ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 06.06.2010, 12:29
ایدئولوژی، مطلق‌گرائی و توتالیتاریسم

شهلا باورصاد
بررسی تقابل ایدئولوژی و دموکراسی از شروع جنبش سبز تبدیل به یکی از موضوعات نه فقط مورد توجه، بل‌که به غایت مهم شده است. اهمیت این بحث و بررسی در وهله‌ی اول مصون نگهداشتن جنبش سبز از تمامیت‌خواهی و مطلق‌گرایی ست. از سوی دیگر ایدئولوژی به‌عنوان نوعی مطلق‌گرایی ذهنی تحت مقوله‌ی خیر- و شرسازی واقع می‌شود. جامعه‌ی ایرانی در گذار به سوی دموکراسی، راهی جز گذشتن از کوره‌راه‌ "روشن‌گری" ندارد. پروسه‌ای که در ذات خود با تقسیم‌بندی‌های جزمی از جنس خیر و شر، ذهن و عین، ظالم و مظلوم و مرد و زن مخالف است. با این وصف چاره‌ای جز تعریف و تعین دقیق ایدئولوژی نداریم، چرا که در غیراین‌صورت مقایسه‌ی ما بی‌پایه خواهد بود. در این نوشتار تنها به بررسی مفهوم ایدئولوژی، خاست‌گاه و تاریخ آن در مقابل دموکراسی می‌پردازم و سعی کرده‌ام این نوشته به‌دور از ارزش‌داوری باشد.

آن‌چه ما امروز تحت ایدئولوژی می‌فهمیم، حاصل نگاه و برداشت‌های متفکران متعدد در طول تاریخ است. جنگ سرد و جبهه‌ی غرب در برابر اتحا جماهیر شوروی از دیگر عوامل شکل‌دهنده به مفهوم ایدئولوژی در ذهن انسان امروزی ست. ناپلئون و مارکس بیش از دیگران بر نگاه امروزی ما به ایدئولوژی تأثیر گذاشته‌اند. ناپلئون اولین کسی بود که به مفهوم ایدئولوژی بار منفی داد. پس از او بزرگترین و مشهورترین منتقدان ایدئولوژی مارکس و انگلس بودند. جالب است که گرچه ناپلئون ِ دیکتاتور و مارکس ِ فیلسوف هر دو به ایدئولوژی برخوردی انتقادی داشتند، اما خاست‌گاه انتقاد این دو از ایدئولوژی نه‌تنها هیچ سنخیتی با هم ندارد، بل‌که مارکس به عنوان یک جامعه‌شناس در مسیر دستوت دوتراسی (Destutt de Tracy) يكی از پيش‌گامان فرانسوی پوزيتويسم و پيرو مكتب اصالت تجربه كوندياك گام برمی‌داشت و مثل او امور ماوارءالطبیعی را نفی می‌کرد. دوتراسی همان کسی ست که ایده‌هایش از نظر ناپلئون مهمل بود و ناپلئون در مخالفت با او و پیروان‌اش ایدئولوژی را نفی کرد. جالب‌تر این‌که وقتی مارکس به نقد ایدئولوژی می‌پردازد، در عمل به نقد ایده‌آلیسم آلمانی پرداخته که عقل‌گرا بود و رستگاری را به کمک تفکر می‌جست. این درحالی ست که دوترسی تجربه‌گرا بود و از ره‌روان راه فرانسیس بیکن به شمار می‌آمد.

لازم به یادآوری ست که دو مکتب ایده‌آلیسم (اصالت معنا) و ایدئولوژی (اصالت مفهوم) اشتراک مفهوم و تفاوت کاربرد اساسی با یک‌دیگر دارند. با این‌که خاستگاه هر دو واژه یکی است و هر دو نشئت گرفته از مکتب افلاطون هستند، تفاوت‌های اساسی مفهومی و متعددی با هم دارند. ایده‌آلیسم مکتبی ست که اصل را بر محتوای آگاهی می‌گذارد. ایده‌آلیسم طیف‌های مختلف و متفاوتی از فلاسفه را دربرمی‌گیرد. به‌عنوان مثال کشیش برکلی تابع مکتب ایدهآلیسم ذهنی، حتا به واقعیت امور خارج از ذهن اعتقاد نداشت و مدعی بود خارج از ذهن هیچ چیزی وجود ندارد و هر آن‌چه هست در ذهن است. ساده‌تر بگوییم، از نظر کشیش برکلی خارج از ذهن واقعیتی نیست؛ ذهن معیار تعیین و تعریف متعلقات خود است و امور خارج از ذهن بدون آن فاقد ویژه‌گی و خصلت هستند. هر آن‌چه هست معنا ست که ناب است و بی‌بدیل. این در حالی ست که ایده‌آلیسم آلمانی به وجود امور خارج از ذهن قایل است، اما به تبع کانت ۱) ذهن را فاقد ابزار درک همه‌ی واقعیت‌ها می‌داند و ۲) محتویات ذهن را نقش‌هایی از واقعیت بیرون ارزیابی می‌کند.

مارکس هر گاه سخن از نقد ایدئولوژی به میان می‌آورد به نقد ایده‌آلیسم می‌پردازد. او در نقد ایدئولوژی به پوزیتویسم فرانسوی، دوتراسی و دیگران، توجهی نداشت. به عبارت دیگر، ایدئولوژی‌ای که مارکس نقد می‌کرد، ایدئولوژی ِ دستوت دوتراسی نبود. او اصالت معنا و ذهن را به این معنا خطرناک می‌پنداشت که اصالت مطلق معنا، ایدئولوژی مطلق را به دنبال خود خواهد داشت. درواقع با نقد ایدئولوژی، مارکس به نقد ایده‌آلیسم مطلق‌گرایانه می‌پردازد که ذهن را معیار حقیقت ارزیابی می‌کند. محدود شدن آزادی در عمل و محبوس شدن در نظمی ِ ایده‌آلیستی که تبدیل به معیار ارزیابی واقعیت می‌شود، مارکس و انگلس را به نقد ایده‌آلیسم واداشت.

همه‌ی ما کم و بیش درکی از ایدئولوژی و نگاه ایدئولوژیک داریم. با این حال هم‌چون بقیه‌ی مفاهیم "بدیهی" که قادر به تعیین چارچوب و حدود برای آن‌ها نیستیم، تعریفی برای این مفهوم نمی‌توانیم ارائه بدهیم. اگر تنها در صدد برآییم تعریفی سلبی از ایدئولوژی ارائه دهیم می‌گوییم، نگاه ایدئولوژیک نگاهی‌ست بسته و واجد چارچوب که احکام آن در محدوده‌ای صادر می‌شود که از پیش تعریف شده و به‌واقع پیش‌قضاوت است؛ یا نگاه فاقد مدارا و ارتباط در قالب گفت‌وگو در فرم‌هایی از قبیل هنر و ادبیات است. گاه حتا سعی می‌کنیم ایدئولوژی را مترادف با واژه‌ی "تعصب" قرار دهیم و انواع مختلف تعصب را مصداق‌های مختلف ایدئولوژی درنظر می‌گیریم.

با این حال پرسش این است، آیا هر نگاهی که در چارچوب این تعریف سلبی بگنجد ایدئولوژیک است؟ اگر این‌چنین باشد چرا ما سنت‌مداران را که با امور و مفاهیم نو کم‌تر کنار می‌آیند، ایدئولوگ نمی‌خوانیم؟ علت این است که ایدئولوژی به‌غیر از تعریف بالا واجد ویژه‌گی‌های دیگری نیز هست که این نگاه و ذهنیت را به‌ هسته‌ی اصلی حکومت‌های ایدئولوگ و توتالیتر تبدیل می‌کند. روا داشتن خشونت در مقابل مخالفان یکی از این ویژه‌گی‌ها است. کنترل، سرکوب و جنگ از ابزارهایی هستند که حکومت‌های توتالیتر برای حفظ بقای خود از آن‌ها استفاده‌ی همه‌جانبه می‌کنند. تمامیت‌خواهی از دیگر ویژه‌گی‌های ایدئولوژی یا حکومت‌های توتالیتر است که مرزی نامرئی بین سنت‌گرایان و ایدئولوگ‌ها محسوب می‌شود.

در همه‌ی تعاریف و تعین ایجابی ِ مفهوم ایدئولوژی، تعریف سلبی آن نیز حاضر است. تعریف سلبی ارائه‌شده‌ی بالا در همه‌ی مصداق‌های تعریف ایجابی به عنوان پیش‌نیاز تعریف منظور شده است. مقدمه‌ی شروع بررسی این همه البته هیچ نخواهد بود جز تعین مفهوم ایدئولوژی به کمک تعریف ایجابی آن. این تعریف اما هم‌چون دیگر مفاهیم انسانی در طول تاریخ عوض شده است، به‌گونه‌ای که معنایی که یونانی‌یان باستان تحت این مفهوم می‌فهمیدند کم‌تر ارتباطی با مفهومی که ما امروزه تحت ایدئولوژی می‌فهمیم دارد. بنابرین تاریخ‌چه‌ی ظهور و تکامل این مفهوم در بیان مقصود مفید خواهد بود.

ریشه‌ی واژه

تاریخ‌چه‌ی تکامل مفهوم ایدئولوژی از آگاهی کاذب تا شیءگونه‌گی:

۱- خاست‌گاه مفهوم ایدئولوژی در یونان: این واژه در یونان باستان واجد معانی متعددی بوده است. خود واژه از لحاظ زبان‌شناسی ترکیبی ست از دو واژه‌ی ایده (ιδέα)، به معنای فرم، شکل، ظاهر، چگونه‌گی، کهن‌تصویر، نظر و ایده است و لوگوس (λόγος) به معنای گفتن، حرف زدن، کلمه، معنا، نظر و عقل است. به این ترتیب ایدئولوژی می‌تواند از لحاظ زبان‌شناسی حداقل در دو مفهوم به‌کار برده شود: "تلقی از ظهور و کارکرد اصطلاحات عام" که می‌تواند در شناخت‌شناسی، منطق و علم‌شناسی کاربرد داشته باشد، و یا "نظر درباره‌ی نظرات". در مفهوم دوم ایدئولوژی به همان قدمت فلسفه است و به محتوا و تأثیر فعالیت‌های ذهنی انسان می‌پردازد.

۲- اين واژه پس از دوران روشن‌گری اولين بار در فرانسه توسط دستوت دوتراسی در سال ۱۷۹۶ به كار برده شد. خواست‌گاه مفهوم امروزی ایدئولوژی، ماتریالیسم حس‌باورانه (Sensualismus) است. با ورود ماتریالیسم حس‌باورانه در عرصه‌ی فلسفه، وجود "روح" به عنوان امری ورای ماده نه‌فقط زیر سئوال رفت، بل‌که رد شد. این مکتب روح را زاییده‌ی ماده می‌داند و عمل‌کرد آن را خارج از دامنه‌ی ماده ناممکن می‌پندارد. گذشته از آن شناخت‌شناسی این مکتب هم تنها محدود به امور مادی است؛ به این معنا که انسان تنها اموری را می‌تواند درک یا به‌عبارتی حس کند که مادی باشند. نماینده‌گان ماتریالیسم حس‌باورانه از جمله جان لاک و لودویک فویرباخ تأثیر به‌سزایی بر مارکس داشتند. دوتراسی آزادی را والاترین ارزش‌ها می‌دانست و از چند وجه مانعی بر سر راه دیکتاتوری مثل ناپلئون بود. حذف امور ماوراءالطبیعی به معنای حذف دین است و دین امری است که از ابزارهای کنترل جامعه توسط دیکتاتورها محسوب می‌شود. تبلیغ آزادی از دیگر دلایلی بود که ناپلئون را به تحقیر ایدئولوگ‌ها ترغیب می‌کرد.

۳- مارکس و انگلس ایدئولوژی را آگاهی کاذب می‌خواندند. منظور از آگاهی کاذب، شناخت یا شعوری ست که با واقعیت اقتصادی و اجتماعی هم‌خوانی ندارد. جمله‌ی مشهور مارکس: «فلاسفه دنیا را تنها به گونه‌های متفاوت تفسیر کرده‌اند؛ موضوع اما بر سر تغییر آن بوده است.» در روی‌کرد مارکس و انگلس در تغییر وضع اجتماعی-اقتصادی مردم است و نه رسیده‌گی به امور ماورای حسی. فراموش نشود، مارکس مفهوم ایدئولوژی را وارد فلسفه‌ی آلمان کرد و ایدئولوژی را برابر با ایده‌الیسم آلمانی دانست. مفهوم ایدئولوژی نزد مارکس حداقل سه ریشه دارد:

۱- نقد هگل: هگل سعی می‌کند عدم سنخیت عین و ذهن را به‌واسطه‌ی فلسفه و تفکر منتفی کند. از نظر مارکس این نوع عمل‌کرد به نفی و غافل شدن از واقعیت خواهد انجامید.
۲- نقد فویرباخ: فویرباخ دنیای تصورات مذهبی را به ماهیت انسان تقلیل می‌دهد. ماهیتی که به نظر مارکس از ماهیت پروسه‌های اجتماعی که البته معمولأ مذهبی هستند، جدا نیست.
۳- نقد آدام اسمیت: آدم اسمیت شکل‌های اقتصادی ِ کاپیتالیسم را به‌عنوان شکل‌های طبیعی ِ تولید انسانی می‌دانست.

توتالیتاریسم؛ دریافت عملی ما از ایدئولوژی

در طول تاریخ ما حداقل سه مصداق از رژیم‌های توتالیتر را شاهد بوده‌ایم:
۱- رژیم‌های کمونیستی لنین و استالین
۲- رژیم‌های فاشیستی هیتلر و موسولینی
۳- رژیم‌های مذهبی خمینی و خامنه‌ای

بی‌شک انواع دیگری از رژیم‌های استبدادی نیز وجود دارند که به جهت ایدئولوژیک نبودن در این طبقه‌بندی قرار نمی‌گیرند. رژیم نظامی رضا شاه پهلوی و محمدرضا شاه از این دست بودند. هر چند وجوه اشتراک رژیم‌های استبدادی و توتالیتر با هم کم نیست، با این حال چون مبنای ایدئولوژیک ندارند و به صرف قدرت و ثروت برپا هستند، خارج از موضوع ما قرار دارند.

توتالیتاریسم همیشه ایدئولوژیک است. واژه‌ی توتالیتاریسم در آغاز دهه‌ی ۲۰ قرن بیستم برای اولین بار توسط ضدفاشیست‌های ایتالیایی به‌کار برده شد. این گروه موسولینی را با بلشویک‌های "چپ فاشیست" مقایسه می‌کردند و او و حکومت‌اش را "بلشویسم راست" می‌نامیدند. آن‌ها اما نتوانستند شباهت‌های موسولینی با رژیم بلشویکی لنین را اثبات کنند و به همین دلیل توتالیتر در آغاز تنها واژه‌ای مبارزه‌جویانه بود.

پس از آن سوسیال‌دموکرات‌های آلمان، اتریش و اسکاندیناوی این ایده را مطرح کردند که کمونیست‌ها و ناسیونال‌سوسیالیست‌ها به‌واقع برادر هستند و تنها کلاه‌های مختلف بر سر دارند. کم‌کم با شروع تقابل غرب سرمایه‌داری درمقابل شرق کمونیست و شروع جنگ سرد، توتالیتاریسم تبدیل به واژه‌ای در مقابل "غرب آزاد" شد. در آلمان با شروع مبارزه برای اتحاد دو آلمان مفهوم جدیدی در برابر توتالیتاریسم قد علم کرد: «نظم بنیادی با تکیه بر دموکراسی و آزادی.»

نظرات و تعاریف مختلفی از توتالیتاریسم تا حال ارائه شده که به نظر نگارنده هیچ کدام نه فقط جامع نیستند، بل‌که انواع دیگری از حکومت‌های خودکامه را نیز دربرمی‌گیرند. با این حال به دو تعریف اشاره می‌کنم.

هانا آرنت اتحاد جماهیر شوروی سابق و حکومت ریش سوم را رژیم‌های توتالیتر می‌خواند چرا که موجب از بین رفتن طبقات مختلف اجتماعی شده‌اند و توده‌ها را که در این میان را‌ه‌کاری نمی‌یافتند، تحت تأثیر ایدئولوژی خود قرار داده‌اند. ترور، تعقیب مخالفان، تلاش برای به‌وجود آوردن انسان‌هایی "نو" و مبارزه با نژادها از نظر آرنت از مهم‌ترین ویژه‌گی‌های آن‌ها بود.

کارل یوآخیم فریدریش و زبیگنیوف برژنیسکی ۶ ویژه‌گی برای حکومت‌های توتالیتر برمی‌شمارند. این ویژه‌گی‌ها عبارت‌اند از:
۱- ایدئولوژی
۲- ترور
۳- تک حزبی بودن
۴- اقتصاد ِ دولتی
۵- پروپاگاندا
۶- نظامی بودن رژیم

بر اساس الگوی فریدریش و برژنیسکی حکومت ایران یک حکومت توتالیتر محسوب می‌شود. در ایدئولوژی توتالیتر اغلب از دموکراسی و مقابله‌ی جدی با هر تلاشی که به تغییر در روابط اجتماعی و سیاسی بینجامد، سخن به میان می‌آید. این ویژه‌گی را تمام قد در مورد حکومت ایران شاهد هستیم و ادعای آقایان علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد مبنی بر این‌که ایران آزادترین و دموکرات‌ترین کشور جهان است، مهر تأییدی بر این نظر است که در ایران ما با یک حکومت توتالیتر تمام عیار روبه‌رو هستیم.

خطر تئوری‌های توتالیتر اما افتادن در نگاه دوقطبی و خیر و شر بین است. گاه حتا این نگاه نه فقط به تحسین مطلق غرب و تحقیر مطلق شرق کمونیست یا بنیادگرا تبدیل می‌شود، بل‌که قابلیت نقد بی‌طرفانه و دموکراتیک را هم از دست می‌دهد. یعنی نیاز ما به بررسی حکومت‌های ایدئولوژیک در جهت مبارزه با آن، خود در بن‌بست یک‌جانبه‌نگری گیر می‌افتد. آن‌چه از نظر نگارنده واجد اهمیت فراوان است، تمرین دموکراسی در فراخ‌ترین غایت‌های آن است. وظیفه‌ی یک حکومت دموکراتیک و عمل‌کرد آن در این است که به انواع و اقسام گرایش‌ها، حتا بنیادگرا و فاشیست، اجازه‌ی خودنمایی بدهد، درصورتی‌که این گروه‌ها حقوق دیگران را خدشه‌دار نکنند. بی‌شک این گروه‌ها مجبوراند خودشان را در یک حکومت دموکراتیک دوباره تعریف کنند، اما به هر حال قرار نیست یک حکومت یا حزب به بهانه‌ی عمل به دموکراسی گروه‌های حتا غیردموکراتیک را محدود کند. از بزرگ‌ترین دستاوردهای یک حکومت دموکراتیک به قول کارل یوآخیم فریدریش این است که شرایط آموزشی-اجتماعی را به‌گونه‌ای رقم بزند که "دیکتاتور مشروع" در آن جامعه به‌وجود نیاید.

-------------
* درباره نویسنده‌:
شهلا صالحی‌پور باورصاد، متولد فوریه‌ی ۱۹۶۸ (مسجدسلیمان) است. سال ۱۹۹۱ در رشته‌ی فلسفه از دانشگاه تبریز فارغ‌التحصیل شده. در آلمان در دانشگاه هایدلبرگ در رشته‌های زبان و ادبیات آلمانی و فلسفه تحصیل کرده و هم‌اکنون در حال گذراندن دوره دکترای خود در رشته‌ی فلسفه گرایش فلسفه‌ی رسانه در دانشگاه اشتوتگارت است.
http://www.shahlabaversad.de