iran-emrooz.net | Tue, 05.01.2010, 8:48
تاریخ اندیشه مدرن
م.ج. البرز
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
همانطور که در فصل دهم گفته شد، نظریۀ جان لاک، تئوری غالب در علم شناخت در طول قرن هجده میلادی بود. این تئوری مفهوم فرهنگی دانش[۱] را وسیعاً دگرگون نمود و محدودیتهای طبیعی شناخت را مشخص کرد. با توجه به اهمیت بی همتای آن، اینک به ویژگیهای اساسی انقلاب جان لاک در ابعاد فرهنگیاش میپردازیم.
در مدل مورد نظر لاک، ذهن[۲]، کتیبۀ نانبشته ای[۳] است که طبیعت بر روی آن ازطریق حسیات[۴] و تعمق[۵] و تجربه[۶] آگاهی از محیط را حک میکند. دانش از تصوراتی[۷] تشکیل میشود که از راه حواس و با نظم طبیعی در ذهن بازتاب مییابند و یا تعمقاتی هستند که در روند فکر بر ذهن مینشینند. مدل لاک توضیح میدهد که - به دلایلی که تماماً بر ما معلوم نیستند اما عملکرد قابل مشاهدۀ ذهن میباشند - بعضی تصورات بسوی یکدیگر گرانش دارند. وی این عملکرد ذهن را تداعی تصورات[۸] مینامد. در آن برخی از انگارها با هم ترکیب میشوند تا تصوری بغرنجتر را تشکیل دهند. اما بالا تر از هرچیز، از نظر جان لاک، ذهن فعال است و به انتزاع[۹] و کلیت بخشی[۱۰] و ترکیب[۱۱] میپردازد تا تصوراتی پیچیده تر دربارۀ واقعیت پیرامون را شکل دهد. ذهن، سپس، بر پایۀ آن تصورات دربارۀ جهان، گزارههایی[۱۲] ارائه میدهد. اما از آنجا که بنیاد آن گزارهها تجربه است و علت منطقی و ضروری برای اینکه آن تجارب ثابت بمانند، موجود نیست، آن گزارهها صرفاً احتمالی[۱۳]هستند و درجۀ احتمال آنها بستگی به رابطه شان با تجربه دارد. لاک میگوید شخصی را درنظر بگیرید که تمام عمر خود را در مناطق گرمسیر سپری کرده است؛ و کسی به او بگوید: "من کسانی را میشناسم که میتوانند بر سطح دریاچه راه بروند." وی در جواب خواهد گفت: "این محال است، گام زدن بر سطح آب ناممکن است." و شما میگویید: "آب گاهی ضخیم و جامد میشود." و او در جواب میگوید: " در سراسر عمر، نه من و نه هیچکس هرگز چنین معجزهای را ندیدهایم." خوب، اگر شما اهل استوا باشید و فردی این گونه ادعا کند و شما غیر از آن هیچ مشاهدۀ دیگر نداشته باشید، دعوی آب منجمد را بسی نامحتمل میشمارید. اما نخستین دفعهای که با پدیدۀ یخ مواجه شدید، در تصورات خویش تجدیدنظر میکنید و گزارههای خود را دربارۀ جهان تغییر میدهید.
این تفاوتی رسته ای[۱۴] میان تجربه و منطق است. در تجربه گزارهها مرتب اصلاح و دقیق میشوند، حال آنکه، نکات، در منطق مستتر و مفاهیم در آن، ضروری[۱۵]اند: سه باید از دو بزرگتر باشد؛ اگر دو زاویۀ یک مثلث صد وبیست درجه باشند، سومی الزاماً شصت درجه است. این گونه روابط منطقی هستند. شما میتوانید به مدت چهل سال هر روز در جلسهای شرکت کنید که در آن سه نفر حضور دارند و اگر کسی پیش بینی کند: "فردا در آن مجلس سه نفر دور هم جمع خواهند شد." این ادعا بسی محتمل است. اگر اهل شرط بندی باشید، میتوانید بر روی آن شرط ببندید، اما هرگز ضرورتی منطقی آنچنان که دربارۀ زوایای یک مثلث و یا رابطۀ میان سه و دو صادق است، وجود ندارد. فردا ممکن است مثلاً چهار نفر یا مثلاً یک نفر در جلسه باشند. شما در موقعیت همان انسان اهل استوا هستید که هرگز آب منجمد را ندیده است. نتیجتاً تمامی گزارههای ما، نه در حوزۀ منطق بلکه در جهان پیرامون، صرفاً احتمالی هستند. شما بر جزیرهای فرود میآیید و صد نفر اولی را که ملاقات میکنید مویشان سرخ رنگ است. بسیار ممکن است که فرد صد ویکم نیز موقرمز باشد، اما منطقاً الزامی نیست. تنها میتوانید ادعا کنید: "همۀ کسانی که من در این جزیره دیده ام، مویشان قرمز بوده است." بنابراین، تمامی دانش ما از گیتی احتمالی است و بر اثر تجارب آتی مورد پیرایش و به سازی قرار خواهند گرفت.
مدل لاک منبع شناخت انسانها را واحدهای تجربی میداند که اجزای تصورات و گزارههای پیچیده تری دربارۀ جهان و شالودۀ بغرنج ترین تئوریهای ماهستند. تجزیۀ و بررسی گزارهها وسنجش ِ کیفیت آنان اُس و اساس مدل شناخت شناسی جان لاک است. اگر کسی پیرو آراء او باشد، وی مجذوب بلاغت کلام و زیبایی گفتار گوینده نمیشود و سخن فرهیختۀ حریف و تقارن و ظرافت نظریۀ او وی را مجذوب نخواهد کرد، یا لگام اختیار ذهن را بخاطر عمق ظاهری و پیچیدگی الفاظ از کف نمینهد، زیرا که هیچکدام از این کیفیات امری را محتمل یا نامحتمل نمیکنند. اگر کسی بگوید: "این چیزی است که شما باید به آن عقیده مند باشید زیرا حقیقت محض است"، چنانچه پیرو لاک باشید، نه تنها حق شماست، بلکه اگر خواهان اندیشۀ روشن و زلال هستید، وظیفۀ روشنفکری شماست که بپرسید: "از کجا میدانید؟ چه تجربهای نظر شما را پشتیبانی و تأیید میکند؟ چه تجربهای کسی را به ادعایی این چنینی درباب جهان مجاز میکند؟"
نظریۀ لاک میگوید که از جنبۀ تئوری میتوان هر گزارهای را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و آن را به تصوراتی که آن گزاره را ساخته اند، تقلیل نمود و تعمقات و حسیات پیچیده را به واحدهای سادۀ حسی تنزل داد. هر گزارهای را میتوان زیر پرتو تجارب واقعی داوری کرد. بنابراین در انقلاب فکری جان لاک، دنیای شناخت واقعی به وسیلۀ تجزیه و تحلیل و تأیید تجربی، روشن و قابل دسترسی میشود و از رازآلودگی وابهام بری میگردد. در این بینش، تجارب انسانی زیربنای گزارههای احتمالی دربارۀ محیط هستند. هر پیچیدگی درهر سیستمی، یا هر گونه ادعایی را میتوان به اجزای ساده تر آن تجزیه نمود و به تأیید یا تکذیب گزارهها بر اساس مقایسه با رفتار موضوع آن گزارهها پرداخت. بر اساس این دیدگاه، وظیفۀ قرن هجده میلادی انتقاد و بازنگری فرضیههای مختلف میشود و شناخت شناسی لاک خود را وقف چنین وظیفهای مینماید.
اینک اجازه دهید به کاربرد مدل و شناخت شناسی لاک بپردازیم. برخی در قرن هجدهم کوشش داشتند نظریۀ او را در مورد کسب آگاهی مکانیکی کنند. مکانیکی کردن پدیدههای طبیعی در قرن هفدهم روشی سودمند برای توصیف آن پدیدهها شمرده میشد. بعضی دیگر تلاش کردند که به تدوین تئوریهای مکانیکی ذهن یا رفتارهای اتوماتیک آن و قوانینی که حاکم بر اندیشه اند، بپردازند. این متفکران در جستجوی نظریهای بودند که بشر را توسط مکانیسم تفکر از حسیات به قضاوتهای بغرنج برساند. مثلاً یکی از هواداران پروپا قرص لاک در جنبش روشنگری فرانسه در دهۀ شصت قرن هجدهم ، هلویتوس[۱۶]، نوشت: "حس کردن همان داوری است."[۱۷] حس کردن همان قضاوت[۱۸] است. اما این برداشت از لاک که گویا حسیات، صرفاً برای اخذ تصورات هستند، نظریۀ او را عمیقاً تحریف میکند. همانطور که ژان ژاک روسو در پدافندِ فلسفۀ لاک در بارۀ ذهن فعال مینویسد: "راه مستقیمی از حسیات سوی قضاوت انسانها یعنی از حسیات به فهم آدمی وجود ندارد، زیرا ذهن کارگزاری[۱۹] فعال است." انسانها قادرند بیاموزند و روشنتر بیندیشند. میتوانند عادات ذهن را بر اساس تجارب ذهن تصحیح کنند. ذهن، کارگزاری فعال است که زیربنای طبیعت آن بر ما مجهول است، اما عملکرد آن را مشاهده میکنیم.
اما اگر بپذیریم که تصورات فطری وجود ندارند و منبع همۀ آنها تجربه است، از این دیدگاه این نتیجۀ مهم برمی خیزد که عقاید اخلاقی ما نیز فرزند تجربه هستند. چگونه میتوان عقاید اخلاقی را از راه تجربه آموخت؟ لاک استدلال میکند، انسان مجموعهای از تجارب را در اختیار دارد که وی را به سوی خوشبختی میبرند. ما این تجارب را نیکو و درست مینامیم. برعکس، مجموعهای از تجارب نیزهستند که با رنج و سختی همراهند. انسان این تجارب را شر و بدی میداند. تداعی بعضی امور با درد و برخی دیگر با خوشی، چارچوب تصورات خیر و شر ما را میسازد.
این مدل ممکن است بطور چشمگیری با نظریۀ نسبت گرایانۀ توماسهابس[۲۰] همسان جلوه کند: هرچه را که نیک مینامیم، خوشی میآورد و به آنچه که برای بشر محنت ایجاد کند، شر میگوییم. اما در سیستم فلسفی جان لاک، فرض بر آن است که این مقولات تحت ارادۀ و فرمان خداوند هستند و همگی نشان آن دارند که در طبیعت طرحی حاکم، و مشیت الهی برجهان حکم فرماست؛ گواه آن است که نظم گیتی بخردانه طراحی شده است. مفهوم نظم الهی بر بینش لاک در حوزۀ اکتساب تصورات سایه افکن است، به این معنا که پروردگار دنیا را آنچنان طراحی[۲۱] کرده که انسان از راه تجربۀ خوشبختی به خوبی و خیر و از طریق تجربۀ درد به شر و بدی پی میبرد. احتمال دارد که انسان عجولانه - به دلیل ناکافی بودن تئوری و آزمون - دربارۀ خیر و شر قضاوت کند. مانند کسی که از نوشیدن خمر به وجد میآید و آن را نیکو میپندارد، اما روز بعد درمی یابد که از کف نهادن عنان اختیار بهای سنگینی را برای او به ارمغان آورده است. خداوند، جان را چنان آفریده که آدمی توسط خوشبختی اش مفهوم نیکویی[۲۲] واقعی را میآموزد و از طریق رنج به معنای پلیدی[۲۳] پی میبرد. این مدل، در دید لاک، اگر در پیوند با طرح و مشیت الهی نمیبود، الحق واژگون میبود؛ لیکن با شالودۀ نظم الهی جهان بینی نیوتن را که بطور روزافزون گسترده میشد، تأیید میکند؛ نیوتن اعلام میکند که هرچه بیشتر به مطالعۀ طبیعت بپردازیم، خرد خالق، طرح صانع و صنعت پروردگار بیشتر هویدا میشود.
اما اجازه دهیدکه درباب پیآمدهای دیگر فلسفۀ جان لاک که اثرات عمیق و درازمدت بر بنیادی ترین اندیشگی غرب داشته اند، بحث کنیم.
اگر حق با لاک باشد که انسانها عقاید خود و از جمله تصورات اخلاقی خویش را از راه تجربه میاندوزند، پس در نتیجه، مفهوم خیر و شر در ذهن افراد بر اساس آنچه که جامعه شان پاداش میدهد یا مجازات میکند، شکل میگیرد. محیط را تحت اختیار بگیرید و تغییر دهید و بدین وسیله تصورات اخلاقی انسانهایی که در یک سیستم، جامعه، مکان یا خانواده زندگی میکنند، دگرگون نموده اید. این همان نکتهای است که در تاریخ اندیشه غرب نقش مستقل، پراهمیت و طولانی را بازی خواهد کرد. نسبیت گرایی[۲۴] جان لاک میگوید اگر بپذیریم که عقاید و تصورات بشر وابسته و محدود به تجارب او هستند، نتیجتاً تمام تصورات آدمی بستگی به زمان و مکان و شرایط زندگی او دارند. اگر تصورات و عقایدتان بستگی به تجربههای شما دارند، بی درنگ چنین استنتاج میشود که تجربه، یعنی زمان و مکان و مناسبات زندگی معین میکنند از دنیای پیرامون چه درکی دارید، جهان را چگونه داوری میکنید و معیارهای اخلاقی و ارزشی تان چیست. این نه به معنای آن است که انسانها قادر نیستند بر پایۀ تجارب درازمدت تر و گسترده تری استدلال و نتیجه گیری کنند. لیکن این نتیجه میشود آنچه که شما به آن عقیده مند هستید و آنچه را ارزشمند میشمارید، به نسبت زمان و مکان و شرایط تغییر میکند.
و بعد، تکوین و رشد خصلتهای بشر را در نظر بگیرید. در مدل اسکولاستیک ارسطویی، هر چیز و از جمله افراد انسانی، کیفیتی ثابت و بنیادی و خصوصیاتی غیرقابل تغییر داشتند که جوهر وجودی شان بود. اگر قطعات ادبی و نمایشهای قرون وسطا را مطالعه کنیم، چی مییابیم؟ ما گنه کاران و پرهیزکاران، اهل تقوا و افراد شرور، جبونان و قهرمانان را میبینیم. خواص و کیفیات ثابت و پایهای را مشاهده میکنیم که در مجادله با یکدیگرند. خطای مرگبار قهرمانی تراژیک را داریم که تعیین کنندۀ سرنوشت اوست. اما در فرهنگی که پیرو جان لاک شده، چه مشاهده میکنیم؟ این فرهنگ علاقه دارد بداند انسانها چگونه اینگونه که هستند، شدهاند. چه چیزی آنان را اینطور ساخته؟ خصلتهای ثابت و بنیادی وجود نخواهند داشت. در سرتاسر قرن هجده و بعد از آن، رمانهای تکاملی، نمایشنامهها و زندگی نامههای تکوینی که در آنها با شناخت تجارب دوران کودکی و زمان و مکان و شرایط زندگی یک فرد و مناسبات ویژه، خواننده یا بیننده، پی میبرد چگونه آن فرد اینگونه شده، نگاشته شدند و به روی صحنه آمدند. دیگر خصوصیتی ثابت و بنیادی وجود ندارد، بلکه همگی اکتسابی هستند. این است آن تحول خطیری که در روش اندیشیدن انسان دربارۀ آدمیان به وقوع پیوست و دگرگونی عمدهای در روش نگریستن به سیاست و جامعه و تأثیرشان بر خصوصیات آدمها حاصل شد.
نظریۀ جان لاک فرهنگ غرب را دچار یک مسئلۀ عمده و خطیر نمود، بطوری که توجه تمامی قرن هجده میلادی را بخود معطوف کردند. این مسئله به شَبَح ایده آلیسم فلسفی معروف شده است. ایده آلیسم حکم میکند اگر آنچه انسان میداند چیزی جز تصوراتش نیستند، در نتیجه جهان صرفاً به مثابۀ ایده و تصورقابل شناخت است، نه به عنوان واقعیتی زیربنایی. این مسئلۀ فلسفی از بطن عقاید جان لاک برمی خیزد و سدۀ هجده و بعد از آن را به خود مشغول میکند.
نظریات جان لاک در کلیۀ وجوه آن میراثی بغایت خارق العاده است.
فصلهای پیشین تاریخ اندیشه مدرن:
فصل دهم: جان لاک، انقلابی در شناخت
فصل نهم: انقلاب نیوتنی
فصل هشتم: کشف نیوتن
فصل هفتم: شک گرایی
فصل ششم: شَبح توماسهابس
فصل پنجم: آرزوی دانش کامل دکارت
فصل چهارم: ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین
فصل سوم: بینش ِ نوین ِ فرانسیس بیکن
فصل دوم: طلوع قرن هفدهم- اسکولاستیسم ارسطویی
فصل اول: تاریخ اندیشه و آغاز تحول در مفاهیم
----------------------------
[1] Knowledge
[2] Mind
[3] Tabula rasa
[4] Sensation
[5] Reflection
[6] Experience
[7] Ideas
[8] Association of ideas
[9] Abstraction
[10] Generalization
[11] Combination
[12] Proposition
[13] Probable
[14] Categorical
[15] Necessary
[16] Helvetius
[17] Sentir fait jugé
[18] Judge
[19] Agent
[20] Thomas Hobbes
[21] Design
[22] Good
[23] Evil
[24] Relativism