل میشد، که بیدرنگ خواست خود را به کرسی مینشاند. روباه و خرگوش بر سر زندگی درست چون و چرا نمی کنند. یا هرکدام راه خود را می رود و یا یکی دیگری را می خورد.
دعوا بر سر «خیر» و «شر» ثابت می کند که اخلاق مورد اختلاف است. ولی درست به همین دلیل، این را هم ثابت می کند اخلاق چندان نسبی هم نیست، فرقی نمی کند که در هر موردِ مشخص خوب چه باشد و آنجا که مرز ناروشن است، رسیدن به نتیجه تا چه اندازه دشوار. ثابت می کند که برخی رفتارها از برخی دیگر بهترند، به گونهای مطلق بهتراند، نه این که برای فرد معینی بهتر باشند و بویژه نه این که در ارتباط با هنجارهای فرهنگی معینی بهتر باشند. این را همه می دانیم. معنای اخلاق (اتیک) فلسفی، روشنتر کردن هرچه بیشتر این آگاهی برای خودِ ما و دفاع از آن در برابر بهانه های سفسطه جویانه است.
--------------------
[۱] به انتقام فرار یک زندانی قرار میشود یک زندانی دیگر به حکم قرعه انتخاب شود و بدون غذا در دخمهای سر کند تا بمیرد. کشیش نام برده به جای مردی که قرعه به ناماش اصابت کرده بود اما چون صاحب خانواده و فرزندانی بوداز مرگ بسیار واهمه داشت، خود را برای تحمل این مجازات معرفی می کند. (م.)