iran-emrooz.net | Wed, 10.03.2010, 20:05
اسلام و غرب: نه ادوارد سعید! نه برنارد لوئیس!
مجید نفیسی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
هنگامی که در سال ۱۹۹۳ به دانشگاه UCLA بازگشتم تا در رشتهی "زبانها و فرهنگهای خاور نزدیک" درس بخوانم، نظریات پسااستعمارگرایی و بویژه پسانوگرایی باب روز بود، اما من به هیچ یک کششی نداشتم. تجربهی انقلاب ایران به من درسهایی داده بود که عبارت پردازیهای ضد غربی و ضد روشنگری را برایم بیاثر میکرد. هیچگاه از یاد نمیبرم یک بارهانس پیتر اشمیت۱ استاد آلمانی زبان پهلویام نظر مرا راجع به کتاب "خاورشناسی" ادوارد سعید(۲) جویا شد. میدانستم که او شش سال در هندوستان زندگی کرده تا کاری را که آبراهام آنکتیل د پرون(۳) فرانسوی، راسموس کریستین راسک (۴) دانمارکی، ویلیام جونز(۵) انگلیسی، ابراهیم پورداوود ایرانی و بسیاری دیگر آغاز کردند ادامه بدهد. آن روز برای اولین بار با او از تجربهی خود در انقلاب ایران سخن گفتم.
۱ـ گریزی به گذشته
نخستین بار در سال ۱۹۷۱ پس از گرفتن دیپلم دبیرستان از اصفهان به لس آنجلس آمدم تا به عنوان یک شاعر در رشتهی زبان شناسی درس بخوانم، اما در مدتی کوتاه جذب مبارزات دانشجویی ایرانیان علیه شاه شدم و پس از یک سال خود را به دانشگاه تهران منتقل کردم تا بتوانم در مبارزهی انقلابی شرکت کنم. جنبش انقلابی در اواخر ۱۹۷۷ از راه رسید و ما دانشجویان و روشنفکران چپ در آن نقش مهمی بازی کردیم ولی از فوریه ۱۹۷۸ پس از شورش تبریز رهبری آن به دست روحانیت بنیادگرا افتاد که شروعش این بود: نه شرقی، نه غربی، حکومت اسلامی! پس از سرنگونی رژیم شاه و برقراری رژیم جدید، دو پیشامد به روحانیت بنیادگرا فرصت داد که اولا صفوف خود را درون حاکمیت یکپارچه کند و جناح ملی و غیربنیادگرا را از حکومت براند و ثانیا مردم را به دور پرچم خود گرد آورد:
۱ـ اشغال سفارت آمریکا در نوامبر ۱۹۷۹ که به این رژیم وجهه ضدغربی و ضدآمریکایی داد و ۲ـ آغاز جنگ هشت ساله با عراق در سپتامبر ۱۹۸۰ که به رژیم وجهه ملی بخشید. گروهی که من با آن کار میکردم یک سازمان مارکسیست مستقل بود که در برخورد به هر دو پیشامد در برابر حکومت ایستاد: اشغال سفارت را "زیگزاگ ضد انقلاب" (یعنی جناح خمینی) و همراهی جناح بزرگی از چپ را انعکاس یک جنبه این "زیگزاگ ضدانقلابی در صف انقلاب" خواند؛ جنگ را از هر دو سو محکوم کرد و مردم ایران و عراق را به برخاستن علیه هر دو رژیم پان اسلامیست و پان عربیست تشویق کرد. من در اتخاذ این مواضع سازمانی نقشی اساسی داشتم و نویسنده دو مقالهی تحلیلی در توضیح مواضع سازمان علیه گروگانگیری سفارت و جنگ بودم.(۶)
با آغاز سرکوب بزرگ در تابستان ۱۹۸۱ هزاران روشنفکر چپ و ملی به جوخههای تیرباران سپرده شدند. من بیش از ده نفر از خویشان خود از جمله همسر و برادرم را از دست دادم و مجبور به جلای وطن شدم. در آمریکا در سال ۱۹۸۵ شروع به نقد مارکس و بررسی یک یک کتابهای او و ارائه آن به صورت یک سلسله سخنرانی تحت عنوان "مارکس نه چون یک پیشوا" کردم. در جریان این تحقیق نخست به سوی آنارشیسم فلسفی رفتم ولی به تدریج به سوی لیبرالیسم و احترام به آزادیهای فردی گرایش پیدا کردم.
نگفته نماند که یک بار همین سخنان را سر کلاس "فلسفه یهایدگر" در حضور استاد راهنمایم ساموئل وبر(۷) و مهمانش ژاک دریدا(۸) بیان کردم.
۲ـ انتقاد ادوارد سعید از خاورشناسی
ادوارد سعید (۲۰۰۳-۱۹۳۵) نویسندهی فلسطینی ـ آمریکایی و استاد دانشگاه کلمبیا، کتاب جنجال برانگیز خود "خاورشناسی: .." را در سال ۱۹۷۸ انتشار داد، یعنی همان سال که میشل فوکو(۹) (۱۹۸۴-۱۹۲۶) نویسنده و فیلسوف فرانسوی در آخرین ماههای سقوط شاه در ایران دو بار به تهران سفر کرد تا خود از نزدیک با جنبش انقلابی مردم آشنا شود. او نتیجهی مشاهده خود را در دو نشریه ایتالیایی و فرانسوی منتشر کرد. فوکو در نهضت اسلامی خمینی شاهدی برای اثبات نظریههای ضدروشنگری و ضد تجددخواهی خود میدید. او تصور میکرد که انقلاب ایران به جای استقرار حکومت "خرد" انقلاب کبیر فرانسه، یک "دیانت سیاسی"(۱۰) به وجود خواهد آورد که از خودبیگانگیهای خرد ابزارگرای غربی را پاک خواهد بود. البته فوکو تردیدها و پرسشهای خود را هم داشت، اما اگر بخواهیم از تعبیر خود او استفاده کنیم فوکو در آن زمان اسیر توهمات گفتمان ضد روشنگری خود شده بود. دو سال پیش پژوهنده گرامی ژانت آفاری همراه با کوین آندرسون(۱۱) کتابی درباره برخورد این فیلسوف فرانسوی با انقلاب ایران به زبان انگلیسی نوشته به نام "میشل فوکو و انقلاب ایران: جنسیت و اغوای اسلامی گرایی" که ترجمهی برخی از مقالات فوکو را در آنجا میتوان یافت.
ادوارد سعید با نوشتن کتاب "خاورشناسی" به عنوان نظریه پرداز پسااستعمارگرایی شناخته شد و برداشتهایش در کنار پسا ساختارگرایی و پسانوگرایی ژاک دریدا و میشل فوکو در دو دههی هشتاد و نود قرن گذشته، مجامع دانشگاهی غرب را تسخیر کرد. او در این کتاب اصطلاح "خاورشناسی" را به صورت یک برچسب اهانت آمیز درآورده است که شاید بهتر است به همین دلیل آن را به "خاورشناسی گری" ترجمه کرد. شیوهی برخورد سعید به کار خاورشناسان غربی بخصوص عرب شناسان و اسلام شناسان انگلیسی و فرانسوی را میتوان در نقل قول زیر مشاهده کرد. سعید پس از اشاره به این گفتهی نوام چامسکی(۱۲) زبان شناس آمریکایی که ـ نمیتوان از "عینیت علمی" در مطالعات نظامی محققان دولتی آمریکا در جنگ ویتنام سخن گفت ـ، در مقدمه کتاب خود میگوید: "من شک دارم که بتوان این برخورد را زیر سئوال برد که به عنوان نمونه یک فرد انگلیسی در هندوستان یا مصر در اواخر قرن نوزده که به آن کشورها علاقمند میشود هیچگاه نمیتواند این ذهنیت را کنار بگذارد که این کشورها مستعمرهی بریتانیا هستند. شاید به نظر برسد که چنین قضاوتی کاملا متفاوت است از گفتن این که تمام معلومات دانشگاهی پیرامون هندوستان و مصر به نوعی از واقعیتهای زشت سیاسی اثر گرفته و دستخوش تجاوز آن شده و با این وجود این درست همان چیزی است که من در این پژوهش خود پیرامون خاورشناسی بیان میکنم."(۱۳) مسلم است که "عینیت علمی" هیچ گاه خالی از ذهنیتهای شخصی محقق نیست. پژوهشهای خاورشناسان غربی از شرایط تاریخی و اجتماعی تاثیر گرفته و در چند قرن گذشته آمیخته به تعصبات اروپا محوریست همانطور که تحقیقات خود ادوارد سعید به عنوان یک نویسندهی زادهی فلسطین نمیتواند از رابطهی عرب و اسرائیل در دهه شصت و هفتاد قرن گذشته بی تاثیر بماند. با این وجود عموما خواستگاه نژادی یا ملی یک پژوهشگر نه او را واجد شرایط تحقیق میسازد نه او را از آن محروم میکند و در تحلیل نهایی، تنها بررسی انتقادی آثار تحقیقی اوست که میتواند درجهی اعتبار علمی کار او را روشن سازد. به عنوان نمونه، آرتور د گوبینو(۱۴) (۱۸۸۲-۱۸۱۶) دیپلمات فرانسوی در ایران یک نژادپرست آشکار بود و تحقیقات او در ایران و شرق در نیمهی قرن نوزدهم از تعصبات آریاگرایانهاش لطمه خورده است. در مقابل، کار دو خاورشناس انگلیسی یعنی ادوارد براون(۱۵) (۱۹۲۶-۱۸۶۲) و رینولد نیکلسون(۱۶) (۱۹۴۵-۱۸۶۸) از صداقت روشنفکرانه برخوردار است و در زمینهی معرفی و تهیهی متون انتقادی ادبیات کهن فارسی مانند مثنوی، دیوان شمس، چهار مقاله نظامی عروضی و مانند آن هنوز هم مرجع شمرده میشود. انگیزهی شخصی این افراد در کار خاورشناسی چه بوده است؟ آن طور که ادوارد براون در مقدمهی کتاب با ارزش خود "یک سال در میان ایرانیان" میگوید، علت کشیده شدن او به مطالعات اسلامی و آموختن زبانهای ترکی، عربی و فارسی هنگامی بوده که او شانزده سال بیشتر نداشته و از مظلومیت ترکها در جنگ میان دو امپراتوری عثمانی و روسیه تزاری، و شاید هم تحت تاثیر سیاست حمایت آمیز دولت انگلیس از اولی در برابر دومی برانگیخته میشود. به علاوه هنگامی که او از رشتهی پزشکی که به خواهش پدرش به آن وارد شده بوده، خود را به رشتهی خاورشناسی منتقل کرده و در لندن آغاز به یاد گرفتن زبان فارسی میکند، تحت تاثیر برخی از مهاجران ایرانی قرار میگیرد که خود بابی بوده یا از آن جنبش الهام میگرفتهاند. آنها حس براون را نسبت به رنج بابیان برمی انگیزند به طوری که او بی تابانه مشتاق دیدار آنها در ایران میشود و از لحظهی ورودش از مرز عثمانی، مترصد تماس با آنها بوده، در تبریز بالای ارگ میرود تا جایی را که یکی از زنان بابی پس از پرتاب شدن به پایین سالم مانده ببیند، و در زنجان جای گلولههای قوای دولتی را که نزدیک به ۳۰ سال پیش برای سرکوب بابیان شورشی به آن شهر آمده بودند، بر دیوار مشاهده کند و بالاخره در اصفهان هنگامی که مشغول خرید جنسی از یک دلال عتیقه فروش بوده با محفل مخفی بهائیان که در آن زمان خود را از بابیان و ازلیان متمایز کرده بودند، آشنا میشود. آیا علاقهی براون به این پیگیری از کنجکاوی یک عامل سازمان جاسوسی انگلیسی برمیخیزد یا نتیجهی شور یک جوان با احساس و پژوهش گر است؟ انگیزه هر چه بوده سفرنامهی او یکی از بهترین منابعی است که میتواند امروزه به محققی که میخواهد شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران را پیش از آغاز جنبش تحریم تنباکو و انقلاب مشروطیت (مانند: نقش تلگرافخانهها در وحدت سیاسی ولایات کشور، جنبش بابیان و شکل گیری جناح ازلیان که خواستار تغییرات سیاسی در کشور بودهاند و بابیان که از دخالت در سیاست پرهیز میکردهاند و ...) مطالعه کند، کمک نماید. به علاوه چهار جلد "تاریخ ادبیات فارسی" ادوارد براون هنوز یکی از بهترین پژوهشهای موجود در این زمینه شمرده میشود.
در میان خاورشناسان و روشنفکرانی که از غرب به ایران آمدهاند مسلما کسانی را میتوان یافت که برای دولتهای متبوع خود کار کرده و صداقت علمی خود را فدای انگیزههای غیر پژوهشگرانه کردهاند. به عنوان نمونه شاعر نیمه نامدار انگلیسی باسیل بانتینگ(۱۷) (۸۵-۱۹۰۰) دوست شاعر مشهور آمریکایی ازرا پاند(۱۸) را میتوان نام برد که در جنگ دوم جهانی در بخش آگاهی ارتش بریتانیا در ایران خدمت میکرد و پس از پایان جنگ در سفارت انگلیس در تهران به خدمت ادامه داد و فرزندانش را "رستم" و "رودابه" نامید و حتی همسر دومش دختری ارمنی ایرانی بود که ۳۴ سال از او جوانتر بود. او در سال ۱۹۵۲ به اصرار نخست وزیر ملی، دکتر مصدق از ایران اخراج شد. به نوشته ریچارد نورتون تیلور(۱۹) در روزنامهی گاردین(۲۰) ۳۱دسامبر ۱۹۹۸ شاعر نامدار انگلیسی دیلان توماس(۲۱) در رابطه با ادارهی جاسوسی انگلیس در ۱۹۵۱ برای مدتی کوتاه به تهران آمد تا فیلمنامهای برای یک فیلم تبلیغاتی به نفع شرکت نفت انگلیسی و تخطئهی جنبش ملی شدن نفت بنویسد که گویا به مرحلهی اجرا نرسید. شرایط تاریخی و اجتماعی پژوهشگر حتما در کار علمی او اثر میگذارد و تنها برخورد انتقادی به نتیجهی کار اوست که ارزش عینی آثارش را روشن میسازد.
ژرژ مول(۲۲) فرانسوی و ای. برتلس(۲۳) روسی و جلال خالقی مطلق از شاهنامهی فردوسی تدوین کردند ولی وابستگی ملی آنها نمیتواند برگ برندهای در دست هیچ یک از این سه پژوهشگر باشد اگر چه این امر که فارسی یعنی زبانی که شاهنامه به آن نوشته شده زبان مادری محقق اخیر است طبیعتاً مزیتی برای پژوهش اوست.
۳ـ برداشت برنارد لوئیس از تصادف تمدنها
پس از تغییر نظام شوروی در نیمهی دههی ۸۰ و آغاز دههی ۹۰ نظریه پردازان سیاست خارجی آمریکا بر آن شدند تا به جای مبارزهی دو ابر قدرت که جهان جنگ سرد را شکل میداد به تجزیه و تحلیل شرایط جدید بنشینند و طرح سیاستی نو را بریزند. نخستین اثری که در این باب شاخص شد کتاب "پایان تاریخ" نوشتهی فرانسیس فوکویاما(۲۴) بود که فرو ریختن نظام شوروی را به منزلهی پیروزی لیبرالیسم و نظام دموکراتیک غربی اعلام میکرد و حاکی از یک خوشبینی دلپذیر نسبت به رشد مردم سالاری در سراسر جهان بود، ولی این احساس بسیار زودگذر بود و نتیجهی مستقیم حذف شوروی، شعله ور شدن جنگهای ملی، قومی و دینی در مستعمرات سابق شوروی در اروپای شرقی و مرکزی، آسیای مرکزی از یک سو و جایگزینی آرمانهای دینی و قومی به جای آرمانهای کمونیستی در کشورهای معروف به جهان سوم بود. طولی نکشید که نظریه پرداز دیگری به نام ساموئلهانتینگتون(۲۵) مقاله و سپس کتابی به نام "تصادف تمدنها" نوشت (این کتاب به فارسی با نام "برخورد تمدنها" ترجمه شده است) که بر خلاف خوشبینی بشریت گرایانهی فوکویاما تصویر بدبینانهای از جهان پس از جنگ سرد به دست میداد که در آن محور مناقشات جهانی از دولتهای ملی به تمدنهای گوناگون یعنی واحدهای فرهنگی، نژادی و دینی دگرگون میشد. او به طور مشخص از هشت یا نه تمدن نام میبرد: غرب، مسیحیت ارتدکس، آمریکای لاتین، چین، هند، اسلام، بودیسم، ژاپن و شاید آفریقا. به اعتقادهانتینگتون، غرب که شامل آمریکا، اروپای غربی، کانادا، استرالیا و نیوزلند میشود بر اساس دمکراسی لیبرال و مسیحیت کاتولیک و پروتستان شکل گرفته است. غرب به جای این که درصدد تعمیم ارزشهای خود بر تمدنهای دیگر برآید، برعکس باید خود را برای کشمکشی تمام عیار بین تمدنها آماده سازد. به کار گرفتن اصطلاح "تصادف" به جای "جدال" یا "کشمکش" از سویهانتینگتون تصادفی نیست، زیرا در نظر او تمدنها چون ماشینهایی هستند که بدون هیچ رابطهی متقابلی در شاهراه جهانی روانند و تنها ممکن است در شرایط معینی با یکدیگر تصادف کنند. به عبارت دیگر هر تمدن، ارزشهای فرهنگی ویژهی خود را دارد و نباید کاری به کار تمدنهای دیگر داشته باشد، مگر این که تصادفی بین آنها رخ دهد. جوهر نظریهانتینگتون نسبی گرایی فرهنگی است که بخصوص در دو دههی گذشته تحت تاثیر نظریات پسانوگرایانه فوکو و پسااستعمارگرایانهی سعید در مجامع دانشگاهی رشد زیادی کرده بود. بنابراین نظریه حقوق بشر فقط یک پدیدهی غربی ست و نباید آن را به فرهنگهای دیگر تحمیل کرد و از حکومتهای جبار انتظار داشت که ارتش کودکان، حجاب اجباری، چندهمسری، سنگسار یا دیه و قصاص را ملغی کنند. همان طور که ساموئلهانتینگتون خود در مقدمهی کتابش تصریح میکند او این اصطلاح تصادف تمدنها را از مقالهی یک اسلام شناس انگلیسی به نام برنارد لوئیس(۲۶) استاد دانشگاه پرینستون برگرفته که در مقالهای به نام "ریشههای خشم مسلمانان" در سال ۱۹۹۰ بخشی از مقالهی خود را "تصادف تمدنها" نامیده است. از نیمهی دوم دههی نود، نام لوئیس به تدریج به عرصهی رسانههای جمعی کشیده شد و بویژه با روی کار آمدن جرج بوش و حاکم شدن نظریه پردازان نومحافظه کار پس از یازدهم سپتامبر بر دولت آمریکا او همراه با یک استاد لبنانی شیعه زاده به نام فؤاد عجمی۲۷ به صورت مشاور مهم دولت بوش و چینی در امور خاورمیانه و جنگ عراق درآمد.
۴ـ تفکیک حق قیصر از حق خدا
آنچه نظرهانتینگتون را به سوی لوئیس جلب کرده این است که نویسندهی اخیر باور دارد که دو تمدن مسیحی و اسلامی در برخورد به رابطهی میان دولت و دین دارای دو نگاه ماهیتاً متفاوت هستند: اسلام دولت خود را نمایندهی خدا در روی زمین میداند، حال این که مسیحیت قلمروی کلیسا را از دایرهی نفوذ دولت جدا میسازد.
او این اندیشه را در مقالات بسیاری گفت و بازگفت کرده است. برای نمونه در کتاب "اشتباه از کجاست؟ تأثیر غرب و پاسخ خاورمیانه"(۲۸) که مقارن ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ زیر چاپ بوده، میگوید: ما دولت دنیوی سکولار را به مسیحیت مدیون هستیم، اگر در دولت روم، دولت، خدا بود در دولتهای خداسالار چون اسرائیل باستان یا ایران معاصر، خدا، دولت است. همچنین در کتاب "اسلام و غرب"(۲۹) مینویسد: برخلاف مسیحیت، در روم چندخداپرست، قیصر خدا بود. مسیحیان میآموختند که بین آنچه که حق قیصر است و آنچه که حق خداست تفاوت بگذارند. برای مسلمانان نخستین، خدا قیصر بود و خلیفهی حاکم یا سلطان تقریباً جانشین او در زمین شمرده میشد. این برداشت از یک تمثیل قضایی ساده فراتر میرفت. برای مسلمانان دولت، دولت خدا بود و ارتش ، ارتش خدا و البته دشمن، دشمن خدا."
برنارد لوئیس علت این تفاوت دیدگاه مسیحیت و اسلام در برخورد به رابطهی میان دولت و دین را در تاریخ پیدایش آنها جستجو میکند. محمد یک پیغمبر فاتح بود و پیش از این که دربگذرد دولتی را بنیاد گذاشت که خود به عنوان رسول خدا، و پس از او جانشینانش به عنوان خلیفهی خدا در رأس آن قرار داشتند. بر خلاف او، مسیح پیغمبری شهید بود که پیروانش تا سه قرن پس از مرگ او چون اقلیتی مظلوم از سوی دولت روم سرکوب میشدند و طبیعی بود که میان امر کلیسا و امر دولت تفاوت بگذارند. برنارد لوئیس به عنوان شاهد این گفتهی مسیح را تکرار میکند که در انجیل متی ۲۲:۲۱ میگوید:" آنچه را که حق قیصر است به قیصر بپردازید و آنچه را که حق خداست به خدا بدهید."
اشکال اول لوئیس در استناد به این نقل قول در آن است که آن را از زمینهی متن روایت جدا میکند، به طوری که خوانندهی امروزی چنین میپندارد که مسیح دربارهی تفکیک دولت و دین سخن میگفته است. حال این که اگر به آغاز این روایت بازگردیم و ماجرا را از چند آیه بالاتر بخوانیم برداشت دیگری پیدا میکنیم."۱۵: آنگاه فریسیان رفتند و نقشه ریختند که او را در سخن به دام اندازند. ۱۶ آنها هواداران خود را همراه با مامورین هرود به نزد مسیح فرستادند که بگویند: استاد! ما میدانیم که تو مردی راستگو هستی، و راه خدا را آنطور که حقیقتاً هست به ما میآموزی و تو را از حرف مردم واهمهای نیست، چرا که تو به مقام افراد نظر نداری. ۱۷ پس به ما بگو که آیا به عقیدهی تو این مشروع است یا نه که مالیات سرانه را به قیصر بپردازیم؟ ۱۸ مسیح که از نیت بد آنها آگاه بود گفت:ای دورویان! چرا میخواهید مرا آزمایش کنید؟ ۱۹ سکهای که با آن مالیات سرانه را میپردازید به من نشان دهید. پس آنها سکهی رومی را در دستش گذاشتند. ۲۰ او از آنها پرسید: این نقش و نشان کیست؟ ۲۱ آنها پاسخ دادند: قیصر. در این لحظه او به آنها گفت: پس آنچه را که به قیصر تعلق دارد به او و آنچه را که به خدا تعلق دارد به خدا بپردازید. ۲۲ هنگامی که آنها از او چنین پاسخ شنیدند شگفت زده شده و از پیش او پراکنده شدند." انجیل متی ۲۲ـ۲۰:۱۵ عیسی خود را مسیح موعود یهودیان میدانست و در نتیجه باید در درجهی نخست آنها را به حقیقت پیامش متقاعد میکرد. فریسیان فرقهای خشکه مذهب و بنیادگرا بودند که دعوت مسیح را نمیپذیرفتند و درصدد خنثی کردن آن بودند. در این روایت، آنها همراه با گروهی از وابستگان به فرماندار ولایات یهودی یعنی هرود که نمایندهی قیصر روم تیبریوس(۳۰) (۱۴-۳۷A.D) در آن منطقه بود به نزد مسیح میروند و با طرح این پرسش که آیا باید مالیات را به سران امت یهودی بپردازند یا به نمایندهی قیصر روم، مسیح را در برابر یک دو راهی شوم قرار میدهند. اگر مسیح اعلام میکرد که باید مالیات را فقط به امت یهودی بدهید خشم ماموران رومی را برمی انگیخت و در نظر هرود چون یک فرد شورشی شناخته میشد و اگر برعکس مالیات را از جامعهی دینی دریغ میداشت چون خائنی به امت به حساب میآمد. مسیح که این ترفند فریسیان را تشخیص داده بود، آنها را به عنوان "منافق" مورد خطاب قرار داده و با طرح تفکیک حق قیصر و حق خدا(که در مورد اخیر میتواند به مالیات دینی یا صرفا کار نیک در راه خدا تعبیر شود) نقشهی فریسیان را برهم میریزد.
همان طور که به روشنی دیده میشود تفکیک مالیات بین دولت و امت، در آن زمان کوچک ترین پیوندی با تفکیک دین از دولت نداشته است و ربط دادن آن به اندیشهی جهانگرایی (سکولاریسم) در عصر جدید یک تحریف آلوده به نابهنگامی تاریخی ست. در اندیشهی جدایی دین از دولت، اولاً دولت سیاسی خصلتی غیردینی دارد و ثانیاً در جامعهی مدنی آزادی دینی محترم شمرده شده و هیچ دینی بر ادیان دیگر برتری نمییابد. در زمان مسیح، حکومت هرود خصلتی غیردینی نداشت: از یک سو، مردم را به پیروی از دین چندخداپرستانهی روم تشویق میکرد و از سوی دیگر نسبت به ادیان دیگر از جمله فرقههای گوناگون یهودی رفتاری سرکوبگرانه داشت. این یهودیان نبودند که مسیح را به صلیب کشیدند، بلکه این کارگزاران قیصر روم در یهودیه بودند که او را از میان بردند.
اگر گفتهی مسیح در انجیل متی ۲۲:۲۱ از جانب یک نظریه پرداز مسیحیی طرفدار تفکیک دین از دولت مورد استناد قرار بگیرد بر او حرجی نیست، زیرا این شیوهای ست که معمولاً آرمان پردازان گوناگون دینی و غیردینی به کار میبندند و میکوشند تا برای اثبات براهین خود از کتابهای مقدس آسمانی یا زمینی شان شواهدی بیاورند؛ اما اگر این شیوهی جزم گرایانه را یک تاریخ شناس به کار بندد که مدعی رعایت روش عینی و علمی ست باید در صداقت روشنفکرانهاش شک کرد. نمونهی دستهی نخست را میتوان در نامهی "پیرامون بردباری" جان لاک(۳۱) (۱۷۰۴-۱۶۳۲) فیلسوف تجربه گرا و مبارز آزادی دینی در انگلیس قرن هفدهم دید.
قسمت دوم و بخش پایانی هفته آینده
-------------------------
پانویسها:
۱-Hanns-peter Schmidt
۲-Edward W said. Orientalism,Vintage Books ۱۹۷۸.
۳-Abraham Anquetil Du Perron
۴-Rasmus Christian Rask
۵-William Jones
۶-"زیگزاگهای انقلاب و انعکاس یک جانبهی آن در صف انقلاب"، پیکار، ضمیمهی شماره ۳۴، ۲۶ آذر ۱۳۵۹.
"جنگ ایران و عراق به نفع تودههای دو کشور نیست"، پیکار، ضمیمه شماره ۷۳، دوم مهرماه ۱۳۵۹.
۷-Samuel Weber
۸-Jack Deridda
۹-Micheal Foucault
۱۰-political spiritualism
۱۱-Kevin Anderson
۱۲- Noam Chomsky
۱۳-Edward W said. Orientalism, Vintage Books ۱۹۷۸, P۱۱.
۱۴-Arthur De Gobineau
۱۵-Edward Browne
۱۶-Reynold Nicholson
۱۷-Basil Bunting
۱۸-Ezra Pound
۱۹-Richard Norton-Taylor
۲۰-Guardian
۲۱-Dylan Thomas
۲۲-George Muel
۲۳-E.Berteles
۲۴-Francis Fukuyama
۲۵-Samuel Huntington
۲۶-Bernard Lewis
۲۷-Foad Ajami
۲۸- Bernard Lewis”What Went Wrong? Western Impact and Middle Eastern response”, New York, Oxford ۲۰۰۲, Pa۹۶.
۲۹- Bernard Lewis “Islam and the West”, Oxford University press, ۱۹۹۳
۳۰-Tiberius
۳۱-John Locke