iran-emrooz.net | Thu, 21.01.2010, 9:14
بناپارت بازاری
نوشته: جیمز باکن
منبع:New Left Review
هگل در سخنرانیهای خود میگوید: تاریخ برای آن که روشن و قابل فهم باشد، باید خودش را تکرار کند.[۱] مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت(۱۸۵۲) با اشاره به این جمله است که مینویسد، اول به شکلی تراژیک و سپس به صورت کمیک.[۲] از نظر مارکس کودتای شاهزاده ناپلئون در سال ۱۸۵۱، بازنمایشی کمیک از تصاحب قدرت ناپلئون بناپارت در هجدهم برومر-سال هشتم تقویم انقلابی فرانسه(۱۷۹۹)-جز یک قدرت نمایی تاریخی اما در شرایطی آماده، چیز دیگری نبود. هگل و مارکس در مورد روزهای ژوئن(خرداد) در ایران چه میگفتند؟ پیروزی محمود احمدی نژاد در دهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران در بیست و دوم خرداد، یا دوازدهم ژوئن، برای حامیانش مرحمتی الهی و برای رقیبانش تقلبی وقیحانه بود. برای کسی که تاریخ ایران را دنبال میکند، دوازدهم ژوئن در همان الگویی قرار دارد که انقلابهای مردمی (۱۲۸۵ و ۱۳۵۷) با کودتایی یکی پس از دیگری نابود شدند. به جای محمد علی شاه قاجار، علی خامنهای را داریم، برای لیاخف فرماندهی قزاق، محصولی وزیر کشور را داریم و برای رضا[شاه] هم محمود احمدی نژاد هست، بناپارت͵ کاپشن به تن ایرانی.
برای ایرانیان مذهبی، تاریخ کشورشان سرشار مزاحمتهای پی در پی توطئه گران ، مزدوران، دولتهای خارجی، لیبرالها و بی بی سی فارسی در مشیت الهی است. اما برای کسانی که گرایشهای سکولاری دارند، مسیر رشد کشور به سوی روشنگری در دورههایی سیاه و غیر قابل پیش بینی-مثل قطاری که مسیری کوهستانی را میپیماید- دچار گسستهایی شده است. به همین خاطر نتیجه نوعی آشفتگی خواهد بود، و ایران نه به کامیابی و عدالت میرسد و نه پیش چشم خدا به مرتبهای میرسد که لایقش هست.
درون این الگوی گیج کننده، تضادی بنیادی وجود دارد، چنان که از سرزمینی که مانویت را به جهان عرضه کرد انتظار میرود در دورههای مختلف تاریخی، اشکال گوناگونی به خود بگیرد. استبداد با مشروطیت میجنگد، سلطنت با مجلس، راست با چپ، خدا با شیطان، اصول گرایان با اصلاح طلبها. دوازدهم ژوئن فصل جدیدی را گشود. بن بستی که مدتهاست پس از مرگ روح الله خمینی رهبر انقلاب به وجود آمده است-اصلاح طلبها ناتوان در اصلاح و اصول گرایان ناتوان در اصول گرایی بودند-اکنون از بین رفته است. جمهوریت ایرانی زخمی است و با روحانیت در خصومت است. ما وارد دورهی جدیدی شدهایم، مقابله با قدرتهای غربی و مهدویت. جایی در کویرهای عظیم ایران به زودی انفجاری اتمی خواهیم داشت.
سلطنت و مشروطیت
در سال ۱۹۰۵(۱۲۸۴)، ایران جایی دور افتاده بود که مظاهر مدرنیتهی اروپایی، چند کالسکهی اسبی، پنج مایل خط آهن زیارتی (ماشین دودی که به شاه عبدل عظیم میرفت.م)، یک کارخانهی قند و شکر ورشکسته، یک دارالفنون ، نیروهای نظامی قزاق و سی میلیون روبل قرضه ملی برای تامین هزینههای خانوادهی شاه و مخارج چشمههای آب گرم شاه در فرانسه. اعتراضات به فلک کردن دو تاجر قند و بانک [استقراضی] روس، تبدیل به نهضتی علیه استبداد قاجار قحطی، گرانی و فروش امتیازات به اروپاییها شد. روحانیون مترقی، کسبه، صنعت گران، و تعداد اندکی از آزادی خواهان و سوسیال دموکراتها درخواست ایجاد "عدالت خانه"، و بعد از آن درخواست مجلس، قانون و حتی مشروطه کردند. مظفرالدین شاه که از نقرس و سنگ کلیه رنج میبرد، در پنجم آگست ۱۹۰۶ مشروطیت را پذیرفت و دو ماه بعد مجلس گشوده شد. در آن زمان که هنوز نام خانوادگی وجود نداشت، نمایندهها خود را با حرفه شان معرفی میکردند: آقایان کتاب فروش، خیاط باشی، حریر فروش، سقط فروش، تیر فروش، بلور فروش، بقال، پلوپز، دلال، ساعت ساز.[۳]
مظفرالدین در زمستان همان سال درگذشت و پسرش محمد علی [وقتی روی کار آمد] با همهی محدودیتهایی که برای اختیارات سلطنتی به وجود آمده بود مخالفت کرد. در بیست و چهار ژوئیه سال ۱۹۰۸ فرماندهی نیروهای قزاق، ولادیمیر لیاخوف، ساختمان مجلس را به توپ بست. از آن به بعد بسیاری از روحانیون نسبت به حکومت دموکراتیک و آزادی و برابری بدگمان شدند. شیخ فضل الله نوری عالم ترین و با نفوذترین روحانی تهران به این نتیجه رسید که امام زمان- امام دوازدهم که اصل نسب او از طریق فاطمه دختر پیغمبر به پیغمبر مربوط میشود-باید از غیبتش ظهور کند و عصر عدالت، قیامت و حکومتی بر اساس قوانین اسلام برقرار کند. از نظر احمد کسروی، تاریخ نویس ضد مذهب، انقلاب مشروطه زودرس بوده است. او در سال ۱۹۲۰ مینویسد:
انبوه مردم بیکبار از مشروطه و معنی آن نا آگاه میبودند و تنها بنام پیروی از پیشروان بجوش و تکان برخاستند این بود در آغاز جنبش کسانی میبایست که بمردم راهنما و آموزگار باشند و معنی زندگانی تودهای و کشور ، و چگونگی پیشرفت را بدانسان که در میان اروپاییان میبود بهمگی یاد دهند و آنان را بکارهای سودمندی وادارند.[۴]
"استبداد صغیر" همانطور که از اسمش پیداست، یک سال طول کشید. نیرویی از مشروطه خواهان ایل بختیاری در اصفهان جمع شدند و ارتش پادشاهی را شکست دادند و مجلس را دوباره گشودند. شیخ فضل الله در سیام ژوئن ۱۹۰۹ اعدام شده بود. اما مشروطه خواهی رفته رفته فروپاشید و اکثر روحانیها به حوزههای علمیه شان بازگشتند یا خود را خلع لباس کردند. در سال ۱۹۲۱، یک افسر قزاق به نام رضا قدرت را تصرف کرد و چهار سال بعد قاجارها را بیرون کرد و استبدادی مدرن را بنیان گذاشت کرد. خارجیها هم واکنش نشان دادند: در سال ۱۹۲۶ خانمهای انگلیسی در مراسم تاج گزاری رضا شرکت کردند و برایش یونیفرمی درباری از روی الگوهای کاخ کنسینگتون طراحی کردند، پرفسوری آلمانی کلمهی فارسی و باستانی "پهلوی" را پیدا کرد تا به این حکومت تازه به دوران رسیده "تقدس" داده شود. شرق شناسان روس در Novy Vostok به رضا لقب بورژوای انقلابی، ضد فئودال و ضد امپریالیست را دادند، کسی که جامعهای صنعتی، آمادهی انقلاب کارگری را خواهد ساخت.
رضا همان طور که میبایست، استفاده از نام خانوادگی و لباس پهلوی و خدمت سربازی را اجباری کرد، یک بانک ملی، یک دانشگاه، یک شرکت بیمه و کارخانههایی را تاسیس کرد. قرضهای خارجی را پرداخت کرد و مقامات دولتی را وادار کرد تا با همسرانشان در انظار حاضر شوند. او خانوادههای اشرافی ایران را تار و مار کرد، آنها را به قتل رساند یا این که آنها را مجبور به خود کشی کرد و مردان و زنان همهی طبقات را به انزوا راند. رضا از آنجایی که در محاصرهی سیاستهای بازرگانی شوروی بود و از سلطهی انگلیس بر صنعت نفت در جنوب ایران ناراضی بود، جذب "ویمار" و حزب ناسیونال سوسیالیت آلمان شد. خط آهنی از شمال تا جنوب کشور کشید و مخارجش را از مالیات بستن به کالاهای لوکس(چای و قند کالای لوکس نبودند.بعدها احمد سیف در این باره توضیحات جالبی داده است.م)-چای و قند- مصرفی مردم کشورش پرداخت، همین عمل موجب نابودیاش بود.
در سال ۱۹۴۱، انگلیس و شوروی که به خط آهن ایران نیاز داشتند برای آن که بمب افکنها و خودروهای نظامی آمریکایی را به ارتش سرخ برسانند، به ایران حمله کردند و رضا را تبعید کردند. پسرش محمد رضا جای او را گرفت، قبل از آنکه بتواند دست و پای خود را پیدا کند، حکومت پارلمانی توانست اندکی پیشرفت و شکوفایی کسب کند. در سایهی قدرت ارتش سرخ در شمال ایران حزب مردمی "توده"، قدرت و نفوذ کسب کرد. در سال ۱۹۵۳ پس از آنکه اشراف زادهی مریض احوال به نام مصدق صنعت نفت را که در دست انگلیسیها بود ملی کرد، در بحبوحهی شور و شوق و هیجان مردمی، بازاریان تبهکار و روحانیون ضد کمونیست(که آمریکا و انگلیس سخاوتمندانه به آنها رشوه داده بودند) سومین کودتا را به پا کردند. محمد رضا که دوباره تخت پادشاهی را پس گرفته بود، حکومت نمایندگی را نابود کرد، مخالفهای سکولار را سرکوب کرد و کوشید روحانیت را که به عنوان یک نیروی سیاسی عمل میکرد با تبعید کردن خمینی دردسرساز در سال ۱۹۶۴ از بین ببرد.
با وقوع انقلاب در سرمای سخت سال ۷۹-۱۳۷۸، شعارهای گذشتهی مشروطیت، استقلال و قانون با مراسم عزاداری شیعیان که برای شهدای خاندان پیامبر برگزار میشد در هم آمیخت. مردم، مسحور صحبتهای خمینی در تلویزیون، برای پنچ شب به سخنرانی خمینی دربارهی شش کلمهی ابتدای قرآن گوش کردند.[۵] در همین حال، دانشجویان افراطی سفارت آمریکا را اشغال کردند، و حزب جمهوری اسلامی که میرحسین موسوی مدیر مسئول روزنامهاش بود، اقدام به مسخره کردن آزادی خواهان کرد.در قانون اساسی جدید که به دست تئوری پردازان حزب جمهوری اسلامی تهیه شده بود، حکومت پارلمانی سال ۱۹۰۶ دوباره احیا شده بود اما به وسیلهی نهادهایی انتصابی از جمله شورای نگهبان محدود شد تا نفوذ و تسلط روحانیون حفظ شود. قانون اساسی جدید با رفراندومی در ۲۴ اکتبر ۱۹۷۹ به تصویب رسید و در صدر امور قرار گرفت(اول برای ایران و بعد جهان)، و فقهایی که در حوزه تحصیل کردهاند به عنوان یک نایب تا لحظهی مسرت بخش ظهور امام زمان انتخاب شدند. این چیدمان که میتوانست موجب وقوع اختلافات و درگیریهای سیاسی و مکتبی و نظری بسیاری شود، طی سی سال با انتخاباتهای ریاست جمهوری، مجلس و ... صحیح و سالم باقی ماند. که در ژوئن ۲۰۰۹ اوضاع دگرگون شد.
یک کودتای انتخاباتی
نه تنها ایران تنها کشور اسلامی است که در آن معجزه رخ میدهد بلکه تعداد این معجزات روز به روز بیشتر هم میشوند، نتیجهی دهمین انتخابات ریاست جمهوری شگفت آور بود. آیت الله خامنهای، جانشین خمینی به عنوان رهبر، در این رای گیری مرحمت مخصوص امام زمان را برای مردم ایران و نظام جمهوری اسلامی مشاهده کرد.[۶]( انسان دست مبارك ولىعصر را پشت سر حوادثى با این عظمت مىبیند) در مقابل آیت الله حسینعلی منتظری، انقلابی سالخوردهای که دوران بازنشستگیاش را در نزدیکی اصفهان میگذراند(آیت الله منتظری دوران حصر و کناره گیری خود را در قم میگذراند.م)، میگوید: "این نتایج را هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد".[۷] این که ۸۵ درصد از واجدان شرایط رای دهی را پای صندوق رای بیاورید یک مسئله است و این که تقریبا همهی رای دهندههای اضافه شده به احمدی نژاد رای دهند مسئلهی دیگر است. در استان آذربایجان شرقی که زادگاه رقیب اصلی او، میر حسین موسوی است، احمدی نژاد تعداد رایهایش را در مقایسه با سال ۲۰۰۵ ده برابر کرد. در دو استان یزد و مازندران، تعداد رای دهندگان بیشتر از واجدان شرایط رای دهی بود و در چهار استان دیگر میزان شرکت در رای گیری ۹۵ درصد بود. هر ایرانی میتواند با داشتن شناسنامه هر کجا که بخواهد رای دهد، و یزد شهر خوب و زیبایی است، با اقلیت زرتشی، سنتهای پارچه و حریر بافی و ...، اما رسیدن به آن منطقه مدت بسیاری طول میکشد. جایی که برای مثال شمارش آرای رای گیری مجلس سال ۱۹۴۳ شش ماه طول کشید، در این انتخابات ریاست جمهوری نتایج در ساعت اول شمارش مشخص شده بود.
در سیاست، مهم آن چیزی است که مردم فکر میکنند. میلیون ایرانی بر این باورند که رهبریت مذهبی و وزارت کشور که در دست صادق محصولی است حق رای آنها را گرفتهاند. گویی ایرانیها همان رعیتهای کاهل هستند، نه جامعهای که پیش از همهی آسیاییها حکومت پارلمانی را در سال ۱۹۰۶ برقرار کرد،استبداد͵ تا دندان مسلح را در سال ۱۹۷۹ سرنگون کرد، و نسل آخرش پیشرفتهای بسیاری در زمینهی سواد آموزی و تحصیلات دانشگاهی داشته است. جامعهی امروز ایران، جامعهی سال ۱۹۰۶ و حتی ۱۹۷۹ نیست، بلکه جمعیتی تحصیل کرده هستند که در کلانشهرها زندگی میکنند و غرق در تاریخ خودشان هستند. مردم میدانند که حکومت پارلمانی عامل موثری است. مجلس بود که اجازه نداد ایران در سال ۱۹۱۹ به دست لرد کرزن تحت الحمایهی انگلیس شود، در سال ۱۹۴۶ جلوی شوروی ایستاد، مدیر اسکاتلندی شرکت نفت انگلیسی-ایرانی را در سال ۱۹۵۱برکنار کرد و قانون یک جانبهی طلاق را در سال ۱۹۶۷ اصلاح کرد.
انتخابات تقلبی در ایران پدیدهی چندان جدیدی هم نیست.نهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۵ که احمدی نژاد، شهردار قبلی تهران را برای دورهی اولش روی کار آورد، به هیچ وجه با محاسبات ایرانیها سازگار نبود. این بارسوال این است که تشکیلات اسلامی ایران که در فارسی نظام گفته میشود، چه طور به این نتیجه رسید که به صلاحش است این کودتای هردمبیل کوچک را در سال ۱۳۸۸ تقویم خورشیدی ایران به پا کند، عوارض این کار برای حیات و شکوفایی جمهوری اسلامی چه خواهد بود؟
رقبا
از بین چهارصد و هفتاد و پنج زن و مردی که خود را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری معرفی کردند همه شان به جز چهار نفر رد شدند. احمدی نژاد که در شغل کنونیاش بود. فرماندهی سابق سپاه پاسداران، محسن رضایی. یک روحانی مسن و رییس سابق مجلس، مهدی کروبی. یک نخست وزیر بازنشسته، میرحسین موسوی. در بین رقیبها فقط موسوی شانس بالایی داشت. او که (به همراه همسرش،زهرا رهنورد) از شاگردان شریعتی، فلسفه دان فانونیست بود، در تابستان شوم ۱۹۸۱ زمانی که اولین نسل از یاران خمینی در بمب گذاریها و ترورهای مجاهدین الترا چپ کشته شدند به قدرت رسید. به دنبال آن کابوس ترور به راه افتاد که نه تنها مجاهدین بلکه چپهای سکولار و کردهای جدایی طلب هم کشته و یا تبعید شدند. زندان اوین به یکباره تبدیل به بازداشتگاه زندانیان سیاسی شد، و سه هزار جوان اعدام شدند.
به عنوان یک نخست وزیر در دوران ترورها و جنگ با عراق بعثی، از موسوی به خاطر سیستم عادلانهی سهمیه بندی غذا و نفت، و رابطهی بدی که خامنهای داشت یاد میشود. بعد از آتش بس در سال ۱۹۸۸، موسوی استعفا داد. کمی بعد از آن، مرگ خمینی باعث شد پشتیبان اصلی او از بین برود و خامنه ای-که قبل از آن رییس جمهور بود- جانشین خمینی شد، مقام نخست وزیری برچیده شد، حزب جمهوری اسلامی منحل شد و موسوی به زندگی خصوصی رفت. در دوران بازسازی پس از جنگ بازماندگان جناح چپ اسلامی به همراهی نسل ناامید جوان جناح "اصلاح طلبان" را تشکیل دادند، و موسوی با حمایت روحانی محبوب-محمد خاتمی- برای ریاست جمهوری داوطلب شد.
از رفتار"فرزند کوچک انقلاب"، همانطور که خودش(موسوی) میگوید، به نظر نمیآمد که برای نظام و قصد آن برای ساختن سلاح هستهای تهدیدی باشد. برای مثال موسوی قبل از انتخابات به مجلهی تایم گفته بود: استفادهی ایرانیها از انرژی هستهای برای ساختن سلاح هستهای "قابل مذاکره"[۸] است. با این حال پروژهی غنی سازی اورانیوم زیر نظر رییس جمهور ایران نیست. یک تروریست پشیمان برای برای ایرانیان جوانی که آرزوی پایان دادن به انزوایشان و تبعید شدههایی که امید بازگشت دارند بهترین انتخاب نیست. به هر حال، حکومتهای کهنهی ایرانی، تمایل زیادی دارند که عمری طولانی داشته باشند. قانون اساسی جمهوری اسلامی، با مخلوطی از دموکراسی مجلس و دیکتاتوری دینی، از سال ۱۹۷۹ تا کنون با تغییرات اندکی که مهم ترین آن حذف شدن نخست وزیر بوده است، پا بر جا مانده است.
موسوی و کروبی در ده روز مبارزه انتخاباتی بیش از آنکه به سیاستهای خود بپردازند، روی رفتار احمدی نژاد تمرکز کرده بودند. مردی که در کارهای اجراییاش خرافاتی و پرهرج مرج بود، به صداقتش هم اطمینانی نبود. رفتارش در صحنه دیپلماتیک روستایی و حتی لوده وار بود. احمدی نژاد بها استفاده از منش لمپنی، ولخرجی با پولهای دولت، رابطهاش با امام زمان، کارهای ملانصرالدینی و یهودی ستیزی با رقبایش مقابله میکرد. احمدی نژاد در مناظره-که برای مردم ایران تازگی داشت- اهانتهایی به صداقت مالی رقیبانش کرد و به زهرا رهنورد بی احترامی کرد.
وقتی فعالیتهای تبلیغاتی موسوی قدرت گرفت، رنگ سبز را به عنوان نماد انتخاب کردند که هم هوشمندانه بود و هم بی دقت. هوشمندانه بود، از آن جهت که رنگ خانوادهی پیامبر است. بی دقت بود به این خاطر که موجب شد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب از احتمال براندازی بیمناک شود. رنگ سبز هواداران موسوی یاد آور رز گرجستانیها، نارنجی اوکراینیها، ولالهی قرقیزها بود. از آنجایی که آن جنبشها برای نابود کردن آثار و بقایای قوانین شوروی بود، به نظر نمیرسد رابطهای با ایران، که در سال ۱۹۴۶ ارتش سرخ را بیرون راند داشته باشد. در دهم ژوئن یدالله جوانی، رییس ادارهی سیاسی سپاه پاسداران، نسبت به خنثی سازی انقلاب مخملی هشدار داد. او گفت: نشانههای بسیاری هست که نشان میدهد برخی گروههای افراطی قصد اجرای "انقلاب رنگی" را دارند، و هر تلاشی برای اجرای انقلاب مخملی را در نطفه خفه میکنیم.[۹]
اغلب یک رییس جمهور دموکرات در واشنگتون، یک رژیم خودکامه را در این به هم میریزد. جان اف کندی در سال ۱۹۶۲ و جیمی کارتر در سال ۱۹۷۶ بر اصلاحاتی پافشاری کردند که نهایتا برای محمد رضا پهلوی مصیبت بار بود. همان طور که توکویل میگوید یک حکومت ضعیف هیچ گاه آسیب پذیرتر از زمانی نیست که شروع به اصلاح خود کرده است.[۱۰] ایران انقلابی در برابر تهدیدات خارجی وابسته به حمایت مردم است، هم به لحاظ سیاسی و هم نظری. باراک اوباما با دراز کردن دست دوستی به سوی ایران خطری که موجب میشود ایران به صورت مداوم در تنش باشد را کم کرد- دو تای دیگر، یکی تهدید حمله از طرف اسراییل و دیگری فرقه گرایی سنی است چه سعودی باشد، چه بن لادنی یا دیوبندی(یک جنبش احیاگر اسلامی از شاخه سنی صوفی است که از هندوستان آغاز شد و در دوران معاصر به افغانستان، آفریقای جنوبی و بریتانیا نیز گسترش یافته است،از ویکی پدیا.م).
انتخابات ریاست جمهوری در ایران در دو دور برگزار میشود، روشی که خامنهای و مشاورانش در سال ۱۹۷۹ مثل یک بسته شیرینی بادامی با چمدان از پاریس آوردند. اگر کاندیدایی نتواند پنجاه درصد به علاوه یک رای را در دور اول به دست آورد، پس از دو هفته دور دوم انتخابات بین دو کاندیدای پیشتاز برگزار میشود. این نشان میدهد، شصت و دو درصدی که با شتاب زدگی شبه انگیز در صبح ۱۳ ژوئن به احمدی نژاد داده شد، دقیقا برای اجتناب از این احتمال بود. اجتناب از دور دوم که احتمالا "موج سبز" به سیلی تبدیل میشد و احمدی نژاد را نابود میکرد. طبق معمول، چیزی که به نظر باید پی آمد باشد،در واقعیت علت است. هر چه واقعیت باشد، احمدی نژاد بسیار مشتاق است که بگوید همه به زودی خواهیم دانست.
هفتهی بعد از آن شاهد جان گرفتن مردم ایران بود، نیرویی که از تدفین خمینی در سال ۱۹۸۹ به بعد در سیاست ایران دیده نشده بود. دست کم ۳۴(بعدا این رقم ۷۲ نفر اعلام شد.م) جوان شناسایی شد که به دست نیروهای امنیتی کشته شدند. بسیاری در حملهی پیشگیرانه به خوابگاه دانشگاه تهران طی ساعات اولیهی ۱۵ ژوئن و روز بعد در راهپیمایی میلیونی با تیر اندازی پایگاه بسیج، پای شهیاد(برج آزادی.م) کشته شدند. طبق رسم پذیرفته شده مارکس، طرفداران موسوی خود را نمادهای انقلاب ۱۹۷۹ آراستند. به همان شکل که در ژانویهی آن سال هر شب فریاد "الله و اکبر" از روی بامها طنین انداز میشد و در کوههای شمالی میپیچید. مثل سال ۱۹۷۹، داد میزدند "مرگ بر دیکتاتور" اگرچه این بار دیکتاتور خامنهای بود و ولایت فقیه هم دیکتاتوری بود. اگر خاطر طرفداران موسوی پر از سالهای ۱۹۷۹،۱۹۵۳ و ۱۹۰۸ بود، نظام هم تسلیم نوستالژی شد، احمدی نژاد دست نامرئی دولت آمریکا را دید و دم شیر انگلیسی را که داخل لانهی آجری در خیابان فردوسی خوابیده بود نیشگون گرفت. چیزی که تازگی داشت روش سرکوبگری بود. چماقداران قدیمی که تظاهرات چپها یا زنان را در سال ۱۹۸۰ متفرق میکردند، در کنار سربازها مجهز به موتور سیکلتهای خوش ترکیب و اسلحههای اتوماتیک بودند. چند صد مخالف در آگست دستگیر شدند، گروه بزرگی در دادگاه عمومی محاکمه شدند. در محاکمه، محمدعلی ابطحی یکی از مشاوران کروبی، با زیر شلوار زندان و بدون عمامه، اعتراف کرد اشتباه کرده است که ادعا کرده بود نتایج انتخابات تقلبی است. او گفت خاتمی، موسوی و علی اکبر رفسنجانی برای اجرای کودتای مخملی توطئه چینی کرده بودند. در ایران هیچ کس به چنین اعترافاتی که ویژگی ایرانیها از زمان پهلوی است اهمیت نمیدهد، یا واکنشی جز همدردی نشان نمیدهند. نمایش تلخ و اندوه بار ابطحی، صرفا هشداری بود برای آدمهای شریف نامبرده شده که آنها هم به زودی اقامتگاهشان اوین خواهد بود.
جمعیت فاقد رهبری بود. موسوی، همسرش و دوستانش راضی نبودند طرفداران جوانشان در معرض خون و خونریزی قرار بگیرند. آنها فاقد برنامه بودند، فقط یک سوال مشروطه خواهانه: رای من کو؟ سازماندهی نداشتند، به جز اتحادهای حزبهای کوچک که فقط حرفهایهای عرصهی سیاسی ایران میشناختند، مانند مجمع روحانیون مبارز، جبههی مشارکت ایران اسلامی. درست مثل انقلاب سالهای ۶-۱۹۰۵ که روزنامه و تلگرام را کشف کردند، طرفداران موسوی هم وسایل ارتباطی نوظهور داشتند. حملات از راه دور به وب سایتهای خامنهای و بقیه، همگی بسیار خوب بود اما جایگزینی برای عمل مستقیم سالهای ۶-۱۹۰۵ نبودند: بستن بازار، پناهندگی جمعی به سفارت انگلیس و مهاجرت دسته جمعی روحانیون مشروطه خواه به قم. حتی مثل کودتای ۱۹۰۸ نبود که ایلها، جایی برای تجدید قوای نیروهای مشروطه خواه بود، مانند زمانی که ایل بختیاری به تهران آمد و ارتش سلطنتی را نابود کرد. پهلوی قبایل را نابود کرد، همان طور که همه چیز را در ایران قدیم نابود کردند. و کاری را که رضا شروع کرده بود، سپاه پاسداران با اعدام خسرو خان-رییس ایل قشقایی- درمیدان شهر فیروز آباد در اکتبر ۱۹۸۲ کامل کرد.
در درجهی اول طرفداران موسوی موفق نشدند بازار را با خود همراه کنند. اگرچه با توجه به ضعف اقتصادی ایران و عملکردهای تورم زای احمدی نژاد، بازار ناخرسند است، اما این مسئله با پایان ژوئن نا تمام ماند. خبری از اقدامات فلج کنندهی صنایع نبود، که نه تنها در سال ۱۹۰۶ بلکه در پاییز ۱۹۷۸هم نقش مهمی داشتند،آن زمان که پهلوی نمیتوانست عوارض گمرکیاش را وصول کند یا سوخت قوای موتوریزهاش را تهیه کند. حتی اقتصاد آشفته و بی نظمی مانند اقتصاد ایران درآمدی تولید میکند که بین سپاه، نیروهای معمولی، پلیس، بسیج، صنایع ملی، سربازان بازماندهی جنگ عراق، نوکران دولت، تشکیلات مذهبی و حوزههای علمیه، بنزین و غذای سوبسیدی تقسیم میشود و خودش لشکری از ایرانیان میسازد. استفادهی بیشتر از این درآمد به وسیلهی تورم انجام میشود که همیشه راحت ترین راه برای مالیات گرفتن از مردم است، چون مالیاتی است که نمیتوانند از آن فرار کنند. استانداردهای زندگی، اگر بر حسب درآمد سرانه حساب کنیم، از زمان محمدرضا بهتر نشده اند، اما نابرابریهای درآمدی نسبت به دوران پهلوی کمتر به چشم میآید و ضوابطی قوی برای تعدیل مخارج وجود دارد. تا زمانی که رژیم از رقابت خارجی دوری میکند و مردم را وادار میکند که چه بپوشند(حجاب تعیین میکند) و اخلاق و رفتار اجتماعی برایشان تعیین میکند، میتواند روی بازار حساب کند. قدرت پاسدارها که احتمالا از ارتش شاه قوی تر نیستند، تا به حال در خیابانها و بلوارها آزمایش نشده بود.
فعالیتهای تبعید شدهها در تویتر که از هفتهی سوم ژوئن شروع شد، در حد جیک جیک پرندههای کوچک روی سیمهای برق بود. در نماز جمعهی دانشگاه تهران در روز ۱۹ ژوئن، خامنهای از موضع قدرت سخنرانی کرد و گفت تقلب در حد یک میلیون رای ممکن بود اما نه یازده میلیون. اعلام کرد قضیه تمام شده است و تهدید کرد اگر اعتراضات ادامه پیدا کند، معترضان مجازات خواهند شد. در ۲۹ ژوئن شورای نگهبان نتیجهی انتخابات را تایید کرد. در پنجم آگست احمدی نژاد رسما رییس جمهور شد.
پی آمدها
پی آمدها چیست؟ محمدرضا [شاه] میگفت هرکس از این تمدن بی نظیرخوشش نمیآید میتواند برود. از سال ۱۹۷۹ بهترین چاره برای سرکوب افراد سرکش تبعید است ولی نه زیاد. هر حرکتی از سوی رژیم موجی از مهاجرت به وجود میآورد. سلطنت طلبها، ساواکیها، نظامیها، یهودیها و بهاییها در سال ۱۹۷۹ ایران را ترک کردند. آزادی خواهان و چپها بعد از ترورهای سال ۱۹۸۱ رفتند. درسال ۱۹۹۰، وقتی قیمت هر بشکه نفت ده دلار شد، اقتصاد دچار رکود شد و ارزش پول افت کرد، صدها هزار نفر از جوانان به خارج از ایران رفتند، مثلا به حوزهی نفتی باکو و معادن کریوی روگ. بدون شک طرفداران موسوی هم چهارمین موج مهاجرتها را به وجود میآورند.
چنین تصویهای به روش تبعید، دو اثر بهداشتی دارد. اول موجب حفظ نمایی از وحدت میشود که مظهر سیاستهای اسلام در اصول الهی است. دوم محدود کردن خواست طبقه متوسط ایران و پایین نگه داشتن شخصیت مذهبی، سنتی و خرده بورژوازی این طبقه است. عواقب این مسئله، به وجود آمدن لشکر عظیمی از یک میلیون-حتی بیشتر- ایرانی میشود که به آمریکا، کانادا، انگلیس، آلمان و سوئد تبعید شده اند، همهی آنها به جز اندکی به موفقیت دست یافتهاند و همه شان به جز اندکی تا سر حد مرگ به وطنشان اشتیاق میورزند.
با این حال اتفاقی است که رخ داده است. این که نظام به شکل غیر منتظرهای کنترلش را از دست داد، موجب از بین رفتن اعتبارش شد. با وجود اینکه بسیاری از افراد نامنتخب در مجلس و ریاست جمهوری چیده شدهاند با این حال رژیم نمیتواند بدون تقلب شدید و تیر اندازی به چندین دختر جوان به خواستههایش برسد. فرقهای که زمانی امید داشت حکومت اسلامی را در عراق برقرار کند(یا حداقل درحوزهی علمیهی نجف که خمینی در دوران تبعیدش در دههی ۱۹۶۰ و ۷۰ از آن متنفر بود نفوذ کند) حالا به دست یک آرشیتکت و مردمی بی سلاح به لرزه درآمده است. انقلابی که وعده داده بود برای جهان قانون تعیین کند و بیت المقدس را به مسلمانان بازگرداند، تبدیل به کشوری شده است که همهی شیعیان جهان را در خودش جای داده و پشت دیوار اعتقادات و اخلاق اجتماعی-که دائما نقض میشوند-سنگر بسته است.
در مورد آیت الله محمد تقی مصباح یزدی فقیه و عالمی در قم که احمدی نژاد و گروه سیاسیاش یعنی "آبادگران" بیشتر وابسته به اوست، این بدبینی تبدیل به یاس و ناامیدی شده است. از نظر مصباح یزدی، ایران مورد حملهی مداوم است، نه فقط حمله نظامی. مثلا یک بار در حوزه اقتصادی گفته است:
لذا گاهی این جنگ در محاصره اقتصادی و توطئههای بینالمللی برای جلوگیری از پیشرفت اقتصادی و علمی مسلمانان متبلور میشود و گاهی در فتنهانگیزی سیاسی و ایجاد تفرقه در میان مسلمانان به وسیله مزدوران و خیانتکاران داخلی ظهور و بروز پیدا میکند. مهمترین صحنه جنگ، تهاجم همه جانبه فرهنگی است که استعمارگران و مستکبران از زمان قدیم با روشها و ترفندهای گوناگون علیه مسلمانان اجرا میکردهاند و متأسفانه امروزه نشانههای پیروزی آنها را در کشورهایمان و بلکه در خانههایمان مشاهده میکنیم در یک سخنرانی در مشهد در ۱۹ جولای گفت کسانی که میگویند انتخابات باید باطل شود، اصول سادهی ولایت فقیه را قبول ندارند.[۱۱]
قانون اساسی جمهوری اسلامی نتیجه داد. این که مردم میتوانستند نمایندهای انتخاب کنند موجب میشد حس کنند سهمی در حکومت دارند، و این، لفافهای از مشروعیت مردمی برای قدرت سیاسی ایران به وجود آورده بود. بیایید به گذشته نگاه کنیم، خودداری پهلوی از قبول حکومت پارلمانی بود که باعث شد نتواند با مخالفان کنار بیاید. رضا همان بلایی که بر سر بر نمایندگان مجلس آورد که بر سرهمدستان و شریکانش آورده بود و از تبعید شدنش پس از تعرض انگیس و شوروی استقبال شد چون این امر موجب احیا پارلمانی میشد. پسرش محمد رضا که از یک جوان ترسوی سالهای جنگ که به مدل مونترکسی پدرش تبدیل شده بود، با مرور زمان در سال ۱۹۷۶دیگر جایی نداشت جز یک حزب بی اعتبار و غیر مردمی به نام رستاخیز. تصور این که دوران یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری بتواند شور و علاقهای ایجاد کند مشکل است. با این که خامنهای موقع نماز جمعهی نوزدهم ژوئن ناراحت به نظر میرسید، احمدی نژاد که در ردیف اول نشسته بود مثل یک دانش آموز شاگرد اول میخندید، احتمالا [خامنهای] با خودش فکر میکرد چطور میتوانم در این چهار سال از شر این مرد خلاص بشم؟ احتمالا انتخابات به یک بیعت تبدیل میشود، به همان شکلی که شیخ فضل الله در نظر داشت.
تشیع علاوه بر نگرش تراژیکش بر تاریخ و وعدهی رستگاری اش، از زمان صفویان، وسیلهی اصلی برای تصاحب و حفظ قدرت در این سرزمین بوده است. در مواجهه با معضل کتابهای آسمانی، که در زمان خودشان به صورت ابدی نوشته شده اند، شیعهی ایران به کسانی که میتوانند استاد دروس سخت و طاقت فرسای حوزهی علمیه باشند، آزادی زیادی برای وضع قانون میدهد. همین آزادی بود که به شیعهها اجازه داد بسیاری از سرمایهها و محصولات فکری اروپایی قرن نوزدهم، ازجمله مشروطیت وفراماسیونی را وارد کنند و حالا اینترنت. اما هیچ وقت در هیچ کجای سرزمینهای اسلامی چنین ابتکاری که خمینی در تئوریاش برای تصاحب و حفظ قدرت مطرح کرد وجود نداشته است. اگر به سخنرانی خمینی در ژانویه و فوریهی ۱۹۷۰ در نجف توجه کنیم، که اکنون با عنوان حکومت اسلامی: دورهی حکومت فقها شناخته میشود، به این مسئله میپردازد که چگونه بحث نه با قدرت(بر اساس عقاید اسلام) بلکه با پافشاری به برحق بودن، پیش میرود. گویی خمینی در سفر به خارج از عرفانهای ایرانی در سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، به اسرار عرفانی گم شده تسلط پیدا کرده است به طوری که به او اجازه میدهد از طرف خدا سخن بگوید.
این نظریههای غیر علمی ایرانی هیچ گاه جاذبهی زیادی در خارج از ایران نداشته است. این نظریهها بر خلاف عقاید سنیهاست و برای شیعههای جنوب عراق و جنوب لبنان و هند نا شناخته است. وقتی خمینی در سال ۱۹۶۴ به دست محمد رضا تبعید شد، به مرقد امام علی در نجف رفت، و در نجف هم روحانی شیعهی ارشد او را طرد کرد.[۱۲] مورد احترام ترین آیت الله حال حاضر، آیت الله سیستانی، یک ایرانی از نسل بعدی خمینی، خودش شخصیتی مشروطه خواه در اوایل قرن بیستم است. حکم او در سال ۲۰۰۵، نقش بی نظیری برای نجات عراق داشت، که شیعیان برای انتخابات مجلس رای دادند.
حتی در ایران وحدت روحانیهای طرفدار خمینی از بین رفته است. آیت اللههای پرقدرت، سکوت کردهاند و یا بازنشسته شدهاند. قهرمانهای نهضت خمینی، که تبعیدها و زندانها و گلولههای آدمکشها را تحمل کردند، میبینند جایشان با تشنههای قدرت و حقه بازها عوض شده است. منتظری که خمینی زمانی او را "میوهی عمر و ثمرهی حیات من" نامید، تا سال ۱۹۹۷ در خانهاش در نجف آباد حبس شده بود. در سال ۲۰۰۲، آیت الله جلال الدین طاهری امام جمعهی پیشین اصفهان در نامهای سرگشاده با سخنانی که روح حقیقی سال ۱۹۰۶ را در آن دمید استعفایش را اعلام کرد:"هنگامی که از وعدهها و قول و قرارهای اول انقلاب یاد میآورم، همچون بید بر سر ایمان خویش میلرزم. من عمرم را آفتاب لب بام میبینم، آردم را بیخته و غربالم را آویختهام، [اما از اینکه میشنوم تعدادی از آقازادگان و از ما بهتران که بعضاً خرقهپوش و دستاربند هم هستند، در سبقت از سرمایه و ثروت کشور در راه اهداف خویش با یکدیگر رقابت گذاشتهاند، به یاد میآورم کهای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. آنها که اموال مردم را به غارت میبرند، آری برای آنان که بیتالمال مسلمین را از خود و کشور را ملک طلق و ثروت موروثی خویش میپندارند]، عرق شرم میریزم"[۱۳]
وی در اوایل جولای بیانیهای منتشر کرد و در آن دست بردن در انتخابات را محکوم کرد. به همین خاطر ایرانیان پرهیزگاری که از خشونت و سازش حکومت متنفر شدهاند، قدرتهای جایگزین یا "مرجع" دارند.
مانند مشروطهی فرانسوی در سال ۱۸۴۸، که به تعبیر مارکس "با هوشمندی مصون از تعرض ماند" مشروطهی جمهوری اسلامی میتواند"مثل آشیل از یک جا زخمی شود. نه در پاشنه بلکه در سر."[۱۴] رهبر یا نایب که در سال ۱۹۷۹ برای خمینی قهرمان ساخته شد، به تن جانشینهای معمولی بزرگ است.هاشمی رفسنجانی روحانی پشت پرده، به عنوان خیانتی به میراث خمینی در نماز جمعهی ۱۲ ژوئن حاضر شد. "شما این حرفهایی که از من میشنوید از کسی دارید میشنوید که از پیش و لحظه شروع مبارزات که امام راحلمان آغاز کردند لحظه لحظه همراه انقلاب بوده و صحبت از ۶۰ سال پیش است و تا امروز. ما میدانیم که امام چه میخواستند و میدانیم که اساس تفکر امام چه بود".[۱۵]
نشانهها
پشت سر نسلی که آنها را به دنیا آورده است ایدئولوژیهای اندکی باقی مانده است. جوانانی که در ۱۲ ژوئن برای اولین بار اجازهی رای دادن داشتند از دولت خاتمی در سال ۱۹۹۷، مرگ خمینی، دفاع مقدس علیه عراق در دههی ۱۹۸۰، انقلاب یا دوران عرق خوری محمد رضا نا آگاه بودند. نمادهای تکان دهندهی آن دوران چیزی در مخیلهی آنها برنمی انگیزد. موعظه گری بی پایان دربارهی خائنها و مزدوران و توطئههای انگلیس بازخوردی ندارد. هیچ وقت فکر نمیکردند، آزادی به واسطهی دخالت خارجی به معنای انزوا از جریان اصلی رویدادهای جهان، و بیکاری در کشوری که تشنه و نیازمند سرمایه و متفکران است باشد. آنها ترسی از بازگشت سلطنت ندارند، یا تصور درستی از ماهیت سلطنت دارند. آنها خواهان آزادی هستند، نه به مفهوم بی بند و باری، بلکه به معنای آن چیزی که ما حریم خصوصی مینامیم.
چیزی که عایدشان خواهد شد، منحرف سازی خواهد بود، مثل ما. هیوم در تاریخ طبیعی مذهب عقاید مذهبی را به صورت بحث انگیزی به دو دستهی متعصب و خرافاتی تقسیم کرده است. خمینی، کسی که در زمان خودش به نظر میآمد از دنیای فانی پرت بود گویی نسبت به پدیدهها بی تفاوت است، هیچ خرافهای راجع به او و تاب تحمل آن را نداشت. آن دسته از ایرانیانی که قسم خوردند در روز ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ چهرهی خمینی را در ماه شب چهارده دیدند، مورد بی توجهی قرار گرفتند. احمدی نژاد، مردی که در مقابل مردم نسبت به رفتارش حساس است، خرافات عامیانه ایرانیها را میخواهد. شاه عباس بهترین اسبها را در اصطبلش، زین شده و با افسار، آمادهی استفاده برای امام دوازدهم نگه میداشت. احمدی نژاد هم عشاق سینه چاک چاه جمکران را پرورش داده است، جایی بیرون از قم که بر اساس داستان، امام زمان برای لحظهای در آن ظاهر شده است و انتظار دارند به همان جا بازگردد. در معادشناسی ناآرامیهای این روزها، نظام شاید بتواند در قهوه خانههای بین راهی در فارس یا سیستان که شاید ایرانیانی امل آنجا باشند، چیزی پیدا کند. فقط میتوانند خودشان را سرزنش کنند. اگر خامنهای و رضا وجه مشترک دیگری نداشتند، این یکی را دارند: در ایرانی که من در آن نفس میکشم هیچ پیغمبری وجود نخواهد داشت.
مسئلهی انحرافی دیگر سلاح هسته ایست. باوری نادرست در ایران وجود دارد که بمب اتمی سلطهی آخوندها را برای همیشه تثبیت میکند. مسئله این است که توانایی منفجر کردن یک بمب هستهای کافی نیست، بمب هستهای کمکی به حفظ قدرت رژیم آپارتاید یا دولت نظامی پاکستان نکرد. غنی سازی برای ساختن احتمالی بمب هستهای ادامه خواهد داشت. اگر اروپاییها را به وحشت اندازد یا اسراییل را به حمله تحریک کند، دیگر چه بهتر، وحدت مردم تضمین میشود. اگر قرار است آینده مواجهه با غرب، مهدویت، سازگاری با جامعه، و حوزهی علمیهی هستهای باشد، تعجبی ندارد این همه ایرانی در ژوئن از انقلاب تا آزادی راهپیمایی کنند. تا آن زمان میتوانند احمدی نژاد را تماشا کنند که مثل لویی ناپلئون در پارگراف آخر هجده برومرعمل میکند:
او که بر اساس جاه طلبیهای متناقض͵ موقعیتش تا اینجا پیش رفته است، و مجبور است هر لحظه عملی شگفت آور انجام دهد تا توجه مردم را به خود جلب کند، به همین خاطر باید روزی یک کودتای مینیاتوری به پا کند. به این وسیله تمام اقتصاد بورژوازی را آشفته میکند، هر چیزی که در انقلاب نقض نشده بود را پایمال میکند، وهالهی قداست ماشین دولت را برمی دارد و دولت را هم نفرت انگیز و هم مضحک میکند.[۱۶]
------
۱. G. W. F. Hegel, Vorlesungen über die Philosophie der Weltgeschichte, ed. Georg Lasson،هامبورگ ۱۹۶۷، جلد سوم، صفحهی ۷۱۲
۲. ۱۹۷۳Surveys from Exile, Harmondsworth، صفحهی ۱۴۶
۳. حبل المتین، کلکته، ۱۹۰۷ نقل شده در تاریخ مشروطهی ایران نوشتهی احمد کسروی، تهران ۱۳۸۴ صفحه ی۱۸۱
۴.تاریخ، کسروی، ۲۷۳
۵.روح الله خمینی، تفسیر حمد، قم ۱۳۶۳
۶.خطبههای نماز جمعهی تهران، ۲۹ خرداد ۱۳۸۸، موجود در khamenei.ir
۷. پیام آیت الله منتظری پیرامون نتایج انتخابات، ۲۶ خرداد ۱۳۸۸، موجود در http://www.montazeri.com
۸.جو کلاین و ناهید سیامدوست ‘The Man Who Could Beat Ahmadinejad’ تایم ژوئن ۲۰۰۹
۹.صبح صادق، ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
۱۰. Alexis de Tocqueville, The Old Regime and the Revolution, Book iii, Ch. ۴.
۱۱.در مسیر دفاع همه جانبه از اسلام، رمضان ۱۴۲۵، موجود در http://www.mesbahyazdi.org ; سخنرانی مشهد موجود در http://www.parlemannews.ir
۱۲.حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران ۱۳۸۱ جلد سوم صفحه ی۲۱۹
۱۳.نوروز، ۱۸ تیر ۱۳۸۱ موجود به زبان انگلیسی در BBC Monitoring، دهم جولای ۲۰۰۲
۱۴. Surveys from Exile, p. ۱۶۰.
۱۵. bbc Monitoring, ۱۹ July ۲۰۰۹
۱۶. Surveys from Exile, p. ۲۴۸