iran-emrooz.net | Mon, 29.03.2010, 11:22
اسلام و غرب: نه ادوارد سعید! نه برنارد لوئیس!
مجید نفیسی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
۵ــ نامهی جان لاک پیرامون بردباری ۳۲
لاک این نامه را در زمان تبعید خود در هلند به سال ۱۶۸۵ به لاتین نوشت و مترجم آن به زبان انگلیسی ویلیام پوپل۳۳ تا چهار سال بعد موفق به چاپ آن نشد. تنها با "انقلاب باشکوه" ۱۶۸۹ و آمدن ویلیام سوم مشهور به اورانژ از هلند به انگلیس و انتقال سلطنت از خاندان استیوارت به خاندانهانوور بود که زمینه برای حکومت پارلمانی و بردباری دینی در انگلستان تا اندازهای مهیا شد و آرام آرام کشمکشهای دینی در این کشور که از زمان هنری هشتم (مرگ۱۵۴۷) و اعلام استقلال کلیسای انگلیس از واتیکان آغاز شده بود، فروکش کرد. اصلاحات تاریخی ۱۸۳۲ پایان این دورهی گذار را نشان داد که در نتیجهی آن میان حکومت و سلطنت از یک سو و دین و دولت از سوی دیگر مرزی قانونی کشیده شد.
انگلستان در طی نیمهی اول گذار سیصد سالهی خود به سوی آزادی از فراز و نشیبهای فراوان گذشت: نخست کاتولیکها به خاطر بیعت با پاپ تحت تعقیب قرار گرفتند؛ سپس با سلطنت مری پروتستانها به زندان، شکنجه و سوختن در آتش دچار شدند، ولی با آغاز سلطنت الیزابت کاتولیکها بار دیگر به اسارت گزمههای کلیسای ملی انگلیس درآمدند. انقلاب کرامول۳۴ در سال ۱۶۴۸ منجر به قتل چارلز اول و انحلال موقت سلطنت در کشور و آغاز سلطهی گروههای عوام "منزه طلب" پروتستانها نسبت به گروههای اشرافی کلیسای ملی گردید. با قتل کرامول در ۱۶۵۸ و بازگشت سلطنت فشار بر کاتولیکها و گروههای منزه طلب از سر گرفته شد و آنجلیکنها دست بالا را گرفتند. در این دوره است که جان لاک به خدمت لرد شافتسبری۳۵ (مرگ۱۶۸۳) چهرهی مورد احترام حزب آزادیخواه ویگ۳۶ درآمد. آنها خواستار نرمش پذیری دینی و جدا شدن مذهب از سیاست بودند، ولی چون پارلمان که به دست پیشتازان حزب محافظه کار توری۳۷ اداره میشد به سرکوب آنها پرداخت، "ویگ"ها به قیام مسلحانه روی آوردند. یکی از همرزمان لاک به دلیل سوء قصد به جان چارلز دوم گرفتار و اعدام شد و لاک خود به هلند که در آن زمان کشوری لیبرال شمرده میشد فرار کرد تا به زندگی مخفی روی نیاورد.
این نامهی سی صفحهای را لاک به دوست ارمنی ـ هلندی خود فیلیپ ون لیمبورگ۳۸ مینویسد و در آن به سادگی پایهی نظری تفکیک کلیسا را از دولت میریزد. آن چه این نامه را در نوع خود ممتاز میسازد این است که اولا نویسندهی آن خود در کوران مبارزات سیاسی شرکت داشته و طرح ارائه شده در آن نه محصول خیال پردازی یک نویسندهی برج عاج نشین که بر عکس محصول صحنهی عمل سیاسی است.
ثانیاً: جان لاک یک فیلسوف تجربه گرای مسیحیت که بر خلاف بیشتر همکیشان خود به تثلیث باور ندارد و به همه چیز از زاویهی خرد مینگرد. در جواب این نامه یکی از ملایان کلیسای انجلیکن به نام جی . پروست۳۹ نامهای مینویسد. لاک در پاسخ او نامهی دیگری پیرامون بردباری دینی به رشتهی تحریر درمی آورد و این تبادل نامه بین آنها تا نامهی چهارم لاک ادامه مییابد که پس از مرگ او در سال ۱۷۰۴ چاپ میشود.
جان لاک در نامهی اول خود پیرامون بردباری بر این باور است که تساهل دینی مهمترین خصیصهی یک کلیسای حقیقی ست. هر فرد باید در دل خود مسیحی باشد و ایمان را نمیتوان به زور به کسی باوراند. از منکرات دینی مانند زنا و فساد باید پرهیز کرد ولی اختلاف در عقیده را نمیتوان قابل مجازات دانست. مسیح، مردم را نه با شمشیر که با دعوت به صلح گرد میآورد. بردباری دینی را نه فقط انجیل که خرد نیز تجویز میکند. ضروریست که مرز جامعهی مدنی را کاملا از جامعهی مذهبی جدا کرد. (صفحه ۲۵) اگر این تفکیک صورت نگیرد هیچگاه مشاجره بین مدعیان نظارت بر رستگاری روح انسان و پاسداران زندگی مدنی در "کشور"۴۰پایان نخواهد گرفت. "کشور" به مردمی اطلاق میشود که برای منفعت مدنی خود یعنی زنده بودن و آزاد زیستن، آسایش تن و روان و بلاخره مالکیت گرد هم آمدهاند.
"کلانتر" مدنی۴۱ باید از این منافع حفاظت کند و کسانی که آن را ندیده میگیرند به مجازات برساند. کلانتر مدنی کاری به رستگاری روح ندارد و آمرزش روح هر کس به خدای او مربوط است. هیچ فردی حق ندارد که حتی به میل خود این قدرت را به فرد یا مقام دیگری واگذارد. به همین صورت یک ملت نیز نمیتواند حتی به ارادهی خویش رستگاری روحش را به فرد یا مقامی تفویض نماید. در این امر نه زور که تنها متقاعد کردن افراد کارساز است.
اگر فرد به رضای دل ایمان نداشته باشد، ایمان به زور خود به صورت مانعی برای رستگاری روح در میاید. اجبار در عقیده همچنین موجب دورویی و تقیه میشود. البته کلانتر میتواند مانند هر فرد دیگر در مسائل دینی از استدلال سود بَرَد، ولی زور در ایمان کارساز نیست. آن چه مفید است مدارک و شواهد عقلی ست.
آنگاه جان لاک به شریعت موسی میپردازد و به وجود "خداسالاری مطلق" در میان قوم یهود اشاره میکند. برای یهودیان هیچ تفاوتی میان امت و ملت، کنیسه و "کشور" وجود نداشت و خدا قانونگذار مطلق شمرده میشد. بر عکس، در انجیل از خداسالاری سخنی در میان نیست و مسیح قصد ایجاد "کشور" جدیدی را نداشته است. (صفحه ۴۴) قیصر فرمانروای کشور بود و مسیح بانی کلیسا. تنها در قانون موسی ست که میتوان مشرکین را به خاطر عقیده شان اعدام کرد. با این وجود بنی اسرائیل این قوانین را تنها در میان خود پیاده میکردند و به غیریهودیان کاری نداشتند. آنها کسی را به زور به قبول دین خود وادار نمیکردند و تنها هنگامی که فرد غیریهودی به میل خود به آنها میپیوست، او را مشمول قوانین خود میساختند. خدای اسرائیل، شاه آنها به حساب میآمد و خدای بت پرستان شاه آنها؛ بنا بر این اگر آنها میخواستند بت پرستان را درون سرزمین خود بپذیرند راه را برای اعمال نفوذ شاهی بیگانه در خاک خود باز میکردند. پس انگیزهی خداسالاری مطلق آنها نه فلسفی که سیاسی بود.
همانطور که دیده میشود برهان جان لاک در رد دولت خداسالار قدیم یهود پیش از آن که بر استدلال عقلی استوار باشد جنبهی تاریخی دارد. در "عهد جدید" سنت "عهد قدیم" شکسته میشود و انجیل "کشور" را به قیصر و "کلیسا"را به مسیح وامی گذارد و بنا بر این مسیحیان باید میان جامعهی مذهبی و مدنی تفاوت بگذارند. این سخنان مسیح مرا بی اختیار به یاد عقیدهی سنتی شیعیان میاندازد که بر طبق آن در زمان غیبت امام زمان مؤمنین نباید در پای ایجاد "دارالاسلام" باشند. از این اعتقاد میتوان به سه نتیجهی متفاوت رسید: یکی این که آن را نشانهی تسلیم طلبی به سلطان وقت شمرد و مؤمنین را از دخالت در سیاست برحذر داشت؛ دوم این که مانند خمینی مؤمنین را به دخالت در سیاست تشویق کرد ولی در طرح سیاسی خود، جامعه مدنی را با جامعهی دینی درهم آمیخت و "امت"ی زیر یوغ "ولایت فقیه" به وجود آورد.
سوم، اندیشه ایجاد "دارالاسلام" را تا پیش از ظهور امام زمان کنار گذاشت، ولی در سیاست در محدودهی جامعهی مدنی پیگیرانه درگیر شد. شق اخیر، به راهی میماند که مسیحیان خردگرایی چون جان لاک در بیش از سیصد سال پیش برگزیدند و اکنون ثمرهی آن را در جامعهی انگلستان میبینیم.
۶ ـ تفکیک دین از دولت
بر اساس اندیشههای جان لاک با مبارزات مردم انگلیس است که در انقلاب آمریکا، مرد انقلابی اندیشمند(اما آلوده به نکبت برده داری) چون توماس جفرسون۴۲ (۱۷۴۳-۱۸۲۶)سومین رئیس جمهور آمریکا بر جدایی دین از دولت تأکید میورزد. او در نامهای خطاب به انجمن غسل تعمیدگران دنبری۴۳ به تاریخ اول ژانویه ۱۸۰۲ با اشاره به مادهی اول متمم قانون اساسی آمریکا که آزادی وجدان، اندیشه، سخن و انجمن را برای شهروندان تضمین کرده برای نخستین بار اصطلاح "دیوار تفکیک میان دولت و دین" را مطرح میکند: "با شما هم عقیده هستم که دین امری ست که تنها میان فرد و خدایش قرار دارد، که فرد در ایمان و عبادت به هیچ کس جوابگو نیست مگر خدای خود، که قوهی قانونگذار حکومت فقط نظر بر کردههای فرد هست و نه باورهایش، و به همین دلیل برای آن مادهی قانونی حاکمیتی قدسی قائل هستم که با نظرداشت به کل مردم آمریکا اعلام کرده که قوهی قانون گذارشان میتواند و نباید قانونی در رابطه با دین وضع کند یا انجام آزادانهی فرائض دینی را منع نماید و بدین طریق دیوار تفکیک میان کلیسا و دولت بر پا کرده است. "
پس همان طور که به روشنی دیده میشود اندیشهی جدایی دین و دولت بر خلاف تحریف برنارد لوئیس نه از دوران مسیحیت و انجیل متی، بلکه علیرغم آن و در انتقاد از آن شکل گرفته است. بیشتر رهبرانی که در آمریکا از زمان اولین رئیس جمهور جرج واشینگتن۴۴(۱۷۳۲-۱۷۹۹)تا دورهی شانزدهمین رئیس جمهور آبراهام لینکلن۴۵ (۱۸۰۹-۱۸۶۵) به این مقام رسیدند دئیست۴۶ بودند یعنی نه به یهوه یا"ثلاثهی قدسی" بلکه فقط به "طبیعت خدا" یا "خدای طبیعت"باور داشتند و از مسیحیت تنها فلسفهی اخلاقی آن را پسندیده و از سیطره آن بر خرد انسانی بیمناک بودند. بهترین نمونهی این طرز برخورد، "یادداشتهایی پیرامون ویرجینیا"ی جفرسون در سال ۱۷۸۲ است که از جمله در آن میخوانیم: "از هنگام ظهور مسیحیت، میلیونها مرد و زن و کودک بی گناه سوزانده شده، مورد شکنجه قرار گرفته، محکوم و زندانی شدهاند. با این وجود حتی ما نتوانستیم یک وجب به سوی یکپارچگی پیش رویم".
در انجیل بندهای زیادی میتوان یافت که به جای تفکیک امر امت از امر دولت، مسیحیان به اطاعت بی چون و چرا از دولت وقت تشویق شدهاند. برای نمونه پولس رسول در رومیان از مسیحیان که در زیر سلطهی روم چندخداپرست میزیستند میخواهد که: "۱. بگذار هر کس مطیع مقامات بالا باشد، زیرا آنها به این مقام نرسیدهاند مگر به لطف پروردگار و آنها که مقامات را در دست دارند از سوی او تعیین شدهاند ۲. بنابرین هرکس که در برابر مقامات مقاومت کند در واقع با انتصاب شدگان از سوی خدا درافتاده است و کسانی که با مقامات درافتند خود حکم مجازات خود را به دست خود بریدهاند." رومیان ۱۳:۱-۲ این سخنان را پولس رسول مسیحی با الهام از کتاب حکمت تورات گفته است که بنا بر آن پادشاهان و کلانتران از جانب خدا به این سمت گماشته شدهاند. (۶:۱-۳) همچنین پتر کتاب یکم، بخش دوم انجیل میگوید: "۱۳. به خاطر عیسی مسیح از هر نهاد آدمی تبعیت کنید، چه پادشاه باشد به عنوان نیروی برتر ۱۵. چه فرماندارانی که از جانب او فرستاده شده باشند برای مجازات بدکاران و تشویق آنها که کار نیکو میکنند." مسیحیت پس از این که در زمان کنستانتین اول امپراتور روم (۲۸۰-۳۳۷) به صورت دین رسمی روم درآمد خود چون آرمانی برای سرکوب سایر ادیان یا فرقههای دگراندیش مسیحی به کار رفت و استبداد روحانیت تنها پس از دورهی اصلاح دینی پروتستانها و استقرار دولت دنیوی در قرون جدید تخفیف یافت. برنارد لوئیس خود از دورهی تفتیش عقاید در اسپانیا آگاه است، ولی آن را فقط استثنایی بر قاعده میشمارد، حال این که تاریخ مسیحیت در شاخههای گوناگون آن، از کلیسای ارتدوکس در شرق گرفته تا کلیسای کاتولیک در روم و پروتستانیسم در انگلیس، آلمان و کشورهای اسکاندیناوی نشان میدهد که مثله کردن و قتل فجیع مخالفان دینی تنها محدود به اسلام نبوده است. به عنوان نمونه میتوان به سرنوشت جان استابز۴۷ نویسندهی منزه خواه انگلیسی اشاره کرد. در سال ۱۵۷۸ خبر احتمال ازدواج الیزابت اول با دوک کاتولیک آنژو، پروتستانهای انگلیسی را بیمناک کرده بود. استابز در جزوهای که در این باب انتشار داد این ازدواج را چون "خلیج دهان گشوده"ای خواند که فرانسه یا کاتولیک از طریق آن کشور انگلیس را سیل آسا فرا خواهد گرفت. الیزابت از این اعتراض به خشم آمد و به دستور او در سال ۱۵۷۹ دست راست دو تن نویسنده و ناشر این کتاب را در ملاء عام با ساطور جدا کردند. ویلیام کمدن۴۸ که ویراستار "کتاب آکسفورد حکایات ادبی" جیمز ساترلند۴۹ این سرگذشت را از نوشتهی او نقل کرده میگوید که جان استابز پس از قطع دست راست با دست چپ کلاه از سر برداشت و به سوی جمعیت فریاد زد: "خداوند ملکه را حفظ کناد"!۵۰
در کتاب مقدس مسلمانان یعنی قرآن نیز میتوان آیاتی یافت که در دست آرمان پردازان گوناگون چون دلیلی برای رد یا اثبات ضرورت تفکیک دین از دولت به کار رود. از آیات موافق، میتوان به آیهی ۳۸ در سورهی ۴۲ معروف به شورا یاد کرد که در آن میگوید:...پس از مشورت لازم در امور خود دست به تصمیم گیری میزنند... " یا در آیهی ۱۵۹ از سورهی ۳ معروف به "ال عمران" میخوانیم: "... و با آنها مشورت کنید، اما هنگامی که به مرحلهی تصمیم گیری رسیدید برنامهی خود را به عمل در آورید و به خدا اعتماد کنید... " همین مفهوم قرآنی از "شورا" بود که در زمان انقلاب مشروطیت ایران از سوی آزادی خواهان چون یک توجیه آرمانی برای ضرورت تفکیک حکومت از سلطنت به کار رفت. البته در سالهای بعد همین مفهوم به پیروان مکتبهای مختلف تمامیت گرا اجازه داد تا سازمان دولتی تودهای “soviet” را به عنوان شورا میان مسلمانان آسیای مرکزی و ایران قابل پذیرش نمایند یا پس از انقلاب ۱۳۵۷ برای توجیه دینی سازمانهای تودهای سرکوب در ایران به کار آید.
در قرآن همچنین آیات زیادی میتوان یافت که در طول تاریخ برای توجیه حکومت دینی و لزوم درآمیختگی دین و سیاست مورد استفاده قرار گرفته. نمونهی برجستهی آن آیه ی۵۹ از
سورهی نساء است که خمینی در کتاب "حکومت اسلامی"اش آن را پایهی قرآنی "ولایت فقیه" قرار میدهد: "ای مؤمنین! از پروردگار اطاعت کنید و از رسول اطاعت کنید و از آنها که در میان شما عهده دار امور هستند اطاعت کنید."
در میان مسلمانان نیز مانند مسیحیان بویژه هر جا که در حکومت نیستند اندیشهی تفکیک مالیات بین دولت و امت دیده میشود. حتی امروزه در ایران با وجود حکومت ولایت فقیه پیروان مراجع مختلف شیعه خمس و ذکات شان را تقریبا مانند زمان شاه به مراجع تقلید خود میدهند و نه به دولت ولی فقیه. بازاریانی که سهم امام و سادات خود را به مراجع مورد تقلیدشان میپردازند، در عین حال موظفند که مالیات بر درآمد کسب و کار خود را نیز به دولت سیاسی بدهند. بنابر این تفکیک مالیات میان دولت و امت کوچکترین پیوندی با تفکیک دین از دولت و آزادی دینی ندارد و این حکم در مورد مسلمانان امروز و مسیحیان دیروز به یکسان صدق میکند.
نقص مهم اندیشهی برنارد لوئیس در این است که او علت تفکیک دین از دولت در اروپا و آمریکا را با استناد به یک جملهی مسیح در انجیل متی ناشی از ذات مسیحیت میداند حال این که پیدایش اندیشهی بردباری دینی به شرایط اقتصادی و اجتماعی معینی برمی گردد که تنها بر زمینهی آن مردم هلند، انگلیس، فرانسه و آمریکا توانستند در قرون پانزدهم تا نوزدهم برای طرح و اجرای تفکیک دین از دولت به پا خیزند.
اگر گالیله و نیوتن پیدا نمیشدند، اگر اختراعات فنی و اکتشافات جغرافیایی جدید صورت نمیگرفت، اگر سرمایه رشد نمی-کرد، اگر نظام فئودالیسم ترک برنمیداشت، اگر جنبش اصلاح دینی پا نمیگرفت، اگر سلطنت سرنگون یا از دخالت در سیاست منع نمیشد و ... آنگاه چگونه کشورهای مسیحی نشین اروپای غربی میتوانستند به تفکیک دین از دولت برسند؟
مسیحیان۱۶۰۰ سال پیش از نوشتن نامه جان لاک پیرامون "بردباری" آن جملهی مسیح را در انجیل متی که مالیات قیصر و خدا را جدا میکند خوانده و شنیده بودند ولی به جنبش برای آزادی وجدان و تفکیک دین از سیاست روی نیاورده بودند، پس چه شد که تنها در زمان لاک این جمله مسیح برد تودهای پیدا کرد؟ علت این که در میان مسلمانان اندیشهی تفکیک دین از سیاست ضعیف است برای آن نیست که اسلام ذاتا استبدادیست و در قرآن نمیتوان آیاتی در جهت جهان گرایی و دولت دنیوی پیدا کرد، بلکه بر عکس به این دلیل است که مردم این کشورها هنوز از کوران مبارزه برای تأمین آزادیهای فردی و در رأس آن آزادی وجدان و دین نگذشته و شور انقلابی خود را بیهوده در جهت ایجاد مدینههای فاضلهی تمامیت گرا به هدر داده و میدهند. مردم این کشورها چه با استناد به یک یا چند آیه در قرآن چه بدون آن میتوانند و در واقع دارند به همان جنبشی میپیوندند که مردم انگلیس در قرون پانزده تا نوزده میلادی از آن گذار کردند.
برنارد لوئیس نه تنها اسلام و مسیحیت را در برخورد به رابطهی دین و دولت در برابر یکدیگر قرار میدهد، بلکه تاریخ جهان را پس از ظهور محمد از ۱۴۰۰ سال پیش تا کنون به صورت جدال دائمی میان اسلام شرقی و مسیحیت غربی میبیند. به باور او تا هنگام شکست مورها در اسپانیا در قرن پانزده، تاتارها در قرن شانزده در روسیه و بویژه ترکهای عثمانی در وین در قرن هفده، مسلمانان در این جنگ دست پیش را داشتند، ولی پس از آن مسیحیت به یمن قدرت برتر فنی، اقتصادی و سیاسی خود جهان اسلام را به عقب نشینی و تسلیم واداشت.
امروزه جهان همچنان صحنهی جنگ میان دو تمدن مسیحی و اسلامی است و فاجعهی یازدهم سپتامبر فقط آرزوی جهان اسلام را برای غلبهی مجدد بر دنیای مسیحیت نشان میدهد.
۷ـ نقطه اشتراک دیدگاه سعید و لوئیس
برنارد لوئیس و ادوارد سعید هر دو مردم کشورهای مسلمان نشین را از دست یابی به مردم سالاری دلسرد میکنند، زیرا اولی، جدایی دین از سیاست را ذاتی مسیحیت دانسته و بر عکس اسلام و جهان گرایی را مانعة الجمع خوانده و در نتیجه مردم مسلمان را در برابر دوراهی عبورناپذیری قرار میدهد؛ و دومی، با تخطئهی تجدد و روشنگری پایههای اعتماد به حقوق بشر را تضعیف کرده و به نیروهای بازگشت گرا در کشورهای مسلمان نشین این فرصت را میدهد که به نام انتقاد از روشنگری، مردم را به سمت بنیادگرایی بکشانند. اشکال جهان بینی سعید و لوئیس هر دو در این است که آنها اولا از لحاظ فلسفی، عمومیت "شرایط انسانی" را نمیبینند و ثانیاً از لحاظ تاریخی، انسان را به زیستن در قلمروهای محدود فرهنگی یا دینی محکوم میکنند. اگر چه به قول نویسندهی وجودگرای فرانسوی ژان پل سارتر۵۱ (۱۹۰۵-۸۰):"این امکان پذیر نیست که بتوان در هر فرد یک جوهر عمومی یافت که آن را طبیعت انسانی خواند، معهذا نمیتوان از عمومیت شرایط بشری سخن نگفت. " این جمله را من از متن سخنرانی سارتر که در سال ۱۹۴۶ زیرعنوان "وجودگرایی خود یک انسانگرایی است" نقل کردم. (ترجمهی فارسی این متن را که در سال ۱۳۴۴ توسط زنده یاد مصطفی رحیمی صورت گرفته بود در آغاز نوجوانی خواندم و تأثیری پایدار در من گذاشت.)
سارتر در دنبالهی سخنان خود میگوید: "این تصادفی نیست که متفکران امروز به جای طبیعت بشری از شرایط انسانی سخن میگویند. برداشت آنها از شرایط کم و بیش آن محدودیتهای از پیش موجود است که موقعیت بنیادی انسان را در گیتی تعریف میکند. موقعیت تاریخی فرد متغیر است. چه بسا که او در جامعهی روم پیش از مسیحیت، به دنیا آمده باشد به عنوان یک برده، بارون فئودال یا پرولتر، اما آن چه که تغییر نمیکند ضرورت بودن در جهان، کار کردن و مردن در آن است. این محدودیتها نه ذهنی هستند نه عینی، یا شاید بتوان گفت که برخی از جوانب آنها ذهنی و برخی عینیاند. عینی، زیرا ما آنها را در هر جا میبینیم و تشخیص میدهیم. ذهنی، زیرا آنها زندگی میشوند و اگر انسان آنها را زندگی نکند هیچ هستند، به این معنا که بشر باید آزادانه، خود و هستیاش را در رابطهی با آنها تعیین کند. اگر چه خواستهای بشر میتوانند متنوع باشند، اما حداقل میتوان گفت که هیچ یک از این خواستها نمیتوانند برای تک تک ما کاملا ناآشنا باشد، زیرا هر خواست انسانی بدین دلیل طرح میشود که بتواند انسان را از این محدودیتها فراتر برده، آنها را بازتر کرده یا این محدودیتها را انکار کرده، یا انسان را با آنها تطبیق دهد. بنا بر این، هر خواست انسانی هرچند به نظر فردی آید، اما باز هم از یک ارزش عمومی برخوردار است. هر خواستی گیرم ازآن یک فرد چینی یا هندی یا سیاهپوست باشد باز هم میتوانند از سوی یک اروپایی درک شود."
بی شک منظور سارتر از "متفکران امروز" در نقل قول بالا کارل مارکس۵۲ (۱۸۱۸-۸۳) است که در سال۱۸۴۵ با نوشتن "تزهایی درباره فوئرباخ" از مفهوم انتزاعی "جوهر انسان" فاصله گرفت و به جای آن اصطلاح "چکیدهی روابط اجتماعی"را گذاشت: "فوئرباخ جوهر دین را به جوهر انسان تقلیل میدهد، اما جوهر انسان مفهوم مجردی نیست که در هر فرد به ودیعه گذاشته شده باشد، بلکه در واقعیت چکیدهی روابط اجتماعی ست." به نظر من، سارتر با گزینش مفهوم "شرایط انسانی" به جای "روابط اجتماعی" مارکس، بر اهمیت "مسئولیت فرد" تکیه کرده و راه را بر جبرگرایی تاریخی مارکسیسم سنتی و درک الگوسازانهی آن از صورت بندیهای اجتماعی میبندد.
ادوارد سعید و برنارد لوئیس این حقیقت ساده را درنمی یابند که انسان به هر دین، فرهنگ و نژاد که باشد هنوز هم یک انسان است و جوامع بشری با وجود همه تفاوتهایی که نسبت به یکدیگر دارند از یک عمومیت تاریخی برخوردارند.
همانطور که سالها پیش در مقالهی "نیما و هدایت در آینه مدرنیسم" گفتم، احترام به آزادیهای فردی و تضمین حقوق بشر با وجود این که از دل مبارزات مردم اروپا در قرون جدید برخاسته، ولی به همهی بشریت تعلق داشته و نمیتوان با گفتن این که نشان غربی بر پیشانی دارد بقیهی بشریت را از آن محروم کرد. میرزا ملکم خان(۱۸۳۳-۱۹۰۸) روزنامه نگار ارمنی زادهی ایرانی راست میگفت وقتی که نزدیک به صد سال پیش در روزنامهی "قانون" نوشت که ما ایرانیان نه تنها باید کارخانجات فنی اروپائیان را در کشور خود تاسیس کنیم، بلکه لازم است که در درجهی اول "کارخانجات انسانی" آنها یعنی نهادهای مردم سالارانه را الگوی سازمانهای جدید خود قرار دهیم.
برداشت ما از حقوق بشر ممکن است اخلاقی باشد یا تاریخی. با این وجود چه مانند فلاسفهی لیبرال جان لاک و امانوئل کانت۵۳ این حقوق را "طبیعی" خوانده و آن را ناشی از سرشت هر نوزادی که به دنیا میآید بدانیم، و چه چون مارکسیستها آنها را محصول شرایط ویژهی تولیدی و اجتماعی سرمایه داری بدانیم، در این واقعیت تأثیر نمیگذارد که آزادیهای فردی به همهی بشریت تعلق داشته و ضروری است که در قوانین اساسی همهی کشورها برای حفظ حقوق فرد در برابر فشار اجتماع از خانواده گرفته تا مدرسه، مسجد و دولت پیش بینیهای لازم بشود.
البته دست یابی به آزادیهای فردی چون آزادی وجدان، اندیشه، انجمن، مطبوعات، و اطلاعات با تصویب قوانین تمام نمیشود، بلکه تازه آغاز میگردد. تجربهی ایالات متحدهی آمریکا در این زمینه قابل توجه است. به رسمیت شناختن آزادیهای فردی نخستین ماده از متمم ده مادهای "لایحهی حقوق" بود که در سال ۱۷۸۹ از سوی جیمز مدیسون۵۴ (۱۸۳۶-۱۷۵۱) به کنگره پیشنهاد شد، ولی دهها سال طول کشید تا سیاهان، زنان، همجنس گرایان و توانخواهان توانستند به عنوان شهروندان کامل الحقوق از این آزادیهای فردی برخوردار شوند. از سوی دیگر، پیشرفت در تعمیق این آزادیها تنها روندی نیست که در جامعه دیده میشود و همیشه خطر آن وجود دارد که با قدرت گرفتن نیروهای مخالف مردم سالاری، این آزادیها محدود و حتی به کلی از میان بروند. تجربهی مک کارتیسم در دههی ۵۰ یکی از این پسرفتهاست که به بهانهی مبارزه با کمونیسم صورت گرفت. امروزه آمریکا در برابر عقب نشینی مشابهی قرار دارد که به بهانهی مبارزه با تروریسم اسلامی صورت میگیرد.
۸ـ نقد تاریخیگری نه نفی تاریخ عمومی
من با کارل پوپر۵۵ (۱۹۰۲-۹۴)، نویسندهی اتریشی تبار کتاب "فقر تاریخی" فقط تا آن جا موافقم که در برخوردش به جبرگرایی تاریخی، به نقد برداشتهای الگوسازانه و غایت گرایانه از تاریخ مینشیند، ولی هنگامی که انتقاد او به نفی جنبههای عمومی تاریخ بشری میرسد، نمیتوانم با تقلیل گرایی فلسفی و نسبی گرایی فرهنگی ناشی از آن مخالف نباشم. گویا ترین نمونهی این طرز برخورد پوپر را میتوان در این عبارت بسیار نقل شدهاش یافت که میگوید: "یک تاریخ از بشریت وجود ندارد، آن چه هست تعداد بی شماری از تاریخهاست از همهی جوانب گوناگون زندگی انسانی. نه تاریخ، که تنها تاریخها وجود دارند." ریشهی فلسفی این نسبی گرایی تاریخی افراطی را باید در روش ـ شناسی پوپر یافت که بنابر آن نمیتوان و نباید از "کلاغهای مورد مشاهده سیاه هستند" به این استنتاج کلی رسید که "پس همهی کلاغها سیاه هستند" یا از این که تجربه نشان داده که هر بامداد خورشید میدمد نباید به این نتیجه رسید که فردا خورشید خواهد دمید. البته الگوسازیهای تاریخی را باید کنار گذاشت، فی المثل این که همهی جوامع بشری از نظام اشتراکی بدوی آغاز کرده، پس از گذشت از برده داری، زمینداری و سرمایه داری عاقبت به نظام اشتراکی پیشرفته تکامل خواهند یافت؛ اما چگونه میتوان جنبههای عمومی تاریخ جوامع گوناگون را ندید و مانند برنارد لوئیس در قرن بیست و یکم هنوز با شور یک آرمان پرداز جنگهای صلیبی از مناقشهی جهان اسلام با جهان مسیحی سخن گفت؟ نقشهای که برنارد لوئیس از جهان امروز ترسیم میکند از زاویهی محدود یک متخصص تاریخ قرون وسطا کشیده شده که میخواهد برداشت دینی رهبران آن عصر را به کل تاریخ مردم اروپا و خاورمیانه تعمیم دهد. البته این ترسیم سفید ـ سیاه از جنگ مسلم و نصارا با واقعیتهای تاریخ گذشته نیز تطبیق نمیکند. حتی شاه صفوی، سلطان عثمانی و پاپ روم که از دریچهی "کفر" و "ایمان" به جهان مینگریستند نیز میدانستند که منافع زمینی ایجاب میکند که با یک دولت "کافر" علیه دولت "کافر" دیگر و گاهی علیه یک دولت مومن متحد شوند به طوری که میتوان گفت که در سراسر سدههای میانی، جنگ میان دولتهای مسیحی بیشتر بود تا میان مسلمانان با مسیحیان.
بر اساس همین دیدگاه سفید ـ سیاه است که برنارد لوئیس در آخرین نوشتهی خود تحت عنوان"آیا اسامه حق داشت؟" که به تاریخ ۱۶آوریل ۲۰۰۷ در روزنامهی وال استریت چاپ کرده، مطرح میکند که آن چه مسلمانان میفهمند فقط زبان زور است و اگر آمریکا خود را ضعیف نشان دهد اسلام گرایان را در مبارزهی خود جری تر خواهد کرد. به نظر او آمریکا باید از تجربهی موفق روسها در سرکوب مسلمانان آسیای مرکزی در نیمهی قرن گذشته درس گرفته و در خاورمیانه و عراق از خود قدرت نشان دهد.
اما اگر برنارد لوئیس جدال را نه میان اسلام و مسیحیت بلکه میان آزادی با استبداد از یک سو و استقلال با اشغال نظامی از سوی دیگر ببیند شاید دریابد که خواست آزادی و مردم سالاری از درون هر جامعه سرچشمه گرفته و نمیتوان آن را از بیرون با زور تحمیل کرد.
نه سن ادوارد! نه سن برنارد! آزادی و صلح!
ژوئن ۲۰۰۷
بخش نخست مقاله
------------------------
پانویسها:
۳۲-John Locke:”A Letter Conserning Toleration”, Edited by James Tully, Hacket, Indiana, ۱۹۸۳
۳۳-William Popel
۳۴-Cromwell
۳۵-lord Shaftesbury
۳۶-Whig
۳۷-Tory
۳۸-Philip Van Limbourg
۳۹-J. Proast
۴۰-Commonwealth
۴۱-magistrate
۴۲-Thomas Jefferson
۴۳-Danbury
۴۴- George Washington
۴۵-Abraham Lincoln
۴۶-Deist
۴۷-John Stubbs
۴۸-William Camden
۴۹-James Sutherland
۵۰- “The Oxford Book of Literary Anecdotes”
Edited by James Sutherland, ۱۹۷۶ page۱۱
۵۱- Jean Paul Sartre
۵۲- Karl Marx
۵۳- Emanuel Kant
۵۴- James Madison
۵۵- Carl popper
* ترجمهی فارسی همهی متون انگلیسی، از جمله انجیل، از نویسنده این مقاله است.
نظرات کاربران:
با سلام
۱- چرا سایت شما نظر خوانندگان را درج نمیکند؟چون درج نظر دیکران موجب برخورد اندشه ها ورشد میشود.
۲- مجیدعزیز! حتما قبول داری که ادیان علیرغم ریشه های مشترک به لحاظ فرهنگی با هم متفاوتند و هر دینی ویژگی های خود را دارد. اسلام به علت خاستگاه اقلیمیش دین سخت و خشنی است. و این بطور مثال در شرائط کنونی ایران نقش مهمی دارد. بنابراین بجای برخورد کلی باید نقش هر دین را در شرائط مشخص مورد ارزیابی قرار داد.
باتشکر از مقاله جالبت.عادل
*
با سلام - در مقاله فوق نویسنده محترم معنای آیه " اطیعواله .....اولی الامر منکم را تفسیر به رای نمودهاند که تفسیر لغوی " اولو اامر
منکم " حکومت از خودتان - است نه کسانیکه مصدر امورند . بنابراین اولوالامر از خودتان، مکانیزم آن انتخاب مردم است
*
مقاله ی مفصل و جالبی است که قصد پرداختن به جزئیات آن را ندارم. فقط در این حد که: فیلیپ فون لیمبورگ هلندی ارمنی نبوده و اشتباه
آقای نفیسی از ارمنی-هلندی تبار خواندن او از اینجا ناشی می شود که فون لیمبورگ از اصحاب آرمینیوس جیمز یکی از رهروان کالوینیست های رادیکال بوده است. الهیات آرمینیوسی ربطی به تبار ارمنی ندارد.